ریشه و انتقال آن
واژگان رومی تبار در رسالههای دارویی اندلس
برگردان: زینب پیری (3)
ریشه و انتقال آن (1)
ارجاع به منشأ ریشهشناختی برخی از داروهای مفرده، به درست یا غلط، در رسالههای داروشناسی دورهی اسلامی از جمله رسالههای نگاشته شده در اندلس، کاملاً رایج است و کسانی که با این مواد کار کردهاند، آنها را به خوبی میشناسند. به همین دلیل است که امروزه هیچ کس از نقل قولی که سیمونت (1888:xxv پانوشت 2) به لوکلر نسبت داد، شگفتزده نمیشود:میدانیم که مسیحیانِ قرطبه، در سدهی 4ق/10 م به زبان لاتینی میخواندند و در زمان ابنبیطار نیز به این زبان سخن گفته میشد، زیرا او در کتابش، دربارهی 30 دارو با نامهای لاتینی نوشته است. بیتردید، مسیحیان، دکانهای فروش گیاهان دارویی داشتند و آنها را با نامهای لاتینی میفروختند، و گرچه بربر بودند، دانش آنها برای عربهای مخاطب ابنبیطار ضروری مینمود.
سیمونت، حتی از این هم پیشتر رفت و بر این اساس که واژهی «لاتینی» معادل «عجمیةالاندلس» است، نتیجه گرفت که مردم، در سدهی 7ق/13 م در اسپانیای اسلامی به زبان کاستیلی کهن سخن میگفتند (سیمونت 1888:xxv).
ابن بیطار در کتاب الجامع، دربارهی 30 واژه با ریشهی لاتینی و دیگر زبانها، که به زعم وی به زبانهای غیرعربیِ اندلس مربوط بودند، نوشت. او این واژگان را برای تسهیل در شناسایی مفردات گوناگون رسالههای دیگر یا نشان دادن فضل و دانش خود افزوده بود. (4) به هر روی، الجامع ابنبیطار، تنها یک رویداد شگفت در مجموعهی آثار دارویی اندلس نیست بلکه نتیجهی گردآوری و گاهی تغییر شکل اطلاعات منتقل شده از نویسندگان پیشین است.
ابنبیطار در مقدمهی کتاب فی الأدویة المفردة: تفسیر کتاب دیاسقوریدوس چنین میگوید:
اساس این اثر، کتابهای مؤلفان قدیم است که آنها را بررسی کردهام. من با دو تن از مهمترین دانشمندان گفتگو کردهام اما در بعضی مفردات تنها نامهای بربری و لاتینی را بنا بر سهولت استفادهی آنها ذکر کردهام چه در سرزمین ما رایج باشند و چه مردم زمانهی ما آنها را بشناسند (دیتریش 1991: 387).
پس میتوانیم نتیجه بگیریم که در سدهی 7 ق/13 م استفاده از نامهای مفردات به زبان بربری و لاتینی، صرفاً محدود به شبه جزیرهی ایبری نبود و حداقل تا مصر، که گمان میرود ابنبیطار کتابش را در آن جا تألیف کرده، هم گسترش یافته بود (مایرهوف 1939: xxxiv). از لحاظ تعداد، از 552 واژهی یونانی دیوسکوریدس که ابن بیطار ذکر کرده، صرفاً به 34 واژهی بربری و 111 واژهی لاتینی اشاره میکند. این یعنی در تفسیر کتاب دیاسقوریدوس، نامهای بیشتری نسبت به الجامع هست و بعداً به این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت. در آن جا هیچ ذکری از زبانِ عجمی نیست.
ابن بیطار، در چهارجا (دیتریش 1991: ج 2، ص 34 و 114؛ ج 4، ص 6 و 13)، به صراحت میگوید که نامهای لاتینی را از ابنجلجل رونویسی کرده است. وقتی شرحهای هر دو مؤلف را مقایسه میکنیم، میبینیم که همهی نامهای لاتینی که ابنبیطار ذکر کرده، و همین طور ترجمه یا تفسیر واژگان یونانی، در نسخههای پراکندهای بودهاند که از آثار ابن جلجل، این دانشمند قرطبی، به ما رسیده است. اگر مواجههی مشابهی را میان ابنجلجل و مؤلفی قدیمیتر که هرگز در اندلس نزیسته است، بیابیم چه؟ در صورتی که بتوانیم هرگونه ارتباطی پیدا کنیم، در مقابل واژههای لاتینی (نه رومیتبار) قرار میگیریم که نوشتار شناخته شدهی آن، ادعای وجود زبانی عامیانه در اندلس سدهی 4ق/ 10م را رد میکند.
ضبطهای دلخواه
نمیخواهیم دربارهی اشکالات در شناسایی صحیح داروهای مفرده در آثار داروشناسی دورهی اسلامی اظهارنظر کنیم. هر چند ذکر مشکلاتی که دانشمندان مسلمان، در به کارگیری اطلاعات جمعآوری شده در مکتوبات پزشکی با آن روبهرو میشدند، سودمند است. این موضوع را با گفتهی رازی به خاطر میآوریم:[آشنا شدن با نام داروها، بیماریها، اندامها، وزنها، اندازهها و نشانههایی که برای سنجش در کتابهای پزشکی آورده شدهاند، بسیار سودمند است. زیرا] در بسیاری موارد میبینیم که دارویی ویژه را پزشکان به نیکی نام برده، برای آن سودمندی فراوانی یاد کردهاند ولی نام آن دارو به زبان گفتاری مردمی که آن دارو را به خوبی و سودمندی یاد کردهاند، آورده نشده است، همچنین دربارهی نام فرآوردههای دارویی، غذاهای گوناگون، روشهای درمان و مراقبت بیمار؛ چه در این موارد هم، نامها و نشانههای ناشناختهای را مییابیم که به زبان ستایش دهنده نیامدهاند [...] از همین رو، گردآوری همهی این نامها و نشانههای ناشناخته و آشکار ساختن معنی و مفهوم آنها در یک کتاب، برای بازیابی و شناخت آنها، کار سودمندی به شمار خواهد آمد [...] چون گردآورندگان چنین کتابهایی غایت تلاش خود را برای آوردن تلفظ درست داروهای مفرده آن چنان که در زبان مورد ستایش آنها نگاشته میشود نکردهاند بلکه آنها را [...] با تلفظهای گوناگون آوردهاند تا جایی که یک نام به صورتهای گوناگون نوشته میشود (الحاوی، ج 22: 61 - 62).
این پزشک ایرانی توضیح میدهد که جایگزینی حروف [در یک واژه] میتواند ناشی از چندگونه بودن نوشتار نام باشد. او «جالینوس» را مثال میزند که از معروفترین این جایگزینیهاست و به صورت «کالینوس» «خالینوس» یا «خالینوس» هم نوشته میشود. اما باید به موارد دیگر در جدولهای او توجه داشته باشیم و جایگزینی واژههایی با ریشههای مختلف را در نظر بگیریم؛ مثلاً واژههایی با «الف» یا بدون «الف»، با «الف» آخر یا جایگزین آن «ی»، با افتادگی «و» آخر، دگرگونی «الف» یا «ه» و «س» و «ص» اول، افتادگی «الف» یا «و» میان واژه، جایگزینی «ج» و «ک»، یا «ع» و «خ»، یا «ق» و «ف»، یا «ن» و «ی». همهی اینها، در کنار دشواری تفسیر متون بینقطه است که مطالعهی این واژههای غیرعربی را برای کسانی که با مجموعهی اصطلاحات داروشناسی دورهی اسلامی آشنا نیستند دشوار میکند.
نقیصههای این روشِ کاتبانِ دورهی اسلامی آشکار است و انتشار واژههای غیر عربی را، که منشیان به ندرت به کار میبردند یا میشناختند، دشوار میساخت. در همهی موارد، واژهی مورد مطالعه، چه در دورهی اسلامی و چه در کتابتهای بعدی تا عصر حاضر، بدون علائم تشخیص و اِعراب نوشته میشد.درست است که نسخههای خطی نقطهدار هستند اما ناشر باید پیش از اعلام صحیح بودن کتابت، با رجوع به منابع دیگر همچون رسالههای جدید گیاهشناسی، فرهنگ لغات، واژهنامهها، از خوانش صحیح آنها اطمینان حاصل کند.
نویسندگان دورهی اسلامی که از این مشکلات آگاهی داشتند، گذاشتن معادل عربی برای واژههای گردآمده از زبان دیگر، را برگزیدند که این [معادل عربی] نام دیگر دارو شد. (5) در این روش، متخصصان توانستند ریشهی داروی مفرده را برگردانند. ولی با این وجود، این توضیحات همیشه به بازگردانی واژهها کمک نمیکند، زیرا نویسندگان غیرمتخصص زبانهای دیگر قرنها شباهت را معیار قرار دادهاند و از اشکال مشابه یا دقیقاً یک ترجمه استفاده کردهاند. (6)
معادل نویسی نام داروها: موضوعی ریشه شناختی
میدانیم که داروشناسان دورهی اسلامی نامهای گوناگونی به یک دارو میدادند. این شاید روشی برای تسهیل در شناخت درست داروی مفرده بود، گرچه امروزه این بیشتر یک اشکال است تا کمک، این معمولترین روش در فرهنگهای جامع بود گرچه آن را در دیگر رسالههای طبی نیز مییابیم.معادل نویسی، به طور سنّتی، نشانهی فضل و دانش برخی از نویسندگان است. این که قبل یا بعد از نام دارو، به ریشهی یونانی کهن، رومی، فارسی، هندی، سریانی، نبطی، عبری، بربری و لاتینی آن دارو اشاره کنند، در میان این نویسندگان متداول است؛ اما این ریشه شناسیها، اغلب صحیح نیستند، یا به این دلیل که نویسنده آن را از نویسندهی دیگر رونویسی کرده، که ناآشنایی او به آن زبان را نشان میدهد، یا این که ریشهی نادرستی برای آن پنداشته است.
در موارد دیگر، نویسندهی دورهی اسلامی، واژهای خاص را با کلمهی عربی «عجمیه» یا عبارتهایی مشابه مانند «لسان العجم» و «لغت العجم» به کار میبرد تا از پیشنهاد واژهی جدید بپرهیزد یا چون ریشهی آن واژه برایش اهمیتی ندارد.به همین دلیل، محقق معاصر موظف است که ریشهی واژهی دارویی را، که نویسندهی عرب در آن زمان به آن اشاره نکرده است، با نوشتن اینکه «عجمی» عملاً فارسی، یونانی، سریانی یا چیز دیگر است، نشان دهد. گرچه این مورد، کمک خوبی برای شناخت درست داروست، هنوز زمان و چگونگی پیوستن این نام به اصطلاحات پزشکان دورهی اسلامی نامشخص است.
مثالی از آنچه گفتیم کتاب شرح اسماءالعقار اثرِ ابنمیمون است. ابنمیمون که درست مانند ابنبیطار کتابش را در مصر برای استفادهی شاگردان نوشت، در ادامهی هر مقالهای معادل عربی، یونانی، سریانی، فارسی، بربری، و عجمیِ اندلسی واژگان را آورده است؛ وی گاهی نام عربی را که عامهی مردم در مغرب و مصر از آن استفاده میکردند نیز افزوده است. مایرهوف، ناشر و مفسر کارهای ابنمیمون، دربارهی دانش زبانشناسی این دانشمند یهودی میگوید:
نام داروها نزد نویسندگان اسلامی به طور کلی به زبانهای عربی، یونانی، سریانی و فارسیِ معرب شده است. نویسندگان عرب - اسپانیایی به آنها، نامهای بربری و کاستیلی کهن را افزودند. ابن میمون این نامها را که از اسلافش رسیده بود به شکل منقح رونویسی کرده است. اغلاط این اسامی بیشتر مربوط به کاتبان است؛ زیرا شخص عربزبانی که زبان مادریش سریانی (زبان آرامی جدید) و نزدیک به عبری بود، هیچ دشواری [در خوانش واژهها] نداشت [از این رو] برگردان این نامها اغلب صحیح است. برعکس، برای وی ناآشنایی با زبانهای یونانی و فارسی بود که به اشتباهاتی میانجامید. او این دو زبان را با هم اشتباه گرفته و شکل عربی آنها را غلط نوشته است (مایرهوف 1939: lxv).
برخلاف اظهارات مایرهوف، من از یافتن موارد بیشمار اغلاط ترجمه و اشتباه در چاپ نامهای عجمی اندلسی شگفتزده شدم. علاوه بر آن مایرهوف ادعا میکند که تصویر تنها نسخهای که او از آن استفاده کرده، از ابنبیطار معروف بوده است، و ما میتوانیم همان را برای واژههای یونانی و فارسی هم بگوییم. تنها سه توضیح برای این مسئله وجود دارد: 1- کاتب این اثر، نه ابنبیطار معروف، بلکه کسی بوده که در گیاه شناسی مهارت داشته است، 2- ابنبیطار نامهای رومی تبار مفرداتی را که ابن میمون ذکر کرده نمیدانسته است. 3- مایرهوف آنها را نمیشناخته است. مایرهوف به واژهنامهی خیالی سیمونت خیلی متّکی بود.
باید به یاد داشته باشیم که ابنمیمون میگوید معروفترین یا مشهورترین داروها، عربی یا غیرعربی، در بین پزشکان تنها یک نام داشت. وی هم چنین میگوید که در آثارش تنها از کارهای نویسندگانی که اندلسی بودهاند یعنی ابنجلجل، ابوالولید مروان بن حجاج و ابراهیمبن عبدالله غافقی (که وی نقلقولهای ابن سمجون و ابن وافد را از او گرفته) استفاده کرده است (مایرهوف 1939: 3-4).
چنان که در بالا اشاره کردم، میتوانیم نتیجه بگیریم که نامهای مفرداتی که ابنمیمون آنها را با عبارت «عجمیة الاندلسیة» معرفی کرده است در شبه جزیرهی ایبری به کار برده نمیشدند اما از آنجا که به واسطهی فرهنگهای واژگان اندلسی، منتشر شده بودند یا چون ریشهی لاتینی متداول در قلمروهای اسلامی به آنها اجازهی بقا و استفاده را داده بود، از مرزهای شبه جزیره عبور کرده بودند. (7)
با مقایسهی نامهایی که ابنجلجل و ابنبیطار آنها را «لاتینی» خوانده و آنهایی که ابن میمون «عجمی اندلسی» ذکر کرده است، درمییابیم که این نامها یکی هستند. بنابراین نه با واژههای تحول یافته از یک زبان زنده (به نظر مایرهوف کاستیلی کهن)، بلکه با انتقال عالمانه و مبنی بر کتاب روبهرو هستیم.
کاربرد و سوء کاربرد اصطلاح «عجمیه»
از نظر رُنو و کولَن، انتقال از زبان لاتینی به عربی، نه مستقیماً، آن چنان که در زبان یونانی به واسطهی ترجمهای که از زبان سریانی و فارسی شده، شاهد آن هستیم بلکه به واسطهی زبان رومیتبار اسپانیایی که نویسندگان اسلامی ساکن در اسپانیا به آن «عجمیه» میگفتند، انجام یافته است. کاری که در نامهای ذکر شده در کارهای زهراوی و ابن بکلارش موجود است (1934: xv).برخلاف این گفتهی قاطع، در [التصریف] زهراوی و [المستعینی] ابن بکلارش، «عجمیه» را نمیتوان، در همهی موارد همان رومی تبار اسپانیایی، دانست. مثلاً زهراوی در کتابش، اسقیل (اِس کیلا)، مثنان، بنتابلول (همچنین پنتافلون)، بنفسج (بنفشه)، کاکنج، اسفاراغوس، جلیدونیه را غیرعبی دانسته است. خوب میدانیم که ریشهی آنها رومی تبار اسپانیایی نیست و بیش از آن، میتوانیم این واژهها را ذیل همان شکل در نوشتههای نویسندگان شرقی پیش از سدهی دهم بیابیم.
گاهی اتفاق میافتد که طرح ریشه شناختی نویسندهای را نویسندهی متأخرتر با عبارت کلی «این نام غیرعربی است» گردآوری میکند. در مقابل، آنچه برای یک پزشک قرن 4ق/10 م صرفاً واژهای «عجمی» است، به این دلیل که وی همهی واژهها را به عربی و غیرعربی تقسیم میکند، برای نویسندگان بعدی میتواند ریشهی فارسی، بربری، رومی یا افرنجی (فرنگی) داشته باشد.
متأسفانه این نظر بسیار گسترده است که هر واژهای که با نشانهی «عجمیه» در رسالههای دارویی طبی یا گیاهی نویسندهای اندلسی نوشته شده باشد، خودبهخود از واژگان رومیتبار اسپانیایی است. بیتوجهی سیمونت به این موضوع، امروزه حل این مسئله را بسیار دشوار کرده است.
به این ترتیب در واژهنامهی اسین (8)، میبینیم که آن واژهها متعلق به زبانهای رومی تبار اسپانیا پنداشته میشوند، واژههای یونانی مانند κεινον (s.v. «Cornibon» یادداشت 706) و Κοειον (s.v. «carrion» یادداشت 707)، یا موردی عجیب چون کاتب یا مؤلف اندلسی و ناشر هم عصر وی، به نام مفروض «عجمی» «franne firrino» (franh< frynh<ductus) یادداشت 249) که پس از آن ترجمهی عربی «کسیر الحجر (شکنندهی سنگ)» میآید، اشاره دارد، در واقع این یک کتابت غلط از واژهی یونانی λιθόσπερμον است که در متون عربی دیگر به صورت (fyrnun/ färnun/farnün/) (litus/lytus) و با ترجمهی عربی یکسان نوشته شده است. کاتب «lytus» را حذف کرده و جزء دوم را تکرار کرده است. یا نویسنده تنها از دو کتابت متداول از جزء دوم یعنی «färnun یا fyrnun» استفاده کرده است.
پس باید خواندن همهی نسخهها را، که بسیاری از آنها پیش از این منتشر شدهاند، با مقابلهی ضبط همهی نویسندگان پیشین با ضبط مورد بررسی، شناسایی درست داروی مفرده در زبان عربی و سپس در زبانهای دیگر، برقراری تشابه علمی، و سرانجام مطرح کردن ریشه و بازگرداندن واژه به صورت اولیه بررسی کنیم. این کار را باید با گروهی انجام داد که این انتقال نامها را از نویسندگان متأخرتر شروع کردند و تا جالینوس، دیوسکوریدس و دیگر ترجمههای نویسندگان یونانی و لاتینی ادامه دادند یا برعکس، با نویسندگان متقدمتر شروع تا متأخرتر پایان دادند.
آغاز داروشناسی در اندلس
معمولاً آغاز داروشناسی در اندلس را نیمهی سدهی 41/10 م میدانند. در آن عصر، نسخهای از کتاب دیوسکوریدس از یونان به شبه جزیره رسید که گروهی از پزشکان شامل عبدالرحمان بن اسحاقبنهیثم آن را ترجمه و شرح کرده بودند. حاصل آن را ابنجلجل (332 - 384 ق/ 944 - 994 م) در تفسیر اسماء الأدویة المفردة من کتاب دیاسقوریدس گردآوری کرده است.راهبی رومی به نام نیکولا، که متخصص آن موضوع بود و یونانی و لاتینی میدانست، سهم بسزایی در روشن شدن نامهای یونانی داشت. نام این شخص به همراه پزشکان دیگر قرطبی در منابع شفاهی ابنجلجل موجود است. از میان منابع مکتوب که این نویسنده به صراحت در تفسیرش آورده، در کنار ترجمههای عربی که از دیوسکوریدس و جالینوس در شرق نوشته شده است، محمدبن زکریای رازی، ابوحنیفه دینوری، ابن درید، حنین بن اسحاق و اهرونبن اعیان را میتوان نام برد.
ابن جلجل در آثار دیگرش، از بین نویسندگان یونانی و لاتینی ارسطو، افلاطون و بقراط، پولس اجانیطی (9)، پولوس اوروسیوس (10) و ایزودور سویلی (11)، از میان دانشمندان شرقی ابومعشر، یحیی یا یوحنا ابن سرابیون، یعقوب ابن اسحاق کندی و شاپوربن سهل، از دانشمندان آفریقای شمالی ابن جزّار (شاید به واسطهی کتاب ابن هیثم اندلسی، ← گاریخو 21: 1992)، و از بین پزشکانی که در اندلس میزیستند، صیقلی، احمد بن یونس حرّانی و یوسف حرّانی را نام میبرد.
هیچ ارجاعی به آثار داروشناسی شبه جزیرهی ایبری در سدههای 2 و 3 ق/ 8 و 9 وجود ندارد. در نخستین رسالهی مورد اطلاع یا منتشر شده، هیچ ارجاعی به واژههای «عجمیهی» اندلس نیست. در المختصر فی الطب ابن حبیب (در گذشتهی 238ق/ 853 م) بسیاری از نامهایی که ریشهی یونانی، سریانی، بربری، فارسی دارند بدون هیچ نشانهی زبانشناختی مشاهده میشوند. واضح است که چنین نامهایی مثل اسطفلینة، طباشیر، اسفراج، بادنجان، منتة، أصاص، سقمونیا، سسمبر، زنجیل، تاکوت و غیره از ادبیات طی و داروشناسی میآید که در شرق و مصر وجود داشت، و نه به واسطهی ترجمههایی که در شبه جزیره انجام میشد (← الوارز 1992: نمایهها).
شاید بتوان فرض کرد که آثار نگاشته شده در شرق را، حداقل در میانهی سدهی 3 ق/ 9 م در اندلس میشناختند. این، به طور موازی، وجود یک سنّت طبی «مسیحی» را که طبیبان غیرمسلمان که در قرطبه جراحی میکردند همراه بنیامیه به آن دست یافته بودند خنثی نمیکند. اما وجود این سنّت پزشکی دلیلی برای انکار موجودیّت سنّت پزشکی اسلامی نیست. در واقع، آثار ابنجلجل به روشنی مرزهای زمانی نفوذ لاتینی در پزشکی اندلس را نشان میدهد (سامسو 1992: 39 - 40).
بسیار شگفتآور است که از ترجمهی آثار نویسندگان یونان قدیم در باب مواد دارویی انجام شده در شرق، اطلاعات وسیعی داریم، اما از ترجمههای متون لاتینی هیچ اطلاعی نداریم. من کتاب ریشهشناسیها (12) اثر سنت ایزودور سویلی را در میان منابع مورد استفادهی ابنجلجل ذکر کردهام که بخشی مرتبط با گیاهشناسی، کانیشناسی و جانورشناسی دارد و در آن از کتاب معروف تاریخ طبیعی (13) اثر پلینی استفاده کرده است. بخشی از نامهای لاتینی که سنت ایزودور آنها را ذکر کرده، در کتاب ابنجلجل افزوده شدهاند که ثابت میکند ترجمهای عربی از کتاب پلینی منتشر شده بوده است.
واژههای رومیتبار در رسالهای از سدهی 4 ق/ 10 م
برای بررسی نامهای لاتینیتبار که نویسندگان معروف سدهی 4ق/10 م به آنها اشاره کردهاند، به عنوان مطمئنترین روش، مجموعهای از اطلاعات را که در آن پیوستی از واژگان مسلّم اندلسی ذکر شده، عرضه کردهام. اساس این بررسی، تفسیر ابنجلجل و تفسیر زهراوی است. تنها نام مفرداتی را در نظر گرفتهام که هر دو نویسنده به آنها برای استفاده منحصرشان در بعضی از شهرهای شبه جزیرهی ایبری، توجه کردهاند.بعضی نامگذاریها را تنها زهراوی گردآوری کرده و در آثار ابنجلجل دیده نمیشوند، حتی در تفسیر اسماءالأدویة المفردة من کتاب دیسقوریدس، رساله در باب تریاق یا مکمل گیاهانی که دیسقوریدس از آنها نام نبرده است. شاید بعضی از این نامها در کتاب النبات منسوب به ابنجلجل موجود باشند که نسخهای از آن در دست نیست (گاریخو 1992 a: 18).
چنان که در پیوست میبینیم، شمار ارجاعات به سرقسطه بسیار بیشتر از واژههای منسوب به قرطبه و طلیطله است. اما انتساب بعضی از این اخبار به نویسندهای به نام یهودی و در بعضی موارد ابنجناح، بسیار جالبتر است.
دربارهی این شخص که احتمالاً در سرقسطه زندگی کرده و زبان لاتینی میدانسته، نتوانستم هیچ اطلاعی پیدا کنم. نمیتوانیم به امکانِ یافتنِ نام گیاهان به زبان لاتینی در کتاب وی بیتوجه باشیم، زیرا او بعضی از کتابهای لاتینی در باب این موضوع را ترجمه کرده و آنها را از طریق انتقال شفاهیشان به واسطهی گیاه شناسان محلی منطقه میشناخته است. (14)
دادهی مهم دیگری که باید در نظر بگیریم عدم تناسب میان نامهای اندلسی و نامهایی است که از زمان انتشار واژهنامهی سیمونت در این طبقه بندی قرار گرفتهاند. گردآوری موادی که در آنها ریشهای غیرعربی برای مفردات بیان شده است، نشان میدهد که بیش از دویست واژه از تفسیر زهراوی صرفاً رومیتبار یا لاتینی هستند و تقریباً ده درصد آنها منحصراً در اندلس کاربرد داشتهاند. ابنجلجل نیز قریب به دویست واژه بیان میکند که ریشه آنها در همهی موارد لاتینی است، بجز پنج درصد، که او آنها را واژههای لاتینی عامی میداند.
در گروه نامهای اختصاص یافته به داروها و مفردات، این نمونهی کوچک از واژههای رومیتبار اندلس نشان میدهد که تا چه اندازه انتقال دانش داروشناسی با تولید علم در شرق به هم مربوط بودهاند. بنابراین، واژهای مثل فوشال (fusell به کاتالونیایی، husillo به کاستیلی) در کتاب ابنماسویه آمده است (← سیمونت 1888: 236). ذکر همهی واژههایی که بخشی از واژههای رومیتبار اندلس را تشکیل میدهند، و پیش از این رازی یا ابوحنیفه دینوری از آنها یاد کردهاند، ناممکن است.
باید توجه داشت که در انتقال دانش داروشناسی عربی به غربِ مسیحی، بسیاری از نامهای مفردات آوانویسی یا ترجمه شدهاند. در این روش، چیزی شکل گرفت که دانشمندان آن را «داروسازی لاتینی» نام نهادند و مراجعه به واژههای لاتینی، یونانی، فارسی و عربی با رسالههای تدوین شده در شرق پیوند یافت. شاید بتوان نتیجهگیری کرد نامگذاریهای مصطلح به کاستیلی رومیتبار، میتوانند واقعاً نامهایی باشند که در سدههای میانه دوباره به زبان لاتینی عالمانه ترجمه شدهاند.
پینوشتها:
1. این مقاله ترجمهای است از «Spain: Its origin an Romance lexicon in pharmacological treatises written in Muslim transmission » که در ششمین گردهمآیی بینالمللی تاریخ علوم اسلامی (رأس الخیمه، 16 - 19 دسامبر 1996) عرضه شده و در مجلة تاریخ العلوم العربیة، سال 12 (2001)، شمارهی 1 و 2، ص 111 - 130 چاپ شده است.
2. استاد دانشگاه والنسیا، اسپانیا.
3. کارشناس ارشد تاریخ و تمدن ملل اسلامی؛ zeinab.piri@gmail.com
4. هیچ محققی نیست که از این متون داروشناسی دریابد که، در سدهی 7 ق/ 13م. و پیش از آن، در اندلس به زبان فارسی سخن گفته میشده است، با وجود این که بسیاری از اصطلاحات فارسی را در کتابهای پزشکی و زبان اسپانیایی میتوانیم بیابیم.
5. به عنوان مثال: ἄμπελος λευκὴ به «کرمة بیضاء» ترجمه شد.
6. این مورد مربوط به دو گیاه میشود: پنتافیلون و فنجنکشت (پنج انگشت) که برای هر دو ترجمهی عربی «گیاهی با پنج برگ» داده شده که دلیل سردرگمی بسیاری از نویسندگان دورهی اسلامی بود.
7. تنها پنج دارو تحت عنوان «عجمی اندلسی» در دیگر کتابهای پزشکی این نویسنده مشاهده میشود: أروقه، بربوذیه، قرنیلیه یا فورفولیه، قنیله ویربهشانه (مایرهوف: 7، 50، 65، 74 و 361).
8. Asin
9. Paul of Aegina
10. Paulus Orosius
11. Isodore of Seville
12. Etymologies
13. Natural History
14. شاید به مروان بن جناح اشاره میکند که شخصی یهودی و اندلسی است که صاعداندلسی در طبقات الامم از او یاد میکند (بو الوان، 1985؛ 204) و در سرقسطه پزشک بوده است. او رسالهای به نام فی ترجمة الادویة المفرده دارد و در اندلس به ابوالولید بن جناح (990 - 1050 م.) مشهور است.
[PA] Alcalá, P. de (1883), De Lingua Arabica libri due, ed. P. Lagarde, Göttingen [Osnabrück 1971],
[IH Álvarez, C. & Girón, Fi (1992), Ibn Habïb (m. 238/ 853), Mujtaṣar fi l- ṭibb (مختصر فی الطب) , Madrid, CSIC.
Asin, M. (1943), Glosario de voces romances registradas por un botanico anonimo hispano-musulmán (siglos XI-XII). Madrid- Granada, [Vide al- Ḫaṭṭäbï],
[DY] Dietrich, A. (1988), Dioscurides Truimphans, Göttingen, 2 vols.
[DY] Dietrich, A. (1990), Die Dioskurides-Erklärung des Ibn al- Baiṭär, Ein Beitrag zur arabischen Pflanzensynonymik des Mittelalters. Göttingen.
Fórnes, J. M. & Álvarez, C. (1987), Ibn Rušd, Kitäh al-kulliyät fι’l-ṭibh (کتاب الکلیات فی الطب), Edición critica y notas. Madrid, CSIC, 2 vols.
[TY] Garijo, I. (1992), ibn Ŷulŷul, Tratade sobre Ios medicamentos de la triaca, editado y traducido por ... Córdoba.
Garijo, I. (1992a), Ibn Ŷulŷul, Tratade actavo, editado y traducido por ...Córdoba.
[GA] Galeno/Ğälïnüs, Kitäb al-adwiya al-mufrada tarğamat Ḥunayn ibn Isḥäq(کتاب الأدویة المفردة ترجمة حنین ابن اسحاق), Ms 793Real Biblioteca de El
Escorial (11 maqälät); [Gb]Ms.794 Real Biblioteca de El Escorial (maqälät 6-11).
[IB] Ibn Bukläriš, al-Kitäb al-musta "їnї'(الکتاب المستعینی) Ms.5009 Biblioteca
Nacional de Madrid.
Ibn al-Jazzär (1985), Kitäb al-I'timäd fi’l-adwiya al-Mufrada (الاعتماد فی کتاب الادویة المفردة), Facsimile ed. F. Sezgin Frankfurt.
Isidoro de Sevilla (1982), Etimologies, Texto Latino, versión Espanola y notas por J.Orozy M. A. Marcos, Madrid. 2 vols.
Labarta, A. (1980), "El Prólogo de al-kitäb al-musta "ïnï de Ibn Bikläriš (Texto árabe y traduccián anotada)”, Estudios sobre historia de la ciencia árabe, Barcelona, CSIC, pp. 181-316.
[SM]Meyerhof, M. 1939), Šarḥ asmä’ al-'Uqqär ,(شرح اسماء العقار). Un glossaire de matière médicate composé par Maïmonide, Le Caire, Mémoires de I’lnstitut d’Egypte, t. XLVI.
[Nb]Nebrija, E. A. (1951), Vocabulario español-latino, Facsimil de la primera edicion (Salamanca? 1495), Madrid.
Plinio (1974), Histoire Naturella, Livre XXV, texte établi, traduit et comementé par J. André, Paris.
[RH ] Al-Rāzī (1971), Kitäbu Häwї fi 't-ṭibb (کتاب الحاوی فی الطب),(under the
supervision of Dr. M. ‘Abdu’l Mu'id Khan, vol. XXII, Osmania University, India.
Samsó, J. (1992), Las ciencias de los antiguos de al-Andalus. Madrid, Ed. Mapfre.
Simonet, F. J. (1888), Glosario de voces ibéricas y latinas usadas entre los mozárabes, precedido de un estudio sobre el dialecto hispano-mozárabe, Madrid.
Vernet. J. (1979), Esludios sobre historia de la ciencia medieval, Madrid- Bellaterra, Universidad de Barcelona.
[VFJVocabulista in arabico, pubblicato per la prima volta sopra un codice della Biblioteca Riccardiana di Firenze da C. Schiaparelli, Firenze 1871 [1-a = Latin-Arabic ; a-1 = Arabic-Latinl.
[AB] الخطّابی، عمدة الطبیب فی معرفة النبات، ابوالخیر إشبیلی (2 ج)، رباط، 1995.
صاعد اندلسی، طبقات الامم، تحقیق بو ألوان، بیروت - لندن، 1985.
الزهراوی، مقالهی بیست و نهم، کتاب التصریف: [S] نسخهی استانبول، بشیرآغا 502، کتابخانهی عمومی سلیمانیه، چاپ عکسی ف. سزگین، فرانکفورت 1987 (ج 2، ص 415 - 442)؛ [B] نسخهی استانبول، بشیرآغا 503، کتابخانهی عمومی سلیمانیه (گ 634 ر - 652 ر)؛ [V] نسخهی استانبول، ولیالدین 2491، کتابخانهی دولتی بایزید (گ 50 ر - 82 ر)؛ [A] نسخهی استانبول، علی امیری (عربی) 2854، کتابخانهی ملت (گ 28 پ - 60 ر).
منبع مقاله :
میراث علمی اسلام و ایران، سال دوم، شمارهی اول (پیاپی 3)، بهار و تابستان 1392.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}