Caesarism
سزاریسم
این اصطلاح بیانگر شکلی از دیکتاتوری است که مدل کلی آن تقریباً سرگذشت و سلوک ژولیوس سزار (100 تا 44 ق. م) است، فرمانده و خودکامهی عوامگرایی که در سال 49 قبل از میلاد قدرت را از چنگ الیگارشی سناتورهای رومی درآورد
نویسنده: پیتر بِیر
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
Caesarism
این اصطلاح بیانگر شکلی از دیکتاتوری است که مدل کلی آن تقریباً سرگذشت و سلوک ژولیوس سزار (100 تا 44 ق. م) است، فرمانده و خودکامهی عوامگرایی که در سال 49 قبل از میلاد قدرت را از چنگ الیگارشی سناتورهای رومی درآورد و حکومت او موجب تسریع سقوط جمهوری روم شد. اما به این تعریف باید بیدرنگ قید و شرطهایی اضافه کرد. زیرا نه تنها این اصطلاح در مورد حاکمانی پیش از ژولیوس- مثل پیزیستراتوس (600 تا 527 ق.م) و پریکلس (495 تا 429 ق. م) در آتن و کلئومنس سوم در اسپارت (260 تا 219 ق. م)- (Neumann, 1957, pp. 237-8; weber, 1921-2) نیز به کار رفته است، بلکه این اگوستوس سزار (63 ق. م تا 14 بعد از میلاد) است و نه ژولیوس که مظهر حکومت سزاری دانسته میشود (Riencourt, 1958). به علاوه، با این که در بسیاری از کاربردهای قرن بیستمی این واژه همچنان تشبیه به روم باستان مدنظر است، اما در بعضی کاربردها نیز این تشبیه مدنظر نیست، و به این ترتیب سزاریسم یا حکومت قیصری امروزه مفهومی است با حد اعلای ابهام و اغتشاش.
این واژه را احتمالاً بومر در 1845 وضع کرد (Bohmer, 1868, pp. 277-9). اما نخستین بررسی دقیق آن را فردی فرانسوی به مام رومیو انجام داد (Romieu, 1850). از آن پس بود که اصطلاح حکومت قیصری در محافل درسخواندههای اروپایی، خصوصاً در فرانسه و آلمان، رواج یافت و بیشتر برای توصیف حکومت ناپلئون سوم (از 1851 تا 1870) و نتایج آن برای سیاست مدرن به کار میرفت (Momigilano, 1956, 1962; Groh, 1972; Richter, 1981, 1982; Golwitzer, 1987). از 1920 این واژه دیگر کاربرد عمومی نداشته و فقط به صورت یک واژهی فنی در تحلیلهای دانشگاهی به حیات خود ادامه داده است.
به بیان کلیتر، در تفکر قرن بیستم دربارهی این موضوع میتوان سه اردوگاه را آشکارا از هم تشخیص داد. اردوگاه اول ادامهی سنت مرتبط ساختن حکومت قیصری به بناپارتیسم ناپلئون سوم و همچنین ناپلئون اول است. در این جا سزاریسم به نوعی از رهبری گفته میشود که بسیار شخصی و توأم با نظامیگری است و به صورت غیرقانونی (مثلاً از طریق کودتا) به وجود میآید و متکی به شعارهای عوامگرایانه است (چنین رهبری مدعی است که نماینده و مدافع تودهی «مردم» در برابر منافع اقلیت تفرقهبرانگیز نخبهها یا طبقات است) و نهادهای مستقر نمایندگی سیاسی را به باد نکوهش و تحقیر میگیرد (حاکم قیصر مسلک با خودکامگی حکومت میکند و با استفاده از شیوههای پلیسی هر مخالفتی را سرکوب میکند) و مشروعیت خود را از توسل مستقیم به تودهها از طریق همهپرسی اخذ میکند. چنین کاربردی را میتوان نزد تودی (Thody, 1989)، و نامیر (Namier, 1958) سراغ گرفت که حلقهی قیصرها را چنان گسترش میدهند که چهرههایی همچون مارشال پتن، ژنرال دوگل، موسولینی و هیتلر را نیز شامل شود.
در مقابل، دومین اردوگاه تفکر دربارهی سزاریسم، این مفهوم را به شکل بینظمتری میپروراند و تنها اشارههای سرسری و شتابزدهی آن به ناپلئون اول و سوم است. در این جا سزاریسم برای این به کار میرود که دلالت کند بر: دستکاری انتخابات، سیمای مهیب و «عدم مشروعیت» بیسمارک (weber, 1921-2; Baehr, 1988)؛ سیاست مدرن بریتانیایی که ماهیتاً تحت سلطهی رهبر است (ostrogorski, 1902, pp. 607-8; Tonnies, 1917, pp. 49-53; weber, "politics as a vocation", in weber, ed. Gerth and Mills, 1970, p. 106-7, and 1978, p. 1452)؛ بازگشت چرخهای به «بیشکلی» و «بدویگرایی» (spengler, 1918-22, vol. 1)؛ نوعی «استبداد شرقی» نظامیان و روحانیان که نمونهی آن امپراتوری دیوکلسین روم بود (canovan, 1981, p. 137; Neuman, 1957, pp. 236-43)؛ و انباشته شدن قدرت در نظام ریاستجمهوری امریکا (Riencourt, 1958).
و سرانجام آخرین کاربرد این اصطلاح هم ناظر به حکومت ناپلئون است و هم تفاوتهای بنیادی با آن دارد. این اردوگاه، با الهام از مارکسیسم، سزاریسم را به بناپارتگرایی ربط میدهد (Gramsci, 1929-35; pp. 215, 219)؛ بین سزاریم «مترقی» و «ارتجاعی» بسته به این که مبارزهی طبقاتی انقلابی را به پیش ببرد یا نه، فرق میگذارد (Gramasci, p. 219) و از این مفهوم برای توصیف ائتلافها، حکومتها یا معادههای سیاسی میانهرو استفاده میکند که وجود آنها نشاندهندهی مرحلهای بین بحران اجتماعی و حل آن است (Gramsci, p. 220; Hall, 1983, pp. 309-21; schwarz, 1985, pp. 33-62).
این را هم باید گفت که در اکثر کاربردهای علمی و دانشگاهی «سزاریسم» ربط و شباهت اندکی به سرگذشت و سلوک مشهورترین قیصر یعنی ژولیوس سزار دارد (Gelzer, 1966). میتوان گفت که به لحاظ تاریخی فقط نسبت نظامیگری و عوامگرایی به سزاریسم موجه است. چون ژولیوس سزار هم استراتژیستی برجسته (و فرمانده نظامی الهامبرانگیز) بود و هم از سوی همقطاران خود عوامگرا نامیده میشد که هم به معنای عوامفریب است و هم به معنای قهرمان مردم (criox, 1981, pp. 352-5; 362; Taylor, 1949, p. 15; p. 15; cf. cicero, pro sestion and In Vatinium, trans. Grander 1958, pp. 167-79).
منبع مقاله:
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.
/م
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}