نویسنده: سید جواد طاهایی




 

 آرمان‌گرایی اسلامی و وضع کنونی جهان

نظام جمهوری اسلامی بی‌نیاز از آن نیست که به تکمیل و تعمیق برداشت خود از آرمان‌های دینی‌اش بپردازد (1). ریشه‌ای‌ترین و حساس‌ترین تفاوت بین نظرگاه انقلاب‌اسلامی از آرمان‌گرایی اسلامی و قرائت جهان اهل سنت از آرمان‌گرایی اسلامی (چه مدنی، چه سلفی) چیست؟

دینی کردن جهان یا جهانی کردن دین؟

ریشه‌ی تفاوت اینجاست: اراده‌ی دینی کردن جهان یا اراده‌ی جهانی کردن دین؟ اسلام‌گرایی همچون درج جهان امروز در اسلام، که تصوری ماهیتاً مدرن است و به تجربه‌ی غیرایرانی اسلام‌گرایی ارجاع دارد، یا اسلام‌گرایی همچون گسترش اسلام (یا بقول امام معرفت‌الله) در جهان امروز؟
روایت شیعی- انقلابی آرمان‌گرایی اسلامی می‌خواهد دین را جهانی کند؛ نمی‌خواهد جهان را دینی کند. در مقابل، روایت غیرشیعی از آرمان اسلامی که گرایشی ایدئولوژیک و مدرن است خود را به یک عرصه‌ی مشخص، یعنی دین
در مقام سنت و نهاد، محدود می‌کند و می‌خواهد آن را موضوع و عرصه‌ی جهان مدرن سازد یا به عبارت دیگر، مایل است به تطبیق دین با جهان موجود دست یازد. این بر خلاف اسلام‌گرایی یا آرمان‌گرایی خمینیستی- ایرانی است که بر عکس می‌خواهد جهان را عرصه یا موضوع دین سازد؛ اسلام‌گرایی یا آرمانی که به جای تطبیق دین با جهان، می‌خواهد جهان را با دین تطبیق دهد. در اولی دین عرصه‌ی اقدام جهان موجود واقع می‌شود (یعنی دین همچون موضوع مدرنیته) و در دومی، جهان مدرن موضوع اقدام دینی قرار می‌گیرد. این جسارت بزرگ، دومی، فقط می‌تواند از یک فرهنگ شهودی، از یک جهان‌نگری عرفانی بدر آمده باشد که شجاعانه معتقد است جهان بدون نور معرفت الهی ظلمتکده‌ای بیش نیست.
رابطه‌ی اسلام‌گرایی شیعی با سنی، به ترتیب، رابطه‌ی اسلام‌گرایی اخروی با گونه‌ای اسلام‌گرایی دنیوی، یا گونه‌ای رابطه‌ی اسلام‌گرایی موعود محور با اسلام‌گرایی موجود محور است. اسلام‌گرایی انقلاب‌اسلامی برای شکل دادن به «آینده» است اما اسلام‌گرایی سنی و اینک سلفی، برای احیای حقایق کهن در زمان حال است. این تفاوت اصلاً کم اهمیت نیست.
در روایت اول، روایت انقلاب‌اسلامی ایران، قرار است که دین به «همه چیز» تبدیل شود، نه نهادی اجتماعی یا ارزشی اجتماعی در کنار دیگر نهادها و ارزش‌های اجتماعی؛ آنگونه که در زمانه‌ی مدرن چنین است. اما در روایت غیر ایرانی، باید جهان در رویتی شریعتمدارانه از اسلام داخل شود. در این تصور، اسلام تحرکی ندارد بلکه فقط مرجع است یا درست‌تر، تحرکات آن ناشی از مرجعیت یافتن آن به دلیل حوادث و تغییرات زمانه است. در این روایت، وضع مدرن ابتدا شناسایی و مورد تأیید قرار می‌گیرد و سپس موضوع اجتهادات تطبیقی واقع می‌شود.
اسلام‌گرایی سنی(چه سلفی باشد چه مدنی) بر خلاف اسلام‌گرایی ایرانی، نمی‌خواهد خود را در سراسر کره‌ی ارض بگستراند، داعیه و جسارت کم‌تری دارد و فقط می‌خواهد خود را اثبات و اظهار کند و به عنوان یک نیروی مدعی در متن جهان مدرن مورد شناسایی قرار گیرد و در این راه، کنش‌های سیاسی قدرتمندانه‌ای نیز از خود بروز می‌دهد. این اسلام‌گرایی پیش‌تر از آنکه اصولاً اسلام‌گرایی باشد، عکس‌العملی تمدنی (درحوزه‌ی تفکر و سیاست) به صعوبت‌های دویست سال تاریخ مدرنیته در جوامع اسلامی است و از این رو این اسلام‌گرایی اساساً پدیده‌ای مدرن یا آیینه‌ای برای آن است. اسلام‌گرایی سنی از یک وجدان زخم خورده حکایت می‌کند. از این نظر، شاید بتوان گفت فرق بین دو روایت، در یک کلام، فرق بین کنش خلاقه و واکنش‌های غریزی است. این اصلاً تفکیک کم اهمیتی نیست. در حقیقت، اسلام‌گرایی سنی (مدنی یا سلفی) جز فریاد بلندی از سردرد و شاید خشم نیست.
از اینجا به یک پرسش بسیار اساسی و راهگشا می‌رسیم: آیا اسلام‌گرایی در دوران اخیر به معنای مرجعیت اسلام است یا به معنای قدرت پیش روندگی آن؟ در سالیان اخیر، بیش‌تر از آنکه به اسلام رجوع شود، گویی اسلام است که به امور و عرصه‌ها رجوع می‌کند و در قالب یک روح فراگیر معنوی در آن‌ها جاری می‌شود. مثال طنزآمیز قضیه اینکه اسلام‌گرایی در دوره‌ی ما، به معنای رجوع یکباره یا بی‌سابقه‌ی همه‌ی نوه‌ها و فرزندان به پدربزرگ و افزایش احترامات به او نیست، بلکه به معنای جوان و قوی شدن پدربزرگ و سپس سر زدن او به نوه‌ها و فرزندان است!
حسب یک دیدگاه، به طور کلی در تجربه‌ی بزرگ اسلام‌گرایی، ما مسلمانان به اسلام رجوع نکرده‌ایم (و به طریق اولی نوع رجوع به دین و ابعاد این رجوع نیز به اختیار ما نیست) بلکه گویی این اسلام است که قدرت یافته و به ما بازگشته و تحرک ما را برانگیخته و ما را احیا کرده است و مسلمانان روشنفکر نیروی خلاقه‌ای در این میان نبوده‌اند.
وانگهی، گسترش رفتارهای دینی، رجوعات به منابع دینی و بازگشت به نهادهای مذهبی و توسلات به معیارها و ارزش‌های مذهبی و .. همه، نمودها و نشانه‌های احیای اسلام است، نه خود آن. حقیقت احیای اسلام و اسلام‌گرایی، خود را در بیدارگری و درست‌تر، در تمایلات به اثبات کرامت انسانی فرد مسلمان نشان می‌دهد؛ در توجه او به مشارکت در تعیین سرنوشت خود، در تأسیس سیاست جدید، در آزادی‌خواهی‌‌ها، در رهایی طلبی از استبداد، رهایی از سلطه‌ی بیگانه و ... اگر چنین باشد، این گسترش اسلام است، نه مرجعیت یافتن آن؛ این اسلام‌گرایی را باید با مفهوم لنفسگی فهمید و نه با مفهوم فی‌نفسگی؛ باید آن را با رهیافت «برای خود خواستن» فهمید، نه با رهیافت «خود اظهارگری» و نمایش خود. به این معنا توجه بیشتری نماییم.

دین فی‌نفسه یا دین لنفسه؟

به طور کلی، تفاوت‌ها بین دین در خود (یا دین‌گرایی فی‌نفسه) و دین برای خود (یا دین‌گرایی لنفسه) فراوان و اساسی است؛ احیای خود، احیای برای خود نیست. در اولی یک شیء احیا و زنده می‌شود و در دومی همه چیز برای شیء احیا می‌شود؛ یکی فقط با نمایش‌های دینی و ظهورات و تبلورات مذهبی، و دیگری با جریان و نفوذ در عرصه‌هایی که تاکنون دینی نبودند، خود را به رخ می‌کشد. دین، احیا نشده است و احیا شده نیست، مگر آنکه از صورت‌های کهن و عادت شده‌ی تبلور خود بیرون آمده و در ساختارها و هنجارها و عرصه‌هایی جاری شود که قبلاً تجربه شده و قابل تصور نبود. امروزه به نظر می‌رسد احیای دین صورت متکامل‌تری یافته و در قالب بیداری اسلامی، نه در قالب نهادها و نمادهای خالصاً دینی و بازگشت‌ها به صور اولیه‌ی اعتقادات دینی ، بلکه در عرصه‌های زندگی جدی فرهنگی و سیاسی جاری است و مایل است در این عرصه‌ها خود را اثبات کند و جاری سازد.
اسلام‌گرایی امروزه فقط به عنوان گرایش به ابعاد از پیش تجربه شده‌ی زندگی دینی یا به عنوان واقعیتی فی‌نفسه و درون‌گرایانه مطرح نیست، بلکه به عنوان تسری اسلام و در اختیاری گیری حوزه‌های جدید مطرح است. اینکه اسلام‌گرایی در انواع رجوع به اعتقادات و رفتارهای دینی خلاصه نمی‌شود، حقیقتی است که در خود نام و تصورات عمومی از اسلام‌گرایی نهفته است؛ اسلام‌گرایی در زمان ما، گرایش به دینی سازی امور است و می‌خواهد به همه‌ی عرصه‌ها سر بکشد و مُهر خود را بر آن عرصه‌ها بنهد. این بر عکس آن معنای اولیه و بسیط از اسلام‌گرایی است که در آن تصور می‌شود اسلام‌گرایی یعنی آنکه مجدداً، توجهات افراد و جوامع به دین فراوان گردد. بلکه برعکس، این بار دین یا حس فراگیر دینی است که به نحوی کاملآً متفاوت، انسان‌ها را وا می‌دارد به امور به نحو دگرگونه‌ای توجه ورزند.
اینک که جنبش عمومی اسلام‌گرایی در سالیانی پیش، در این زمان به بیداری اسلامی بدل شده است، بیش‌تر ثابت شده است که اسلام‌گرایی تحرک دین است نه مرجعیت آن (یا رجوع شوندگی به آن). از تفاوت میان این دو مفهوم که یکی حاوی تحرک و دیگری متضمن سکون است، نباید غافل بود.
مجدداً، در روایت اول، قرائت انقلاب‌اسلامی، این اسلام است که به همه‌ی عرصه‌‌ها، ولو عرصه‌های ظاهراً غیر دینی گسترش می‌یابد و مهر گرایش‌های معنوی و عدالت‌طلبانه را بر آن‌ها می‌کوبد اما در روایت سلفی این گرایش وجود دارد که همه‌ی عرصه‌ها تا آنجا که ممکن است با اعتقاد اسلامی تفسیر شوند و با تأویل به آن درک گردند. در اولی، جهان عرصه‌ی اسلام قرار می‌گیرد و در دومی، برعکس، گرایش برآن است که اسلام عرصه‌ی امور واقع شود و یا امور متفاوت جهان برطبق نصوص مسلم دینی تفسیرگردد.
هدف در این دومی، تطبیق سرراست و مکانیکی اعتقادات دینی بر سپهر بی‌کران تنوعات، وقایع و هویت‌‌هاست؛ گرایشی که آشکارا، مدرن است وگرایش رایج و جاافتاده‌ای به نظریه‌سازی در علوم‌اجتماعی مدرن را بازنمایی می‌کند. بنابراین، روایت دوم، روایت نص‌گرای سنی و سلفی از اسلام‌گرایی، روایتی است که درعین حال ایدئولوژیک و مدرن است؛ ولو در پی تلقیات به ظاهر خلوص گرایانه‌تر و ناب‌تر از دین باشد؛ یعنی به دنبال احیای آن خلوص دینی‌ای باشد که تصور می‌رود در صدر تاریخ اسلام وجود داشته است. اولی، قرائت انقلاب‌اسلامی، از نظر فکری، تلقی‌ای جسورانه از اسلام‌گرایی است و دومی تلقی‌ای متواضعانه و محدودتر تلقی دوم نهایتاً چیزی جز فراخوان بازگشت به معصومیت گذشته و از دست رفته نیست.
پس مجدداً گرایش انقلابی‌گری سنی به نحوی متناقض‌نما، توأمان گرایشی مدرن (ایدئولوژیک) و ماقبل مدرن (بنیادگرایانه) است که از یک سو به اسلام به عنوان طرحی فکری برای راهنمایی عمل بودن در سیاست و اجتماع (چیزی کاملاً همچون یک نظریه‌ی کلان در علوم اجتماعی) می‌نگرد که قرار است به تفکر فرد در برهوت بی‌پایان عینیت‌ها و تنوعات و ناروشنی‌‌ها، امنیت و ثبات ببخشد و از سوی دیگر سوگمند زوال ارزش‌های ناب صدر تاریخ اسلام، در دوران مدرن است.
اسلام‌گرایی در تعالیم اسلامی تمام نمی‌شود، بلکه از آن آغاز می‌شود؛ در رجوعات به اسلام خلاصه نمی‌شود، بلکه در خروجی‌ها منشأت از اسلام آغاز می‌شود. این نحوه‌ی ظهور بی‌سابقه و آکنده از عنصر خلاقیت، نمی‌تواند فراتر از جهان آگاهی و تصورات معهود ما نباشد. به تعبیر دیگر ما عمل‌گرایی خلاقه و اراده‌ی جسورانه‌ی جدید خود (برای ایجاد یک جهان معنوی‌تر را پدید نیاورده‌ایم بلکه برعکس، آن، مای جدیدی را خلق کرده است. بنابراین ما مالک توانایی خود، توانایی بدون سابقه‌ی خود نیستیم. این توانایی‌گویی بیشتر به ما داده شده است تا آنکه ما خود آن را کسب کرده باشیم. این خیلی مهم است که تأثیرات چنین ماهیتی از اسلام‌گرایی، بیشتر بر سطوح ناخودآگاه ملت‌های پیرامون اثر می‌گذارد تا بر حوزه‌ی آگاهی‌های بلاواسطه‌ی آن‌‌ها.
در حالی که اسلام‌گرایی سنی (چه در روایت مدنی و چه سلفی) اسلام همراه با شریعت است، اسلام‌گرایی ایرانی ایده‌ای شهودی است که نهایتاً در پی تعمیق درک معنوی از هستی و تجربه‌های دینی عالی تراست و بخاطر تعالی طلبی از جهان اعیان، از تعاریف محدود دینی فراتر می‌رود، در بند صور کهن حیات دینی و مشروط به آن نمی‌ماند، همواره به افق‌های عالی‌تر چشم می‌دوزد و از این رو ظرفیت ماندگاری و احیاشوندگی دارد.
نظریه‌ی اصالتاً عرفانی جهان یا سیاست جهانی، همچون عرصه‌ی جریان‌یابی معرفت خداوند، به طور درهم‌تنیده و همعنان با اسلام‌گرایی سنی که می‌خواهد شکلی دینی به جهان مدرن دهد، به پیش می‌رود، اما تشخیص و جداسازی این دو تصور از یکدیگر بسیار مهم است.
چنین دیدگاهی از عمل دینی، که آن را دیدگاه ایرانی اسلام‌گرایی یا نظرگاه ریشه‌ای انقلاب ایران می‌نامیم، هنگامی که در تعریف خود می‌گوید معرفت به خداوند و به دین باید در سراسر جهان مدرن جاری شود، . در واقع، دیدگاهی عرفانی یا باطن‌گرایانه یا شهودی و در عین حال جهان‌گرایانه از اسلام‌گرایی ارائه می‌کند و در مقابل دیدگاهی از اسلام‌گرایی قرار می‌گیرد که جاه‌طلبی سیاسی اندک و نیز سطحی‌انگارانه‌ای دارد و می‌گوید، برعکس، جهان مدرن باید در دین (دین متشرعانه‌ی موجود) جاری گردد.
روایت اول از اسلام‌گرایی می‌خواهد اسلام را جهانی (و گسترده) ببیند و روایت دوم می‌خواهد جهان را اسلامی (یا عرصه‌ی اسلام) ببیند. اولی ارجاعی نوستالژیک به شرایط جوامع اسلامی در دوران ما قبل مدرن دارد. پس این اسلام‌گرایی، اسلام‌گرایی‌ای در معنای جدید و متأخر آن نیست بلکه گونه‌ای سنت‌گرایی انقلابی شده، یا وضع و حال کهنی است که اینک به انقلاب گراییده است. از یاد نبریم هنگامی که سنت ، انقلابی می‌شود، همچنان سنت است. سنتی که حسب تحولات تاریخی تصادفاً انقلابی شده، تنها و یگانه جنبه‌ی موجبه‌ی اسلام‌گرایی سنی است.
صریح‌تر، در قالب این نوع اسلام‌گرایی، امر تازه‌ای رخ نمی‌دهد بلکه فرد متدین سنتی، در واقع خود را به همان سنت زندگی کهن‌اش ارجاع می‌دهد و به یمن تغییرات مستحدثه، به ستایش سبک زندگی کهن خود می‌پردازد؛ وضعیتی طنزگونه که طی آن تغییر در خدمت تداوم نشئه‌گونه‌ی یک زندگی سنتی قرار می‌گیرد. وقتی معنای اسلام‌گرایی را صرفاً همین بدانیم که عقاید و سنت‌های رسوبی دینی به رغم موانع مدرن دوباره زنده شده است، فقط حکم به این داده‌ایم سبک زندگی قدیمی فرد متدینی که دیانت و اعتقاداتش مستقل و مستغنی از تحولات تاریخ جدید است و قبل از آن تشکیل شده بود، اینک رونق یافته است و نه چیزی فراتر از این.
نکته‌ی اساسی آن است که در این نحوه تلقی از اسلام‌گرایی، نهایتاً به جای اسلام، سبک زندگی مأنوس و دلخوشی‌آور من و در واقع خود من قرار دارد و در آن نهایتاً «من» مورد تأیید قرار می‌گیرد و ممکن است نقش من (به جای نقش خداوند) شدیداً غلیظ و مؤکد شود. این تصور، در حکم بنیاد تصورات سلفی و بنیادگرایانه از اسلام‌گرایی است؛ چیزی که در آن به بهانه‌ی کار برای خدا، نفس سرکوفته و لهیده‌ای ارضا می‌شود که طی تاریخ مدرن خود، در زیر چرخ‌های رشد نوع بورژوازی و مدرنیزاسیون استعماری کشورهای اسلامی قرار داشت؛ نفس جریحه‌دار شده‌ای که به مدد انقلاب ایران فضا یا بهانه‌ای برای جهش یکباره و بیرون دادن تحقیرهای درونی شده‌ی خود یافته است.
برخلاف شریعت‌گرایی سنی که به دلیل تصادفات تاریخی به فاز سیاست انقلابی (خواه بنیادگرا، خواه مدنی) درغلطید، اسلام‌گرایی انقلاب‌اسلامی مستقل از ایجاب عصر مدرن و در اساس، همچون تبلوری- ناهشیار از حقیقت‌اندیشی و مطلق‌گرایی مندرج در فرهنگ و دیانت تاریخی ایرانیان ظاهر گردید.
حاصل کلام آنکه گرایش اول، گرایشی ماهواً انفعالی، اساساً بنیادگرایانه و عمدتاً متعلق به جهان اهل سنت است و دومی که جسورانه، به گسترانیدن دین در متن جهان‌های غیردینی و دینی‌سازی همه چیزمی اندیشد، گرایشی متعلق به تاریخ ایران و رهبری امام خمینی است. این قضاوت، عمدتاً از آن روست که بر خلاف اسلام‌گرایی سنی، رهبری امام خمینی فقط بعد سلبی (نفی، اعتراضی، مقاومت) نداشت، بلکه ابعاد بارز ایجابی (نیل به «معرفت‌الله» در سطح جهان و به دنبال آن تأسیس‌گری‌‌ها، نهاد‌سازی‌‌ها، مفهوم‌سازی‌‌ها...) نیز داشت. برعکس، اسلام‌گرایی سنی برخلاف آنچه که می‌نماید، فاقد ماهیت انقلابی است، طبیعتی محافظه‌کارانه دارد و نهایتاً در پی تحکیم و توجیه و احیای یک سبک زندگی کهن و سنتی و نه چیزی بیش از آن است؛ همچون فرد تحقیرشده‌ای که فقط در پی اثبات خود است.
نتیجه‌ی عملی این بحث آن است که ج. ا. نباید از موضع پذیرش ارزش‌های مدرن به سوی اجرای دین حرکت کند (رهیافت جنبش اصلاح‌طلبی درون نظام)، بلکه باید از موضع دریافتی حقیقت‌طلبانه از دین به سوی استقرار ارزش‌های (عمدتاً سیاسی) مدرن که نتیجه‌ی ناگزیر آن است، حرکت کند.

پی‌نوشت‌:

1- پژوهشگر مرکز پژوهش‌های استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام

منبع مقاله :
ماهنامه سوره اندیشه 84 و 85