نویسنده: راجر گریفین
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی


 

 Fascism

فاشیسم اصطلاحی کلی است برای مجموعه‌ی متنوعی از سیاست‌های مدرن ملهم از این باور که فرایند تجدید از حیات ملی برای خاتمه دادن به دوره‌ی طولانی انحطاط اجتماعی و فرهنگی ضرورت دارد، و به لحاظ ایدئولوژیک در هیئت انقلابیِ ملی‌گرایی یکپارچه (ملی‌گرایی افراطی) ظاهر می‌شود. فاشیسم که پیش از شعله‌ور شدن جنگ جهانی اول، و از پایان جنگ جهانی دوم به بعد، به نوشته‌های تبلیغی و گروه‌های فعال حاشیه‌ای در عرصه‌ی سیاسی محدود بوده است، منطق تشکل‌ها و احزاب سیاسی راست افراطی است که برای درافتادن با لیبرالیسم، سوسیالیسم، و محافظه‌کاری، بین 1918 و 1945 تقریباً در همه‌ی کشورهای اروپایی سربرآورد. نهضت‌های مهم فاشیستی در اتریش، بلژیک، بریتانیا، فنلاند، فرانسه، آلمان، مجارستان، ایتالیا، رومانی، اسپانیا، و همچنین در افریقای جنوبی و برزیل پدید آمد. هرچند بعضی از این نهضت‌ها موفقیت‌های زودگذری داشتند و موقتاً به هسته‌ی اصلی جنبش‌های مردمی تبدیل شدند، یا در حکومت‌های ائتلافی ناسیونال سوسیالیسم نقش ایفا کرد، فقط در ایتالیا و آلمان بود که ترکیب شرایط و رویدادهای مساعد به فاشیسم امکان داد که قدرت را مستقلاً و با ترکیبی از خشونت و روش‌های قانونی در دست گیرد و دولت فاشیستی موسولینی (1925- 1943) و امپراتوری رایش سوم هیتلر (1933- 1945) روی کار بیاید.
این دو حکومت، هم به لحاظ ظواهر ایدئولوژیک و هم به لحاظ ظرفیت درنده‌خویی و شقاوت و سیاست‌های داخلی و خارجی، تفاوت‌های فاحشی باهم داشتند که وجه تمایز انواع مختلف فاشیسم است. با این حال، اشتیاق آن‌ها به تشکیل دوباره‌ی یک ملت بزرگ از طریق بسیج مردم، آن دو را از اکثر دولت‌های اقتدارطلب و راست افراطی معاصر جدا می‌کند که به رغم اخذ بسیاری از خصوصیات ایتالیای فاشیست و آلمان نازی، اساساً با انقلاب اجتماعی مورد نظر فاشیسم مخالف بودند و به همین دلیل بهتر است آن‌ها را رژیم‌ها «فاشیست‌وار» یا «شبه‌فاشیستی» بنامیم (مثل حکومت سوسیال مسیحی دولفوس در اتریش یا «دولت نوین» سالازار در پرتغال). جنبه‌ی ضدمحافظه‌کارانه‌ی فاشیسم تاحدی به دلیل همدستی و دسیسه‌چینی با نخبگان سنتی قدرت (مثل ارتش، صنایع، کلیسا) که هم فاشیسم و هم نازیسم به اقتضای مصلحت ناچار به آن تن داده بودند، تیره و مخدوش می‌شد (Blinkhorn, 1990). به همین سیاق عوام‌گرایی اصیلی که در ذات ایدئولوژی آن‌ها بود به راحتی از دیده پنهان می‌ماند، چون مهندسی اجتماعی عریض و طویلی (از جمله تبلیغات زیاد و ارعاب دولتی) لازم بود تا اتوپیای اجتماع ملی یکدست و احیاشده به واقعیت بپیوندد. هر انقلاب فاشیستی محکوم به شکست است، چون مثال اعلای نهضت‌های سیاسی احیاگرانه‌ی مدرن است که می‌خواهند در مقام تنها نظام حقیقت انحصاری از طرف کل یک جامعه‌ی کثرت‌گرا دست به عمل بزنند. وقتی یک ایدئولوژی پایه و اساس حکومت شود ناچار به سبعیت نظام‌مند و توتالیتاریسم/ تمامت‌خواهی می‌انجامد.
این تعریف فاشیسم قطعاً مناقشه‌برانگیز است، چون سنخ آرمانی است و تا به حال در برابر همه‌ی تلاش‌های صاحب‌نظران برای تبدیل کردن آن به یک مقوله‌ی علمی اجتماعی که همگان با آن موافق باشند، ایستادگی کرده است (مقایسه کنید با تعریف‌هایی که در این آثار آمده است: Bottomore, 1983; sternhell, 1977; wilkinson, 1987). وجه تمایز رهیافت کنونی این است که «فاشیسم حداقلی» را در اسطوره‌ی اساسی تولد دوباره‌ی ملتی قرار می‌دهد که می‌تواند خود را با طیف وسیعی از عقلانی‌سازی‌ها و تغییر و تبدیل‌ها بیان کند. به لحاظ تاریخی در میان فاشیست‌های گوناگون درباره‌ی نیروهایی که سلامت ملت را تهدید می‌کنند توافق زیادی وجود داشته است، این نیروها عبارت‌اند از مارکسیسم- لنینیسم، ماده‌گرایی، بین‌الملل‌گرایی، لیبرالیسم و فردگرایی؛ ولی درباره‌ی نیروهایی که باید در برابر این تهدیدها از آن‌ها حمایت کرد و درباره‌ی میزان خشونت نژادپرستانه و امپریالیستی لازم برای تحمل فاشیسم، اختلاف‌نظر درخور توجهی بین آن‌ها دیده می‌شود. همه‌ی نهضت‌های فاشیستی چون سوادهای ملی‌گرایانه‌ی افراطی در سر دارند، ناگزیر به تاریخ و فرهنگ کشور خاستگاه خود می‌چسبند تا یورش خود را به وضع موجود مشروع جلوه دهند. مثل نگاه نازی‌ها به آلمان به عنوان سومین امپراتوری آریایی‌ها یا این ادعای فاشیستی که ایتالیای در حال زنده کردن دوباره‌ی میراث رومی است. نهضت‌های فاشیستی پیشین رگه‌هایی از نظامی‌گری، فن‌سالاری، روستایی‌گری، امپریالیسم، نوکلاسیک‌گرایی، هنر آوانگارد، سندیکالیسم، ناسیونال سوسیالیسم، نورمانتیک‌گرایی، مسیحیت سیاسی، الحاد، نژادپرستی زیستی، یهودستیزی، اختیارگرایی، داروینیسم اجتماعی و در دوره‌ی اخیر عناصری از «فرهنگ بدیل» (مثل «ادیان عصر نو» و جنبش سبز) را در خود هضم کردند. در دهه‌ی 1980 گردهمایی نوفاشیست‌های ایتالیایی در هابیت کمپ برگزار شد و یک نوفاشیست بریتانیایی نامزد «موج سبز» بود.
با این که التقاط‌گرایی بی در و پیکر فاشیسم هر نوع تعمیم را درباره محتوای ایدئولوژیک مشخص آن متزلزل می‌سازد، لحن و مایه‌ی کلی همه‌ی انواع آن چنان است که می‌توان آن را بخشی از سنت طغیان اواخر قرن نوزدهم علیه لیبرالیسم و پوزیتیویسم دانست که با تأکید شدید بر اولویت زندگی و عمل بر عقل و نظر همراه بود. همانند پیچیدگی ایدئولوژیک فاشیسم، شالوده‌ی اجتماعی نهضت‌های فاشیستی نیز بسیار ناهمگون است و به هیچ‌وجه اقشار پایین طبقه متوسط یا طبقه‌ی سرمایه‌دار محدود نمی‌شود (Muhlberger, 1987)، اگرچه معمولاً عکس این مطلب را مفروض می‌گیرند. فاشیسم از سنت نظریه‌ی نخبگان نیز سود می‌برد، هرچند که فعالان خودساخته و مدافعان پارلمانی فاشیسم در سال‌های دو جنگ جهانی رسالت خود می‌دانستند که جامعه را نه فقط از «بالا» بلکه از پایین نیز دستخوش انقلاب کنند، خصوصاً با کمک جنبش توده‌ای‌ که قادر است آشفتگی و تباهی جامعه‌ی مدرن را به هماهنگی و سلامت اجتماع ملی تبدیل کند.
از زمان جنگ جهانی دوم تقریباً همه‌ی کشورهای غرب یا غربزده شاهد ظهور گروه‌های کوچک و غالباً زودگذری بوده‌اند که نازیسم یا فاشیسم را سرمشق خود قرار داده بودند تا نژادپرستی و میهن‌پرستی افراطی را می‌توان فاشیسم «تقلیدی» نامید، به راه اندازند. شاید مهم‌تر از این‌ها بتوان به احزابی اشاره کرد که حتی اگر رسماً فاشیسم دوره‌ی بین دو جنگ را تکذیب کنند، در راه شکلی از ملی‌گرایی احیاگرانه‌ی افراطی فعالیت می‌کنند که با شرایط پس از جنگ سازگار شده است، مثل حزب MSI ایتالیا و جمهوری‌خواهان آلمان. در فرانسه جبهه‌ی ملی لوپن که موفقیت خیره‌کننده‌ای کسب کرد در میان طرفداران خود پیروان فاشیست نیز داشت، ولی اساسنامه‌ی رسمی این حزب نوعی لیبرالیسم محافظه کار نژادپرستانه است تا یک کیش انقلابی. اگر بر حسب تأثیر مستقیم نهضت‌های فاشیستی بر جریان اصلی سیاست قضاوت کنیم، شاید مهم‌ترین شکل فاشیستی در اوایل دهه‌ی 1990 افریکانر ویراستاندسبوگینگ در افریقای جنوبی بود.
دوره‌ی پس از جنگ شاهد ظهور تعابیر تازه‌ای از ملی‌گرایی افراطی نیز بوده است. پرنفوذترین تعبیر از این میان «انقلاب محافظه‌کارانه» پسا نیچه‌ای است که دو بنوا از طرف «راست نو» فرانسه (که با نولیبرالیسم انگلیسی امریکایی تفاوت دارد) آن را تبلیغ می‌کند، و جولیوس اوولا که در حزب سنت‌گرای خود آیین هندو و ماوراءالطبیعه‌ی شبه‌علمی را درهم آمیخته و بسیاری از جریان‌های «راست افراطی» در ایتالیا آن را پذیرفته‌اند (sheehan, 1981)؛ این دو بر فاشیسم نوین معاصر در بریتانیا تأثیر گذاشته‌اند (برای مثال، نشریه‌ی دوره‌ای اسکورپیون). ویژگی اکثر نوفاشیسم‌های اروپایی مضمون اروپایی نوینی است متشکل از اتحادیه‌ی ملل تجدید حیات‌یافته‌ای که به اتفاق هم علیه دو نیروی منحط، امریکا و روسیه (از 1990)، دست به عمل می‌زنند؛ این مضمون در بعضی عناصر فاشیسم دوران بین دو جنگ دیده می‌شود. تداوم و پایداری ملی‌گرایی لیبرال حتی در باثبات‌ترین لیبرال دموکراسی‌ها (O maolain, 1987؛ و شماره‌های اخیر searchlight) این احتمال را قوت می‌بخشد که فاشیسم و نوفاشیسم از عناصر همیشگی سیاست مدرن است، و باید می‌دانستیم که پس از پاییز 1989 خرده‌نهضت‌های نونازی و نوفاشیستی در تعدادی از این «دموکراسی‌های جدید» سربرمی‌آورد (مثل پامیات در روسیه). با این حال تلفیق نیروهای ساختاریی که به پیروزی فاشیسم و نازیسم و به دست گرفتن قدرت دولت در ایتالیا و آلمان منجر شد، دیگر وجود ندارد و این نهضت‌ها به حاشیه‌نشینی تا آینده‌های دور محکوم‌اند (cheles, 1991).
درباره‌ی سهم فاشیسم در تفکر اجتماعی، باید گفت که بعضی از نظریه‌پردازان فاشیسم، خصوصاً در آلمان، ایتالیا و فرانسه، نظریه‌های نسبتاً کاملی درباره‌ی مضامینی همچون مفهوم ارگانیک دولت، اصل رهبری، اقتصاد، صنف‌گرایی، زیباشناسی، قانون، آموزش و پرورش، فن‌آوری، نژاد، تاریخ، اخلاق و نقش کلیسا پرورانده‌اند. همه‌ی آن‌ها اصول بنیادی روش‌شناسی لیبرالی (و مارکسیستی) را نادیده گرفته‌اند، ولی مطالعات موردی مهمی را می‌سازند از جهت کاربرد موهومات ملی‌گرایانه و غیرعقلانی در گفتمان‌های دانشگاهی که در مشروعیت‌بخشی و بهنجارسازی سیاست‌های انقلابی نقش داشته است. درباره‌ی پرتوی که تفکر اجتماعی ارتدکس بر فاشیسم افکنده، مثل مفهوم بی‌هنجاری/ آنومی دورکم، مفهوم سیاست و رهبری کاریزماتیک وبر، پژوهش‌های جامعه‌ شناختی و انسان‌شناسی اجتماعی و روان‌شناسی اجتماعی درباره‌ی پویش‌های پیچیده‌ی انقلاب‌ها، دیکتاتوری‌های شخصی، جنبش‌های جوانان و اقتدارطلبی، باید گفت همگی بر فهم فاشیسم تأثیر داشته‌اند. همین‌طور مطالعاتی که به کندوکاو در ابعاد اسطوره‌ای ملی‌گرایی و مؤلفه‌ی اتوپیایی در همه‌ی ایدئولوژی‌های انقلابی، بدون اشتباه گرفتن آن با هزاره‌باوری دینی، پرداخته‌اند نیز بر فهم فاشیسم اثرگذار بوده‌اند.
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.