برگسون جدید
تفسیرها، همواره نسبت به متن ناتماماند و در عین حال چیزی اضافه دارند. ذات تفسیر، با هر روش و هر میزان از دقت، چیزی نیست جز تقلیل، تحریف و توسیع آنچه «متن اصلی» خوانده میشود. رؤیای ارائهی تفسیری دقیق و مو به
نویسنده: علی شاهیوند
کتابشناسی: برگسونیسم/ ژیل دلوز/ ترجمهی زهره اکسیر و پیمان غلامی/ روزبهان/ 152 ص
تفسیرها، همواره نسبت به متن ناتماماند و در عین حال چیزی اضافه دارند. ذات تفسیر، با هر روش و هر میزان از دقت، چیزی نیست جز تقلیل، تحریف و توسیع آنچه «متن اصلی» خوانده میشود. رؤیای ارائهی تفسیری دقیق و مو به مو که متن یا متون تفسیر شده را به تمامی و با کمال دقت بازنمایاند، رؤیایی است دست نیافتنی. حتی رونوشت کلمه به کلمهی یک متن هم به نام مفسر، همواره چیزی اضافه و در عین حال کم دارد. این خط تا خود «متن اصلی» هم کشیده خواهد شد، چه، متن هیچگاه صرفاً همانی نیست که هست و همیشه مازادی بر خود دارد و تفاوتی با خود دارد و همین امر است که تفسیر را لازم میکند. تفسیرها، اگر چه هر یک میزان دقت و پایبندی متفاوتی به متن دارند اما این امور، معیار کافی و جامعی برای ارزشگذاری یک تفسیر نیستند. تفسیری با میزان پایبندی بالا به متن و میزان تحریف پایین، لا جرم و الزاماً با ارزشتر از تفسیری با نیزان تحریف بالا و پایبندی پایین نیست- و البته باید در نظر داشت که این دو همواره رابطهای معکوس ندارند و تفسیری با دقت و پایبندی بالا، میتواند بسیار تحریفگر هم باشد. در واقع، پایبندی یا تحریف، اهداف اولیه و بنیادین بک تفسیر نیستند. یک تفسیر، انجام نمیشود تا پایبند باشد یا منحرف. این دو در خدمت چیزی بنیادیترند. چیزی که هدفِ ابتدایی و علت نخستین هر تفسیری است: استراتژی. چرا یک مفسیر دست به تفسیر میزند؟ هدف صرفاً شناساندن «متن اصلی» به خوانندگان است؟ یا کارکردی از متن و تأثیر بیرونی مدنظر است؟ آیا تفسیر میتواند راه آموزش از یک «متن اصلی» را هموار کند؟ چرا این متن و نه متنی دیگر؟ پاسخی به این پرسشها و پرسشهایی مانند اینها، استراتژی یک مفسر را مشخص میکند. موضعی که او میگیرد، خواستی که دارد و وظیفهای که بر دوش تفسیرش میگذارد. تفکر به پیوند تفسیر و تأثیرِ تفسیر، استراتژی مفسر را شکل میدهد. هیچ تفسیری بیهدف نیست و اگر هم چنین تفسیری وجود داشته باشد، کتاب «برگسونیم» اثرژیل دلوز، در این دسته طبقهبندی نمیشود.«برگسونیم» تفسیری است بسیار موجز و تا حد زیادی پیچیده، از مهمترین متون فیلسوف فرانسوی ابتدای قرن بیستم، هانری برگسون، که فیلسوف فرانسوی دیگری متعلق به انتهای قرن بیستم، آن را نوشته است. تفسیری از کتابهایی چون «زمان و ارادهی آزاد»، «ماده و حافظه» و «تحول خلاق» که به وسیلهی ارجاع به متون حاشیهای و نوشتههای کم نفوذتر برگسون شاخ و برگ یافته است. این تفسیر، اگر چه بسیار دقیق و موشکافانه است اما پایبندی کمی دارد به آنچه به شکلی رسمی و آکادمیک، «برگسون» فهمیده میشود. حتی میتوان گفت که میزان پایبندی دلوز به متون برگسون، و بالاتر از آن، پایبندی به نیات برگسون- اگر چنین چیزی اساساً وجود داشته باشد- امری نیست که به هر صورت، ذهن دلوز را مشغول کرده باشد. آنچه در این کتاب و از طریق خوانشِ قطعاتی دستچین شده از متون برگسون، به برگسون نسبت داده میشود یک هستی شناسی ایجابی است که سبق از نیچه و حتی اسپینوزا میبرد: هستی شناسیای کاملاً ضد هگلی که با برجسته کردن انتقادهای برگسون بر دیالتیک هگل و امر منفی، در همان فصل اول، جهت پیکان خود را مشخص میکند. یک هستی شناسی کم و بیش «نا» انسانی یا «فرا» انسانی و مبتنی بر «زمان»، در نسبت با برگسونی که معمولآً در کارهایش، طنین بلندی از «روانشناسی» یا شناخت «ادارک» و «تجربهی شناخت شناسانهی بشر» به گوش میرسد. مسئله این نیست که آیا در کار برگسون، واقعاً این نوع هستی شناسی تماماً اثباتی میشود یا این تحریف آشکار دلوز است، بلکه، مسئله این است که به هر حال، این تفسیری است که با ظاهر متون برگسون و فهم عمومی از آن، زاویهی زیادی دارد. البته، کماکان باید در نظر داشت که پرسش از میزانِ پایبندی مفسر به متن، همواره مسئلهای است کاذب. هدف دلوز از دست زدن به تفسیرِ برگسون هرچه هست، معرفی ساده و سرراست و احیاناً «بیطرفانه»ی برگسون برای دانشجویان و علاقهمندان به فلسفه نیست. حتی بالاتر از این، دلوز حرف چندانی برای استادانِ متخصص فلسفه و آکادمیسینها ندارد: این کتاب، به هیچ رو، معرفی کننده و شناسانندهی متون برگسون (به شکلی رسمی) به خوانندگان نیست و به رغم اینکه فرازهای درخشان و موشکافانهای در نمایاندن برخی از ویژگیهای کمتر دیدهشدهی متون برگسون دارد. در نهایت از معرفی برگسون بسیار فراتر میرود و در مکان و یا به تعبیر بهتر، در زمانی قرار میگیرد که اثری متفاوت با آنچه متون برگسون به شکلی به شکلی رسمی میگذارند، بگذارد. این کتاب بیش از آنکه ادای سهمی به ادبیات آکادمیک برگسونی باشد، نقطه و لحظهای اساسی است در سیر رشد، شکوفایی و جهتگیری فلسفهی دلوز؛ لحظهی شروع درافتادن با منطق منفی هگل و تصور نامتعینِ وی از هستی، دلوز در این مرحله از کارش، یعنی پس از نوشتن «نیچه و فلسفه» و درگیری صریح و همه جانبه با اخلاق و اجتماعی که منتج از هستی شناسی هگلی است- اخلاق مبتنی بر نفی و واکنش که در نهایت نتیجهای جز کینهتوزی و اندوه ندارد- مسائل مربوط به هستی شناسی هگل را نزد متون برگسون میبرد و با مرکزیت این مسائل، به خصوص نحوهی «حرکت» و «شوند» هستی، متون او را دوباره میخواند و پاسخی که در نهایت مییابد، به کتاب «برگسونیسم» شکل میدهد. مسئلهی اساسی در این وهله این است: نباید چنین پنداشت که دلوز، پیشاپیش نظامی معین و مشخص در ذهن دارد و تلاش میکند تا برگسون را رد غالب این نظام بریزد و تحریف کند و چه تلاش بیمعنایی برای چنین فیلسوفی. اگر تفسیر دلوز از برگسون، به شکلی رسمی و آکادمیک، تفسیری پایبند محسوب نمیشود و گاهی به غایت منحرف است، بدین سبب است که دلوز، پرسشی بسیار خاص و ویژه را از برگسون میپرسد و مسئلهای بسیار متفاوت را مطرح میکند و لاجرم، پاسخی که میشنود، پاسخی است بسیار خاص و کمتر شنیده شده. تفسیر برای دلوز، هم زمان روند آموزش و در عین حال صورتبندی است: لحظهی زایش و شکلگیری. کتابِ «برگسونیم» نمونهای خصیصهنما از چنین تفسیری است: دلوز در همان حال که از برگسون میآموزد، تأثیر تازه بر متونِ وی میگذارد و جهتشان را تغییر میدهد. جهتی که مستقیماً هگل و هستی شناسی منفی او را نشانه رفته است. اگر مسئله این باشد که چه جایگزینی برای هستی شناسی منفی هگل، که هستی در آن بر حسبِ تضاد و حرکتِ امر منفی پیش میرود و ساخته میشود، وجود دارد، مفاهیم «دیرند»، «حافظه» و «انرژی حیاتی»، دقیقههای مهم متونِ برگسونی را شکل خواهد داد و این پرسشی است که دلوز میپرسد و پاسخی که دریافت میکند: «برگسونیسم». شاید هیچ کس بهاندازهی برگسون، رابطهی «زمان» و «زندگی» را اینچنین مثبت و خلاق در نظر نگرفته و صورتبندی نکرده باشد و احتمالاً همین امر است که دلوز را به سوی برگسون و تفسیر متون وی میکشاند: تفسیری که در نهایت «تفاوت» نیچهای را جایگزین تضاد هگلی میکند. با این اوضاف، «برگسونیستم». اگرچه متنی دقیق و موشکافانه در مواجهه با متون برگسون به دست میدهد و راههای متفاوتی برای مواجهه با این متون باز میکند، اما اساساً کتابی است در مورد «هستی شناسی» به معنای دلوزی آن، که مبنای تفاسیر اخلاقی او از نیچه و تفاسیر سیاسیاش از اسپینوزا و در کل، بنیان فلسفهی دلوز به تمامی، قرار میگیرد. کتاب، بیش از آنکه ادای سهمی به فهم و شناخت برگسون باشد، راوی درسی است که دلوز از برگسون فرا گرفته و دقیقهای است ضروری برای فهم پروژهی فلسفی- سیاسی دلوز. «برگسونیسم»، به رغمِ ایجازِ حیرتآورش، صورتبندی دقیقی است از هستی شناسی اثباتی دلوز از خلال متون برگسون و موتور محرکی است که در آن، مفاهیم بنیادین دلوز، از قبیل «تفاوت»، «حافظه»، «نهفتگی»، «فعلیت»، «شدت»، «زندگی» و... شاید به کاملترین شکل ممکن رخ مینمایند و وصف میشوند. برگسون این کتاب، برگسونی است اسپینوزایی- نیچه ای- اگر چه این دو، به ظاهر، نقشی اساسی در این کتاب ندارند- که منادیِ اخلاق و سیاستی است که پروژه دلوز در آینده پیش خواهد نهاد. دلوز به غیر از این کتاب، دو مقالهی مهم دیگر در باب فلسفهی برگسون و مفاهیم اساسی آن دارد که پیش از این، در کتاب: «یک زندگی»، نشر زاوش، فصل چهارم، ترجمه و چاپ شده است. مقالههایی که به شناختِ روند شکلگیریِ دلوز از برگسون و برداشتاش از متونِ وی، کمک میکنند. در نهایت باید گفت که این کتاب، علاوه بر درسهای عمیقی که در بابِ متون و مفاهیم برگسونی و بالاتر از آن، هستی شناسی دلوزی، در خود دارد، حاوی درسی است دربارهی «تفسیر»: این کتاب نشان میدهد که چگونه میتوان و باید، از تلاش برای شرح ساده و بیطرفانهی یک فیلسوف- آیا چنین چیزی واقعاً وجود دارد؟- فراتر رفت و موضعی مشخص در یک تفسیر اتخاذ نمود. موضعی که حتی اگر به قیمت تحریفِ «متن اصلی» تمام میشود، کاری در راستای یک پروژهی فکری انجام میدهد و تأثیری فراتر از صرفِ آشنایی و شناخت میگذارد. این کتاب به خوبی نشان میدهد که مسئلهی بنیادین تفسیر، نه میزان پایبندی یا تحریف، که به فعلیت رساندنِ نیروهای نهفته در متن، به نفع یک استراتژی است. «برگسونیسم»، نمونهای است از یک تفسیر «خلاق» و «آفرینشگر» که بیاعتباری تفاسیرِ «منفعلانه» و معرفیهای به ظاهر بیموضع را آشکارا نشان میدهد. کتابی که ترجمه شدناش به زبان فارسی، میتواند در عین معرفی و نفوذ بیشتر فلسفهی دلوز در این زبان آموزندهی نحوه خوانش متون به شکلی خلاق و تأثیرگذار باشد: چگونه میتوان یک متن را با طرح مسئله خواند و پاسخهایی آموزنده از آن گرفت؟ پاسخهایی که بیش از آنکه «جواب نهایی» مسائل باشند، ادای سهمهایی به پیش برد و شکلگیری مسئلهاند که خود به مسائلی تازه منجر میشود. ترجمهی این کتاب به زبان فارسی، فرصتی است برای آموختن ادای سهم به مسائل. ترجمهای که اگرچه، میتواند رخ دادی تازه در گسترش قلمرو فلسفه در این زبان باشد اما در شکل کنونیاش، حاویِ امکاناتِ متعددی برای اصلاح، بازبینی یا حتی ترجمهی دوباره است.
منبع مقاله :
ماهنامه سوره اندیشه 84 و 85
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}