نویسنده: لوئیس اِی. کوزر
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی





 


این شاخه از تحلیل‌های علوم اجتماعی به جهت‌گیری نظری و روش‌شناسانه‌ای اطلاق می‌شود که در آن پیامدهای پدیده‌های تجربی معین کانون تحلیل قرار می‌گیرند و نه علت‌های آن‌‌ها. اصطلاح کارکردگرایی به مجموعه رهیافت‌های مختلفی اطلاق شده است که وجه مشترک همه‌ی آن‌ها با توجه به روابط یک بخش از جامعه با بخش دیگر یا شاید با کل جامعه است. تحلیل علّی و کارکردی دو رهیافت جداگانه و متمایزند که لازم نیست حتماً رقیب یکدیگر باشند.
تحلیل کارکردی نتیجه‌ی تلاش برای استفاده از مفاهیم و اندیشه‌های زیست‌شناسی در تحلیل‌های اجتماعی است. پیشگامان این منطق روش‌‎شناختی امیل دورکیم در فرانسه و هربرت اسپنسر در بریتانیا بودند. نحله‌ی دورکمی را بعدها انسان‌شناسانی نظیر رادکلیف- براون و برونیسلاو مالینوفسکی در بریتانیا و جامعه‌شناسانی مانند تالکوت پارسونز، رابرت ک. مرتون و شاگردان آن‌ها در ایالات متحده بسط و گسترش بیش‌تری دادند. کارکردگرایی از سال‌های جنگ تا اواسط دهه‌ی 1960 بر جامعه‌شناسی آمریکایی حاکم بود، اما از آن هنگام در معرض حمله‌های گوناگونی قرار داشته است که به زوال سیطره‌ی پیشین آن منتهی شد. کارکردگرایی هرگز در اروپا اهمیت چندانی پیدا نکرد.
چند مثال می‌تواند ماهیت این رهیافت را نشان دهد. اگرکسی بخواهد الگوهای ازدواج را در جوامع غربی تحلیل کند، می‌تواند این الگوها را با تحلیلِ، افکار و تصورات مسیحی درباره‌ی ازدواج توضیح دهد که از زمان پولس قدیس تا اعلامیه‌های پاپ فعلی تحول یافته‌‌اند. ولی می‌توان این مسئله را به شیوه‌ی دیگری نیز مطرح کرد. برای مثال: چرا نظام ازدواج تک‌همسری در دنیای غرب این همه مدت غالب بوده است؟ برای پاسخ رضایت‌بخش به این سؤال، نه فقط باید به تاریخ نظام خانواده‌ی مدرن غربی توجه کرد بلکه علاوه بر آن باید دوام و پایداری آن را نیز در طول تاریخ بسیار طولانی غرب توضیح داد. بهترین راه برای انجام این کار مقایسه‌ی این نظام خانواده با سایر نظام‌های خانواده و کند و کاو درباره‌ی پیامدهای آن برای چارچوب کلی‌تر جامعه‌ی غربی و عناصر تشکیل‌دهنده‌ی آن است.
کاوش نظام‌مند در پیامدهای اجتماعی مجموعه‌ای معین از پدیده‌ را باید از مفهوم دیگری در علوم اجتماعی که آن نیز «پیش‌نگرانه» است تمیز داد: مفهوم قصد یا هدف. قصد به معنای انگیزه‌های آگاهانه‌ی یک یا چند کنشگر است، در حالی که پیامد به معنای آثار و عواقبی است که شاید کنشگر از آن آگاه نباشد. این تمایز را نخست رابرت ک. مرتون با مطرح کردن تفاوت کارکرد آشکار و کارکرد پنهان «یعنی ناآگاهانه» بیان کرد. این مثال‌ها را در نظر بگیرید: همه‌ی جوامع قواعد ارث و میراث دارند که تعیین می‌کند چه کسی چه چیزی را به ارث می‌برد. تحلیل کارکردی هیچ تمایلی به تکوین تاریخی این قواعد ندارد، بلکه کانون تحقیقات خود را به ملاحظه‌ی تأثیرهای متفاوت نظام‌های متفاوت ارث بر جامعه اختصاص می‌دهد. برای مثال، تحلیل کارکردی به پژوهش درباره‌ی پیامدهای مهم نظام‌های اولویت فرزند ارشد و نظام‌‎هایی که سهم مساوی به پسران و دختران می‌دهند می‌پردازد؛ یا نظام‌هایی که ارث را به تبار پدری یا تبار مادری منتقل می‌کنند، یا به وصیت متوفی عمل می‌کنند. هریک از نظام‌های ارث پیامدهای ساختاری نیرومندی دارد چون می‎‌تواند به تجمع یا پراکندگی ثروت خانواده منجر شود. مفهوم کارکرد پنهان توجه ما را به ورای این پرسش می‌برد که آیا رفتار قصد کنشگران را برآورده می‌سازد و در آن مجموعه پیامدهای رفتار مورد توجه قرار می‌گیرد که کنشگران از آن بی‌خبرند و آن را پیش‌بینی نکرده‌اند. مخصوصاً رفتارهایی که به نظر مشاهده‌گر بی‌معنا و غیرعقلانی می‌آید، در پرتو تحلیل کارکردی ممکن است معلوم شود که پیامدهای مهمی به دنبال دارد. احتمال نمی‌رود رقص باران آب و هوا را تغییر دهد، ولی شاید بتواند روحیه‌ی گروهی را تقویت کند که به دلیل طولانی شدن دوره‌ی خشکسالی درهم شکسته است.
بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی، به ویژه انسان‌شناسان، توجه خود را بیش‌تر بر پیامدهای واقعیت اجتماعی خاصی برای ساختار کلی‌تری که در آن جای دارند، متمرکز کرده‌اند. با این حال به نظر می‌رسد که یک استراتژی تحلیلی همین قدر سودمند دنبال کردن پیامدهای عنصر معینی برای عنصر دیگری در یک کلیت بزرگ‌تر باشد. مثلاً بر اساس این دیدگاه شاید تحلیل تأثیر رکود اقتصادی بر نرخ موالید، یا پیامدهای مصرف مواد مخدر برای الگوهای تحرک اجتماعی در میان گروه اقلیت معینی، تحلیل پرثمری باشد.
در میان بعضی از تحلیل‌گران کارکردی این گرایش نافرجام وجود داشته است که تصور کنند هر عنصری که در حفظ کلیت بزرگ‌تر سهم و نقش دارد، عامل مثبتی است. ولی فقط کسانی که سوگیری محافظه‌کارانه دارند وضع موجود را ضرورتاً مطلوب نیز می‌پندارند. از این سوگیری محافظه‌کارانه در صورتی می‌توان پرهیز کرد که نشان دهیم امکان توجه به بدیل‌هایی وجود دارد که شاید کارکردهای مثبتی برای عنصر معینی داشته باشند ولی در عین حال با مجموعه پیامدهای ناخوشایندی همراه نیستند. بنابراین، با این که جادو می‌تواند در محیطی رعب‌آور و غیرقابل پیش بینی به کنشگران احساس امنیت ببخشد، این نیز درست است که روش‌های بیمه نیز در جوامع مدرن همان پیامدهایی را دارد که جادو در جوامع قبیله‌ای دارد. توجه به کارکردهای بدیل مانع از آن می‌شود که تحلیل کارکردی به ایدئولوژی محافظه کار گره بخورد.
اگر توجه تحلیل فقط معطوف به کارکردهای مثبت باشد باز هم تحلیل کارکردی سوگیری محافظه‌کارانه پیدا می‌کند. مرتون بین کارکردها و کژکارکردها تمایز می‌گذارد. علاوه بر این، او نشان می‌دهد که عناصر مورد تحلیل ممکن است پیامدهای کارکردی یا کژکارکردی برای بخش‌های مختلف نظام اجتماعی داشته باشد. مثلاً الگوهای تحرک فردی در جامعه‌ی صنعتی ممکن است با اعطای کمک‌های مالی به نوجوانان مستعد طبقه‌ی پایین تقویت شود، چون به آن‌ها اجازه می‌دهد به دبیرستان‌ها یا کالج‌های بهتری بروند. ولی این «جداسازی» دانش‌آموزان مستعد طبقه‌ی پایین ممکن است مخزن رهبران توانمند اتحادیه‌های کارگری در احزاب کارگری را در آینده‌ی نزدیک خالی کند. وقتی کژکارکرد هر عامل خاصی آشکار می‌شود، متخصصان علوم اجتماعی و سایر افراد اصلاح‌طلب به فکر کردن درباره‌ی شیوه‌های بدیل سازماندهی تشویق می‌شوند.
همان‌طور که غالباً در تاریخ علم دیده می‌شود وقتی رهیافت، روش یا نظریه‌ی تازه‌ای معرفی می‌شود، ظاهراً طرفداران آن احساس می‌کنند که این رهیافت یا نظریه‌ی جدید هر چیزی را که زیر این آسمان است تبیین خواهد کرد. اولین طرفداران فروید حتی در کشتی هوایی یا سیگار برگ نیز نمادگرایی جنسی می‎‌دیدند، و کارکردگرایان اولیه نیز معتقد بودند که همه چیز ضرورتاً باید کارکردی داشته باشد. این عقیده‌ی ساده‌لوحانه امروز معتقدان زیادی ندارد. همان‌طور که علم پزشکی می‌داند که بخش‌هایی از بدن، مثل آپاندیس، هیچ کارکرد قابل تشخیصی ندارند، اکثر کارکردگرایان کنونی نیز می‌دانند که بخش‌هایی از پیکره‌ی اجتماعی ظاهراً دیگر کارکردی ندارند یا شاید هرگز هم کارکردی نداشته‌اند.
مفهوم پیش‌نیازهای کارکردی، رهیافت دیگری به تحلیل کارکردی است که در یکی دو دهه‌ی پیش (دهه‌ی 1970 و 1980) توجه زیادی جلب کرد ولی پس از آن ظاهراً فراموش شد. طبق این مفهوم هر نظام اجتماعی باید کارکردهای ضروری و گریزناپذیری را تأمین کند تا بتواند به بقای خود ادامه دهد. در این جا پیش‌شرط‌ها و پیش‌نیازهای کارکردی برای جامعه مورد توجه است. این فکر به نظر ارزشمند می‌رسد. ولی متأسفانه این گزاره‌ی تردیدناپذیر غالباً با این فکر همراه شده است که هر عنصر موجود یک پیش‌نیاز کارکردی است، و این فکر کاملاً در معرض دید است. بدین‌ترتیب نه فقط توجه تحلیل از ساختارهای بدیل دور می‌شود، بلکه این بحث هم مطرح می‌شود که عناصر فرهنگی خاص باید اثرگذار باشند تا نظام زنده بماند. به این ترتیب، مثلاً گفته شده است که دین اقتضای کارکردی حفظ انسجام در جامعه است. چنین گزاره‌ای فقط در صورتی قابل دفاع است که بگوییم یا نهادهای فرهنگی رسماً غیردینی در واقع ماهیت دینی دارند (مثلاً کمونیسم در واقع دین است) یا این که دین نهادی ضروری و بدون جانشین است، که شواهدی دال بر درستی این مطلب وجود ندارد. تحلیلگرانی که چنین استدلالی را دنبال می‌کنند هرگز به صورت متقاعدکننده‌ای نشان نداده‌اند که دین ملاط جانشین‌ناپذیری برای چسباندن تکه‌های جامعه به یکدیگر است. علاوه بر این، در صورت بررسی دقیق معلوم می‌شود بسیاری از فهرست‌هایی که طرفداران این دیدگاه گردآوری کرده‌اند، چیزی بیش‌تر از فهرست اقلامی همچون تولید غذا و کنترل جنسی نیست که در واقع بخشی از تعریف خود جامعه است. ظاهراً ارزش چندانی ندارد که اصرار کنیم مردم باید واقعاً چیزی برای خوردن داشته باشند تا جامعه به بقای خود ادامه دهد.
تحلیل کارکردی در حال حاضر در ایالات متحده و نیز در اروپا کاملاً در موضع تدافعی قرار گرفته است. ولی این نیز واقعیت دارد که در بسیاری از آثار جامعه‌شناختی همچنان از استدلال و منطق کارکردی استفاده می‌‌کنند بدون آن که به این امر تصریح شود. ژوردن یکی از شخصیت‌های نمایشی مولیر خبر نداشت که همیشه در حال صحبت به نثر بوده، و بسیاری از اعضای صنف جامعه‌شناسی نمی‌دانند یا نمی‌خواهند خوانندگان آن‌ها بدانند که آن‌ها در واقع از تحلیل کارکردی استفاده می‌کنند.
فقط آینده نشان خواهد داد که آیا تحلیل کارکردی واقعاً از ملزومات جامعه‌شناختی بالغ و کامل هست یا خیر.
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.