اثبات بیاعتباری کتاب اقدس (11)
طلا معبود حقیقی بهاءالله
«کسی که دارای یکصد مثقال طلا شد، پس نوزده مثقال آن برای خدائی است که آفریننده زمین و آسمان است. مبادا خویشتن را از چنین بخشش بزرگی بازدارید.»
نویسنده: محمدحسن بروشکی
به اهتمام: فرجالله عفیفی
به اهتمام: فرجالله عفیفی
در کتاب اقدس ص 27 س 18 میخوانیم:
«والّذی تملّک مائة مثقال من الذّهب فتسعة عشر مثقالاً للّه فاطر الارض و السّمآء ایّاکم یا قوم ان تمنعوا انفسکم عن هذا الفضل العظیم.»
ترجمه:
«کسی که دارای یکصد مثقال طلا شد، پس نوزده مثقال آن برای خدائی است که آفریننده زمین و آسمان است. مبادا خویشتن را از چنین بخشش بزرگی بازدارید.»
باز گو از نجد و از یاران نجد ... تا در و دیوار را آری به وجد (شیخ بهایی: مثنوی نان و حلوا)
از اول کتاب اقدس تا اینجا خواننده گرامی با ما همراه بوده و تا اندازهای باید درک نموده باشد که خدائی یا پیغمبری بهاء از چه قرار و بر چه منوال است. اکنون آشکار و هویدا شد که تمام حرفهای بهاء تا اینجا به عنوان مقدمه بوده و راه را برای حاضر ساختن و آشنا نمودن اغنام [گوسفندان = بهائیان] هموار میکرده. اینک که تا اندازهای اغنام را زیر بار کشیده و ذهن آنان را برای قبول ذیالمقدمه روشن و حاضر ساخته، موقع آن رسیده که مقصد و مقصود غائی و نهائی خود را ابراز نماید. و در اظهار این مطلب چنان دچار شتاب و اضطراب شده، که سر از پا نشناخته (که مبادا اغنام شانه از زیر بار خالی کنند!) و چندین آیه پشت سر هم بافته، هر نوع تهدید، تخویف [ترسانیدن]، تشویق، اصرار، التماس را جایز دانسته، بالاخره فهم و درک علت و حکمت این گدائی را نیز از حدود استعداد و ادراک اغنام خارج دانسته، و محدود به خداوند نموده و بس. و حال آنکه فهم و درک این مطلب بسیار سهل و آسان است.
اکثر از افراد بشر، در راه رسیدن به ریاست و آقائی، در مدّت زندگانی خود از هیچ نوع پستی و رذالت اخلاقی، تملق، و چاپلوسی، تزویر و تدلیس، مکر و فریب، ظلم و خونریزی خودداری نمیکنند. برای دو روز زندگی، هر یک راهی را انتخاب و روشی را پیروی میکنند، تا اژدهای نفس پلید خود را ساکت و آرام سازند. این صفات در اشخاص مختلف است؛ بعضی فقط به صرف تملق و چاپلوسی، فریب و تزویر قناعت مینمایند؛ برخی از آنها تجاوز کرده، دین و ایمان، شرافت و ناموس، و هرچه در نزد شرافتمندان عزیز است، همه را فدای شهوتپرستی و خودخواهی دو روزه مینمایند؛ از ارتکاب هیچ نوع رذالت، دنائت [فرومایگی]، پستی و بیشرمی، و وقاحت و قباحت، فروگذار نمینمایند، و کار را به جائی میرسانند که به مقام مقدس ایزدی نیز توهین روا میدارند، و به نام او گدائی میکنند، و او را همچون خود، بشری پست و رذل [پست] تصور مینمایند، که نیازمند به پولِ طلا باشد.
ملاحظه فرمائید پستی و دنائت اخلاقی باید تا چه پایه و اندازه باشد، که گدائی را به خدا نسبت دهند، و نام مقدس او را خوار و بیمقدار سازند. و نام منزه او را که آفرینندهی عالم و عالمیان است، به طلا و امثال آن آلوده کنند!! بدبخت تیرهروز و گدای ولگرد را به نام مقدس خداوندی چه کار؟ طلا چیست؟ پول کدام است؟ هر چند که خدای او همان است، که در راه وصول به آن، از هیچ نوع وقاحت و قباحتی فروگذار نمیکند. بهاء در به اصطلاح آیهی بعدی میگوید:
«قد امرناکم بهذا بعد اذ کنّا غنیّاً عنکم و عن کلّ من فی السّموات و الارضین»
ترجمه:
«شما را به این کار امر کردیم، پس از اینکه از شما و از هر کس که در آسمانها و زمینها است بینیاز هستیم»!
تردستی و حقهبازی بها را مشاهده فرمائید! کوسه و ریش پهن، یعنی چه؟! کسی که از زمین و آسمان بینیاز است، به گدائی نیازی ندارد؛ که این همه اصرار ورزد و التماس کند، و با کمال وقاحت تکرار نماید که:
«انّ فی ذلک لحکم و مصالح لم یحط بها علم احد الّا اللّه العالم الخبیر»
ترجمه:
«در این کار حکمتها و مصلحتهائی است که علم احدی به آیه احاطه نمیکند، مگر علم خدای دانا و باخبر»!
حکمت یعنی چه؟ مصالح کدام است، که علم احدی به آن نرسد؟ شاید طلا را چنانکه گفتیم، خدای خود دانسته که علم احدی به کنه آن نمیرسد و یا اغنام خود را به حدی گوساله تصور کرده که به چنین مهملاتی تفوه [سخن] گفته. والا زر و سیم چه اهمیتی در نزد خدا دارد که دارای این همه اسرار باشد، و این همه اصرار ورزد و بگوید:
«قل بذلک اراد تطهیر اموالکم و تقرّبکم الی مقامات لا یدرکها الّا من شآء اللّه انّه لهو الفضّال العزیز الکریم»
ترجمه:
«بگو بدین وسیله خواسته دارائی شما را پاک نماید و شما را به مقاماتی برساند که درک نمیکند کسی آن را، مگر کسی که خدا خواسته باشد.»
ثروت و دارائی اگر از راه مشروع و پسندیده گرد شده باشد، به خودی خود پاک و گوار است، اگر از راه نامشروع و ناپسند جمع شده، باید به صاحبان اصلی آن مسترد شود تا پاک شود و ذمه شخص بری گردد. چگون بهاء دارائی نامشروع و ناپاک را میخواهد با دریافت 19 درصد پاک و طاهر سازد؟ و با دریافت همان پولهای کثیف، تقرب خدا را بفروشد؟ خدائی که قرب او به واسطهی دریافت پول حاصل شود، بشرپرستی است، نه خدا؟
با این همه اصرار باز هم قلبش آرام نگرفته و تأکید بیشتری را لازم دانسته، میگوید:
«یا قوم لا تخونوا فی حقوق اللّه و لا تصرّفوا فیها الّا بعد اذنه کذلک قضی الامر فی الالواح و فی هذا اللّوح المنیع»
ترجمه:
«ای مردم! در حقوق خدا خیانت نکنید، و آن را خرج ننمائید، مگر بعد از اجازه؛ چنین گذشت امر در الواح دیگر و این لوح بزرگ.»
در اینجا نصیحت میکند که در سهم و حق خدا خیانت نکنند و آن را بدون تحصیل اجازه ازخدا به مصرف نرسانند! مقصود ایشان از این خدا کیست؟ اگر همان خدائی که آفریدگار عالم و عالمیان باشد، او تعالی و تقدس، احتیاجی به پول و طلا ندارد؛ و اگر مقصود از کلمه خدا، اوست - چنانکه از آیه اخیر استنباط میشود- که نام او میرزا حسینعلی نوری است، نه خدا! شاید پس از ورود عکا و حیفا نام خود را تغییر داده و خدا گذارده و بدین وسیله با نام نامی و مقدس خدائی توهین میکند. باز هم خجالت نکشیده، چنین میسراید:
«من خان اللّه یخان بالعدل و الّذی عمل بما امر ینزل علیه البرکة من سمآء عطآء ربّه الفیّاض المعطی الباذل القدیم»
ترجمه:
«کسی که به خدا خیانت نماید، به عدل خیانت کرده، و هر کسی به آنچه مأمور شده، رفتار کند. (طلا بدهد) فرود میآید برکت از آسمان بخشش پروردگار بخشنده و عطا کننده و بذل کننده باستانی.»
خیانت به خدا به واسطه ندادن پول یعنی چه؟ چنین خدائی پست و محتاج و حقیر است. «تَعَالَى اللهُ عَمَّا یَصِفُهُ الظّالِمُونَ عُلُوّاً کَبِیراً»
پروردگارا! تو خود گواهی که ما از چنین خدائی که نیازمند زر و سیم باشد، بیزاریم. و چنین خدائی را مخلوقی پست و رذل میشماریم، که از زور تنبلی به دریوزگی و گدائی پرداخته، و موجبات ضلالت و گمراهی برخی را فراهم ساخته.
پروردگارا! تو خود آگاهی که مقصود و مقصدی جز هدایت بندگان تو نداریم. پس آنان را به فضل عمیم [کامل] و رحمت بیمنتهای خود به راه راست هدایت فرما، تا تو را چنانکه هستی به یگانگی و بیهمتائی شناخته، پرستش نمایند.
کردگارا! ما به گفتار مقدس تو پی بردیم و ایمان آوردیم که گوش دارند، ولی نمیشنوند. چشم دارند، لیکن نمیبینند. دل دارند، اما نمیفهمند. پس گوشهای آنان را شنوا و چشمهای ایشان را بینا و دلها را خردمند و دانا گردان!
منبع مقاله :
بروشکی، محمدحسن، (1389) اثبات بیاعتباری کتاب اقدس: احکام بهائیت، تهران: راه نیکان، چاپ اول
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}