فیلمنامهی فیلم «12 مرد خشمگین»
مترجم: اشکان راد
سخنگو و رئیس هیئت منصفه؛
سیو پنج ساله، کمک مربی تیم راگبی در دبیرستان، خوش قیافه و ریزجثه. در آغاز محتاط و نگران است، اما در ادامه مجذوب موقعیتی که در آن قرار گرفته میشود. رفتاری کاملاً رسمی دارد. خیلی باهوش نیست، اما شخصیت مصممی دارد.دومین عضو هیئت منصفه؛
سیوهشت ساله، کارمند بانک، فردی مطیع و مردد که از خود هیچ رأی و نظری ندارد. به سادگی تحت تأثیر قرار میگیرد و معمولاً همان رأیی را که آخرین نفر ابراز کرده، بیان میکند.سومین عضو هیئت منصفه؛
چهل ساله، مدیر یک شرکت پستی. شخصیتی بسیار متقدر و محکم، فوقالعاده خودرأی. تا آن جا که میشود رگههایی از دیگرآزاری را در رفتارش مشاهده کرد. مردی بسیار جدی که تحمل شنیدن نظر مخالف را ندارد و عادت دارد دیدگاهش را به دیگران تحمیل کند.چهارمین عضو هیئت منصفه؛
پنجاه ساله، کارگزار بورس. ثروتمند و صاحب موقعیت. سخنرانی ماهر که در همه حال میتواند عقیدهاش را به خوبی بیان کند. به نظر میرسد که در سطحی فراتر از دیگر اعضای هیئت منصفه قرار دارد. تنها موضوع مورد علاقهاش، حقایق مطرح شده در پرونده است. از رفتار دیگر اعضا منزجر است. مدام به خودش میرسد؛ موهایش را شانه و ناخنهایش را تمیز میکند و ...پنجمین عضو هیئت منصفه؛
بیستوپنج ساله، مکانیک. جوانی بسیار ساده که وظیفهاش را در این پرونده خیلی جدی گرفته است، اما سخن گفتن در برابر اعضای مسنتر هیئت منصفه برایش سخت است.ششمین عضو هیئت منصفه؛
سیوسه ساله، نقاش ساختمان. مردی راستگو اما کندذهن که تصمیماتش را آهسته و با دقت میگیرد. برایش دادن نظر مثبت دشوار است، اما چارهای جز شنیدن، تحمل کردن و پذیرفتن دیدگاههای جذابتر دیگر اعضا ندارد.هفتمین عضو هیئت منصفه؛
چهلودوساله، بازاریاب. مردی شلوغکن، ریاکار و دلال مآب، با لباسهایی پرزرقوبرق که نمیخواهد وقتش را با نشستن روی صندلی هیئت منصفه تلف کند. فوری حالش عوض میشود و بیدرنگ در مورد موضوعاتی که هیچ چیز در موردش نمیداند، موضع میگیرد. فردی زورگو و البته ترسوست.هشتمین عضو هیئت منصفه؛
چهلودوساله، معمار. ساکت، اندیشمند و آقامنش. کسی که از چند زاویه هر پرسشی را بررسی میکند و واقعیت را میجوید. انسانی خوددار و دلسوز. و فراتر از همه، شخصی که میخواهد عدالت اجرا شود و برای رسیدن به این هدف میجنگد.نهمین عضو هیئت منصفه؛
هفتاد ساله، بازنشسته. مردی آقامنش و متین که زندگی او را از پای درآورده و در انتظار مرگ است. کسی است که به خودشناسی رسیده و بر ایامی که شجاعت ابراز خودش را نداشته، حسرت میخورد. با توجه به این که هر وقت هیجان زده میشود، قرصی بالا میاندازد، به نظر میرسد که بیماری قلبی دارد.دهمین عضو هیئت منصفه؛
چهلوشش ساله؛ گاراژدار. فردی بدخلق و تلخ که بیتأمل دشمنی میورزد. انسانی ریاکار که جز خودش برای هیچ کس ارزشی قائل نیست. کسی که به جایی نرسیده و میداند که در آینده هم نمیرسد. سرماخوردگی شدیدی دارد و مدام دماغش را بالا میکشد، عطسه میکند و قطره داخل بیناش میچکاند.یازدهمین عضو هیئت منصفه؛
چهلوهشتساله، ساعتساز. پناهندهای از اروپا که از سال 1941 به آمریکا مهاجرت کرده است. لهجه دارد. در برابر آدمهایی که دوروبرش را گرفتهاند، خجالتی و آشفته و تقریباً مطیع است. با این وجود به خاطر بیعدالتیای که برخود او رفته، صادقانه در جستوجوی عدالت است.دوازدهمین عضو هیئت منصفه؛
سی ساله، کارمند شرکت تبلیغاتی. مردی خوشظاهر و زرنگ که آدمها را براساس نظرسنجی، نمودار و پورسانت ارزیابی میکند و شناختی از واقعیت آدمها ندارد. شخصی افادهای و سطحی است، اما تلاش میکند برای دیگران همراه خوبی باشد. در تمام طول فیلم کاغذی را خطخطی میکند.آشکار شدن تدریجی تصویر:
1. خارجی – نیویورک – دادگاه جرایم عمومی – روز
ساختمانی خاکستری، عظیم و با ابهت پس زمینهای است تأثیرگذار برای رفتوآمد آدمهای عادی در روزی معمولی. دوربین با فاصله روی پلکانِ مقابل ساختمان قرار گرفته است و سپس به آهستگی حرکت دالی را آغاز میکند.محو شدن تصویر به:
2. داخلی – سرسرا – همان
انبوه مردم از هر طیف و طبقهای به سرعت در حال حرکت و فعالیتاند. به سمت بالابرها، دکههای روزنامهفروشی و ... میروند. عدهای به سمتی هجوم میبرند. در بسته میشود.محو شدن تصویر به:
3. داخلی – راهروی طولانی طبقه بالا – همان
بالابرها در سمت چپ قرار دارند. سمت راست درهای زیادی به صحنهای دادگاه باز میشوند. روی هر یک از درها علامتی آویزان است. روی در اول نوشته شده است: «دادگاه جرایم عمومی شماره یک». دومی «دادگاه جرایم عمومی شماره دو» و ... در بالابر باز میشود و عدهای از آن بیرون میآیند و به سمت راهرو میروند. دیگران، زن و مرد، در راهرو میایستند و مشغول صحبت میشوند. جو مملو است از حرکت، فعالیت و شلوغی فوقالعاده. هر کدام هدفی دارند. دوربین تعدادی از افراد را که از بالابر پیاده شدهاند، دنبال میکند. یک نگهبان در کنار هر در ایستاده است. اشخاص وارد و خارج میشوند. دوربین به دری میرسد که رویش نوشته شده: «دادگاه جرایم عمومی شماره چهار». میچرخد و روبهروی در قرار میگیرد. نگهبانی با خونسردی دم در ایستاده است. برخلاف تمام درهای دیگر و تمام آدمهایی که در مقابل آنها مشغول گفتو گو هستند. جز نگهبان، کسی اینجا نیست. واضح است که پرونده مربوط به اتاق چهارم جذابیت کمی برای عموم دارد. از میان شیشه و در فاصلهای دور، قاضی را میبینیم که در جایگاهش نشسته است. به سمت چپش رو کرده و صحبت میکند. چیزی نمیشنویم. حرفش را قطع میکند و به سمت راست سر بر میگرداند. دستش را مثل این که بخواهد پیشخدمت را صدا کند، بالا میآورد.4. داخلی – صحن دادگاه – همان
لیوانی خالی روی یک سینی.از آن سروصدای راهرو وارد آرامش صحن دادگاه میشویم. دستی یک تُنگ پرشده از آب را روی سینی میگذارد. کسی لیوانی را پر از آب میکند. دوربین همراه با لیوان بالا میرود. نمای درشت از قاضی که آب را مینوشد. لیوان خالی از آب را زمین میگذارد و باز هم به سمت چپش رو بر میگرداند. گلویی صاف میکند و شروع به سخن گفتن میکند.
قاضی:
... و این بیانگر قانونی بودن دادگاه در مورد این پرونده است. اکنون، هیئت منصفه محترم، آخرین توضیحات را اظهار میدارم. قتل از درجه اول – قتل عمد – جدیترین جنایتی است که در محاکم به آن رسیدگی میشود. شهادت شهود را شنیدید. موارد قانونی مرتبط با آن پرونده و تفاسیرش هم برای شما قرائت شد. حال وظیفه شماست که واقعیت را از حدس و گمان جدا کنید. انسانی جان خود را از دست داده است. و جان یک انسان دیگر در دستان شماست. اگر شک معقولی وجود دارد، باید رأی «بیگناه» را به من اعلام کنید. و اگر شک معقولی وجود ندارد، میبایست که با وجدانی آسوده رأی به گناهکاری متهم بدهید. هر تصمیمی که بگیرید، رأی شما باید اکثریت مطلق داشته باشد. اگر متهم را گناهکار بدانید...نمای بسته از متهم
جوانی اهل پورتوریکو که آسیبپذیر و هراسان به نظر میرسد.قاضی
(ادامه): ... دادگاه به تقاضای بخشش وقعی نمینهد. اجرای مجازات اعدام در این پرونده الزامی است. به وضعیت شما غبطه نمیخورم. شما وظیفه بسیار خطیری را برعهده دارید. آقایان، از توجه شما متشکرم. پس از مکثی کوتاه، اعضای هیئت منصفه پشت سر هم بیرون میروند.5. داخلی – اتاق هیئت منصفه – روز
یک بعدازظهر بسیار گرم تابستان. اتاق هیئت منصفه، بزرگ، اما بیروح و خالی است. دیوارهایش بدجوری محتاج رنگاند. سه پنجره بر دیوار انتهایی دارد که نمای شهر نیویورک را مینمایاند. توالت و دستشویی بیرون از اتاق قرار دارد. دور میز بزرگ و پر از خطو خش را دوازده صندلی گرفته است. نیمکتی در کنار دیوار قرار دارد. تعداد زیادی صندلی اضافی، یک میز کوچک همراه با آب سرد کن و لیوانهای کاغذی، یک سطل زباله، پنکهای روی نیمکت، ساعت دیواریای بالای آبسردکن و چوب لباسیای که یک قفسه روی آن قرار دارد، دیگر وسایل موجود در اتاق است. خودکار، کاغذ و جاسیگاری روی میز است. اتاق در شب با لامپهای فلورسنتی که کلیدش کنار در است، روشن میشود.اعضای هیئت منصفه همراه با یک نگهبان وارد میشوند. او لیستش را کنترل میکند. عضو شمارهی نُه که فردی مسن است، از کنارش میگذرد و به سمت دستشویی میرود. نفر چهارم، روزنامهای را بر میدارد و شروع به خواندن میکند. چند تن، پنجرهها را باز میکنند. دیگران هم سراسیمه به این طرف و آن طرف اتاق میروند. سومین عضو، یادداشتی را بیرون میآورد و مشغول بررسیاش میشود. دومی به طرف آب سردکن میرود و لیوانی آب برمیدارد. سخنگو برگهای از یک دفترچه یادداشت را میکند و آن را برای رأی گیری به تکههایی کوچک تقسیم میکند. هفتمی نزد نفر چهارم میرود و آدامسی تعارفش میکند. او سری به نشانه نفی تکان میدهد.
هفتمین عضو هیئت منصفه (به طرف نفر هشتم برمیگردد):
آدامس میخوای؟هشتمین عضو هیئت منصفه:
نه ممنون.هفتمین عضو هیئت منصفه (عرق پیشانیاش را پاک میکند): یه چیزی رو میدونی؟ تلفنی وضع هوا رو پرسیدم. امروز گرمترین روز ساله.
هفتمین عضو هیئت منصفه:
(ادامه، نفر ششم سری به تأیید تکان میدهد و از پنجره به بیرون خیره میشود): آدم فکر میکنه واسه همچین جایی حداقل یه کولر بذارن. توی دادگاه داشتم از گرما میمردم.نگهبان:
خب، آقایان. همه این جا هستن. اگه چیزی خواستین، من بیرون ایستادم. فقط در بزنین.نگهبان بیرون میرود و در سکوت صدای قفل شدن در به گوش میرسد.
پنجمین عضو هیئت منصفه:
نمیدونستم درو قفل میکنن.دهمین عضو هیئت منصفه:
معلومه که قفل میکنن. چی فکر میکردی؟پنجمین عضو هیئت منصفه:
نمیدونم. اصلاً به مغزم خطور نکرد. نفر دهم راه میافتد و در کنار سخنگو میایستد. به تکههای کاغذ اشاره میکند.دهمین عضو هیئت منصفه:
هی، این واسه چیه؟سخنگو:
خب، گفتم شاید بخوایم رأی مخفی بدیم.دهمین عضو هیئت منصفه:
چه فکر محشری! شاید بتونیم اونو به عنوان نماینده مجلس انتخاب کنیم.آنقدر میخندد که به سرفه میافتد.
سخنگو نگاهی به ساعت مچیاش میاندازد و آن را با ساعت دیواری مقایسه میکند. سومی یک لیوان آب از آب سردکن برمیدارد و به طرف نفر دوم میرود و در همان حال که دوروبر را ورانداز میکند، جرعهای مینوشد.
سومین عضو هیئت منصفه
(به دومی): نظرتون چی بود؟دومین عضو هیئت منصفه
(به آرامی): نمیدونم. خیلی جذاب بود.سومین عضو هیئت منصفه:
واقعاً؟ من که داشت خوابم میبرد.دومین عضو هیئت منصفه:
میدونی، آخه اولین باریه که عضو هیئت منصفه شدم.سومین عضو هیئت منصفه:
من تا حالا چندین بار عضو منصفه بودم. همیشه از این که چطور وکیلها میتونن همینطور یه بند وراجی کنن، متحیر میشم. حتی اگر پرونده مثل این یکی واضح باشه. میخوام بگم تا حالا این قدر حرف صدمن یه غاز در مورد چیزی به این بیاهمیتی شنیده بودی؟دومین عضو هیئت منصفه:
خب، به منظر من که حق دارن.سومین عضو هیئت منصفه:
معلومه که حق دارن. هر کسی استحقاق یه محاکمه عادلانهرو داره. روالش همینه. ببین، اگه یه نفر موافق این موضوع باشه، اون خود منم. میخوام بگم، به نظر من قبل از این که جوونهای گردن کلفتی مثل این یارو دردسرساز شن، باید اونها رو ادب کرد. قبول داری؟ اگه این کار انجام شه، توی وقت و هزینه کلی صرفهجویی میشه.نفر دومی با دلواپسی او را نگاه میکند، سری به تأیید تکان میدهد، بر میخیزد و به سمت آب سردکن میرود. لیوانش را پر میکند، جرعهای مینوشد و در تنهایی میایستد.
هفتمین عضو هیئت منصفه
(به سخنگو): چطوره شروع کنیم؟سومین عضو هیئت منصفه:
آره دیگه، بیاین تمومش کنیم. به احتمال قوی همه ما کلی گرفتاری داریم.سخنگو:
خب، تصمیم داشتم یه تنفس پنج دقیقهای بدم. آخه یه نفر الان توی دستشوییه.پنجمین عضو هیئت منصفه (به سخنگو، مردد): باید به ترتیب شمارهمون بنشینیم؟
< سخنگو: چی؟ نمیدوم. فکر کنم همین طور که میگی باشه.هشتمی، از پنجه بیرون را نگاه میکند.
دوازدهمین عضو هیئت منصفه (به هشتمین عضو): چشماندازش بد نیست. (نفر هشتم یه سری به تأیید تکان میدهد) نظرتون در مورد پرونده چیه؟ (هشتمین عضو پاسخ نمیدهد) برای من که خیلی جذاب بود. از این پروندههای بیاهمیت نبود. میدونی که منظورم چیه؟ شانس آوردیم که قضیه یه قتل در میون بود. مثلاً یه مورد سرقت، ضربوشتم یا یه همچین چیزهایی واقعاً حوصله آدمرو سر میبرن. (از پنجره بیرون را نگاه میکند) راستی، اون برج وولورثه؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: جالبه، من هم عمرم رو توی این شهر زندگی کردم، ولی تا حالا پام رو اون جا نذاشتم.
هشتمی کماکان به بیرون خیره شده است. دوازدهمین نفر لحظهای او را مینگرد و سپس راه میافتد. هفتمی – خندان – با نفر دهم گپ میزند.دهمین عضو هیئت منصفه: آره دیگه، باورت میشه سه روز از عمرت رو بشینی اونجا و اینجوری هدرش بدی؟ اونم واسه همچین چیزی!
هفتمین عضو هیئت منصفه: و چرتوپرتهایی مثل ماجرای اون چاقو رو بشنوی. واقعاً انتظار داشت آدم عاقل همچین دری وریهایی رو باور کنه؟
دهمین عضو هیئت منصفه: خب، باید انتظار یه همچین چیزهایی رو داشته باشی. باید بدونی با چه جور موجوداتی طرفی.
هفتمین عضو هیئت منصفه: بله، درسته. (دهمی دستمال به دست، فین محکمی میکند) چی شده؟ سرما خوردی؟
دهمین عضو هیئت منصفه: معلوم نیست چرا سرما خوردم. سرماخوردگی تو هوای گرم، آدم رو میکشه! اصلاً نمیتونم به دماغم دست بزنم. میدونی که چی میگم؟ (با سروصدا فین میکند)
هفتمین عضو هیئت منصفه: به وقت که خوب کار میکنه! چراغ هات رو امتحان کن! (هفتمی روی نیمکت میرود و سعی در روشن کردن پنکه میکند) بهبه، عالی شد. پنکه هم کار نمیکنه! (پایین میآید) یکی باید یه نامه بفرسته واسه شهردار و بنویسه: «ناخون خشک عزیز..»
نفر سوم دوروبر چهارمی میپلکد. خم میشود و روزنامهای را که در دستان اوست، ورانداز میکند. سخنگو روی نیمکت میرود و پنکه را بررسی میکند.سومین عضو هیئت منصفه (به چهارمی): من وقت نکردم نگاهی به روزنامههای امروز بندازم. خبر تازهای هست؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: من فقط داشتم نرخهای بازار بورس رو چک میکردم.
سومین عضو هیئت منصفه: من که از این موضوعات سردر نمیارم. شما توی کار دلالی و اینجور چیزها هستین؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: من کارگزار بورسم.
سومین عضو هیئت منصفه: واقعاً؟ من یه دفتر خدمات پستی به اسم «سه سوته در خدمتیم» دارم. اسمش ایده زنمه. از صفر شروع کردم، ولی الان سیو هفت تا کارمند دارم.
هفتمین عضو هیئت منصفه: جناب سخنگو، بیاین شروع کنیم. نظرتون چیه؟
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: بسیار خب آقایان، بیاین سرجاهامون بشینیم.
هفتمین عضو هیئت منصفه (به نفر دوم): امیدوارم کارمون زود تموم شه. بلیت مسابقه بیسبال امشب رو دارم. تیم یانکیز با کلیولند بازی داره. ما این پرتابگر جدید موژلفسکی رو داریم. یا هر اسم دیگهای که داره. پسره مثل گاو نر میمونه. (دستش را برای نشان دادن مسیر منحنی توپ به سمت جلو و بیرون به تندی حرکت میدهد) ویییییژ! یه حرکت نیمدایرهای کامل! (دومی هیچ واکنشی نشان نمیدهد) معلومه از اون طرفدارهای بیسابلی، نه؟ (رو به سخنگو میکند) میخوای ما کجا بشینیم؟
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: خب، به نظرم باید به ترتیب شمارههامون بشینیم. (به هر صندلیای با عدد اشاره میکند) دو، سه، چهار و به همین ترتیب، البته اگه آقایون مخالفتی نداشته باشن.
دهمین عضو هیئت منصفه: مگه چه فرقی میکنه؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: به نظرم منطقیه که هر کسی براساس شماره ش بشینه.
دهمین عضو هیئت منصفه (برمیخیزد): باشه.
میرود و روی صندلی شماره ده مینشیند.اعضای هیئت منصفه یکییکی سرجایشان مینشینند. شماره هشت کماکان از پنجره به بیرون خیره شده است. نهمی هنوز داخل توالت است.
دوازدهمین عضو هیئت منصفه (به نفر یازدهم): نظرتون در مورد دادستان چی بود؟
یازدهمین عضو هیئت منصفه (با لهجه آلمانی): ببخشین؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: به نظر من که آدم خیلی تیزی بود. منظوم اون شیوهای بود که نکاتش رو طرح میکرد تا قبولش کنن، یکییکی و با یک ترتیب منطقی. (ادامه) همچین کاری واقعاً نیاز به مخ داره! من که خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: آره، به نظر من هم کارش حرفهای بود.
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: منظورم اینه که خیلی تلاش کرد. تلاش به معنای واقعی کلمه.
هفتمین عضو هیئت منصفه: خیلی خب، دیگه بیاین شروع کنیم.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه (به نفر هشتم): چطوره بشینیم.
(هشتمی صدای سخنگو را نمیشنود) آقایی که کنار پنجره ایستادید.(عضو شماره هشت برمیگردد، یکه خورده است) چطوره بشینیم؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: وای، معذرت میخوام.
به طرف صندلیاش میرود و مینشیند.شماره نُه از توالت بیرون میآید؛ به سمت دستشویی می رود و دستش را میشوید.
دهمین عضو هیئت منصفه (از آن طرف میز به چهارمی): تجسمش مشکله، نه؟ یه پسربچه، پدر خودش رو بکشه. بنگ! به همین سادگی.
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: خب، اگه اوضاع و احوال و شرایط رو بررسی کنین...
دهمین عضو هیئت منصفه: چه شرایطی! این جور آدمها ذاتشون همینه. بهتون میگم اونها این بچه رو وحشی بار آوردن. خب، شاید هم با این کارش حق اونها رو کف دستشون گذاشته باشه. منظورم رو که میگیری؟
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: همه حاضرن؟
ششمین عضو هیئت منصفه (با سر به دستشویی اشاره میکند.):
پیرمرده هنوز داخل دستشوییه.سخنگو و رئیس هیئت منصفه: درو میزنی؟
ششمی بلند میشود و به طرف دستشویی میرود.هفتمین عضو هیئت منصفه (به نفر پنجم): طرفدار تیم یانکیها هستی؟
پنجمین عضو هیئت منصفه: نه، تیم میلواکی.
هفتمین عضو هیئت منصفه: میلواکی! مثل این میمونه که روزی یه بار با دیلم تو سر آدم بکوبن. گوش کن، اونها کدوم بازیکن رو دارن؟... (ششمی در دستشویی را میزند)... ازت میپرسم اونها کیو دارن؟ به جز اون دروازهبان گندهبک؟
شماره نُه از دستشویی بیرون میآید.سخنگو و رئیس هیئت منصفه (به نفر هفتم): میخوایم شروع کنیم.
نهمین عضو هیئت منصفه: معذرت میخوام. (به سمت صندلیاش میرود)
هفتمین عضو هیئت منصفه: میلواکی!
نهمین عضو هیئت منصفه: نمیخواستم منتظرتون بذارم.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: بسیار خب آقایون، شما هر طور که مایلین، میتونین با این قضیه برخورد کنین. منظورم اینه که من هیچ قاعدهای برای این کار نمیگذارم. یه روش اینه که اول بحث کنیم و بعد رأی بگیریم. یا میتونیم همین الآن رأیگیری کنیم تا موضعمون مشخص شه. (تأملی میکند و دوروبرش را نگاه میکند)، خب، این همه اون چیزهایی بود که میخواستم بگم.
چهارمین عضو هیئت منصفه: فکر میکنم، گرفتن یه رأی مقدماتی مرسومه.
هفتمین عضو هیئت منصفه: آره، بیایین رأی بگیریم. کی میدونه، شاید بتونیم بریم خونه.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: به خودتون بستگی داره. فقط یادمون باشه که با یه پرونده قتل عمد مواجهیم. اگه رأی به گناهکاری متهم بدیم، اونو فرستادیم روی صندلی الکتریکی اعدام. این لازمالاجراست.
چهارمین عضو هیئت منصفه: فکر کنم همه از این موضوع باخبریم.
سومین عضو هیئت منصفه: زود باشین، بیاین رأی بگیریم.
دهمین عضو هیئت منصفه: آره، بذار ببینیم هر کسی چه موضعی داره.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: کسی هست که با رأی گیری مخالف باشه؟ (دوروبر را نگاه میکند، همه ساکتاند) بسیار خب. میدونین که باید اکثریت مطلق داشته باشیم. دوازده رأی در مقابل صفر؛ حالا موافق یا مخالف. این قانونه. خب، حاضرین؟ همه کسانی که رأیشون گناهکاری متهمه، دستشون رو بالا بیارن.
هفت یا هشت دست بیمعطلی بالا میرود. چندتای دیگر هم به آرامی بلند میشود. در همان حالی که سخنگو بر میخیزد و شروع به شمردن آرا میکند، همه به این طرف و آن طرف میز نگاه میکنند. نفر نهم هم دست خود را بالا می برد. تنها کسی که دستش را بالا نیاورده، شماره هشت است.سخنگو و رئیس هیئت منصفه: ... نُه ... ده... یازده. یازده رأی به گناهکاری. خب، رأی به بیگناهی؟
هشتمی به آرامی دستش را بلند میکند.سخنگو و رئیس هیئت منصفه: یکی. صحیح. خب، یازده به یک.. به سود گناهکاری، حالا میدونیم که توی چه موقعیتی هستیم.
سرجایش برمیگردد.دهمین عضو هیئت منصفه: ای بابا! همیشه یه همچین آدمهایی پیدا میشن.
هفتمین عضو هیئت منصفه (پس از مکثی کوتاه): خب، حالا باید چی کار کنیم؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: به نظرم باید صحبت کنیم.
دهمین عضو هیئت منصفه: ای بابا!
سومین عضو هیئت منصفه (به طرف نفر هشتم خم میشود): ببین، تو واقعاً فکر میکنی اون بیگناهه؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: نمیدونم.
سومین عضو هیئت منصفه: میگم که بیاین منطقی باشیم. شما هم توی دادگاه نشستین و همون چیزهایی رو که ما شنیدیم، شنیدین. اون مرد، یه قاتلِ خطرناکه، میشد اینو فهمید.
هشتمین عضو هیئت منصفه: مرد؟! اون شونزده سالشه.
سومین عضو هیئت منصفه: خب، به اندازه کافی بزرگ هست. پدر خودش رو با چاقو کشته. چاقو رو یه وجب توی سینهش فرو کرده.
ششمین عضو هیئت منصفه: خیلی واضحه. یعنی من که از همون روز اول قانع شدم.
سومین عضو هیئت منصفه: خب، کی قانع نشد؟ (خطاب به هشتمی) من واقعاً فکر میکنم که این یه موضوع شسته رفته است. با یه دوجین روش قاتل بودنشرو اثبات کردن. میخوای برات بشمارمشون؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: نه.
دهمین عضو هیئت منصفه: پس دنبال چی هستی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: هیچی. فقط میخوام حرف بزنیم.
هفتمین عضو هیئت منصفه: خب، آخه در مورد چی حرف بزنیم؟ یازده نفر موافقن. هیچ کس به جز تو معتقد به تجدیدنظر نیست.
دهمین عضو هیئت منصفه: میخوام یه چیزی ازت بپرسم. تو داستانش رو قبول داری؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: نمیدونم قبولش دارم یا نه. شاید هم قبولش نداشته باشم.
هفتمین عضو هیئت منصفه: پس برای چی رأی به برائت دادی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: یازده نفر رأی به گناهکاری دادن. واسه من سخته بدون این که اول در این مورد صحبتی بشه، اون پسرو بفرستم روی صندلی الکتریکی.
هفتمین عضو هیئت منصفه: کی میگه واسه من راحته؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: کسی همچین چیزی نگفت.
هفتمین عضو هیئت منصفه: که چی؟ فقط به این دلیل که زود رأی دادم؟ از نظر من این یارو گناهکاره. اگه صد سال هم حرف بزنی، نظرم برنمیگرده.
هشتمین عضو هیئت منصفه: نمیخوام نظر شمارو عوض کنم. فقط باید در نظر داشته باشیم که این جا داریم در مورد زندگی یک انسان صحبت میکنیم. خب، در یک همچین موردی نمیشه توی پنجدقیقه تصمیم گرفت. اگه اشتباه کنیم چی؟
هفتمین عضو هیئت منصفه: اگه اشتباه کنیم چی! اگه این ساختمون روسرمن خراب شه چی؟ هر چیزی رو میشه فرض کرد.
هشتمین عضو هیئت منصفه: درسته.
هفتمین عضو هیئت منصفه: چه فرقی میکنه تصمیم گرفتنِ ما چقدر طول بکشه؟ ما صادقانه فکر میکنیم که اون گناهکاره. خب، حالا فرض کن توی پنج دقیقه تصمیم گرفته باشیم. که چی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: بیاین یه ساعت وقت بذاریم. مسابقه بیسبال هم تا ساعت هشت شروع نمیشه.
هفتمین عضو هیئت منصفه: (لبخندزنان): باشه قهرمان، در خدمتیم.
سکومت حکمفرما میشود.سخنگو و رئیس هیئت منصفه (با تردید): خب، کسی نظری داره؟
به نفر دوم نگاه میکند.دومین عضو هیئت منصفه: من که نظری ندارم.
نهمین عضو هیئت منصفه: من موافقم که یه ساعت وقت بذاریم.
دهمین عضو هیئت منصفه: عالیه، من دیشب یه جوک درجه یک شنیدم. یه زنه بدو میره مطب دکتر، با بالا...
هشتمین عضو هیئت منصفه: ما به خاطر شنیدین یه همچین چیزهایی این جا ننشستیم.
دهمین عضو هیئت منصفه: خیلی خب، پس تو بگو، واسه چی اینجا نشستیم؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: شاید دلیلی نداشته باشد. من نمیدونم. ببینین، با این پسر توی همه عمرش بدرفتاری شده، توی زاغه زندگی کرده، مادرش رو وقتی نُه سالش بوده، از دست داده، وقتی پدرش به خاطر جعل توی زندانی بوده، یک سال و نیم رو توی یتیمخونه گذرونده که البته شروع خوبی برای زندگی نیست. همه عمر شونزده سالهش رو با بدبختی گذرونده. (ادامه میدهد) من فکر میکنم که چند کلمهای به این پسر بدهکاریم. فقط همین.
دهمین عضو هیئت منصفه: آقاجون در این مورد باید بگم که ما به اون هیچ بدهیای نداریم. یه دادگاه عادلانه داشته، نداشته؟ میدونی هزینه همچین محکمهای چقدره؟ خوششانس هم بوده! میدونی که منظورم چیه؟ (برمیخیزد و به دیگران نگاه میکند) ببین، ما همه آدمهای بالغی هستیم. کل ماجرا رو شنیدیم، نشنیدیم؟ حالا حق نداری بهمون بگی که مجبوریم حرفهای پسره رو قبول کنیم. میدونیم اون چه جور آدمیه. گوش کن، من همه عمرم رو بین این جور آدمها زندگی کردم. نمیشه هیچ کدوم از حرفهاشون رو باور کرد. خودتم میدونی. در یک کلام؛ اونها مادرزادی دروغگو هستن.
نهمین عضو هیئت منصفه: همین الان برام مثل روز روشن شد که آدم نادونی هستی.
دهمین عضو هیئت منصفه: منظورت چیه؟ این داره چی میگه؟
نهمین عضو هیئت منصفه: فکر میکنی فقط تو حقیقت ماجرارو میدونی؟
دهمین عضو هیئت منصفه: خوبه دیگه، حالا میخوای منو متهم به اقدام علیه امنیت ملی کنی؟ (به دیگران) نظرتون در مورد این یارو چیه؟
نهمین عضو هیئت منصفه (به دیگران): به نظرم موضوعات مهمی باید به ایشون تذکر داده بشه.
سومین عضو هیئت منصفه: بسیار خب، امروز یکشنبه نیست. ما هم این جا نیازی به کشیش نداریم.
دهمین عضو هیئت منصفه: فقط تو حقیقت ماجرا رو میدونی! لعنتی!
نهمین نفر نیمخیز میشود، اما با فشار دست هشتمین عضو روی بازویش، سرجای خود مینشیند. شماره 12 دارد دفترچهاش را خط خطی میکند.چهارمین عضو هیئت منصفه: چرا باید این جوری باهم بحث کنیم؟ باید مثل آدمهای متمدن رفتار کنیم. اگه قراره در مورد پرونده بحث شه، لازمه که به شواهد استناد کنیم.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: نکته خیلی خوبی بود. ما وظیفهای داریم. بیاید انجامش بدیم. شاید جناب آقایی که با رأی اکثریت مخالفن، بتونن دلیلشون رو برای بقیه بگن. اگه به ما بگن که چی فکر میکنن، میتونیم بهشون نشون بدیم که کجا رو قاطی کردن.
یازدهمین عضو هیئت منصفه (به کاغذهای خط خطی شده دوازدهمین نفر نگاه میکند): این چیه؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: چی؟ (کاغذ را بالا میآورد) این یکی از محصولاتیکه توی مؤسسه تبلیغاتی دارم روش کار میکنم. برنجک! شعار تبلیغاتیش رو خودم ساختم: «صبحانه سوپر تقویتی».
یازدهمین عضو هیئت منصفه (به زور لبخند میزند): خیلی جذابه!
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: اگه جسارت نباشه...
دومین نفر از جایش برمیخیزد، به سمت جالباسی میرود و یک بسته قرص مکیدنی گلودرد را از جیب کتش درمیآورد.دوازدهمین عضو هیئت منصفه: ببخشین. من عادت به خطخطی کردن چیزها دارم. تمرکزم رو بالا میبره.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: داریم سعی میکنیم به یه جایی برسیم. میدونین که میشه واسه همه عمرمون اینجا بشینیم...
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: خب، ببینین، من یه ایدهای دارم. میخوام اونچه بهش فکر میکنم رو بگم. به نظر میاد اگر بتونیم این آقایی رو که مخالفه، قانع کنیم... (به نفر هشتم اشاره میکند) که حق با ماست نه ایشون. شاید اگر هر کدوم از ما یکی دو دقیقه وقت بذاره... البته این فقط یه ایده است.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: فکر خوبیه، یه دور گفتوگو را شروع کنیم.
هفتمین عضو هیئت منصفه: هرکاری میخواین بکنین، فقط شروع کنین.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: باشه. (به هفتمین نفر) چطوره که شما شروع کنین.
هفتمین عضو هیئت منصفه: من نه، به نظرم باید براساس شماره پیش بریم.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: عادلانه است. بسیار خب، به نوبت... هر کسی فقط چند دقیقه (به نفر دوم) به نظرم شما اولین نفر هستین.
دومین عضو هیئت منصفه: خب (با حالتی عصبی درنگ میکنه)، خب، سخته که در قالب کلمات بیانش کرد. من فقط... فکر میکنم که گناهکاره. به نظرم توی حرفها واضح بود. یعنی هیچکس خلافش رو ثابت نکرد.
هشتمین عضو هیئت منصفه: قرار نیست کسی خلافش رو ثابت کنه. مسئولیت اثبات جرم به عهده دادستانه. متهم مجبور به اظهارنظر نیست. قانون اینو میگه. خودتون هم شنیدین.
دومین عضو هیئت منصفه (سراسیمه): خب، البته که من هم شنیدم. میدونم معنیش چیه. من... چیزی که میخوام بگم... خب، این پسر گناهکاره، منظورم اینه که یه نفر اونو حین ارتکاب جرم دیده.
با درماندگی دوروبرش را نگاه میکند.سومین عضو هیئت منصفه: خیلی خب، (به سراغ یادداشتهایش میرود) خب، این نظر منِ و هیچ حبّ و بغضی هم در مورد این پرونده ندارم. براساس مدارک صحبت میکنم. در درجه اول، اون پیرمردی توی طبقه دوم، درست زیراتاقی که قتل داخلش صورت گرفته، زندگی میکنه. در شب قتل، رأس ساعت دوازده و ده دقیقه، پیرمرد صدای داد و بیداد رو از طبقه بالایی میشنوه. گفت که به نظرش دعوا یا مشاجره بوده. بعد شنیده که پسره فریاد زده «میکشمت.» یک ثانیه بعد، صدای افتادن جسد روی زمین رو شنیده. به طرف در آپارتمان دویده، بیرون رو نگاه کرده و پسرو در حال دویدن روی پلهها دیده که میخواسته از خونه خارج شه. بعدش زنگ زده به پلیس. پلیس هم پدره رو با یه کارد توی سینهش پیدا کرده.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: پزشک قانونی هم زمان مرگ رو در حدود نیمه شب اعلام کرده.
سومین عضو هیئت منصفه: درسته. میخواهم بگم که شواهد در اختیار شماست. نمیتونین حقایق رو انکار کنین. این پسر گناهکاره، ببینین، من به اندازه هر انسان دیگهای احساس و عاطفه دارم. میدونم این بچه فقط شونزده سالشه، اما با این وجود باید تاوان کارش رو بده.
هفتمین عضو هیئت منصفه: کاملاً موافقم.
چهارمین عضو هیئت منصفه (عینکش را برمیدارد): در هر صورت، برای من کاملاً واضح بود که داستان پسر از اصل ناموجهه. ادعا میکنه که در زمان قتل رفته بوده سینما و با این وجود، یک ساعت بعد از اون اتفاق، نتونسته اسم فیلمی رو که دیده با هنرپیشههایی که توش بازی کردن رو به یاد بیاره.
سومین عضو هیئت منصفه: درسته. مگه شما اینو نشنیدین؟ (به چهارمین عضو هیئت منصفه) شما کاملاً درست میگین.
چهارمین عضو هیئت منصفه: هیچ کس ندیده اون وارد سینما شه، یا از اونجا بیاد بیرون.
دهمین عضو هیئت منصفه: گوش کن. در مورد زن آپارتمان روبهرویی چی داری بگی؟ اگه شهادت اون هم نتونه چیزی رو ثابت کنه، دیگه هیچ چیز دیگهای نمیتونه.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: صحیحه. در واقع اون تنها کسیه که قتل رو دیده.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه (نیم خیز میشود): لطفاً نوبت رو رعایت کنین.
دهمین عضو هیئت منصفه (برمیخیزد، دستمالش را در دست دارد): فقط یه دقیقه. در این جا زنی رو داریم... (فین میکند) در این جا زنی رو داریم که توی تختش دراز کشیده، اما خوابش نمیبره. داشته از گرما هلاک میشده، منظوم رو که میگیرین؟ بگذریم، از پنجره به او طرف خیابان نگاه میکنه و پسره رو میبینه که پدرش رو با چاقو میزنه. رأس ساعت دوازده و ده دقیقه. همه چیز مطابقت داره. ببینین، او زن همه عمرش این پسرو میشناخته. پنجره خونهش دقیقاً روبهروی محل قتله و قسم خورده که اونو در حین ارتکاب قتل دیده.
هشتمین عضو هیئت منصفه: البته از بین پنجرههای یه قطار در حال حرکت.
دهمین عضو هیئت منصفه: صحیحه. این قطار هیچ مسافری نداشته. داشته میرفته به سمت مرکز شهر، یادتون هست که چراغها خاموش بودن. توی دادگاه هم ثابت کردن که وقتی چراغها خاموش باشن، میشه از بین پنجرههای قطار در حال حرکت او طرفش رو دید. اثباتش کردن.
هشتمین عضو هیئت منصفه (به نفر دهم): میخوام یه سؤالی از شما بپرسم.
دهمین عضو هیئت منصفه: حتماً.
هشتمین عضو هیئت منصفه: شما که حرف پسرو قبول ندارین، چطور صحبتهای اون زن رو پذیرفتین؟ زنه هم که از همون جور آدمهاست. این طور نیست؟
دهمین عضو هیئت منصفه (عصبانی میشود): خیلی ادعای زرنگیت میشه، نه؟
خشمگین به هشتمین عضو هجوم میبرد. چند تن از اعضا برمیخیزند تا مانعش شوند.سخنگو و رئیس هیئت منصفه: سخت نگیرین آقایون.
دهمین عضو هیئت منصفه (خشمگین): فکر میکنه کیه؟ بهت میگم...
سومین عضو هیئت منصفه: بیاین بشینین. چرا اجازه میدین این جوری عصبیتون کنه؟
دهمی مینشیند.سخنگو و رئیس هیئت منصفه: بیاین خونسرد باشیم. بیاین سعی کنیم با آرامش رفتار کنیم. نوبت کیه؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه (به نفر پنجم اشاره میکند): اون.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: بسیار خب. (به پنجمین عضو) شما دو دقیقه وقت دارین.
پنجمین عضو هیئت منصفه (مضطربانه دوروبرش را مینگرد): نوبتم رو واگذار میکنم.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: هر جور صلاح میدونین. نفر بعدی لطفاً.
ششمین عضو هیئت منصفه: نمیدونم، میدونین، من از همون اول محاکمه قانع شدم. خب، دنبال انگیزه میگشتم. انگیزه خیلی اهمیت داره. اگه انگیزه نباشه، اصلاً پروندهای شکل نمیگیره. خب، در هر صورت، شهادت همسایهها کاملاً قاطع بود. مگه نگفتن که صدای جروبحث پسره با پدرش رو ساعت هفت همون شب شنیدن؟ البته اگه اشتباه نکنم.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: ساعت هشت، نه هفت.
هشتمین عضو هیئت منصفه: درسته. ساعت هشت. صدای جر و بحث رو شنیدن، ولی نشنیدن که موضوع بحث چی بوده. بعد هم شنیدن که پدره دوباره پسره رو زده و بالاخره دیدن که پسره با عصبانیت از خانه خارج شده، خب، این چیو ثابت میکنه؟
ششمین عضو هیئت منصفه: خب، چیز خاصی رو ثابت نمیکنه. این هم یه قسمتی از کل ماجراست. نگفتم که چیزی رو ثابت میکنه.
هشتمین عضو هیئت منصفه: شما گفتین که این موضوع، انگیزه قتل رو آشکار میکنه. دادستان هم همین رو گفت. خب، من که فکر نمیکنم این انگیزه قابل قبولی برای قتل باشه. در واقع، این پسر توی عمرش او قدر کتک خورده که همچین خشونتی جزئی از زندگی عادیش به حساب میاد. فکر نمیکنم دو تا کشیده، به اندازهای عصبانیش کنه که مرتکب قتل شه.
چهارمین عضو هیئت منصفه (به آهستگی): دوتا کشیده میتونه خیلی هم زیاد باشه. هر کسی یه ظرفیتی واسه تحمل داره.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه (به ششمین نفر): نکته دیگهای هم هست؟
ششمین عضو هیئت منصفه: نه.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: بسیار خب. (به نفر هفتم) نفر بعدی لطفا!.
هفتمین عضو هیئت منصفه: من؟ (مکثی میکند، دوروبرش را نگاه میکند، شانه بالا میاندازد) نمیدونم. عملاً همه چیز گفته شده. میتونیم تا ابد حرف بزنیم. میخوام بگم که این پسره، آدم خیلی بیارزشیه. یه نگاهی به پروندهش بندازین. وقتی ده سالش بوده، به خاطر پرت کردن سنگ به معلم، پاش به دادگاه کودکان باز شده. توی چهارده سالگی به جرم سرقت ماشین میافته داخل کانون اصلاح و تربیت. سابقه زورگیری هم داره. دوبار هم به خاطر این که یه نوجوون دیگه رو با چاقو زده، دستگیر شده. شاهدها گفتن که در استفاده از چاقوی ضامندار خیلی فرزه، در کل پسرِ خیلی سربهراهیه!
هشتمین عضو هیئت منصفه: از پنج سالگی مدام از پدرش کتک میخورده. به این مشت و لگدها عادت داشته.
هفتمین عضو هیئت منصفه: من هم اگه همچین بچهای داشتم، کتکش میزدم.
چهارمین عضو هیئت منصفه: به نظر شما این ضرب و شتمها انگیزه قتل پدرش نبوده؟
هشتمین عضو هیئت منصفه (پس از مکث): نمیدونم. به نظرم میتونه علت عصبانیت این پسر باشه.
سومین عضو هیئت منصفه: بچههای این دوره زمونه، همین جوریان. عصبانی! اهل دشمنی! هیچ کاری واسشون از دست آدم برنمیاد. حرف زدنشون رو ببینین. وقتی به سن و سال اون بودم، همیشه پدرم رو «آقا» صدا میزدم. درسته، «آقا»! تا حالا شنیدین که یه پسر، پدرش رو این جوری صدا بزنه؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: به نظر میاد که این روزها دیگه پدرها فکر نمیکنن همچین چیزهایی اهمیت داشته باشه.
سومین عضو هیئت منصفه: اهمیت نداره؟ شما بچه دارین؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: دوتا.
سومین عضو هیئت منصفه: آها، من هم یه پسر دارم. بیست سالشه. هر کاری از دستمون بر میاومد، برای این بچه انجام دادیم. میدونین بعدش چی شد؟ وقتی نُه سالش بود، از یه دعوا فرار کرد. من دیدمش. اون قدر خجالت زده شده بودم که نزدیک بود بالا بیارم. همون لحظه بهش گفتم «یا از تو یه مرد میسازم، یا این که خیلی راحت لهت میکنم.» خب، بالاخره ازش یه مرد ساختم. شونزده سالش که بود، با هم دعوامون شد. زد تو صورتم، میدونین، پسر هیکل داریه، دو ساله ندیدمش. پسر لعنتی. پدر خودت رو در میاری...
سکوت میکند. بیش از آن چه میخواسته بگوید، گفته و حالا خجالت زده است.سومین عضو هیئت منصفه: خیل خب، بریم سر اصل موضوع.
چهارمین عضو هیئت منصفه (برمیخیزد): به نظرم از موضوع اصلی خارج شدیم. بذارین این جوری بگم که این پسر محصول یه محله کثیف و یه خونه داغونه. در این مورد کاری از دست ما برنمیاد. کار ما اینه که تشخیص بدیم اون مرتکب قتل شده یا نه. این وظیفه ما نیست که دلایل بزرگ شدنش رو توی همچین شرایطی بررسی کنیم. اون در یه محله فقیرنشین رشد کرده. توی همچین مناطقی هست که آدمهای خلافکار به وجود میان. من اینو میدونم. شما هم میدونین. موضوع پیچیدهای که نیست. بچههای براومده از این آشغالدونیها، آفتهای بالقوهای برای جامعه هستن. با این اوصاف به نظر من ...
دهمین عضو هیئت منصفه (حرفش را قطع میکند): داداش، این حرفت واقعاً سنده! آدمهایی که این آشغال دونیها میریزن بیرون، خودشون هم آشغالن. اصلاً ازشون خوشم نمیاد. حرف من اینه.
پنجمین عضو هیئت منصفه (از جایش بلند میشود): همه عمرم رو توی یه زاغه زندگی کردم...شیش روز هفته رو داخل یه بیمارستان توی هارلم، آشغال جمع میکردم.
دهمین عضو هیئت منصفه: اِ... یه لحظه اجازه بدین...
پنجمین عضو هیئت منصفه: توی محطوهای بازی میکردم که از پر از آشغال بود. هنوز بوشرو حس میکنم.
دهمین عضو هیئت منصفه (دوباره عصبانی شده): گوش کن پسر جون...
سخنگو و رئیس هیئت منصفه (به پنجمین عضو): بیاین منطقی باشیم. اصلاً بحث شخصی نیست...
پنجمین عضو هیئت منصفه (فریاد میزند): خیلی هم شخصیه!
سومی به طرف نفر پنجم میرود و دستش را روی شانههاش میگذارد. پنجمی سرش را بلند نمیکند.سومین عضو هیئت منصفه: رفیق، بسه دیگه. منظورش که تو نبودی. نباید این قدر احساساتی باشیم.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: من این احساسات رو درک میکنم.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: بسه دیگه. بیاین این بحثرو تموم کنیم. داریم وقترو هدر میدیم. (به هشتمین نفر اشاره میکند) نوبت شماست. ادامه بدین.
هشتمین عضو هیئت منصفه: خب، فکر نمیکردم که من هم باید صحبت کنم. فکر میکردم شما قراره منو قانع کنین. مگه برنامه همین نبود؟
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: درسته. فراموش کرده بودیم.
دهمین عضو هیئت منصفه: مگه چه فرقی میکنه؟ اونه که ما رواین جا علّاف کرده، بذارین ببینیم حرف حسابش چیه.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: یه خورده صبر کنین. ما تصمیم گرفتیم که به این شیوه عمل کنیم. بذارین برنامهمون رو ادامه بدیم.
دهمین عضو هیئت منصفه (با لحنی تنفرآمیز): اَه، بچهبازی رو بذار کنار دیگه!
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: بچهبازی! گوش کن ببینم، منظورت چیه؟
دهمین عضو هیئت منصفه: به نظر تو منظورم چیه؟ ب چ ه ب ا ز ی! بچهبازی!
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: چی؟ فقط به این خاطر که میخوام براساس برنامه عمل کنیم؟ گوش کن. (برمیخیزد) میخوای جای منو بگیری؟ بفرما. بشینین روی صندلی من. مسئولیت به عهده شماست. من هم دیگه خفهخون میگیرم. همین و بس.
دهمین عضو هیئت منصفه: ای بابا، چرا این قدر داغ میکنی؟ نمیتونی خونسرد باشی؟
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: به من نگو خون سردباش! بفرما! این هم صندلی! درست و حسابی کارو پیش ببر! بفرما آقای رئیس، بذار ببینیم چند مرده حلاجی!
دهمین عضو هیئت منصفه (به یازدهمی): تا حالا همچین اوضاعیرو دیده بودی؟
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: فکر میکنی خندهداره؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: بیخیال شین دیگه. اصلاً موضوع مهمی نیست.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: کار مهمی نیست؟ میخوای امتحان کنی؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: نه، گوش کن. تو داری کارت رو خوب انجام میدی. هیچ کس این جا راضی به تغییر نیست.
هفتمین عضو هیئت منصفه: آره، داری وظیفهت رو عالی انجام میدی. همین طور و براساس نوبت ادامه بده.
دهمین عضو هیئت منصفه: خیلی خب دیگه، بذارین یه نفر شروع کنه. همه سکوت میکنند.
هشتمین عضو هیئت منصفه: خب، اگه بخواین، میتونم همین الان هم نظرم رو در این مورد بگم. از نظر من اشکالی نداره.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه (به آهستگی): هرکاری دوست دارین بکنین.
هشتمین عضو هیئت منصفه (پس از اندکی مکث): بسیار خب، من متوجه نکته خاصی نشدم. چیزی هم بیشتر از بقیه نمیدونم. براساس شهادتها به نظر میرسه که پسره گناکاره. شاید هم باشه. من سه روز توی دادگاه نشستم و انتظار جمعوجور شدن مدارک و شواهد رو کشیدم. همه به قدری مطمئن و قاطع بودن که یه حس عجیب و غریبی در مورد این دادگاه به سراغم اومد. میخوام بگم که هیچ چیزی این قدر قطعی نیست. سؤالهایی داشتم که میخواستم بپرسم. شاید هیچ معنایی هم نداشتن. نمیدونم. ولی کمکم حس کردم که وکیل متهم، کارشرو درست انجام نمیده. از همه نکات میگذشت و به جزئیات اعتنایی نداشت.
دهمین عضو هیئت منصفه: کدوم جزئیات؟ گوش کن. اگه این جور وکلا سؤال نمیپرسن، به خاطر اینه که از قبل جوابشرو میدونن و فرض میگیرن که با این پرسشها به موکلهاشون آسیب میرسه.
هشتمین عضو هیئت منصفه: ممکنه. شاید هم دلیلش این باشه که وکیله یه احمق واقعی باشه. نه؟
ششمین عضو هیئت منصفه: مثل این که داری مشخصات باجناقمرو میگی!
چند نفر از اعضای هیئت منصفه میخندند.هشتمین عضو هیئت منصفه (لبخندزنان): همهش خودم رو جای پسره میگذاشتم. فکر میکنم اگر جای اون بودم، همچین وکیلی رو انتخاب نمیکردم. منظورم اینه اگر توی دادگاهی بودم که ممکن بود به قیمت جونم تموم بشه، میخواستم که وکیلم، شهود دعوت شده توسط دادستانرو داغون کنه، یا حداقل همه تلاشش رو بکنه. در مورد این قتل فقط یه شاهد عینی وجود داشته. یه نفر دیگه هم مدعی شده که صدای قتل رو شنیده و بعدش هم پسره رو دیده که داشته بدو میرفته بیرون. شواهد و قراین زیاد دیگهای هم وجود داشت، ولی در واقع این دو تا شاهد همه اون چیزی بود که دادستان در اختیار داشت. حالا فرض کنین که این دو نفر اشتباه کرده باشن.
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: منظورت چیه که «فرض کنین که این دو نفر اشتباه کرده باشن»؟ اگه این جوری باشه، دیگه شهادت چه معنایی داره؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: امکان داره که اشتباه کنن؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: میدونین که اونها برای ادای شهادت قسم خوردن. منظورتون چیه؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: اونها هم انسان هستن. انسان هم جایزالخطاست. امکانش هست که اشتباه کنن؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: من... نه! فکر نکنم.
هشتمین عضو هیئت منصفه: مطمئنین؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: خب، گوش کن، هیچ کش نمیتونه در مورد همچین چیزی اطمینان داشته باشه، این که یه مسئله در مورد اون چاقوی ضامنداری که توی سینه باباهه پیدا کردن چیه؟
دومین عضو هیئت منصفه: خب، یه خورده صبر کنین. چند نفر هنوز صحبت نکردن. نباید...
سومین عضو هیئت منصفه: ببین. اونها هر وقت بخوان میتونن حرف بزنن. حالا میتونی فقط یک دقیقه ساکت باشی؟ (برمیگردد به طرف هشتمین نفر) باشه. چاقو چطور؟ ملتفتی که، همون چاقویی که پسر خوب و محترمت اعتراف کرد که توی شب قتل خریده بوده. بذار در این مورد حرف بزنیم.
هشتمین عضو هیئت منصفه: باشه. در این مورد حرف میزنیم. بیاین چاقو رو بیاریم اینجا و یه نگاهی بهش بندازیم. (رو میکند به رئیس هیئت منصفه) جناب رئیس؟
رئیس برمیخیزد و به سمت در میرود.سومین عضو هیئت منصفه: همه ما میدونیم که اون چه شکلیه.
رئیس در میزند. نگهبان در را باز میکند. رئیس چیزی در گوشش میگوید. نگهبان سری به نشانه تأیید تکان میدهد و خارج میشود.سومین عضو هیئت منصفه: حالا دوباره دیدن این چاقو چه فایدهای داره؟
پنجمین عضو هیئت منصفه: خودتون موضوع چاقو رو مطرح کردین.
چهارمین عضو هیئت منصفه: این آقا حقدارن مدارک پرونده رو ببینن. (به نفر هشتم) چاقو و نوع خریدنش میتونه مدرک خیلی مهمی باشه. نظر شما چیه؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: موافقم.
چهارمین عضو هیئت منصفه: خوبه. پس بیاین مدارک رو یکییکی کنار هم بذاریم. نکته اول؛ پسره اعتراف کرده که سرساعت هشت شب قتل، بعد از این که چند تا مشت از پدرش خورده، از خونه رفته بیرون.
هشتمین عضو هیئت منصفه: اون نگفت «مشت». گفت «کتک». یه سیلی با یه مشت فرق داره.
چهارمین عضو هیئت منصفه: بعد از این که پدرش به دفعات اونو کتک زده. نکته دوم؛ پسره صاف میره به خرتو پرت فروشی محل و اون چیز رو میخره... اسمش چی بود؟
سومین عضو هیئت منصفه: چاقو ضامنی.
سومین عضو هیئت منصفه/ چهارمین عضو هیئت منصفه: چاقوی ضامندار.
چهارمین عضو هیئت منصفه (به سومین نفر): ممنون. نکته سوم؛ البته یه چاقوی معمولی نبود. دستش کندهکاری عجیب و غریبی داشت. نکته چهارم، مغازهداری که اونو به پسره فروخته بود، توی دادگاه چاقو رو شناسایی کرد و گفت که از این نوع خاص فقط همین یه دونه رو داشته. نکته پنجم؛ در حدود ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه، پسره اتفاقی سه تا از دوستهاش رو مقابل یه غذاخوری میبینه. تا اینجاش رو درست گفتم؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: بله. درسته.
سومین عضو هیئت منصفه: معلومه که درست میگه! (به بقیه) به حرفهای این آقا توجه کنین، حرفهاش همه حرفه حسابه.
چهارمین عضو هیئت منصفه: پسره حدود یه ساعت با رفیقهاش اختلاط میکنه و سر ساعت نُه و چهل و پنج دقیقه از اونجا میره. توی همین یه ساعت، دوستهاش چاقوی ضامندارو دیدن. نکته ششم؛ توی دادگاه هر سه نفرشون تأیید کردن که این همون چاقوئه. نکته هفتم؛ پسره دوروبر ساعت ده میرسه خونه. از اینجاست که داستان پسره و بقیه یه کمی با همدیگه فرق میکنه. اون ادعا میکنه که تا ساعت یازده و نیم خونه بوده و بعدش رفته به یکی از اون سینماهایی که تا صبح فیلم نشون میدن. ساعت سه و پونزده دقیقه صبح برمیگرده خونه، جسد پدرش رو میبینه و خودش هم دستگیر میشه. حالا، چه اتفاقی برای چاقوی ضامندار افتاده؟ این همون داستان جذاب و خلاقانهایه که پسره از خودش درآورده. اون مدعی شده که بین ساعت یازده و نیم و سه و ربع وقتی که توی مسیر سینما بوده، چاقو از سوراخ جیب شلوارش افتاده و دیگه هیچ وقت هم اونو ندیده. خب، آقایون، داستان از این قراره. به نظر من کاملاً واضحه که اون شب پسره پاش رو توی سینما نذاشته. هیچ کس از اهالی ساختمون ندیدن که اون ساعت یازده و نیم از خونه خارج شه. توی سالن سینما هم کسی اونو ندیده. اون حتی نتونسته اسم فیلمی رو که دیده، به یاد بیاره. اما اون چیزی که واقعاً اتفاق افتاده، از این قراره: پسره توی خونه مونده، باز هم با پدرش دعوا کرده، رأس ساعت دوازده و ده دقیقه، پدرش رو به قصد کشت با چاقو زده و از خونه فرار کرده. حتی حواسش بوده که اثر انگشت روی چاقو رو هم پاک کنه.
نگهبان با چاقویی عجیب و غریب که کاغذی هم به آن متصل است، وارد میشود. چهارمین نفر به سمت نگهبان میرود و چاقو را از او میگیرد. نگهبان خارج میشود.چهارمین عضو هیئت منصفه (ادامه): هر کسی که به نوعی توی این پرونده دخیل بوده، این چاقو رو شناسایی کرده. حالا شما میخوای به من بگی که چاقو واقعاً از سوراخ جیب پسره افتاده، بعد هم یه نفر اونو از تو خیابون برداشته، رفته خونه پسره و پدرش رو واسه تفریح با چاقو زده؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: نه. من میگم ممکنه که پسره چاقو رو گم کرده باشه و یه نفر دیگه پدره رو با یه چاقوی مشابه زده باشه. این که امکان داره.
چهارمین نفر ناگهان ضامن چاقو را میزند و آن را داخل میز فرو میکند.چهارمین عضو هیئت منصفه: یه نگاهی به این چاقو بندازین. من که تا حالا همچین چاقویی ندیده بودم. فروشندهای که اونو به پسره فروخته هم ندیده بود. نمیخواین که ما همچین تصادف خارقالعادهای رو باور کنیم؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: نمیخوام کسی باور کنه. فقط دارم میگم که ممکنه همچین اتفاقی افتاده باشه.
سومین عضو هیئت منصفه (با فریاد): من میگم امکان نداره.
هشتمی برای لحظهای سکوت میکند، بعد دستش را توی جیبش میکند و به سرعت چاقویی را بیرون میآورد. چند لحظهای آن را جوی صورتش میگیرد، ضامنش را میزند، به جلو خم میشود و آن را کنار چاقوی دیگر در میز فرو میکند. چاقوها کاملاً شبیه یکدیگرند. اتاق را سروصدا و همهمه پر میکند، نفر هشتم، از میز فاصله میگیرد و نظاره میکند.ششمین عضو هیئت منصفه: نگاش کنین! عین خودشه!
هفتمین عضو هیئت منصفه: این دیگه چیه؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: این از کجا اومده؟
دومین عضو هیئت منصفه: نظرتون چیه؟
سومین عضو هیئت منصفه (بهتزده به هشتمی مینگرد): منظورت از این کارها چیه؟
دهمین عضو هیئت منصفه: آره. اینجا چه خبره؟ فکر میکنی کی هستی؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: ساکت! بیاین سکوت کنیم. (به عضو هشتم) این چاقو رو از کجا آوردین؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: دیشب چند ساعت قدم میزدم. فکرم مشغول بود. پیاده رفتم محله پسره. چاقو رو از یکی از اون مغازههایی که جسن گرو میگیرن و پول نزول میدن، گرفتم. سه تا بلوک با خونه پسره فاصله داشت. شش دلار خرج برداشت.
چهارمین عضو هیئت منصفه: خرید و فروش چاقوی ضامندار غیرقانونیه.
هشتمین عضو هیئت منصفه: درسته. قانون شکنی کردم.
سومین عضو هیئت منصفه: گوش کن. سر همه مارو یه کلاه اساسی گذاشتی. خب، حالا فکر میکنی چیو ثابت کردی؟ شاید ده تا چاقوی مثل این وجود داشته باشه. که چی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: شاید هم چیزهایی رو ثابت کنه.
سومین عضو هیئت منصفه: خب، معنیش چیه؟ این چاقو شبیه اون چاقوئه. حالا این چی بود؟ کشف قرن یا یه چیزی توی همین مایهها؟
یازدهمین عضو هیئت منصفه: با این وجود، این که یه نفر دیگه با چاقوی مشابهی پدره رو کشته باشه، یه تصادف غیرقابل باوره.
سومین عضو هیئت منصفه: درسته! حق با اونه.
هفتمین عضو هیئت منصفه: احتمالش یک در میلیونه.
هشتمین عضو هیئت منصفه: امکانش که هست.
چهارمین عضو هیئت منصفه: ولی نه زیاد.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: گوش کنین، بیاین سرجامون بشینیم. این جا وایسادن فایدهای نداره.
اعضا به سمت صندلیهایشان میروند. هشتمی میایستد و نگاه میکند.دومین عضو هیئت منصفه: جالبه که اون دقیقاً چاقویی مثل همونی که پسره خریده، پیدا کرده.
سومین عضو هیئت منصفه: چیش جالبه؟ فکر میکنی چیزی رو ثابت میکنه؟
دومین عضو هیئت منصفه: خب، نه. من فقط ...
سومین عضو هیئت منصفه: جالب! (به نفر هشتم اشاره میکند) اصلاً از این شروع کنیم که چرا پسره اون چاقو رو خرید؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: خب، اون مدعیه که ...
سومین عضو هیئت منصفه: میدونم، اون ادعا کرده که چاقو رو به عنوان هدیه برای دوستش خریده، میخواسته روز بعد اونو بهش بده. چون که چاقوی دوستش رو انداخته بوده زمین و داغونش کرده بوده.
هشتمین عضو هیئت منصفه: حرف اون همینه.
هفتمین عضو هیئت منصفه: مزخرفه.
نهمین عضو هیئت منصفه: دوستش شهادت داده که پسره چاقوش رو شکونده.
سومین عضو هیئت منصفه: آره. و چه مدت قبل از قتل؟ سه هفته. درسته؟ خب، چطور شده که جوون نجیب ما این چاقو رو یه ساعت و نیم بعد از اون که از پدرش سیلی خورده و سه ساعت و نیم قبل از پیدا کردنش توی سینه پدره، خریده؟
هفتمین عضو هیئت منصفه: خب، تصمیم داشته که اونو به دوستش بده. فقط میخواسته یه دقیقه ازش استفاده کنه.
صدای قاهقاه خنده به شکل پراکندهای بلند میشود.هشتمین عضو هیئت منصفه (به نفر سوم): بذار این سؤال را ازت بپرسم. یکی از اون سؤالهاییه که میخواستم توی دادگاه بپرسم. اگه پسره چاقو رو برای کشتن پدرش خریده بوده، پس چرا درست چند ساعت قبل از قتل، چیزی رو که قراره آلت قتل باشه، به سه تا از دوستهاش نشون داده؟
سومین عضو هیئت منصفه: گوش کن، اینها همهش حرفه. پسره دروغ گفته، خودت هم اینو میدونی.
هشتمین عضو هیئت منصفه: شاید هم دروغ گفته باشه. (به دهمین نفر) به نظر دروغ گفته؟
دهمین عضو هیئت منصفه: این چه سؤال احمقانهایه! معلومه که دروغ گفته.
هشتمین عضو هیئت منصفه (به نفر چهارم): نظر شما چیه؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: احتیاجی به پرسیدن نیست. شما خودتون نظر منو میدونین. دروغ گفته.
هشتمین عضو هیئت منصفه (به پنجمی): شما چطور؟
پنجمین عضو هیئت منصفه: فکر کنم، شاید اون....
حرف خود را قطع میکند و مضطربانه دوروبرش را مینگرد.سومین عضو هیئت منصفه (خودش را وسط ماجرا میاندازد): فکر کنم! یه لحظه صبر کن ببینم. (به هشتمین عضو) تو چه کارهای؟ وکیل مکیل پسرهای؟ فکر میکنی کی هستی که داری مارو بازجویی میکنی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: مگه اتاق هیئت منصفه جای همین صحبتها نیست؟
سومین عضو هیئت منصفه: گوش کن، ما این جا یازده نفریم که هنوز فکر میکنیم اون گناه کاره.
هفتمین عضو هیئت منصفه: آره، فکر میکنی به کجا برسی؟ نمیتونی نظر کسی رو عوض کنی. حالا اگر میخوای لجبازی کنی و هیئت منصفه رو علاف کنی، ادامه بده. پسره رو دوباره دادگاهی میکنن، صددرصد هم محکوم میشه.
هشتمین عضو هیئت منصفه: به احتمال زیاد حرف شما درسته.
هفتمین عضو هیئت منصفه: خب در این مورد میخوای چی کار کنی؟ میتونیم کل شب رو این جا بمونیم.
نهمین عضو هیئت منصفه: فقط یه شبه. اون پسر ممکنه جونش رو از دست بده.
هفتمین عضو هیئت منصفه: داداشمون رو! کسی یه دست ورق (بازی) همراهش داره؟
دومین عضو هیئت منصفه (به رئیس هیئت منصفه): به نظر من اون حق نداره با همچین موضوعی شوخی کنه.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: از من چه کاری برمیاد؟
دهمین عضو هیئت منصفه: گوش کن، من نمیفهمم همه این چرتوپرتها در مورد چاقو چه اهمیتی داره. یه نفر دیده که پسره پدرش رو با چاقو زده. یعنی این کافی نیست؟ همین الان که شما دارین حرف میزنین، سه تا تعمیرگاه من، ول شدن به امان خدا. تمومش کنیم و از این جا بریم دیگه.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: برای دادستان، چاقو اهمیت خیلی زیادی داشت. یکی از جلسات صبح رو به طور کامل صرف اون کرد...
هفتمین عضو هیئت منصفه: اون یارو دستیار صدم دادستان بود! آخه اون چی حالیش بود؟
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: بسیار خب، ما الان باید وقت بذاریم و این کارو پیش ببریم. این بحثهای جنبی فقط سرعت کارمون رو میگیره. (به هشتمی) نظر شما چیه؟
ششمین عضو هیئت منصفه (به هشتمین عضو): شما تنها مخالف هستین.
هشتمین عضو هیئت منصفه: برای همه شما یه پیشنهادی دارم. میخوام تقاضای رأیگیری کنم. میخوام که 11 نفر رأی مخفی بدن. من رأی نمیدم. اگه هنوز هم هر 11 رأی به گناهکاری باشه، من سد راه نمیشم. و همین الان رأی به گناهکاری رو به قاضی اعلام میکنیم. اما اگه کسی رأی به برائت داد، میمونیم و صحبتهامون رو ادامه میدیم. (مکث میکند) خب، همهش همین بود. اگه تمایلی به انجامش دارین من آمادهام.
سومین عضو هیئت منصفه: خب، بالاخره داری مثل یه آدم منطقی رفتار میکنی.
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: قبوله، من که موافقم.
هفتمین عضو هیئت منصفه: باشه، انجامش بدیم.
سخن گو و رئیس هیئت منصفه: به نظر عادلانه است.
تعدادی از اعضا به تأیید سر تکان میدهند. هشتمی به طرف پنجره میرود.سخنگو و رئیس هیئت منصفه (ادامه): کسی هست که مخالف باشه؟ بسیار خب. این کاغذها رو پخش کنین.
تکههای کاغذ را به دیگر اعضا میدهد.هشتمین نفر ایستاده دیگران را تماشا میکند. اعضا تکههای کاغذ را به یکدیگر میدهند. سرانجام همه مشغول نوشتن میشوند. بعضیها کاغذشان را تا میکنند و به سخنگو میدهند. او هم تمام کاغذها را مقابل خودش و روی میز جمع میکند. اولین رأی را بر میدارد، باز میکند و میخواند.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: گناهکار (به نوبت آرا را باز میکند و میخواند) گناهکار، گناهکار، گناهکار، گناهکار، گناهکار، گناهکار، گناهکار، گناهکار، بیگناه.
همهمه اتاق را پر میکند. نفر هشتم نفس راحتی میکشد. به سمت صندلیاش میرود و مینشیند. سخنگو آخرین رأی را میخواند.سخنگو و رئیس هیئت منصفه: گناهکار.
دهمین عضو هیئت منصفه: داداش! حالا حالش رو بردی؟
هفتمین عضو عضو هیئت منصفه: یه نفر دیگه هم جوگیر شد!
دهمین عضو هیئت منصفه: باشه، کی بود؟ یالله دیگه، میخوام بدونم.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: عذر میخوام. رأیها مخفی بودن. همه ما موافقت کردیم.
سومین عضو هیئت منصفه: مخفی؟ منظورت از مخفی چیه؟ توی این اتاق هیچ چیزی مخفی نیست. من که میدونم کار کی بوده. (به طرف پنجمین عضو میرود) داداش، تو هم واسه خودت پدیدهای هستیها! اومدی اینجا و مثل همه ما رأی دادی که گناهکاره. و بعدش این روضهخون خوشصدا با داستانش در مورد پسر کوچولوی فقیری که چارهای جز قاتل شدن نداشته، دلت رو آتیش زد. تو هم رأیت رو عوض کردی. آدم میخواد بالا بیاره... اگه خیلی دلت سوخته، چرا یه پولی توی صندوق صدقات نمیندازی؟
پنجمین عضو هیئت منصفه: صبر کن ببینم! (سومی برمیگردد) حق نداری با من این جوری حرف بزنی!
سومین عضو روبه روی او میایستد. چهارمین عضو خودش را بین آن دو میاندازد و بازوی پنجمین عضو را میگیرد.پنجمین عضو هیئت منصفه: نه. (نفر چهارم را از خودش میراند) به چه اجازهای سر من داد میزنه؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: خب دیگه، خونسرد باشین.
پنجمین عضو هیئت منصفه: فکر میکنه کیه؟ مگه رفتارش رو ندیدید؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: فقط بگیر بشین. او اعصابش خیلی خرابه. مهم نیست.
سومین عضو هیئت منصفه: معلومه که اعصابم خرابه. ما داریم همه سعیمون رو میکنیم که یک گناهکارو بفرستیم روی صندلی الکتریکی. یعنی همونجایی که حقشه. اون وقت یهویی، یه نفر میاد و واسمون قصه شاه پریون تعریف میکنه... ما هم گوش میدیم.
دومین عضو هیئت منصفه (با ملایمت): بسه دیگه!
سومین عضو هیئت منصفه: منظورت چیه... که بسه دیگه! حال میکنی یه قاتل رو در حال گز کردن خیابونها ببینی؟ چرا چاقوش رو پس ندیم؟ کارش رو راه بندازیم دیگه.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: خب دیگه، داد و بیداد نکنین. کی یه پیشنهاد سازنده داره؟
یازدهمین عضو هیئت منصفه: با اجازه. من میخوام چیزی بگم. همیشه فکر میکردم که توی این کشور آدم اجازه داره عقایدی داشته باشد که مورد پسند عامه نباشه....
هفتمین عضو هیئت منصفه: بریم سر اصل مطلب. (به پنجمین نفر) چی باعث شد رأیت رو عوض کنی؟
نهمین عضو هیئت منصفه: ایشون رأیشون رو تغییر ندادن. من بودم. میخواین دلیلش رو بدونین؟
هفتمین عضو هیئت منصفه: نه، نمیخوام دلیلش رو بهم بگی.
نهمین عضو هیئت منصفه: به هر حال من میخوام توضیح بدم. البته اگر ایرادی نداشته باشد.
دهمین عضو هیئت منصفه: مجبوریم گوش بدیم؟
ششمین عضو هیئت منصفه: هی ببین! این آقا میخواد صحبت کنه.
نهمین عضو هیئت منصفه: متشکرم. (به هفتمین عضو) این آقا (به هشتمین نفر اشاره میکند) به تنهایی در برابر همه ما ایستاد. ایشون نمیگن که پسره بیگناهه. ایشون هم مطمئن نیستن. خب، در مقابل استهزای دیگران تک و تنها ایستادن، کار سادهای نیست. به خاطر به دست آوردن یک حامی، دست به قمار زدن. من هم از ایشون حمایت کردم. انگیزه این آقا از نظر من محترمه. پسری که محاکمه شده، به احتمال زیاد گناهکاره، ولی من میخوام بیشتر در این مورد صحبت بشه. (هفتمی به سمت دستشویی میرود) در حال حاضر آرا ده به دو. (عضو هفتم وارد دستشویی میشود و در را به هم میکوبد) من دارم حرف میزنم. تو حق نداری...
هشتمین عضو هیئت منصفه (به نهمی): نمیتونه صدات رو بشنوه. هیچ وقت نمیتونه. بشینیم.
سومین عضو هیئت منصفه: خب، اگر سخنرانی تموم شده، شاید بتونیم ادامه بدیم.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: فکر کنم باید تنفس بدیم. یه نفر توی دستشوییه. باید منتظرش بمونیم.
سخنگو به طرف جایی که چاقوها توی میز فرو رفتهاند، میرود. چاقویی را که کاغذی به آن وصل شده، از میز بیرون میکشد و میبندد.دوازدهمین عضو هیئت منصفه (به یازدهمین عضو): به نظر میاد که حسابی اینجا گیر افتادیم. یعنی کاری که اون آقای مسن انجام داد، خیلی غیرمنتظره بود. کاش میدونستیم چرا همچین کاری کرد. ناگهان لبخند میزند) میدونی، تو کار تبلیغات، بهتون گفته بودم که من تو یه مؤسسه تبلیغاتی کار میکنم، نگفته بودم؟
سخنگو به طرف در اتاق میرود و در میزند. نگهبان وارد میشود. سخنگو چاقو را به او میدهد. نگهبان خارج میشود.دوازدهمین عضو هیئت منصفه: بعضی از آدمها خیلی عجیب غریبن... عجیب غریب که نه... فقط روشهای غیرعادیای برای ابراز وجود دارن، منظورم رو که میفهمی؟ (یازدهمی سری به تأیید تکان میدهد) احتمالاً توی کار شما هم این جور چیزها هست، نه؟ شغل شما چیه؟
یازدهمین عضو هیئت منصفه: من ساعتسازم.
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: واقعاً؟ فکر کنم بهترین ساعتسازها اروپایی باشن.
نفر یازدهم تعظیم نصفه و نیمهای میکند. ششمین عضو برمیخیزد و به سمت دستشویی میرود.دوازدهمین عضو هیئت منصفه: به هر حال، داشتم میگفتم... توی مؤسسه هر وقت که به همچین جایی میرسیم. همیشه کسانی پیدا میشن که ایدهای داشته باشن. و این منو میکشه، یعنی خیلی غیرمعموله که بعضیها ایدههاشون رو با یه همچین عباراتی که از قبل آماده کردن، بگن. مثلاً... اِ، بعضی از مدیرها میگن «یه ایدهای دارم، بذارین علمش کنم، ببینیم کسی جلوش خبردار وایمیسه یا نه». یا «بذاریمش تو اتوبوس ببینیم تا بازار خریدار پیدا میکنه یا نه.» ابلهانه است، ولی بامزه هم هست.
هشتمی وارد دستشویی میشود و کتش را به جالباسی آویزان میکند. نفر سوم به طرف عضو پنجم میرود.سومین عضو هیئت منصفه (به پنجمی): ببین، من یه ذره هیجانزده بودم. میدونی که چطوریه... نمیخواستم بداخلاقی یا کار زشت دیگهای بکنم.
نفر پنجم بیآن که پاسخی بدهد، راهش را میگیرد و از او دور میشود. هفتمین عضو از دستشویی بیرون میآید و دستش را خشک میکند. هشتمی میخواهد دستش را بشوید.هفتمین عضو هیئت منصفه (به نفر هشتم): بگو ببینم، تو بازاریابی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: معمارم.
هفتمین عضو هیئت منصفه: میدونی فروش به وسیله تبلیغات چیه؟ تو استاد اون کاری. من دارم بهت میگم. روش من فرق داره. جوک میگم. نوشیدنی تعارف میکنم. دستی به سرو گوششون میکشم. سال پیش با فروختن مربای پرتقال بیست و هفت هزار دلار کاسب شدم. به نسبت مربای پرتقال بدک نیست. (لحظهای هشتمی را مینگرد) از این اوضاع چی گیرت میاد؟ واست تفریحه؟ داداش، پسره گناه کاره. پس بذار قبل از این که گلودرد بگیریم، بریم سرخونه زندگیمون.
هشتمین عضو هیئت منصفه: چه فرقی داره که این جا گلودرد بگیری یا توی مسابقه بیسبال؟
هفتمین عضو هیئت منصفه: داداش هیچ فرقی نداره. کلاً فرقی نداره. هفتمین نفر از دست شویی خارج میشود. ششمی وارد میشود و دستش را میشوید.
ششمین عضو هیئت منصفه (به هشتمین عضو): آدمهای خوبیان.
هشتمین عضو هیئت منصفه: به نظرم فرقی با بقیه آدمها ندارن.
ششمین عضو هیئت منصفه: او یارو هیکل داره که خیلی شلوغ میکنه، همون که در مورد پسرش میگفت... لحن حرف زدنش واقعاً شرم آوره.
هشتمین عضو هیئت منصفه: آره.
ششمین عضو هیئت منصفه: عجب روز سختیه. فکر میکنی حالا حالاها اینجا باشیم؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: نمیدونم.
ششمین عضو هیئت منصفه: اون صددرصد گناهکاره. شکی توش نیست. تا الآن باید کارمون تموم میشد. گوش کن، البته به من مربوط نیست، خودت میدونی، ولی این جوری بهتره. (هشتمی لبخندی میزند) فکر میکنی بی گناهه؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: نمیدونم. احتمال داره.
ششمین عضو هیئت منصفه: من که تو رو نمیشناسم، ولی شرط میبندم، داری بزرگترین اشتباه زندگیت رو مرتکب میشی. دیگه باید تمومش کنی. داری وقت خودت رو تلف میکنی.
هشتمین عضو هیئت منصفه: اگر خودت جای او بودی چی؟
ششمین عضو هیئت منصفه: من اهل اگر و مگر نیستم. من یه کارگرم، این اگر و مگرها مال رئیس رؤسای ماهاست. ولی الان میخوام یه فرضی رو بکشم وسط. فرض کن همه ما رو قانع کردی که پسره بیگناهه، ولی در واقع اون پدرش رو کشته باشد، اون وقت چی میشه؟
ششمین عضو لحظهای هشتمی را نگاه میکند و به اتاق هیئت منصفه میرود. هشتمین نفر چند لحظهای تنها میماند و میدانیم این همان فکری بوده که واقعاً او را میآزرده است. او نمیداند و هرگز هم نخواهد دانست. چراغ دستشویی را خاموش میکند و به اتاق هیئت منصفه میرود.سخنگو و رئیس هیئت منصفه: بسیار خب، سرجامون بنشینیم.
دومین عضو هیئت منصفه: به نظر میاد که شام این جا هستیم.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: بسیار خب، بریم سرکارمون. کی میخواد شروع کنه؟
لحظهای سکوت برقرار میشود، سپس ششمی و چهارمی هر دو شروع به صحبت میکنند.ششمین/ چهارمین عضو هیئت منصفه: خب، میخواستم یه نکتهای رو بگم...
ششمین عضو هیئت منصفه (به نفر چهارم): عذر میخوام.
ششمین/ چهارمین عضو هیئت منصفه: شاید بهتر باشه که ما ...
چهارمین عضو هیئت منصفه (به نفر ششم): ببخشین، شما ادامه بدین.
ششمین عضو هیئت منصفه: نمیخواستم حرفتون رو قطع کنم.
چهارمین عضو هیئت منصفه: نه آقا، ادامه بدین. مشکلی نیست.
ششمین عضو هیئت منصفه: خب، میخواستم بگم، خب، احتمالاً نکته کماهمیتی باشه، ولی به هر حال... (به عضو هشتم) پسر انگیزه قتلرو داشته. میدونی که، همه اون کتکها. خب، اگر اون این کارو نکرده، پس کی کرده؟ چه کس دیگهای انگیزه داشته؟ نکته من اینه. یعنی، هیچ کس بدون این که انگیزه داشته باشه، همین جوری راه نمیافته آدم بکشه. مگه این که یه دیوونه واقعی باشه. درسته؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: تا اون جایی که من میدونم، تصمیم ما قراره بر این اساس باشه که آیا هیچ شک معقولی به قاتل بودن این پسر وجود داره یا نه. انگیزه دیگران نباید دغدغه ما باشه. این وظیفه پلیسه.
چهارمین عضو هیئت منصفه: کاملاً درسته. ولی نمیتونیم اجازه ورود تنها انگیزهای که میشناسیم رو به ذهنمون ندیم. میتونیم؟ نمیتونیم از خودمون نپرسیم که چه کس دیگهای ممکنه انگیزهای داشته باشه؟ این یه روش منطقیه. (با سرش به نفر ششم اشاره میکند) این آقا داره یه سؤال منطقی میپرسه. یه نفر پیرمرد رو کشته. اگه کار پسره نبوده، پسی کی این کارو کرده؟
سومین عضو هیئت منصفه: کار موجلفسکیه!
هفتمین عضو هیئت منصفه: داری در مورد عشق من حرف میزنیها!
چهارمین عضو هیئت منصفه: اگه به جز این مسخرهبازیها، حرفی ندارین، پیشنهاد میدم که گوش کنین.
سومین عضو هیئت منصفه؟ باشه. فقط میخواستم فضا رو تغییر بدم. معذرت میخوام ادامه بدین.
چهارمین عضو هیئت منصفه (به هشتمین نفر): خب شاید جوابی برای سؤال من داشته باشین. چه کس دیگهای ممکنه پدره رو کشته باشه؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: خب، نمیدونم. پدره که یک شهروند نمونه نبوده. وکیل پسره توی دفاعیات آخرش به نکات اصلی پیشینه اون اشاره کرد. یه بار افتاده بوده زندان. همه میدونستن که عطش مهارناپذیری به قماربازی داشته و بازنده تمام عیاری هم بوده. اکثر اوقاتش رو توی مشروبفروشیهای محل میگذرونده و بعضی وقتها هم بعد از میگساری، بدمستی میکرده و شروع میکرده به زدوخورد با این و اون. معمولاً دعواها به خاطر زن بوده. اون یه آدم خشن، بیرحم و عقبمونده بود که هیچ وقت تو تمام زندگیش نتونست بیشتر از شش ماه یه شغل ثابت واسه خودشه داشته باشه. پس چند تا احتمالی رو میتونیم اینجا در نظر بگیریم. ممکنه توسط یکی از اون همه کسانی که با هم توی زندان همبند بودن، کشته شده باشه. یا یکی از اونهایی که باهاشون قمار میکرده. یکی که کتکش زده بوده، زنی که باهاش رابطه داشته. یا توسط هر کدوم از اون گردن کلفتهایی که باهاشون دم خور بوده.
دهمین عضو هیئت منصفه: ای بابا، این چرت و پرتترین چیزی بود که به عمرم شنیدم. میدونیم که پدره آدم مزخرفی بوده. خب، چه ربطی به این حرفها داره؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: من که این موضوع رو پیش نکشیدم. ایشون پرسیدن چه کس دیگهای ممکنه قاتل باشه، من هم جواب دادم.
نهمین عضو هیئت منصفه (به چهارمی اشاره میکند): این آقا دقیقاً همین سؤال رو پرسیدن.
دهمین عضو هیئت منصفه: حالا دیگه همه واسه ما وکیل شدن.
سومین عضو هیئت منصفه: ببین، حالا به فرض که اینو هم جواب دادی. پیرمرد طبقه پایین صدای پسره رو میشنوه که میگه «میکشمت.» یه لحظه بعد میشنوه که جسد میخوره زمین. بعد میبینه پسره بدو میره بیرون. همه این حرفها رو چه جوری توضیح میدی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: برای من خیلی عجیب بوده که پیرمرده چطور صدای پسرو از میون سقف شنیده.
سومین عضو هیئت منصفه: از میون سقف نشنیده. پنجره خونهش باز بوده، پنجره طبقه بالا هم باز بوده. یادت میاد که شب گرمی بوده.
هشتمین عضو هیئت منصفه: صدا رو از یه آپارتمان دیگه شنیده. پس تشخیص صدا نمیتونه کار راحتی باشه، مخصوصاً صدای کسی که داشته فریاد میزده.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: اون توی دادگاه صدا رو شناسایی کرد. با چشمهای بسته، صدای پسرِو بین پنج تا صدای دیگه تشخیص داد.
هشتمین عضو هیئت منصفه: اون فقط یه نمایش جاهطلبانه از طرف دادستان محلی بود. ببینین، پیرمرد خیلی خوب صدای پسرو میشناخته. سالها توی یه ساختمون زندگی میکردن. اما درست تشخیص دادن صدا از طبقه پایین... امکان نداره که اشتباه کرده باشه؟... شاید فکر کرده که پسره طبقه بالاست و به شکل ناخودآگاه تصمیم گرفته که صدای پسره رو شنیده، نه؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: به نظر من که کمی دور از ذهنه.
دهمین عضو هیئت منصفه: داداش، حرف دل منو زدی. (به هشتمین عضو) منو نگاه کن، پیرمرده صدای افتادن جنازه روی زمین رو میشنفه، پونزده ثانیه بعد پسره رو میبینه که از خونه میدوه بیرون. پسره رو میبینه.
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: احسنت. در ضمن زن اون طرف خیابون رو هم فراموش نکنین. درست از توی پنجره میبینه که پسره پدرش رو با چاقو میزنه. یعنی این واست کافی نیست؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: فعلاً که نه. کافی نیست.
هفتمین عضو هیئت منصفه: نظرتون در مورد این یارو چیه؟ انگار که نرود میخ آهنین در سنگ.
چهارمین عضو هیئت منصفه: زن صحنه قتل رو از بین پنجرههای قطار هوایی در حال حرکت دیده. قطار شش واگن داشته و اون ماجرا رو از میون پنجرههای دوتا واگن آخری دیده. جزئیات رو خیلی خوب به یاد داشته. نمیدونم در این مورد چی برای گفتن داری؟
سومین عضو هیئت منصفه (به هشتمی): خب، چی داری بگی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: نمیدونم، به نظر من که یه چیزهایی سرجاشون نیست.
سومین عضو هیئت منصفه: خب، بهش فکر کن. (به نفر دوازدهم) مدادت رو بده.
دوازدهمین عضو مداد را به او میدهد. او هم شروع به کشیدن بازی ایکس – او روی کاغذ میکند.هشتمین عضو هیئت منصفه: نمیدونم کسی اطلاع داره که چقدر طول میکشه قطار هوایی...
میبیند که سومین و دوازدهمین عضو هیئت منصفه دارند ایکس – او بازی میکنند. کاغذ را میقاپد، پارهپارهاش میکند و تکهتکههایش را در سطل زباله میاندازد.سومین عضو هیئت منصفه: صبر کن ببینم!
هشتمین عضو هیئت منصفه: این جا جای بچهبازی نیست.
سومین عضو هیئت منصفه (با فریاد): فکر میکنی کی هستی؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: اشکالی نداره. خونسرد باش.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: یالله دیگه، بشین.
سومین عضو هیئت منصفه: میخوام ادبش کنم.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: خواهش میکنم! نمیخوام اینجا دعوا راه بیفته.
سومین عضو هیئت منصفه: مگه ندیدین؟ سوهان اعصاب، یه سوهان اعصاب حسابی!
دهمین عضو هیئت منصفه: مشکلی نیست! بیخیال. اصلاً مهم نیست. میگیری منظورم رو که؟
سومین عضو هیئت منصفه: بچه بازی نیست! فکر میکنه با کی طرفه؟
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: یالله دیگه. تموم شد رفت. سرجامون بشینیم.
سومین عضو هیئت منصفه: چی تموم شد و رفت؟ باید از من معذرت بخواد.
ششمین عضو هیئت منصفه: باشه. چقدر شلوغش میکنی. معذرت میخواد. حالا بذار ببینیم این آقا چی میخواد بگه؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: ممنون. کسی میدونه چقدر طول میکشه که قطار هوایی به طور کامل از یه نقطه رد شه؟
هفتمین عضو هیئت منصفه: این چه ربطی به بحث ما داره؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: چقدر طول میکشه؟ حدس بزنین.
چهارمین عضو هیئت منصفه: من که هیچ نظری ندارم.
پنجمین عضو هیئت منصفه: نمیدونم. شاید ده یا دوازده ثانیه.
سومین عضو هیئت منصفه: آخه این چرتو پرتها به چه دردی میخورن؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: به نظر من که حدس معقولیه. کسی نظر دیگهای داره؟
یازدهمین عضو هیئت منصفه: به نظر من هم درسته.
دهمین عضو هیئت منصفه: بسه دیگه، بازی حدسزدن راه انداختی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه (به نفر دوم): نظر شما چیه؟
دومین عضو هیئت منصفه: تقریباً ده ثانیه.
چهارمین عضو هیئت منصفه: بسیار خب. همون ده ثانیه در نظر میگیریم. میخوای به چه نتیجهای برسی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: خوبه. ده ثانیه طول میکشه که هر شش واگن قطار از یه نقطه رد بشن. حالا فرض کنین که این نقطه، پنجره باز اتاقی باشه که قتل توش اتفاق افتاده. اتاق دقیقاً کنار خط آهنه، جوری که اگر دستتون رو از پنجره بیرون بیارین، تقریباً میتونین قطارو لمس کنین. درسته؟
پنجمین عضو هیئت منصفه: درسته.
هشتمین عضو هیئت منصفه: خیلی خب، حالا بذار این سؤال رو بپرسم؛ کسی تا حالا تو ساختمونی که کنار ریل قطار باشه، زندگی کرده؟
ششمین عضو هیئت منصفه: خب، من اخیراً آپارتمانی رو که مشرف به ریل قطار بود، رنگ زدم، میدونین، من نقاش ساختمونیام. سه روز اون جا بودم.
هشتمین عضو هیئت منصفه: چه ویژگیای داشت؟
ششمین عضو هیئت منصفه: از چه لحاظ؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: سروصدا؟
ششمین عضو هیئت منصفه: نپرس داداش! خب، مهم نیست. همه ما یه جورایی اسیر کار و بارمونیم دیگه!
میخندد.هشتمین عضو هیئت منصفه: یه موقع، طبقه دوم ساختمونی زندگی میکردم که کنار ریل قطار بود. وقتی پنجره باز بود و قطار داشت رد میشد، تحمل صدا تقریباً غیرممکن بود. آدم صدای فکر کردن خودش رو هم نمیشنید.
سومین عضو هیئت منصفه: باشه. آدم نمیتونه صدای فکر کردن خودش رو بشنوه. میری سر اصل مطلب؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: میرم. بیاین دو قسمت از اظهارات شهود رو بذاریم کنار هم. اولی، پیرمرد داخل آپارتمان طبقه پایین، اون میگه صدای پسره رو شنیده که گفته «میکشمت» و چند لحظه بعد صدای افتادن جسد کف آپارتمان رو شنیده. یه ثانیه بعد. درسته؟
دومین عضو هیئت منصفه: درسته.
هشتمین عضو هیئت منصفه: حالا دومی؛ مربوط به زن آپارتمان روبهرو. اون مدعیه که از پنجره بیرون رو نگاه کرده و صحنه قتل رو از بین دو واگن انتهایی قطار هوایی دیده. درسته؟ دو واگن آخر.
سومین عضو هیئت منصفه: خب حالا، به کجا میخوای برسی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: الان میگم. توافق کردیم حدوداً ده ثانیه طول میکشه که قطار از یه نقطه معین رد شه. از اون جایی که زن، صحنه قتل رو از بین دو واگن انتهایی دیده، میشه فرض کرد که جسد درست همون وقتی که قطار رد شده، افتاده روی زمین. بنابراین، سروصدای قطار، ده ثانیه تمام درست مقابل پنجره پیرمرده به گوش میرسیده. درست قبل از افتادن جسد. پیرمرده براساس شهادت خودش، میشنوه که «میکشمت» جسد هم یه ثانیه بعد میافته. پس باید حرفهای پسره رو درست هم زمان با عبور اون قطار پرسروصدا که داشته از بغل گوشش رد میشده، میشنیده. اون نمیتونسته بشنوه. امکان نداره.
سومین عضو هیئت منصفه: این چه حرف احمقانهایه! معلومه که میتونسته بشنوه.
هشتمین عضو هیئت منصفه (به سومی): نظر شما هم همینه؟
سومین عضو هیئت منصفه: پیرمرده گفته که پسره داشته عر میزده. واسه من همین حرفش سنده.
هشتمین عضو هیئت منصفه: حتی اگر هم شنیده باشه، باز هم نمیتونسته با وجود اون همه سروصدا، گوینده رو شناسایی کنه.
سومین عضو هیئت منصفه: داری درباره ثانیهها حرف میزنیها! هیچ کسی نمیتونه این قدر دقیق باشه.
هشتمین عضو هیئت منصفه: خب، به نظر من شهادتی که میتونه یک نفرو به صندلی الکتریکی بسپاره، باید به همین اندازه دقیق باشه.
پنجمین عضو هیئت منصفه: به نظر من که نمیتونسته بشنوه.
ششمین عضو هیئت منصفه: آره، شاید نشنیده باشه. منظورم اینه که با وجود اون همه سروصدا...
سومین عضو هیئت منصفه: بابا شما دیگه چی میگین؟
پنجمین عضو هیئت منصفه: خب، براساس این دلایل...
سومین عضو هیئت منصفه: شماها بالاخونه رو دادین اجاره! آخه چرا باید دروغه بگه؟ چی بهش میرسه؟
نهمین عضو هیئت منصفه: شاید جلب توجه.
سومین عضو هیئت منصفه: چشم نخوری با این ایدههای مشعشعت! چرا نمی فرستیشون واسه روزنامهها؟ واسه هر کدومش سه دلار میسلفن واست.
ششمین عضو هیئت منصفه (به سومین عضو): هِی! چرا باهاش این جوری حرف میزنی؟
نفر سوم با نفرت به ششمی نگاهی میاندازد و دور میشود. عضو ششم به دنبالش میرود، بازویش را محکم میگیرد و مجبورش میکند که به او رو کند.ششمین عضو هیئت منصفه (ادامه): میدونی، کسی که با یه ریش سفید این جوری حرف میزنه رو باید ادب کرد.
سومین عضو هیئت منصفه: دسست رو بکش!
ششمین عضو هیئت منصفه: باید مؤدب باشی. اگه یه بار دیگه به ایشون همچین چرتو پرتهایی بگی، حسابی حالت روجا میارم. (بازوی سومی را رها میکند و رو میکند به عضو نهم) ادامه بدین. میتونین هرچی میخواین، بگین، چرا فکر میکنین ممکنه پیرمرده دروغ گفته باشه؟
نهمین عضو هیئت منصفه: مدت طولانیای اون رو تحت نظر داشتم. زیر بغل کتش پاره بود. متوجهش شدین؟ میخوام بگم که اون با این لباس اومده بود دادگاه. یه مرد خیلی پیر با کت پاره. مسیرو تا جایگاه خیلی آروم رفت. پای چپش رو روی زمین میکشید، ولی سعی میکرد کسی متوجه این موضوع نشه، چون خجالت میکشید. فکر میکنم اونو بهتر از تمام کسانی که اینجا هستن، میشناسم. اون یه پیرمرد ساکت، وحشتزده و کم اهمیته که توی همه عمرش کسی نبوده. هیچکس اونو نمیشناخته. هیچ وقت توی روزنامهها اسمی ازش برده نشده. هفتاد و پنج سال از عمرش میگذره، ولی کسی اونو جدی نگرفته، یه جمله از حرفهاش نقل محافل نشده، حتی کسی از اون یه راهنمایی هم نخواسته. این خیلی غمانگیزه که آدم بدل به هیچ شده باشه. یه همچین کسی، محتاج شناخته شدنه، محتاج اینه که صداش شنیده بشه، اگه یه بار هم شده حرفش مورد استناد قرار بگیره. این خیلی مهمه. برای اون خیلی سخته که وقتی همچین موقعیتی هست، باز هم توی پشت صحنه باقی بمونه...
هفتمین عضو هیئت منصفه: یه لحظه اجازه بده. میخوای به ما بگی که اون فقط به خاطر این دروغ گفته که بتونه واسه یه بار هم که شده، اهمیت پیدا کنه؟
نهمین عضو هیئت منصفه: نه، اون در واقع دروغ نگفته. اما ممکنه به خودش قبولونده باشه که این حرفها رو شنیده و چهره پسره رو هم شناسایی کرده.
دهمین عضو هیئت منصفه: خب، این عجیب و غریبترین داستانیه که به عمرم شنفتم. چطوری میتونی همچین چیزهایی به هم ببافی؟ تو در این مورد چی میدونی؟
نهمین عضو، دستپاچه، سرش را پایین میاندازد.چهارمین عضو هیئت منصفه: آقایون، اجازه بدین یادآوری کنم که پرونده باید براساس توالی معقول و منطقی شواهد شکل بگیره. این نکته رو در نظر داشته باشین.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: شخصیت آدمها میتونه شواهدی رو که ارائه میدن، تغییر بده.
دومین عضو هیئت منصفه: کسی قرص ضد سرفه میخواد؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: من یکی میخوام. (دومی جعبه قرصها را به طرف نفر هشتم میگیرد. او یک دانه برمیدارد) ممنون.دوازدهمین عضو هیئت منصفه: هر چیزی دوست دارین بگین، من هنوز هم نمیفهمم چطور کسی میتونه فکر کنه که پسره قاتل نیست.
هشتمین عضو هیئت منصفه: یه موضوع دیگه هم هست که میخواستم یه دقیقه در موردش صحبت کنم. فکر میکنم تونستیم ثابت کنیم که پیرمرده نمیتونسته صدای «میکشمت» پسرو بشنوه، اما فرض کنین....
دهمین عضو هیئت منصفه: اصلاً هم ثابت نکردی، چی داری میگی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: اما فرض کنین که اون واقعاً شنیده باشه. هر کدوم از ما تا به حال چند بار این جمله رو به کار بردیم؟ احتمالاً صدها بار. «عزیزم، به خاطر این کار ممکن بود بکشمت.» «پسرم، اگه یه بار دیگه همچین کاری بکنی، میکشمت.» «یالله راکی، بکشش». ما هر روز از این حرفها میزنیم. اما معنیش این نیست که واقعاً، می خوایم کسی رو بکشیم.
سومین عضو هیئت منصفه: صبر کن ببینم! چیو داری به ما قالب میکنی؟ جمله این بود «میکشمت» و پسره اینو از ته دلش فریاد زده. نگو که منظورش این نبوده. هر کسی که همچین چیزی رو این جوری بگه، واقعاً قصد این کارو هم داره.
دومین عضو هیئت منصفه: ای خدا، نمیدونم. یادمه که چند هفته پیش داشتم با همکارم داخل بانک بحث میکردم، او بهم گفت احمق. من هم سرش داد زدم...
سومین عضو هیئت منصفه: گوش کنین، این آقا داره یه کاری میکنه که شما به چیزی باور بیارین که در واقع وجود نداره. پسر گفته که میخواسته پدرش رو بکشه و بعد هم میکشدش.
هشتمین عضو هیئت منصفه: خب، بذار اینو از شما بپرسم: شما واقعاً فکر میکنین پسره یه همچین چیزی رو فریاد بزنه تا همه همسایهها بشنون؟ من که این جوری فکر نمیکنم. به نظر میاد که اون خیلی باهوشتر از این حرفها باشه.
سومین عضو هیئت منصفه: باهوش؟ اون یه تنهلش احمق مثل همه تنهلشهاست. اون حتی نمیتونه درست و درمون انگلیسی حرف بزنن.
یازدهمین عضو هیئت منصفه (جمله او را تصحیح میکند): اون حتی نمیتونه درست و درمون انگلیسی حرف بزنه.
پنجمین عضو هیئت منصفه: میخوام رأیم رو به «بیگناه» تغییر بدم.
هفتمین عضو هیئت منصفه: ای بابا، حتماً داری شوخی میکنی.
پنجمین عضو هیئت منصفه: همینی که گفتم.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: مطمئنین؟
پنجمین عضو هیئت منصفه: بله، مطمئنم.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: الآن آرا به این صورته: نُه «گناهکار» و سه «بیگناه».
هفتمین عضو هیئت منصفه: خب، دیگه کار به خلوچل بازی کشید. آخه مبنای کار شما چیه؟ دری وریهایی که این یاروبافته؟ اون باید واسه ماهنامه «کارآگاه شگفتانگیز» بنویسه. کاروبارش سکه میشه به خدا؟ (به پنجمین عضو) گوش کن، شواهد کاملاً جلوی چشمهاتن. همه این آدمها میگن که پسره آقاش رو کشته. بابا از این تابلوتر که وکیلش هم از همون ب بسمالله مطمئن بود که پسره هیچ شانسی نداره. وکیلِ خودش! باید اینو متوجه میشدی. حق این پسر اعدامه.
هشتمین عضو هیئت منصفه: واقعاً حقش اعدامه؟ قبلاً هم اتفاق افتاده که متهم به قتل محاکمه و بعدش هم اعدام شده، ولی سالها بعد یه نفر دیگر اومده و به قتل اعتراف کرده. بعضی وقتها... بعضی وقتها همون شواهدی که جلوی چشمهای همه هستن، اشتباه از کار در میان.
هفتمین عضو هیئت منصفه (به هشتمی): دارم با این آقا حرف میزنم. (به نفر پنجم اشاره میکند) نه با تو. (به بقیه اعضا) پسر، این یارو در واقع پدیدهایه واسه خودش! (به هشتمین عضو) گوش کن، پسره وکیل داشت، نداشت؟ وکیل باید از اون دفاع میکرد نه تو. پس چطوریه که همه این ایدهها به مغز تو خطور کرده؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: اون یه وکیل تسخیری بود.
هفتمین عضو هیئت منصفه: که چی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: خب، میتونه خیلی معنی داشته باشه. ممکنه معنیش این باشه که او اصلاً این پروندهرو نمیخواسته. ممکنه معنیش این باشه که او از این که انتخاب شه، بیزار بوده، از اون نوع پروندههایی بوده که واسه اون هیچ منفعتی نداشته. نه پول. نه شهرت. نه حتی شانس زیادی برای برنده شدن. موقعیت چندان جالبی برای یه وکیل جوان به حساب نمیاد. یه وکیل باید واقعاً به بیگناهی موکلش ایمان داشته باشه تا بتونه یه دفاعیه خوب ارائه بده. همونطور که خودت یه دقیقه پیش اشاره کردی، اون آشکارا پسرو بیگناه نمیدونسته.
هفتمین عضو هیئت منصفه: شکی نیست که پسرو بیگناه نمیدونسته. آخه کدوم احمقی میدونست؟ انگار که بگی یکی از فرشتهها اومده روی زمین و این کارو کرده! (نگاهی به ساعت مچیاش و سپس ساعت دیواری میاندازد) یالله دیگه! یه نگاهی به ساعت بنداز!
یازدهمین عضو هیئت منصفه: ببخشین، ولی من نکاتی رو یادداشت کردم.
دهمین عضو هیئت منصفه: باز هم یادداشت!
یازدهمین عضو هیئت منصفه: لطفاً میخوام یه چیزی بگم. من خیلی با دقت به آن چه گفته شد، گوش دادم و به نظرم اومد که این آقا (به هشتمین عضو اشاره میکند) نکات بسیار خوبی رو مطرح میکنه. براساس اون چیزهایی که توی دادگاه ارائه شد، به نظر میرسید که پسر گناهکاره، اما اگه عمیقتر به موضوع نگاه کنیم....
دهمین عضو هیئت منصفه: بسه دیگه، تمومش کن.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: میخوام یه سؤالی بپرسم. فرض کنید که پسر مرتکب قتل شده. با چاقو زده توی سینه پدرش و فرار کرده. این اتفاق سرساعت دوازده و ده دقیقه بوده. حالا، پلیس چطور پسرو دستگیر کرده؟ ساعت سه صبح برمیگرده خونه و داخل سالن خونه خودش توسط دو کارآگاه پلیس بازداشت میشه. سؤال من اینه: اگه اون واقعاً پدرش رو کشته بود، چرا باید سه ساعت بعد برمیگشت خونه؟ نباید از این که دستگیر بشه، میترسید؟
سومین عضو هیئت منصفه: ببین... رفته بوده خونه تا چاقو روبرداره دیگه. خوبیت نداره که آدم چاقوش رو اینور اونور توی سینه مردم ول کنه و بره.
هفتمین عضو هیئت منصفه: آره، به خصوص که طرف قوم و خویش هم باشه!
چهارمین عضو هیئت منصفه: به نظر من اصلاً هم خندهدار نیست. (به یازدهمی) پسره میدونست که کسانی هستند که میتونن چاقویی رو که تازه اون خریده بوده، شناسایی کنن. اون باید قبل از این که پلیس چاقو رو پیدا میکرده، برش میداشته.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: ولی اگه اون میدونسته که چاقورو میشه شناسایی کرد، چرا از همون اول، اونجا ولش کرد؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: خب، میشه فرض کرد که اون پس از قتل پدرش وحشتزده شده و فرار کرده و بعد موقعی که خونسردیش رو به دست آورده، متوجه شده که چاقو رو جا گذاشته.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: خب، پس این بستگی داره به تعریف شما از وحشت. اون این قدر خونسرد بوده که هیچ اثر انگشتی روی چاقو باقی نگذاشته. حالا این وحشتزدگی کی شروع شده و کی تموم شده؟
سومین عضو هیئت منصفه: ببین، این خزعبلات رو بنداز دور. به هر حال اون برگشت خونه تا چاقورو برداره و گمو گورش کنه.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: بعد از سه ساعت؟
سومین عضو هیئت منصفه: شک نکن. بعد از سه ساعت.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: اگر من به جای پسره بودم و پدرم رو کشته بودم، سه ساعت بعد از قتل برنمیگشتم خونه. میترسیدم که شاید پلیس اونجا باشه. با چاقو یا بدون چاقو، از اونجا فرار میکردم.
سومین عضو هیئت منصفه: گوش کن ببینم، مگه تو رأی به «گناهکاری» ندادی؟ دادی یا نه؟ خودت هم نمیدونی که نظرت چیه.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: معتقد نیستم که باید به یه طرف دعوا وفادار بمونم. من صرفاً دارم چندتا سؤال رو طرح میکنم.
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: خب، من پیش از این در این مورد فکری نکرده بودم، اما اگه من به جای اون پسر بودم و میدونین که پدرم رو هم کشته بودم و همه این ماجراها، از شانس خودم استفاده میکردم و برمیگشتم تا چاقو رو بردارم. شرط میبندم که فکر میکرده کسی اونو ندیده و جسد هم تا اون موقع پیدا نشده. علاوه بر اون، نصف شب هم بوده. احتمالاً فکر میکرده که جسد تا فردا صبح پیدا نمیشه.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: معذرت میخوام. نکته اصلی همینجاست. زن آپارتمان روبهرویی شهادت داده درست بعد از این که قتلرو مشاهده کرده، که درست بعد از رد شدن قطار بوده، جیغ کشیده و بعد هم رفته که به پلیس تلفن بزنه. حالا، پسر به طور قطع باید صدای جیغ رو میشنیده و میفهمیده که کسی چیزی دیده. فکر نمیکنم اگر اون قاتل بود، برمیگشت به خونه.
چهارمین عضو هیئت منصفه: دوتا نکته. اول؛ در چنین شرایط پر از وحشتی، شاید صدای جیغ رو نشنیده باشه. ممکنه صدای جیغ خیلی هم بلند نبوده. دوم؛ اگر هم شنیده باشه، ممکنه اونو مرتبط با کار خودش نمیدونسته، یادمون باشه که پسر توی محلهای زندگی میکرده که این جور دادوفریادها خیلی معموله.
سومین عضو هیئت منصفه: احسنت! این هم جوابت.
هشتمین عضو هیئت منصفه: شاید. شاید پدرشرو با چاقو زده باشه، جیغ زنرو نشنیده باشه، با وحشت زدگی فرار کرده باشه، سه ساعت بعد خون سردیش رو به دست آورده و برگشته باشه تا چاقو روبرداره، با وجود خطر دستگیر شدن توسط پلیس. شاید همه اینها درست باشه، ولی شاید هم درست نباشه. فکر میکنم میشه شک کرد که آیا اصلاً پسر در زمان قتل در صحنه قتل بوده یا نه.
دهمین عضو هیئت منصفه: منظورت از شک چیه؟ چی داری میگی؟ مگه پیرمرده، اونو در حال بیرون دویدن ندیده؟ داره شواهد رو میپیچونه. دارم بهتون میگم! (به یازدهمی) سر ساعت دوازده و ده دقیقه، پیرمرده دیده که پسر دویده بیرون یا ندیده؟ یالله دیگه، دیده یا ندیده؟
یازدهمین عضو هیئت منصفه: گفته که دیده.
دهمین عضو هیئت منصفه: گفته که دیده! (به دیگر اعضا) ای بابا! نظر شما چیه؟ (به نفر یازدهم) بگو ببینم. زن آپارتمان روبهرو دیده که پسره پدرشرو کشته یا ندیده؟ گفته که دیده. یه جوری رفتار میکنی انگار اصلاً شهادت آدمها اهمیتی نداره. اون چیزیرو که میپسندی، قبول میکنی و اون چیزی رو که نمیپسندی، قبول نمیکنی. آخه این چه رسمیه؟ به نظر تو اصلاً این آدمها رو چرا میارن واسه شهادت دادن... واسه سلامتی حتماً؟ آقاجون دارم بهتون میگم این جا دارن حقایقرو میپیچونن. هیچ دلیلی ندارن، ولی به حرفهای شهود شک میکنن.
پنجمین عضو هیئت منصفه: شهود ممکنه اشتباه کنن.
دهمین عضو هیئت منصفه: حتماً، البته اگه شما بخوای، اون وقت اشتباه میکنن! منظورم رو که میگیری؟
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: خیلیخب. داد و بیداد دیگه بسه.
دهمین عضو هیئت منصفه: یه ریز همین رو میگی. شاید چیزی که این جا به کار بیاد، یه خورده دادوبیداد باشه. اینها هر راهی که ما رفتیم رو به لجن کشیدن. جیغ رو شنید، جیغ رو نشنید. آخه چه اهمیتی داره؟ اینها فقط یه سری جزئیات بیاهمیته. مسائل مهم رو گذاشتین کنار. یعنی، یهویی هر کسی این جا....
هشتمین عضو هیئت منصفه: میخوام تقاضای رأی گیری مجدد کنم.
دهمین عضو هیئت منصفه: باید گوش بدی، دارم حرف میزنم.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: تقاضای رأی گیری مجدد شده. هر کس سر جای خودش بشینه.
اعضایی که ایستادهاند، به سمت صندلیهای خود میروند.سومین عضو هیئت منصفه: از رأیگیری مجدد چی قراره گیرمون بیاد؟
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: نمیدونم. ایشون خواستن...
سومین عضو هیئت منصفه: تاحالا هیچوقت ندیده بودم در مورد هیچ اینقدر حرف زده بشه.
دومین عضو هیئت منصفه (به آرامی): فقط یه ثانیه وقت میگیره.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: بسیار خب، فکر کنم سریعترین روش این که ببینیم چه کسی رأی به «بیگناهی» میده. کسانی که رأی به «بیگناهی» میدن، دستشون رو بلند کنن.
اعضای پنجم، هشتم و نهم دستشان را بلند میکنند.سخنگو و رئیس هیئت منصفه (میشمارد): همون رقم قبلی. یک دو و سه رأی به «بیگناهی» و نُه رأی به «گناهکاری».
هفتمین عضو هیئت منصفه: خب، حالا کجای کاریم؟ بهتون میگم، میتونیم تا سهشنبه آینده این جا شرو ور بگیم. به کجای میخوایم برسیم آخه؟
یازدهمین عضو هیئت منصفه: ببخشین. (به آرامی دستش را بلند میکند) به «بیگناهی» رأی میدم.
هفتمین عضو هیئت منصفه: ای بابا!
سومین عضو هیئت منصفه: هی، گوش کن ببینم! چی داری میگی؟ مثل این که همه ما این جا دیوونه یا خلوچل شدیم! این پسره گناه کاره. چرا به شواهد توجه نمیکنین؟ (به چهارمی) یالله دیگه بهش بگو. دیگه واقعاً مسخرهبازی شده!
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: الان رأی هشت به چهار به نفع «گناهکاریه».
سومین عضو هیئت منصفه: انگار که دل همه یهویی واسه این کوچولوی آشغال به درد اومده. شاید رئیس جمهور «هفته دوست داشتن برادران محروم» رو اعلام کرده! (به یازدهمین عضو) ببین، میخوام بهم بگی که چرا رأیت رو عوض کردی. یالله، دلیلت رو بگو.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: مجبور نیستم دلیل تصمیمم رو واسه شما توضیح بدم. توی ذهنم نسبت به قاتل بودن پسره شک معقول دارم.
سومین عضو هیئت منصفه: چه شک معقولی؟ اینها همهش حرفه. (چاقوی ضامندار را از میز بیرون میکشد و بالا نگهش میدارد) اینو ببین. پسری که همین الآن رأی به بیگناهیش دادی رو وقتی داشته اینو توی بدن پدرش میکوبیده، دیدن. جناب، خوش بهش نگاه کن. شک معقول.
نهمین عضو هیئت منصفه: این اون چاقو نیست. فراموش کردین؟
سومین عضو هیئت منصفه: احسنت!
چاقو را داخل میز فرو میکند.هفتمین عضو هیئت منصفه: دارم بهتون میگم، دیگه از این احمقانهتر نمیشه. (به هشتمین عضو) منظورم اینه که این جا نشستی و معلوم نیست این داستانها رو از کجا درمیاری. ما باید چیو قبول کنیم؟ (به بقیه) اگه این یارو داشت مسابقه بوکس جک دمپسی و لوییز فیرپو رو گزارش میکرد، حتماً میگفت که فیرپو برنده شده. (به هشتمی) ببین، پس پیرمرده چی؟ میخوای به ما بقبولونی که از جاش بلند نشده، ندویده به سمت در و پسره رو پونزده ثانیه بعد از قتل در حال فرار توی پلهها ندیده؟ همه این حرفها رو زده که بهش توجه شه؟ اصلاً هدف کل این ماجراها چیه؟
پنجمین عضو هیئت منصفه: یه لحظه صبر کنین ببینم. پیرمرده گفت که دویده به سمت در؟
هفتمین عضو هیئت منصفه: دویده، راه رفته. چه فرقی داره؟ خودش رو به در رسونده.
ششمین عضو هیئت منصفه: گفت دویده به طرف در. حداقل، من فکر میکنم که اینو گفت.
پنجمین عضو هیئت منصفه: یادم نیست چی گفت. ولی نمیفهمم که چطوری میتونسته بدوئه.
چهارمین عضو هئیت منصفه: گفت که از اتاق خوابش رفته به سمت در ورودی. همین کافیه، نیست؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: یه لحظه صبر کنین. راستی اتاق خوابش کجا بود؟
دهمین عضو هیئت منصفه: یه گورستونی تو راهرو. به نظر من که تو یکی همه چیز رو یادته. حالا اینو یادت رفت؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: نه. جناب رئیس، میخوام نقشه آپارتمان رو ببینم.
دهمین عضو هیئت منصفه: جناب رئیس....
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: متوجه فرمایشتون شدم.
به سمت در میرود و در میزند. نگهبان وارد میشود. برای مدت کوتاهی با سخنگو صحبت میکند. نگهبان خارج میشود و در را پشت سر خود قفل میکند.هفتمین عضو هیئت منصفه: خیلی خب، این دیگه واسه چیه؟ چطوریه که بین ماها تو یکی میخوای مدارک رو ببینی؟
پنجمین عضو هیئت منصفه: من هم میخوام این یکی رو ببینم.
سومین عضو هیئت منصفه: من هم میخوام جلوی تلف کردن وقت رو بگیرم.
چهارمین عضو هیئت منصفه: اگه دوست داشته باشین، میشه با هر جون کندنی هم که شده، صحت مدارک رو بررسی کرد. چطوره با مکان پیدا شدن جسد شروع کنیم...
هشتمین عضو هیئت منصفه: ما نمیخوایم همچین کاری بکنیم. مگر این که کس دیگهای همچین تقاضایی داشته باشه. فقط میخوام ببینم، یک پیرمرد خیلی پیر که به خاطر سکته سال گذشتهاش، موقع راه رفتن، یه پاش رو روی زمین میکشه، چطور تونسته ظرف پونزده ثانیه، خودش رو از تختخواب به در ورودی برسونه؟
سومین عضو هیئت منصفه: گفت بیست ثانیه.
هشتمین عضو هیئت منصفه: گفت پونزده ثانیه.
سومین عضو هیئت منصفه: دارم بهت میگم که گفت بیست ثانیه. باز میخوای چیو بپیچونی؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: گفت پونزده ثانیه.
سومین عضو هیئت منصفه: اون اصلاً نمیفهمه پونزده ثانیه یعنی چی؟
نمیتونه همچین چیزی رو برآورد کنه.نهمین عضو هیئت منصفه: اون گفت پونزده ثانیه. خیلی هم در این مورد مطمئن بود.
سومین عضو هیئت منصفه: اون یه مرد مسنه. شما که دیدینش. نصف دادگاه رو که گیج و منگ بود. آخه چطوری میتونه در مورد چیزی مطمئن باشه؟
نگهبان با نقشه بزرگی از آپارتمان وارد میشود. نقشه آپارتمان که جای ریل قطار هم روی آن مشخص است. اتاق خواب روبهروی ریل قطار دارد. در قسمت پشت، چند اتاق و راهرویی طولانی قرار گرفته است. در اتاق ابتدایی با علامت ضربدر محل کشف جسد مشخص شده است. پشت آپارتمان، در ورودی را میبینیم. متراژ هر اتاق رویش نوشته شده است. سخنگو نقشه را میگیرد. نگهبان خارج میشود.چهارمین عضو هیئت منصفه: نمیدونم قراره چه چیزی رو ثابت کنیم. پیرمرد گفته که پسرو در حال بیرون دویدن دیده.
هشتمین عضو هیئت منصفه: خب، ببینیم آیا جزئیات هم حرف اونو تأیید میکنه یا نه؟ پیرمرده گفت که به محض افتادن جسد روی زمین، صدای قدمهای کسی که در طبقه بالا داشته به سمت در میدویده رو میشنوه. صدای باز شدن درو میشنوه، بعدش صدای قدمها رو از راهپله میشنوه. سعی میکنه در اسرع وقت خودش رو به در برسونه. قسم خورد که بیشتر از پونزده ثانیه طول نکشید. حالا، اگه قاتل فوراً شروع به دویدن کرده باشه...
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: خب، شاید هم فوراً فرار نکرده باشه.
هشتمین عضو هیئت منصفه: پیرمرد گفت که فرار کرده.
هفتمین عضو هیئت منصفه: بابا، از عالم و آدم چیزی هست که تو توش اظهارنظر نکنی؟
ششمین عضو هیئت منصفه: هی عمو بیسبالی، نمیتونی دهنت رو ببندی و مزه نپرونی؟
هفتمین عضو هیئت منصفه: واسه روزی سه دلاری که بهمون میدن، باید هر چرت و پرتی رو گوش بدیم.
دهمین عضو هیئت منصفه (به هشتمین نفر): خب، حالا که اسباب بازیت هم رسید، میخوای چه کار کنی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه (به سخنگو): ممکنه نقشه رو به من بدین؟ (نقشه را میگیرد و روی صندلی میگذارد) این آپارتمانیه که قتل داخلش اتفاق افتاده. آپارتمان پیرمرد در طبقه پایینه و دقیقاً همین شکل و اندازه رو داره. ریل قطار، اتاق خواب، یه اتاق خواب دیگه، نشیمن و آشپزخونه. این هم راهرو. در ورودی اینجاست و راهپله این جا. پیرمرد توی تختخوابش داخل این اتاق بوده. (به اتاق خواب جلویی اشاره میکند) گفته که بلند شده و رفته به سمت راهرو. بعد از طی کردن راهرو رسیده به در ورودی، بازش کرده و درست به موقع پسرو دیده که داشته توی پلهها میدویده. تا اینجا رو که درست گفتم؟
سومین عضو هیئت منصفه: آره همون داستان همیشگی رو واسه صدمین بار گفتی.
هشتمین عضو هیئت منصفه: پونزده ثانیه بعد از اون که صدای افتادن جسد رو شنیده.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: درسته.
هشتمین عضو هیئت منصفه: تختش کنار پنجره بوده. اون... (با دقت به نقشه نگاه میکند) فاصله تخت تا در اتاق حدود سه متر و نیمه. طول راهرو هم سیزده متره. خب، اون باید از تختش بلند میشده، سه مترونیم رو طی میکرده، در اتاق رو باز میکرده، سیزده متر مسیر راهرو رو میگذرونده تا به در برسه و در ورودی رو باز کنه. همه این اتفاقات باید ظرف پونزده ثانیه انجام میشده. به نظر شما پیرمرد از عهده همچین کاری برمیاومده؟
دهمین عضو هیئت منصفه: معلومه که میتونسته.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: اون خیلی آهسته راه میرفت. واسه رسیدن به جایگاه شهود باید بهش کمک میکردن.
سومین عضو هیئت منصفه: یه جوری میگی انگار دوی ماراتنه! داریم در مورد یه مسیر خیلی کوتاه حرف میزنیم.
نهمین عضو هیئت منصفه: برای مرد مسنی که سابقه سکته هم داشته، مسیر طولانیه.
هشتمین عضو صندلیاش را جابهجا میکند تا مکان فرضی تخت را نشان دهد.دهمین عضو هیئت منصفه: داری چی کار میکنی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: میخوام آزمایش کنم. بذار ببینم چقدر طول میکشه.
سومین عضو هیئت منصفه: چیو میخوای آزمایش کنی؟اگه این قدر مهم بود، چرا وکیلِ پسره هیچ اشارهای بهش نکرد؟
پنجمین عضو هیئت منصفه: خب، شاید به فکرش نرسیده.
دهمین عضو هیئت منصفه: یعنی چی که به فکرش نرسیده؟ میخوای بگی طرف این قدر احمق بوده. این که خیلی واضحه.
پنجمین عضو هیئت منصفه: به فکر خودت رسیده بود؟
دهمین عضو هیئت منصفه: گوش کن عقل کل، مهم نیست که به فکر من رسیده یا نه.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: خیلی خب، دیگه بسه.
دهمین عضو هیئت منصفه: همچین موضوعی رو مطرح نکرد، چون میدونست چیزی رو عوض نمیکنه، خب نظر شما چیه؟
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: باشه...
هشتمین عضو هیئت منصفه: ممکنه مطرحش نکرده، چون نمیخواسته یک پیرمردِ درمونده و ناتوان رو با سؤالهاش اذیت کنه، یا حتی یه جورایی تهدیدش کنه. کاری که قطعاً به مذاق هیئت منصفه خوش نمیاد. بیشتر وکلا اگه بتونن، از همچین کارهایی پرهیز میکنن.
هفتمین عضو هیئت منصفه: پس وکیلها این قدر به دردنخورن؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: خودم هم همین سؤال رو داشتم. بسیار خب، فرض کنیم این صندلیها، تخت پیرمرد باشه. من به اندازه سه متر و نیم که طول اتاق خوابه رو قدم میگیرم.
سه متر و نیم را با قدمهایش مشخص میکند.سومین عضو هیئت منصفه: تو عقلت رو از دست دادی. نمیشه همچین موقعیتی رو تکرار کرد.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: من مایلم ببینم.
هشتمین عضو هیئت منصفه: یه نفر یه صندلی به من بده.
دوازدهمین عضو، صندلیاش را برمیدارد و به هشتمی میدهد. او صندلی را همان جایی که ایستاده، میگذارد.هشتمین عضو هیئت منصفه (ادامه): خیلی خب، این در اتاق خوابه. طول راهرو سیزده متره. اونو هم قدم میگیرم و برمیگردم.
در سکوت شروع به شمردن گامهایش میکند.دهمین عضو هیئت منصفه: بابا، این دیگه آخر خلبازیه. منظورت از این که داری وقت این همه آدم رو هدر میدی، چیه؟
هشتمین عضو هیئت منصفه:... سه... (میایستد و به طرف عضو دهم برمیگردد) براساس فرمایش شما فقط پونزده ثانیه طول میکشه. میتونیم همچین وقت ناچیزی رو صرفش کنیم...
به قدم گرفتن و شمردن ادامه میدهد و به دیوار میرسد. برمیگردد و با قدم گرفتن مسافت را اندازه میگیرد.هشتمین عضو هیئت منصفه (ادامه): نه، ده، یازده، دوازده و سیزده. خب، لطفاً یه صندلی دیگه بهم بدین.
ششمین عضو صندلی را برمیدارد و به او میدهد. او هم صندلی را همان جایی که ایستاده، میگذارد.هشتمین عضو هیئت منصفه: این هم در ورودی آپارتمانه. براساس شهادت پیرمرد، در از داخل قفل بوده. کسی هست که ساعتش ثانیه شمار داشته باشه؟
دومین عضو هیئت منصفه: من دارم.
هشتمین عضو هیئت منصفه: با ضربه پای شما، شروع میکنم. از زمان افتادن جسد. زمان رو بگیر.
روی دو صندلی دراز میکشد.هفتمین عضو هیئت منصفه: کسی پایه صندلی بازی هست؟
سومین عضو هیئت منصفه: من که تو همه زندگیم همچین مسخرهبازیای ندیده بودم.
هشتمین عضو هیئت منصفه: خیلی خب، من حاضرم.
نفر دوم به ساعتش خیره میشود. منتظر است.دهمین عضو هیئت منصفه: یالله دیگه شروع کن.
دومین عضو هیئت منصفه: منتظرم ثانیه شمار به شصت برسه.
منتظر میمانند. دومی ناگهان پایش را به زمین میکوبد. هشتمی مینشیند. پایش را روی زمین میگذارد و میایستد. نگاه دومی به ساعتش است. هشتمی لنگ لنگان و در حالی که یک پایش را روی زمین میکشد، به سمت صندلیای که به جای در اتاق قرار گرفته، پیش میرود. به صندلی میرسد و تظاهر میکند دارد در را باز میکند. لنگلنگان شروع به طی کردن مسیر سیزده متری راهروی فرضی میکند.دهمین عضو هیئت منصفه: زودباش دیگه، تندتر. سرعتش دو برابر تو بود.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: به نظر من، در قیاس با سرعت راه رفتن پیرمرد در دادگاه، ایشون سرعت بیشتری دارن.
هشتمین عضو هیئت منصفه (لنگلنگان ادامه میدهد): اگه باید تندتر برم، از نظر من اشکالی نداره.
کمی به سرعتش میافزاید، به دیوار میرسد، برمیگردد و به سمت دومین صندلی میرود که به جای در وردی فرض شده است.سومین عضو هیئت منصفه: یالله دیگه! زودباش دیگه میخوایم پسره رو بگیریم.
هشتمین عضو را که به آخرین صندلی رسیده، نگاه میکنند. او وانمود میکند که قفل فرضی در را باز میکند و بعد از آن هم در فرضی را باز میکند.دهمین عضو هیئت منصفه: وقت رو نگه دار.
دومین عضو هیئت منصفه: باشه.
هشتمین عضو هیئت منصفه: چقدر طول کشیده؟
دومین عضو هیئت منصفه: پونزده... بیست... سی... سیوپنج ... چهل... دقیقاً چهل و دو ثانیه.
ششمین عضو هیئت منصفه: چهل و دو ثانیه!
هشتمین عضو هیئت منصفه: به نظرم حادثه این جوری بوده، پیرمرد صدای دعوای پسر و پدرش رو چند ساعت پیش از حادثه میشنوه. بعدش، وقتی توی تخت دراز کشیده بوده، صدای افتادن جسد را از آپارتمان طبقه بالا میشنوه. بعد هم جیغ زن آپارتمان روبهرویی. بلند میشود، سعی میکند خود را به در برساند، صدای دویدن کسی در راهپله رو میشنوه و حدس میزنه که پسر است.
ششمین عضو هیئت منصفه: به نظر من که احتمال داره.
سومین عضو هیئت منصفه: فرض کرده؟ همهتون گوش کنین. توی زندگیم همه جور دروغی شنیده بودم، اما این نمایش زده رو دست همه اونها. تو اول اومدی اینجا و شروع کردی به موعظه در مورد بچههای زاغهنشین و بیعدالتی، بعد هم چند تا داستان مسخره سرهمکردی و اون وقت یکهویی دل چند تا از خاله خانمهای دل نازک جمع رو به دست آوردی. خب، منو که نمیتونی قانع کنی. من دیگه بسمه. آخه شما چه مرگتونه؟ همه تون میدونین که پسره گناه کاره. باید آتیشش زد. داریم میذاریم از دستمون دربره.
هشتمین عضو هیئت منصفه: از دستمون در بره؟ تو مأمور اعدامشی؟ شاید دوست داری کلید صندلی الکتریکی رو خودت بزنی.
سومین عضو هیئت منصفه: واسه این پسر؟ معلومه که دوست دارم کلید رو بزنم.
هشتمین عضو هیئت منصفه: واقعاً برات متأسفم.
سومین عضو هیئت منصفه: سربه سر من نذار.
هشتمین عضو هیئت منصفه: از وقتی که اومدیم اینجا، داری همه تلاشت رو میکنی تا از جامعه انتقام بگیری.
سومین عضو هیئت منصفه: بهت گفتم! زیپ دهنت رو بکش!
هشتمین عضو هیئت منصفه: به خاطر تمایلات شخصیت میخوای این پسره بمیره. هیچ ربطی به شواهد و حقایق نداره.
سومین عضو هیئت منصفه: خفه شو!
هشتمین عضو هیئت منصفه: تو یه مریض روانی هستی!
سومین عضو هیئت منصفه: خفه شو حروم زاده!
وحشیانه به هشتمی حمله میکند.عضو هشتم سر جایش میایستد. پنجمی و ششمی، نفر سوم را از پشت میگیرند. سومین عضو کماکان تقلا میکند، صورتش از خشم سیاه شده است.
سومین عضو هیئت منصفه: ولم کنین لعنتیها! میکشمش! میکشمش!
هشتمین عضو هیئت منصفه (خونسردانه): واقعاً که نمیخوای منو بکشی، میخوای!
سومین نفر از نفر پنجم و ششم فاصله میگیرد، دست از تقلا برمیدارد و تلخ کامانه به هشتمی خیره میشود.همه ساکت میشوند. سومی به سمت پنجره میرود. بقیه اعضا هم مشغول قدم زدن هستند. سکوت آزارندهای حاکم است. نگهبان وارد میشود.
نگهبان: آقایون، مشکلی پیش اومده! صدای داد و بیداد شنیدم.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: نه، مشکلی وجود نداره. (نقشه آپارتمان را از روی میز جمع میکند) فقط یه بحث کوچک. همه چیز ردیفه. (نقشه را به نگهبان میدهد) کارمون با این تموم شده.
نگهبان نقشه را میگیرد. با دقت اتاق را نگاه میکند و سپس خارج میشود. سکوت ادامه دارد. بقیه سومین نفر را نگه میکنند.سومین عضو هیئت منصفه: چیو نگاه میکنین؟
بقیه سراسیمه رو برمیگردانند. بعضی سرجایشان مینشینند.دوازدهمین عضو هیئت منصفه: خب، به نظرم یه نفر باید بحثرو شروع کنه.
دومین عضو هیئت منصفه: داره دیر میشه. (به رئیس هیئت منصفه) برنامه چیه؟ برای شام میبرنمون رستوران؟
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: من از کجا باید بدونم؟
دومین عضو هیئت منصفه: نمیدونم اگه امشب به نتیجه نرسیم، اجازه میدن بریم خونههامون، پسرم اوریون گرفته. باید برم. زنم میگه صورت بچه این قدر ورم کرده که قیافهش شبیه خروشچف شده.
اتاق آشکارا دارد تاریک میشود.یازدهمین عضو هیئت منصفه: عذر میخوام. این دعواها. ما برای این که باهم دعوا کنیم، این جا نیومدیم. همیشه فکر میکردم که شرکت توی جلسات هیئت منصفه یکی از نشونههای مردم سالاریه. این که ما رو... چی بهش میگن؟ احضار کردن. این که ما رو با نامه به این جا فراخوندن تا در مورد گناه کاری یا بیگناهی کسی که در تمام عمرمون اسمش رو هم نشنیده بودیم، تصمیم بگیریم. با رأیی که میدیم، نه چیزی به دست میاریم و نه چیزی از دست میدیم. این یکی از دلایل توانایی ماست. نباید مسئله رو شخصی کنیم.
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: اوهوم، اگه کسی نظری نداره، میخوام یه نکته جالبی رو مطرح کنم. البته زیاد روش فکر نکردم، ولی بذاریم بگم تا ببینم به دهن بزی شیرین میاد یا نه.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: به دهن بزی شیرین میاد؟ (میخندد)
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: به هر حال خیلی نکته خاصی هم نبود.
پنجمین عضو هیئت منصفه: ببینین چقدر هوا تاریک شده. وای، چقدر هوا گرمه!
انگار گرما برای چهارمین عضو که کتوشلوار پوشیده و کراوات زده است، عذابآور نیست.پنجمین عضو هیئت منصفه (رو میکند به چهارمی): ببخشین، شما عرق نمیکنین؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: نه. نمیکنم.
ششمین عضو هیئت منصفه: گوش کنین، من میگم دیگه نباید رأی مخفی بگیریم.
هفتمین عضو هیئت منصفه: فکر بکریه! دیگه وقتشه که یه چیزی بخوریم، بزنیم و برقصیم.
ششمین عضو هیئت منصفه: جناب رئیس نظر شما چیه؟
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: من که مشکلی نمیبینم. کسی هست که نخواد رأی بده؟
برای یک لحظه کسی پاسخی نمیدهد.سومین عضو هیئت منصفه: من میگم باید رأیمون رو رک و واضح بگیم. جنمش رو داشته باشین و رأیتون را بگین. بیاین ببینیم چی کارهایم.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: منصفانه است. کسی اعتراضی داره؟
آخرین رأیگیری هشت به چهار به گناهکاری بود. بسیار خب. من از روی شماره صداتون میکنم. رأی من به گناه کاریه. شماره دو؟دومین عضو هیئت منصفه: بیگناه.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: شماره سه؟
سومین عضو هیئت منصفه: گناهکار.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: شماره چهار؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: گناهکار.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: شماره پنج؟
پنجمین عضو هیئت منصفه: بیگناه.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: شماره شش؟
ششمین عضو هیئت منصفه: بیگناه.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: شماره هفت؟
هفتمین عضو هیئت منصفه: بیگناه.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: شماره هشت؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: بیگناه.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: شماره نه؟
نهمین عضو هیئت منصفه: بیگناه.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: شماره ده؟
دهمین عضو هیئت منصفه: گناهکار.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: شماره یازده؟
یازدهمین عضو هیئت منصفه: بیگناه.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: شماره دوازده؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: گناهکار.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: شش به شش.
هفتمین عضو هیئت منصفه: و بازی به وقت اضافی کشیده میشه!
دهمین عضو هیئت منصفه: شیش به شیش! دارم بهتون میگم، بعضی از شما بالاخونهتون رو اجاره دادین! اون هم واسه یه همچین پسری.
نهمین عضو هیئت منصفه: فکر نمیکنم شخصیت پسره تأثیری توی تصمیم ما داشته باشه. توی همچین موردی باید شواهد در نظر گرفته بشه.
دهمین عضو هیئت منصفه: آها، این چرتوپرتها رو تحویل من نده. حالم از این شواهدتون به هم میخوره. میتونین هر جور که عشقتونه، شواهد رو بپیچونین. منظورم رو که میگیری؟
نهمین عضو هیئت منصفه: این دقیقاً همون نکتهایه که این آقا (نفر هشتم را نشان میدهد) بهش اشاره کردن. یعنی شمایی که همهش داری از ته دل داد و فریاد میکنی...
هشتمی دستش را روش شانه او میگذارد. نهمین عضو نگاهی به او میاندازد و سر جایش مینشیند.نهمین عضو هیئت منصفه (ادامه): کاش یه خورده جوونتر بودم. این مرد... (سکوت میکند. نمیتواند ادامه بدهد) هوا خیلی گرمه.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: آب میخواین؟
نهمین عضو هیئت منصفه: نه. ممنون.
اتاق کاملاً تاریک شده و هوا بدجوری دم کرده است. کنار آب سردکن، سروصدای اعضای دوم، هفتم و دهم که دارند آب میخورند، یا لیوانهایشان را پر میکنند به گوش میرسد.دومین عضو هیئت منصفه: میخواد بارون بیاد.
هفتمین عضو هیئت منصفه: نه! از کجا میدونی خوشگل پسر؟ بگو ببینم، چی شد که نظرت رو عوض کردی؟
دومین عضو هیئت منصفه: خب، به نظرم رسید...
هفتمین عضو هیئت منصفه: میخوام بگم، نمیتونی سر حرفت وایسی. خودت هم میدونی. این طوری نیست؟
دومین عضو هیئت منصفه: خب، من که همچین حسی ندارم، خیلی از جزئیات اصلاً مطرح نشده بود.
دهمین عضو هیئت منصفه: جزئیات! تو فقط اجازه میدی یه سری از این به اصطلاح روشنفکرها عقیدهشون رو بهت تحمیل کنن.
دومین عضو هیئت منصفه: اصلاً این طور نیست.
دهمین عضو هیئت منصفه: اَه، بسه دیگه. تو هم مثل بقیهای. خیلی از مخت کار کشیدی و قاطی کردی. منظورم رو که میگیری؟
دومین عضو هیئت منصفه: گوش کن ببینم، تو اصلاً همچین حقی نداری... (دهمی از او فاصله میگیرد، دومین عضو به آرامی) دهن گشاد!
هوا تاریک شده است. کسی در اتاق حرکتی نمیکند. همه در انتظار توفانند. و ناگهان توفان شروع میشود. صدای بارش باران جایگزین سکوت اتاق میشود. سرها به سمت پنجره برمیگردد. باران در حال باریدن است.نفر چهارم به سمت دستشویی میرود. آب از پنجره به داخل میریزد، عضو هشتم یگ گام به عقب برمیدارد و پنجره را میبندد. سخن گو بلند میشود، به سمت کلید چراغ میرود و روشنش میکند. لامپ فلورسنت، سوسوزنان روشن میشود. باران کماکان در حال باریدن است. سخنگو به طرف هشتمین عضو میرود.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: عجب! بارون رو ببین! فکر میکنی هوا رو خنکه میکنه؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: آره، گمونم.
سخن گو و رئیس هیئت منصفه: پسر! نگاش کن! منو به یاد اون توفان نوامبر گذشته میندازه. چه توفانی بود! دقیقاً وسط مسابقه اتفاق افتاد.
6. داخلی – دستشویی – همان
سومی به سمت دست شویی میرود، چراغ را روشن میکند و دستش را میشوید.سخنگو و رئیس هیئت منصفه (ادامه): هفت به شیش عقب افتاده بودیم، ولی داشتیم بازی رو دستمون میگرفتیم.توپ رو با یک تکل گرفته بودیم. بعد اون صدای مهیب! پسر، هیچوقت فراموش نمیکنم. این پسره اسلتری توی تیم ما بود. زور یه گاو نرو داره. کاش یه بازیکن دیگه مثل اون داشتیم. اِ، احتمالاً یادم رفت بهت بگم، من کمک مربی تیم راگبی دبیرستان اندرو جی مککروکل توی کویینز هستم. (نفر هشتم لبخند می زند) به هر حال، داشتیم خوب بازی میکردیم. خط دفاعشون داشت داغون میشد. بهت گفتم که این پسره اسلتری عجب بازیکنیه! آقا، یکهویی توفان شروع شد. یه بارونی میاومد که نگو و نپرس! هنوز دو دقیقه نگذشته بود که تا کمر توی گل فرو رفته بودیم. همین طور فریاد میزدم. خدا میدونه نمیتونستم خودم رو حتی یه ذره تکون بدم.
هفتمین عضو هیئت منصفه: هی، بیاین این پنکه رو راه بندازیم. نظرتون چیه؟
چهارمی از توالت بیرون میآید و دستش را میشوید. سخنگو روی نیمکت میرود و پنکه را راه میاندازد.هفتمین عضو هیئت منصفه (ادامه): انگار برقش به کلید چراغ وصله.
نفرات سوم و چهارم توی دستشویی ایستادهاند.سومین عضو هیئت منصفه (به عضو چهارم): بارونه، نه؟ (چهارمی سری به تأیید نشان میدهد) خب، چی در مورد این اوضاع فکر میکنی؟ رأیها مساویان. (عضو چهارم سر تکان میدهد) یه جورایی تعجبآوره، نه؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: آره.
سومین عضو هیئت منصفه: گوش کن، این اتفاقی که الآن افتاد، میدونی که، همون تلهای که این یارو منو انداخت توش، چیزی رو ثابت نمیکنه. میدونی که، من خیلی عصبیام. آخه اون چه حقی داره که به من بگه دشمن جامعه یا سادیست یا چیزهایی مثل این؟ هرکس دیگهای هر چقدر هم که زرنگ باشه، توی دامش میافتاد، نمیافتاد؟ اون فقط میخواست منو بندازه تو تله.
چهارمین عضو هیئت منصفه: کارش رو هم عالی انجام داد. (به سمت حوله میرود) ببخشین. (دستش را خشک میکند).
سومین عضو هیئت منصفه: خب، شاید هم موفق شد. گفتم که نمیتونم توی همچین شرایطی خودم رو کنترل کنم. من آدم خاصیام، یه همچین چیزی منو به هم میریزه. ولی بذار بهت بگم، من از اون آدمهای بیغلو غشم.
چهارمین عضو هیئت منصفه: خوبه، همه ما همین جوری هستیم.
دهمین نفر به سرعت وارد دستشویی میشود، آب را باز میکند و دستش را میشوید.دهمین عضو هیئت منصفه: خب... این نکبتیترین چیزی نیست که به عمرتون دیدین؟ شیش به شیش. مسخره است.
سومین عضو هیئت منصفه: میخوایم چی کار کنیم؟ نمیشه یه جوری جلوش رو گرفت؟
دهمین عضو هیئت منصفه: این شیش تا حرومزاده، نمیخوان نظرشون رو عوض کنن.
چهارمین عضو هیئت منصفه: پنج نفر از اونها تا حالا نظرشون رو عوض کردن. دلیلی وجود نداره که نشه اونها رو ترغیب کرد که باز هم نظرشون رو تغییر بدن.
دهمین عضو هیئت منصفه: چه جوری؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: فقط با استفاده از منطق.
دهمین عضو هیئت منصفه: منطق! به حق چیزهای نشنیده!
سومین عضو هیئت منصفه: حرفهای این آقا رو گوش کن، توی این اتاق اون تنها کسیه که ...
دهمین عضو هیئت منصفه: نظر منو میخوای؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: بفرمایین.
دهمین عضو هیئت منصفه: به نظرم باید اعلام کنیم هیئت منصفه نمیتونه به تصمیم برسه.
سومین عضو هیئت منصفه: این دیگه چه چرتیه که داری میگی؟
دهمین عضو هیئت منصفه: این آدمها یهویی رفتن تو این فاز که انگار یه مأموریتی، چیزی دارن. ببین، اونها نظرشون رو عوض نمیکنن، پس بیاین بریم به قاضی بگیم... مجبور میشیم همه شب رو این جا بگذرونیم. شما رو به خدا، بهش میگیم که این جا گیر افتادیم. ای لعنت به همهشون! میخوام بگم، این جا چه غلطی باید بکنم؟ فکرم رو درگیر یه همچین بی سروپاهایی بکنم؟
سومین عضو هیئت منصفه: خب، این مضحکترین چیزیه که به عمرم... تو داخل دادگاه قسم خوردی. نمیتونی همینجوری استعفا بدی.
دهمین عضو هیئت منصفه: چرا نمیتونم؟
سومین عضو هیئت منصفه: این کار حقهبازیه. چرا نمیری رأی به بیگناهی بدی؟
دهمین عضو هیئت منصفه: رأی به گناهکاری دادم چون معتقدم پسره گناهکاره.
سومین عضو هیئت منصفه: ولی برات مهم نیست که چه اتفاقی واسه پسره بیفته؟
دهمین عضو هیئت منصفه: نه. چرا باید واسم مهم باشه؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: خب، آخه حرف حساب اون چیه؟ من رک و راست نظرم رو گفتم.
چهارمین عضو هیئت منصفه: میدونم.
دهمین عضو هیئت منصفه: به نظرم زیاد موافق نیستی؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: نه، نیستم.
سخنگو در دستشویی را باز میکند.سخنگو و رئیس هیئت منصفه: اِ... اگه شما مخالفتی نداشته باشین، میخوایم دوباره کارمون رو شروع کنیم.
چهارمی از دستشویی بیرون میرود.دهمین عضو هیئت منصفه (به سومی): نظرت در مورد اون چیه؟ از اون چیزی در میاد؟
سومین عضو هیئت منصفه: یه هیئت منصفه ناتوان از رسیدن به تصمیم، هیچ فایدهای نداره. اونها محاکمه رو با هیئت منصفه جدید برگزار میکنن. ما واسه همچین چیزی نیومدیم اینجا.
دهمین عضو هیئت منصفه: آخه چه فرق کوفتیای داره؟ آخرش هم میرسیم به هیئت منصفه بدون تصمیم.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: ببخشین، میشه لطفاً...
دهمین عضو به سرعت از دستشویی بیرون میرود، سومی چراغ را خاموش میکند و به آرامی وارد اتاق میشود.7. داخلی – اتاق هیئت منصفه – همان
دهمین عضو هیئت منصفه: گوش کنین، میخوام نظرم رو بهتون بگم. ما به جایی نمیرسیم. میخوام برم و به قاضی بگم که هیئت منصفه توان رسیدن به تصمیم رو نداره.
هفتمین عضو هیئت منصفه: من باهاتم. بریم سراغ قاضی. بذاریم این پسره شانسش رو با دوازده نفر دیگه آزمایش کنه.
هشتمین عضو هیئت منصفه: فکر نمیکنم قاضی به تصمیم نرسیدن هیئت منصفه رو قبول کنه. خیلی وقت نیست که ما این جاییم.
هفتمین عضو هیئت منصفه: خب، بذار یه امتحانی بکنیم.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: من مخالفم.
هفتمین عضو هیئت منصفه (به نفر یازدهم): ببین، با هیئت منصفه دیگه، این پسره هیچ شانسی نداره. خودتم اینو میدونی. (به بقیه) بسه دیگه، ما به تصمیم نمیرسیم. هیچ کس نظرش رو عوض نمیکنه. بیاین بریم سراغ قاضی.
پنجمین عضو هیئت منصفه: هنوز هم فکر میکنی جایی برای شک معقول وجود نداره؟
هفتمین عضو هیئت منصفه: نه، وجود نداره.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: ببخشین، شاید شما اصلاً معنی «شک معقول» رو نمیدونین؟
هفتمین عضو هیئت منصفه: میخوای بگی عقل من به همچین چیزی نمیرسه؟ تو، خرِ کی باشی که با من این جوری حرف میزنی؟ (به بقیه) در مورد این یارو چی فکر میکنین؟ دارم بهتون میگم اینها همهشون لنگه همن. از ترس جونش فرار کرده اومده کشور ما. هنوز نفسش جا نیومده، میخواد راه و چاه رو به ما یاد بده. بچه پررو!
پنجمین عضو هیئت منصفه (به هفتمی): به خاطر این که اهل این کشور نیست، بهش میگی پررو؟ منظورت همین بود؟ باشه، منم به تو میگم پررو، چون واقعاً روت زیاده. نظرت چیه؟
یازدهمین عضو هیئت منصفه: خواهش میکنم، خواهش میکنم. مهم نیست.
هفتمین عضو هیئت منصفه: ببین آقازاده، هیچکس حق نداره به من بگه چه کلمهای رو میفهمم و چه کلمهای رو نمیفهمم. (به یازدهمی اشاره میکند) مخصوصاً اون. چون اون کله لعنتیش رو میکنم. اروپایی دهاتی!
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: خیلی خب. بیاین واسه دو دقیقه هم که شده، این بحث و جدلها رو تموم کنیم. میشه بچسبیم به موضوع اصلی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: اگه شما آقایون موافق باشین، میخوام به یه موضوعی اشاره کنم. یکی از نکات کلیدی مطرح شده توی دادگاه این بود که پسر مدعی شده در هنگام قتل رفته بوده سینما. اما نتونسته اسم فیلمیرو که دیده یا بازیگرهاش رو بگه. (به نفر چهارم اشاره میکند) ایشون، توی صحبتهاشون، چندبار به این موضوع اشاره کردن.
چهارمین عضو هیئت منصفه: درسته. این تنها بهانهای بوده که پسره آورد، ولی خودش هم نتونست با ارائه جزئیات ازش دفاع کنه.
هشتمین عضو هیئت منصفه: اگه امکان داره، خودتون رو جای پسره بگذارین. فکر میکنین میتونین بعد از اون تجربه ناراحت کننده کتک خوردن از پدر، جزئیاترو به خاطر بیارین؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: فکر کنم که میتونیم. البته اگر جزئیات خاصی برای به یاد آوردن وجود داشته باشد. اون نتونست اسم فیلم رو به خاطر بیاره، چون اصلاً توی اون شب، اون جا نبوده.
هشتمین عضو هیئت منصفه: براساس اظهارات پلیس در دادگاه، از پسره داخل آشپزخونه آپارتمانش بازجویی کردن. وقتی که هنوز جسد پدرش توی اتاق خواب افتاده بوده. فکر میکنین توی همچین شرایطی میتونین جزئیات رو به یاد بیارین؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: میتونم.
هشتمین عضو هیئت منصفه: با وجود همچین فشار احساسی خرد کنندهای؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: با وجود همچین فشار احساسی خرد کنندهای.
هشتمین عضو هیئت منصفه: پسر توی دادگاه اسم فیلمها رو به یاد آورد. تونست هم اسم فیلمها رو درست بگه و هم اسامی بازیگرهاش رو.
چهارمین عضو هیئت منصفه: درسته. وکیل پدرش دراومد تا تونست این اسمها رو ازش بیرون بکشه. پسره از روز قتل تا روز دادگاه سه ماه وقت داشته که این چند تا اسم رو حفظ کنه. از نظر من، اظهارات پلیس که درست بعد از قتل از اون گرفته شده و پسره نتونسته هیچ اسمی رو به یاد بیاره، معتبره. حالا چه با فشار احساسی، چه بیفشار احساسی.
هشتمین عضو هیئت منصفه: میتونم از شما یه سؤال شخصی بپرسم؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: بفرمایین.
هشتمین عضو هیئت منصفه: دیشب کجا بودین؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: خونه بودم.
هشتمین عضو هیئت منصفه: شب قبلش چطور؟
دهمین عضو هیئت منصفه: بسه دیگه، یعنی چی؟
چهارمین عضو هیئت منصفه (به دهمی): هیچ اشکالی نداره. (به نفر هشتم) از دادگاه رفتم دفترم و تا ساعت هشت و نیم اونجا موندم. بعد هم مستقیم رفتم خونه و خوابیدم.
هشتمین عضو هیئت منصفه: شب قبلش چطور؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: سهشنبه... من... خب... شب مسابقات بریج بود، بریج بازی کردم.
هشتمین عضو هیئت منصفه: و دوشنبه شب؟
هفتمین عضو هیئت منصفه: وقتی رسوندیش به شب سال نو سال هزار و نهصد و پنجاه، منو خبر کن!
چهارمین عضو هیئت منصفه (سعی میکند به یاد بیاورد): دوشنبه (مکث میکند) دوشنبه شب. (به یاد میآورد) من و همسرم با هم رفتیم سینما.
هشتمین عضو هیئت منصفه: چه فیلمی؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: دایره سرخ. از اون فیلمهای درجه یک معمایی بود.
هشتمین عضو هیئت منصفه: فیلم بعدی چی بود؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: اِ... الان بهت میگم. خانم فلانی شگفتانگیز... خانم... اِ... مینبریج. نه بینبریج، خانم بینبریج شگفتانگیز.
دومین عضو هیئت منصفه: ببخشین. من اون فیلم رو دیدم. اسمش خانم بینبریج فوقالعاده است.
چهارمین عضو هیئت منصفه: خانم بینبریج فوقالعاده. آره. به نظرم همین بود.
هشتمین عضو هیئت منصفه: بازیگرهاش کیها بودن؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: فکر کنم بارباراالانگ. یه دختر خیلی خوشگل با پوست تیره. باربارالنگ ... لند یه چیزی تو همین مایهها.
هشتمین عضو هیئت منصفه: به غیر از اون؟
چهارمین عضو دستمالی را برمیدارد و عرق پیشانیاش را پاک میکند.
چهارمین عضو هیئت منصفه: خب، قبلاً اسمشون رو نشنیده بودم. از اون فیلمهای کمخرج بود که بازیگرهای شناخته شدهای...
هشتمین عضو هیئت منصفه: و شما زیر فشار احساسی هم که نبودین. بودین؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: نه. نبودم.
نهمین عضو هیئت منصفه: به نظر من که مطلب روشن شد.
دهمین عضو هیئت منصفه: اون هم چه مطلبی!
نهمین عضو هیئت منصفه: به نظر من که مطلب خیلی مهمیه.
دهمین عضو هیئت منصفه: چی؟ فقط به این خاطر که اسم دوتا هنرپیشهدوزاری رو یادش نیومده؟ انگار همین ثابت میکنه که پسره رفته بوده سینما.
نهمین عضو هیئت منصفه: نه. ولی نشون میده که کسی هم نمیتونه خلافش رو ثابت کنه. شاید رفته بوده سینما و فیلمی رو که دیده، فراموش کرده بوده. امکانش که هست. اگه برای ایشون (به چهارمی اشاره میکند) عادیه که چند تا از جزئیات رو فراموش کنن، پس برای پسره هم کاملاً عادیه. این که آدم رو به قتل متهم کنن، باعث نمیشه که حافظه آدم هم دیگه هیچ خطایی نکنه.
دهمین عضو هیئت منصفه (به عضو نهم): میتونی این قدر حرف بزنی که زبونت مو در بیاره، ولی این پسره گناهکاره. همین و بس. رفیق، میدونی که چی میگم؟ کی از اون قرصهای گلودرد داره؟
دومین عضو هیئت منصفه: رفیق، همهش تموم شد.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: میدونین، الآن یه نکتهای به ذهنم رسید که فراموشش کرده بودیم. خب، این همون مسئلهایه که همیشه وجود داشته، میدونین که، همون موضوعی که روانپزشک هم درگیرش بود...
دهمین عضو هیئت منصفه: تورو خدا دیگه سراغ این روان کلک بازیها یا هر اسم دیگهای روش میذاری نرو. عجب شلوغکاریای! مخ آدمها رو با این جفنگیات پر میکنن. گوش کن، سه تا از این روان پزشکها ماشینهاشون رو میذارن تو یکی از گاراژهای من. هر سه تاشون هم دیوونن.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: گوش کن دیگه، میخوام یه نکتهای رو بگم. اجازه میدی؟
دهمین عضو هیئت منصفه: من که اندازه یه پول سیاه هم واسه حرفهای روان پزشکه ارزش قائل نیستم.
هشتمین عضو هیئت منصفه: چرا نمیذاری این آقا حرفشون رو بزنن؟
بعد از این که حرفهای ایشون تموم شد، شما هم اجازه دارین پنج دقیقه در مورد بیفایده بودن روانپزشکی صحبت کنین.سخنگو و رئیس هیئت منصفه: این همون چیزیه که میخوام بگم. روان پزشک قاطعانه گفت که پسر تمایل قویای به قتل داره. یعنی... چه جوری بگم... اون قابلیت این که مرتکب قتل بشه رو داره. روان پزشک اون همه تستهای روانشناسی و شخصیتشناسی رو برای ما توضیح داد و گفت که پسره توی طبقات شخصیتی، توی رده قاتلها قرار میگیره. درست میگم؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: درسته. اگه اشتباه نکنم، یه چیزهایی در مورد تمایلات پارانویایی پسر گفت.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: دقیقاً. حالا این پارانو یا هر چیزی که هست، اون همینرو گفت. نباید فراموش کنیم که داریم در مورد پسری حرف میزنیم که همیشه فکر قتل رو توی ذهنش داشته.
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: توی ضمیر ناخودآگاهش.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: هیچ کس دیگهای...
یازدهمین عضو هیئت منصفه: معذرت میخوام، در بحث ...
دهمین عضو هیئت منصفه: معذرت میخوام! آخه تو واسه چی اینقدر مؤدبی؟
یازدهمین عضو هیئت منصفه: به همون دلیلی که شما نیستین. من این جوری تربیت شدم. (برمیگردد به سمت بقیه اعضا) وقتی میخوایم در مورد موضوعی مثل قابلیت قتل بحث کنیم، باید بدونیم که خیلی از ماها توانایی ارتکاب قتل رو داریم. ولی فقط تعداد بسیار کمی از ماها مرتکب قتل میشن. ما خودمون رو کنترل میکنیم تا جلوی همچین اتفاقاتی رو بگیریم. بیشترین خدمتی که این جور تستهای روانشناسی انجام میدن، اینه که یه روز، ممکنه یک شخص معین مرتکب قتل بشه. همهش همینه. هیچ چیزی رو ثابت نمیکنه.
چهارمین عضو هیئت منصفه: پس چرا دادگاه این مطالب رو به عنوان مدرک قبول میکنه؟
یازدهمین عضو هیئت منصفه: البته، این جور مطالب کاربردهای زیادی دارن. توی این مورد خاص، دادستان قصد داشت با طرح همچین موضوعی، هیئت منصفه رو تحت تأثیر قرار بده. شاید اگه ما دوازده نفر، تست مشابهی میدادیم. کاشف به عمل میاومد که یکی، دونفر از ما هم ناخودآگاه، تمایل به قتل و قابلیتش رو داره. با این وجود که مرتکب قتل هم نشده. این که نشون بدیم یه نفر توانایی ارتکاب قتل رو داره، به این معنی نیست که مرتکب قتل هم شده.
دهمین عضو هیئت منصفه: اما معنیش دقیقاً همینه. ببین، اگه گفتن که پسره قابلیت قتلرو داره، میتونسته اونو بکشه دیگه، نمیتونسته؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: شما نبودی که گفتی «من که اندازه یک پول سیاه هم واسه حرفهای روان پزشکه ارزش قائل نیستم»؟
دهمین عضو هیئت منصفه: یارو، دارم بهت میگم... (به طرف هشتمی هجوم میبرد) میخوام...
میایستد. هشتمین نفر اعتنایی به او نمیکند. دهمین عضو با عصبانیت دور میشود.ششمین عضو هیئت منصفه: ساعت چنده؟
هفتمین عضو هیئت منصفه: پنج دقیقه به شیش، پسر، چه بارونیه!
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: این هم از بازی بیسبالت.
دومین عضو هیئت منصفه (به هشتمی): میتونم یه لحظه اون چاقو رو ببینم؟
نفر هشتم، چاقو را از روی میز به طرف او میسراند. او هم برای امتحان بازش میکند.سخنگو و رئیس هیئت منصفه: هنوز هم آرا شش به ششه. کسی هست که پیشنهادی داشته باشه؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: من دارم. شام بخوریم.
پنجمین عضو هیئت منصفه: چرا تا ساعت هفت صبر نکنیم؟ یه ساعت دیگه هم وقت بذاریم.
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: از نظر من که اشکالی نداره.
دومین عضو هیئت منصفه: اوهوم... میخواستم یه چیزی بگم. یعنی یه چیز کوچولویی بوده که از همون اول روی مخمه. حالا هم که گیر کردیم... خب، همون مسئله زخم چاقو و این که چه جوری به وجود اومده. میدونین، همون زاویه ضربه که نشون میده، ضربه از بالا به پایین زده شده.
سومین عضو هیئت منصفه: نگو که میخوای بری سراغ این یکی. هزار بار در موردش حرف زدن.
دومین عضو هیئت منصفه: میدونم حرف زدن، ولی نمیتونم قبولش کنم. قد پسره یهمتر و شصت و پنجه. قد پدره نزدیک یه متر و نوده. بیشتر از بیست سانت تفاوت قد دارن. خیلی سخته که از بالا چاقو رو تو سینه کسی فرو کنی که حتی پونزده سانت از آدم قد بلندتر باشه.
سومین عضو هیئت منصفه: (به سمت نفر دوم میرود و به چاقو اشاره میکند): اونو بده من.
دومی چاقو را به او میدهد.سومین عضو هیئت منصفه: مثل این که تا دوباره نبینی رضایت نمیدی. حالا واست یه نمایش مشتی اجرا میکنم. یه نفر وایسه.
یک لحظه سکوت برقرار میشود. برای یک لحظه هیچ کس از جایش تکان نمیخورد. بعد، هشتمین عضو برمیخیزد به طرف سومی میرود. میایستند و به هم خیره میشوند.سومین عضو هیئت منصفه: خیلی خب. (به دومی) حالا، نگاه کن. نمیخوام مجبور شم یه بار دیگه انجامش بدم. (به سمت نفر هشتم رو میکند، مقابلش قرار میگیرد، خم میشود تا قدش کوتاهتر شود) الآن بیست، بیست و پنج سانتی کوتاهتر از توأم. درسته؟
دومین عضو هیئت منصفه: درسته، شاید هم بیشتر.
سومین عضو هیئت منصفه: خوبه، بذار بیشتر باشه.
ضامن چاقو را میزند. آن را توی دستش جابهجا میکند. بالا نگهش میدارد و آماده ضربه زدن به پایین میشود.هشتمین و سومین عضو با خونسردی یکدیگر را نگاه میکنند، سپس، سومی، با حرکتی ناگهانی چاقو را برای زدن ضربهای سخت، پایین میآورد.
دومین عضو هیئت منصفه: مواظب باش!
تیغه چاقو در دو، سه سانتیمتری سینه هشتمین عضو متوقف میشود. نفر هشتم حرکتی نمیکند. سومی لبخند میزند.ششمین عضو هیئت منصفه: خندهدار نیست.
پنجمین عضو هیئت منصفه: تو چه مشکلی داری؟
سومین عضو هیئت منصفه: بابا، خون سرد باشین. کسی که طوریش نشد. درسته؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: نه. کسی طوریش نشد.
سومین عضو هیئت منصفه: خیلی خب. این هم زاویهای که میخواستی. یه نگاهی بهش بنداز، به سمت پایین و کشنده. منم این جوری چاقو رو تو سینه یه آدم قد بلندتر از خودم فرو میکنم. اون هم دقیقاً همین کارو کرده. حالا بیا و بازم بگو من اشتباه میکنم.
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: به سمت پایین و کشنده. به نظرم دیگه شکی توش نیست.
پنجمین عضو هیئت منصفه (به سمت هشتمی میرود): یک لحظه صبر کنین. چاقو رو بدین به من.
نفر هشتم چاقو را به پنجمین عضو میدهد. آن را میبندد و با احتیاط نگهش میدارد.پنجمین عضو هیئت منصفه: از این جور چیزها متنفرم. باهاشون بزرگ شدم.
هشتمین عضو هیئت منصفه: تا حالا دیدین که چطور توی دعوا از اینجور چاقوها استفاده میشه؟
پنجمین عضو هیئت منصفه: هزار بار! دم در خونه خودم. توی محله. جایی که من زندگی میکردم، همه چاقوی ضامندار داشتن. خندهداره، کاملاً از یادم رفته بود. انگار آدم دوست داره این جور چیزها رو فراموش کنه. نمیشه که این نوع چاقوها رو این جوری استفاده کرد. برای این که بتونی ضامنش رو بزنی، باید این جوری نگهش داری. برای این که به سمت پایین ضربه بزنی، باید یه جور دیگه چاقو رو بگیری.
هشتمین عضو هیئت منصفه: چطوری؟
پنجمین عضو هیئت منصفه: باید پایینتر از سطح شونه نگهش داشت. ضامن چاقو را میزند و آن را پایینتر از شانهاش نگه میدارد. سریع آن را توی دستش جابهجا میکند. خیلی فرز بالا و پایینش میبرد، انگار که دارد کسی را با چاقو میزند.
پنجمین عضو هیئت منصفه: این جوری. اگه کسی حتی یه بار هم از چاقوی ضامندار استفاده کرده باشه، امکان نداره چاقو رو جور دیگهای دستش بگیره.
هشتمین عضو هیئت منصفه: مطمئنی؟
پنجمین عضو هیئت منصفه: مطمئنم. (چاقو را میبندد و دوباره ضامنش را میزند و بازش میکند) به همین خاطر این جوری ساختنش.
هشتمین عضو هیئت منصفه: همه تصدیق کردن که پسره در استفاده از چاقو خیلی مهارت داره، نه؟
پنجمین عضو هیئت منصفه: درسته.
هشتمین عضو هیئت منصفه (به پنجمی): به نظر شما، اون زخمی که باعث مرگ پدر شد رو میتونسته پسره بزنه؟
پنجمین عضو هیئت منصفه: با وجود مهارتی که اون توی استفاده از اینجور چیزها داشته، نه. به نظر من که اون نزده. اگه اون میخواست بزنه، ضربه رو از پایین به بالا میزد...
سومین عضو هیئت منصفه: از کجا میدونی؟ آخه.... مگه وقتی پدره داشت جون میداد، اونجا بودی؟
پنجمین عضو هیئت منصفه: نه، کس دیگهای هم اونجا نبوده.
چاقو را توی میز فرو میکند و راه میافتد.سومین عضو هیئت منصفه (به نفر هشتم): خیلی داری پرت وپلا به خورد ما میدی. من که قبول ندارم.
چهارمین عضو هیئت منصفه: فکر نمیکنم، فقط به این خاطر که پسر در استفاده از چاقو مهارت داشته، بشه گفت چه جور زخمی رو میتونسته یا نمیتونسته بزنه.
سومین عضو هیئت منصفه: درسته. کاملاً درسته.
هشتمین عضو هیئت منصفه (به عضو دوازدهم نگاه میکند): نظر شما چیه؟
دوازدهمی، لحظهای مکث میکند. گیج شده است اما سعی میکند صادقانه رفتار کند.دوازدهمین عضو هیئت منصفه: خب... نمیدونم...
سومین عضو هیئت منصفه: یعنی چی که نمیدونم؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: نمیدونم.
هشتمین عضو هیئت منصفه (به هفتمی): شما چطور؟
نفر هفتم به میز خیره شده است.چهارمین عضو هیئت منصفه: یه لحظه، براساس اظهارات زن آپارتمان روبهرو...
هفتمین عضو هیئت منصفه: گوش کن، میخوام یه چیزی رو بهت بگم. دیگه داره حالم از همه این حرفها به هم میخوره. چون همه این وراجیها ما رو به جایی نمیرسونه. دیگه میخوام تمومش کنم. رأیم رو عوض میکنم به بیگناهی.
سومین عضو هیئت منصفه: چی کار میکنی؟
هفتمین عضو هیئت منصفه: شنیدی. دیگه حوصلهم سر رفته.
سومین عضو هیئت منصفه: منظورت چیه... دیگه حوصلهت سر رفته.
هفتمین عضو هیئت منصفه: هی، گوش کن، با توام! فقط به فکر خودتی!
یازدهمین عضو هیئت منصفه (به طرف هفتمی میرود): حق با اونه. این که جواب نشد. تو چه جور آدمی هستی؟! این جا نشستی و مثل بقیه رأی به گناهکاری دادی تا بلیت مسابقه بیسبالت نسوزه. حالا هم رأیت رو تغییر دادی، چون دیگه حوصلهت از همه این حرفها سر رفته.
هفتمین عضو هیئت منصفه: گوش کن رفیق...
یازدهمین عضو هیئت منصفه: حق نداری این جوری با جون یه نفر بازی کنی. این خیلی کار زشت و وحشتناکیه. اصلاً هیچ چیزی واست اهمیت نداره...
هفتمین عضو هیئت منصفه: یه لحظه صبر کن ببینم. تو حق نداری این جوری با من حرف بزنی!
یازدهمین عضو هیئت منصفه: حق دارم باهات همین جوری حرف بزنم. اگه میخوای به بیگناهی رأی بدی، به خاطر این رأی بده که قانع شدی که پسره بیگناهه، نه به خاطر این که حوصلهت سررفته. اگر هم فکر میکنی گناه کاره، این رأی رو بده. شاید هم جرئتش رو نداری کاری روکه فکر میکنی درسته، انجام بدی؟
هفتمین عضو هیئت منصفه: گوش کن ...
یازدهمین عضو هیئت منصفه: گناهکار یا بیگناه؟
هفتمین عضو هیئت منصفه: گفتم که ... بیگناه.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: چرا؟
هفتمین عضو هیئت منصفه: خدا لعنتت کنه. من مجبور نیستم...
یازدهمین عضو هیئت منصفه: مجبوری. بگو. چرا؟
هفتمین عضو هیئت منصفه (با صدایی آهسته): من... فکر نکنم گناهکار باشه.
یازدهمین عضو نگاهی مملو از نفرت به او میاندازد و به سمت صندلیاش میرود. هفتمی شکست خورده ایستاده است.
هشتمین عضو هیئت منصفه: جناب رئیس، میخوام تقاضای رأی گیری مجدد کنم.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: بسیار خب، تقاضای رأی گیری مجدد شده. (اعضا سر جای خود مینشینند) به نظرم سریعترین روش، بالا بردن دست باشه، کسی مخالفه؟ (هیچ کس چیزی نمیگوید) هر کسی که رأیش به بیگناهیه، دستش رو بالا ببره.
اعضای دوم، پنجم، ششم، هفتم، هشتم، نهم و یازدهم فوراً دست خود را بلند میکنند.سخنگو و رئیس هیئت منصفه: یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت.
چهره عضو دوازدهم حکایت از دودلی او دارد. سپس ناگهان دستش را بالا میبرد.سخنگو و رئیس هیئت منصفه: هشت
شمردن را متوقف میکند و به میز مینگرد. به آرامی و با دستپاچگی دستش را بلند میکند.سخنگو و رئیس هیئت منصفه: نُه. (دستش را پایین میآورد) اونهایی که رأیشون به گناه کاریه؟
اعضای سوم، چهارم و دهم دست خود را بالا میبرند.سخنگو و رئیس هیئت منصفه: نُه به سه به سود بیگناهی.
دهمین عضو هیئت منصفه: من از کار شماها سردر نمیارم. منظورم همه اون ایرادهای بیاهمیتیه که پشت سر هم ردیف میکنین.اونها دو زار هم نمیارزن. آخه تو چطوری میتونی داستان اونو باور کنی؟ (به یازدهمین نفر اشاره میکند) تو که آدم عاقلی هستی. نمیخوای بگی که نیستی؟ تو که واقعیتهای زندگی رو میدونی. تو رو خدا ببین خودمون رو درگیر چه چیزهایی کردیم. تو که میدونی اون چه جور آدمیه! منظورم این یارو... (به هشتمی اشاره میکند) ایناهاش، خب، من که نمیدونم اون چه مرگشه. با این همه زر زری که در مورد روانپزشکها کرد، به نظرم خودشم روانپزشک لازمه! ببین، بیا در مورد واقعیتها حرف بزنیم. این جور آدمها، دروغگوی مادرزادن. اونها این جوریان و هیچ آدم عاقلی هم نمیتونه به من بگه این جوری نیست. اونها اصلاً معنی راستگویی رو نمیفهمن. خب، یه نگاهی بهشون بنداز. با ما فرق میکنن. مثل ما فکر نمیکنن. مثل ما عمل نمیکنن. خب، مثلاً، واسه کشتن کسی احتیاج به یه بهانه درست و حسابی ندارن.
عضو پنجم به سمت دستشویی میرود.دهمین عضو هیئت منصفه: خب، حقیقت اینه. همه هم اینو میدونن. با شراب یا مشروبهای دوزاری مثل اون، سیاه مست میشن. ایایای، مثل گاو میخورن.
پنجمی وارد دستشویی میشود و در را پشت سرش محکم میبندد.دهمین عضو هیئت منصفه: آقا زبله رو! تو رو خدا نگاش کنین! آخه یعنی چی که درو این جوری بکوبی؟ و بعدش هم مست میشن و یکهویی... بنگ... یه نفر دراز به دراز توی محل افتاده و ریق رحمت رو سر کشیده. خیلی خب، کسی به این خاطر سرزنششون نمیکنه. اونها این جوریان، ذاتشون اینه، منظورم رو که میگیری؟ خشن! جون آدم، اونقدری که واسه ما مهمه، برای اونها اهمیت نداره.
یازدهمین نفر بلند میشود و به سمت دستشویی میرود. دهمی دنبالش میرود.دهمین عضو هیئت منصفه: شما کجا میرین؟
یازدهمی جوابی نمیدهد و وارد دستشویی میشود.دهمین عضو هیئت منصفه: تا اون تو هستین، گوشهاتون رو تمیز کنین، شاید یه چیزی شنیدن!
عضو چهارم بلند میشود و به سمت پنجره میرود.دهمین عضو هیئت منصفه: ببین. ای بابا، گوش کنین دیگه. این جور آدمها همه عمرشون رو دارن آب شنگولی میخورن و دعوا میکنن. حالا اگه یه نفر هم سقط شد، به درک. واسشون مهم نیست. اونها اصلاً مفهوم خونواده رو نمیفهمن. اونها عین حیوونها بزرگ میشن. پدر و مادر، واسشون هیچ معنایی نداره. آها، مطمئناً چیزهای خوبی هم درمورد اونها هست. ببین، من خودم اولین نفریام که اینو میگم. من چند نفریرو میشناسم که آدمهای خوبیان، ولیاونها استثنا هستن.
نهمین عضو هیئت منصفه: تو مریضی، اینو میدونستی؟
دهمین عضو هیئت منصفه: مریض؟
نهمین عضو هیئت منصفه: چرا نمیشینی؟
دهمین عضو هیئت منصفه: حرومزاده هافهافو! تو خر کی باشی؟
به سمت نهمی هجوم میبرد. دوازدهمین عضو خودش را بین آن دو میاندازد.دهمین عضو هیئت منصفه (به نفر دوازدهم): نه. آخه اون کدوم خریه که بتونه به من این جوری بگه؟ مریض. نگاش کن.. خودش نمیتونه سرپاش وایسه. گوش کن، من دارم قسمت خودم رو میگم و تو هم باید گوش بدی. نهمی به طرف پنجره میرود.
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: اگه میشه یه خورده صدات رو بیار پایین.
دهمین عضو هیئت منصفه: باشه، خفهخون میگیرم. اصلاً هیچ کدوم از اون آدمها خوب نیستن. حتی یه نفرشون هم سرش به تنش نمیارزه. هِی، شنفتی؟ هیچ کدوم. حالا اینو هم دریاب... بیشعور... آشغال... (به نهمی) هِی تو که کنار پنجره وایسادی. تو که خیلی مخی. ما توی وضعیت خطرناکی هستیم. نمیفهمی؟ این جور آدمها دارن همین طور زادوولد میکنن. پسرِ توی دادگاه، همپالکیهاش، سرعت زادوولدشون پن برابر امثال ماست. آمار اینو میگه. پنج برابر. و اونها... عین حیوونهای وحشیان. با ما مخالفن، ازمون متنفرن، میخوان ما رو نابود کنن. راستش رو میگم. (به عضو ششم) این جوری منو نگاه نکن! وضع خطرناکیه. به خدا قسم داریم توی وضعیت خطرناکی زندگی میکنیم و اگه مواظب نباشیم، اگه هر وقت میتونیم، لهشون نکنیم، صاحبمون میشن. نسلمون رو منقرض میکنن.
ششمین عضو هیئت منصفه: اَه، خفه شو.
دهمین عضو هیئت منصفه: شما، نابغههای لعنتی، به نفعتونه که گوش بدین. اونها وحشیان، شرورن، بیشعورن، و ما رو به خاک سیاه میشونن. نیتشون همینه. که ما رو به خاک سیاه بشونن. (به هفتمین عضو) دارم بهتون اخطار میدم. این پسره، این پسر توی دادگاه. توی چنگ ماست. حداقل این یکی رو داریم. میگم باید کارش رو یکسره کنیم، قبل از این که امثال اون کار مارو یکسره کنن. قانون واسه من یه پاپاسی هم ارزش نداره. آخه چرا باید اهمیت داشته باشه؟ مهم نیست. دارم بهتون میگم.
دومین عضو هیئت منصفه: به اندازه کافی شنیدم. حالا دیگه بس کن.
دهمین عضو هیئت منصفه: (با عصبانیت به دومی نگاه میکند) از من میخوای جلوی تو آشغال ناقابل کوتاه بیام؟ چطور میتونی این قدر وقیح باشی...
چهارمین عضو در برابر دهمی قرار میگیرد و راهش را سد میکند.چهارمین عضو هیئت منصفه: به اندازه کافی شنیدیم. بشین و دیگه دهن کثیفت رو باز نکن.
نفر چهارم و دهم همدیگر را خیره مینگرند. بالاخره، عضو دهم برمیگردد، روی صندلیای مینشیند و پشتش را به بقیه میکند. دیگر اعضا هم آهسته آهسته به سمت صندلی خود میروند.هشتمین عضو هیئت منصفه: خیلی سخته که توی همچین مسائلی آدم بتونه پا روی تعصبات شخصیش بذاره. کی و کجاش مهم نیست، تعصب حقیقت رو میپوشونه. خب، به نظر من که اینجا هیچ اتفاق جدیای نیفتاده. چون واقعاً نمیدونم حقیقت چیه. حدس میزنم، هیچ کس هم در آینده نفهمه. نُه نفر از ما به ظاهر معتقدند که متهم بیگناهه، ولی ما هم داریم براساس احتمالات، دست به بازی خطرناکی میزنیم. شاید اشتباه کنیم، شاید داریم تلاش میکنیم که یه گناهکارو به جامعه برگردونیم. در واقع هیچ کسی نمیتونه مطمئن باشه. ولی ما شک معقول داریم و این ضمانتیه که توی نظام ما ارزش فوقالعادهای داره. هیچ هیئت منصفهای نمیتونه رأی به گناهکاری بده، مگر وقتی که اطمینان داشته باشه، ما نُه نفر نمیفهمیم که چطور شما سه نفر هنوز هم این قدر مطمئنین. اگه ممکنه بهمون بگین.
چهارمین عضو هیئت منصفه: تلاش خودم رو میکنم. شما نکات عالیای رو مطرح کردین. این آخری که ثابت کردین پسر نمیتونسته از بالا به پدرش ضربه بزنه، واقعاً قانع کننده بود. ولی من هنوز هم معتقدم که پسر گناه کاره. دو تا دلیل دارم. اول؛ شهادت زن آپارتمان روبهرویی که در واقع صحنه قتل رو دیده.
سومین عضو هیئت منصفه: حالا چطوری داداش! تا اونجایی که به من مربوطه، این مهمترین شهادت توی کل پرونده است.
چهارمین عضو هیئت منصفه: و دوم؛ این حقیقت که زن صحنه ضربه زدن رو این جوری توصیف کرده که پسر دستش روبالای سرش برده و از اون جا چاقورو توی سینه پدرش فرو کرده. زن، اینو دیده... هر چند که این طور گرفتن چاقو درست نباشه.
سومین عضو هیئت منصفه: درسته! کاملاً درسته!
چهارمین عضو هیئت منصفه: حالا، بیاین کمی در مورد این زن صحبت کنیم. اون گفت که توی شب قتل، سر ساعت یازده به رختخوابش رفته. تختش کنار پنجره است... و میتونسته وقتی که دراز کشیده بوده، خونه پسرو از پنجره ببینه. نمیتونسته بخوابه و یه ساعتی رو توی تختش پهلو به پهلو میشده. در آخر، حدود ساعت دوازده و ده دقیقه برمیگرده به طرف پنجره و به بیرون نگاه میکنه و قتل رو از بین پنجرههای قطاری که داشته رد میشده، میبینه. اون گفته که بلافاصله بعد از قتل، چراغهای خونه خاموش شده، ولی تونسته پسرو در حال ضربه زدن به پدرش، خیلی خوب ببینه. تا او جایی که من میدونم، به این شهادت نمیشه شک کرد.
سومین عضو هیئت منصفه: من هم همین رو میگم. کل ماجرا همینه.
چهارمین عضو هیئت منصفه (به هشتمی): نظر شما چیه؟
هشتمین عضو، چیزی نمیگوید. نفر چهارم، نگاهش را روی دوازدهمی میدوزد.چهارمین عضو هیئت منصفه: شما چطور؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: خب... نمیدونم. شواهد زیادی برای بررسی وجود داره. خیلی موضوع پیچیدهایه.
چهارمین عضو هیئت منصفه: صادقانه بگم، نمیتونم بفهمم که چطور رأی به برائت دادین.
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: خب، سخته که آدم ترتیب شواهد رو مراعات کنه.
سومین عضو هیئت منصفه: میتونی بقیه شواهد رو بریزی دور. زن، اونو در حال ارتکاب جرم دیده. دیگه چی میخوای؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: خب، شاید...
سومین عضو هیئت منصفه: بیاین رأی بگیریم.
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: بسیار خب، تقاضای رأی گیری شده. کسی اعتراضی داره؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: من رأیم رو عوض میکنم. به نظر من که گناهکاره.
سومین عضو هیئت منصفه: کس دیگهای هم هست؟ آرا هشت به چهاره.
یازدهمین عضو هیئت منصفه (به سومی): چی باعث شده فکر کنی این یه دونه رأی، فتح الفتوح جنابعالیه؟
سومین عضو هیئت منصفه: من از اون آدمهای اهل رقابتم. (به بقیه) خیلی خب، نظر من اینه: هیئت منصفه نمیتونه به تصمیم برسه. بیاین پرونده رو بسپاریم به قاضی.
چهارمین عضو هیئت منصفه: شماکه قبلاً موافق اعلام بیتصمیمی نبودین.
سومین عضو هیئت منصفه: خب، حالا هستم.
چهارمین عضو هیئت منصفه: من که نمیفهمم. شما فکر میکردی غیر اخلاقیه که ...
سومین عضو هیئت منصفه: دیگه این جوری فکر نمیکنم. این جا بعضیها این قدر لجبازن که نمیشه... هیچ وقت به جایی نمیرسیم. حتی اگه یه هفته هم این جا بمونیم. خب، یه دلیل بیارین. من که میگم نمیتونیم به تصمیم برسیم. (برمیگردد به سمت عضو هشتم) یالله. همهش زیر سر توِ. چی میگی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: بیاین یه بار دیگه ماجرا رو مرور کنیم.
سومین عضو هیئت منصفه: یه بار دیگه که مرورش کردیم. (برای دوازدهمی دست تکان میدهد) بهبه سلطان تبلیغات رو ببین که عین توپ تنیس داره این ور و اونور میره...
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: وایسا ببینم. تو حق نداری...
نفر چهارم عینکش را برمیدارد و تمیز میکند.سومین عضو هیئت منصفه: واقعاً متأسفم (به عضو هشتم) یالله. بیا خودمون رو خلاص کنیم.
چهارمین عضو هیئت منصفه: بسیار خب، شاید بتونیم یه محدودیت زمانی برای صحبتهامون بگذاریم.
در همان حالی که دارد عینکش را تمیز میکند، میچرخد و به ساعت دیواری زل میزند.چهارمین عضو هیئت منصفه: ساعت...
چشمان خود را تنگ میکند و عینک را روی چشمش میگذارد.سومین عضو هیئت منصفه: شیش و ربعه.
چهارمین عضو هیئت منصفه: (به ساعت نگاه میکند) شش و ربع.
عینکش را درمیآورد و روی میز میگذارد. به نظر خسته میآید. چشمانش را میبندد و انگشتانش را روی دماغش – جایی که رد عینک مانده است – میگذارد. صورتش را مالش میدهد و حرف میزند.چهارمین عضو هیئت منصفه: قبلاً یه نفر به ساعت هشت اشاره کرد. میتونیم همین ساعت رو به عنوان ضربالاجل در نظر بگیریم و بعدش در این مورد که هیئت منصفه توان رسیدن به تصمیم رو داره یا نه بحث کنیم.
عضو نهم با دقت چهارمی را نگاه میکند. واضح است که فکری فوقالعاده هیجانانگیز به مغزش خطور کرده است.نهمین عضو هیئت منصفه (به چهارمین نفر): حالتون خوب نیست؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: حال من خیلی خوبه... ممنونم. (به بقیه) داشتم میگفتم ساعت هفت، وقت مناسبیه.
نهمین عضو هیئت منصفه: به این خاطر پرسیدم که شما داشتین صورتتون رو مالش میدادین. مثل... ببخشین که حرفتون رو قطع کردم. اما حالتون منو یاد...
چهارمین عضو هیئت منصفه: اگه اجازه بدین، میخواستم یه راهی برای حل این مشکل پیدا کنم.
نهمین عضو هیئت منصفه: فکر کنم مسئله مهمی باشه.
چهارمین عضو هیئت منصفه: بسیار خب.
نهمین عضو هیئت منصفه: متشکرم. مطمئنم که منو به این خاطر میبخشین، ولی میتونم بپرسم چرا دماغتون رو این جوری میمالیدین؟
سومین عضو هیئت منصفه: اَه، بابا بیخیال دیگه!
نهمین عضو هیئت منصفه: دارم با این آقا صحبت میکنم. (به چهارمی) خب، چرا داشتین دماغتون رو میمالوندین؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: خب، گرچه به شما ارتباطی نداره، ولی به این خاطر که کمی اذیتم میکنه.
نهمین عضو هیئت منصفه: متأسفم. به دلیل عینکتونه؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: درسته. حالا میشه بریم سراغ یه موضوع دیگه؟
نهمین عضو هیئت منصفه: عینک اون خطهای عمیق رو روی کنارههای دماغتون ایجاد کرده. تا حالا متوجهشون نشده بودم. حتماً اذیتتون هم میکنه؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: خیلی زیاد.
نهمین عضو هیئت منصفه: چیزی در این مورد نمیدونستم. تا حالا هیچوقت عینک نزدم. (به چشماش اشاره میکند و لبخند میزند) دیدم ده از دهه.
هفتمین عضو هیئت منصفه: گوش کن، نمیخوای یه خورده بیخیال علم چشم پزشکی بشی؟
نهمین عضو هیئت منصفه (به عضو چهارم): زنی هم که شهادت داد قتل رو دیده، همین خطوط عمیق رو روی دماغش داشت.
چند لحظهای سکوت در اتاق برقرار میشود، سپس همگی شروع به صحبت میکنند.نهمین عضو هیئت منصفه: لطفاً. یه دقیقه به من فرصت بدین تا صحبتم رو تمام کنم. نمیدونم آیا کس دیگهای هم متوجه این نکته شده بود یا نه. خودم که به این موضوع فکر نکرده بودم، ولی حالا که فکرش رو میکنم، خطوط روی بینیش رو یادم میاد. توی دادگاه مرتب دماغش رو میمالید.
پنجمین عضو هیئت منصفه: درسته. مرتب همین کارو میکرد.
نهمین عضو هیئت منصفه: اون یه زن چهل و پنج ساله است. خیلی دوست داشت همه فکر کنن که ده سالی جوونتره. آرایش غلیظ، موهای رنگ شده، لباسهای نویی که مناسب خانمهای کم سنوسال تره، عینک هم نزده بود. ببینین میتونین قیافش رو به یاد بیارین.
سومین عضو هیئت منصفه: یعنی چی که عینک هم نزده بود؟ از کجا میدونی که اون عینکیه؟ فقط به خاطر این که دماغش رو میمالید...
پنجمین عضو هیئت منصفه: اون هم عین این خطوط رو داشت. خودم دیدم.
سومین عضو هیئت منصفه: که چی؟ چه فرقی میکنه؟
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: گوش کنین. من هم اونها رو دیدم. حق با ایشونه. من از همه بهش نزدیکتر بودم. اون این چیزهای عمیق رو داشت، چی بهش میگن... اِ... میدونین که.
او همان نقطه را روی دماغش ماساژ میدهد.سومین عضو هیئت منصفه: خب، حالا با این نکته به کجا میخواین برسین؟
سخنگو و رئیس هیئت منصفه: همین خطوط رو داشت.
سومین عضو هیئت منصفه: موهاش رو رنگ کرده بود و روی دماغش هم خط داشت. دارم از شما میپرسم که چه معنیای داره؟
نهمین عضو هیئت منصفه: به جز عینک ممکنه همچین شیارهایی علت دیگهای هم داشته باشه؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: نه. امکان نداره.
سومین عضو هیئت منصفه (به چهارمی): گوش کن ببینم، چی داری میگی؟ من که هیچ خطی ندیدم.
چهارمین عضو هیئت منصفه: من دیدم. عجیبه، ولی تا حالا بهش فکر نکرده بودم.
سومین عضو هیئت منصفه: خب، وکیله چطور؟ چرا اون چیزی نگفت؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: ما دوازده نفر هم مشغول بررسی پرونده بودیم، ولی یازده نفرمون متوجه این موضوع نشدن.
سومین عضو هیئت منصفه: بسیار خب، جناب وکیل عالیرتبه! پس دادستان محلی چی؟ به نظرت این قدر راحت گول میخوره که دختره بتونه بدون عینک شهادت بده؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: تا حالا زنی رو ندیدی که باید عینک بزنه، اما چون فکر میکنه تیپش با عینک خراب میشه، عینک نمیزنه؟
ششمین عضو هیئت منصفه: زن خود من. ببین، دارم بهتون میگم، همین که پامون رو از خونه بیرون میذاریم...
هشتمین عضو هیئت منصفه: شاید خود دادستان هم نمیدونسته.
ششمین عضو هیئت منصفه: آره، همین رو میخواستم بگم.
سومین عضو هیئت منصفه: باشه. زنه روی دماغش خط داره. موضوع عینک رو قبول میکنم. خوبه؟ هیچ وقت هم بیرون از خونه ازش استفاده نمیکنه تا تو دل برو به نظر بیاد. اما وقتی که پسره رو در حال قتل دیده، توی خونه تنها بوده، همین که گفتم.
هشتمین عضو هیئت منصفه (به نفر چهارم): شما وقتی میخواین بخوابین، عینک میزنین؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: نه، نمیزنم. هیچ کس توی تخت عینک نمیزنه.
هشتمین عضو هیئت منصفه: منطقیه که بگیم زن وقتی توی تخت بوده، عینک نداشته، این پهلو، اون پهلو میشده و سعی میکرده بخوابه.
سومین عضو هیئت منصفه: از کجا میدونی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: نمیدونم. دارم حدس میزنم. همینطور حدس میزنم که وقتی میچرخه و اتفاقی از پنجره بیرون رو نگاه میکنه هم عینکش رو نزده بوده، و خودش گفت که قتل درست همون لحظهای که نگاه کرده، اتفاق افتاده. چراغها هم یه ثانیه بعد خاموش شدن. بنابراین وقت نداشته که عینکش رو بزنه.
سومین عضو هیئت منصفه: وایسا ببینم...
هشتمین عضو هیئت منصفه: این هم یه حدس دیگه: شاید اون صادقانه فکر میکنه که پسره رو در حال قتل پدرش دیده. من میگم اون فقط یه تصویر تارو دیده.
سومین عضو هیئت منصفه: چطوری میدونی اون چی دیده؟ آخه تو از کجا همه این چیرها رو میدونی؟ (به هشتمی) تو نمیدونی اون چه جور عینکی میزنه. شاید چشمهاش دوربین باشه. شاید عینک آفتابی باشه. چی در این مورد میدونی؟
هشتمین عضو هیئت منصفه: فقط میدونم که حالا قدرت بینایی این خانم زیر سؤال رفته.
یازدهمین عضو هیئت منصفه: اون باید بدون عینک و توی تاریکی، یک نفرو از فاصله بیست متری شناسایی میکرده.
دومین عضو هیئت منصفه: نمیشه یه انسان رو براساس چنین شواهدی اعدام کرد.
سومین عضو هیئت منصفه: این حرفها رو به من نزن!
هشتمین عضو هیئت منصفه: فکر نمیکنی که زن اشتباه کرده باشه؟
سومین عضو هیئت منصفه: نه!
هشتمین عضو هیئت منصفه: امکان نداره؟
سومین عضو هیئت منصفه: نه! امکان نداره.
هشتمین عضو هیئت منصفه: (به دوازدهمی): امکانش هست؟
دوازدهمین عضو هیئت منصفه: آره. من میگم بیگناهه.
هشتمین عضو هیئت منصفه (به عضو دهم): به نظر شما گناهکاره؟
دهمین عضو هیئت منصفه: آره، فکر کنم گناهکاره. ولی دیگه به من مربوط نیست. شما حرومزادههای زبل، هر غلطی دوست دارین بکنین.
هشتمین عضو هیئت منصفه: رأیت رو بگو.
دهمین عضو هیئت منصفه: بیگناه. هر غلطی میخواین بکنین.
سومین عضو هیئت منصفه: تو عوضیترین حروم... به نظر من گناهکاره.
هشتمین عضو هیئت منصفه: کس دیگهای هم هست که فکر کنه اون گناهکاره؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: نه، من قانع شدم.
سومین عضو هیئت منصفه: تو چت شده؟
چهارمین عضو هیئت منصفه: من الان شک معقول دارم.
نهمین عضو هیئت منصفه: نتیجه یازده به یکه.
سومین عضو هیئت منصفه: پس شواهد دیگه چی؟ اون چیزهای دیگه چطور؟... چاقو...؟ همه چی؟
دومین عضو هیئت منصفه: خودت گفتی میتونیم همه شواهد رو بریزیم دور.
هشتمین عضو هیئت منصفه (به نفر سوم): تنها موندی.
سومین عضو هیئت منصفه: برام مهم نیست که تنهام یا تنها نیستم. حق با منه.
هشتمین عضو هیئت منصفه: حق داری.
سومین عضو هیئت منصفه: خب، حرف حسابت چیه؟ گناه کاره.
هشتمین عضو هیئت منصفه: میخوایم دلایلت رو بشنویم.
سومین عضو هیئت منصفه: دلایلم رو گفتم.
هشتمین عضو هیئت منصفه: قانع نشدیم. میخوایم دوباره بشنویم. به اندازه کافی وقت داریم.
سومین عضو هیئت منصفه: همه چی... هر نکتهای توی دادگاه مطرح شد، همه اونها میگن که پسره گناه کاره. فکر میکنی من خلو چلم یا به چیزی توی همین مایهها؟ شما شپشوهای کوفتی! نمیتونین منو بترسونین. پای عقیدهم میایستم. میتونم یه سال توی این اتاق بشینم. یکی یه چیزی بگه. (بقیه در سکوت نگاه میکنند) چرا به اظهارات اون پیرمرده توجه نمیکنین... همون پیرمردی که اون جا زندگی میکرد... و همه چیز رو شنیده. یا اون چاقو، خب... فقط به خاطر این که اون... یکی مثلش رو پیدا کرد؟ پیرمرده اونو دیده. درست توی پلهها. چه تفاوتی داره که چند ثانیه طول کشیده؟ آخه چه تفاوتی داره؟ همه چیز. چاقو از سوراخ ته جیبش افتاده... نمیتونین ثابت کنین که به در نرسیده. میتونین تا هر وقت که بخواین لنگلنون توی اتاق اینور و اونور برین. ولی نمیتونین اثباتش کنین. دارم بهتون میگم این جا همه چیز رو پیچوندن و برعکس کردن. همین موضوع عینک، از کجا میدونین رو چشمش نبوده؟ زنی که توی دادگاه شهادت داد. خب، دیگه چی میخواین؟ همهش همینه. (بقیه ساکتاند) کل ماجرا اینه. (بقیه ساکتاند) اون فریادی که زده چی؟ جملهش این بود: «میکشمت» اینو گفت. به پدر خودش. برام مهم نیست که چطور آدمی بوده. پدرش بوده. پسره کثیف لعنتی. میشناسمش. میدونم چه جور موجوداتی هستن، چه بلاهایی میتونن سر شما بیارن. چطوری هر روز امثال شما رو میکشن. خدای من، نمیفهمید؟ چرا فقط من میتونم درک کنم؟ وای، میتونم اون چاقو رو در حال شکافتن بدن پدر حس کنم.
هشتمین عضو هیئت منصفه: اون پسرت نیست. یه نفر دیگه است.
چهارمین عضو هیئت منصفه: بذار زنده بمونه.
سکوت طولانیای حاکم میشود.سومین عضو هیئت منصفه: باشه. بیگناه.
سخنگو به سمت در میرود و در میزند. نگهبان وارد میشود.سخنگو و رئیس هیئت منصفه: آمادهایم.
نگهبان: بسیار خب آقایون، کتهاتون رو بردارین و بیاین.
نگهبان خارج میشود. سخنگو و دیگر اعضای هیئت منصفه وسایل خود را بر میدارند و به دنبال او بیرون میروند. سومی سرجایش نشسته است. در آخر تنها او و نفر هشتم توی اتاق باقی میمانند. هشتمی کتش را میپوشد و کاپشن سومین عضو را هم برایش میآورد. سومی میایستد. نفر هشتم در پوشیدن کاپشن کمکش میکند. عضو سوم خارج میشود. هشتمی به دنبالش میرود، اما در آستانه در لحظهای میایستد و اتاق خالی هیئت منصفه را نگاه میکند. چاقو کماکان در میز فرو رفته است. از اتاق بیرون میرود. باران قطع شده است.8. خارجی – صحن دادگاه – روز
در ورودی ساختمان دادگاه از بیرون ضربه میخورد. باران است که به در شلاق میزند باران دوباره شروع شده است. اعضای هیئت منصفه شروع به خارج شدن میکنند. یکی یکی زیر باران میروند، هر یک به شیوهای واکنش نشان میدهند. یکی یقهاش را بالا میدهد. دیگری کلاهش را سرش میگذارد. بعدی روزنامهای را روی سرش میگیرد. به شکل گروهی از پلهها پایین میآیند. هشتمین عضو تنها ایستاده است. در نمایی نزدیک قطرات باران روی صورتش میریزد. یقهاش را بالا میدهد. دوروبرش را نگاه میکنده و راه میافتد. بقیه دارند متفرق میشوند. بعضیها به سمت چپ میروند، عدهای به راست و بقیه، مسیر مستقیم را انتخاب میکنند. دوربین به سمت عقب و بالا میرود. در نمایی دور و از میان باران اعضای هیئت منصفه را میبینیم که هر یک به سمتی میروند، آنها دیگر هیچ گاه یکدیگر را نخواهند دید. و بالاخره همه میروند و باران با شدت بر پلههای خالی میبارد.منبع مقاله :
ماهنامهی فیلم نگار، شماره 153، شهریور 1394، سال چهاردهم، به نقل از http://www.scriptmag.com
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}