نویسنده: برنارد کریک
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی


 

 Federalism

این اصطلاح بیانگر تقسیم قدرت بین حکومت مرکزی و حکومت‌های تابعه در یک چارچوب قانونی و به شیوه‌ای است که برخلاف تفویض اختیار، حکومت مرکزی نمی‌تواند این تقسیم قدرت را تغییر دهد مگر با رویه‌هایی خاص و دشوار. همه‌ی متفکران سیاسی مدرن با این معنا روبه رویند که اگر دولت بیش از حد نیرومند باشد، تهدیدی برای آزادی‌های مردم خویش خواهد بود؛ ولی اگر ضعیف باشد، نمی‌تواند از آن‌ها حمایت کند. ژان ژاک روسو (Rousseau, 1762) می‌گفت که قدرت حاکمیت فقط در دولت‌های کوچک می‌تواند عادلانه اعمال شود، «ولی اگر دولت بسیار کوچک باشد، آیا منقاد دیگران نخواهد شد؟ نه، من بعداً نشان خواهم داد که نیروی بیرونی یک ملت بزرگ چگونه می‌تواند با حکومت آزاد و نظم سالم یک دولت کوچک ترکیب شود.» و در یک پاورقی، او و عده‌ی اثر دیگری را (که هرگز نوشته نشد) درباره‌ی «موضوع کنفدراسیون‌ها» می‌دهد: «این موضوع سراپا تازگی دارد، و اصول آن هنوز وضع نشده است».
قانون اساسی فدرالی آمریکا در 1787 چنین اصولی را وضع کرد، اصولی که به وضوح در جدل‌هایی مستدل در دفاع از آن‌ها، تشریح شده بود: مقالات فردالیستی (Hamilton and Madison, 1787-8). حکومت فدرال حکومت مرکزی جدیدی بود متشکل از بیش از 13 ایالت، مستعمره‌های سلطنتی سابق و قوانین اساسی آن‌ها؛ ولی قدرت این دستگاه مرکزی توسط قانون محدود می شد و در معرض بازبینی قضایی قرار داشت. اعضای حزب محافظه‌کار انگلیس در آن روزگار چنین طرح‌هایی را به سخره می‌گرفتند و آن‌ها را ذاتاً بی‌ثبات می‌دانستند، چون عمیقاً اعتقاد داشتند که یک دولت حاکم تمام‌عیار برای حفظ نظم سیاسی ضرورت دارد. ولی جرمی بنتام جوان نیز آن‌ها را چنین ریشخند می‌کرد که «آیا فکر نمی‌کنید که سوئیسی‌ها حکومت دارند؟» (Bentham, 1776).
اکنون حکومت‌های فدرالی رواج یافته‌اند. حتی قانون اساسی استالین ادعا داشت که اتحاد جماهیر شوروی فدراسیون است، هرچند که عناصر ملی فقط نمای ظاهری به نظر می‌رسید. ولی با سقوط قدرت کمونیست‌ها در دهه‌ی 1980، واقعیت تقسیم قدرت برملا شد. و باید یادآوری کرد که مستعمره‌های امریکایی پیش از تشکیل فدراسیون نیز از قدرت حکومتی قابل توجهی برخوردار بودند. در جهان هیچ مثال و نمونه‌ای از دولت واحدی که تصمیم به تبدیل کردن خود به فدراسیون بگیرد وجود ندارد؛ برای نمونه فدرالیسم بسیار موفقیت‌آمیز آلمان غربی بعد از جنگ، از سوی فاتحان تحمیل شد.
در پشت این آرایش‌های نهادی مختلف، تفاوت‌های ژرفی در نظریه‌ی سیاسی نهفته است. متفکران مدرن مختلفی مثل لنین، سیدنی و بئاتریس وب و مدافعان حاکمیت پارلمان در بریتانیا، همگی در این عقیده که بدون یک دولت مرکزی حاکم، دست‌کم ناکارایی رواج می‌یابد و دست‌بالا خطر جنگ داخلی پیش می‌آید، پشت سر توماس هابز صف بسته‌اند. ببینید با سقوط قدرت شوروی چه اتفاقی افتاد! ولی بعضی هم نفس مفهوم حاکمیت را به چالش می‌کشند. از نظر جان آدامز (Adams, 177) «حاکمیت همان خودکامگی است» و متفکران کثرت‌گرای مدرن معتقدند که نفس مفهوم حاکمیت، توهم خطرناکی است: هر قدرتی به نوعی رضایت متکی است و محدودیت‌های متفاوتی دارد که ناشی از جامعه‌شناسی، فرهنگ و سنت جوامع مختلف است. به این ترتیب فدرالیسم به نظریه‌ی عمومی جوامع پیچیده تبدیل می‌شود و نه فقط مجموعه‌ای باب طبع از نهادها. هارولد لاسکی گفته است «همه‌ی قدرت‌ها فدرالی‌اند» (Laski, 1925).
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.