تجلی ایمان در ابو طالب (علیه السلام)

نويسنده: سيد هاشم رسولي محلاتي
در اينجا قبل از اينكه وارد بحث ديگرى بشويم لازم است چند جمله‏اى درباره ايمان ابو طالب كه متأسفانه برخى از نويسندگان اهل سنت درباره‏اش ترديد كرده‏اند ـ ذيلا براى شما ذكر كرده و به دنبال بحث بعدى برويم،گرچه مطلب از نظر ما و هر شيعه ديگرى مسلم و جاى بحث نيست.
اين مطلب مسلم است كه چون پس از شهادت امير المؤمنين علیه السلام دستگاه خلافت و زمامدارى مسلمانان به دست بنى اميه و پس از آن به دست بنى عباس افتاد آنها نيز بنى هاشم و بخصوص فرزندان امير المؤمنين علیه السلام را رقيب خود در خلافت مى‏پنداشتند و براى كوبيدن رقيب و استقرار پايه‏هاى حكومت خود از هيچ گونه تبليغ به نفع خود و تهمت و افترا و انكار فضيلت رقيب دريغ نداشتند اگر چه منجر به انكار فضيلت رهبر اسلام و اهانت به شخص پيغمبر گرامى و شريعت مقدسه اسلام گردد.چون براى آنها هدف اساسى و مسئله اصلى همان حكومت و رياست بود و بقيه همگى وسيله بودند،و اين مطلب براى هر محقق و متتبع بى نظر و منصفى قابل ترديد نيست.
و ظاهرا براى هر كسى كه كمترين آشنايى با تاريخ اسلام داشته باشد اثبات اين مطلب نيازى به اقامه دليل و برهان،و ذكر شاهد تاريخى و حديثى ندارد.
تا جايى كه مى‏توانستند فضايل امير المؤمنين علیه السلام و هر كس را كه به آن بزرگوار ارتباط و بستگى داشت انكار كرده و در برابر حديثى در مذمت ايشان به وسيله ايادى خود جعل مى‏كردند .
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه گويد (2) :
«معاويه مردم شام و عراق و ديگران را مأمور ساخت تا در منابر و مجامع على علیه السلام را دشنام داده و از او بيزارى جويند،و اين كار عملى گرديد،و در زمان بنى اميه اين جريان سنتى شد تا اينكه عمر بن عبد العزيز از آن جلوگيرى كرد.»
و از ابى عثمان روايت كرده كه جمعى از بنى اميه به معاويه گفتند:تو اكنون به‏آرزوى خود رسيدى خوب است جلوى لعن اين مرد را بگيرى؟
گفت:نه به خدا،تا وقتى كه خردسالان به لعن او بزرگ شوند و بزرگ سالان با آن پير گردند .و سپس داستانهايى درباره كسانى كه نسبت به على علیه السلام عداوت داشته و از معاويه پول مى‏گرفتند و در مذمت امير المؤمنين حديث جعل مى‏كردند نقل كرده و اسامى آنها را ذكر مى‏كند مانند ابو هريره،مغيرة بن شعبه،عروة بن زبير،زهرى و سمرة بن جندب،انس بن مالك،سعيد بن مسيب،وليد بن عقبه و امثال ايشان (3) و از هر كدام نيز برخى از احاديث جعلى آنها را ذكر مى‏كند.
و در همين رابطه فضايل بسيارى را از فاطمه زهراعلیها السلام و بانوى محترم آن بزرگوار و حسن و حسين علیه السلام و ديگر فرزندان آن حضرت و ابو طالب،جعفر،عقيل،پدر و برادران آن امام مظلوم انكار كرده و علتى جز همين رابطه با امير المؤمنين علیه السلام نداشته است.
و به گفته يكى از نويسندگان:
«جناب ابو طالب هيچ جرمى و گناهى نداشته كه اين چنين مورد اتهام نارواى كفر و شرك قرار گيرد جز آنكه پدر امير المؤمنين علیه السلام بوده،و در حقيقت هدف واقعى در اين اتهام شنيع و ناروا فرزند برومند او بوده كه همچون خارى در چشم امويان و فرزندان زبير و همه دشمنان اسلام فرو مى‏رفت،و از اعمال خلاف و ضربه‏هايى كه مى‏خواستند به پيكر اسلام جوان بزنند جلوگيرى مى‏كرد.
و بسيار عجيب و شنيدنى است كه ابو سفيان پدر معاويه كه در مجلس عثمان آشكارا گفت:سوگند بدانكه ابو سفيان بدو قسم مى‏خورد كه نه بهشتى وجود دارد و نه جهنمى!او مؤمن و پرهيزگار و عادل است،اما ابو طالب و پدر امير المؤمنين كافر و مشرك،و در گودال آتش است...!» (4)
و گرنه كسى كه با تاريخ اسلام و حمايتهاى بى دريغ ابو طالب از رسول خدا و آيين مقدس آن حضرت يعنى اسلام آشنا باشد و آن همه فداكارى و ايثار او را در اين راه از نظر بگذراند،و سخنان و اشعار زياد او را كه در دفاع از رسول خدا به عنوان پيامبربرگزيده از طرف خدا گفته است بشنود جاى ترديد براى او در اين باره باقى نمى‏ماند كه او والاترين مؤمنان و سابقه دارترين مسلمانان بوده است.
كسى كه وقتى پيغمبر و على علیه السلام را مى‏بيند كه نماز مى‏خوانند و على در طرف راست آن حضرت ايستاده به جعفر فرزند ديگرش نيز دستور مى‏دهد تا با آن دو نماز بگزارد و در اين باره بدو مى‏گويد:
«صل جناح ابن عمك و صل عن يساره» (5)
و در اين باره آن اشعار معروف را مى‏گويد كه از آن جمله است:
و شخصيت بزرگوارى كه وقتى مسلمانان به حبشه هجرت مى‏كنند قصيده‏اى انشا فرموده و براى نجاشى پادشاه حبشه مى‏فرستد و در آن قصيده مى‏گويد:
و يا در قصيده ديگرى كه راويان شعر و حديث نقل كرده‏اند درباره آن حضرت گويد:
و چون هنگام مرگ آن جناب فرا مى‏رسد فرزندان عبد المطلب را گرد آورده و بدانها مى‏گويد :
«يا معشر بنى هاشم!أطيعوا محمدا و صدقوه تفلحوا و ترشدوا» (10)
و اشعار و سخنان بسيارى ديگرى كه هر كه خواهد بايد به كتاب شريف الغدير و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد(ط مصر،ج 3،صص 318ـ310)مراجعه نمايد.و اگر بخواهيم همه را در اينجا به رشته تحرير درآوريم كتاب جداگانه‏اى خواهد شد (11) و آيا كسى بعد از آن همه اشعار و سخنان بسيار مى‏تواند براى ترديد در ايمان ابو طالب محملى و توجيهى جز همان كه گفتيم بيابد.
و مضمون سخن ابن ابى الحديد در اينجا جالب است كه مى‏گويد:
اين اشعار را وقتى به صورت مجموع بنگريم متواتر استـاگر چه آحاد آن متواتر نباشدـو مجموعه آنها دلالت بر امر واحد مشتركى دارد و آن تصديق حضرت محمد(ص)است،چنانكه هر كدام از داستانهاى شجاعت على علیه السلام به صورت خبر واحد نقل شده ولى مجموع آنها متواتر است و براى ما موجب علم بديهى به شجاعت على علیه السلام مى‏گردد.و اين تواتر مانند تواتر در اخبار سخاوت حاتم و حلم احنف و ذكاوت اياس و غير اينهاست كه جاى ترديد در آنها نيست. (12)
اكنون پس از ذكر اين مقدمه بد نيست بدانيد رواياتى كه درباره عدم ايمان ابى طالب و يا ايمان او در پايان عمر و هنگام مرگ،و يا بودن او در گودال آتش وامثال آن رسيده سند آنها بيشتر به همان عروة بن زبير و يا زهرى و يا سعيد بن مسيب باز مى‏گردد (13) كه دشمنى و انحراف آنها نسبت به امير المؤمنين علیه السلام آشكار و به اثبات رسيده و يا از كسانى نقل شده كه نزد خود اهل سنت نيز متهم به دروغ و وضع حديث هستند. (14)
و از نظر علماى شيعه نيز مطلب اجماعى و اتفاقى است چنانكه شيخ مفيد(ره)در اوايل المقالات فرموده:
«اماميه اتفاق دارند بر اينكه ابو طالب مؤمن از دنيا رفت» (15)
و شيخ طوسى(ره)در تبيان فرمايد:
از امام باقر و صادق علیه السلام روايت شده كه ابو طالب مؤمن و مسلمان بود و اجماع اماميه نيز بر آن است كه در آن اختلافى ندارند. (16)
و مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار گويد:
شيعيان اجماع دارند بر اسلام ابو طالب،و اينكه او در آغاز كار به رسول خدا(ص)ايمان آورد و هيچ گاه بتى را پرستش نكرد،بلكه او از اوصياى ابراهيم علیه السلام بوده است... (17)
و از نظر روايات نيز بيش از حد تواتر در اين باره از رسول خدا و ائمه اطهار حديث به ما رسيده كه مرحوم علامه امينى(ره)بيش از چهل حديث از آنها را در كتاب شريف الغدير (18) نقل كرده و ما براى تيمن و تبرك به ذكر سه حديث از آنها اكتفا مى‏كنيم:
1.از ابو بصير روايت شده كه گويد:به امام باقرعلیه السلام عرض كردم:اى آقاى من مردم مى‏گويند :ابو طالب در گودالى از آتش است كه مغز سرش از آن به جوش مى‏آيد؟
فرمود:دروغ گويند به خدا سوگند،براستى اگر ايمان ابو طالب را در كفه‏اى از ترازو بگذارند و ايمان اين مردم را در كفه ديگرى،قطعا ايمان ابو طالب بر ايمان ايشان‏مى‏چربد... (19)
2.از امام سجادعلیه السلام درباره ايمان ابو طالب پرسيدند كه آيا مؤمن بود؟فرمود:آرى!عرض شد:در اينجا مردمى هستند كه مى‏پندارند او كافر بوده؟فرمود:خيلى شگفت است!آيا اينان به ابو طالب طعن زده و ايراد مى‏گيرند يا به رسول خدا؟با اينكه خداى تعالى پيغمبر خود را در چند جاى قرآن نهى فرموده از اينكه زن با ايمانى را در نزد مرد كافرى نگاه دارد!و كسى شك ندارد كه فاطمه بنت اسد از زنهايى است كه به ايمان به رسول خدا سبقت جست و او پيوسته در خانه ابو طالب و در عقد او بود تا وقتى كه ابو طالب از دنيا رفت. (20)
3.شيخ مفيد(ره)به اسناد مرفوعى روايت كرده كه چون ابو طالب از دنيا رفت امير المؤمنين علیه السلامبه نزد رسول خدا(ص)آمده و رحلت او را به اطلاع آن حضرت رسانيد،رسول خدا(ص)سخت غمگين شد و بشدت محزون گرديد سپس به على علیه السلام فرمود:اى على برو و كار غسل و كفن و حنوط او را به عهده گير و چون جنازه او را برداشتيد مرا خبر كن!امير المؤمنين دستور رسول خدا را انجام داد و چون پيغمبر گرامى آمد اندوهناك گشته و فرمود:اى عمو جان صله رحم كردى و پاداش خير و نيكو دادى!براستى كه در كودكى تربيت و سرپرستى كردى،و در بزرگى يارى و كمك دادى!سپس رو به مردم كرده فرمود:
هان به خدا سوگند من براى عموى خود شفاعتى خواهم كرد كه اهل دو عالم را به شگفت اندازد ! (21)
و در پايان تذكر اين نكته لازم است كه چون طبق روايات بسيار جناب ابو طالب ايمان خود را مخفى مى‏داشت و براى اينكه بهتر بتواند از رسول خدا(ص)دفاع و حمايت كند و مشركين در برابر او موضع نگيرند و او را از خويش بدانند اسلام خود را ظاهر نمى‏كرد شايد همين امر براى برخى از برادران اهل سنت سبب اشتباه شده كه‏نسبت كفر به آن جناب داده‏اند،و گاهى نيز شيعه را در مورد اين عقيده زير سؤال برده‏اند كه اگر ابو طالب مسلمان بود چرا هيچ كجا ديده نشد نماز بخواند و مانند فرزندانش و ديگر مسلمانان در نماز آنها شركت جويد؟و چرا در«يوم الدار»و ماجراى دعوت رسول خدا از خويشان سبقت به ايمان به آن حضرت نجست؟و چرا در هيچ يك از مراسم اسلامى شركت نمى‏كرد؟
و همان گونه كه گفتيم پاسخ آن را ائمه اطهار داده‏اند چنانكه در يك حديث است كه امام صادق علیه السلام فرمود:براستى كه ابو طالب تظاهر به كفر كرد و ايمان خود را پنهان داشت،و چون وفات او فرا رسيد خداى عز و جل به رسول خدا(ص)فرمود كه از مكه خارج شو كه ديگر در مكه ياورى ندارى،و رسول خدا به مدينه هجرت كرد (22) .
و در حديث ديگرى از آن حضرت روايت شده كه فرمود:حكايت ابو طالب حكايت اصحاب كهف است كه ايمان خود را مخفى داشته و تظاهر به شرك كردند و خداى تعالى دو بار به ايشان پاداش عنايت فرمود. (23)

پى‏نوشت:

1.خداى تعالى در سوره حجر فرموده: «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين» [اى پيغمبر با صداى بلند آنچه را مأمور بدان شده‏اى به مردم برسان و از مشركان روى بگردان همانا ما تو را از شر استهزا كندگان محفوظ مى‏داريم‏]،و اينان پنج يا شش نفر بودند به نامهاى اسود بن عبد يغوث،وليد بن مغيره،عاص بن وائل سهمى،حارث بن طلاطله و پنجمى آنها حارث بن قيس بود كه پيغمبر را تهديد به مرگ كردند و خداوند شرشان را كفايت فرمود به تفصيلى كه در تفاسير و كتب تاريخى ذكر شده.
2.شرح نهج البلاغه،ج 1(چهار جلدى،چاپ مصر)،ص .356
3.همان،صص 364ـ .356
4.الصحيح من السيرة،ج 2،ص .156
5.اسد الغابه،ج 1،ص 287،شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد،ج 3،ص 315،الاصابه،ج 4،ص .116
6.ديوان ابى طالب،ص 36،شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 3،ص .314
7.مستدرك حاكم نيشابورى،ج 2،ص .623
8.ديوان ابى‏طالب،ص 32،شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 3،ص .313
9.سيره ابن هشام،ج 1،ص 373،خزانة الادب،ج 1،ص 261،تاريخ ابن كثير،ج 3،ص .87
10.تذكره ابن جوزى،ص 5،الخصائص الكبرى،ج 1،ص 87،سيره حلبيه،ج 1،ص 372،اسنى المطالب،ص .10
11.مرحوم علامه امينى نام حدود بيست نفر از دانشمندان و علماى بزرگ شيعه و اهل سنت را در الغدير(ج 7،ص 400)نقل كرده كه درباره ايمان ابو طالب به طور جداگانه كتاب نوشته و براى كتابهاى خود نامهايى گذارده‏اند مانند كتاب اسنى المطالب فى ايمان ابى طالب،كتاب الحجه على الذاهب الى تكفير ابى طالب و كتاب القول الواجب فى ايمان ابى طالب.
و چنانكه مى‏دانيم در سالهاى اخير نيز يكى از دانشمندان عرب در از منطقه احساء و قطيفـاستاد عبد الله خنيزىـ كتابى در اين باره نوشت و«ابو طالب مؤمن قريش»نام نهاد،و پس از انتشار با سعايت علماى سعودى دولت آنجا او را به زندان افكنده و محكوم به اعدام كردند كه با وساطت مرحوم آيت الله العظمى بروجردى(ره)از مرگ نجات يافته و آزاد گرديد.
12.شرح نهج البلاغه،(چاپ مصر)ج 2،ص .315
13.سيره المصطفى،صص 219ـ .216
14.همان.
15.اوائل المقالات،ص .45
16.تبيان،چاپ سنگى،ج 2،ص .287
17.بحار الانوار،ج 9،(چاپ كمپانى)،ص .29
18.الغدير،ج 7،صص 400ـ .342
19.همان،ج 7،ص .390
20.همان،ص .389
21.همان،ص .386
22.الفصول المختاره،ص 80،اكمال الدين صدوق،ص .103
23.روضه الواعظين،ص 121،امالى صدوق،ص 366،الغدير،ج 7،ص 390،شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد،ج 3،ص .312

منبع : زندگاني حضرت محمد (ص)