بنیاد امید و ماهیت پرسش از امید در ایران
تحقیر و مرگ امید
اگر امید را فهم از آینده در زمان حال بدانیم، آنگاه سنت فکری و فرهنگی کهن ما و نیز ماهیت مواجههی ما با فرهنگ و تفکر مدرن در دویست سال اخیر جایگاه قابل تأملی در فهم فعلی ما از آینده پیدا خواهد کرد. یعنی این پرسش پدید
نویسنده: دکتر سید محمد تقی چاووشی
بنیاد امید و ماهیت پرسش از امید در ایران
اگر امید را فهم از آینده در زمان حال بدانیم،(1) آنگاه سنت فکری و فرهنگی کهن ما و نیز ماهیت مواجههی ما با فرهنگ و تفکر مدرن در دویست سال اخیر جایگاه قابل تأملی در فهم فعلی ما از آینده پیدا خواهد کرد. یعنی این پرسش پدید میآید که آنها امید ما یعنی فهم امروز از آینده را قوام میبخشند یا مایهی ناامیدی ما هستند؟ از سوی دیگر پدید آمدن بحران امید به دلیل سرخوردگی در رسیدن به اهدافی چون توسعهیافتگی یا عدالت، ماهیت این بحران و چگونگی مواجههی فکری با آنرا مسئله کرده است. در این زمینه متن زیر به تأمل در وضع فرهنگ ما در نسبت با امید و ماهیت بحران آن پرداخته است.زندگی با امید عجین است. ما نمیتوانیم ناامیدانه به زیستن ادامه دهیم و اگر بتوانیم، دشوار و جانکاه است. وقتی از امید پرسش میشود، گویی امید از دست رفته است و یا با بحرانی روبه رو هستیم که تصور میرود امید، تنها راه برون رفت است. اما بحران چیست؟ و ما با کدام بحران مواجهیم؟ از دست رفتن هدف یا اهداف. امید، حال را به آینده گره میزند. با امید در آینده به سر میبریم. در آینده به سر بردن، امکان استمرار زندگی و به معنی آمادگی برای زیستن است. از این رو، امید، آمادگی برای بودن است. آمادگی برای بودن، گرچه در بدون امر، با ساحتِ زیست فردی مرتبط است، جدای از زیست فرهنگی به معنی ادب قوم نیست و با آن درآمیخته است. بنابراین، فرهنگی که دچار ناامیدی است آمادگی برای بودن ندارد. حتی ابتذال فرهنگی، نحوی از زیستِ فرهنگی است.
بحران درست جایی است که امکان زندگی از دست میرود. اما چگونه فرهنگ، آمادگی خود را برای بقا از دست میدهد؟ به چه معنا فرهنگ میمیرد؟ دقت کنیم که امید با مرگ در میآمیزد. مرگِ فرهنگ، سلبِ تهیأ برای بقا است. به نحو روانشناختی آموختهایم که اهداف، راهبر زندگی هستند. اشنایدر (C.R. Snyder) امید را به هدف، تعریف میکند؛ طرحی برای رسیدن به هدف. آدلر و ارنست بلوخ هم امید را درکِ واقعی هدف میدانند. در فضای روانشناختی است که برای هر بودنی، هدفی در نظر است. هدفها به صورتِ رفتارهایی که انتظار تحقق آنها در آینده میرود و ایدهی آنها در حال، حاضر است، آمادگی برای بقا را استمرار میبخشد. از این رو، امید را با هدف در میآمیزیم و با هدفها است که امید را درک میکنیم. هر انسانی در مسیرِ تحققِ اهدافی که برای خود میبیند و تعریف میکند برههای از، یا حتی تمام زندگی خود را مصروف میدارد. انسان در هر دوره از حیاتِ خود، هدفی تعریف میکند و با حرکت به سمتِ آن، آمادگی برای بودن را در خود مراقبت میکند؛ دانشگاه رفتن، کسب و تجارتی داشتن، مدارج علمی و اقتصادی را طی کردن؛ همه و همه اهدافی هستند که آمادگی برای بودن را در ضمیرِ ما زنده میدارد. از سوی دیگر و با اندک تأملی در مییابیم که اهداف نیز بر آمده از امید است که اگر نبود امیدی به بقا، هدفی هم وجود نداشت. از این رو، اهداف که بدون آنها آمادگی برای زیستن (امید) از دست میرود، رخ دادهایی جز از آنِ زندگی آنگاه که به امور روانشناختی تأویل رفته، نیست. بر این اساس، مرگ فرهنگ به امحای اهداف نیست، مگر زندگی در ساحتی روانشناختی ظهور یابد و ساحتی دیگر برای آن متصور نباشد. در چنین فضایی، امید به مثابه سامانهی تحقق اهداف، با هدم هدفها بقایی ندارد. وقتی امید ( ) به هدف گره میخورد، به نحوی معنای انتظار ( ) در آن اشراب میشود. انتظارِ تحققِ هدفی که از پیش، در پی آن ( ) بودیم. استعمال امید در این معنا و در آثار پاترمنیدس، مانع نمیشود که بُعد روانشناختی آن به دید نیاید. اما انتظار ( )، حضور آینده را در حال، تأمین میکند. حضور ( )، هدیهای ( ) است از جانب آینده برای حال، که آمادگی برای بودن است.
مانند هر فرهنگی، فرهنگ ما نیز، چه بگوییم در سوء تفاهم و یا با تفاهم، داد و ستدی با سایر فرهنگها دارد. آشنایی با فرهنگ غرب که دیرینهای در نهایت، دویست سال دارد، قرین با تعریف هدفهایی بوده که فرهنگ ما را با فرهنگ غالب غربی، همسطح کند. همسطح شدن با فرهنگ غرب (امید مبتنی بر هدف)، هدیهای است که در بطن خود تفوق و برتری آن فرهنگ و ادب آن دیار را با خود دارد. امید در قیاس با فرهنگی دیگر در ما نشست. انتظار درک و تحقق مقامی که از آن بیبهره بودیم، آمادگی ما را طوری دیگر رقم زد و از آنجا که این مقام ریشه در فرهنگ ما نداشت، رفتهرفته جای خود را به سرخوردگی داد. مشق آزادی، آنگونه که در فرهنگ غرب تحقق یافته بود، با قیام مشروطه و در سطح نخبگان فرهنگ، آغاز شد. ادوار بعدی، مبتنی بر دستاوردها و بنیههای مشروطه شکل گرفت لکن مشروطه خود، بنیادی در فرهنگ ما نداشت و هدفی که دنبال میکرد، بیاساس بود. برنیامدن توقع (امید) آن، بر تحقیر مزمن فرهنگ ما بیش از پیش دامن زد. درست بگوییم؛ تحقیری که در فرهنگ و جان ما نهادینه شده بود، انتظار برنیامده را به سوی توقعی تازه سوق نداد، بلکه شعلهی نابه هنگام مشروطه را خاکستر کرد.
3
اینک و در زمان حاضر، پیبردهایم که نمیتوان از فرهنگ غرب با تمام شئونات و دستاوردهای آن غفلت و یا به نحوی شعار زده از آن عبور کرد. در این سالها آموختهایم که فلسفه و آزادی، صورت فرهنگ غرب است که خواهی نخواهی، چونان فرهنگی غالب در نظر تمام فرهنگها جلوه کرده، بر همین اساس نمیتواند امری وارداتی به حساب آید به طوری که در فرهنگی دیگر وارد شود. هگل به درستی میگفت اگر قومی خواهان آزادی و ترقی است، باید در مسیر غرب قرار گیرد و درست همین راه را طی کند و از این قافلهی جهانی توسعه عقب نماند. برای پذیرفتن صورت غرب، استحالهای لازم است آنگونه که در ژاپن رخ داد. توجه به این دستاوردها که حاصل دقت و تلاش بسیاری از محققان و فضلای فرهنگ ما بوده، سرخوردگی ناشی از اولین رویارویی با غرب را تقلیل داده است اما همچنان، امید پرسش ماست. ریشهی این ناامیدی کجاست؟ به اختصار آوردیم که در حال حاضر، در قیاس با فرهنگ غرب نیست که امید در فرهنگ ما جان نمیگیرد. نگویند توجه به غرب بیش از گذشته در میان جوانان و تحصیلکردگان ما، رونق دارد. توجه به غرب، اینک به معنی انتظار غرب نیست. همانطور که ذکر شد، ما نمیتوانیم غرب را به دید نگیریم. دست کم پارهای از مؤلفههای فرهنگ غرب در فرهنگ ما حاضر است. اما این حضور، در بستر فرهنگی ما اتفاق افتاده، امضای فرهنگِ ما را با خود دارد، پس چرا از امید پرسش میکنیم؟از نگاه راقم این سطور، ناامیدی به تحقیری باز میگردد که نه تنها بارزهی فرهنگ ما بلکه در گذشت اعصار، ذاتی آن شده است. تحقیر در قیاس با فرهنگ غرب در ما ننشسته، گرچه در بروز آن، بیاثر نبوده است. فرهنگ ما دورههای مختلف تحقیر را از درون و در نسبت با بیگانگان تجربه کرد. امید را سامانهی تحقق هدف دانستیم. اما امید بر کدام بنیاد استوار است؟ قوام امید، به حضور آینده در حال است. این امر مقوّم، از بدو پیدایی امید تا تقرر هدف، حاضر است. بنابراین، بنیاد امید، حضورِ حالِ آینده است. این حضور، آمادگی برای بودن را فراهم میآورد. تحقیر در مقابل، حضورِ آینده را به تثبیت حال، فرو میکاهد. بزرگترین و مخربترین اثر تحقیر، روی برگرفتن از حضور آینده و ثابت کردن حال است. انسانی که تحقیر میشود، تمام انرژی خود را برای ثابت کردن خود، صرف میکند و از هدیهی امید یعنی حضورِ حالِ آینده، غفلت میکند. این مرگ امکانات، امید و فرهنگ است.
پینوشت:
1- دکتری فلسفهی غرب از انجمن حکمت و فلسفهی ایران
منبع مقاله :ماهنامه سوره اندیشه 84 و 85
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}