تحصیلات، آموزش و روحیهی عصیانگری اشو
او در تمام مدت تحصیل دست از ناسازگاری، جرّ و بحث و دردسر آفرینی در مدرسه برنداشت. واقعیت آن بود که اشو تنفس در فضای سحرانگیز رودخانه را به زندانِ زشت مدرسه ترجیح میداد. به نظر اشو، پدر و مادرها با یک تجاوز روحانی و معنوی، نسل جدید را به فساد میکشانند و در یک تحمیل آشکار آنها را به زندان مدرسه تحویل میدهند تا فرزندان را برای به دست آوردن منافع آنها بار آورند. (2)
با نامنویسی اشو در «کالج هیتکارینی»، (3) دورهی جدیدی از زندگی برای او آغاز شده بود. او خانهی مادربزرگ را ترک کرد و به منزل عمهاش در جبالپور رفت. در تمام مدت سکونت، با شوهر عمهاش ناسازگاری و اختلاف داشت (4) و مدت زمان زیادی طول نکشید تا آنجا را ترک کند.
اکنون باید جایی برای خود پیدا میکرد. در خارج از شهر خانهای وجود داشت که کسی آن را اجازه نمیکرد، مردم آنجا را محل رفت و آمد ارواح میدانستند، صاحبخانه برای آنکه نظر مردم را عوض کند به اشو پیشنهاد کرد که به صورت رایگان در آنجا اقامت کند، به این ترتیب مردم با دیدن اینکه یک پسر جوان در آن خانه اقامت دارد و مشکلی هم از جانب ارواح نداشته به این نتیجه خواهند رسید که این ملک و خانه مشکلی ندارد. اشو پیشنهاد را پذیرفت و حدود ده سال در آنجا اقامت داشت. او در این باره میگوید:
من زندگی کردن در آنجا را شروع کردم، اما به طور مستمر در همه این ترس را آفریدم که آنجا پاتوق ارواح است، چون اگر کسی آنجا را میخرید، مرا بیرون میانداختند. (5)
او روزها به دانشگاه میرفت و شبها را به عنوان ویراستار در یک نشریه کار میکرد و به مدت چند سال نمیتوانست بیشتر از سه یا چهار ساعت در شبانهروز بخوابد. (6)
اشو، استادهای خود را در دانشگاه، اساتیدی با اعتبار جهانی معرفی میکند، ولی میگوید:
در کلاس، استاد همیشه تقریباً غیر روزآمد است. او چیزهایی را حفظ میکند که سی سال پیش، وقتی که در دانشگاه بوده، خوانده است. در این سی سال، همهچیز تغییر کرده است. (7)
روحیهی عصیانگری و خودشیفتگی اشو مانع از آن بود که بتواند به لحاظ نظری دورهای موفق و با کیفیت مطلوب را در دانشگاه سپری کند. در واقع او نسبت به آنچه که در دانشگاه عرضه میشد، اعتنایی نداشت و برای آن ارزشی قائل نمیشد. به این ترتیب تنها به گرفتن مدرک و تمام شدن دوره رضایت داد و در نهایت هم دانشگاه را پس از چند سال تدریس برای همیشه ترک کرد.
با آنکه اشو، وجود یک استاد باطنی و مرشد معنوی را برای سالک ضروری میداند ولی خود او از وجود یک استاد محروم بود و از این بابت تأسف میخورد:
بودا میگوید: "خوشبخت انسانی است که مرشدی را یافته است."
خودِ من به شخصه مثل شما خوشبخت نبودم؛ من بدون مرشد کار میکردم. من جستجو میکردم و نتوانستم کسی را بیابم. (8)
از جمله شخصیتهای تاریخی که مورد توجه اشو است، بودا است؛ اشو خود را بودای زمان میداند و انسان مطلوب او عنوان «زوربای بودایی» را یدک میکشد.
شخصیتهای محبوب و مورد ستایش او آدمهایی هستند جامعهگریز و بلکه ضد اجتماعی؛ کسانی که از نظر اطرافیان اشو و خانواده، کاملاً غیرمعمول و نامقبول هستند. وجه اشتراک آنها، تنهایی، جامعهگریزی، ضد جامعه بودن و بالاخره ستایشگرِ اشو بودن است.
پدربزرگ پدری، ماگا بابا (9)، پاگال بابا (10) و ماستو بابا (11) (مانستوی عارف)، نامهایی هستند ناشناخته که اشو از آنها یاد میکند و آنها را مورد ستایش قرار میدهد. این شخصیتها به لحاظ رفتاری تا حدودی به شخصیت نمادین باباطاهر عریان در ادبیات فارسی شبیه هستند، البته اشعاری به زیبایی و دلچسبی اشعار منسوب به او ندارند.
اشو در تمام گفتگوهایی که با دیگران دارد و وارد بحث با آنها میشود پیروز است و این دیگران هستند که همیشه از او درس میآموزند. حکایتهای او این طور وانمود میکنند که او همهی ادیان، فرق و مکاتب را پشت سر گذاشته و چیزی برای آموزش دادن به او نیست و او کاملاً با دیگران فرق دارد و متفاوت است.
به نظر اشو، سیستم آموزشی در سراسر جهان مشکل دارد و همهی تحصیل کردهها بیسواد هستند، کموبیش دارد اما فرق نمیکند و این بیسوادی به خاطر آن است که آموزش جامع و کامل در هیچ کجای دنیا وجود ندارد. (12)
این نگاه نامتعادل و غیرمنصفانه نسبت به سیستمهای آموزشی از یک سو و از سوی دیگر خودشیفتگی اشو سبب میشد تا نتواند دانشجوی موفقی باشد و اگر آن نظامهای آموزشی چیزی هم برای یاد دادن داشتند، او شنوایی خود را نسبت به آنچه که عرضه میشد از دست داده بود. اشو میگوید:
من از کالجهای زیادی اخراج شدم، آن هم به این دلیل ساده که معلمان شکایت داشتند که نمیتوانند برنامهی درسی را طی یک دورهی یک ساله به اتمام برسانند. چون: «این دانشجو ما را به چنان جرّ و بحثهایی هدایت میکند که هیچ چیزی نمیتواند به پایان برسد.» (13)
او برای انسانها، نظام آموزشی جدیدی را توصیه میکند. در این نظام آموزشی، امتحان گرفته نمیشود و این اظهارنظرهای معلم دربارهی دانش آموز است که جواز عبور از یک کلاس را به کلاسی بالاتر خواهد داد. او بر این اعتقاد است که در سیستم آموزشی جدید او، امتحانات جایی ندارد. (14)
در نظام جدید آموزشی اشو، پنج بُعد برای آموزش وجود دارد. (15) بُعد نخست: زبانآموزی است. هر کس باید زبان مادری و زبان انگلیسی را برای ارتباط بینالمللی بیاموزد. او بر زبان انگلیسی به عنوان زبان اصلی و ابزار ارتباط در جامعهی یکپارچهی جهانی تأکید دارد و به دلیل گسترهی وسیع، رواج آن را ترجیح داده است.
اما زبان مادری به چه درد میخورد؟ او زبان مادری را برای بیان احساسات و عواطف لازم میبیند، احساسات و ظرفیتهایی که فقط میتوان آنها را در قالب زبان مادری بیان کرد. (16) اشو میداند که زبان، حاصل رشدی چند هزار ساله است و تجربهی تلخ زبان اسپرانتو، دلیل دیگری برای توجه بیشتر به تار و پودهای فولادین فرهنگ است. (17)
به نظر میرسد که اشو اینجا برخلاف منش و روش معمولش کوتاه آمده است و از سر ناچاری به آموزش زبان مادری جواز داده است؛ چرا که با نگاهی که او در نفی ملیتها، مذاهب و هرگونه تشکیلات دارد، زبان ملی و محلی یک مانع بزرگ برای تحقق نظام واحد و یکپارچه است. زبان، تنها الفاظ و کلماتی نیست که کنار هم گرد آمده و قواعدی برای آن در نظر گرفته شده باشد، بلکه به معنای عام آن، چیزی از فرهنگ کم ندارد و جداسازی زبان و فرهنگ از یکدیگر کاری نشدنی و آب در هاون کوفتن است.
به نظر میرسد که اشو خود این نکته را میداند و میگوید:
اما این کافی نیست - زبان مادری گروههای کوچکی از مردم را به دور هم گرد آورده و از دیگران افراد بیگانه میآفریند.
وجود یک زبان بینالمللی به عنوان مبنایی برای دنیا و بشریتی واحد ضرورتی مسلم به شمار میآید. (18)
بنابراین اگر روزی برسد که همه انگلیسی بلد باشند و بتوانند احساسات و عواطف خود را در سطح زبان مادری و تسلط به آن بیان کنند، بدون تردید دیگر نیازی به زبان ملی و محلی نیست و حتی باید با زبانهای دیگر مبارزه کرد تا این محدودهسازیها از بین برود و همان زبان و فرهنگ انگلیسی برای بشریت باقی بماند و بس!
بعد دوم، اکتشاف و استفسار دربارهی موضوعات علمی است. واقعیات و آموزش آنها را میتوان به وسیلهی تلویزیون و کامپیوتر نیز منتقل کرد، ولی به دلیل پیچیدگی بیشتر، وجود راهنما ضرورت بیشتری خواهد داشت.
از نظر اشو بُعد سوم، آموزش، همان بُعدی است که فقدان آن در آموزش آن روز به چشم میخورده و آن آموزش «هنر زندگی کردن» است:
مردم فکر میکنند که میدانند زندگی چیست، در حالی که از زندگی هیچ نمیدانند و وقتی از آن سر در میآورند که خیلی دیر شده است. باید به هر کودکی کمک کرد تا خشم، نفرت و حسادت خود را به عشق مبدل سازد.
بخش مهمی از بُعد سوم باید احساس شوخطبعی باشد. این به اصطلاح آموزشی که امروز داریم، افراد را غمگین و جدی بار میآورد و چنانچه یک سوم از عمر تو در دانشگاه به اندوه و جدیّت تلف شود، این حالات به بخشی از وجود تو بدل گردیده و ملکه ذهنت خواهد شد تو زبان خنده را فراموش میکنی و کسی که زبان خنده را فراموش کرد، قسمت اعظم زندگی را به دست فراموشی سپرده است. (19)
معلوم نیست در دانشگاه بر اشو چه گذشته که به این نتیجه رسیده که دانشگاه آدم را غمگین میکند، در حالی که معمولاً محیطهای دانشگاهی محیطهایی است که در عین هدفدار و منظم بودن از شادی و نشاط خالی نیست. علاوه بر این، همین که انسان، رشد و کمالی را در وجود خود میبیند که با آموزش نسبت به یک موضوع حاصل شده، میزان رضایت او از زندگی افزایش پیدا کرده و با احساس کارآمدی و مفید بودن برای خود و جامعه، نشاط، شادابی و اعتماد به نفس بالاتری فراهم میکند.
بُعد چهارم آموزش، هنر و خلاقیت است. نقاشی، موسیقی، صنایع دستی، بنایی و یا هر کار خلاق دیگری و بالاخره بعد پنجم، بعد مرگ است:
در این بُعد همهی انواع مراقبه جای دارد تا درک کنی که اصلاً مرگی در کار نیست و به این ترتیب از زندگی جاودانه درونت آگاه شوی. این باید اصل قرار بگیرد. (20)
اشو پیشنهاد میکند تا دانشگاهها با توجه به مخاطبان به دو قسم تقسیم شوند، بخشی برای جوانان و بخشی برای پیران:
جوانان برای آموختن هنر زندگی کردن - مسائل جنسی، بلندپروازی، مبارزه و... - بعد وقتی پیرتر شدند و به مرز چهل و دو سالگی رسیدند، باید دوباره به دانشگاه برگردند تا دربارهی مرگ و خدای یگانه و مراقبه بیاموزند، چون حالا دیگر دانشگاههای قدیم دردی از آنها دوا نمیکنند. (21)
با آنکه اشو در سخنان خود تأکید کرده بود که هیچ فلسفهای ندارد و تمامی عملکردش برنامهزدایی است، (22) در اینجا میبینیم که او برنامه و نظامی آموزشی پیشنهاد میکند و حتی در دورههای هفت سالهی زندگی انسان مراحل و مقاطعی برای رسیدن به اهدافی در نظر میگیرد و برای آنها باید و نبایدهایی برمیشمرد. (23)
در حالی اشو، برنامه و نظام آموزشی خود را پیشنهاد میکند که محتوای آن در دیگر نظامهای آموزشی وجود دارد؛ ادبیات، زبانشناسی، علوم پایه، علوم فنی و بالاخره الهیات و دینپژوهی به همین موارد میپردازند، حتی آشنایی با روانشناسی، جامعهشناسی و راههای تنظیم جمعیت و رفتار در خانواده و دورههای مختلف برای مراحل گوناگون زندگی در دانشگاه و دیگر نهادهای آموزشی و اجتماعی ارائه میشود و روشن نیست که این کشف اشو چه دستاورد جدیدی ارائه میکند!
با آنکه اشو از تحصیل در مدرسه و دانشگاه بیزار است اما از همان دوران دبیرستان به مطالعه کتابها علاقه نشان میدهد و در این میان این داستانهای روسیه هستند که بیش از هر کتاب دیگری توجه او را به خود جلب میکنند.
محبوبترین کتاب برای اشو، کتاب پدران و پسران نوشته «تورگینف» (24) است. چندی بعد اشو از کتاب دیگری یاد میکند که آن را از میان هزاران کتاب برگزیده است؛ کتابی به نام سومین معیار اندیشه (25) نوشته «پی. دی. اوسپنسکی». (26) اشو میگوید که این کتاب، چندان حاوی اسرار است که هر صفحه، هر پاراگراف و هر جملهاش، آبستن معنا به نظر میرسد. رستاخیز نوشته «لئوتولستوی» و مادر نوشته «ماکسیم گورکی» نیز از دیگر کتابهای مورد توجه او بودند. اشو، این ادعا را دارد که شاید هیچ انسان دیگری در کل جهان پیدا نشود که بیشتر از او دربارهی کتابها بداند. (27)
پینوشتها:
1. Nonsense.
2. اوشو، خاطرات اوشو: اینک برکهای کهن، ترجمه سیروس سعدوندیان، ص 204.
3. Hitkarini College
4. اوشو، و آنگاه نبودم، ترجمه سیروس سعدوندیان، ص 9-11.
5. همان، ص 14.
6. همان، ص 24.
7. همان، ص 176.
8. همان، ص 47.
9. Megga Baba
10. Paggal Baba
11. Masto
12. اشو، آیندهی طلایی، ترجمه مرجان فرجی، ص 115.
13. اوشو، خاطرات اوشو: و آنگاه نبودم، ترجمه سیروس سعدوندیان، ص 119.
14. اشو، آیندهی طلایی، ترجمه مرجان فرجی، ص 108-109.
15. همان، ص 112-114.
16. اشو، کودک نوین، ترجمه مرجان فرجی، ص 136-137.
17. همان.
18. همان، ص 137.
19. اشو، آینده طلایی، ترجمه مرجان فرجی، ص 113-114.
20. همان، ص 114-115.
21. اشو، بلوغ، ترجمه مرجان فرجی، ص 63.
22. اوشو، خاطرات اوشو: و آنگاه نبودم، ترجمه سیروس سعدوندیان، ص 120.
23. ر.ک: اشو، بلوغ، ترجمه مرجان فرجی، ص 52-87.
24. (1883-1818) Lvan Turgeneven: نویسنده و شاعر روس.
25. Terium Organum: یا ارغنون سوم. نخستین ارغنون (Organon) یا قواعد اندیشه درست توسط ارسطو (384-322 ق م) و دومین ارغنون (Novum Organum) توسط فرانسیس بیکن (1626-1561 Francis Bacon) فیلسوف و سیاستمدار انگلیسی نوشته شد.
26. (1947-1878) Peter Denianovich Ouspensky: نویسنده و روزنامهنگار باطنیگرای روس.
27. اوشو، خاطرات اوشو: و آنگاه من نبودم، ترجمه سیروس سعدوندیان، ص 126.
فعالی، محمدتقی؛ (1388)، نگرشی بر آراء و اندیشههای اشو، تهران: انتشارات عابد، چاپ اول.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}