Urbanism
شهرنشینی
این اصطلاح که عموماً به عنوان معادلی برای گسترش شهرها یا شهری شدن به کار میرود، به طور اخص به آثار و نتایج اجتماعی و فرهنگی افزایش سهم جمعیتی که در شهرها و خصوصاً مادرشهرهای بزرگ زندگی میکنند، اطلاق
نویسنده: انزو مینجونه
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
Urbanism
این اصطلاح که عموماً به عنوان معادلی برای گسترش شهرها یا شهری شدن به کار میرود، به طور اخص به آثار و نتایج اجتماعی و فرهنگی افزایش سهم جمعیتی که در شهرها و خصوصاً مادرشهرهای بزرگ زندگی میکنند، اطلاق میشود. این اصطلاح برای بیان ویژگیهای مختص به زندگی شهری که نقطهی مقابل ویژگیهای زندگی روستایی است نیز به کار میرود. در ایالات متحدهی امریکا، همین اصطلاح غالباً به معنای برنامهریزی شهری نیز مورد استفاده قرار میگیرد (مانند واژهی فرانسوی urbanisme).
گسترش شهرها در کشورهای صنعتی
فرایند گسترش شهرها یا شهرگستری یکی از مهمترین پدیدههای عصر صنعتی بوده است، نه فقط به این دلیل که این فرایند شامل جابه جایی میلیونها نفر بوده، بلکه همچنین به این دلیل که این فرایند به معنای تغییرات کیفی اساسی و مفرطی در شیوهها و مسائل زندگی اجتماعی بوده است. به بیان فنی و تخصصی، گسترش شهرها معلول دو پدیدهی مجزاست: حرکت به شهرها، یعنی مهاجرت از نواحی روستایی به نواحی شهری، و نرخهای بالاتر افزایش طبیعی جمعیت در میان جمعیت شهری در مقایسه با جمعیت روستایی. در کشورهای صنعتی، گسترش شهرها تقریباً به طور انحصاری با مهاجرت به شهرها ایجاد شده، اما در کشورهای توسعه نیافته، و خصوصاً در افریقا و آسیا، اختلاف میان روندهای جمعیتی نیز نقش داشته است.در کشورهای صنعتی، نخستین موج مهم شهرگستری و رشد شهری در قرن نوزدهم رخ داد (A, wber, 1899; Mumford, 1966). در بریتانیای کبیر، جمعیت شهری از 24 درصد کل جمعیت در 1800 به 77 درصد در 1900 افزایش یافت. منچستر در آغاز قرن هجدهم روستایی بود با جمعیتی کمتر از 10.000 نفر؛ در 1801 کمی بیش از 70.000 نفر؛ و در 1851 بیش از 300.000 سکنه داشت. لندن از سال 1900 یک مادرشهر با 5 میلیون سکنه و جمعیتی بسیار ناهمگون به لحاظ ریشههای قومی و ملی بود. اما در آلمان، فرانسه و ایالات متحده نیز شهرگستری و رشد شهرهای بزرگ در قرن نوزدهم به سرعت در جریان بود. برای مثال، جمعیت برلین که در آغاز قرن نوزدهم 200.000 نفر بود در سال 1890 بالغ بر 1/5 میلیون نفر شده بود؛ جمعیت پاریس که در 1800 اندکی بیش از 500.000 نفر بود و در پایان قرن نوزدهم به 2/5 میلیون نفر رسیده بود. با این حال، فقط در قرن بیستم است که شهرنشینی به تجربهای جهانگستر تبدیل شده و توجه و علاقهی روبه رشد دانشمندان علوم اجتماعی را به خود جلب کرده است. در کشورهای صنعتی، اکنون سه چهارم جمعیت در شهرهایی با بیش از 100.000 سکنه زندگی میکنند، یا در نواحی حومهی مادرشهرهای چندمیلیونی منزل دارند، در حالی که طبق محاسبهها در پایان قرن بیستم اکثریت جمعیت جهان در نواحی شهری زندگی خواهند کرد (Hauser, and schnore, 1965; Davis, 1967).
مهاجرت به شهرها ابتدا فقط شامل جمعیت روستایی مناطق اطراف بود و سپس با رشد نظامهای حمل و نقلی و ارتباطات مدرن، ابعاد ملی و بینالمللی پیدا کرد. همراه با این روند، افزایش حجم شهرهای بزرگ موجب شده است که مسائل کیفی زندگی اجتماعی در مقایسه با اوضاع و شرایط پیشاصنعتی که مبتنی بر اجتماعات نسبتاً یکدست و مستقیم و پایدار بود، از بیخ و بن دگرگون شد.
شهرنشینی و کیفیت زندگی اجتماعی
جامعهشناسی [مکتب] شیکاگو که رهیافتی اجتماعی- بوم شناختی داشت (park et al., 1925) تفسیری از شهرنشینی ارائه داد که بر اساس تجربهی آمریکا صورتبندی شده بود. در این تفسیر نه تنها روی تفاوت میان روش زندگی شهری و روستایی انگشت گذاشته میشد، بلکه یکی از نخستین تمایزهای مهمی که مورد تأکید قرار میگرفت تفاوت مناطق مرکزی فشرده و پرازدحام که تحرک جمعیتی فوقالعادهای داشتند و به لحاظ اجتماعی نامتجانس بودند و شرایط زندگی اقشار کمدرآمد در آن نسبتاً رو به وخامت بود، با مناطق یکدستتر و باثباتتر حومه شهری که ساکنان آن اقشار پردرآمد و ممتاز بودند. این شرح و تفسیر مکتب شیکاگو نزد لوئیس ورث بسط بیشتری پیدا کرد. ورث توجه خود را بر عوامل زیستمحیطی به عنوان بستر اساسی تفاوتهای کیفی زندگی شهری و روستایی و نیز تفاوتهای میان انواع گوناگون شهرها متمرکز کرد.میتوانیم انتظار داشته باشیم که ویژگیهای برجستهی صحنهی اجماعی شهری مطابق با حجم، فشردگی و تفاوت در کارکردهای شهری تنوع داشته باشد ... برای اهداف و مقاصد جامعهشناختی، شهر را میتوان سکونتگاه نسبتاً بزرگ، پرازدحام و دائمی افرادی تعریف کرد که به لحاظ اجتماعی ناهمگون هستند. (wirth, 1938, pp. 7-8)
ویژگیهای بنیادی زندگی اجتماعی شهری عبارت است از گمنامی، غیرشخصی بودن و سطحی بودن روابط و این ویژگیها به ماهیت محیط زیست شهری ارتباط داده میشود تا به ویژگیهای اجتماعی آن.
جمع آمدن اسناد و شواهد تجربی انکارناپذیر موجب شده است که شرح و تفسیر مکتب شیکاگو مورد بازبینیهای همهجانبهای قرار گیرد. تجربهی شهرهای اروپایی و گسترش انواع شهرکهای طبقهی کارگری در اروپا و امریکا شک و تردیدهایی دربارهی نقشهی اجتماعی- بومشناختی مکتب شیکاگو برمیانگیزد. علاوه بر این، اکنون توجه اکثر محققان شهری بر متغیرهای جامعه شناختی متمرکز میشود تا متغیرهای زیست محیطی مورد نظر ورث. برای مثال، گانز معتقد است که «در وضعیت موقتی و گذرابودن و عدم تجانس و ناهمگونی، مردم فقط بر اساس نقشهای جزئی لازم برای برخورداری از خدمات محلی با هم تعامل میکنند، روابط اجتماعی آنها بر همین مبنا نشان دهندهی گمنامی، غیرشخصی بودن و سطحی بودن است» (Gans, 1968, p. 103). با توجه به این که بیثباتی در نواحی گوناگون شهری به مساوات توزیع نمیشود، تفاوتهای موجود در روشهای زندگی و رفتارهای اجتماعی را با بهرهگیری از متغیرهای کلاسیک اجتماعی نظیر طبقات اجتماعی، دورههای زندگی، خانواده، ساختارهای شغلی و از این قبیل تفسیر میکنند. در این تفسیرهای جدیدتر که در جامعهشناسی نوین شهری ارائه شده است (saunders, 1981; Lebas, 1982; Mingione, 1986)، بازتاب شهرنشینی در تغییرات اجتماعی ژرفی دیده میشد که در آنها محیط زیست صرفاً پسزمینهای اجتنابناپذیر برای تغییر روابط اجتماعی و استراتژیهای زندگی است. مسئلهی اساسی در این دگرگونی، تضعیف مداوم و سازگاری دوجانبهی زمینهها و منابع همراه با گسترش اقتصاد بازاری و تمرکز بخشهای هرچه بزرگتری از جمعیت در نواحی شهری، و رشد تناقضآمیز و نامتناسب منابع پولی و زمینههای ارتباطی میان طبقات و گروههای همسود است. این عوامل موجب بروز تضادهای اجتماعی، نابرابری و پیدایش مناطق اجتماعی میشود که به واسطهی روشهای جدید توزیع منابع اجتماعی و سازماندهی نمایندگی منافع سیاسی، محروم میمانند و به حاشیه رانده میشوند. تداوم «مسئلهی مسکن» یا نواحی فقرزده و حاشیهای، پیدایش مسائل روبه رشد زیستمحیطی، و دشواریهای فزایندهی کنترل، اداره و تنظیم نظامهای پیچیدهی خدمات و حمل و نقل که روز به روز پرهزینهتر و دامنهی آنها گستردهتر میشود چیزی جز جنبههای گوناگون این دگرگونی نیست که در شهرهای معاصر عیانتر از سایر جنبهها دیده میشود، اما نمیتوان آنها را عمدتاً یا صرفاً به تفاوتهای زیستمحیطی نسبت داد.
شهرنشینی و توسعهی صنعتی
یکی از پرسشهای اساسی دربارهی شهرنشینی در کشورهای صنعتی که بحث و جدل گستردهای را به همراه داشته این است که پدیدهی شهرنشینی تا چه حد معمول انحصاری و اجتنابناپذیر توسعهی صنعتی بوده است. فرضی که در پس «صنعتگرایی» نهفته این است که توسعهی صنعتی از طریق تجمع و تمرکز فزاینده در شهرهای بزرگ توانست مقیاس فعالیت اقتصادی خود را به طور مستمر افزایش دهد. زیرا این شهرهای بزرگ منابع اقتصادی و نیروی کار را جذب خود میکنند تا رشد تولید صنعتی را تأمین و پشتیبانی کنند و افزایش جمعیت و فعالیت اقتصادی در شهر نیز به نوبهی خود مبنایی برای جذب منابع تازه و ارتقای سطوح رشد و تمرکز میشود. این فرض اکنون آماده انبوه انتقادهاست. اشاره شده است که در موارد زیادی ویژگیهای شهرنشینی هم به شرایط تاریخی و عوامل موجود قبل از توسعهی صنعتی بستگی دارد، اما اکثر شهرهای اروپای قارهای؛ و هم به عناصری که عمدتاً مستقل از تجمع و تمرکز صنعتی و رشد اشتغال در بخش صنعت هستند، مثل شهرهای پایتخت. دیگر این که، واضح است که تصور پیوند متقابل میان صنعتی شدن و رشد شهرهای بزرگ با مجموعهی کاملی از محدودیتهای فنی، اجتماعی و اقتصادی مواجه است. این محدودیتها که در زمینهها و دورههای گوناگون تفاوت قابل ملاحظهای دارد، عبارت است از هزینه و زمان لازم برای احداث شبکهی حمل و نقل، دشواری سکونت در شهرهای پرازدحام، شلوغی و راهبندان شهری و مسائل زیستمحیطی.به همهی این دلایل، شاید بتوان گفت که توسعهی صنعتی مهمترین منبع اشاعهی شهرنشینی بوده است، البته در شرایط متغیر و همراه با عوامل دیگر. از میان دیگر عوامل، توجه به سیاستهای رفاهی و در رأس همه، سیاستهای مربوط به مسکن و حمل و نقل اهمیت دارد و همچنین تجمع و تمرکز بیشتر یا کمتر خدمات به طور کلی و تغییرپذیری در زمان و مکان ترکیبات اجتماعی- اقتصادی خاص نیز خالی از اهمیت نیست؛ بنابراین میتوان تداوم شرکتها و مؤسسههای کوچک یا متوسط را در برابر مجتمعهای عظیم صنعتی و مالی قرار داد، تنوع و گوناگونی اقتصاد شهری را نقطهی مقابل صنایع واحد و بسیار تخصصی دانست، و تأثیر استراتژیهای صرفهجویی در کار و تمرکززدایی اقتصادی را مقابل اقتصادهای تولید انبوه قرار داد و همچنین به نقش احتمالی شرایط حساس زیست محیطی مانند آلودگی، ترافیک، هزینههای بالای مسکن و زندگی به طور کلی اشاره کرد.
با اتخاذ رهیافتهایی پختهتر و پیچیدهتر از «صنعتگرایی»، امکان تبیین خصوصیات شهرنشینی در چند دههی اخیر و همچنین تجربهی کشورهای سوسیالیستی سابق وجود دارد. برای تبیین ویژگیهای شهرنشینی در دهههای اخیر، ایدهی انقباض شهری مطرح شده است (Barry 1976; perry et al., 1986)، چون در دهههای 1970 و 1980 جمعیت نواحی مرکزی مادرشهری یا رو به کاهش یا با سرعت کمتری نسبت به شهرکهای کوچک و متوسط و نواحی روستایی افزایش یافته است. تصور میشود که این پدیده نتیجهی ساختار صنعتی، افول نظام صنایع تولید انبوه و مرحلهی جدیدی از گسترش بخش خدمات باشد که در آن کارکنان خویشفرما و مؤسسههای کوچک با فنآوریهای روز، که نیازی به استقرار در نواحی بزرگ شهری ندارند، اهمیت رو به رشدی پیدا میکنند (castells, 1989). در واقع، کاهش اهمیت و جاذبهی نواحی بزرگ مادرشهری فقط به این علت بوده است که اشتغال در بخش تولید صنعتی کاهش یافته و سیاستهای تمرکززدایی باعث شده که بعضی از صنایع به شهرهای کوچکتر و کشورهای در حال صنعتی شدن منتقل شود. در مقابل، سیمای شهرهای جهانی (sassen, 1991) که مراکز کنترل جهانی فعالیتهای سیاسی و اقتصادی- مالی هستند، به الگوی رایجی تبدیل میشود. هر جا که چنین الگویی وجود داشته باشد، قیمت زمین در مراکز شهرها رو به افزایش میرود چون این نواحی کانون رقابت میان کاربریهای گوناگونی است که دستگاههای اجرایی محلی خواهان آن هستند، و مرکز بخش پیشرفتهی خدمات و زوال مناطق مسکونی، ایجاد فعالیتهای اقتصادی و نظارتی پیشرفته و حضور فرصتهای شغلی پردرآمد و غیررسمی یا کمدرآمد است. از این جهت، غیرشهری شدن معلول رانده شدن قشرهای کمدرآمد یا متوسط از مراکز مادرشهری به حاشیهها و سایر نواحی ارزانتر و همچنین معلول دشواری فزایندهای است که این گروهها برای ادامهی بقا و مقاومت در برابر این نیروها در نواحی مرکزی مادرشهری با آن مواجه میشوند. اما این وضعیت تاحدی به واسطهی این واقعیت تعدیل میشود که شهرهای بزرگ اهمیت و نفوذ خود را به پهنهی بسیار گستردهتری سرایت میدهند.
در مورد کشورهای سوسیالیستی نیز مطالبی دربارهی عارضهی گسترش ناقص شهرها گفته شده است (konrad and szelenyi, 1977) که نتیجهی سیاستهای بازتوزیعیای بوده است که در آنها از سرمایهگذاری برای توسعهی صنعتی در برابر برنامههای پرهزینهی مسکنسازی و زیرساختهای شهری حمایت میکردند. به این ترتیب، بخش روبه رشدی از جمعیت در صنایع جدید یا بخش خدمات شهری به کار گمارده میشدند اما قادر به یافتن مسکن و خدمات کافی در شهرهای بزرگ نبودند و مجبور میشدند بین محل کار خود در شهر و اقامتگاه خود در دهکدهها یا شهرکهای کوچک، که گاهی فاصلهی زیادی از هم داشتند، رفت و آمد کنند و در فهرستهای طولانی انتظار برای خانههای دولتی ثبتنام کنند یا راهحلهای نامطلوب دیگری بیابند که به صورت روزافزون بازتاب نابرابریهای اجتماعی بود (szeleny, 1983).
گسترش شهرها و شهرنشینی در کشورهای توسعهنیافته
در قرن بیستم گسترش شهرها و پیدایش غولهای شهری تقریباً در همهی کشورهای توسعهنیافته به صورت چارهناپذیری جریان داشته است و امروزه نواحی مادرشهری بزرگ و هنوز رو به رشد که نمیتوان آنها را کنترل کرد این کشورها استقرار یافته است (Breese, 1969; Abu- Lughod and Hay, 1977; Gilbert and Gugler, 1982). در این کشورها علاوه بر جریان توقفناپذیر مهاجرت تودههای عظیم از روستاها به شهرها که نتیجهی گسترش مزارع صنعتی، رقابت بینالمللی و نیاز فزاینده به بهینهسازی کشاورزی است، شاهد نرخهای بالای موالید در شهرها و بالارفتن سطوح بهداشت و تندرستی عمومی هستیم که اگرچه بسیار پایینتر از سطوح متوسط کشورهای توسعهیافته است، در هر حال بالاتر از نواحی روستایی است و در افزایش امید به زندگی و بختهای زندگی منعکس میشود.شهرنشینی در کشورهای توسعهنیافته با دو پدیدهی بسیار بارز مشخص میشود. پدیدهی اول قطبی شدن فاحش و مهارناپذیر جمعیت است بین تعداد نسبتاً اندکی از قشرهای متوسط و پردرآمد که از شرایط زندگی و ثروتی مشابه اقشار مرفه کشورهای صنعتی برخوردارند و از خدماتی بهره میبرند که جمعیت انبوهی با دریافت دستمزدهای بسیار ناچیز به آنها ارائه میکنند، و جمعیت بزرگ و ناهمگونی که درآمد پولی بسیار نازلی دارند. پدیدهی دوم به استراتژیهای بقای این گروه دوم مربوط میشود که اکثراً در شرایط مصیبتباری به سر میبرند، در آلونکها یا حلبیآبادهایی زندگی میکنند که روی زمینهای غصبی بنا شده است و در بخش غیررسمی مشغول به کار هستند؛ فعالیتهایی که ترکیبی از فعالیتهای خدماتی، صنایع دستی و دستفروشی، کارهای ساختمانی و پیشخدمتی در منازل و سایر فعالیتهای قانونی یا غیرقانونی است (Hart, 1973; Gerry, 1987; Mingione, 1991). سبک زندگی شهری آنها نیز بسیاری از عناصر استراتژیهای معیشتی روستایی را وارد شهرهای بزرگ جهان سوم کرده است، از نگهداری حیوانات در خانه تا اهمیت خویشاوندی و شبکههای قومی و اجتماعی و همبستگی میان دوستان و همسایگان که برای ادامهی بقا در شرایطی که درآمد فردی بسیار نازل است، ضرورت اجتنابناپذیر دارد.
منبع مقاله:
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.
/م
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}