حدیث را مولایم نشان داد
حدیث را مولایم نشان داد
حدیث را مولایم نشان داد
علامه حلی در شبی از شبهای جمعه به زیارت قبر مولای خود ابی عبدالله الحسین علیه السلام می رفت . ایشان بر مرکبی سوار و تازیانه ای برای راندن آن در دست داشت .
اتفاقاً در اثنای راه شخصی پیاده در لباس اعراب به ایشان برخورد کرد و با ایشان همراه شد . در بین راه ، شخص عرب مساله ای را مطرح کرد . علامه حلی قدس سره فهمید که این عرب ، مردی است عالم و با اطلاع بلکه کم مانند و بی نظیر ؛ لذا بعضی از مشکلات خود را از ایشان سوال کرد تا ببیند چه جوابی برای آنها دارد .
با کمال تعجب دید ایشان حلال مشکلات و معضلات و کلید معماهاست . باز مسائلی را که برای خود مشکل دیده بود ، سوال نمود و از شخص عرب جواب گرفت و خلاصه متوجه شد که این شخص علامه دهر است . زیرا تا بحال کسی را مثل خود ندیده بود ولی خودش هم در آن مسائل متحیر بود .
تا آنکه در اثناء سوالها ، مساله ای مطرح شد که آن شخص در آن مساله به خلاف نظر علامه حلی فتوا داد . ایشان قبول نکرد و گفت : این فتوا برخلاف اصل و قاعده است و دلیل و روایتی را که مستند آن شود ، نداریم . آن جناب فرمود : دلیل این حکم که من گفتم ، حدیثی است که شیخ طوسی در کتاب تهذیب نوشته است .
علامه گفت : چنین حدیثی در تهذیب نیست و به یاد ندارم که دیده باشم که شیخ طوسی یا غیر او نقل کرده باشند .
آن مرد فرمود : آن نسخه از کتاب تهذیب را که تو داری از ابتدایش فلان مقدار ورق بشمار ، در فلان صفحه و فلان سطر حدیث را پیدا می کنی .
علامه با خود گفت : شاید این شخص که در رکاب من می آید ، مولای عزیزم حضرت بقیة الله علیه السلام باشد لذا برای این که واقعیت امر برایش معلوم شود در حالی که تازیانه از دستش افتاد ، پرسید : « آیا ملاقات با حضرت صاحب الزمان علیه السلام امکان دارد یا نه ؟» .
آن شخص چون این سوال را شنید ، خم شد و تازیانه را برداشت و با دست کفایت خود ، در دست علامه گذاشت و در جواب فرمود : « چطور نمی توان دید و حال آنکه الان دست او در دست تو می باشد ؟» .
همین که علامه این کلام را شنید ، بی اختیار خود را از بالای حیوانی که بر آن سوار بود بر پاهای آن امام مهربان ، انداخت تا پای مبارکشان را ببوسد که از کثرت شوق بیهوش شد .
وقتی بهوش آمد ، کسی را ندید و افسرده و ملول گشت . بعد از آن که به خانه خود رجوع نمود ، کتاب تهذیب خود را ملاحظه کرد و حدیث را در همان جایی که آن بزرگوار فرموده بود ، مشاهده کرد و در حاشیه کتاب تهذیب خود نوشت :
« این حدیثی است که مولای من صاحب الامر علیه السلام مرا به آن خبر دادند و حضرتش به من فرمودند : در فلان ورق و فلان صفحه و فلان سطر می باشد » .
مرحوم سید محمد مجاهد صاحب مناهل فرمود : من همان کتاب را دیدم و در حاشیه آن کتاب به خط علامه ، مضمون این جریان را مشاهده کردم .
اتفاقاً در اثنای راه شخصی پیاده در لباس اعراب به ایشان برخورد کرد و با ایشان همراه شد . در بین راه ، شخص عرب مساله ای را مطرح کرد . علامه حلی قدس سره فهمید که این عرب ، مردی است عالم و با اطلاع بلکه کم مانند و بی نظیر ؛ لذا بعضی از مشکلات خود را از ایشان سوال کرد تا ببیند چه جوابی برای آنها دارد .
با کمال تعجب دید ایشان حلال مشکلات و معضلات و کلید معماهاست . باز مسائلی را که برای خود مشکل دیده بود ، سوال نمود و از شخص عرب جواب گرفت و خلاصه متوجه شد که این شخص علامه دهر است . زیرا تا بحال کسی را مثل خود ندیده بود ولی خودش هم در آن مسائل متحیر بود .
تا آنکه در اثناء سوالها ، مساله ای مطرح شد که آن شخص در آن مساله به خلاف نظر علامه حلی فتوا داد . ایشان قبول نکرد و گفت : این فتوا برخلاف اصل و قاعده است و دلیل و روایتی را که مستند آن شود ، نداریم . آن جناب فرمود : دلیل این حکم که من گفتم ، حدیثی است که شیخ طوسی در کتاب تهذیب نوشته است .
علامه گفت : چنین حدیثی در تهذیب نیست و به یاد ندارم که دیده باشم که شیخ طوسی یا غیر او نقل کرده باشند .
آن مرد فرمود : آن نسخه از کتاب تهذیب را که تو داری از ابتدایش فلان مقدار ورق بشمار ، در فلان صفحه و فلان سطر حدیث را پیدا می کنی .
علامه با خود گفت : شاید این شخص که در رکاب من می آید ، مولای عزیزم حضرت بقیة الله علیه السلام باشد لذا برای این که واقعیت امر برایش معلوم شود در حالی که تازیانه از دستش افتاد ، پرسید : « آیا ملاقات با حضرت صاحب الزمان علیه السلام امکان دارد یا نه ؟» .
آن شخص چون این سوال را شنید ، خم شد و تازیانه را برداشت و با دست کفایت خود ، در دست علامه گذاشت و در جواب فرمود : « چطور نمی توان دید و حال آنکه الان دست او در دست تو می باشد ؟» .
همین که علامه این کلام را شنید ، بی اختیار خود را از بالای حیوانی که بر آن سوار بود بر پاهای آن امام مهربان ، انداخت تا پای مبارکشان را ببوسد که از کثرت شوق بیهوش شد .
وقتی بهوش آمد ، کسی را ندید و افسرده و ملول گشت . بعد از آن که به خانه خود رجوع نمود ، کتاب تهذیب خود را ملاحظه کرد و حدیث را در همان جایی که آن بزرگوار فرموده بود ، مشاهده کرد و در حاشیه کتاب تهذیب خود نوشت :
« این حدیثی است که مولای من صاحب الامر علیه السلام مرا به آن خبر دادند و حضرتش به من فرمودند : در فلان ورق و فلان صفحه و فلان سطر می باشد » .
مرحوم سید محمد مجاهد صاحب مناهل فرمود : من همان کتاب را دیدم و در حاشیه آن کتاب به خط علامه ، مضمون این جریان را مشاهده کردم .
پی نوشت:
1 . سید جواد ، معلم ، برکات حضرت ولی عصر علیه السلام ، ص 131 .
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}