عوامل مؤثر بر دگرگونی سیاسی
زندگی سیاسی در جریانِ مداومِ رویدادهایی متجلی میشود که به طور نابرابری افراد را در بر میگیرند. این رویدادها از اهمیّت تاریخی (زمانی) یا جغرافیایی (مکانی) مربوط به بخشی از نقاط جهان برخوردار هستند. اگر آنها را در راستای تاریخی قرار دهیم نظم تسلسل، یا پی آیشهای آنها با هم فرق میکنند. آنها اغلب ادواری یا شبهادواری هستند: یعنی از هر گاهی، به طور دورهای، یا مرحلهای، با فواصل معینی ظاهر میشوند. برخی از آنها نیز ظاهراً واگیر به نظر میرسند.
زمان جامعهشناسیک
زمان جامعهشناسیک مجموعهای از دورههایی است که زیست یک گروه، یا حیات یک دولت را متوازن و آهنگین میسازد. بروز و وقوع رویدادهایی در فواصل زمانی نسبتاً مشخصی یکی از ویژگیهای زیست جمعی و کالبد جامعوی است. این پدیده در انواع جانوران نیز، در مراحل متعددی از عمر آنها، خودنمایی کرده، نقش مهمّی در زیست آنها ایفا میکند.یکی از عمدهترین اشکال جهش جامعهشناسیک عبارت از تسریع پیگیر دورههای مربوط به رویدادهای جامعوی است. البته رویدادهای سیاسی بخشی از آنها محسوب میشوند. در عصر ما روند «شدن» انسانیت دستخوش دگرگونی عظیمی گشته است. به قول م. دانیل هالوی: «تاریخ شتاب گرفته است.» بارزترین این گونه دگرگونیهای خیره کننده سرعت فزایندهای افزایش جمعیت در جهان است. صدها قرن طول کشید تا جمعیت کره زمین به یک میلیارد نفر بالغ بشود. در مدت کمتر از یک قرن این رقم به 5 میلیارد نفر رسید، پیشبینی میشود که تا ده سال دیگر، یعنی در سال 2000 جمعیت جهان به 7 میلیارد (7/000/000/000) نفر برسد.
جمعیت ایران از این روند شتابان برکنار نبوده است. در آستانه مشروطیت، یعنی در حدود سال 1285 هجری شمسی (1906 میلادی) جمعیت ایران را بین 9 تا 10 میلیون نفر برآورد میکردند که از آن سه میلیون نفر در شهرها، سه میلیون نفر در روستاها و 3 میلیون نفر به طور ایلی یا کوچی میزیستهاند. آخرین سرشماری جمعیت ایران در سال 1375 حاکی است که تعداد 58 میلیون (58/000/000) نفر در پهنهی ایران زمین میزیستهاند. اگر همین آهنگ رشد ادامه یابد، که ادامه خواهد یافت، در سال 2000 جمعیت ایران به 70 میلیون (70000/000) نفر و اندی خواهد رسید. به معنای دیگر، بعد از سپری شدن قرنها، در آغاز قرن بیستم جمعیت این کشور باستانی» فقط به 9 میلیون و اندی بالغ گشته بود در صورتی که در مدت کمتر از یک قرن رقم فوق به 8 برابر رسیده، شاید از آن هم تجاوز بکند. اگر مسائل تأمین خوراک، پوشاک، مسکن، آموزش، بهداشت، حمل و نقل، امنیت... چنین جمعیت میلیونی را در نظر بگیریم ابعاد اقتصادی و سیاسی آن اندیشهبرانگیز، یا در واقع، نگران کننده جلوه میکند.
در غرب صنعتی رشد جمعیت، و مهار شدن آن در سالهای اخیر، با رشد پیگیر و شتابان سطح سواد، علم، تکنولوژی و تحولات شگرف سیاسی (به ویژه اخیراً در بلوک به اصطلاح «شرق» و بازتاب آن در غرب) نیز به چشم میخورد. گویی دورهی «دولت- ملت»ها سرامده، عهد چند ملتها یا کنفدراسیون ملتها و دولتهای غربی فرا رسیده است. در آغاز سال 1990، روند شتابندهی سیاسی در کشورهای اروپای شرقی به شکل جهشهای چشمگیر خودنمایی کرده، با چرخش 180 درجه به سوی «راست»، در راستای کاملاً مخالفت با آن چه که در نیمهی نخست سده بیستم بود، قرار گرفته است.
اوضاع و احوال سیاسی حاکم (کونژونکتور Conjoncture) (1)
اگر رویدادهای سیاسی، حداقل در ظاهر، دستآورد یک یا چند تن دولتمرد، یا مدعیان دولتمردی وقوع مییابند، اوضاع و احوال سیاسی محصول وقایع دستهجمعی و غیرارادی افراد است. این اوضاع و احوال که نشانگر ترازمندیهای جامعهشناسیک جامعه است و در ضمن گواه بر زیست گروهها در هر یک از لحظات تاریخ میباشد.در اوضاع و احوال حاکم، عناصر متشکله چنان درهم تنیده شدهاند که تحلیل و تفکیک آنها دشوار بوده، پیشبینی وقایع ناشی از آنها تقریباً نامیسر است، از جمله:
- حوادث اتفاقی مانند: خشکسالی، ملخزنی، ظهور بیماریهای واگیر، کشته شدن یک شخصیت سیاسی یا دینی یا حتی انتشار یک سند یا نامهی فتنهانگیز....
- کنشهای منفرد و متعددی که با یکدیگر همنوایی ندارند، مانند: ازدواج، زایایی و میرایی در جمعیتشناسی، مسافرت یک مقام دولتی و حزبی به کشوری (وقایع بهار چین) یا سفر موقت رهبر کشور به خارج و کودتا در غیاب وی، نوسانات بختکی در بهای سهام در اقتصاد آزاد (لیبرال).
- نوسانات آرام ولی مؤثری که تمام وجوه زندگی جامعوی را در بر میگیرند. مانند: آراء عمومی، ترازمندی جمعیت با اقتصاد، بحرانهای ناشی از قحطی یا بیش تولید و تورم.
- اوضاع و احوال بینالمللی: این یکی از همه مهمتر و لجام گسیختهتر است، زیرا که ممکن است زمینهی «انقلابی» را فراهم ساخته یا راهاندازد، یا با اندک غفلتی مناقشات بین ملتها را تشدید کرده، آتش جنگ را برافروزد.
- تحریکات و تفتینهای وسایل پیامرسانی جمعی به ویژه رادیو، تلویزیون و اینترنت.
دولتها، هر یک برحسب شیوهها، باورها و آرمانهای مربوط به نوع رژیم و واقعیت عملکرد آن بالیده میشوند. این عناصر میتوانند زنجیرهای از رویدادهای مستقلی بار آورند که ممکن است اثر یکدیگر را تقویت یا خنثی کنند و یا به شکل پرخاشگرانه با هم برخورد نمایند.
پدیدههای جامعوی به ندرت «بیمقدمه» و «از هم گسسته» ظاهر میشوند. در زندگی یک ملت همه چیز با هم پیوند دارند و پیوسته تحت تأثیر و تأثر قرار میگیرند. کنشها، اندر کنشها و واکنشها از ویژگیهای پدیدههای جامعوی است. در نتیجه: اوضاع و احوال مادی- معیشتی روی پیدایی و روند پندارها (ایدهئولوژی) اثر میگذارند و متقابلاً وقتی که این پندارها در وجدان آگاه مردمان، یا بخشی از آنان، جا گرفتند و رنگ و جلای اعتقاد و ایمان یافتند در بینش و کنش آنان منعکس شده، وضع مادی- معیشت ایشان را تحت تأثیر قرار میدهند.
اوضاع و احوال سیاسی دارای سنخیت (تیپیک) خاص خود هستند و اغلب خصلت دورهای دارند، به گونهی نسبتاً منظمی تکرار میشوند و همیشه آبستن رویدادهایی میباشند. علوم جامعوی (جامعهشناسی، روانشناس جامعوی، جامعهشناس سیاسی...) میکوشند علت و معلول را بین اوضاع و احوال حاکم و رویدادها تفکیک و تحلیل کنند. از برکت چنین کاوشی است که در زمینهی اقتصاد میتوان از اختلالات پولی، اثرات سوءتورم (کاهش ارزش پول یا قدرت خرید آن) یا افزایش بهای آن (کاهش ارزش کالا) پیشگیری کرد.
کاربرد علم در سیاست لازم است ولی کافی نیست؛ زیرا که سیاست عمدتاً بیشتر یک «هنر» (2) است تا یک علم. تردیدی نیست که این سیاست است که شرایط آشفته و آشوبگر را فراهم میآورد، مانند: جباریّت، تبعیض و تضییقات، جنگ داخلی یا خارجی، جنبشهای مردمی... . این قبیل اعمال فاقد شالودههای عقلی و علمی هستند. پژوهش و یافتههای «جامعهشناسی بنیادی» (Socilogie fondementale) به توازی هنر سیاست، یکی از امیدهایی میتواند باشد که روشنگر سرنوشت انسان گردد و احتمالاً راه و ابزار رهایی انسان از درد و رنج را بنمایاند.
تعریف رویداد سیاسی
رویداد سیاسی عبارت از کنشی است که زندگی «مدینه» و «مدنیت»، یعنی دولت، و در نهایت جامعه، را تحت تأثیر میگذارد. در جوامع کهن، یا کهنواره، بین حقوق خصوصی و حقوق عمومی فرق چندانی نبوده، این دو مقوله به طور ذهنی، عینی و مدوّن تفکیک نشده بودند. یکی از محاسن قانونگذاری رومی عبارت از تمییز و تفکیک حقوق خصوصی (فردی) از حقوق عمومی (عام یا جامعوی) بوده است. و نیز قانونسازان و قانونگذاران رومی بودهاند که حقوق مدنی را از حقوق کیفری جدا کردند. یکی از جرائم بزرگ «اقدام علیه مصالح کشور» یا «خدشه وارد کردن منافع کل جامعه» از جمله تهدید دولت بوده است.رنسانس یا «نوزایی» در اروپای غربی نه تنها بازگشت و بازیابی آثار ادبی و هنری یونان و روم باستان بوده است، بلکه از نظر حقوقی و قضایی نیز احیا، ترمیم، تبلیغ و ترویج قوانین و مجالس قانونگذاری روم در برابر خودکامگی شاهان متکی به دینوران و سروران، تلقی میشد. بسیاری از سرکردگان انقلاب کبیر فرانسه علاوه بر این که دقیقاً قوانین و مقررات حقوق رومی را مورد مطالعه و مداقه قرار داده بودند، بلکه از نظر «الگوی پنداری» و در رفتار روزانه نیز هر یک از آنان خود را یک «دموستن» تلقی میکرد، چنانکه انقلابیون بعدی خود را روبسپیر و دانتون میپنداشتند.
حقوقدانان و سیاستورزان لیبرال غربی در قرن هفدهم کوشیدند تا آن جایی که مقدور است امور اندکی را به حقوق عمومی حواله دهند. بنا به قول س. «بوگله» (Bouglé C) ضابطهی این تحول پیمان جامعوی میباشد: بدین معنا که به جای تداوم سنت و رستم (اوضاع و احوال حاکم)، هموندان یا گروههای تشکیل دهندهی یک جامعهی کلان به گونهی عملی، یا فرضی، یا مجازی با هم پیمان میبندند که با هم بزیند تا در امان باشند. برای پیمان بستن باید افراد و یا گروهها از استقلال رأی و اراده برخوردار بوده، به عنوان فرد بالغ، عاقل، آگاه و قاصد مورد پذیرش قرار گیرند، تا پیمان آنان اعتبار یابد. در مقابل چنین برداشتی، دولتهای همهگیر (تام) با اولویت دادن به جمع، فردیت فرد و شخصیت حقوقی او را انکار کرده، درست در نقطه مقابل لیبرالها قرار گرفتند. از نظر پندارگران این مکتب هرگونه کنش افراد (رویداد محدود) برد سیاسی دارد (حتی نفس کشیدن آنان!) بدین روال همهی ابعاد زیست جامعوی جنبهی عام یافته، در سیاست غوطه میخورند و انگا و رنگ سیاسی میگیرند. بنا بدین نگرش، هموندان، مانند بردهها، مسلوبالارادهی رهبران و پیشوایان خود تلقی میشوند در پی آمد آن، تمام آزادیهای فردی سلب و به جای آن سنتهای جمعی، کردار و پندار دولت- ده الزامی و اجباری میگردد، در نتیجه: رویداد نوآوری و «کژروی» و «کژانگاری» فرد به حدّاقل رسیده از چهار دیواری خانه و کاشانه خود فراتر نمیرود.
طبقهبندی رویدادهای سیاسی
رویدادهای سیاسی را برحسب اهمیّت آنها در زمان و در مکان به سه نوع میتوان تقسیم کرد: رویدادهای جاری کارکردی: شامل امور جاری و عادی زیست سیاسی در یک کشور یا در یک رژیم میباشد. (هنگامی که دولتی خوب سازمان یافته باشد میتوان گفت که «سیاست خُرد» معمول در ایالات و ولایات علیه کارکردهای عادی و جاری دولت «سیاست کلان» بر نمیخیزند.)بدینسان، در مقیاس بالاتر، یعنی در سطح دولت مرکزی، نحوهی کارکرد نهادها و بنیادها، تغییر وزیر یا هیأت دولت، یا جانشینی شاهی توسط وارث قانونی او، یا تجدید انتخابات... جزو رویدادهای جاری محسوب میشوند. چنین رویدادهای کارکردی معمولاً ادواری هستند و طول مدت آنها توسط قوانین مصوب، یا قواعد اداری، پیشبینی شده است.
رویدادهای تاریخی:
این گونه رویدادها از حدّ «عادی» و «جاری» فراتر میروند و بیشتر محصول نوسانات ناروا و نامربوط «اوضاع و احوال حاکم»، یا جنبههای پیشبینی نشده آن میباشند. تحت تأثیر چنین رویدادهایی دگرگونیهای محسوسی در ساختار سیاسی پدید میآیند بدون این که به آشفتگی و بهمریزی دولت بیانجامند. برای نمونه برخی از انواع رویدادهای تاریخی را نام میبریم. (گرچه بسیاری از مورخان با چنین طبقهبندی موافق نیستند.)- تغییرات نسبتاً مهم در قانون اساسی: مثلاً تجدیدنظر اخیر در قانون اساسی ایران و حذف مقام نخستوزیری، تفویضی مسئولیتهای او به رئیس جمهور، یا به طور خلاصه، تجدیدنظر در ساختار رهبری دولت و تقسیم مجدد مسئولیتها.
- دگرگونی در مرزهای کشور: تغییر مرزها ممکن است سبب شود که شهری یا منطقهای از حاکمیت کشوری جدا و زیر حاکمیّت دولت هم- سایه قرار گیرند، مانند: به رسمیت شناختن جدایی بحرین از ایران یا اعمال حاکمیّت و مالکیّت مجدّد بر جزایر ابوموسی: تنب بزرگ و کوچک و تجاوز عراق به کویت و پیآمدهای آن.
- دگرگونی در مدیریت: انتقال قدرت از خاندانی به خاندان دیگر: مانند خلع ید از سلسله قاجار توسط مجلس مؤسسان و تفویض شهریاری به رضاخان سردار سپه نخست وزیر وقت. در چنین دگرگونی طبقه، سلسله مراتب و لایهبندی نخبگان سیاسی کشور اکثراً به جای میماند و اغلب همانهایی که قبلاً سروری و سرکردهگی میکردند در مقامات و منزلتهای خود ابقا میگردند.
بازسازی سریع طبقهی سیاسی و دولتمردان و تجدید لایهبندی آنها بیشتر محصول انقلابات سیاسی- جامعوی است، مانند: انقلاب سوسیالیستی در شوروی یا انقلاب اسلامی در ایران. در انقلاب مشروطیت جز مستبدین نامور، اکثریت قریب باتفاق نخبگان قاجاری مزایای خود را حفظ کردند و سپس بسیاری از آنان در زمان رضاشاه نیز به مقامات کلیدی دولت گمارده شدند.
- دگرگونیهای جمعیّتی کند، تحوّل قوانین و پیشینههای قضایی، واقعهی تاریخی دگرگونیهایی در ترازمندی قدرت، در تقسیم مجدد ثروت، در تفویض یا تصعید قدرت و حاکمیّت پدید میآورند، در صورتی که چهارچوب جامعهشناسیک جامعه، یعنی فرهنگ و تمدّن عمومی، تا حدی، دستنخورد میمانند.
تغییرات عمدهای در مقیاس اخلاقی حاکم و بافتارهای بنیادهای جامعوی و دگرگونیهایی در نگرشهای اساسی سیاسی پدید نمیآورند: مانند عواقب مرگ استالین و مائو یا استالینزدایی و مائوزدایی بعد از آن.
اگرچه رویدادهای تاریخی معمولاً فاقد نوسانات مرتب و باقاعده هستند، ولی میتوان آنها را دوره وار (Periodoforme) تلقی کرد. بدینسان که بازتابهای آنها مسلّم، ولی فواصل مراحل بازگشت آنها نامنظّم است.
- جنگها شناختهترین نوع رویدادهای تاریخی هستند: فواصل بروز و افول آنها، در مقایسه با بحرانهای اقتصادی، نامعین و نامنظّم بوده، تابعی از مجموعهی حوادث سیاسی میباشند. در تمام حالات، بدون استثناء، تنشهای روانی و عاطفی، تغییرات ترکیب جمعیت و دگرگونی در تقسیم مجدد ثروت میتوانند به نبرد و جنگ درونی ملتی یا برون ملتی بیانجامند. بازتاب مناقشات سیاسی به صورت جنگ ممکن است به دستکاری در مرزهای کشور و تغییر حاکمیت منجر شود مانند ضمیمه کردن خاک کشوری به کشور دیگر، تغییر سرحدات، کسب استقلال، جدایی از یک کشور یا فدراسیون، برتری گروهی قومی یا تن دادن به سلطهی بیگانه.
شایسته است یادآوری کنیم که در میان قبایل بدوی، در شهرهای کهن و در بین بربرها (در مراکش و الجزیره) و نیز در میان ژرمنهای باستانی یا اعراب پیش از اسلام و مکزیکیان قبل از کشف آمریکا، جنگ و غزوات و نبردها رواج کامل داشته، گاهی نیز فصلی بوده است. غزوات و نبردها توسط مقررات و سنتی محدود و مقید گشته بود تا عواقب و سود و زیان آنها از حدّ «تحمّل» فراتر نرود. دربارهی جنگهای فئودالی و جنگهای درباری نیز در عصر معینی چنین محدودیتی وجود داشته است. تعدّد و تحدید این قبیل زدوخورد و بُردها ما را وامیدارند که آنها را در ردیف پدیدههای «کارکردی» طبقهبندی کنیم. با تشکیل دولتها و پیدایش کشورها، غزوات کوچک، زدوخوردهای درونسروری و جنگ و گریزهای میان قبیلهای یک باره ابعاد گستردهای یافته به حدّ جنگهای بین ملتها و میان- دولتها رسیدند و گاهی نیز پهنهی چند کشور و چند ملّت را در بر گرفتند و در نتیجه ابعاد تاریخی وسیعی یافتند.
رویدادهای جامعهشناسیک
رویدادهایی که تمدنها را تحت تأثیر قرار میدهند، جامعهی انسانی، یا بخشی از آن را به تحوّل وامیدارند و گذر از مرحلهای به مرحله دیگری از تمدن و فرهنگ را میسر میسازند جزو وقایعی طبقهبندی میشوند که بُرد جامعهشناسیک دارند. در پی وقوع چنین رویدادهایی تعادل پیشین جامعه بهم میخورد، آشفتگی در نهادهای آن پدیدار میگردد و نیاز به درهم شکستن قالبها و بازسازی تعادلها احساس میشود. به طور خلاصه، رویدادهایی که بُرد جامعهشناسیک دارند دگرگونیهای ساختاری در ذهنیّات و تعقّلات از سویی و تغییراتی در بافتار نهادهای جامعوی سیاسی و اقتصادی از سوی دیگر، پدید میآورند.- یادآور میشویم که در جامعهشناسی اندرکنش جزیی از قواعد است: مثلاً کشف آهن و کاربرد آن و سپس اهلی کردن اسب امکان داد که امپراتوریهای بزرگ، با تمام نهادها و باورهای مربوطه، در آسیای صغیر پدید آیند. اختراع توپ، در سطح داخلی به شاهان امکان داد که سروران و سرکردههای خودمختار را «زیرنگین» خود گیرند و به سرکشی خانها و فئودالها پایان دهند و نیز در سطح خارجی، از برکت «تُف مرگبار» این مرگ- افزار نو تجاوزات پیگیر مغولها و تاتارها مهار گشته، در سرزمین معینی زمینگیر شدند و دورهی «ایلغار» پایان گرفت.
- در کشورهایی که نوآوریهای فنی یا ذهنی پدید میآیند معمولاً نتایج سیاسی آنها مدت درازی از دیده و دل نهان میمانند. بدینسان بوده است که در قرون وسطی اختراع آسیاب بادی، و پیش از آن آسیاب آبی، یوغ گاو و اسب (شخمافزار)، شرایط کار و زیست دهقانان وابسته به زمین را بهبود بخشیده، نیروی انسانی وابسته به زمین را آزاد کردند. پیرو این فراشد، مهاجرت روستاییان به شهرها آغازید. در ضمن، در پی رهاشدن روستاییان، امکان بسیج نفرات کثیر، برای جنگهای طولانی در نقاط دوردست، مانند جنگهای صلیبی، میسّر گردید.
هیچ کس از معاصران، بازتاب این وقایع را درنیافت. در جاهای دیگر تحوّل تدریجی تجارت، صنعت و دریانوردی امکان داد که نوع جدیدی از دولتها، از جمله جمهوریهاى ایتالیایی، در قرون وسطی، شهرهای هم پیمان بازرگانی و همبودیهای میثاقدار و آزاد پیشهوری پدید آیند.
- گرچه جنگهای ناپلئونی از دیدگاه بسیاری از فرانسویان بیهوده و ویرانگر تلقی شدند، ولی در عین حال، ارتش ناپلئون پیامهای سیاسی- قضایی انقلاب فرانسه را در اقصی نقاط اروپا پراکند و تخم انقلابات سیاسی- جامعوی بعدی را پاشید. در پی آن، بسیاری از ذهنیات و تعقّلات در پهنهی اروپا و حتی آمریکای لاتین به تکان و تنش در آمدند. برعکس، جنگهای هیتلری، به رغم ویرانههای عظیم و جنایتهای هولانگیز استالین- هیتلر، تقریباً به هیچگونه دگرگونی ذهنی و پنداری مانا و پایایی نیانجامید. انقلاب اسلامی در ایران، به عنوان یک رویداد تاریخی بُرد سیاسی بیکنارهای در داخل و خارج کشور، به ویژه در لبنان، خلیجفارس، شمال آفریقا... داشته است.
- در گذشته برخی از رویدادها که بُرد تاریخی داشتند به علّت عمق و اهمیّت عظیم ابعاد جامعهشناسیک نیز یافتند. هنگامی که تعادل وضع موجود بهم بخورد و بیترازی پدید آید توازن نیروها مختل شده، ناچار ساخت جامعوی متزلزل گشته، سپس فرو میریزد و بعد در پی گشت تراز نو با جذب ویرانگران نظام پیشین، جای خود را به ترازمندی جدیدی میدهد. در همین مرحلهگذار است که خود «شرایط موجود» با ساختار نو پیوند مییابند.
به توازی ارزیابی چنین فراشدهایی، جامعهشناسی سیاسی باید شرایطی را که منجر به پیدایش نوع جدیدی از دولت، سلسله مراتب و لایهبندی تازهای در جامعه میشود و شیوههای نویی از روابط بینالملل را که در صحنهی سیاست جهانی خودنمایی میکنند مورد مداقه و دیدهوری قرار دهد؛ از جمله فروپاشی سوسیالیستی در شرق اروپا و پیدایش دولتهایی با ساختارهای ذهنی و روابط بینالمللی کاملاً جدید در آخرین دههی قرن بیستم است.
کلاً، پدیدههای سیاسی انقلابی (یعنی گسست با روال و روند جامعهشناسیک پیشین) و نیز جنگهای بزرگ، معمولاً نتیجهی تراکم یا انباشت آرام و کند شرایط در طی زمان است. در جریان انقلاب، ساختار جامعه از هم پاشیده میشود و ساختار نویی از آجر پارههای آن سر میافرازد. زمینههای بهم خوردن تراز و توازن نیروها تدریجاً فراهم میشوند و در یک نقطه بحرانی برای واژگونی منتظر یک «تلنگر» میمانند. در این هنگام کافی است یک «باد» موافقی در جهت تشدید ناترازی برخیزد تا با یک «فوت» ساختار بیتراز فرو ریزد. به قول ارنست یونگر (3) «هنگامی که برفها در زمستان روی هم انباشت میشوند فشار پای یک خرگوش هم کافی است که بهمن را بغلطاند.»
- از ویژگی رویدادهای جامعهشناسیک دورانی نبودن آنهاست. در نتیجه، پیشبینی چنین وقایعی دشوار میباشد. نقش یک شخصیت (در ایران) یک اختراع، یک ایمان و باور استوار اخلاقی یا اعتقاد و تعهد سیاسی میتواند نقطه آغازین آنها باشد. همانند پیدایش اختراعات و ابداعات بزرگ، زایش شخصیتها نیز اتفاقی و انفرادی است. قضا و قدر سو و سمت و فرجام کار رهبران بزرگ و شخصیتهای پیشتاز سیاسی را تعیین میکنند: کوروش، اسکندر، چنگیز، نادر، ناپلئون، رضاشاه... ممکن بود، همانند هزاران اقران و همتای خویش در همان نبرد نخست کشته میشدند و دستآوردهای بعدی خود را به گور میبردند و در نتیجه، امروزه اثری از آنان به جای نمیماند: یا اگر از انتشار آثار لاک، منتکسیو، ولتر، روسو، دیدرو... همانند هزاران اثر نویسندگان گمنام دیگر جلوگیری میشد، در پیآمد آن، این احتمال وجود داشت که مسیر تحول اندیشه تغییر جهت مییافت و با تأخیر تحقّق پیدا میکرد؛ چنان که در کشورهای آسیایی و آفریقایی تطوّر سیاسی با تأخیر تاریخی و تغییر بطئی روبه روست.
به طور کلی، کنش و نقش شخصیتهای بزرگ سیاسی پیشاپیش با دگرگونی ساختارهای مادی و بافتارهای ذهنی- پنداری هم راستا میگردد. وقایع بیشتر محصول ساختارها و شرایط اوضاع و احوال جامعه است، نه مدیون نقاشی شخصیتهای کوشنده و ستیزنده. اینان بیشتر نقش کاتالیزور یا به اصطلاح معروف «آتش بیار معرکه» را ایفا میکنند تا خود «معرکه» را، شرایط حاکم بر اوضاع واکنش و شوریدگی جمعی را بر میانگیزند و شکل میدهند و در این موقع شخصیّت ها، به عنوان عاملین اتفاقی و مسببیّن فرصتشناس وارد «گود» میگردند. اگر شرایط مساعد نباشد یک نفر سیاستورز با فرّ و فراست، حتی نابغه هم بوده باشد، هیچ کار مؤثری نمیتواند بکند، در صورتی که در شرایط مساعد آدمهایی مثل لنین، به یاری آلمانیها، انقلاب در انقلاب کرده، همراهان سوسیالیستِ پایبند به قانون و قواعد را در نیمه راه میگذارد و میگذرد!
مهارت و چیرهدستی در سیاست منوط به درک و ارزیابی راستین از شرایط حاکم و بهرهگیری از فرصتهای عرضه شده برای تحقق آرمانهاست. در آغاز دههی سی (هـ. ش.) سیاستوندان، سیاستورزان «فرمند» و کهن سال ایرانی نیک درخشیدند، ولی به سبب فقدان قابلیت انعطاف، دلبستگی بیش از حدّ به معیارهای اخلاقی، درنتیجه: تنزهطلبی فزاینده، دستاوردهای ملت و آینده کشور را در طبق اخلاقی گذاشته، در پی تعصّب در پهنه سیاستدودستی در دامن سوداگران غرب نهادند و راه تداوم استثمار و «استعمار» را در ابعاد وسیعی هموار ساختند!
استعمار، در آغاز، از وقایع جامعهشناسیک طراز یکم بوده است. به همین سبب، استعمار (به معنای واقعی کلمه، یعنی: طلب عمران و آبادی) بیش از برخی از انقلابها سازنده، آبادگر و آزادگر بوده است. این دو پدیدهی سیاسی، یعنی استعمار و انقلاب، که هر دو دارای اهمیّت بیکنارهای هستند، موجب میشوند که دگرگونیهای سریعی در زمینهی حقوق، ارزشها، سلسله مراتب سیاست یا جماعت، سازمانهای جامعوی و اداری، در جامعهی معینی و در میان ملّت پدید آیند.
از آن جایی که «استعمار» به معانی و مفاهیم متعدد سیاسی، اخلاقی و ستیز به کار رفته، لازم به یادآوری است که «استعمار» (colonisation) به معنای کوچاندن و چاپیدن مردم و پریشان کردن رسم و روال زندگی بومیان آفریقایی و آمریکایی، از دیدگاه انسانی و اخلاقی، نکوهیده است. (4) ولی از نظر سیاسی و جهانی شدن ارزشها و علوم «استعمار» را باید از تغییرات تحمیلی به بومیان جنگلهای آفریقایی، استرالیایی، نیوزلندی. تمییز داد. در اثر «استعمار» یا مهاجرت اروپاییان به اقصی نقاط جهان، بسیاری از مناطق بایر به کشورهای دایر تبدیل گشتهاند. بسیاری از دولتها و ملّتهایی که امروزه به استقلال خود میبالند و از اعضای فعال «سازمان ملل متحد» محسوب میشوند مستقیماً محصول «استعمار» و «شتاب تاریخ» میباشند. در مدت کمتر از یک قرن، بسیاری از این دولتهای نوبنیاد راه چند قرنی را پشت سر گذاشته، از حدّ ایل و قبیلهی جنگلنشین، به سطح دولتهاى «آزاد» و «مستقل» با دیوانسالاری و فنسالاری عظیم، ارتقاء یافتهاند.
برای مردم دریانورد، مانند فنیقیها و یونانیان، «استعمار» با تشکیل بازارهایی در سواحل رودها و دریاها آغاز شد و سپس به تدریج آبادیهایی بر محور این بازارها پدید آمده، بندرهای بازرگانی پرجمعیت از بومیان و غیربومیان برپا گشت. در پی این فراشد، جنوب ایتالیا به «یونان بزرگ» مبدل شد. به همین روند، چینیان مهاجر نیز بخش اعظمی از آسیای جنوبی را در اختیار گرفتند و تمدن چینی را در تمام خاور دور و جنوب آسیا پراکندند. از برکت «استعمار» اسلامی در زمان بنیامیّه و بنیعباس، پهنهای از دیوار چین تا ساحلی اقیانوس اطلس، از شکوفایی اندیشه و پرباری علوم و فنون برخوردار گشت. «استعمار» در مفهوم سیاسی زادهی عصر جدید، به ویژه قرن گذشته میباشد. در این مفهوم «استعمار و معنای اسکان مهاجران اروپایی در سرزمینهای دوردست کم جمعیّت، یا حتی بیجمعیت و برقراری سلطه بر طبیعت و بومیان محلّی بوده است. شیوهی انقلاب استعمار یک شیوهی ویژهای بود. طبق این شیوه ملل مهاجر، همانند عهد که ولی با سرعت و شدت بیشتر، روال و روند زندگی و ادارهی جامعهی خود را بومیان نیز تعمیم دادند و نهادهای جامعوی، اقتصادی، سیاسی و آموزشی خود را، که محصول قرنها تحول و تطبیق در محیط اروپایی بود، در نقاطی که قرنها تأخیر تاریخی داشتند، گسترانیدند. البته، باید بیافزاییم که بهای چنین تبلیغ، ترویج، تعمیم و تحمیل در میان بومیان بسیار گران بود؛ زیرا که علاوه بر نابود شدن تدریجی نهادهای درونزای قبایل و عشایر، مهاجران اروپایی انواع بیماریهای قارهی قدیم خود را به قارهها و مناطق جدید نیز تعمیم دادند همراه با توپ، تفنگ و دولت جدید، برخی از بیماریها و روش پیشگیری و درمان بسیاری از امراضی را جهانشمول ساختند.
برحسب دوره و برداشتهای ذهنی، این قبیل استعمار انقلابی بر روی نکات و مسائل متفاوتی تکیه داشت: در قرن شانزدهم اسپانیاییها در قارهی آمریکا روى دین، انگلیسیها روی داد و ستد، فرانسویهای قرن نوزدهم روی دستکاری ذهنی و فرهنگبخشی (5) از طریق آموزش همگانی، در قرن بیستم، مارکسیستها روى ایدهئولوژی و طبقهسالاری، فاشیستها و نازیستهای هیتلری روی ابرنژادی و رهبرستایی تأکید میکردند. شیوهی کاملالاجرای استعمار «تامّ»، یعنی خوگیری تمام عیار به تمدن تحمیلی مربوط به «استعمار» رومیها بوده است که در گل (فرانسه کنونی) و در اسپانیا تحقق یاقت. قرنها بعد، خود اسپانیاییها همین شیوه را در امریکای لاتین به کار بستند و به جای سرخپوستان نشستند و ارزشها و باورهای خود را در جان بومیان نشاندند. در آسیای جنوبی، موفقیتهای استعماری چین نیز در همین راستا بوده است.
خود- استعماری
از دیدگاه کارکردی و ابعاد جامعوی- سیاسی خود استعماری دست کمی از استعمار غیر ندارد. تنها فرق آن نه در عمل، بلکه در عامل است. اگر در استعمار عاملان خارجی نوآوریهای ذهنی- فنی خود را به کشورهای دیگر انتقال یا صادر کردند در خود- استعماری عاملان نوسازی و نوآوری، که اکثراً مقامات رهبری و پیشوایی بومیان را در زادگاه خویش، عهدهدار بودند، از تمدن غربی متأثرشده داوطلبانه تصمیم به وارد کردن و تعمیم بخشی از آن در کشور خویش برآمدند.شاه عباس، پطر کبیر، امپراتور ژاپن و ناصرالدین شاه در نیمهی دوم قرن نوزدهم، (به یاری امیرکبیر و میرزا ملکمخان...) مصطفی کمال، ملقب به آتاتورک، رضاشاه... در اوایل قرن بیستم، از چهرههای شناخته شده در زمینه تجدّد وارداتی و تغرّب یا «فرنگی مآبی» بشمار میروند. در قرن حاضر، از چهرههایی که خود- استعماری را در کشور خویش به بهای بس گزافی اعمال کردند، میتوان از استالین در شوروی، از مائوتسه دونگ در چین و از فیدل کاسترو در کوبا نام برد. مائو با انقلاب و با تاکتیکهای پیچاپیچ و کنفوسیوسزدایی از سنتهای دیرین امپراتوری چین برید و کوشید ملقمهای از نظام سیاسی- قضایی شوروی- چینی برپا دارد و طرحهای مارکسیستی مبتنی بر پرولتاریای صنعتی را در چین روستایی به کار بندد! انقلاب به اصطلاح «سوسیالیستی» با سرمایهداری دولتی چین، بیشتر جنبههای خِردورزانه و پایههای فلسفه مارکسیستی داشت و در نتیجه، الزاماً در راستای غرب قرار میگرفت؛ زیرا که خاستگاه چنین فلسفهای در آثار ارسطو به چشم میخورد، تا انقلاب مائو؛ علاوه بر «دیوار چین» دریاهای ژرف و کوههای بلندی چون هیمالیا چین را از «ورای چین» جدا میکردند؛ ولی وجه تمایز اصلی اندیشه و بینش چینی در خاور دور با غربیان و خاورمیانهایها در فلسفه و عقاید باستان آنان نهفته بود. مارکس اندیشه ارسطویی را ارج میگذاشت و از آن الهام میگرفت. پذیرش مارکسیسم التقاطی و انطباق صوری آن با چین یک چرخش صد و هشتاد درجه از شرق به سوی غرب بود، یا در واقع، به معنای پذیرفتن مدل «ارغنون» (Organon) ارسطویی محسوب میشد. میراثخواران مائو، پیش از «پروستریکای» (روشنگری) گرباچف، دم اعجاز غرب را دریافتند و سکان پیشرفت، ترقی، تجهیز تسلیح... را در جهت غرب نگه داشتند. اکنون نیز به رغم فراز و نشیبهای سیاسی، از دیدگاه فنی، علمی، اداری، ارتباطی، در پی گشت روال و روندهای غربی، به ویژه آمریکایی هستند.
در فاصلهی دو جنگ جهانی خود استعماری ژاپنی، که بتوازی سلطهی آلمانیها در اروپا، رشد یافته در آسیا به ابر قدرتی رسیده بود، بعد از شکست در جنگ و درنگ چند ساله، سرانجام از برکت تغرّب و «غربواره گشتن» گامهای شتابان و بزرگی در دهههای اخیر برداشتند و سنگرهای سنت استوار فرهنگ خود را داوطلبانه بر روی اندیشهها و ارزشهای غربی گشودند. امروزه، ژاپونیها به یاری نرم افزارهای غربی بازارهای جهان غرب را در اختیار گرفتهاند!
نگرشی به گذشته و ارزیابی ابعاد رویدادها
داوری شتابزده دربارهی رویدادهای سیاسی اگر نامیّسر نباشد مسلماً نابخردانه است. موضع جامعهشناسی در این مهم، در مقایسه با طرز تلقی و عمل سیاستورز، کاملاً فرق میکند. سیاستورزان ناچارند خطر را به جان خرند و برای مقابله با موقعیتها و بحرانهای دولتبرانداز و کشور ویرانگر تصمیمات آنی اتخاذ کنند. کنش سیاسی اغلب، یک فراشد درنگناپذیر و در نتیجه ناشکیباست. در پهنه سیاست نمیتوان «کار امروز را به فردا موکول کرد» زیرا که «فردا خیلی دیر است».برعکسِ روشِ کار سیاستورزان، شیوهی علم تاریخ و ارزیابی جامعهشناسیک اصولاً بر شکیبایی و بردباری، یا حتّی «صبر ایوبی» استوار است؛ تا دادههای پنهان آشکار نگردند و کتابهای رنگارنگ به ویژه «کتب آبی و سفید»... منتشر نشوند نمیتوان بر پایه واقعبینی و واقعه سنجی داوری درست، بیغرضانه و بیطرفانهای انجام داد. بنابراین، مورخ ناچار است به گذشته بنگرد و پشت سر قهرمانان نامور در پی طراحان و نقشهپردازانی برآید که بدون نظر، بینش و سنجشِ آنان، راه پیروزی پهلوانان هرگز هموار نمیشود. به همین سبب، در جریان مشروطیت نقش تقیزادهها، بلوریها، قوامالسلطنهها، احتشامالسلطنهها، سلیمان میرزای اسکندریها... خیلی مهمتر، ژرفتر و ماناتر از کارهای رزمی ستارخان، باقرخان، یپرم، سعدالدولهها... میتواند باشد. هنگامی که روسها آلاسکا را به بهای ناچیزی به آمریکاییها واگذار کردند، نمیدانستند چه موقعیت نظامی و چه نعمت بیکرانی را از دست میدهند. وقتی که فرانسویان ناچار شدند کانادا را به انگلیسیها بسپارند برای تسلّی خویش گفتند: «چند هکتار زمین پربرف و بایر به چه دردی میخورد!
گویا حاجی میرزا آغاسی(6) به هنگام عقد قرارداد ترکمانچای، گفته بود: آب شور به چه دردی میخورد»! معلوم میشود چنین سیاست- مداران بیسیاستی تا چهاندازه از ذکاوت و کیاست بیبهره بودهاند که حق کشتیرانی ایران در بحر خزر را به بهانه «شوری آب ناچیز» از دست دادند. البته این ظاهر قضیه است. در حقیقت شرایط زمان و شکست از روسها، هزینه گزاف جنگ و خسّت فتح علی شاه... دولتمردان ایرانی را واداشت که شتابان دربارهی قرارداد کمانچای تصمیم بگیرند، بدون این که ابعاد تاریخی، سیاسی، اقتصادی، دینی و فرهنگی چنین تصمیمی را در حال و آینده بتوانند بسنجند. آنان ناچار شدند به سیاست ممکن تن دهند و از سیاست مطلوب دست بردارند!
به ندرت ممکن است که معاصرین بتوانند اهمیت وقایع و نوآوری یا بدیع را در زمینههای سیاسی دریابند (مانند انقلاب ایران و انقلاب گرباچف). نازیهای هیتلری و مارکسیست- لنیستها مطمئن بودند که آینده از آن ایشان است و نظام حکومتی و مدل دولتِ همهگیر آنان تمام جهان را در بر خواهد گرفت و حداقلّ هزار سال» دوام خواهد یافت! تاریخ و تجربه نشان داد که فروتنی و خویشتنداری زدایندهی هرگونه سرابگرایی و گزافهگوییهای لافزنانه است.
پینوشتها:
1- فرهنگ «لیتره» «کونژونکتور» را به معنای «نقطه برخورد رویدادها» تعریف میکند. فرهنگ «لاروس» آن را به معنای «مساعد بودن شرایط و فرصتها» میداند. لافونتن معتقد است که نیکبختی فرد تابعی است از «کونژونکتور» یا اوضاع و احوال زمان، مکان، اشخاص... (از فابل 16 فصل هشتم).
2- به نظر شادروان دکتر محمد مقدم، «هنر» در اصل هونر بوده که به معنای نیکی مردانه است. در برابر آن «هما» یا «هومای» قرار دارد که «نیکی زنانه» میباشد. از فرط اسطورهزدگی اصطلاح اخیر به مرغ ناپیدای بخت، به صورت «همای سعادت» اتلاق شده است.
3- Ernest Jünger
4- پیشگامان ادبیات سیاسی در ایران به جای «مستعمره» بیشتر «مستملکه» به کار میبردهاند که از نظر شیوه و هدف کاربرد دقیقی داراست و ما اصطلاح «استملاک» را بر «استعمار» برتر میدانیم.
5- فرهنگ ساری (مانند سنگساری) فراشدی است که طی آن فرهنگ گروههای حاکم غیربومی به گروههای محکوم بومی منتقل میشود. acculturation
6- گویا حاجی میرزا آغاسی، پیش از صدارت محمدشاه، عضو هیأت ایرانی برای مصالحه با روسها بوده است.
شیخاوندی، داور: (1393)، جامعهشناسی سیاسی شناخت دولت، تهران: نشر قطره، چاپ دوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}