در هنر اسلامی نظریه پردازی نداریم
در هنر اسلامی نظریه پردازی نداریم
در هنر اسلامی نظریه پردازی نداریم
نويسنده: دکتر حسن بلخاری
هنر در اندیشه اسلامی همواره در ذات خود امری دینی بوده و در پرتو آن پدید آمده است، حال آنکه این دیدگاه با مفهوم غربی آن متفاوت است. این تفاوت دیدگاه در بسیاری از امور نظری وعملی به وضوح مشاهده می شود.
در هنر اسلامی، هرچیزی در این عالم آیه و نشانه ای است برای رسیدن به حقایق برتر. بنابراین، تفکر در باب هنر اسلامی نیازمند شمول اندیشه بر تمامی حوزه های معرفتی اسلامی است. به عبارت دیگر، هنر در اسلام به عنوان مقوله ای جدا و منفک هرگز تحقق نداشته است. بنابراین، عناصر و مؤلفه های زیبایی شناختی آثار هنری اسلامی از ویژگی هایی برخوردار است که کاملا با ملاکهای علم استاتیک غربی متفاوت است. از این رو، در اندیشه اسلامی بحث از زیبایی شناسی نیز با آنچه مد نظر غرب است، تفاوت می کند.
دکتر حسن بلخاری، رئیس پژوهشکده هنر، در گفتگو با «کرسی نیوز» به بررسی مفهوم هنر در اندیشه اسلامی، وجوه تمایز آن از هنر غربی و نظریه پردازی در این عرصه، پرداخته است.
ـ برای جواب به این سؤال، باید ابتدا قلمرو نظریه پردازی مشخص شود. این قلمرو می تواند شامل نظریه پردازی در هنر غربی و اسلامی شود. بنا به اینکه ماهیت کرسی های نظریه پردازی در جهت تولید نظریه های اسلامی و بومی در ساحت تمدن ایرانی - اسلامی است، از موضوع نظریه پردازی در تاریخ هنر غرب صرف نظر می کنم. ضمن اینکه بر این نکته نیز واقفیم که در قلمرو آن تاریخ، با یک عرصه فعال در نظریه پردازی روبرو هستیم.
نظریه پردازی در عرصه هنر از ۲۶۰۰ سال پیش با اندیشه افرادی مثل گرگیاس شروع می شود. افراد برجسته آن افلاطون و ارسطو هستند، بعد به فلوطین و نوافلاطونیان و در انتها به روزگار مدرن می رسد که در این برهه نظریات مختلف و متفاوتی در این زمینه مطرح می شود.
تا قبل از اشخاصی نظیر بومگارتن و بعد کانت، نظریه پردازی تنها در عرصه فلسفه انجام می پذیرفت، زیرا از مقوله نظریه پردازی هنر نیز به عنوان بحثی فلسفی یاد می شد. بعد از این و در دوره بعدی است که نظریه پردازی در هنر حیطه ای مستقل تلقی می شود. این مسأله در غرب بسیار طولانی و مفصل است، اما شاید چندان ارتباطی به نظریه پردازی نداشته باشد.
البته، این ربط نداشتن مطلق نیست؛ یعنی ما حتی اگر در عرصه نظریه پردازی «هنر بماهو هنر» شاهد این باشیم که دوره جدیدی در هنر ایران درباره آرای هایدگر شکل می گیرد، در راستای حمایت از تضارب آرا از آن پشتیبانی می کنیم. گاهی اوقات برای تقویت بنیانهای تئوریک هنر بومی، استفاده از بنیانهای تئوریک غربی که با مسائل هنر بومی مجانست دارد، لازم است.
اما محور مهم، نظریه پردازی درعرصه هنر اسلامی است. سوال مهمی که اینجا مطرح می شود، این است که آیا نظریه و نظریه پردازی در عالم هنر اسلامی وجود دارد یا وجود ندارد؟ بنده جواب مختصری به این سؤال عرض می کنم: ما در عرصه هنر اسلامی نظریه و نظریه پردازی به صورت جدی،مدون و کلاسیک نداریم. این نکته نتیجه تحقیقات بنده درباره این مسأله بوده است.
در طول تاریخ آرا و اندیشه های مختلف اسلامی، نظریه های نه در سطح ماهیت هنر، بلکه در عرصه فلسفه پیرامون این مسأله آورده اند، که ما بعضاً از همانها برای شرح آثار هنری اسلامی مان یا برای تدریس در کلاسهایمان استفاده می کنیم. ولی هیچ کس نمی تواند ادعایی در مکتب هنری بودن این اطلاعات پراکنده داشته باشد و آنها را به عنوان نظام فلسفی هنری تبیین نماید.
نبود نظریه پردازی در این زمینه، دلایل متعددی دارد که بنده در اینجا به چند مورد اشاره می کنم.وقتی هنر در قلمرو نظریه و نظریه پردازی مطرح می شود، عناصری از آن برجسته می شود که به نحوی ماهیت نظری دارند. به طور مثال، یک اثر هنری به صرف اینکه اثر هنری است، نمی تواند وارد حیطه نظریه پردازی هنر شود.
مثلاً هنگامی که بحث از چیستی هنر، عناصر ذاتی هنر- نظیر خیال، صور ازلی و...، تاثیرات هنر و آثار هنری در زندگی اجتماعی انسان و در تربیت دینی وی، تاثیرات هنر در دور افتادن یا بر عکس، پیوستن انسان به اخلاقیات مطرح می شود، وارد قلمرو نظریه پردازی هنری می شویم.
یا هنگامی که به طور مثال بحث از این می شود که آیا هنر تقلید از بیرون است یا ترجمانی از درون، یا اینکه اثر هنری فارغ از مطابقت با سنتها و قواعد و صرفاً به خاطر پذیرش عرف هنری، اثر هنری تلقی می شود، پای نظریه و نظریه پردازی درعرصه هنر به میان کشیده می شود. مثلاً بحث از ماهیت خیال و اینکه آیا خیال وجود دارد یا متخیله، و یا اینکه در خلق اثر هنری ضبط صور از عالم بیرون دخیل است یا تصرف در صور،بحثی است که از زمان افلاطون و ارسطو وجود داشته است. در نوشتارهایی تفصیلاً نگاشته ام که مثلا در عرصه فلسفه چه موضوعاتی در مورد خیال و تخیل به عنوان جنس ذاتی هنر وجود دارد.
در باب پیشینه تاریخی این تمایز میان خیال و تخیل، باید گفته شود که شخص تمایز گذارنده «ساموئل کالریج» غربی متعلق به دو قرن پیش نیست، بلکه ابن سینایی است که چندین قرن قبل این تمایز را در کتاب شفای خود به کار می برد. ابن سینا بر خلاف فارابی و کندی و ارسطو که یک قوه را تحت عنوان خیال برای قوای باطنی نفس قرار داده بودند، به دو عنصر خیال و تخیل قایل است. این موضع استدلالی ابن سینا می تواند تحت عنوان نظریه پردازی در عالم اسلامی تلقی شود. قلمروهایی که ذکر شد، پای فلسفه و نظریه را در عالم هنر باز می کند.
ـ بین فلسفه و نقد ارتباط متقابلی وجود دارد، به طوری که وجود این دو در هم تنیده است و یکی بدون دیگری وجود ندارد. این مسأله به صورت آشکار در تاریخ غرب نمود پیدا می کند. نقدها عموماً با نظریه ها همراهند و نظریه ها نیز پیوند مستقیمی با هنر دارند. در تمدن اسلامی این زاویه تئوریک نسبت به هنر وجود نداشته است و فلاسفه و نظریه پردازان دست به نقد آثار هنری نزده اند. هیچ کدام از آرای فلسفی فلاسفه در خدمت هنر نبوده است. مثلا ًدر عالم اسلام، مقوله خیال در عالم فلسفه بحث می شده است، در حالی که در غرب این مقوله به عرصه هنر کشیده شده است. یکی از دلایلی که مانع رواج نقد در هنر اسلامی شد، این بوده است که اثرات هنری با اینکه زیبا بوده اند، اما جنبه کارکردی داشته اند نه تزیینی. این نگرش عملاً فضایی برای نقد نمی گذاشته است.
ـ برای تدوین مکتب و فلسفه هنر اسلامی باید از ابتدا شروع کنیم. من اعتقاد دارم در طول تاریخ گذشته به دلیل طرز نگاه خاص و نوع انگاره های اسلامی مان، چندان تلاشی در جهت تدوین و تکوین یک مکتب هنری نکرده ایم. آرایی هم که در باب مسائل بنیادی هنر نظیر مسأله خیال یا عالم مثال موجود بوده، در جهت تأیید گزاره های کلامی بوده است.
به فرض، ملاصدرا هنگام بحث از خیال، به دنبال تعیین تاثیرگذاری آن در بحث نبوت است، نه توضیح آن به عنوان مبحثی هنری. نظر بنده تشریح می کند که ما در تاریخ فکری خویش مباحث تئوریک در باب بنیانهای ذاتی هنر داریم، اما این نظریه ها در خدمت هنر و فلسفه هنر نیست، بلکه در خدمت کلام و گزاره های کلامی است.
ـ کارکردهای هنر در شرق و غرب متفاوت است. در غرب، ظرف ۱۵۰ سال گذشته، نهضتی به وجود آمد که محصول آن هنرهای زیبا بود. این نهضت هنر را «بماهو هنر» اثر دانسته و آن را از هرگونه تعهد- از جمله تعهد اجتماعی، سیاسی، مذهبی و... بری می داند. این مسأله در فرهنگ، سنتهای نظری و فکری و تاریخ اجتماعی ما مشاهده نمی شود.
هنر در زندگی انسان دارای دو وجه است؛ نخست اینکه اثر هنری باید ماهیت کارکردی داشته باشد؛ یعنی بخشی از نیازهای انسان را مرتفع نماید و صرفاً ماهیت تزیینی نداشته باشد. این ماهیت کارکردی هنر ناظر به هدف بوده و هدف آن برآوردن بخشی از نیازهای انسان است. دوم، اثر هنری باید ماهیت زیبا شناختی داشته باشد.
بنابراین، می توان گفت که آثار هنری در عین داشتن نوعی کارکرد، باعث آرامش و تسکین روانی نیز می شوند و روح زیبایی طلب انسان را ارضا می نمایند. این دوگانگی کارکردی هنر، برخاسته از دوگانگی روح و جسم در انسان است. پس هنر اولاً: رفع نیازهای مربوط به زندگی عینی انسانها را بر عهده دارد و ثانیاً: واجد جنبه ای زیباشناختی است که میل فطری انسان به زیبایی و جمال را برآورده می کند. افلاطون در باب میل به جمال انسان توضیح می دهد که چون خدا زیباست، جهان را زیبا خلق کرده است و چون انسان نیز آفریده خداست، میل به زیبایی و التذاذ از آن در وی به ودیعه گذاشته شده است.
ـ قبل از پاسخ به این پرسش شما، خوب است اشاره کنم که در تفکر تاریخی ما مفاهیمی به نام صنعت و صناعت وجود دارد که فرق این دو از لحاظ تلفظی و نگارشی «الف» است. اما این حرف اهمیت زیادی در تغییر معنای این دو کلمه دارد. منظور از صناعت، ابداع است و خلق یک اثر هنری است که این خود، آیتی الهی شمرده می شود.
به همین معنا، در این تفکر، انسان نیز به واسطه اینکه مصنوع خداوند است، اثری هنری تلقی می شود. در عوض، صنعت به مفهوم تولید کالاهایی است که انسان استفاده می کند. این کالاها در زندگی امروزی - به خاطر اینکه محصول کارخانه ها و کارگاه ها هستند هنر و اثرهنری نامیده نمی شوند. اثر هنری، اثری است که علاوه بر حفظ جنبه کارکردی خود، به نیازهای عمیق تر انسان نیز پاسخ گوید. به طور مثال، در سینمای امروز دنیا با دو نوع سینمای گیشه و تجاری و سینمای هنری و معناگرا مواجهیم. هدف از سینمای نوع اول، سرگرم سازی مخاطب است اما هدف از سینمای نوع دوم روبرو کردن وی با مسائل عمیق فکری و وجودی است.
سینمای نوع اول فی نفسه مذموم نیست، اما تنها سینمای نوع دوم است که به واسطه توان پاسخگویی به نیازهای فطری و زیبایی جویانه انسان، می تواند اثر هنری تلقی شود. جهان امروز به خاطر دارا بودن صنعت تولید انبوه، جایی برای هنر ندارد.
لذا، به خاطر این وضعیت، هنر به قلمرو معنوی و معنایی رانده می شود. در دنیای امروز، صنعت به نیازهای انسان در قلمرو کارکردها پاسخ می گوید و در این زمینه انسان نیازی به رجوع به هنر نمی بیند. به همین خاطر، هنر اکنون تجریدی تر و متعالی تر شده است.
مثلاً یک اثر هنری در عصر حاضر فضایی را برای نیل انسان به عوالم باطنی ایجاد می کند و چنان دیالوگی بین مخاطب و هنرمند فراهم می سازد که از طریق آن درونیات و ادراکهای هنرمند بر مخاطب متجلی شود. برجسته ترین وجه هنر در دنیای کنونی که مالامال از ازدحام، شلوغی، و کثرات است- فراهم ساختن مجالی برای تأمل درونی مخاطبان خویش است.
مخاطب اثر هنری علاوه بر کسب التذاذ زیبایی شناختی از آن، به تمرکز و دقتی می رسد که می تواند از آن دریچه به عوالم باطنی خویش نظر افکند.
یکی از مسائل مهمی که در فلسفه هنر اسلامی مطرح می شود این است که اثر هنری باید به گونه ای رازآمیز باشد که همیشه مخاطب را به یک ادراک جدید برساند. این اثر باید لایه های معنایی متعددی داشته باشد تا مخاطب از کثرت رجوع به آن دلزده نشود، چه در غیر این صورت، این اثر کارکرد معنایی نخواهد داشت و به زودی فراموش خواهد شد. به همین دلیل، بنده معتقدم هنر اسلامی و دینی،هنری است که نظر ناظر را برانگیزد و ناظر را درگیر خود کند و وی را به تامل وادارد.
به عنوان نتیجه می توان گفت، که در دنیای حاضر، صنعت وظیفه تأمین نیازهای مادی و هنر مسؤولیت تامین نیازهای روانی و عاطفی را بر عهده گرفته است.
ـ بنده پذیرش و اجماع هنرمندان را عاملی مؤثر در بازشناسایی اثر هنری می دانم، اما آن را عاملی مطلق تلقی نمی کنم؛ زیرا علاوه بر این، مسائل مهم دیگری نیز نظیر فرم، بیان، قواعد هنری و... وجود دارند که اثر باید با آنها محک بخورد و تنها بعد از موفقیتش در این محک هاست که می تواند به عنوان اثری هنری تلقی شود.
منبع:روزنامه قدس
در هنر اسلامی، هرچیزی در این عالم آیه و نشانه ای است برای رسیدن به حقایق برتر. بنابراین، تفکر در باب هنر اسلامی نیازمند شمول اندیشه بر تمامی حوزه های معرفتی اسلامی است. به عبارت دیگر، هنر در اسلام به عنوان مقوله ای جدا و منفک هرگز تحقق نداشته است. بنابراین، عناصر و مؤلفه های زیبایی شناختی آثار هنری اسلامی از ویژگی هایی برخوردار است که کاملا با ملاکهای علم استاتیک غربی متفاوت است. از این رو، در اندیشه اسلامی بحث از زیبایی شناسی نیز با آنچه مد نظر غرب است، تفاوت می کند.
دکتر حسن بلخاری، رئیس پژوهشکده هنر، در گفتگو با «کرسی نیوز» به بررسی مفهوم هنر در اندیشه اسلامی، وجوه تمایز آن از هنر غربی و نظریه پردازی در این عرصه، پرداخته است.
ـ برای جواب به این سؤال، باید ابتدا قلمرو نظریه پردازی مشخص شود. این قلمرو می تواند شامل نظریه پردازی در هنر غربی و اسلامی شود. بنا به اینکه ماهیت کرسی های نظریه پردازی در جهت تولید نظریه های اسلامی و بومی در ساحت تمدن ایرانی - اسلامی است، از موضوع نظریه پردازی در تاریخ هنر غرب صرف نظر می کنم. ضمن اینکه بر این نکته نیز واقفیم که در قلمرو آن تاریخ، با یک عرصه فعال در نظریه پردازی روبرو هستیم.
نظریه پردازی در عرصه هنر از ۲۶۰۰ سال پیش با اندیشه افرادی مثل گرگیاس شروع می شود. افراد برجسته آن افلاطون و ارسطو هستند، بعد به فلوطین و نوافلاطونیان و در انتها به روزگار مدرن می رسد که در این برهه نظریات مختلف و متفاوتی در این زمینه مطرح می شود.
تا قبل از اشخاصی نظیر بومگارتن و بعد کانت، نظریه پردازی تنها در عرصه فلسفه انجام می پذیرفت، زیرا از مقوله نظریه پردازی هنر نیز به عنوان بحثی فلسفی یاد می شد. بعد از این و در دوره بعدی است که نظریه پردازی در هنر حیطه ای مستقل تلقی می شود. این مسأله در غرب بسیار طولانی و مفصل است، اما شاید چندان ارتباطی به نظریه پردازی نداشته باشد.
البته، این ربط نداشتن مطلق نیست؛ یعنی ما حتی اگر در عرصه نظریه پردازی «هنر بماهو هنر» شاهد این باشیم که دوره جدیدی در هنر ایران درباره آرای هایدگر شکل می گیرد، در راستای حمایت از تضارب آرا از آن پشتیبانی می کنیم. گاهی اوقات برای تقویت بنیانهای تئوریک هنر بومی، استفاده از بنیانهای تئوریک غربی که با مسائل هنر بومی مجانست دارد، لازم است.
اما محور مهم، نظریه پردازی درعرصه هنر اسلامی است. سوال مهمی که اینجا مطرح می شود، این است که آیا نظریه و نظریه پردازی در عالم هنر اسلامی وجود دارد یا وجود ندارد؟ بنده جواب مختصری به این سؤال عرض می کنم: ما در عرصه هنر اسلامی نظریه و نظریه پردازی به صورت جدی،مدون و کلاسیک نداریم. این نکته نتیجه تحقیقات بنده درباره این مسأله بوده است.
در طول تاریخ آرا و اندیشه های مختلف اسلامی، نظریه های نه در سطح ماهیت هنر، بلکه در عرصه فلسفه پیرامون این مسأله آورده اند، که ما بعضاً از همانها برای شرح آثار هنری اسلامی مان یا برای تدریس در کلاسهایمان استفاده می کنیم. ولی هیچ کس نمی تواند ادعایی در مکتب هنری بودن این اطلاعات پراکنده داشته باشد و آنها را به عنوان نظام فلسفی هنری تبیین نماید.
نبود نظریه پردازی در این زمینه، دلایل متعددی دارد که بنده در اینجا به چند مورد اشاره می کنم.وقتی هنر در قلمرو نظریه و نظریه پردازی مطرح می شود، عناصری از آن برجسته می شود که به نحوی ماهیت نظری دارند. به طور مثال، یک اثر هنری به صرف اینکه اثر هنری است، نمی تواند وارد حیطه نظریه پردازی هنر شود.
مثلاً هنگامی که بحث از چیستی هنر، عناصر ذاتی هنر- نظیر خیال، صور ازلی و...، تاثیرات هنر و آثار هنری در زندگی اجتماعی انسان و در تربیت دینی وی، تاثیرات هنر در دور افتادن یا بر عکس، پیوستن انسان به اخلاقیات مطرح می شود، وارد قلمرو نظریه پردازی هنری می شویم.
یا هنگامی که به طور مثال بحث از این می شود که آیا هنر تقلید از بیرون است یا ترجمانی از درون، یا اینکه اثر هنری فارغ از مطابقت با سنتها و قواعد و صرفاً به خاطر پذیرش عرف هنری، اثر هنری تلقی می شود، پای نظریه و نظریه پردازی درعرصه هنر به میان کشیده می شود. مثلاً بحث از ماهیت خیال و اینکه آیا خیال وجود دارد یا متخیله، و یا اینکه در خلق اثر هنری ضبط صور از عالم بیرون دخیل است یا تصرف در صور،بحثی است که از زمان افلاطون و ارسطو وجود داشته است. در نوشتارهایی تفصیلاً نگاشته ام که مثلا در عرصه فلسفه چه موضوعاتی در مورد خیال و تخیل به عنوان جنس ذاتی هنر وجود دارد.
در باب پیشینه تاریخی این تمایز میان خیال و تخیل، باید گفته شود که شخص تمایز گذارنده «ساموئل کالریج» غربی متعلق به دو قرن پیش نیست، بلکه ابن سینایی است که چندین قرن قبل این تمایز را در کتاب شفای خود به کار می برد. ابن سینا بر خلاف فارابی و کندی و ارسطو که یک قوه را تحت عنوان خیال برای قوای باطنی نفس قرار داده بودند، به دو عنصر خیال و تخیل قایل است. این موضع استدلالی ابن سینا می تواند تحت عنوان نظریه پردازی در عالم اسلامی تلقی شود. قلمروهایی که ذکر شد، پای فلسفه و نظریه را در عالم هنر باز می کند.
ـ بین فلسفه و نقد ارتباط متقابلی وجود دارد، به طوری که وجود این دو در هم تنیده است و یکی بدون دیگری وجود ندارد. این مسأله به صورت آشکار در تاریخ غرب نمود پیدا می کند. نقدها عموماً با نظریه ها همراهند و نظریه ها نیز پیوند مستقیمی با هنر دارند. در تمدن اسلامی این زاویه تئوریک نسبت به هنر وجود نداشته است و فلاسفه و نظریه پردازان دست به نقد آثار هنری نزده اند. هیچ کدام از آرای فلسفی فلاسفه در خدمت هنر نبوده است. مثلا ًدر عالم اسلام، مقوله خیال در عالم فلسفه بحث می شده است، در حالی که در غرب این مقوله به عرصه هنر کشیده شده است. یکی از دلایلی که مانع رواج نقد در هنر اسلامی شد، این بوده است که اثرات هنری با اینکه زیبا بوده اند، اما جنبه کارکردی داشته اند نه تزیینی. این نگرش عملاً فضایی برای نقد نمی گذاشته است.
ـ برای تدوین مکتب و فلسفه هنر اسلامی باید از ابتدا شروع کنیم. من اعتقاد دارم در طول تاریخ گذشته به دلیل طرز نگاه خاص و نوع انگاره های اسلامی مان، چندان تلاشی در جهت تدوین و تکوین یک مکتب هنری نکرده ایم. آرایی هم که در باب مسائل بنیادی هنر نظیر مسأله خیال یا عالم مثال موجود بوده، در جهت تأیید گزاره های کلامی بوده است.
به فرض، ملاصدرا هنگام بحث از خیال، به دنبال تعیین تاثیرگذاری آن در بحث نبوت است، نه توضیح آن به عنوان مبحثی هنری. نظر بنده تشریح می کند که ما در تاریخ فکری خویش مباحث تئوریک در باب بنیانهای ذاتی هنر داریم، اما این نظریه ها در خدمت هنر و فلسفه هنر نیست، بلکه در خدمت کلام و گزاره های کلامی است.
ـ کارکردهای هنر در شرق و غرب متفاوت است. در غرب، ظرف ۱۵۰ سال گذشته، نهضتی به وجود آمد که محصول آن هنرهای زیبا بود. این نهضت هنر را «بماهو هنر» اثر دانسته و آن را از هرگونه تعهد- از جمله تعهد اجتماعی، سیاسی، مذهبی و... بری می داند. این مسأله در فرهنگ، سنتهای نظری و فکری و تاریخ اجتماعی ما مشاهده نمی شود.
هنر در زندگی انسان دارای دو وجه است؛ نخست اینکه اثر هنری باید ماهیت کارکردی داشته باشد؛ یعنی بخشی از نیازهای انسان را مرتفع نماید و صرفاً ماهیت تزیینی نداشته باشد. این ماهیت کارکردی هنر ناظر به هدف بوده و هدف آن برآوردن بخشی از نیازهای انسان است. دوم، اثر هنری باید ماهیت زیبا شناختی داشته باشد.
بنابراین، می توان گفت که آثار هنری در عین داشتن نوعی کارکرد، باعث آرامش و تسکین روانی نیز می شوند و روح زیبایی طلب انسان را ارضا می نمایند. این دوگانگی کارکردی هنر، برخاسته از دوگانگی روح و جسم در انسان است. پس هنر اولاً: رفع نیازهای مربوط به زندگی عینی انسانها را بر عهده دارد و ثانیاً: واجد جنبه ای زیباشناختی است که میل فطری انسان به زیبایی و جمال را برآورده می کند. افلاطون در باب میل به جمال انسان توضیح می دهد که چون خدا زیباست، جهان را زیبا خلق کرده است و چون انسان نیز آفریده خداست، میل به زیبایی و التذاذ از آن در وی به ودیعه گذاشته شده است.
ـ قبل از پاسخ به این پرسش شما، خوب است اشاره کنم که در تفکر تاریخی ما مفاهیمی به نام صنعت و صناعت وجود دارد که فرق این دو از لحاظ تلفظی و نگارشی «الف» است. اما این حرف اهمیت زیادی در تغییر معنای این دو کلمه دارد. منظور از صناعت، ابداع است و خلق یک اثر هنری است که این خود، آیتی الهی شمرده می شود.
به همین معنا، در این تفکر، انسان نیز به واسطه اینکه مصنوع خداوند است، اثری هنری تلقی می شود. در عوض، صنعت به مفهوم تولید کالاهایی است که انسان استفاده می کند. این کالاها در زندگی امروزی - به خاطر اینکه محصول کارخانه ها و کارگاه ها هستند هنر و اثرهنری نامیده نمی شوند. اثر هنری، اثری است که علاوه بر حفظ جنبه کارکردی خود، به نیازهای عمیق تر انسان نیز پاسخ گوید. به طور مثال، در سینمای امروز دنیا با دو نوع سینمای گیشه و تجاری و سینمای هنری و معناگرا مواجهیم. هدف از سینمای نوع اول، سرگرم سازی مخاطب است اما هدف از سینمای نوع دوم روبرو کردن وی با مسائل عمیق فکری و وجودی است.
سینمای نوع اول فی نفسه مذموم نیست، اما تنها سینمای نوع دوم است که به واسطه توان پاسخگویی به نیازهای فطری و زیبایی جویانه انسان، می تواند اثر هنری تلقی شود. جهان امروز به خاطر دارا بودن صنعت تولید انبوه، جایی برای هنر ندارد.
لذا، به خاطر این وضعیت، هنر به قلمرو معنوی و معنایی رانده می شود. در دنیای امروز، صنعت به نیازهای انسان در قلمرو کارکردها پاسخ می گوید و در این زمینه انسان نیازی به رجوع به هنر نمی بیند. به همین خاطر، هنر اکنون تجریدی تر و متعالی تر شده است.
مثلاً یک اثر هنری در عصر حاضر فضایی را برای نیل انسان به عوالم باطنی ایجاد می کند و چنان دیالوگی بین مخاطب و هنرمند فراهم می سازد که از طریق آن درونیات و ادراکهای هنرمند بر مخاطب متجلی شود. برجسته ترین وجه هنر در دنیای کنونی که مالامال از ازدحام، شلوغی، و کثرات است- فراهم ساختن مجالی برای تأمل درونی مخاطبان خویش است.
مخاطب اثر هنری علاوه بر کسب التذاذ زیبایی شناختی از آن، به تمرکز و دقتی می رسد که می تواند از آن دریچه به عوالم باطنی خویش نظر افکند.
یکی از مسائل مهمی که در فلسفه هنر اسلامی مطرح می شود این است که اثر هنری باید به گونه ای رازآمیز باشد که همیشه مخاطب را به یک ادراک جدید برساند. این اثر باید لایه های معنایی متعددی داشته باشد تا مخاطب از کثرت رجوع به آن دلزده نشود، چه در غیر این صورت، این اثر کارکرد معنایی نخواهد داشت و به زودی فراموش خواهد شد. به همین دلیل، بنده معتقدم هنر اسلامی و دینی،هنری است که نظر ناظر را برانگیزد و ناظر را درگیر خود کند و وی را به تامل وادارد.
به عنوان نتیجه می توان گفت، که در دنیای حاضر، صنعت وظیفه تأمین نیازهای مادی و هنر مسؤولیت تامین نیازهای روانی و عاطفی را بر عهده گرفته است.
ـ بنده پذیرش و اجماع هنرمندان را عاملی مؤثر در بازشناسایی اثر هنری می دانم، اما آن را عاملی مطلق تلقی نمی کنم؛ زیرا علاوه بر این، مسائل مهم دیگری نیز نظیر فرم، بیان، قواعد هنری و... وجود دارند که اثر باید با آنها محک بخورد و تنها بعد از موفقیتش در این محک هاست که می تواند به عنوان اثری هنری تلقی شود.
منبع:روزنامه قدس
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}