خداوند علت فاعلی کل هستی
گرچه قرآن کریم موضوعات فراوانی را مدار بحث و استدلال قرار داده و به بهترین بیان از راه وحی آن موضوعات را تثبیت کرد ولی بهترین و جامعترین موضوعی که قرآن دربارهی آن بحثهای گسترده کرد موضوع توحید است. اعتقاد
نویسنده: آیت الله عبدالّه جوادی آملی
گرچه قرآن کریم موضوعات فراوانی را مدار بحث و استدلال قرار داده و به بهترین بیان از راه وحی آن موضوعات را تثبیت کرد ولی بهترین و جامعترین موضوعی که قرآن دربارهی آن بحثهای گسترده کرد موضوع توحید است. اعتقاد به مبدأ و یقین به وحدانیت آن مبدأ، تصدیق به اینکه جهان آفرینش مبدئی دارد و آن مبدأ هم یگانه و یکتاست، هم واحد است هم احد. هم در داخلهاش جزئی نیست هم در بیرونش شریک و نظیر ندارد. هم بیشریک است هم همتا ندارد و یگانه است. برای تثبیت این مدعی قرآن کریم براهین فراوانی اقامه میکند. گاهی از راه فقر وجودی تمام موجودات جهان امکان، استدلال میکند گاهی از حدوث آنها، مبدأ برهان تشکیل میدهد و گاهی هم نظایر آن. ولی آنچه که قرآن کریم به خوبی برای آن حسابی باز میکند جریان نظم است. نظم در سه بعد و سه بخش 1- نظم فاعلی 2- نظم داخلی 3- نظم غایی. قسم اول نظام فاعلی را آنچنان تبیین میکند که آغاز همهی علل فاعلیه، خداست یعنی هر کاری که از هر مبدأ فاعلی نشأت میگیرد سرآغاز باید به مبدأ نخست که خداست برسد. سلسلهی علل فاعلی یا رشتهی فاعلها به سررشتهاش که خداست میرسد در بخش دوم نظام داخلی را مطرح میکند که هر موجودی آنچنان منظم خلق شد که تمام لوازم نیازمند و تمام جهازی که در تکامل او نقش دارد و تمام امکاناتی که در پیشرفت او مؤثر است با اوست. خدا تمام ابزار و لوازم ضروری و مورد حاجت او را به او داد و با او آفرید. این نظام داخلی اشیاء است. بخش سوم جریان نظام غایی است یعنی هر یک از موجودات هدف خاص و مقصد مخصوصی را تعقیب میکنند که این رشتهی اهداف و سسلهی غایتها به آن هدف نهایی و مقصود بالذات میرسد که خداست یعنی موجودات در تکامل خود چیزی را میطلبند که هم کمال محض باشد و هم کمالش بالذات باشد و هم در کمال نامحدود. چه اینکه از مبدئی نشأت میگیرند، از جایی صادر میشوند که هم هستی محض باشد و هم هستی ذاتی او باشد و نامحدود. بیان این سه بعد و سه نظم این است که قرآن قانون علیت را تثبیت کرد و فرمود: چنین نیست که هر پدیدهای از هر مبدئی صادر بشود اینطور نیست که هر رویدادی از هر مبدئی نشأت بگیرد. وقتی جریان باریدن باران را مطرح میکند عللی را که در پیدایش باران، نقش فاعل قریب دارند به خوبی مطرح میکند. رشد گیاهان را که تشریح میکند امور و عللی که نقش فاعل قریب را دارند و در پرورش و رشد گیاه نقش فاعلی دارند به خوبی توضیح میدهد و مانند آن. منتهی میگوید این رشتهی نظام فاعلی باید به آن مبدأ نخست برسد که او نیازی به فاعل ندارد بلکه صمد است و نیاز تمام نیازمندها را برطرف میکند هرچه که هستیاش عین ذات او نیست محتاج به دیگری است تا به مبدئی برسد که عین هستی است تا به خدایی برسد که غنی محض و بینیاز است فقیر ممکن است موقتاً به مستغنی تکیه کند ولی تکیهگاه مستغنی غنی است نه مستغنی دیگر فقیر یعنی موجودی که نیازمند باشد و چیزی که نیازش را برطرف کند نداشته باشد. مستغنی آن است که نیازمند باشد ولی چیزی که نیازش را برطرف کند واجد باشد. غنی آن است که بینیاز باشد. تمام موجودات در جهان امکان ذاتاً نیازمندند و از راه آن غنی محض، فیضی را دریافت میکنند که با دریافت آن فیض مستغنی میشوند. بنابراین تکیهگاه نیازمند، غنی خواهد بود نه مستغنی. لذا وقتی قرآن نظام فاعلی را تبیین میکند میگوید همهی آنها از خدا سؤال میکنند همهی نیازمندهای جهان خلقت، از خدا چیزی طلب میکنند (یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) (1) چون سئوال همگانی است، همه از او سؤال میکنند، در نتیجه جواب هم باید همگانی، همیشگی و دائمی باشد لذا در ذیل همین آیه جواب را داد فرمود: (كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ) (2) یعنی اگر سؤال همگانی و همیشگی و دائمی است جواب هم که فیض خداست همگانی و همیشگی و دائمی است. خدا در هر ظهوری فیض تازه دارد همانطور که تمام موجودات آسمان و زمین هر لحظه نیازمند و سؤال کنندهاند. برای تبیین این نظام فاعلی باید به آیاتی که در جلسات قبل مطرح شد توجه کرد و از باب یادآوری بعضی از آن نمونهها را در اینجا بازگو میکنیم. در تبیین نظام داخلی فرمود: هرچه را که خدا آفرید نیکو آفرید (الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ) (3) هرچه را که خدا آفرید زیبا خلق کرد یعنی تمام لوازمی که در کمالش نقش دارد به او داد. اگر موجودی بعضی از اجزاء و ابزار ضروری را فاید باشد ناقص است و ناقص زیبا نیست، حسن آن است که یک موجود هم کامل باشد هم تام. خدا فرمود: هرچه را که آفریدیم زیبا و نیکو آفریدیم اگر گیاه آفریده شد لوازمی که در نمو او نقش دارد به او داده شد. اگر حیوانات دریایی در دریا خلق شدند تمام جهازی که زمینهی حیات آنها را در دریا تأمین میکند خدا به آنها داد اگر موجوداتی را در دل خاک خلق کرد همهی لوازم ادامهی زیست در دل خاک را به آنها داد و همچنین موجودات فضائی و آسمانی، و موجودات دیگر را (الَّذِی أَعْطَى كُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ). گاهی به طور خصوصی از بعضی موجودات نام میبرد. دربارهی انسان تصریح میکند که به او ابزار ادراکی و ابزار تحریکی داد، دستگاه گوارش و نیروی جذب و دفع داد، راه تعلیمات سمعی و بصری را به چهرهاش گشود، ابزار ضبط و اندیشه و فکر به او داد و مانند آن و همچنین دربارهی پرورش معدنهای دل کوه آنچه لازمهی رشد یک معدن دل کوه است به آن داد و به عنوان آیات الهی گوشزد و تشریح کرد. دربارهی نظام غایی و هدف داشتن هم فرمود: همهی این موجودات که به سمت کمال در حرکتند، مقصدی دارند و مقصودی را تعقیب میکنند، مبدئی لازم است که آنها را هدایت میکند و آن مبدئی که آنها را هدایت میکند و به مقصد میرساند همان هدف نهایی و غایت بالذات است که آخر الاخرین است به نام خدا که هادی است. چه اینکه آن مبدئی که همهی اینها را میآفریند و میسازد اول الاولین است، به نام خدا که فاطر است. در قرآن کریم خطوط کلی این سه نظم یعنی تشریح نظام فاعلی، تبیین نظام داخلی اشیاء و توضیح نظام غائی اشیاء بیان شده است آنجا که میخواهد از راه نظام فاعلی برهان اقامه کند حد وسط آن براهین خالق، فاطر، بدیع، مبدع و مانند آن است. آنجا که از فطرت، خلقت و ابداع و ابتکار سخن میگوید و از نوآوری بحث میکند همه و همه مبادی برهانهایی است که در تبیین نظام فاعلی نقش دارد. آنجا که مسئلهی حکمت، تدبیر و اعطاء و مانند آن است حد وسط براهینی است که نظم داخلی اشیاء را بیان میکند. آنجا که میخواهد حد وسط برهانی که نظام غایی را تبیین میکند بفهماند، مسئله هدایت، مسئله زمامداری، مسئله اینکه او قائد، رهبر، راهنما و راهگشاست، مطرح میکند. در این قسم سوم خدا به عنوان هادی، در قسم دوم به عنوان مدبر، و در قسم اول به عنوان فاطر مطرح است. این اسماء حسنای خدا گرچه از یکجا نشأت میگیرند و به هم بستهاند اما هر کدام گوشهای را تبیین میکنند خدا با هر اسم در بعدی تجلی میکند به اسم فاطر و خالق و بدیع و مبدع و مانند آن، در رشتهی نظام فاعلی جلوه دارد به عنوان حکیم و مدبر و معطی و مجیب و مانند آن، در رشتهی نظام داخلی اشیاء تجلی میکند به عنوان هادی و قائد و مانند آن، در رشتهی نظام غایی ظهور میکند برای اینکه این ابعاد سهگانه جامع مشترکشان روشن شود قرآن میگوید جهان بر اصول هندسهی خلقت و حکمت و هدایت تنظیم و مهندسی شده است. یعنی هندسهی حکمت و هدایت، نقشهی عالم را ترسیم کرد هرجا را که شما بنگرید نمونههایی از فطرت، نمونههایی از حکمت، نمونههایی از هدایت است چون فاطر و حکیم و هادی یکی است، این رشتهی نظام فاعلی و نظام غایی و همچنین نظام داخلی، در مجموع آیت و علامت میشوند. تمام مهرههای این سه رشته هر کدام آیت حقند. بعضیها آیت فاطرند، بعضیها آیت حکیماند و برخیها آیت هادی. هرجا آفرینشی، پرورشی و ابداع و ابتکار است، آیت خداست. هرجا حکمت و تدبیر است آیت خداست. هرجا رهبری و راهنمایی و هدایت و ارشاد و زمامداری و قیامت است، آیت خدای هادی است. قرآن کریم بیانش این است: (كُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ) (4) فرمود: تمام موجودات در حضور الله با یک اندازهی معین، نقشهی خاص، مقدار مخصوص تبیین شدهاند یعنی اگر موجودی بخواهد یافت بشود از یک طرف باید از فاعل خاصی نشأت بگیرد، از طرف دیگر باید هدف مخصوصی را دنبال کند و از طرفی محدودهی او با نظام داخلی خاص او ساخته شده که با جهاز مخصوصی تحقق بپذیرد. لذا فرمود: (كُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ) هر چیزی با اندازه است (إِنَّا كُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ) (5) ما هر چیزی را با اندازه آفریدیم. هندسه معرب اندازه است. مهندس کسی است که روی اندازه کار میکند. فرمود: عالم هندسه شده است یعنی اندازهگیری شده است (إِنَّا كُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ) ما هر چیزی را به اندازه آفریدیم. در سوره حجر فرمود: (إِن مِّن شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ) (6) هیچ چیزی نیست مگر آنکه برای او خزاینی پیش خداست نه برای مجموع اشیاء خزائنی است، بلکه برای هر تک موجودی چندین خزانه است، در طول هم. هر پدیدهای مخازنی دارد که هندسه شده از این مخازن ظهور پیدا میکند و در خارج محقق میشود پس هیچ چیزی بیاندازه نیست. هم اندازهی فاعلی دارد و باید از فاعل خاص شود و هم اندازهی داخلی دارد که با سازمان مخصوص محقق میشود و هم اندازهی نهایی دارد که هدف مخصوصی را تعقیب میکند. در قرآن مسئله قدر به معنی اندازهگیری کردن فراوان مطرح است. (الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى) (7) در سوری اعلی فرمود: خدا آفرید و به این موجود آفریده شده سازمان داد. هرچه را آفرید مستوی الخلقة خلق کرد. آنچه لازمهی کمال اوست در تکامل به او داد. نقص سازمانی و عیب درونی ندارند. اگر گیاه را خلق کرد در حد استواء آفرید، اگر اختران آسمان را خلق کرد در حد اعتدال آفرید اگر انسان را هم خلق کرد مستوی الخلقة آفرید. خلقت با استواء و اعتدال درونی همراه است یعنی اجزاء و ابزار هر شیء در درون او سازمانی مناسب هم، برابر هم، اندازهی هم قرار گرفته شده. پس هیچ چیزی را ناقص و معیوب نیافریده است. اعضای درونی او را هماهنگ و متعادل و اندام شخصی او را موزون کرد. همانطور که کل جهان هم موزونند و هماهنگند و مستوی. برای هر چیزی اندازه، الگو، نقشه، مقدار خاص، گذشتهی معین و آیندهی معین قرار داد. او را به آیندهی معینش هدایت کرد. هدایت کردن روی نقشه است. اگر چیزی هدفی نداشته باشد راه ندارد تا هادی او را به راه، راهنمایی کند. اگر راه باشد و مقصد نباشد هدفی نیست تا هدایت موضعی داشته باشد. آیاتی که در قرآن به عنوان قدْر، قَدر، مقدار، تقدیر و مانند آنها آمده نشان دهندهی نظام هندسی سه بعد جهان خلقت و آفرینش است. هم هندسهی فاعلی، هم هندسهی درونی و سازمانی و هم هندسهی نهایی و هدفی. جامعترین آیهای که هندسهی نظامهای سهگانه را بیان میکند همان استدلال موسای کلیم (سلام الله علیه) است برای توحید ربوبی در برابر طاغوت و فرعون مصر. وقتی موسای کلیم (سلام الله علیه) مأمور دعوت و ارشاد و هدایت فرعون شد از خدا مسئلت کرد که برادرش هارون را به عنوان وزیر و شریک در امر اعزام کند به خدا عرض کرد: این کار مهم است و باید این مهم از راه تبلیغ به مقصد برسد و آنچه در تبلیغ نقش مؤثری دارد بیان فصیح است، خوب حرف زدن و حرف خوب زدن در تبلیغ نقش سازنده دارد. برادرم (أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً) (8) زبانش از من فصیحتر است او را شریک امرم قرار دهید. و از خدا سؤالهای دیگری به عنوان درخواست مطرح کرد و خدا همهی این پیشنهادها را به وی عطا فرمود: (لقَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَكَ یَامُوسَى) (9) تمام آنچه خواستی گرفتی، پیشنهادهایت تصویب شد، موسای کلیم (سلام الله علیه) با برادرش هارون (علیهالسلام) برای نشر توحید با طاغوت زمانشان به بحث نشستند، اول او را به توحید هدایت کردند چون فرعون گرچه خود بتپرست بود اما بر مردم به عنوان رب حکومت میکرد، اگرچه درباریان فرعون گفتند: اینها که داعیهی نبوت دارند (یذرک و الهتک) میخواهند تو و خدایانت را به دست فراموشی بسپارند. و اگرچه فرعون و فرعونیان بتپرست بودند، اما فرعون ادعای ربوبیت منطقهای داشت میگفت من خدایگان این مردمم، رب این امت هستم آنهم رب اعلی و چون رب را باید پرستید معبودی برای این مردم جز من نیست (أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى) (10) از طرف دیگر هم (مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی) (11) نه غیر از من معبود و مطاعی است و نه غیر از من پرورنده و مدبری. (أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى) بنابراین (مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی) در برابر این جاهلیت، موسای کلیم دعوت توحیدی را منتشر کرد و در سورهی طه فرمود: (إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّى قَالَ فَمَن رَبُّكُمَا یَا مُوسَى) (12) فرعون به موسای کلیم (علیهالسلام) گفت: پروردگار شما کیست؟ اینجا و در این منطقه غیر از من ربی نیست رب شما کیست؟ این احتجاج و استدلال (قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى كُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى) (13) به این نقشهی هندسه شدهی سه نظام اشاره کرد و فرمود: پروردگار ما کسی است که نظام درونی و داخلی را به تمام موجودات داد و آنها را هم به مقصد نهاییشان هدایت و رهبری کرد. « ربنا» پروردگار ما، مبدئی است که (الَّذِی أَعْطَى كُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ) آنچه لازمهی درون سازمانی هر موجودی باشد خدا به او داد، این، دو معنی و دو نظام را میفهماند: (ثُمَّ هَدَى) آن نظام غایی را که نظام سوم است میفهماند. اینکه فرمود: خلق و ابزار درونی تمام موجودات را خدا به آنها داد یعنی 1- اصل هستی را 2- ابزار تکاملی هستی هر موجود را هم آفرید و هم نیکو کرد. هم ساخت و هم روی اصول هندسه ساخت هم بافت و هم روی نقشه بافت، هم پدید آورد و هم روی نقشه پدید آورد (أَعْطَى كُلَّ شَیْءٍ) هر چیزی را که البته آفرید خلق او را به او داد. یعنی آنچه در تکامل خلقش نقش داشت و آنچه در تجهیزات درونی او سهم داشت به او داد. در این جمله کوتاه و پر محتوی هم نظام فاعلی را به الله استناد داد که او را معطی کل و سر آغاز بخشایش و مبدأ نخست عطیه میداند و او را مبدأ نخست اعطا مینامد، و هم نظام درونی را که فرمود: هرچه لازمهی تکامل خلقت هر موجودی بوده، خلق هر مخلوقی را به همان مخلوق داد. اگر در خلقت انسان چشم و گوش و دل لازم بود به انسان چشم و گوش و دل داد. اگر در سازمان درونی انسان چشم و لب و دندان لازم بود، چشم و لب و دندان و دهان به او داد. (أَلَمْ نَجْعَل لَهُ عَیْنَیْنِ وَلِسَاناً وَشَفَتَیْنِ وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ) (14) اگر در پرورش یک گیاه، آفریدن نر و ماده لازم بود، آفرید. آن قدرت شکافتن و شکوفا شدن را که به یک حبه یا به یک هسته باید بدهد، داد تا چگونه این حبه بشکفد یا سنبل شکوفا شود. چگونه آن هسته شکاف بردارد تا درخت شکوفا شود. آن خدایی که (فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى) (15) است این صفت را به او داد. یک فرشته چگونه باید باشد تا پیک وحی و علم قرار گیرد، یک فرشته چگونه باید باشد تا متصدی کیل و رزق باشد، یک ملک چگونه باید باشد تا متصدی قبض ارواح باشد، خدا این چگونگیها را به آنها داد. یک پرندهی فضا چگونه باید باشد که بالها را گاهی باز و گاهی بسته در اختیار بگیرد و در فضا پر بکشد، خدا این صفت را به او داد.
به شیر شرزه کردی حمله تعلیم *** به آهوی ختن دادی دویدن
به آن حیوانات دریایی ابزاری داد که بتوانند در دل دریا یا در هر سطحی که محیط زیست آنهاست با آن محیط بتوانند بسازند، خدا این جهازها را به آنها داد و مجهزشان کرد، پس چیزی در درون سازمانی موجودات نیست که کم باشد یا نباشد. نه در هندسهی درونی عیب است نه در نقشهی بیرونی نقص زیرا نقص یا عیب با زیبایی سازگار نیست. خدا هرچه آفرید زیبا آفرید. طبق این آیه (أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ) و طبق این آیه (أَعْطَى كُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ) یعنی هرچه لازمهی تأمین سعادت هر موجودی بود به او داد اگر موجودی از این امکاناتش نتوانست بهره بگیرد یا بهرهی صحیح نبرد و از آن امکانات، در راه فاسد استفاده کرد، مطلبی است جدا. پس به دو نظام اشاره کرد: نظام فاعلی، نظام داخلی. (ثُمَّ هَدَى) وقتی نظام داخلی را بیان کرد و این شیء نوبت دریافت هستی را پیدا کرد و نظام داخلی هم نقشهی درونی او را تعیین کرد و او یافت شد و محقق شد آنگاه نوبت به نظام غایی میرسد که هر چیزی هدفی دارد، هر موجودی به سمت هدفی گرایش دارد اگر مجرد است بدو و حشرش یکی است هدف دارد چونکه مبدأ دارد. از یکطرف به مبدأ فاعلی، و از طرف دیگر به مبدأ غائی مرتبط است این حالات با او هست. آغاز و انجامشان یکی است و اگر مادی است و بخواهد از قوه به فعلیت بیاید آن فعلیت را در قوه به طور ضعیف دارد میکوشد که با کنکاش آنچه در نهاد او ضعیفاً هست همان را شکوفا کند نیرویی که این قوه را به فعلیت رهبری میکند نوری که این قافله را به مقصد آشنا میکند پرتوی که این کاروان را به راه رهنمون میکند آن نور و آن رهنما و آن مبدأ همان هادی است که روی نظام غائی، آنها را به اهداف وسطیه میرساند تا به آخر الاخرین که هدف نهایی همهی موجودات است رهنمود بشوند و هر کس به مقدار وسعش او را بیابد و بپرستد و به سمت او گرایش پیدا کند (ثُمَّ هَدَى) گرچه در اینجا مسئلهی ربوبیت مطرح بود و چنین به ذهن میآید که موسای کلیم (سلام الله علیه) در احتجاج، بفرماید: رب ما خدایی است که همه را آفرید و میپروراند. رب العالمین را مطرح کند نه هادی عالمین را. حد وسط ربوبیت کل باشد که در نظام فاعلی است نه هدایت کل که نظام غائی را توجیه میکند ولی چون مأمور شدند که فرعون و این امت را هدایت کنند و برای هدایت و دعوت آنها به هدف نهاییشان سخن میگویند، لذا فرمود: (ثُمَّ هَدَى). این نظام غایی، این هدایت نه به این معنی است که هر موجودی را از پشت بطرف هدف سوق میدهد، نه. بلکه از جلو کشش ایجاد میکند و با جذبه میبرد. هادی نه به آن معنا است که حرکت کند تا قافله را ببرد هادی نه به معنی آن است که با حرکتش، متحرک را حرکت دهد بلکه قافله متحرک را با عشق و محبت و شوق و گرایش به هدف رهبری میکند و این شوق است که میکشاند. محبوب بدون اینکه حرکت کند حرکت میآفریند. این در فلسفهی اسلامی به خوبی ثابت شده که محرک دو قسم است. یک قسم محرکی است که حرکت میکند تا حرکت بدهد قسم دوم آن محرکی است که با آرامشش حرکت میدهد ثباتش حرکتآور است. محبوب بدون حرکت، حرکت محب را تأمین میکند. محبوب بدون اینکه حرکت کند محب را به سمت خود میکشد. جهانی که با محبت میگردد نه با قهر و قسر، عالمی که با مهر اداره میشود نه با قهر، آن مبدأ شوق تحریکی را در این جهان ایجاد کرد و همه سرگردانند و او را میطلبند. او آنچنان هدایت میکند که (لایحری علیه الحرکة و السکون) در بحثهای موضوعی نهجالبلاغه این مطلب به خوبی بیان شد که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در خطبهی بلند توحیدیش میفرماید: (لایجری علیه الحرکة و السکون) خدا نه ساکن است نه متحرک، چون نه جرم است و نه ماده، کار میکند اما بدون حرکت (فاعل لا بالحرکة) اگر محبوب بدون حرکت، محب را تحریم میکند، اگر کمال بدون حرکت، مستکمل را میجنباند اگر علم بدون حرکت، متعلم را به سمت خود میکشاند، اینجا خدا بدون حرکت، قافلههای هستی را حرکت میدهد. (فاعل لا بالحرکة) خدا هادی است همه را آفرید همه را مجهز کرد و همه را دعوت میکند. او هادی کل است چه اینکه فاطر کل است چه اینکه حکیم نسبت به کل میباشد از لحاظ نظام فاعلی که بالا میرویم به الله میرسیم در نظام درونی و سازمانی درونی اشیاء که فحص میکنیم خدا را مییابیم و به خدا میرسیم. در نظام غایی هم که فحص میکنیم به خدا میرسیم. (هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ) (16) قرآن کریم نور و حکمت و برهان است. (وَشِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ) (17) امیدواریم دلها به معارف قرآن کریم احیا شود و لحظهای از قرآن کریم جدا نباشیم و نشویم و در دنیا و برزخ و قیامت این کتاب الهی با ما باشد.
جوادی آملی، عبدالّه؛ (1366)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 2)، بیجا، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم
به شیر شرزه کردی حمله تعلیم *** به آهوی ختن دادی دویدن
به آن حیوانات دریایی ابزاری داد که بتوانند در دل دریا یا در هر سطحی که محیط زیست آنهاست با آن محیط بتوانند بسازند، خدا این جهازها را به آنها داد و مجهزشان کرد، پس چیزی در درون سازمانی موجودات نیست که کم باشد یا نباشد. نه در هندسهی درونی عیب است نه در نقشهی بیرونی نقص زیرا نقص یا عیب با زیبایی سازگار نیست. خدا هرچه آفرید زیبا آفرید. طبق این آیه (أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ) و طبق این آیه (أَعْطَى كُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ) یعنی هرچه لازمهی تأمین سعادت هر موجودی بود به او داد اگر موجودی از این امکاناتش نتوانست بهره بگیرد یا بهرهی صحیح نبرد و از آن امکانات، در راه فاسد استفاده کرد، مطلبی است جدا. پس به دو نظام اشاره کرد: نظام فاعلی، نظام داخلی. (ثُمَّ هَدَى) وقتی نظام داخلی را بیان کرد و این شیء نوبت دریافت هستی را پیدا کرد و نظام داخلی هم نقشهی درونی او را تعیین کرد و او یافت شد و محقق شد آنگاه نوبت به نظام غایی میرسد که هر چیزی هدفی دارد، هر موجودی به سمت هدفی گرایش دارد اگر مجرد است بدو و حشرش یکی است هدف دارد چونکه مبدأ دارد. از یکطرف به مبدأ فاعلی، و از طرف دیگر به مبدأ غائی مرتبط است این حالات با او هست. آغاز و انجامشان یکی است و اگر مادی است و بخواهد از قوه به فعلیت بیاید آن فعلیت را در قوه به طور ضعیف دارد میکوشد که با کنکاش آنچه در نهاد او ضعیفاً هست همان را شکوفا کند نیرویی که این قوه را به فعلیت رهبری میکند نوری که این قافله را به مقصد آشنا میکند پرتوی که این کاروان را به راه رهنمون میکند آن نور و آن رهنما و آن مبدأ همان هادی است که روی نظام غائی، آنها را به اهداف وسطیه میرساند تا به آخر الاخرین که هدف نهایی همهی موجودات است رهنمود بشوند و هر کس به مقدار وسعش او را بیابد و بپرستد و به سمت او گرایش پیدا کند (ثُمَّ هَدَى) گرچه در اینجا مسئلهی ربوبیت مطرح بود و چنین به ذهن میآید که موسای کلیم (سلام الله علیه) در احتجاج، بفرماید: رب ما خدایی است که همه را آفرید و میپروراند. رب العالمین را مطرح کند نه هادی عالمین را. حد وسط ربوبیت کل باشد که در نظام فاعلی است نه هدایت کل که نظام غائی را توجیه میکند ولی چون مأمور شدند که فرعون و این امت را هدایت کنند و برای هدایت و دعوت آنها به هدف نهاییشان سخن میگویند، لذا فرمود: (ثُمَّ هَدَى). این نظام غایی، این هدایت نه به این معنی است که هر موجودی را از پشت بطرف هدف سوق میدهد، نه. بلکه از جلو کشش ایجاد میکند و با جذبه میبرد. هادی نه به آن معنا است که حرکت کند تا قافله را ببرد هادی نه به معنی آن است که با حرکتش، متحرک را حرکت دهد بلکه قافله متحرک را با عشق و محبت و شوق و گرایش به هدف رهبری میکند و این شوق است که میکشاند. محبوب بدون اینکه حرکت کند حرکت میآفریند. این در فلسفهی اسلامی به خوبی ثابت شده که محرک دو قسم است. یک قسم محرکی است که حرکت میکند تا حرکت بدهد قسم دوم آن محرکی است که با آرامشش حرکت میدهد ثباتش حرکتآور است. محبوب بدون حرکت، حرکت محب را تأمین میکند. محبوب بدون اینکه حرکت کند محب را به سمت خود میکشد. جهانی که با محبت میگردد نه با قهر و قسر، عالمی که با مهر اداره میشود نه با قهر، آن مبدأ شوق تحریکی را در این جهان ایجاد کرد و همه سرگردانند و او را میطلبند. او آنچنان هدایت میکند که (لایحری علیه الحرکة و السکون) در بحثهای موضوعی نهجالبلاغه این مطلب به خوبی بیان شد که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در خطبهی بلند توحیدیش میفرماید: (لایجری علیه الحرکة و السکون) خدا نه ساکن است نه متحرک، چون نه جرم است و نه ماده، کار میکند اما بدون حرکت (فاعل لا بالحرکة) اگر محبوب بدون حرکت، محب را تحریم میکند، اگر کمال بدون حرکت، مستکمل را میجنباند اگر علم بدون حرکت، متعلم را به سمت خود میکشاند، اینجا خدا بدون حرکت، قافلههای هستی را حرکت میدهد. (فاعل لا بالحرکة) خدا هادی است همه را آفرید همه را مجهز کرد و همه را دعوت میکند. او هادی کل است چه اینکه فاطر کل است چه اینکه حکیم نسبت به کل میباشد از لحاظ نظام فاعلی که بالا میرویم به الله میرسیم در نظام درونی و سازمانی درونی اشیاء که فحص میکنیم خدا را مییابیم و به خدا میرسیم. در نظام غایی هم که فحص میکنیم به خدا میرسیم. (هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ) (16) قرآن کریم نور و حکمت و برهان است. (وَشِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ) (17) امیدواریم دلها به معارف قرآن کریم احیا شود و لحظهای از قرآن کریم جدا نباشیم و نشویم و در دنیا و برزخ و قیامت این کتاب الهی با ما باشد.
پینوشتها:
1 و 2. سورهی رحمان، آیهی 29.
3. سورهی سجده، آیهی 7.
4. سورهی رعد، آیهی 8.
5. سورهی قمر، آیهی 49.
6. سورهی حجر، آیهی 21.
7. سورهی اعلی، آیات 2 و 3.
8. سورهی قصص، آیهی 34.
9. سورهی طه، آیهی 36.
10. سورهی نازعات، آیهی 24.
11. سورهی قصص، آیهی 38.
12. سورهی طه، آیات 48 و 49.
13. سورهی طه، آیهی 50.
14. سورهی بلد، آیات 8-10.
15. سورهی انعام، آیهی 95.
16. سورهی حدید، آیهی 3.
17. سورهی یونس، آیهی 57.
جوادی آملی، عبدالّه؛ (1366)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 2)، بیجا، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}