نویسنده: ایرو لونه
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی




 

 Base and superstructure
این دو واژه استعاره‌های مارکسیستی است برای توصیف روابط میان اقتصاد (روابط تولید) و حکومت، و نیز سیاست با ایدئولوژی. مارکس و انگلس هرگز رساله‌ی جداگانه و مستقلی برای بیان اندیشه‌های‌شان درباره‌ی زیربنا و روبنا ننوشتند، ولی می‌توان بر اساس اندیشه‌های آن‌ها دست‌کم سه ویژگی اساسی را در این‌باره برشمرد: مطابقت، پس‌خورد، عدم تقلیل‌گرایی.

1. جامعه در صورتی امکان وجود خواهد یافت که بین حکومت (سیاست، قانون)، افکار و تصورات و ساختارهای اقتصادی آن مطابقتی وجود داشته باشد. هرچیزی ممکن نیست: اگر اقتصاد دستخوش تغییر شود، حکومت و افکار و تصورات نیز ناچار تغییر می‌کند. احتمالاً مارکس تصور می‌کرد که یک و فقط یک نوع روبنا می‌تواند با هر زیربنای مفروضی مطابقت داشته باشد. پلخانف و لنین و استالین نیز یقیناً همین دیدگاه را داشتند. اصل مطابقت به این صورت هم تفسیر شده است که در پی تغییر زیربنا، تغییر روبنا نیز اجتناب‌ناپذیر است. تفسیر قوی و شدید اصل مطابقت، همین تفسیر است. تفسیر ضعیف‌تر و ملایم‌تر این است که تعداد روبناهای سازگار باید کم‌تر از تعداد همه‌ی روبناهای ممکن باشد؛ در این جا تناظر یک به چند برقرار است. بنابراین، قضیه‌های مربوط به روبنا را می‌توان با توسل به قضیه‌های مربوط به زیربنا تبیین کرد ولی از توصیف ویژگی‌های زیربنا نمی‌توان توصیف ویژگی‌های روبنا را استنباط کرد. این قضیه‌ی حتمی را می‌توان به صورت یک قضیه‌ی مرکب قدری ملایم‌تر ساخت (الف) اگر زیربنا تغییر کند آن‌گاه یا روبنا هم تغییر می‌کند تا مطابقت میان آن‌ها حفظ شود یا زیربنا به شکل پیشین خود بازمی‌گردد یا جامعه به خاطر تضاد درونی‌اش از هم می‌پاشد؛ و (ب) اگر روبنا تغییر کند یا زیربنا هم تغییر می‌کند تا مطابقت بین آن‌ها حفظ شود یا روبنا به شکل پیشین خود بازمی‌گردد یا جامعه از هم می‌پاشد.
2. زیربنا و روبنا رابطه‌ی پس‌خوردی با یکدیگر دارند. اصطلاح «پس‌خورد» را نخستین‌بار فیلسوفی از آلمان شرقی، گئورک کلاوس، پس از سال 1960 به صورت سیستماتیک در زمینه‌ی این بحث مورد استفاده قرار داد. این فکر در نوشته‌های مارکس به صورت تلویحی و در نوشته‌های انگلس به صراحت وجود داشت. اصل پس‌خورد تبین‌کننده‌ی تبعیت روبنا از زیربناست. قضیه‌های مربوط به کارکردهای حکومت یا افکار و تصورات را می‌توان به جمله‌هایی شرطی تبدیل کرد که در تبیین‌های علمی مورد پذیرش‌اند. فرضیه‌ی پس‌خورد با هر دو تفسیر قوی و ضعیف از فرضیه‌ی مطابقت همخوانی دارد.
3. همه‌ی خواص روبنا به خواص زیربنا وابسته نیست. در حوزه‌ی حکومت و افکار و اندیشه‌ها، امور و خواصی وجود دارد که نمی‌توان آن‌ها را با توسل به قضیه‌هایی درباره‌ی زیربنا تبیین کرد (با توصیف آن‌ها را نمی‌توان به توصیف زیربنا فروکاست). هر روبنا از روبنای قبل از خود نضج می‌گیرد و حاصل انتخاب آزاد یا کنش‌های تصادفی در چارچوب محدودیت‌های ساختاری ناشی از شرط مطابقت و پس‌خورد است. روبنا مؤلفه‌ی ضروری همه‌ی جوامع انسانی تلقی می‌شود؛ و صرفاً خدمتگزار یا برده‌ی زیربنا نیست. اصل پس‌خورد و عدم تقلیل‌گرایی تحت عنوان «استقلال نسبی روبنا» یک جا جمع می‌آیند. به این ترتیب مفهوم زیربنا و روبنا مفهوم دال بر شرایط امتناع یا امکان کنش‌ها و فعالیت‌های بشر است. در نوشته‌های مارکسیستی هیچ روش کلی‌ای برای پیش‌بینی این که کدام خواص و امور در بعضی نهادهای روبنایی وابسته به زیربنا خواهند بود و کدام‌ها نخواهند بود، یافت نمی‌شود. بنابراین ما هیچ گونه نظریه‌ی جامعه‌شناختی کلی در این باره نداریم، هرچند که چارچوب نظری سودمندی در اختیار داریم که بعضی روابط و مناسبات مهم در جامعه را به ما نشان می‌دهد که می‌توان از آن‌ها به مثابه هسته‌ی اصلی یک برنامه‌ی پژوهشی در زمینه‌ی تاریخ، جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی اجتماعی، حقوق و علوم سیاسی استفاده کرد. تعبیر «زیربنا و روبنا» به طور گسترده‌ای به روابط میان نهادهای جامعه اطلاق می‌شود. این تعبیر را می‌توان به روابط میان سطوح مختلف نهادهای مرکب (خانواده‌ها، دسته‌های شکارگر و گردآورنده‌ی خوراک، واحدهای قومی، و از این قبیل) نیز اطلاق کرد.

واژه‌های «زیربنا و روبنا» را ابتدا مارکس مطرح کرد (Marx, 1859). وی مدعی بود که دولت، سیاست و صورت‌‎های ایدئولوژیک تشکیل‌دهنده‌ی روبنایی‌اند مبتنی بر زیربنای روابط تولید و این زیربنا با سطح معینی از [فن‌آوری] ابزارهای تولید همخوانی دارد. بنابراین مارکس روبنا را مستقیماً وابسته به فن‌آوری نمی‌دانست. این وابستگی به میانجی ساختارهای اقتصادی برقرار می‌شد. مارکس در 1844 در دست‌نوشته‌های پاریس چنین نوشته بود که بعضی از ارزش‌های انسانی وابسته به شرایط اقتصادی است (به ویژه، نگرش‌ها و مواضع بیگانه‌شده در قبال کار و آزادی وابسته به وجود بیگانگی در حوزه‌ی اقتصاد دانسته می‌شد). این ادعا که تفکر و حکومت بر پایه‌ی شیوه‌ی تولید قرار دارد در سرتاسر ایدئولوژی آلمانی به چشم می‌خورد (Marxs and Engels, 1845-6). انگلس در تعدادی از نامه‌هایی که بین سال‌های 1890 و 1895 نوشته درباره‌ی روابط میان زیربنا و روبنا بحث کرده بود. او در این نامه‌ها رابطه‌ی پس‌خوردی زیربنا و روبنا را توصیف کرده و روی این مطلب انگشت گذاشته بود که نهادهای متعلق به روبنا ویژگی‌هایی دارند که با زیربنای آن‌ها تعیین نمی‌شود. او اصطلاح زیربنا را گاهی با سهل‌انگاری به نحوی به کار می‌برد که هم شامل محیط زیست طبیعی می‌شد و هم شامل کل شیوه‌ی تولید (Engles, 1894).
در دهه‌ی 1920 بعضی از نویسندگان اتحاد شوروی تمایزهایی بین زیربنای فن‌آورانه یا تکنولوژیک (بخشی از ابزارهای تولید) و زیربنای اقتصادی قائل شدند. زیربنای اقتصادی شامل روابط تولید، مبادله و توزیع بود. آثار اقتصادی متفکران غربی از 1870 به بعد برای فیلسوفان و اقتصاددانان شوروی ناشناخته بود؛ از همین رو اکثریت مارکسیست‌ها هیچ مطالعه‌ی جامعه و مفصلی درباره‌ی روابط تولید انجام ندادند. با این حال، نویسندگان شوروی اصطلاح «زیربنا» (یا «زیربنای اقتصادی») را برای اشاره به کل شیوه‌ی تولید به کار نمی‌برند. آن‌ها روبنا را بیرون از حوزه‌ی شیوه‌ی تولید و مبتنی بر شیوه‌ی تولید می‌دانند. دیدگاه اکثریت آن‌ها این بود که اگرچه روابط تولید عامل اصلی تعیین‌کننده‌ی روبناست، ممکن است روابط تعیین‌کننده‌ی مستقیمی از ابزارهای تولید به سمت روبنا وجود داشته باشد. هر تشکل اقتصادی- اجتماعی مرکب از یک شیوه‌ی تولید و یک روبناست. این کاربرد اهل شوروی (و اروپای شرقی) با کاربرد بعضی از نویسندگان غربی متأثر از سنت مارکسیسم فرانسوی تفاوت دارد، طبق این سنت واژه‌ی «زیربنا» حاکی از ابزارهای تولید و روابط تولید است. کاربرد متعارف اهل شوروی به خوبی با نص نوشته‌های مارکس (1859) همخوانی دارد و به کل پیکره‌ی نوشته‌های مارکس و انگلس نزدیک‌تر می‌نماید. جی. پلامناتز این استدلال را مطرح کرده است که مارکس روابط تولید را به روابط حقوقی مالکیت تفسیر می‌کرد. این دیدگاه را جی. ا. کوئن که او نیز تحلیل‌هایی درباره‌ی روابط زیربنا و روبنا ارائه نموده، رد کرده است. دیدگاه‌های کوئن بر پایه‌ی شواهد (محکمی از متون مارکس استوار است (Marx, 1859).
نویسندگان مدرن غربی که درباره‌ی مارکسیسم قلم می‌زنند، معمولاً اندیشه‌های مربوط به زیربنا و روبنا را به مثابه اصول تبینیی در نظر می‌گیرند. جی. ا. کوئن اصرار دارد که روابط میان روبنا و زیربنا جزو روابط کارکردی به شمار می‌آید و تبیین کارکردی شکل معتبری از تبیین است. این مطلب به مناقشه درباره‌ی ماهیت روابط کارکردی و نقش تبیین‌های کارکردی منتهی شده است. در علوم اجتماعی سده‌ی نوزدهم، تبیین هنوز به واژه‌ی متداولی تبدیل نشده بود. مارکس و انگلس اساساً در پی درک چیزی بودند که آن را روابط واقعی میان امور واقعی می‌پنداشتند. با این که آن‌ها مفاهیم و واژگانی برای درک و تبیین هرچه بهتر ابداع کردند، ولی علاقه‌ی آن‌ها معطوف به خود مفاهیم نبود بلکه متوجه واقعیت اجتماعی و تغییر انقلابی این واقعیت بود.
کاربرد ساده‌انگارانه و غیراستعاری مفاهیم «زیربنا و روبنا» از سوی بعضی از مارکسیست‌ها و ضدمارکسیست‌ها اساساً پدیده‌ای مربوط به قرن بیستم است. مارکسیسم به دست بعضی از اندیشمندان بین‌الملل دوم، لنین و مفسران استالینیست مارکس، به دستگاه نظری بسته، همه‌شمول و ابطال‌ناپذیری تبدیل شد.
منبع مقاله:
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.