نویسنده: محمد بلوریان




 

کتابشناسی: نبرد امپراتوری‌ها/ رابرت گراورث وارزمانلا/ ترجمه‌ی پرویز دلیرپور/ کویر/ 478ص

که حدود دویست سال است که ما در جسارت اقتدار سیاسی و اداری ایران قدیم در جهان، به سر می‌بریم قدرت سیاسی ایران در تاریخ بلند خود از زمان هخامنشیان تا همین دوران صفویه که ایران همچنان از نظر مساحت و قدرت سیاسی از جایگاه برجسته‌ای در دنیا قرار داشته است(1)، احساس غرور و عزت در ایرانیان بر می‌انگیخته است. تا جایی که ‌اندیشه‌های باستان‌گرایی و بعضاً مخالفت با اسلام و تجدد هم از منظر همین اقتدار سنتی سیراب می‌شده است. با توجه به درخشش قدرت امپراتوری هخامنشی در دوره‌ای از تمدن بشری، ما گمان کرده‌ایم که این درخشش و افسوس نسبت به گذشته، فقط مخصوص به خودمان است؛ اما بسیاری از ملت‌‌های جهان نیز، چنین افسوسی را در سر دارند. در تاریخ جهان در مناطق بین‌النهرین، مصر، حبشه، و سرزمین‌‌های شمالی آفریقا، یونان و اسکندریه، رم و ایتالیا و بیزانس، هند، چین، ژاپن، روسیه و عثمانی، برزیل، پرتغال، آلمان، فرانسه، انگلستان، آمریکا و... بیش از 200 امپراتوری ثبت شده است، که هر کدام زمانی قدرت سیاسی و اجتماعی با شکوهی در جهان ایجاد کرده اما امروز تقریباً همه‌ی این نظام‌ها به عنوان یک کشور و یک دولت- ملت مستقل شناخته شده‌اند.
موضوع کتاب بررسی و تحلیل نقش امپراتوری‌ها در زمان وقوع جنگ جهانی اول است. تحولات دوران مدرن، امکان شکل‌گیری نظام سیاسی به شکل امپراتوری را از بین برده است و این مسئله نه فقط برای نظام سیاسی کشور ما بلکه برای ساختار تعاملات بین‌المللی تمام دنیا یک تحول به شمار می‌رود. کتاب «نبرد امپراتوری‌ها» تلاش می‌کند تحول به سمت نابودی امپراتوری را به تصویر بکشد. کتاب از منظرِ بررسی تاریخیِ جنگ جهانی اول، این پایان را به تصویر می‌کشد: «جنگ بزرگ نه فقط جنگی برای امپراتوری و بین امپراتوری‌ها بلکه جنگی شد که از بسیاری جهات مشارکت کنندگان فراوانش از همان ابتدا شاید فکر نمی‌کردند که جنگی علیه امپراتوری به طور کلی باشد.» (ص13) البته مؤلف اشاره می‌کند که نابودی امپراتوری مربوط به جنگ بزرگ نیست، بلکه این جریانی است که پیش‌تر آغاز شده بود و بعد از جنگ جهانی اول با فروپاشی قدرت امپراتوری‌‌های پیروز در جنگ ادامه یافت. «در واقع از سده‌ها پیش چنین بود: هنگامی که سیل بنیان‌افکن پیکار صنعتی به پایان رسید، سه امپراتوری از این امپراتوری‌ها فرو‌پاشیدند و با تجزیه‌ی سرزمینی روبه رو گشتند، در حالی که سایر امپراتوری‌ها با معضلات عمده‌ای که پال کندی آن را "امتداد دیوانه‌وار امپراتوری" می‌نامد، دست به گریبان گردیدند.» (ص28) به این ترتیب نمی‌توان پایان امپراتوری را به یک اتفاق سیاسی نسبت داد، بلکه این امر، تحولی در اساس سیاسیت جدید است.
سؤال کتاب این است که چگونه امپراتوری قدرت خود را از دست می‌دهد و پایان می‌یابد؟ اصل مسئله مربوط به بسط انسان مدرن در فضای سیاسی نظام‌های دنیاست. بشر جدید از جایگاه خود در نظام سیاسی طغیان کرده است و دیگر به سختی زیر بار تحمیل قدرت سیاسی و اجتماعی و حتی اندیشه‌ای قرار می‌رود. اساساً برای بشر جدید تن‌ها سلطه و قدرت سلطه موضوعیت دارد. در این میان هر چیز عامل یا موضوع سلطه است. اگر نقش امپراتوری‌‌های دنیا، پیش از تاریخ مدرنیته، نوعی رهبری معنوی، اجتماعی و اسطوره‌ای برای جوامع بوده است؛ مثلاً پادشاه، خدایا سایه‌ی خدا بود‌ه‌ است؛ عامل مذهبی وحدت آفرینی می‌کرده و سنخیت فرهنگی پیوند یک امپراتوری را ایجاد می‌کرده است. امروزه مذهب، پادشاه کاریزما و... عامل ایجاد سلطه‌ی بیش‌تر دیده می‌شود و لذا سیطره‌ی نظامی، اقتصادی و بهره‌گیری متروپل از مناطق پیرامون، محور اصلی فهم امپراتوری برای انسان جدید است. به این ترتیب امکان رسیدن به وحدت معادل سیطره‌ی شخصی بر اشخاصی می‌شود و قدرت امپراتوری درون نحوه‌ی زندگی و سیاست انسان جدید به زوال محکوم می‌شود. اگر سلطه، مهمترین عامل زندگی است، چرا و چگونه من، خانواده‌ی من، قوم من، جامعه‌ی من و... باید مفعول یا فاعل سلطه گردد؟ این نحوه‌ی مواجه انسان با حکومت، مانع از شکل‌گیری واحد‌های سیاسی قدرتمند می‌شود و مناطق خودمختار و مستقل را تا حد ممکن کوچک می‌کند. به هر حال باید دانست وقتی که انانیت و نحنانیت بشر جدید سربلند می‌کند، در واقع هر قدرت سیاسی به دشمن و عاملی ویران‌گر تبدیل می‌شود و بالعکس؛ یعنی کشور‌های استعمارگر موفق هم امپراتوری بزرگ قلمداد می‌شوند. اینجاست که با شکل‌گیری امپراتوری‌‌هایی که فقط پوسته‌ی شکل پیشینی امرپراتوری را حفظ کرده‌اند، امپراتوری به عنوان نوعی تناقض و اختلال در نظام سیاسی ظاهر می‌شود.
امپراتوری در گام اول شکل استعماری پیدا می‌کند و اتفاقاً امپراتوری‌‌های استعماری، پیروز جنگ جهانی اول می‌شوند؛ ولی حقیقت این است که وقتی که شکل نظام سیاسی با امپراتوری سنخیت نداشته باشد، امپراتوری استعماری نیز امکان بقا نمی‌یابد. لذا ما می‌بینیم که بعد از جنگ، ، امپراتوری‌‌های پیروز یعنی امپراتوری‌‌های مستعمراتی از نیز فرو می‌پاشند. این مسئله در دوران جنگ بیش‌تر خودش را نشان می‌داد، چرا که «مراکز امپراتوری در اروپا به شدت به مستعمرات وابستگی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی داشت. این بدان معنا بود که فشار‌ها و تنگنا‌های جنگ نه فقط بر متروپل تأثیر می‌گذارده بلکه به فضا‌ها و حیات امپراتوری مستقر در نقاط دور دست جهان تأثیراتی ژرف و فراگیر باقی می‌گذاشته است». (ص 202)
«به سال 1914، لندن و پاریس، از بین امپراتوری‌‌های مستعمراتی جهان، بزرگ‌ترین امپراتوری‌ها را در اختیار داشتند و طبیعی بود که طی جنگ هم به لحاظ نیروی انسانی و هم از حیث منابع مادی به شدت به سرزمین‌‌های تحت سیطره‌ی خویش متکی گردند.» (صص 32-31) در این میان ارزش نیروی انسانی و کشور‌های هم پیمان زیاد شد و کثیف‌ترین و بازاری‌ترین سیاست‌ها برای جلب نظر و همکای کشور‌های حوزه‌ی استعماری شکل گرفت؛ از جمله اینکه به برخی از کشور‌ها در ازای همکاری، پیشنهاد استقلال بعد از جنگ داده می‌شد. بین دو جنگ نیز «ارتش فرانسه و مقامات استعماری از نیروی کوبنده‌ی خود علیه شورش عمده بین دو جنگ جهانی استفاده کردند و مانند بریتانیا از آخرین تکنولوژی نظامی مانند نیروی هوایی، بمباران شیمیایی، تانک و نفرات برتر، توپخانه، تجهیزات ارتباطی و آماد‌ها (لجستیک) بهره گرفتند.» (ص 42) اما به هرحال فرایند فروپاشی نظام‌‌های امپراتوری شروع شده بود. «فرایند بی‌ثبات گردیدن حاکمیت فرانسه در مستملکات فرانسوی دریا‌ها در جنگ جهانی یکم آغاز و روابط استعماری که این حاکمیت بر پایه آن‌ها استوار بود، به تحلیل رفت. همین مسئله در مورد امپراتوری بریتانیا البته به شیوه‌هایی متفاوت‌تر صادق است». (ص 32)
تحول سیاست و نظام سیاسی نه تنهابرای کشور‌های غربی بلکه برای تمامی کشور‌های جهان، متأثر از مدرنیته اتفاق افتاده است. اینجاست که کتاب می‌تواند برای فهم وضعیت ایران مورد توجه قرار گیرد. مترجم می‌گوید: «کتاب حاضر به هیچ رو کتابی در خصوص مسائل ایران نیست، ولی می‌توان پرسش‌های اساسی در پیوند با ماهیت دولت مدرن در ایران را برانگیزاند. برای نمونه می‌توان پرسش کرد، شکل‌گیری نخستین دولت مدرن ایرانی که با پهلوی اول شکل گرفت را تا چه‌ اندازه می‌توان به فرایند تاریخی و سیر تکاملی تمدن ایرانی نسبت داد؟ جتی اگر تشکیل ملت- دولت ایرانی را حاصل تلاش روشنفکران وطنی فرض کنیم، تا چه ‌اندازه می‌توان تشکیل آن را به اجرای پروژه‌ای آگا‌‌هانه، حاصل فهم روشنفکران یا نخبگان سیاسی ایرانی از مناسبات جهانی از یک سو و درک حوزه‌‌های و کانون‌‌های مختلف قدرت و نفوذ داخلی از سوی دیگر قلمداد نمود؟ حتی می‌توان پرسید این رویداد تا چه‌ اندازه حاصل الگوبرداری از پروژه‌‌های مشابه در دیگر جا‌ها، یا حاصل مشاهده‌ی حقوق دموکراتیک ملی با توجه به مناسبات دولت و جامعه بوده است؟ و...» (ص 11)
بررسی پروژه‌ی سیاست در دنیای جدید و اصلاح تلقی سیاسی و قومی ما از طرح سیاست از مهم‌ترین مباحث این کتاب است. کتاب برای این منظور به سراغ حساس‌ترین حادثه سیاسی مدرنیته یعنی جنگ جهانی اول می‌رود. جنگ جهانی به خصوص برای فهم سیاسیت جدید از زاویه‌ی کشور‌های در حال غربی شدن بسیار مهم است. از این منظر یکی از انگاره‌‌های جدی فهم زوال قدرت ایران در این فضا، توطئه‌ی استعماری کشور‌های اروپایی است. کتاب حرفی از این توطئه در ایران نزده است، اما مهم‌ترین و جدی‌ترین شکل طرح این تلقی در دنیای جدید را مطرح ساخته است. می‌دانید که جنگ جهانی اول با حمله‌ی انگلیس به عثمانی شروع شد و از این رو فروپاشی عثمانی به شدت در سیطره‌ی تلقی توطئه‌ی اروپایی شکل گرفته است. در این میان نویسنده در فصل بررسی امپراتوری عثمانی عنوان می‌کند که «تاریخنگاران با ملاحظه‌ی گزارش‌های مفصل دیپلماتیک اروپایی‌‌ها، ممکن است به این نتیجه برسند که عامل قطعی نابودی امپراتوری، سوء مدیریت بود. اما هنگامی که منابع خود عثمانی را در اولویت قرار دهیم، تصویری متفاوت ظاهر می‌شود، لحن‌ها طوری است که گویی امپراتوری «قربانی امپریالیسم اروپایی» شده است. مورخان عثمانی از روش‌‌های غارت‌گرانه‌ی قدرت‌های بزرگ اروپایی گلایه می‌کردند. آن‌ها معتقد بودند این قدرت‌ها تقسیم عثمانی را در بازی معروف «مسئله‌ی شرق»، دنبال می‌کرده‌اند. ... باید به اختصار یادآور شوم که هیچ کدام از پارادایم‌‌های «مرد بیمار اروپا» و «قربانی امپریالیسم اروپا» نمی‌توانند مبین دلایل انهدام امپراتوری باشند. حتی پیش از آغاز امپریالیسم اروپایی، بین سال‌‌های 1760 و 1839، عثمانی عصر حیات پر کشمکش را تجربه کرده بود. گذشته از این، ظهور ملی‌گرایی قومی در امپراتوری عثمانی را نمی‌توان فقط به دسیسه‌ی اروپاییان نسبت داد؛ ملی‌گرایی و گرایش به سوی ملت- کشور پدیده‌ای جهانی بود و خاص امپراتوری نبود. اما بی‌گمان مداخله‌ی اروپاییان به سود جمعیت‌‌های مسیحی امپراتوری، روابط مسلمانان- مسیحیان در سراسر سرزمین‌‌های عثمانی را سیاسی ساخت به گونه‌ای که به آتش خشونت‌‌های قومی و مذهبی دامن زده شد» (ص 50 و51) موج ملی‌گرایی که ناشی از حالات اومانیستی انسان مدرن است، در ایران نیز به درگیری و سستی در حکومت منجر شد. جدایی‌طلبی آذری‌ها از زمان قاجار، کردها، عرب‌ها و...نشانگر این مهم در ایران است. این مثالی بود تا نشان دهیم تحلیل کتاب کاملاً منطبق بر فهم تحولات جامعه و حکومت ایران است.
کتاب پس از بررسی تک‌تک امپراتوری‌های درگیر در جنگ جهانی اول، به ترتیب عثمانی، ایتالیا، آلمان، اتریش- مجارستان، روسیه، فرانسه، بریتانیا، دومینون‌ها و ایرلند و هندوستان، پرتغال، ژاپن، چین، که به صورت دقیق و توسط بهترین تاریخدانان در هر حوزه به رشته تحریر درآمده است، طرح برای شکل مطلوب نظام سیاسی ترسیم می‌کند و سعی می‌کند نشان دهد: که چگونه این صورت جدید نظام سیاسی ظاهر می‌شود. این شکل جدید سرانجام قطعی جامعه‌ی انسان مدرن و نسخه‌ی واحد تمام دنیا از جمله ایران است. «اعلام آتش بس در 11 نوامبر 1918 برابر با ظهور دنیای جدید با تناقض‌‌های شدید بود. [این جریان کم‌کم در تمام امپراتوری‌ها] به برنامه‌‌های جدیدی برای ساختار کشور منتشر شدند و سرانجام به جنبشی خود‌مختاری و یا استقلال در کلیه‌ی سرزمین‌‌های مرزی امپراتوری منجر شدند.» (ص 38) این جریان در واقع «به فروپاشی خشونت بار نظام جهانی مبتنی بر امپراتوری‌های سرزمینی منجر شد و نظام مبتنی بر ملت کشور را به عنوان تنها شکل دارای مشروعیت بین‌المللی سازماندهی سیاسی به جای آن برنشانید» (ص 26). طرح این نظام سیاسی جدید در بررسی آخرین امپراتوری درگیر در جنگ یعنی امریکا شکل گرفت. از همین جا اهمیت امپراتوری امریکایی هویدا می‌شود. در واقع «گرچه امپراتوری سرزمینی برای نبرد ایالات متحده طی جنگ جهانی یکم اهمیت چندانی نداشت، ولی با این حال، عصر جنگ امپراتوری آمریکا را به مثابه مجموعه‌ای از نهاد‌ها و الگو‌های ذهنی سیاسی دگرگون ساخت». (ص402)
دو فصل آخر این کتاب مربوط به امپراتوری آمریکا به عنوان طراح ایده‌ی نظام‌‌های سیاسی جدید و کنفرانس صلح پاریس به عنوان مهمترین قطعه از ساختار تثبیت این نظام سیاسی در جهان است. «کنفرانس صلح پاریس به روال‌مند شدن ساختار ملت - کشور کمک کرد، زیرا به دولت‌‌هایی مشروعیت بخشید که جانشین امپراتوری‌‌های چند ملیتی در اروپا و آناتولی گردیدند؛ همچنین، نظام قیمومیت جامعه‌ی ملل کارخانه‌ای برای تبدیل برخی مناطق به ملت - کشور ایجاد کرد.» (ص 435) برای بررسی دقیق‌تر باید دانست این فرایند از کجا شروع شد و چگونه شکل گرفت؟
کمی قبل از جنگ جهانی اول توماس وودرو ویلسون رئیس جمهور امریکا شد، ویلسون در ساختار حکومتی آمریکا نیز اصلاحاتی ایجاد کرد و مبانی نظری برای آن ایجاد کرد که به عنوان مهمترین مبانی اندیشه‌ای شکل‌گیری رشته‌ی مدیریت دولتی (Public administration) معروف گردید. اما این طرح اندیشه‌ای محدود به آمریکا نبود، بلکه اصول ویلسونی اساس نظام‌های سیاسی جدید گردید و نهایتاً به همت خود او منجر به تأسیس سازمان ملل در آمریکا شد.
سخنرانی 18 ژانویه 1918 ویلسون که پیش از پایان جنگ جهانی اول مطرح گردید، «در آن زمان در سراسر دنیا تحت عنوان اصول چهارده‌گانه معروف شده بود، مدت کوتاهی بعد با خلاصه‌ی کلی برنامه‌ی ویلسون معادل گردید.... طی آن سخنرانی‌ها، ویلسون اندیشه‌ی مکتب واقع‌گرایی را تحت عنوان "بازی بزرگ توازن قدرت اکنون برای ابد بی‌اعتبارگشته" مورد تقبیح قرار داد. نطق‌‌های پی‌درپی او جای کم‌تر شکی باقی گذاشت که کنفرانس مبنایی برابر و متقارن را در سطح بین‌المللی هنگام نگارش پیمان‌های خاص و طراحی مجدد خود نظام بین‌المللی در نظر خواهد گرفت. قبول ویلسونیسم به مثابه شالود‌های ایدئولوژی صلح، به مثابه شالوده‌شکنی ساختار‌های موجود نهادی بود. طی جنگ، قدرت‌های بزرگ شورای عالی جنگ را پدید آورده بودند...
اما کم کم قدرت‌‌های بزرگ تمامی این اقدامات را تحت ساختار گفتمانی کاملاً جدیدی، یعنی نوعی حاکمیت جهانی از نوع ویلسونی آن، به انجام رسانده بودند. این ساختار گفتمانی هم به کارگزاران هم به ساختار‌های رسمی صلح شکل می‌بخشید که اوج اعلای آن، پیمان لوزان با جمهوری ترکیه به سال 1923 بود. کنفرانس تبدیل به بیان نهادی آن چیزی گردید که ارز مانلا"لحظه‌ی ویلسونی" نامیده است، لحظه‌ای که در تاریخ روابط بین‌الملل بی‌همتا بود. کنفرانس به گفته مانلا: " دگرگونی هنجار‌ها و استاندارد‌های روابط بین‌المللی را شروع نمود که اصل ملت- کشور برخوردار از حق تعیین سرنوشت را به مثابه تن‌ها شکل سیاسی مشروع سراسر جهان جا انداخت".» (ص436 و 437) جنگ و صلح بهانه بود، این شکل سیاست متناسب با بشر جدید و ضرورتی برای آینده‌ی سیاسی وی بود تا بتوان جامعه را اداره کند. در این میان دیگر نباید انتظار داشته باشیم یا حسرت بخوریم که حکومت، قدرت گذشته را داشته باشد، چرا که این قدرت در نگاه بشر جدید ذاتاً جنگ آفرین و فسادآوراست.
در این میان «اگرچه ویلسونیسم بیش از هرجا درباره‌ی اروپا حرف برای گفتن داشت، ولی هدف از ساختاری که ایجاد کرد، کاربرد آن در سراسر جهان بود. ویلسونیسم به هویت دولت جانشین، قانونیت و مشروعیت بخشید. دولت‌‌های جانشین همه‌جا امپراتوری‌ها را به چالش کشیدند. قدرت‌‌های بزرگ با پذیرش ویلسونیسم، ساختاری را پذیرفته بودند که قابلیت‌‌های آنان چونان امپراتوری را از نو شکل می‌بخشید و محدود می‌ساخت.» (ص 467) افسوس که «تأثیرات جنگ جهانی یکم و شکل‌گیری گفتمان ویلسونیسم پس از آن، (کارمایه‌ی اصلی نگارش کتاب حاضر) در میان ایرانیان از این هم ناپژوهیده‌تر باقی مانده است.» (ص11).

پی‌نوشت‌:

1- کارشناسی ارشد مدیریت دولتی از دانشگاه علامه طباطبایی

منبع مقاله :
ماهنامه سوره اندیشه 84 و 85