نویسنده: سیدمرتضی آوینی


 

مقدمه

سینما یکی از محصولات تکنولوژیک تمدن غرب است و از این نظر هرگز نمی‌توان حقیقتِ آن را مجرد از مجموعه‌ی کلی تمدن غرب شناخت. «غرب» دارای وحدت و کلیت است و غفلت از این معنا بدون تردید غفلت از حقیقت تاریخ و کیفیت تحقق تاریخی اشیا و وقایع است. قصد ورود تفصیلی در این بحث نیست، اما از آن جا که برای معرفت یافتن نسبت به سینما لاجرم باید آن را چون ثمره‌ای از شجره‌ی تمدن غرب نگریست، ناچار نگارنده این مقدمه را برای مقال خویش اختیار کرده است.
آنها که برای «هنر» معنایی قابل «تکنولوژی» قائل هستند ممکن است از این سخن که سینما یکی از محصولات تکنولوژیک تمدن غرب است برنجند؛ اما قصد نگارنده از این گفته دامن زدن به آتش این گونه بحث‌ها نیست. در این عصر، استفاده‌ی درست از الفاظ به راستی معضل بسیار بزرگی است. الفاظ از معنا تهی شده‌اند و جز پوسته‌ای خالی، از آنها باقی نمانده است و در غالب موارد مفاهیمی وارونه یافته‌اند. برای پرهیز از ورود در این گونه مباحث، در آغازِ گفتار بهتر است سینما را «هنری تکنولوژیک» بنامیم و بحث در اطراف مفاهیم و الفاظ «هنر» و «تکنولوژی» را به فرصتی دیگر واگذار کنیم.
در باب حقیقت و ماهیت تمدن غرب، حکمای معاصر سخن به کفایت گفته‌اند و نگارنده‌ی این سطور نیز از آن بضاعت برخوردار نیست که بتواند چیزی بر آن گفته‌ها بیفزاید و امیدوار است که اساتید محترم نیز اگر لغو و نقصی در سخنانش می‌یابند، از راهنمایی‌های استادانه دریغ نفرمایند. اما از آن جا که غفلت از تفکر و علومِ یقینی لازمه‌ی این تمدنی است که بر سراسر کُره‌ی زمین سیطره یافته، عجیب نیست اگر سخنان حق نه تنها با عدم مقبولیت که با پرخاش‌جویی مواجه شود. به هر تقدیر، برای پایه‌گذاری «عالمی» بر مبنای اسلام، ناچار هستیم که با یقینی برآمده از ایمان به اسلام، و در پرتو آن، به تمدن غرب و لوازم و محصولات آن نظر کنیم. با این معرفت رفته رفته لوازم خروج از غفلتِ فراگیر ناشی از سیطره‌ی تمدن غرب فراهم خواهد شد. در کنار این معرفت‌جویی و به موازات آن، لاجرم باب جهادی مسلحانه نیز گشایش می‌یابد تا اسلام بتواند از قدرت و حاکمیت لازم برای تأسیس جهانی بر مبنای قرآن برخوردار شود و در عین حال، در کشاکش این جهاد - اصغر و اکبر - انسان‌های کاملی که باید بنیان عالم جدید را بر فکر و عمل خویش استوار دارند، پرورش پیدا کنند... چراکه جهان آینده بدون تردید جهان اسلام است.
نگارنده نخست قصد داشت که یافته‌ها و تجربیات خویش را در طول هشت سال مستندسازی در زمینه‌ی جنگ به روی کاغذ بیاورد و به هنرجویانِ اهل اسلام تقدیم کند. اما از همان آغازِ کار دریافت که این کار به فرصت و بضاعت بسیار نیاز دارد که در اختیارش نیست. لذا فقط به ذکر عناوینی پرداخت که باید مورد بحث قرار گیرد.
نگارنده هر چند می‌داند که این وجیزه ارزش تقدیم به کسی را ندارد، اما فقط از سرِ ادای احترام، آن را به دوستان شهیدش تقدیم می‌دارد؛ آنان که طریق حق را در «وصول» یافتند نه «حصول»، و رفتند به آن‌جا که هر سالکی را آرزوست: محمدعلی طالبی، مرتضی نعمتی جم، رضا مرادی، غلام‌عباس ملک‌مکان، حسن هادی، ابوالقاسم بوذری، امیراسکندر یکه‌تاز و حسین شریعتی، جُعِلتُ فِداهُم.
1.«اصالت روش و ابزار» از خصوصیات ذاتی و ماهوی تمدن غرب است و همین خصوصیت است که به آن امکان اشاعه و سیطره‌ای چنین شگفت‌آور و فراگیر بخشیده است. «جهانِ غیرغرب» نخست فریفته‌ی ابزار و روش‌ها شده است و از طریق آن، «غایات» را نیز پذیرفته است.
مقبولیت عامّ تکنولوژی در آن‌جاست که می‌تواند از عهده‌ی تأمین حوایج حیوانیِ انسان به خوبی برآید و این توجه، فی‌نفسه کافی است تا فطرت الهی انسان در مُحاق واقع شود، گذشته از آن که عادات و تعلقاتِ همراه با آن، به ناچار، رفته‌رفته فطرت الهی انسان را در گور اهوای نفسانی دفن خواهد کرد و از او همان موجود ذلیلی را خواهد ساخت که امروز تحت «ولایت تکنیک» در سراسر جهان پراکنده است.
این غایات فلسفیِ تمدن غرب است که صورت متدولوژی و تکنولوژی یافته است و به این صورت، خودبه‌خود، اختیار کردن روش‌ها و ابزار کافی است برای آن که اختیار کننده را در جهت آن غایات سوق دهد. دیر یا زود دست‌اندرکاران «صنعتی کردن» کشور ما نیز در خواهند یافت که صنعتی شدن پیش از هر چیز به فرهنگی نیاز دارد که آن را «فرهنگ صنعتی شدن» یا «فرهنگ تکنولوژی» می‌نامند. (1) اگر کسی بیندیشد که «فرهنگ صنعتی شدن» را می‌توان با هر فرهنگ دیگری مغایر آن در یک‌جا جمع آورد سخت در اشتباه است. چنین کسی، دانسته یا ندانسته، فرهنگ غرب را عین کمال یا عین اسلام می‌انگارد، غافل از آن که اگر این چنین باشد، روشن است که ضرورت هر نوع تغییر و تحولی در وضع موجود از بین می‌رود و داعیه‌ای برای انقلاب دینی بر جای نمی‌ماند.
ولکن ما داعیه‌دار انقلاب اسلامی در جهان امروز هستیم و اولین نتیجه‌ی ضروری این داعیه این است که ما کمال بشر را در غایات دیگری جست‌وجو کنیم و بخواهیم در وضع موجود، با عنایت بدان غایات، تحولاتی اساسی ایجاد کنیم. اگر کسی می‌انگارد که تکنولوژی ثمره‌ی نهضت انبیاست، که هیچ... و اگرنه، باید دل به غایات متعالی انبیا بسپارد و در پرتو این نور به جهان اطراف خویش بنگرد. کمال انسان در قُرب حق است و سالک این طریق هرگز نباید این حقیقت را از یاد ببرد.

آیا قُرب حق مستلزم این است که ما از صَنمِ فریبای تکنولوژی دل بکَنیم؟ سخن از دل کندن نیست؛ سخن از آن است که این صنم، صورتی است که روح تمدن غرب به خود گرفته است و از آن جز در ذهن جدایی نمی‌پذیرد. اختیارِ روش‌ها و ابزار، با غفلت از این حقیقت، خود به خود اختیار کننده را در جهت آن غایات سوق خواهد داد. هر چند که ما قرب حق را می‌خواهیم، چه بسا که این فریفتگی در برابر صنم فریبای تکنیک کار را به آن‌جا بکشاند که ما، در حیرت میان ظاهر و باطن، طریق بت‌پرستی اختیار کنیم و خود ندانیم.

آیا اختیار روش‌ها و ابزار بلااستثنا به همان غایات منتهی خواهد شد؟ اگر جواب دهیم «آری»، این جواب خود با نوعی اصالت دادن به روش و ابزار همراه است، و «نه» نیز نمی‌توان گفت. «اهل ولایت» از عمومیت این حکم خارج هستند و اهل ولایت، سخت معدودند و انگشت‌شمار. «ولایت» مقام اهل یقین است و مگر هر گنجشکِ بال شکسته‌ای بال در این آسمان بلند خواهد گشود؟ اصلاً اهل ولایت از سیطره‌ی زمان و مکان و تاریخ و طبیعت خارج هستند، چه رسد به روش‌ها و ابزار تمدن غرب؛ آنان نخست جانشان را از اسارتِ تعلقات رهانیده‌اند و آن‌گاه خداوند به شکرانه‌ی این رهایی، آنان را نسبت به غفلتِ فراگیری که بشر امروز گرفتار آن است تذکر بخشیده است. از «تفکر» به معنای مصطلحِ این لفظ نیز کاری بر نمی‌آید. اگر با همین عقل محجوبی روزمره صدها سال نیز به تفکر بنشینیم، بی‌نصرتِ غیب راه به جایی نخواهیم برد؛ باید نخست از روزمرگی خلاص شد و تنها دل به قرب حق سپرد.
برادران عزیزی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی می‌پنداشتند که برای دست یافتن به سینمایی که بتواند در خدمت اسلام قرار بگیرد کافی است که به جوانان مؤمنِ علاقه‌مند، تکنیک فیلم‌سازی آموخته شود. اکنون همان برادران عزیز، در تجربه به خوبی دریافته‌‌اند که تکنیک فیلم‌سازی - یعنی مجموعه‌ی روش‌ها و ابزار کار - فی‌نفسه حامل ِ فرهنگ غرب و غایات روحی آن است و از خود می‌پرسند که «پس چه باید کرد؟»
راستش این است که ما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با تمدن غرب و محصولات و لوازم آن با ساده‌لوحیِ بسیار برخورد کرده‌ایم و اکنون در همه‌جا، کم‌وبیش، با همین پرسش روبه‌رو شده‌ایم که «پس چه باید کرد؟» چه پاسخ را بدانیم و چه ندانیم، این سؤال فی‌نفسه نشانه‌ی بسیار خوبی از نزدیک شدنِ ایام فرج است، چرا که تا سؤال پیدا نشود کسی در جست‌وجوی جواب بر نمی‌آید؛ اگرچه جواب نیز اجمالاً روشن است.
2. فیلم خوب در نزد عموم منقّدان فیلمی است که بیننده‌ی آن فرصت چون و چرا پیدا نمی‌کند و«ریسمان نامرئی جذابیت» او را مسحور و مفتون به دنبال خویش می‌کشاند و تنها هنگامی به خود می‌آید که فیلم به پایان رسیده است. یک طرف «تماشاگر» است که با کمال میل رشته‌ی عقل و اختیار خود را به فیلم‌ساز می‌سپارد تا او را با خود به هر طرف که می‌خواهد بکشاند و طرفِ دیگر، «فیلم‌ساز» است که با مجموعه‌ای از شیوه‌ها، که در مجموع «تکنیک سینما» نامیده می‌شود، می‌کوشد که بیننده را سحر کند و او را «میخکوب بر صندلی» تا آخر کار بکشاند؛ و بالاخره باید پرسید که در این میان، فیلم‌ساز و بیننده چه «غایاتی» را دنبال می‌کنند؟
این همه، جزء ذات سینماست و برای آنان که «عالم» جدید را بی‌چون و چرا پذیرفته‌اند، حتی بسیار عجیب است که ما در این مسائل چون و چرا می‌کنیم. اما به راستی اگر با نظر «حکمت و اخلاق» در آن چه گفتیم بنگریم، چه خواهیم دید؟
کار تماشاگر نوعی پرستش و بندگی و قبول ولایت است. او از خود سلب اختیار می‌کند و در یک فضای تاریک، چشم به صحنه‌ای روشن می‌سپارد و منتظر می‌نشیند تا فیلم‌ساز او را سِحر کند. فضا نیز تاریک شده است تا هیچ چیز جز فیلم توجه او را به خود جلب نکند و امکان استغراق در فیلم به تمامی فراهم شود. گوش و چشم و روح و عقل و اختیار بیننده، همه، به فیلم‌ساز سپرده شده است. این کار ماهیتاً نوعی عبادت است و از لحاظ «اخلاق» نیز، با توجه به «غایت» آن، ارزش پیدا می‌کند. یعنی با توجه به این که فیلم او را به سوی حق سوق می‌دهد یا به سوی شیطان، ارزش الهی یا شیطانی پیدا می‌کند؛ گاه «عبادت حق» است و گاه «عبادت شیطان». فیلم‌سازان با چه غایاتی فیلم می‌سازند؟ آیا آنها می‌خواهند تماشاگر خویش را به سوی حق بکشانند؟
از سوی دیگر، تماشاگر با غرق شدن در واقعیت درون فیلم به نوعی «بی‌خودی و مستی» دست می‌یابد. آن چه آدم‌ها را به سوی شراب انگور می‌کشاند، «رنجی» است که با «خودآگاهی» همراه است. مست کردن نوعی «کشتن خویش» است، اما مستیِ عارف فنای فی‌الله است؛ او «خود» را که حجاب حجاب‌هاست از میان بر می‌دارد تا به خدا رسد و این «بی‌خودی» است که در زبان اشراقیِ عرفا «مستی» نام گرفته است. اما مستی شراب انگور، کشتن خویش است برای فرار از رنجی که در خودآگاهی وجود دارد.
«خود» یا «من» ذومراتب است و مستی همه‌ی این مراتب را از میان بر نمی‌دارد. تماشاگرها متناسب با ضعف و قوت ارواحشان در فیلم استغراق می یابند و چه بسا در برابر فیلم‌های ترسناک، باشند کسانی که برای همیشه دیوانه شوند. «خودباختگی کامل» معمولاً اتفاق نمی‌افتد و در هیجان‌انگیزترین بخش‌های فیلم نیز انسان بخشی از بالاترین مراتبِ روان خویش را بیرون از واقعیت فیلم نگاه می‌دارد، و گرنه، تماشای فیلم‌های ترسناک یا غم‌انگیز نمی‌توانست با تفنن و لذت همراه باشد. فیلم «رؤیای بیداری» است و فضای سینما نیز تاریک می‌شود تا هر چه ممکن است به برزخی که انسان در عالم خواب گرفتار آن است نزدیک شود.
چرا انسان‌ها به این «رؤیای بیداری» پناه می‌آورند؟ این سؤال فی‌نفسه بسیار مهم است، اما نگارنده از طرح آن به دنبال مطلب دیگری است. در تمدن غرب، همچنان که مست کردن با شراب انگور عملی معقول شمرده می‌شود و مکان‌هایی نیز برای این کار در نظر گرفته‌اند، رفتن به سینما نیز معقول است. حال آن که اگر از «بیرونِ این واقعیت» به آن نظر بیندازیم، رفتن به سینما عملی کاملاً شگفت‌آور و غالباً جنون‌آمیز خواهد شد. انسان با پای خویش به یک فضای تاریک می‌رود و خود را در یک «واقعیت رؤیایی» که به شدت غم‌انگیز، ترسناک، هیجان‌آور، خشونت آمیز و یا مالیخولیایی است غرق می‌کند. آیا به راستی این کار جنون‌آمیز نیست؟
«دل سپردن به لذت و تفنن» نیز فعل اَحرار نیست، اگرچه شرعاً مباح باشد. انسان آزاده هرگز طوع ولایتی را جز ولایت حق به گردن نمی‌گیرد.
در طرف دیگر، فیلم‌ساز قرار دارد. برخلاف آن چه عموماً نقل می‌شود، فیلم بازآفرینی یا بازتاب واقعیت نیست؛ بازتابی است از درون فیلم‌ساز. اگر فیلم را هنر دانسته‌اند از این لحاظ است که هر فیلم نهایتاً مظهری از روح سازنده‌ی آن است. فیلم‌ساز نیز با استفاده از شیوه‌ها و تمهیدات گوناگون که در مجموع «تکنیک فیلم‌سازی» نامیده می‌شود، سعی دارد که تماشاگر را مسحور و مفتون و از خودبی‌خود کند. این کار فی‌نفسه با تفکر و تذکر و رجوع به فطرتِ ثانوی متناقض است و بالعکس، نوعی «خوض و غوطه‌وری» در عالمِ وهم و گردش در سراب تصوراتِ موهوم ساحت دنیاییِ نفس است.
تکنیک سینما مجموعه‌ای است از شیوه‌هایی که با آن می‌توان تماشاگر را به «بندنامرئی جذابیت» کشاند و با خود برد - به کجا؟... جواب این سؤال بماند.
روح آدمی ساحتی دارد که «فطرت الهی» اوست و ساحتی دیگر که متعلِّقِ بدن حیوانی اوست و عادات و تعلقات شخصی و اجتماعی‌اش. حیطه‌ی عمل فیلم‌ساز کدام یک از این ساحات وجودی بشر است؟
سخن از محتوای فیلم‌ها نیست؛ اگر چه در این زمینه نیز سخن بسیار است، اما این داعیه وجود دارد که محتوای بد و مفسده انگیز از «لوازم ذاتی» سینما نیست. غالباً سینما ظرفی فرض می‌شود که مظروف یا محتوای آن دارای پیوند ذاتی با خودِ ظرف نیست. تصور عامی که از قالب و محتوا در هنر وجود دارد همین است، و اگر چه اعتقاد نگارنده جز این نیست، اما از آن جا که هنوز بحث در اطراف تکنیک را رها نکرده‌ایم، نمی‌توانیم به مبحث قالب و محتوا وارد شویم.
صرف‌نظر از محتوا، از لحاظ تکنیک هم فیلم‌ساز با ساحت دنیایی نفسِ بشر سروکار دارد. فیلم‌ساز برای غلبه یافتن بر روح تماشاگر و تأثیر گذاشتن بر او متوسل به حیله‌هایی می‌شود که از طریق کارگردانی، هنرپیشگی و مونتاژ اِعمال می‌شود، اگر چه تا کسی در عمق این شیوه‌ها تأمل و تعمق نکند، این معنا را در نخواهد یافت.
فی‌المثل در مدارس سینمایی به هنرجویان تعلیم می‌دهند که چگونه می‌توان تماشاگر سینما را همواره در «حالت تعلیق روانی» نگاه داشت و چگونه می‌توان از گرایش‌های غریزی و ضعف‌ها و غفلت‌هایش «رشته‌های جذابیتی» ساخت و او را اسیر کرد و به دنبال خویش کشاند. البته تماشاگران نیز این اسارت را به جان می‌خرند و از آن حالت تعلیق نیز استقبال می‌کنند. آنها با طیب خاطر خود را به دست فیلم‌ساز می‌سپارند تا ایشان را همچون بادبادکی سرگردان با ریسمان جذابیت میان زمین و آسمان معلق نگاه دارد و عواطف و احساساتشان را به شدت تحت تأثیر طوفان‌هایی موهوم بگیرد؛ بگریاندشان، بترساندشان، بلرزاندشان و... یا به وادی کاذب هیجاناتی شدید بکشاندشان؛ و این همه هیاهوی بسیار است برای هیچ، عاقبت، تماشاگر خسته از این همه تحریکات عصبی و روانی سنگین، دوباره به ورطه‌ی واقعیتِ ناخواسته‌ی روزمره باز می‌گردد و خود را بار دیگر در شبکه‌ای از روابط خانوادگی، اجتماعی، شغلی و ... اسیر و درمانده، باز می‌یابد.
روی سخن نگارنده با کسانی است که گوشی نیوشای سخن حق دارند، وگرنه، خوب می‌داند که مجموعه‌ی این «حیله‌های روانی» یا «شعبده‌بازی‌های اُپتیک» (2) را تحت عنوان «تکنیک سینما» و یا «مبانی علمی تبلیغات» در مدارس هنری تدریس می‌کنند. اگر این حیله‌ها «صورت علمی» نیافته و علم نیز در تفکر بشر امروز، از اخلاق جدایی نگرفته بود، شاید قُبح اخلاقی این حیله‌ها مخفی نمی‌ماند. اما اکنون، علی‌الرسم، علوم و اخلاق همچون اعضا و مفاصلی منتزع از پیکری واحد، از یکدیگر جدا شده‌اند و هر یک قلمروی خاص، محدود در مرزهایی مشخص و بی‌ارتباط با یکدیگر یافته‌اند و عجبا که با القای شبهات سفسطه‌انگیز و شعبده‌بازی علمی و منطقی، می‌کوشند که مشترکات فی‌مابین و پیوند اصلی خویش را با آن پیکر واحد و ثابت و کلی مخفی نگاه دارند.

بشر امروز از حقیقت می‌گریزد و بسیار دوست می‌دارد که به این حیله‌گری و شعبده بازی‌ها تسلیم شود و از رنج خودآگاهی بیاساید. سینماها، دیسکوتک‌ها، میکده‌ها، شهرهای بازی و بسیاری دیگر از مظاهر تمدن امروز، گریزگاه‌هایی هستند که بشر برای گریز از حقیقت وجود خویش ساخته است.

موسیقی مدرن قبل از آن که هنر باشد یک محصول تکنیکی است و تنها در صورتی قابل تحمل و لذت‌بخش است که انسان خود را به آن تسلیم کند. هیچ از خود پرسیده‌ایم که چرا رقص در زندگی بشر امروز جایگاهی این چنین ارزشمند یافته است؟ اگر از بیرونِ واقعیت مرسوم به دیسکوتک‌ها نگاه کنید، جن‌زدگانی را خواهید دید که خود را به سِحر و جادوی ریتم‌ها، ملودی‌ها و هارمونی‌هایی مبتذل و شیطانی تسلم کرده‌اند و هماهنگ با آن، خود را به شدت تکان می‌دهند.
آنها با صداهای عجیبی که در فضای دیسکوتک پخش می‌شود به نوعی اتحاد دست یافته‌اند؛ نبض حیاتیِ آنها ریتم است و روحشان، ملودی‌های سحرانگیز و فضاهای احساسی و عاطفیِ عجیبی که از هماهنگی میان ریتم‌ها، ملودی‌ها و هم‌خوانی و ... ایجاد شده است. آنها اضطرابات و بی‌قراری‌های ارواح خویش را در خلأ روانی موهومی که از این طریق حاصل می‌آید، پنهان می‌کنند.
حال که سخن به این جا کشید، بگذارید بگویم که اضطراب و بی‌قراری روح، ناشی از دوری است، دوری از خدا، و هیچ راه حقیقی برای ارضای آن جز رسیدن به قرب خدا وجود ندارد. باقی راه‌ها را هر چه هست، سرابی بدان موهوم و دروغین. میان ظاهر و باطن وجود انسان تناسباتی خاص حاکم است و تأثیر و تأثراتی متقابل. چه خواهید گفت اگر انسانی با سوء استفاده از این تناسبات خاص و تأثیرات متقابل، حیله‌هایی برای فریفتن روح و بازداشتش از تعقل و تفکر و تذکر و دل‌آگاهی و حقیقت‌جویی، و یا کشاندنش به وادی تفنن و تغفل و لذات واهی پیدا کند؟ و همان‌طور که گفته شد، تنها اهل ولایت هستند که از عمومیت این قاعده استثنا می‌شوند: لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ. (3)
3. غایت‌الغایات بشر جدید نوعی بی‌خودی است که با غفلت از فطرت الهی و وجدان تاریخی برای او حاصل می‌آید. بشر امروز در جست‌وجوی بهشت موهومِ زمینی است و به این بهشت جز با ترک عقل و اختیار نمی‌توان رسید. مقصودم از عقل، «عقلِ دل» است، نه «عقل روزمره». عقل روزمره که آن را به غلط «عقل سلیم» گفته‌اند، عقلی است که دکارت (4) آن را معنا کرده است؛ این عقل نوعی هوشمندی است که همه‌ی ابنای آدم به یکسان از آن بهره‌مند هستند. عقلِ دل، عقلی است که با آن حضرت رحمان عبادت می‌شود. (5) عقل دل نیز در جست‌وجوی بهشت است، اما بهشت حقیقی که بهشت عدل و اعتدال باشد، نه آن بهشت زمینی که دیاری است بیرون از حق و عدل... و چنین دیاری را جز در عالم وهم کجا می‌توان جست؟
زمین نیز در نظر خطاپوشِ عارف (6) دیار حق و عدل است، اما عقل ظاهر لاجرم نظری خطابین دارد. عقل و اختیار، ذات و ماهیت حقیقی انسان است و وجه تمایز او از حیوانات و فرشتگان. فرشته عقلِ محض است،اما چون اختیار ندارد، از عقلِ دل نیز بی‌بهره است. با عقل و اختیار است که انسان اهل «تعهد و تاریخ» می‌شود، اهل سؤال و جواب و دین و معاد می‌شود. هبوط آدم، پایین افتادن او از وضعیتِ اعتدالی وجود خویش است و با این معنا، بشر امروز در پایین‌ترین مراتب هبوط به سر می‌برد. اما ذات انسانِ اهل بهشت، قُرب حق است و بشر برای آن که بتواند آن چنان که امروز هست زندگی کند ناچار است که از ذات ماهیت حقیقی وجود خویش که عقل و اختیار است اِعراض کند. با ترک عقل و اختیار، تعهد و تاریخ نیز انکار می‌شود و سؤال و جواب و دین و معادل مفعولٌ‌عنه می‌گردد.
چرا بشر امروز این همه در اثبات حیوانیت خویش اصرار می‌ورزد؟ حیوان مجبور است و عقل و اختیار ندارد و لاجرم می‌تواند اهل تعهد و تاریخ و سؤال و جواب و دین و معاد نباشد. زندگی حیوان‌صفت برای آدمی‌زاد با لذت و تفنن بسیاری همراه است. بشر امروز می‌خواهد بی دغدغه، آن چنان که هست به شهوت و غضب روی بیاورد، وِلَنگار باشد و ستمگر. اما سرزنش نفس لوامه او را به اضطراب می‌اندازد و دغدغه‌ی مرگ کابوسی است که او را رها نمی‌کند.
انسان ذاتاً اخلاقی و تاریخی است و اهل درد و ابتلا، و این چنین، بهشت زمینی جزیره‌ای بی‌تاریخ در اقیانوس وهم و غفلت است. دغدغه‌ی مرگ و معاد جز با غفلت از آن از بین نمی‌رود و غفلت نیز با ترک خودآگاهی و عقل و اختیار میسر می‌شود. در تمدن امروز هر آن چه که بتواند این غفلت را حاصل کند مُجاز و معروف (7) است. اگر میگُساری و تدخین در عرف این روزگار اعمالی مجاز شمرده می‌شود، علتی جز این ندارد.
به راستی اگر کسی از جایی بیرون از این واقعیت، از عصری دیگر و یا سیاره‌ای دیگر، به شهرهای امروزی بیاید، چه خواهد دید؟ جای جای، در کوچه و بازار، دکه‌هایی که در آن مایعی تند و تلخ می‌فروشند که عقل و اختیار را منکوب می‌کند، و آدم‌هایی که این مایع را می‌نوشند تا فراموش کنند که آدم هستند و اهل تعهد و تاریخ.
میگساری جلوه‌ای بارز از آن گریز است، اما آنچه گفته شد نشانه‌های پنهان‌تری نیز دارد که تشخیص آن بدین سهولت ممکن نیست. آن‌چه بشر امروز را به سوی سینما می‌کشاند، از یک نظر همان گرایشی است که او را به سوی میگساری، تدخین سیگار، مصرف مواد مخدر و محرک، کاباره‌ها، موسیقی مدرن، رقص، بازی‌های تکنولوژیک و ... می‌کشاند، اگرچه، همان‌طور که گفته شد، نه آن چنان است که سینما مطلقاً «جلوه‌گاه هنر شیطانی» باشد. سینما در مغرب زمین غفلتکده‌ای دیگر همچون میکده است، اما برای ما... می‌تواند که این چنین نباشد. (8)
4. با توجه به مقدماتی که آمد، باید دانست که سینما ماهیتاً با کفر و شرک نزدیکی بیش‌تری دارد تا اسلام. نسبت سینما با حق و باطل یکسان نیست و از این لحاظ، استفاده از سینما در خدمت اشاعه‌ی دین و دین‌داری با دشواری‌های خاصی همراه است که اگر مورد غفلت واقع شود، اصل مطلب منتفی خواهد شد. استفاده از تعبیر «سینمای اسلامی» هنگامی درست است که سینما ماهیتاً در نسبت میان حق و باطل بی‌طرف باشد، حال آن که این چنین نیست. این پیش‌داوری عموماً درباره‌ی تکنولوژی و متدولوژی علوم و همه‌ی محصولات شجره‌ی غرب وجود دارد. سینما نیز به تبعیت از این پیش‌داوریِ کلی، ظرفی فرض می‌شود که با مظروف خود پیوند ذاتی و ماهوی ندارد. آیا برای پیمانه تفاوتی می‌کند که در آن دوغ ریخته شود یا خَمر؟ مسلّماً خیر. اما سخن این جاست که این قیاس اصلاً تناسبی با مطلب ندارد.
قالب و محتوا و ظرف و مظروف در سینما دو مرتبه از یک وجود واحد هستند، همچون روح و بدن. با گرایش روح به سمت کفر و شرک ظاهراً تغییری در بدن ظاهر نمی‌شود، اما در سینما این «قالب» است که محتوای خویش را «بر می‌گزیند.» چه بخواهیم و چه نخواهیم، در تمدن امروز روش و ابزار «اصالت» دارد و سینما نیز از این حکم کلی خارج نیست. این حکم نه مطلقاً، که عموماً، درباره‌ی همه‌ی هنرها صادق است و در سینما به طریق اولی، چرا که سینما قبل از آن که هنر باشد، تکنولوژی است. تکنیک سینما نیز علاوه بر پیچیدگی بسیار زیاد و فوق‌العاده، مجموعه‌ای است از حیله‌هایی که با قصد فریب عقل و نفی اختیارِ تماشاگر گردآمده است و برخلاف تصور عام، هرگز انسان را به فطرت ثانوی که مقام تفکر و تذکر است رجوع نمی‌دهد. اما در عین حال، سینما می‌تواند که این چنین نباشد و این نکته‌ای است که برای ما محلِ توجه است. اگر محتوای سینما بخواهد که به سوی حق و اسلام متمایل گردد، تکنیک سینما، یعنی مجموعه‌ی روش‌ها و ابزار آن، حجابی است که باید خَرق شود. در این نکته برای اهل معنا معانی بسیار نهفته است.
به اعتقاد نگارنده، تعبیر «سینمای اسلامی» درست نیست. سینما شاد آن چنان که هست مسلمان‌شدنی نباشد. اما می‌توان آن را به خدمت اسلام درآورد و این وظیفه‌ای است گران بر گُرده‌ی ما. و در این راه، در نخستین قدم، تکنیک سینما حجاب محتوای آن خواهد شد، حال آن که در سینما به آن مفهوم که اکنون وجود دارد، تکنیک فی‌نفسه همان محتواست. مارشال مک‌لوهان همین معنا را با تعبیر «وسیله همان پیام است» بیان می‌کند و نباید تصور کرد که او اشتباه کرده است. او در این سخن از ماهیت وسایل ارتباط جمعی - رسانه‌های گروهی - پرده برداشته است و نگارنده هیچ سخنی از غربی‌ها نشنیده است که با این بلاغت از عهده‌ی بیان مطلب برآمده باشد. وسیله و پیام در رسانه‌های گروهی یک چیز است و بنابراین، نباید سینما یا تلویزیون را چون ظروفی مُجوَّف تصور کرد که می‌توانند هر محتوایی را بپذیرند.
در این سخن که «وسیله همان پیام است» تفاوتی میان «هنر» و «تبلیغات» وجود ندارد، چرا که در غرب اکنون این دو مفهوم با یکدیگر تطابق یافته‌‌اند؛ اما در نزد ما این دو - هنر و تبلیغات- یک مفهوم واحد نیستند. بحث تفصیلی درباره‌ی تفاوت میان هنر و تبلیغات را به وقت دیگری وا می‌گذاریم، اما به هر تقدیر، در مفهوم ارتباط جمعی از طریق رسانه‌ها و وسایل تکنولوژیکِ موجود باید در این نکته تأمل کرد که تکنیک فی‌نفسه پیام خاصی را ایجاب می‌کند.
سینما و تلویزیون ظروفی نیستند که ما هرچه بخواهیم در آنها بریزیم؛ آنها ماهیتاً برای ایجاد «تفنن و تفریح و تغفل» شکل گرفته‌اند و اگر ما بخواهیم رسانه‌های گروهی را به سوی غایتی که حضرت امام فرموده‌اند - دانشگاه عمومیِ اسلامی - بکشانیم، قبل از هر چیز لازم است که با تحقیق و تعمق در ماهیت این وسایل و موجبات آنها، راه‌های خروج از «موجبیتِ تکنیک» را جست‌وجو کنیم. باز هم بر این نکته تأکید می‌ورزم که اگر غایات شیطانی باشند، تکنیک و ابزار سینما هم آن چنان که هستند با ما همراهی خواهند کرد و اگر نه، یعنی اگر بخواهیم محتوای سینما و تلویزیون را به سوی حق متمایل کنیم، تکنیک و ابزار سینما و تلویزیون، فی‌انفسهم، حجاب‌هایی هستند که باید خرق شوند.
5. یکی از مهم‌ترین حجاب‌هایی که باید خرق شود مسئله‌ی «جذابیت» است که باید آن را از لوازم ذاتی سینما و تلویزیون دانست. در تلویزیون این مسئله صورت پیچیده‌تری پیدا می‌کند که اکنون جای بحث ندارد، اگرچه باید درباره‌ی آن تأمل بسیار روا داشت.
البته در میان کارگردان‌های سینما گرایش‌هایی نیهیلیستی و یا نوجویانه نیز در جهت انکار مسئله‌ی جذابیت وجود دارد که نباید برایشان اهمیتی بیش از حد قائل شد. نوجویی و تجدد در هنر مدرن ندرتاً تا آن‌جا پیش می‌رود که حتی به انکار لوازم ذاتی آن بپردازد. فی‌المثل در میان اصحاب موسیقی مدرن به اشخاصی بر می‌خوریم که لوازم ذاتی موسیقی را انکار می‌کنند و با ترکیب اصواتی گوناگون همچون صدای پاشنه در، نفس نفس و یا ... سعی دارند به یک نوع موسیقی جدید دست پیدا کنند.
«جذابیت» همان رشته‌ی جادوییِ نامرئی است که تماشاگر را به فیلم‌ساز و فیلم او پیوند می‌دهد. تماشاگر با پای اختیار به سینما می‌آید و فیلم باید بتواند که او را از خود بی‌خود کند، اگرنه، چه چیزی او را روی صندلی در آن فضای تاریک نگاه دارد؟ «گیشه» محکی است که خواه ناخواه فیلم با آن آزموده می‌شود، اگرچه فیلم‌سازها با غایات مختلفی فیلم می‌سازند. غایت فیلم‌ساز می‌تواند «تجارتی پرسود» باشد و یا نوعی «محادثه یا هم‌زبانیِ روشن فکرمآبانه» در میان قشری خاص که زبان یکدیگر را می‌فهمند. و یا آن چنان که بسیار رایج است، فیلم می‌تواند در خدمت اهوای سیاسی قرار بگیرد. اما به هر حال، فیلم‌ساز باید بتواند مخاطب خویش را جادو کند، و اگرنه، نقض غرض خواهد شد.
به راستی جاذبه‌ی سینما در کجاست؟ تماشاگر را رشته‌ی نامرئی جذابیت به فیلم پیوند می‌‌دهد و اگر تمهیدات فیلم‌ساز برای ایجاد جاذبه زمینه‌ای در روح تماشاگر نداشته باشد، این رشته در باد رها می‌شود. تمهیداتی که فیلم‌ساز برای ایجاد جاذبه به کار می‌گیرد غالباً بر ضعف‌های روانی بشر اتکا دارد نه بر قوت‌های او، و این نکته پیش از آن که به «مخاطب سینما» بازگردد، مربوط به «تکنیک سینما»ست. البته فیلم‌سازها ممکن است «تیپ‌های اجتماعی» مختلفی را به عنوان مخاطب انتخاب کنند، اما فراتر از همه‌ی این تفاوت‌ها، سینما دارای مخاطب عامّی است که سخن ما متوجه اوست. این مخاطب عام بشری است «از خودگریز و اهل تفنن» که چون اهل تفنن است، خود را به هر لذتی تسلیم می‌کند و رشته‌‌ی اختیارش را با سهولت به هر چیزی می‌سپارد که این لذت را به او ارائه کند. این مخاطب عام بشری است که از خود و عقل و وجدان خویش می‌گریزد و از هر آن چه بخواهد او را از سطح عالم به عمق آن بکشاند بیزار است و چون غالباً صاحب اکثریت است، خود به خود از این «حق» برخوردار شده که «ذوق» خود را در همه‌جا و بر همه چیز تحمیل کند. رادیو و تلویزیون و سینما و مجلات و حتی کتب از آنِ اوست. همه‌ی برنامه‌سازان رادیوها و تلویزیون‌ها سخن از این می‌گویند که «اکثریت» مخاطب ماست؛ فیلم‌‌سازها هم، مجلات نیز. و این اکثریت کیست؟ وَأَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ. (9)
بیماری ژورنالیسم به این علت بر جان همه‌ی مجلات افتاده است که ناچارند «ذوق عامه» را رعایت کنند و رعایت ذوق این مخاطب عام، کار را به آن‌جا می‌کشاند که رادیوها و تلویزیونی‌ها و سینماها و مجلات و حتی کتب، پُر می‌شود از مطالبی سطحی و تفننی، داستان‌هایی احساساتی و مبتذل، دانستنی‌ها و دیدنی‌ها و شنیدنی‌هایی اعجاب‌انگیز و ... آن هم با زبانی که رفته‌رفته، به علت رعایت فهم عموم، به زبان محاورات روزمره نزدیک می‌شود و از زبان حقیقی که زبان قُرب و معرفت است دور و دورتر می‌گردد.

ژورنالیسم تنها بیماری مجلات نیست، اگرچه پیش از همه در مجلات بروز کرده است؛ سینما و رادیو وتلویزیون و ... نیز به همین مرض مبتلا هستند، و نمی‌توانند که نباشند. می‌گویند مطالب جدی خریدار ندارد، و این حقیقتی است. وقتی مناسبات «تولید و مصرف» به تبعِ تمدن امروز بر همه‌چیز غلبه یافته، بسیار متوقَّع است که آثار هنری و تبلیغاتی نیز به «اشیایی مصرفی» بدل شوند. کیفیت تولید همواره تابع ذوق مصرف کننده است، و چگونه می‌تواند که نباشد؟

رادیوها و تلویزیون‌ها واحدهایی برای ارزش‌یابی برنامه‌ها تأسیس کرده‌اند که کارشان ارزش‌یابی برنامه‌ها بر محور قبولِ اکثریت است. برنامه‌ای بهتر است که در میان اکثریت بیینده‌ی بیش‌تری داشته باشد؛ و این اکثریت کیستند؟
یکی از فرماندهان عزیز «قرارگاه رمضان» می‌گفت که شب‌های دوشنبه در تلویزیون عراق سریالی پخش می‌شود که عکس‌العمل عجیبی دارد؛ سریال تلویزیونیِ پُر «جاذبه»ای که مصری‌ها راجع به زندگی صدام حسین ساخته‌اند. در آن شب، در شهرها و روستاها، همه جا خلوت می‌شود و مردم در پای تلویزیون‌ها برای سختی‌ها و مرارت‌های دوران کودکی و جوانی صدام اشک می‌ریزند. در دورترین روستاهای خاموشِ کُردنشین نیز مشکل تماشای سریال توسط یک ژنراتور برق حل شده است و شب‌های دوشنبه حتی کُردهای مبارز نیز در پای تلویزیون برای رنج‌های یکی از بزرگ‌ترین جنایت‌کاران تاریخ بشر اشک می‌ریزند. به راستی عجیب است!
برای جواب دادن به این سؤال که «جذابیت سینما در کجاست؟» از یک سو باید در وجود مخاطب عامّ سینما به جست‌وجو پرداخت و از سوی دیگر باید به ماهیت سینما و تکنیک آن توجه کرد، و این دومی مهم‌تر است. اما قبل از گذشتن از موضوع مخاطب سینما باید یک بار دیگر بر این حقیقت تأکید کرد که به هر تقدیر مخاطب سینما «انسان کامل» نیست. انسان کامل به بی‌نیازی و استغنا رسیده است. و جز ذات حقیقت چیزی برای او جاذبه ندارد. انسان کامل «بی‌خودی» را در «فنای فی‌الله» جست‌وجو می‌کند و «اهل تفنن» هم نیست. او از لذایذ خداداده استفاده می‌کند؛ می‌خندد و حتی مزاح می‌کند، اما «دل به تفنن نمی‌بازد» و اختیار خود را به کارگردان که هیچ، جز به اولیای مقرب خدا تفویض نمی‌کند. او هرگز «ترک عقل» نمی‌گوید مگر در راه عشق، و راه عشق به سینما منتهی نمی‌شود.
در کتاب العلم «بحارالانوار» حدیثی از ابی‌جعفر الثانی (علیه‌السلام) نقل شده است:
مَن اَصغی اِلی ناطِقٍ فَقَد عَبَدَهُ فَاِن کانَ النّاطِقُ عَن اللهِ فَقَد عَبَدَاللهَ وَ اِن کانَ النّاطِقُ یَنطِقُ عَن لِسانِ اِبلیسَ فَقَد عَبَدَ اِبلیسَ. (10)
«تسلیم» عبادت است و اگر این سخن در «گوش سپردن به نطق» صدق دارد، درباره‌ی سینما که به طریق اولی صادق است. تماشاگر سینما نه فقط با گوش که «با تمام وجود» خود را به واقعیت رؤیایی درون صحنه تسلیم می‌کند و به طور معمول، تنها بخش‌های متعالی نفس او از خوض در فیلم رهایی دارد و آن هم نه به طور کامل.
چرا در این چنین بحثی سخن از انسان کامل به میان آورده‌ایم؟ در آیات مبارکه‌ی قرآن بسیار است آیاتی که در آن انسان ذاتاً ضعیف، ظلوم و کفور، جهول، عجول، جزوع، هلوع، کنود و... معرفی شده است، اما گذشته از آن که بعضاً این صفات در مقام تحسین انسان آمده - همچون صفات ظلوم و جهول در آیه‌ی مبارکه‌ی امانت (11) - هرگز این صفات نمی‌توانند به مثابه بهانه‌ای برای نفی تعهد و ترک مسئولیت در انسان قرار بگیرند. خداوند این صفات را در وجود انسان نهاده است تا در مبارزه با آنها به کمال رسد و نور وجود حقیقی‌اش در کنار این تیرگی‌ها جلوه پیدا کند، چنان که در قرآن مجید آمده است: خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِیکُمْ آیَاتِی فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ (12). در بخش اول آیه‌ی شریفه‌ می‌فرماید: «انسان از شتاب خلقت یافته است.» اما در بخش دوم: «آیت‌های خویش را به شما بنمایانم. پس تعجیل مورزید.»
اگر ما بخواهیم فی‌المثل شتاب زدگی انسان را اصالتاً مورد توجه قرار دهیم و به برآورده ساختن نیازهای متعلِّقِ این صفت بپردازیم، سخت به اشتباه رفته‌ایم. کمال انسان در کرامت و تنزّه از ضعف و نقص است. بنابراین، درست این است که طرقی اتخاذ کنیم که او را از تسلیم شدن به این ضعف - و صفات مذموم دیگر - بازدارد.
بخشی از نیازهای ذاتی انسان متعلِّقِ «وجود حیوانی» اوست و بخشی دیگر متعلِّقِ «فطرت الهی» اش. برآوردن نیازهای وجود حیوانی بشر باید با عنایت به خلقت استکمالی او انجام گیرد، و گرنه، وجود حیوانی حجاب فطرت الهی‌اش خواهد شد و از راه حق باز خواهد ماند. بشرِ امروز همه‌ی عالم را از دریچه‌ی «نیازهای خویش» می‌بیند و نیازهای خویش را نیز همه «در عرض یکدیگر» قرار می‌دهد و در ارضای آنها نیز حدِ یَقِفی نمی‌شناسد. تنها حدی که آنها را محدود می‌کند «واقعیت حیات اجتماعی بشر» است و لاغیر. و در این میان، لاجرم، نیازهای وجود مادی بشر نیز اصالت خواهند یافت، چرا که باطن در پسِ ظاهر پنهان است و تا کسی اهل باطن نشود به حقیقت «نیازهای باطنی و فطریات» خویش دست نخواهد یافت.
اللَّهُ الْغَنِیُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاءُ (13)... انسان اهل فقر و نیاز است، اما فقری که عین بی‌نیازی است. انسان فقیر و حاجتمند است، چرا که از مقام قرب دور افتاده است. پس بی‌نیازی در «وصول» است و وصول نیز جز با «توبه» میسر نمی‌شود.
نیازهای حقیقی بشر، نیازهای باطنی اوست، اگرچه حاجات ظاهری‌اش پیش‌تر ظهور و بروز دارد. محک تمیز نیازهای حقیقی از کاذب، «غایت کمالیه‌ی» انسان است. خداوند انسان را برای رسیدن به کمال قرب و زندگی جاودان در جهت رضوان خویش آفریده است. آن بهشت که گفته‌‌اند «بهشتِ اعتدال» است و این اعتدال نیز برای انسان تنها در صورتی حاصل می‌آید که خود را به نظام تشریعی اسلام تسلیم کند و در دنیا آن‌سان زندگی کند که انبیا گفته‌‌اند.
انسان ذاتاً هَلوع و وَلوع است و این هلَع و ولَع از شدت اشتیاق اوست برای وصول به مقام قرب. اما چه کند که این شدتِ اشتیاق در بستر حاجات مادی او نیز ظهور و بروز دارد؟ آیا باید به این هلع و ولع تسلیم شد و فی‌المثل در ارضای حوایج جنسی و یا شهوات دیگر تا آن جا راه را باز گذاشت که اکنون در مغرب زمین بازگذاشته‌اند؟ روشن است که اگر چنین کنیم و اجازه دهیم که آدمی‌زاد در ارضای شهوات حیوانی خویش از «طریق اعتدال» بیرون شود، فطرت الهی‌اش مغفولٌ‌عنه، محجوب و مدفون خواهد ماند و حقیقت ذات بشر هرگز ظاهر نخواهد شد.
همه‌ی مظاهر تمدن غرب - از جمله سینما و تلویزیون - نیز در تبعیت از این اشتباه عام، بی‌آن‌که نیازهای حقوقی بشر را از نیازهای کاذب او تمیز دهند، بشر را از دریچه‌ی نیازهایش می‌نگرند. آیا نیاز به سیگار یا خمر حتی برای سیگاری‌ها و دائم‌الخمر‌ها یک نیاز حقیقی است؟ بخش عظیمی از نیازهای کاذب بشرِ امروز مربوط به «عادات و ملکاتی» است که خود برخلاف ذات خویش، برای خود ساخته است. وظیفه‌ی ما آزاد ساختن مرغ باغ ملکوت فطرت آدمی از قفس عادات و تعلقات است، نه گردن نهادن به حاجات کاذب او، با گردن نهادن به این حاجات، دیگر هرگز طایر قدس وجود آدمی راهی به سوی آسمانِ رهایی نخواهد یافت.
بشر امروز سخت می‌انگارد که او را برای چریدن در مرتع سبزنمایِ دنیا آفریده‌اند و آن چنان از حاجات دنیایی خویش سخن می‌گوید که گویی حتی خاطره‌ی بهشت رضوان را نیز از یاد برده است.
سینما و تلویزیون، همچون سایر مظاهر تمدن غرب، از انسان تصوری دارند که نه تنها مبتنی بر حقیقت نیست، بلکه نافی آن است. سینما و تلویزیون، چه از لحاظ تکنیک و چه از لحاظ محتوا، توجه خویش را معطوفِ نیازهای کاذب، عادات زاید و ضعف‌های روانی بشر کرده‌اند. انسان ذاتاً عجول است؛ سینما نیز اصالتاً به این شتاب‌زدگی وقع می‌نهد و فیلم را از جنبه‌های کارگردانی، هنرپیشگی و مونتاژ به صورتی تولید می‌کند که حوصله‌ی مخاطبِ عجول سر نرود و این چنین، از لحاظ محتوا به ابتذال و سطحی‌نگری گرایش یافته و از لحاظ تکنیک نیز اصالت کار را بر «نفی عقل و اختیار تماشاگر و ایجاد حالت تعلیق روانی برای او» نهاده است.
مخاطب عامّ سینما آدمی بی‌حوصله است که از واقعیت حیات اجتماعی بشر به تنگ آمده و در جست‌وجوی وسایلی است که او را همواره در حالت تخدیر و تحریک و تفنن محض نگه دارند. سینما نیز برای ارضای تماشاگری چنین، چه در تکنیک و چه در محتوا، بر موضوعات و شیوه‌هایی اتکا یافته است که اصالتاً به تخدیر روانی، تحریک هیجانات ناشی از ضعف و جهل، و ایجاد شگفتی و تفنن توجه دارد.
چرا موضوع غالب فیلم‌هایی که در مشرق زمین تولید می‌شوند «عشق‌های مجازی و مناسباتِ عاطفی آدم‌های فلک‌زده» است؟ موضوع قریب به اتفاق فیلم‌هایی که در ایران نیز ساخته شده، بجز استثنائاتی معدود، همین مناسبات است که اگر از بیرونِ این غفلت‌زدگی رایج بر آن نظر کنیم، تماماً ناشی از دور ماندن از حیات طیبه‌ی ایمانی و پذیرش مناسبات خانوادگی و اجتماعی غرب در جامعه‌ای است که ماهیتاً با این مناسبات بیگانگی دارد و در جست‌وجوی هویت دیگری است. منظور این نیست که سینما نباید به این مناسبات بپردازد، بلکه قصد ما باید رها ساختن آدم‌ها از فلک‌زدگی باشد و رساندن آنها به آزادی و استقلال و استغنا، نه آن که آنان را در ضعف‌ها و نقص‌هایشان تأیید کنیم. و روشن است که تا خود از فلک‌زدگی و غفلت رایج ملازم آن رها نشویم اصلاً در نمی‌یابیم که آن چه را «رنج‌های بشری» نام نهاده‌ایم، باتلاق عفنی است که از ضعف‌ها و نقص‌ها و نیازها و عادات زاید و تعلقات دنیایی ما فراهم آمده است؛ و گرنه، کدام رنج‌های بشری؟ اینها رنج‌هایی است که بشر امروز به خاطر دور بودن از حقیقت انسانی خویش بدان اسیر است. پرداختن به این رنج‌ها هنگامی زیباست که همراه با «تذکر» باشد.

مخاطب عامّ سینما آدمی است اسیر عادات و تعلقات رنگارنگ و این چنین، برای آزادی خویش اهمیتی قائل نیست و به راحتی از آن در می‌گذرد و عنان و عقل و اختیار خویش را به دست باد رها می‌کند. او آدمی احساساتی و شدیداً تأثیرپذیر است، چرا که تأثراتش بر بنیان‌های ثابت روحانی استوار نیست. خیلی زود به شگفت می‌آید و می‌خندد و یا گریه می‌کند، اما نه خنده و نه گریه‌اش عشق ندارد. نقطه‌ی توجهِ «مُدِ روز»، آدم‌هایی چنین هستند. «سینمای تجارتی» در سایه‌ی اقبال مخاطبی این چنین رشد کرده است. گوش شنوای تبلیغات تجارتی نیز همین‌ها هستند. سریال‌های تلویزیونی «تلخ و شیرین»، «سال‌های دور از خانه»، «محله‌ی پیتون» و ... نیز برای مخاطبی این چنین ساخته می‌شود. «هشیار و بیدار» نیز گیاه‌های هرزی هستند که در آفتاب وجود تماشاگرانی این چنین رشد می‌کنند. برنامه‌‌ی «سلام، صبح بخیر» به شنوندگانی این چنین سلام می‌کند. داستان‌های دنباله‌دار مجلات نیز برای همین‌ها نوشته می‌شود و قِس علی هذا.

مخاطب عامّ سینما آدمی است خیال‌پرور و رؤیایی، در جست‌وجوی گریزگاهی از خویشتن خویش. چهره‌ای نقابی است که باطنش را از دیگران می‌پوشاند. همان‌طور که با دیگران «قایم‌باشک» بازی می‌کند، دوست دارد که خود را از خویشتن نیز بپوشاند. موش با ادا درآوردن پلنگ نمی‌شود، اما ممکن است که امر برخود او مشتبه گردد. برای او حقیقت امر اهمیت ندارد، چرا که پیرامونش را نیز آدم‌هایی چون خود او پوشانده‌اند. مهم این است که او از خود بگریزد. سینما و تلویزیون با خلق «شخصیت‌هایی آرمانی و واقعیتی رؤیایی» آن «گریزگاه» را در اختیار او قرار می‌دهد.
لفظ «ستاره» که به هنرپیشه‌های سینما اطلاق می‌شود پرده از فریبی بسیار بزرگ بر می‌دارد. آنها ستاره‌های درخشان آسمانِ دروغینِ سرابِ فریبنده‌ای هستند که با حیله‌هایی اُپتیک و شعبده بازی‌هایی روانی در برهوتِ وهم ساخته شده‌اند. قهرمان‌پروری جزء ذات سینماست. ضد قهرمان نیز خود نوعی قهرمان است که از رحِمِ نیهیلیسم زاده می‌شود. بعد از قهرمان و ضد قهرمان، نوبت به پرسوناژهایی می‌رسد که نه قهرمان هستند و نه ضد قهرمان. اما چگونه می‌توان از «ماهیت آرمانیِ» سینما گریخت؟ سینما شخصیت‌هایی آرمانی و مطلق می‌آفریند.
مقتضای نیهیلیسم رایج در هنر امروز این است که همه‌ی ارزش‌های موجود انکار شود، هر چند که این انکار بعضاً حتی به انکار لوازم ذاتیِ هنر جدید بینجامد. اما به هر تقدیر، با توجه به ماهیت آرمانی سینما، شخصیت‌های سینمایی، اعمّ از قهرمان و ضد قهرمان و غیر قهرمان، خواه ناخواه بُت‌هایی هستند که تماشاگر آمال و آرزوهای خویش را در آنان محقق می‌بیند و با تمسک به آنها از تعهد می‌گریزد و یا در وجود آنها مَخلَصی برای گریز از خویشتن می‌یابد و از هویت خویشتن و واقعیت محیط بر آن تغفل پیدا می‌کند و وجدان تاریخی خویشتن را به محاق می‌کشاند و از دغدغه‌ی مرگ و معاد می‌آساید.
هنرپیشه‌های سینما نیز قهرمان‌هایی هستند که در چشم تماشاگرانی این چنین، از اسارتِ «هویت» رسته‌اند و به اوج «رهایی» رسیده‌اند. آنها ستاره‌های آسمانِ آرزوهای بشری هستند که شیطان او را با رؤیای تحقق‌ناپذیر «اِخلاد الی ‌الارض» (14) فریفته است. او «اسارت خاک» را عین آزادی می‌بیند و در جست‌وجوی بهشتی است که در آن امیال لجام گسیخته‌ی حیوانی و اهوای نفسانیش به طور کامل برآورده شود. آن چه که این ولنگاری و لجام گسیختگی را محدود می‌کند، واقعیت حیات اجتماعی بشر و آن هویتی است که خود را اسیر آن می‌یابد.
برای رهایی از اضطراب، تمدن امروز به شهروندان خویش می‌آموزد که از یک سو فردیت خود را منحلّ در اجتماع کنند و از سوی دیگر، راه‌های مفسّری نیز چون سینما و تلویزیون و ... در اختیار آنها قرار داده است. سینما سرزمین رؤیایی آرزوهای بشری است که از هویت اجتماعی و تاریخی خویش می‌گریزد. ستارگان درخشان این آسمان هنرپیشه‌هایی هستند که «شخصیت» شان در بی‌هویتی است. هویت برای هنرپیشه‌های صحنه‌ی سینما و تلویزیون لباسی قابل تعویض است، اگرچه آنها نیز در عالم واقع زندانیانِ شخصیتی ثابت و هویتی لایتبدّل هستند.
انسان فطرتاً عاشق کمال است و مشتاق تا فقر و ضعف و نقص وجود خویش را در موجوداتی کامل جبران کند و از حیرت و دهشت بیاساید. اگر روی به بت‌پرستی یا ستاره‌پرستی - هنرپیشه‌پرستی - می‌آورد، عملی خلاف فطرت انجام نداده است، اگر چه در «تشخیص» دچار اشتباه شده. «تحسین و تقدیس» نیز از کشش‌های فطری روح است که اگر در تشخیص دچار اشتباه شود، هنرپیشه‌ها را به جای قدسیان می‌نشاند.
سینما واقعیتی رؤیایی دارد. صورت‌های آن، صورت‌هایی مثالی است که همه‌ی زوائد واقعی آن حذف شده است. شخصیت‌های سینمایی اگر قهرمان باشند، دیگر در وجودشان نشانی از ضعف وجود ندارد، و اگر ضد قهرمان باشند، دیگرسراپا ضعف و نقص هستند و در وجودشان نشانی از قوت، رحم و عطوفت و مهر باقی نیست؛ و اگر نه قهرمان باشند و نه ضد قهرمان، باز هم آدم‌هایی معمولی نیستند. این حقیقتی است غیرقابل اجتناب مربوط به ماهیت سینما، چرا که در نهایت وجود شخصیت‌ها و کیفیت وقایع و فضاها در ظلّ غایات و اهداف کارگردان و سناریست تعیین می‌یابد. و چگونه می‌تواند این چنین نباشد؟
یک فیلم همواره، در همه‌ی جهات در سایه‌ی غایات فیلم‌ساز شکل می‌گیرد و بنابراین، هرگز نمی‌تواند ماهیتی «واقعی» داشته باشد. فیلم‌ساز ممکن است بخواهد فیلم را حتی‌المقدور به واقعیت نزدیک کند، اما نهایتاً «فیلم بازتاب واقعیت است آن گونه که کارگردان می‌بیند. نه آن چنان که هست.» از همین روی است که فیلم‌سازی توانسته است «هنر» - به مفهوم مصطلح لفظ - باشد. فیلم اثر هنری فیلم‌ساز و «مظهر روح» اوست و از این لحاظ همان قدر به واقعیت نزدیک است که سازنده‌اش، و اصلاً چرا باید فیلم به واقعیت نزدیک شود؟ فیلم دارای واقعیتی رؤیایی است و یا به عبارت بهتر «رؤیایی است برای فرار از واقعیت.»

پی‌نوشت‌ها:

1. لفظ «صنعت» را به دلایلی که در این‌جا نمی‌تواند مورد بحث قرار گیرد، نمی‌توان مترادف با «تکنولوژی» دانست، اما نگارنده بعضاً برای آن که سخن مفهوم افتد ناگزیر شده است که الفاظ را با مفاهیم مصطلح آن، هرچند به غلط، به کار ببرد.
2. Optic: بصری. - و.
3. (سخن شیطان خطاب به پروردگار متعال): مسلماً همه‌ی آنان را اغوا خواهم کرد، مگر بندگان مخلص تو؛ حجر/39 و 40. در معنای این لفظِ مخلص نیز سخن بسیار است.
4. René Descartes (1650 - 1596 م)؛ فیلسوف و ریاضی‌دان فرانسوی. - و.
5. اَلعَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمانُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجِنان: اصول کافی، ج 1، کتاب عقل و جهل، ص 34.
6. اشاره است به این بیت حافظ: پیر ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت/ آفرین بر نظرِ پاک خطا پوشش باد. - و.
7. معروف در مقابل منکر.
8. نگارنده در طول هشت سال مستندسازی برای جنگ این معنا را عملاً تجربه کرده است.
9. بیش‌تر آنان از حق کراهت دارند. مؤمنون/ 70.
10. کسی که به ناطق گوش سپرده است یقیناً او را عبادت می‌کند، و اگر ناطق از جانب خدا باشد، خدا را عبادت کرده است و اگر ناطق از لسان‌ابلیس سخن گوید، ابلیس را.
11. إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا. (ما این امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه داشتیم. از تحمل آن سر باز زدند و از آن ترسیدند. انسان آن امانت را بر دوش گرفت که او ستمکار و نادان بود). احزاب / 72. - و .
12. انبیا / 37 .
13. خدا بی‌نیاز است و شما نیازمندانید. محمد/ 38. - و.
14. اخلاد الی‌الارض (جاودانگی در زمین) تعبیری قرآنی است که در آیه‌ی 176 سوره‌ی «اعراف» آمده است. - و.

منبع مقاله :
آوینی، سیدمرتضی؛ (1390)، آینه‌ی جادو، تهران: نشر واحه، چاپ اول