پرخاش و ستیز دولت
در گذشته داوریهایی که دربارهی نقش و فلسفهی وجود دولت به عمل آمده، بیشتر مبتنی بر خصلت پرخاشگرانه آن بوده است. ابن خلدون، پیشگام جامعه شناسی و مبشر آن، معتقد بود که «آدمی تنها حیوانی است که نمیتواند بدون قدرت بازدارنده زندگی کند.» برخی از متفکران مانند هابس (1650) دولت را ابزار پرخاش و پیگیر مداوم میپندارند. کارل مارکس دولت را بیشتر به صورت ابزار زورورزی در خدمت طبقهی حاکماه میبیند، (اعم از این که در اختیار سرمایه داری باشد یا پرولتاریا).
در واقع، پرخاش دولت بازتابی است بر پرخاش و ستیزهگری افراد یا گروههای خصوصی، دولت از سوی عام موظف به برقراری امنیّت میباشد. اگر بنا باشد خواص، با به کارگیری زور، امنیت عوام و آسایش عمومی را بهم زنند دولت شمشیر آویزان بر سر مردم را به کار میگیرد و خواص را به عنوان «آشوبگران دولتستیز» سر جای خود مینشاند. اگر در گذشته، تعبیر «سرکشی» و «شهرآشوبی» خواص تنها منوط به تمییز شخصی و فردی دولتورزانی مانند شاهان، وزرا و امراء بود. در دولتهای مبتنی بر «کتاب»، اعم از این که کتاب آسمانی باشد یا کتب و منشور زمینی، شرعیّت یا قانون دقیقاً حدّ تخطی را تعیین میکند و به کارگیری زور و کیفر از سوی دولت جنبهی قانون عمومی و غیر شخصی به خود میگیرد. بنابراین، دولت، ضمن انطباق خود با اعتقادات و الزامات زمان، تضمینهای قانونی و قضایی برای حفظ حرمت افراد حقیقی یا حقوقی و پاسداری از اخلاقیات جامعه را میپذیرد و انتقال مسالمتآمیز اموال، قدرتها و مسئولیتها را تحت قاعده و قانون در میآورد.
در زمانی که «آرامش» برقرار است دولت قانونی جلوه مینماید، در نتیجه: بدون توسل به زور حکمش روا و روان میگردد. ولی هنگامی که به علل جمعیتی، اقتصادی، فرهنگی، سازمانی، به ویژه آشفتگی سیاسی، در پی دخالت مستقیم یا غیرمستقیم خارجی، نارضایتی پدید آید و سرکشی، آشوب، پرخاش، ستیز و خیزش همه جاگیر شود، دولت مقبولیت و مشروعیت خود را از دست میدهد و کمتر در پی مراعات حقوق مردم بر میآید و ناچار به ابزار و شیوههای ضربتی و غیرقانونی دست میزند و اعمال غیرقانونی «آشوبگران» را با حدّت و شدّت بیشتر پاسخ میدهد. بدینسان، تب پرخاشی از دو سو، سرکشان و سرکوبگران، بالا میگیرد تا بدانجا که سرکشان و آشوبگران کشتار و ترور (ایجاد وحشت) را به عنوان وسیلهای برای بهم زدن تراز و توازن دولت به کار میبرند و میکوشند هراس در دل دولتورزان و دولتمردان برانگیزند و آنان را بیاعتبار کرده، کاندیداهای خود را به عنوان یک گزینه (آلترناتیو) با اختیار جلوه دهند. لائوتسه، بزرگ فرزانهی چینی، میگوید: «اگر قدرت ترا دیگر به حساب نیآورند بدان که قدرت دیگری در راه است.»
در برخی از کشورها، در شرائط نسبتاً عادی، پرخاشگری (از آتش زدن محدود تا کشتار) هدفهای دوربرد، به ویژه رژیمافکنی، ندارند. مثلاً، کارگران عاصی طالب مزد بیشتر، ایمنی بهتر، آموزش و بهداشت ارزانتر هستند؛ یا دانشجویان خواهان تغییر مدیریت و برکناری مقام مسئولی میباشند. در آغاز کار، معترضان درصدد راه انداختن انقلاب، تغییر رژیم، یا حتی نفی اساسی دولت حاکم نیز نیستند. اگر تقاضاهای کارگران یا جوانان به موقع ارضاء نشوند، درد جامعوی از ریشه درمان نگردد و بعضی از دولتورزان، از بدفهمی، نمک بر روی زخم مردم بپاشند و در همان حال رهبران مخالف و معارض را در کار خویش آزاد گذارند، اندک اندک نقها به غرّشها و خروشیدنها، تبدیل شده، سرکردههای سرکشان مردم را برای واژگونی زور ورزانه رژیم تحریص و تشجیع میکنند، ماشین دولت را از کار بازداشته، ماشین انقلاب را راه میاندازند.
انقلابی که از پرخاش خیابان جان و نیرو بگیرد ناچار، برای مدتی هم بوده باشد، به ابزار حکومت «خیابانیان» خودانگیخته عاطفه زده تبدیل میشود. عاملان چنین انقلابی معمولاً هیجانزده، مضطرب، شتابان و غرّان هستند و از بار عاطفی سرشاری برخوردار میباشند و در پی برپایی «عید خون» به الگوهای مرجع و نسخههای خونین پیش ساخته دل میدهند. گرچه بسیاری از این انقلابزدهها حدّ «گاوروش» هم نمیرسند، ولی داعیهی دانتون، روبسپیر، لنین و استالین در سر میپرورانند!ظاهراً قصد از انقلاب این است که نهادهای ناکار جامعه را بزدایند و نهادهای نو در انطباق با پندارها و آرمانهای زمان برپا دارند، یا به قول حافظ:
«فلک را سقف بشکافند و طرح نو اندازند».
شیدایان انقلاب هرگز از خود نمیپرسند که بچه بهایی باید «فلک را سقف بشکافند»؟ آیا بعد از «شکافتن» و «طرح نو انداختن» امکان دوخت و دوز سریع و صحیح، پیش از این که شیرازهی همه چیز از دست رود، میسر است؟ وقتی ناقوس انقلاب طنین اندازد انقلابی فقط به انقلاب، به ویران کردن رژیم حاکم میاندیشد نه به سازندگی بعد از انقلاب. هنگامی که هستهی پرخاش تدریجاً در دل جامعه جا بگیرد، انقلاب، همانند بهمن، از فراز آرمانها به سوی واقعیتها راه میافتد و در مسیر خود همه چیز را نابود میکند و چون شهابی بر سر رژیم حاکم فرود میآید و آتش به جان کشور و ملت میافکند، مانند: «انقلاب کبیر فرانسه»، «انقلاب اکتبر شوروی»، «انقلاب کوبا»، «انقلاب تودهای چین»، «انقلاب ویتنام» و «کامبوج...».
این انقلابات اکثراً ره آورد و محصول تناقضات پیگیر درون جوامع بومی بوده است. به رغم این که در موارد فوق بیگانگان نیز «آتش بیار معرکه» بودهاند ولی بذر اصلی در دل گروههای دردمند کشور نشانده شده، طی سالها کار پیگیر نظری و ملی رژیمافکنان، بارور گشته بود. البته موارد دیگری نیز هست که طی آن انقلاب از کشوری، توسط ایادی و داعیان خاصی، به کشور دیگر صادر شده، با همدستی خودی و بیگانه، زمینه برای ایجاد الگوهای حاضر و آمادهی «وارداتی» مهیّا میشود. در چنین شرایطی، انقلاب را میتوان به صورت ستیز و پرخاش طبقاتی یا عقیدتی پنداشت که کانون تحریک و هدایت آن در وراء سوی مرزها قرار دارد.
از زمانی که حقی حاکمیت به ملتها تفویض شده و دولتها بازوی اجرایی آن قلمداد گشتهاند، جنگ وسیله خشونت باری گشته تا توان دولتها را با آن بیازمایند. هر دولت جنگاوری ادّعا میکند که علیه مردم نمیجنگد، بلکه بر ضد دولت «غاصب» و رهبران «خائن» آنان میجنگد تا مردم را از شر «جباران» رها سازد!
در پی این فراشد است که همهی جنگآوران مردم را به خیزش و جنگ داخلی فرا میخوانند تا در درون یارگیری کرده، کار خود را به دست بومیان آسان گردانند. اگر دولتِ آغازگر جنگ پیروز شود، از برکت پیروزی، رهبران پیروزمند در مقام خود ابقا و استوار میگردند. ولی اگر آنان دچار شکست شوند، تضعیف و زبون گشته، زمینه را برای انقلاب و کودتا هموار میسازند. در قرن بیستم، اکثر انقلابات در پی شکست در جنگ فرا رسیده است: انقلاب 1905روسیه، در پی شکست تزار از ژاپن، انقلاب اکتبر در پی شکست روسیه از آلمان، انقلاب ترکهای جوان در پی شکست از متفقین، انقلاب چین در پی شکست چان کایشک از ژاپنیها، .. بالاخره انقلاب عراق در پیآمد شکست صدام در اشغال کویت، ملت مسئولان شکست را با انقلاب، به عنوان نقطه انفجار پرخاش کیفر میدهد.
گرچه نخستین وظیفه دولت پیشگیری و مهار کردن پرخاش در درون کشور است ولی این امر بدان معنا نیست که تصور شود دولتها پرخاشزدا هستند؛ برعکس، آنها پرخاشزا میباشند و سازمان عریض و طویل تعلیماتی و تبلیغاتی برای تیز و تند نگاه داشتن پرخاش و ابزارهای عملی آن را در اختیار دارند. آنها میکوشند که رگ پرخاش مردم را خود در دست نگه دارند و به سوی هر دشمنی بخواهند هدایت کنند. در اغلب موارد، هدفگیری پرخاش علیه خارجیها و ایادی داخلی آنهاست. ولی این امر بهانهای در دست دولتهاست که رقیبان داخلی را دست نشانده و مزدور دشمنان خارجی جلوه دهند. نازیها پرخاش آلمانیها را نخست به سوی یهودیان، کولیها و کمونیستهای داخلی راهبر شدند و سپس، به اسلاوها و سیاهان، به عنوان نژاد، تعمیم دادند.از میان ملتهای اروپایی، که در قرن نوزدهم جنگهای عدیدهای راه انداختند، تنها کشور آلمان است که بزرگترین پندارپردازان جنگ را بار آورده است. بنا به نظر هگل، «دولت در زمان جنگ به بالاترین درجه آگاهی از وجود خود میرسد، یا به بیشینه حدّ تحول و تحقق وجود خود اعتلا مییابد. به باور فون برنهاردی (Bernhardi) : «جنگ ادامه سیاست است به شیوه دیگر» نیچه پیشگویی میکرد که «قرن بیستم عصر جنگها خواهد بود.»
از چندین قرن پیش، مصلحان جوامع طرح متعددی برای برقراری صلح و آرامش ارائه دادهاند. از عهد باستان به تبع بوداییان، یهودیان نیز آرزوی «صلح» را در محاورات روزانه به عنوان «شالوم» (صلح بر شما باد) وارد زندگی و تعارفات خود کردند. همین واژه در زبان عرب به «سلام» یا «سلام علیکم» (صالح از آن شما باد) تغییر صورت داد. به رغم هم خونی، خویشاوندی، همآرزویی و همارضی، مناقشات تاریخی فرزندان ابراهیم نه تنها تخفیف نیافته، بلکه روز به روز از «شالوم» و «سلام» و صلحدوری میگزینند.
در آغاز قرن حاضر، گمان میرفت که دیگر عصر جنگهای دینی سرآمده است و جنگهای اقتصادی و ایدهئولوژیک جای آنها را گرفتهاند. ولی از آغاز نیمه دوم قرن حاضر، با تشکیل دولتهای دینی، مانند: و پاکستان، آسیای مرکزی و آفریقای شمالی به طور کلی و خاورمیانه بالاخص، به کانونهای جوشش و خیزش خواستهای دینی تبدیل گشته است. با انقلاب اسلامی در ایران و فروپاشی سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی، اوجگیری دینوندی در جمهوریهای مسلماننشین شوروی، باورهای دینی بار دیگر به حامل و محمول مناقشات بین اقوام و میان دولتها مبدل شده است و از قرائن و علائم چنین پیداست که در آغاز قرن بیستویکم، حداقل در نقاط فوقالذکر، دین وسیلهای برای بهم زدن تراز دولتهای کنونی و محملی برای مقابله با غرب غنی خواهد بود. (2)
خوشباوران نیمه دوم قرن نوزدهم آزمندی، جاهجویی و توسعهطلبی امپراتوران و شاهان را سبب جنگ و خونریزی میدانستند و چنین میانگاشتند که با تشخیصیپ، تفکیک و تثبیت ملتها و ایجاد دولتهای مبتنی بر حاکمیت ملی، در نتیجه: پیدایی جمهوریها، علل و انگیزه جنگ از بین خواهد رفت. در صورتی که عملاً دولتهای به اصطلاح برخاسته از ملّت بهانهی تازهای به خاطر حفظ حاکمیت ملّی، برای آغاز جنگ و پیگیری آن یافتند. اگر در گذشته، امپراتوران و سلاطین شخصاً مسئولیت جنگ را به عهده داشتند و «رعایا» به خاطر آنان به جبههها اعزام میشدند، با اعلام «حاکمیت ملت»، «کشوروندان» بالغ و ذکور، که نظراً یا عملاً خود را عضو ملّت میپنداشتند، موظف شدند از تمامیّت کشور و حاکمیّت کشوروندان تا پای جان دفاع کنند و مسئولیت جنگ را به عنوان «جنگ میهنی» به عهده بگیرند. اگر بنا باشد قدرت از ملت برخیزد باید احاد ملت در پاسداری از تمامیّت این قدرت، که در کالبد دولت متبلور و متجلّی میشود، بکوشند. فلسفهی «نظام وظیفهی عمومی» در حقیقت جامعتی کردن (سوسیتالیزه (societal دفاع از میهن یا نهادی کردن پرخاش در مقیاس ملی- کشوری است. با ملتگرایی و ملّتخواهى جنگها به عناوین «مردمی»، «تودهای»، «خلقی» و «رهاییبخش» نیز آراسته شده، به حدّ «جهاد» و «مقدس» اعتلا مییابند.
مسأله پرخاش در روابط بینالملل را شاید بتوان به طریق زیر خلاصه کرد:
- از زمانی که دولتهای مستقل پدید آمدهاند جنگ بالقوه در زیر چنبرهی آنها قرار گرفته، عاملی در تنظیم و تراز روابط بین کشورها گشته، به عنوان آخرین راه حل ممکن، به کار گرفته شده است. اکثر خطوط مرزی کنونی جهان آباد براساس کارکرد جنگ تعیین و ترسیم گردیده است.
- همانند قرون گذشته، مسلح شدن، تربیت نیرو و تمرین جنگی، به هر بهایی که بوده باشد، جزو حقوق بینالمللی و از معیارهای مسلّم حق حاکمیت ملّی محسوب میشود، جز در موارد استثنایی مانند: کاربرد سلاحهای هستهای شیمیایی، گرچه در نیمه دوم قرن بیستم استعمارزدایی تحقق یافت، ولی در قالب «کشورهای مشترکالمنافع» و اتحادیهها، بلوکبندیها و تحمیل تعهدات «یارگیری»، همانند دورهی فئودالیتهی غرب، در ابعاد قارهای و میان قارهای به نوعی تداوم پیدا کرد. این شیوهی «یارگیری» سبب میشود که مسئولیت جنگ، به ویژه هزینههای مالی و انسانی آن، تنها به دوش یک دولت تحمیل نگردد و عواقب آن فقط به پای یک قدرت به حسب نیآید. این پدیده در مناقشات بینالمللی متعدد، نظیر جنگ کره، و اخیراً در جنگ علیه صدام آشکارا به نمایش درآمد.
- وجود درآمدهای بادآورده مثل نفت، در کشورهایی نظیر عراق، کویت، کره شمالی و عربستان سعودی، به برخی از رهبران آنها امکان داد تا از زرّادخانههای پیشرفتهی تهاجمی، به رغم پسماندهگی فرهنگی، اخلاقی، عقلانی و اقتصادی، برخوردار شوند. سلاحهای مرگبار تودهگیر و دورپرواز در اختیار افراد ناپخته، شوریده سر و مهارناپذیر، به جای این که در راه دفاع از دستآوردهای مردم به کار گرفته شود، بیشتر به وسیلهی توسعهطلبی، همسایهآزاری، تجاوز و تهاجم تبدیل شد. خاماندیشان چنان پنداشتند که با تکیه به چند فروند موشکهای بالستیک (دورپرواز) میتوانند نیات تجاوزگرانه خود را به کرسی بنشانند. جنگ خلیج فارس نشان داد که فرجام خاماندیشی و خود پهلوانپنداری، جز شکست و ناکامی چیز دیگری نمیتوانست باشد.
- دولتها اکثراً ادّعا دارند که جنگافزارهای آنها دفاعی است، ولی مرگافزارهای رقیبان تهاجمی، آنها اعلام میکنند که «مسلح میشوند تا با بیمزایی از جنگ بپرهیزند و دیگران را وادارند قصد تجاوز احتمالی را از سر برون کنند. بدینسان بوده که سه ربع قرن حاضر یا به جنگ سپری شده و یا به «صلح مسلّح»! اغلب رژیمها و بلوکها همدیگر را متهم میکنند که قصد تجاوز به سایرین دارند. احتمالاً همهی این مدعیان ذیحق میتوانند باشند، زیرا اکثر دولتهای گذشته و حالا (نیز شاید آینده)، صرفنظر از شکل و محتوای حکومتی، در مورد جنگ گرایشهای مشترکی دارند.
- رهبران کشورهایی که جنگافزارهای کاری در اختیار دارند، باید از تدبیر، درایت و کیاست خارقالعادهای برخوردار باشند تا به اغوا و تلقینات نظامیان پیکارجو تن ندهند و دچار توهم و رؤیای گذرا نشوند و با خویشتنداری و مرد، جنگ بالقوه را به فعلی درنیآورند. آماده شدن برای جنگیدن احتمال وقوع آن را تشدید و تسریع میکند.
- با وجود دو جنگ جهانی و ویرانیهای عظیم و سپس بازسازی خرابیها در مقیاس بینالمللی و به رغم این که از برکت «پروستریکا» بین بلوکهای «شرق» و غرب» تنشزدایی و خلع سلاح عملی تا حدّی تحقق یافته است؛ با وجود این، دولتها هرگز تا این اندازه برای جنگ احتمالی پول نپرداختهاند، این قدر سرباز و تکنولوژی بسیج نکردهاند و به این انبوهی مواد منفجره در زیر و روی زمین، درون غارهای طبیعی و مصنوعی، حتی احتمالاً در کیهان، انبار نکردهاند و تقویت «بنیه نظامی» به بهای تضعیف نهادهای دیگر، بدین درجه موجب اندیشناکی رهبران خرد و کلان نبوده است!
- دامنهی مناقشات دولتها گاهی به فراشدهای غیردولتی و خصوصی نیز کشانده میشود. آن وسواس و حساسیّتی که دولتها برای رعایت حقوق بینالمللی از خود نشان میدهند و خود را مدافع آن مینمایانند در مورد علم رعایت حقوق فردی کشوروندان اغلب خود را بیتفاوت، یا حتی مُحقّ و صاحب اختیار، جلوه میدهند. اگر اصل حرمت حقوق مورد پذیرش باشد دیگر نمیتوان حقوق جمعی را رعایت و حقوق فردی را پایمال نمود. دولتها موظفند از «حقوق» حیوانات، نباتات و طبیعت نیز دفاع کنند تا چه رسد به حقوق افرادی که به نمایندگی از سوی آنان حکومت میرانند. موضعگیری دولتها در قبال حقّ «یک بام و دو هوا» است، در نتیجه: سبب میشود که نه تنها کشوروندان از آن سلب اعتماد کنند، بلکه دولتهای همتراز نیز همیشه جانب احتیاط را مراعات کرده، با شک و تردید و «دو گام به پیش و یک گام به عقب» با آنها به مقابله پردازند.
- با پیشرفت مذاکرات برای خلع سلاح و امحای جنگافزارها امکان حذف جنگ در مقیاس بین قارهای و اتمزدایی در سطح جهانی افزون گشته است. این گرایش دیگر اجازه نمیدهد که برخی از کشورهای کوچک ثروت خدادادی را صرف سلاحهای قراردادی و تربیت و بسیج نیروهای جوان در ارتشهای تهاجمی بکنند و بر چندین ضدموشک دورپرواز غرّه شوند و همسایههای دور و نزدیک را تهدید نمایند و سرانجام، به ابر قدرتها فرصت دهند که خرده جباران سراب جوی را سر جای خود بنشانند. ثروتهای طبیعی ملتها به نسلهای حال و آینده تعلق دارند. رهبران کنونی کشورها حق ندارند، به هر بهانهای که بوده باشد، آنها را به سود خویش به کار گیرند و یا به خاطر ایجاد «هیچستان»، زمین و زمان را چنان آلوده کنند که سلامت و بقای نسلهای آینده را نیز به خطر بیاندازند و یا این که «کارلوس»های وطنی و بیوطن را به مزدوری بگیرند تا با حادثهجویی و فتنهانگیزی ارج و اعتبار دین و دولتها را بازیچه هدفهای گذرا و سرابگونه خود کنند.
- اگر تنشزدایی کنونی در جهان همراه با فقرزدایی نباشد دنیای تقسیم شده به «شمال» غنی و «جنوب» فقیر نمیتواند در قرن بیستویکم به آرامش بزید. کثرت افزایش جمعیت در «جهان سوم» صلح، آسایش و سازش جهان را، همانند قرون پیش، تهدید میکند. رهبران دینی و دنیوی باید تعصبات را کنار گذارند، پیش از این که به «کمیّت» بشریت بپردازند به «کیفیت» آن بیاندیشند. امروزه، با استفاده از تکنولوژی توانستهاند توفانهای اقلیمی و سیلابهای مخرّب را مهار کنند. در آینده باید علم انسانها را توانا سازد تا توفانهای روانی و «انفجارات» جمعیتی را نیز لگام زنند و به جای زورورزی پرخاشگرانه، مهرورزی خردمندانه پیشه سازند. چنین هدف اعتلایی به آموزش و بازسازی روانی- فرهنگی بسیاری از جوامع، به ویژه جوامع فقیر نیاز دارد. به رغم مستمندی، این جوامع سهم بزرگی از درآمدهای خود را به جنگافزارهای نظامی اختصاص میدهند، غافل از این که امروزه عصر جنگهای نظامی تقریباً بپایان رسیده و عهد جنگهای اقتصای و فرهنگی (3) آغاز گشته است.
- بنا به قول هـ گوبارد (1979، صص 9 و 14) «در جنگ نظامی قلب را نشانه میرفتند تا بکشند و زمینها را به تصرف آورند؛ در جنگ اقتصادی شکم را هدف قرار میدهند تا بهره بکشند و ثروت ببار آورند؛ در جنگ فرهنگی مغز را نشانه میگیرند و بدون این که بکشند آن را فاسد و ناکار میسازند تا بر آن سلطه یابند و فرهنگ و مردم را متلاشی میکنند تا مال بیاندوزند. جنگ فرهنگی بدترین جنگهاست زیرا که در جنگ نظامی مردم بپا میخیزند و بسیج میشوند؛ ولی در جنگ فرهنگی آنان فلج میگردند و توان میبازند.» (4) در چنین شرایطی اهمیت شناخت جنگافزارهای فرهنگی کمتر از شناخت جنگافزارهای نظامی نیست. اگر بنا باشد در تصمیمات سیاسی به جای تکیه بر انگیزشهای عاطفی، ملتهب، گذرا و یک سویه به تدبیر و خویشتنداری انسانشناسیک، دوراندیشی و فراخبینی جامعهشناسیک متکی باشند آنگاه، شاید بتوان گفت که انسان پرومتهای (پیشاندیش و طرح نوانداز) بر فراز انسان اپیمتهای (پساندیش) اعتلاء یافته و پیآمد آن، دولتها مشعل معرفت و فرهنگ رهایی بخش را روشنگر راه رستگاری- ملتهای خود ساختهاند.
پینوشتها:
1- یکی از قهرمانان خردسال «بینوایان»، اثر ویکتور هوگو، میدهد.
2- یک بار دیگر یادآور میشود که این کتاب طی دهههای 80 و 90 قرن بیستم نوشته شده است.
3- Kulturkampf –
4- مأخذ: In: Jorge V. Rojas, Entre la Cultura y el Hombre, Madrid, 1980, P. 161.
شیخاوندی، داور: (1393)، جامعهشناسی سیاسی شناخت دولت، تهران: نشر قطره، چاپ دوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}