دليل اصلي عقب ماندگي جوامع اسلامي خصوصاً ايران چيست؟
دليل اصلي عقب ماندگي جوامع اسلامي خصوصاً ايران چيست؟
پاسخ :
عناصر توسعه و پيشرفت چيست؟ يا به عبارتي چه عوامل و زمينهها و عناصري سبب پيشرفت جوامع ميشود كه در جهان اسلام و خصوصاً ايران وجود ندارد كه مايه عقب ماندگي در اين بلوك از جهان شده است؟ و آيا واقعاً كشورهاي اسلامي خصوصاً ايران عقب مانده هستند؟
پژوهشگران در مجموع سه عامل اساسي و ايجاد سه نوع زمينه را براي توسعه ضروري دانستهاند:
1. فرهنگ؛ 2. علم؛ 3. وجود ارزشهاي انساني در جامعه.[1] قسمت اخير در واقع فرآيند علم و فرهنگ است كه به عنوان يك نظريه مطرح گرديده است.
اكثر صاحب نظران به اين سه عنصر به عنوان عناصر اوليه توسعه با عناوين مختلف اشاره نمودهاند.
حال جاي اين سؤال است كه آيا دين اسلام و ايدئولوژي اسلامي و مسلمانان، مخالف كدام يك از اين عناصر بوده و موانع پيشرفت را فراهم نمودهاند.
1. آيا اسلام مخالف فرهنگ و فاقد فرهنگ است؟
2. آيا دين اسلام مخالف علم و فاقد زمينههاي علمي است؟
3. آيا دين اسلام مخالف ارزشهاي انساني بوده و حقوق انسانها را محترم نشمرده است تا زمينه توسعه و پيشرفت را در مناطق اسلامي به وجود بياورد؟
براي گرفتن پاسخ بايد دين اسلام و ماهيت آن را عميقاً بشناسيم و معرفت ژرف به اسلام داشته باشيم و يك اسلام شناس واقعي باشيم.
اگر دين اسلام مخالف با سه عنصر مذكور است و هيچ گونه زمينهاي در اسلام براي فرهنگ وجود ندارد و هيچ درون مايه علمي و ارزشي براي انسان نياورده است، اگر چنين باشد بايد دين اسلام را علت اصلي عقب ماندگي بدانيم.
براي رسيدن به پاسخ چند مقدمه ضروري بوده، و سه معرفت لازم است:
1. معرفت اول، معرفت ديني به تمام معناي كلمه و آشنايي كامل از ابعاد مختلف دين و منابع ديني و آموزههاي آن. در غير اين صورت اگر نظر بدهيم، و قضاوت كنيم، قضاوت از روي جهالت و ناداني است كه بر پايه جهل مركب بوده كه از نظر علمي كاملاً مردود است.
2. معرفت دوم، معرفت و آشنايي كامل يا خلاصه به تاريخ اسلام و كشورهاي اسلام از دو جهت است، جهت اول تاريخ اين كشورها و وضعيت تمدن آنها قبل از ظهور اسلام، جهت دوم وقوف به تاريخ آنها بعد از اسلام است.
3. معرفت سوم شناخت كشورهاي توسعه يافته و آغاز توسعه در آنها و علل توسعه آنها و شناخت اين مسئله كه آيا اين كشورها فاقد دين بودهاند كه به پيشرفت و توسعه دست يافتهاند، يا داراي اديان بودهاند، مثلاً آيا مسيحيت و يهوديت و هندوئيزم و اديان بودايي از اسباب پيشرفت اين كشورها بوده است يا سبب عقب ماندگي بودهاند؟
بنابر اعتراف مستشرقين و اسلام شناسان غربي دين اسلام داراي عاليترين و پوياترين فرهنگها و كتاب آسماني مسلمانان بهترين و ارزشمندترين كتابي است كه داراي قوانين علمي مهم است كه اكنون نيز براي بشر ناشناخته است.[2]
كتاب آسماني اسلام و آموزههاي ديني حضرت محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ كاملاً موافق و مشوق به علم آموزي و احترام به علما و برقراري و رعايت نظم اجتماعي و حقوق فردي انسانها و تأكيد بر حفظ بهداشت و پاكيزگي و رعايت حقوق ديگران است، به طوري كه در هيچ يك از قوانين موضوعه جوامع انساني اين دقت و ظرافت وجود ندارد. فرهنگ كه عبارت از مجموعهاي از اين قوانين است در متون اسلامي به وضوح ديده ميشود، تشويق به يادگيري علم و توليد علم و احترام به علما و دانشمندان در متون اسلامي به هزاران روايت بالغ ميگردد.[3]
بنابراين هرگز نميتوان مدعي شد كه دين اسلام فاقد عناصر توسعه است. در اين صورت سرّ عقب ماندگي كشورهاي اسلامي چيست؟ براي رسيدن به پاسخ اين سوال، نياز به معرفت اجمالي از تاريخ كشورهاي اسلامي ضروري است: ظهور اسلام در سرزمين حجار كه از لحاظ تمدن و فرهنگ يكي از عقب ماندهترين مناطق جهان بوده است، آغاز شده كه در يك كلمه از آن به «عصر جاهليت» ياد ميكنند، ميزان رشد فرهنگي آنها در مدت رسالت پيامبر اكرم مشخص است كه از بت پرستي و بدويت به خداپرستي و مدنيت و قانونگرايي و نظم كشيده شدند.[4]
بعد از دوران رسالت پيامبر دوران خلافت آغاز شده تا قرن دوازدهم استمرار يافت و در خلال اين سالها جهان اسلام داراي درخشانترين تمدنها بوده است. خصوصاً در قرن سوم، چهارم و پنجم دانشمندان كم نظيري در تولد علم و فن كوشيده و خدمات چشمگيري به تمام علوم نمودهاند، كه از باب نمونه ميتوان به فارابي، ابوريحان، ابن سينا، خواجه نصيرالدين طوسي و رياضيدانان و حكماي بزرگ ... اشاره كرد. چنان كه در منابع تاريخي آمده است در اين دوره براي اروپا و غرب سابقه پيشرفت و توسعه و توليد علمي ديده نشده است، بلكه دوران بربريت و استبداد و استثمار بر سراسر اروپا حاكم است و بخشهايي از اروپا و غرب در تصرف مسلمين و تابع خلافت اسلامي ميباشد، قرن هشتم تا يازدهم ميلادي عصر طلايي اسلام نام گرفته،[5] بايد دقيقاً با بررسي و رويدادهاي تاريخي روشن كنيم كه جهان اسلام و خصوصاً ايران از چه زماني در نقطه اوج فرهنگ و تمدن و علم بوده و و سير نزول يا ايستايي آن از كي آغاز شده است؟ چنان كه دانشمندان غربي براي جهان اسلام نقطه اوج تمدن و فرهنگي را قبول دارند و معترفند زماني كه غرب و اروپا گرفتار انديشه قرون وسطايي بود جهان اسلام و ايران داراي درخشانترين تمدنها بوده است.[6]
براي روشن شدن دقيق فاصله پيشرفت ميان جهان اسلام و كشورهاي توسعه يافته بايد مقاطع زماني را مو به مو بررسي كرد تا دقيقاً روشن شود از چه مقطعي در طول تاريخ، غرب پيش افتاده و از جهان اسلام سبقت گرفته است، چون اين توسعه فعلي كه وجود دارد قطعاً به گذشته جهان غرب و به امپراطوري يونان روم باستان مربوط نيست، چرا كه كشور يونان و روم اكنون دو كشور عقب مانده و توسعه نيافته غرب هستند، و از تمدن پيشين آنها خبري نيست. بنابراين علت اصلي توسعه غرب را بايد در چيز ديگري جستجو كرد...
علتهاي اصلي عقب ماندگي جهان اسلام، خصوصاً ايران را به طور اختصار ميتوان در عوامل زير جستجو كرد:
1. عدم عمل به دستورات دين اسلام بعد از پيامبر اكرم، مگر اندك زماني در عصر خلافت امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ كه خلافت به دست عدهاي افتاد كه از روح اسلام بيخبر بودند، بلكه تنها هدف آنها سروري و حكومت بر مردم و رياست و قدرت بود، نه التزام عملي به دستورات قرآن و اسلام. يعني اسلام ناب پس از پيامبر و اندكي بعد از آن حضرت به حاشيه رفته و هرگز به قوانين مترقي آن عمل نشده است اگر چه 1400 سال بنام اسلام حكومتهاي مختلفي بر سر كار آمده و حكومت نموده و به نام اسلام جهانگشايي و فتوحاتي را انجام دادهاند، ولي هرگز قدرت آن را نداشتهاند كه فرهنگ اسلام را به طور دقيق در مناطق فتح شده جايگزين كنند، بلكه خرافاتي به نام اسلام جايگزين فرهنگ اسلامي شده و فرهنگ گذشته نيز به مرور زمان از بين رفته است.[7]
2. وجود جنگهاي داخلي و درگيريهاي نظامي در قلمرو جغرافيايي جهان اسلام و ايران، و حملههاي نظامي مخرب و ويرانگر به تمدن اسلام و كشورهاي اسلامي مانند حملات مغول، جنگهاي امويان، عباسيان و انقراض حكومت آنها از جمله عوامل مهمي بوده است كه انرژي و استعدادهاي جهان اسلام را مصروف جنگها نموده و امنيت جامعه را كه مهمترين عامل توسعه و پيشرفت علمي و توليد علم و تعالي فرهنگ است، از بين برده است. چون، علم و فرهنگ و ارزشهاي انساني به عنوان سه عنصر اساسي توسعه و پيشرفت ميباشد كه در فقدان امنيت هرگز قابل پيشرفت و توسعه نيست، و دولتهاي اسلامي چندان فرصتي از جنگها نمييافتند كه درباره مقوله علم و توسعه و صنعت برنامهريزي كنند، مقداري از توليد علم و ايجاد زمينههاي مختلف كه براي بخشهايي از جهان اسلام به وجود آمده، در سايه صلح و آسايش و امنيت بوده كه مرهون تلاش فردي علماي بزرگ اسلامي با حمايت جزئي دولتها بوده است، مثل، تلاشهاي علمي ابن سينا و فارابي و علماي برخواسته از اندلس.[8]
3. فقدان وحدت و زمينههاي همفكري در گستره جغرافيايي جهان اسلام و انقراض خلافتهاي بزرگ اسلامي از جمله خلافت عثماني كه زمينه ساز فروپاشيدن امپراطور ديرين اسلامي گرديده كه پاي استعمار را به كشورهاي اسلامي گشود.[9]
4. ظهور پديده استعمار در اشكال مختلف آن كه به غارت ثروتهاي كشورهاي اسلامي و تحليل فرهنگ خودي در كشورهاي اسلامي پرداخته و فرهنگ مصرفي خويش را به اين كشورها تحميل نمودند، و به تبع آن نيروهاي انساني اين كشورها را در خدمت اهداف خويش به كار گرفتند و امروزه با پيدايش ابزار ارتباطي كه با سرعت نوري فزاينده نه تنها فرهنگ اين كشورها را نابود مينمايد بلكه به سرقت مغزها و دانشمندان اين كشورها اقدام كردهاند كه كاملاً مغاير با توسعه و توليد علم در اين كشورهاست.[10]
5. يكي از مهمترين عوامل و موانع توسعه در كشورهاي جهان اسلام و ايران نوع حكومتهاي آن هاست كه در طول تاريخ اسلام و قبل از آن بر اين كشورها مستولي بوده است و آن استيلاي سايه استبداد است كه در ايران و اكثر كشورهاي اسلامي سابقه ديرين دارد. استبداد از دو راه مانع پيشرفت است؛ يكي از راه ديكتاتوري قدرت مركزي كه فقط به خواستههاي خود پافشاري نموده و زمينههاي توليد نظريات مختلف را از بين ميبرد، راه ديگري كه استبداد مانع توسعه ميشود اين است كه استبداد نماينده كشورهاي استعمارگر بوده كه تأمين كننده منافع آنها به حساب ميآيد مثلا حكومتهاي كشورهاي خليج فارس چون قدرت مردمي و جايگاه مردمي ندارند، مورد حمايت قدرتهاي استعماري بوده و قدرت خويش را مديون آنها ميدانند، بنابراين تمام خواستههاي آنها را در كشور اجرا مي نمايند كه نتيجه اين برنامه استمرار مصرفگرايي و عدم توجه به نيروهاي داخلي و توليدات فكري داخلي و عدم ايجاد زمينه مساعد براي توسعه و وابستگي كامل كشور به تك محصولي و از بين رفتن صنايع بزرگ و كوچك داخلي و در نتيجه تأثيرپذيري كامل زندگي مردم اين كشورها از غرب و استمرار عقب ماندگي خواهد بود.
ايران پس از اسلام خدمات چشمگيري در سايه اسلام به جهان بشريت نموده است اما پس از سقوط دولتهاي مقتدر كه آخرين آن دولت زنديان بود گرفتار دخالت استعمار در حكومت مركزي شد به طوري كه در عصر قاجار و پهلوي استبداد و استعمار كه دو نيروي بازدارنده از توسعه بوده است صدها سال به اين كشورها مسلط شد و ايران را از توسعه شتابزده جهان بازداشته است كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي سعي دولت اسلامي ايران بر تكاپوي و استقلال و ايجاد زمينههاي علمي و فرهنگي بوده است كه با موانع عديدهاي روبرو شده كه مهمترين آن موانع تحميل جنگ 8 ساله به ايران و... ميباشد. در عين حال وضع اقتصادي ايران در طول 25 سال انقلاب اسلامي از گذشته بهتر شده و در زمينههاي مختلف از جمله كشاورزي و صنايع دستي و امور نظامي روز به روز به دست آوردهاي خوبي نايل شده است. اميد است كه اين توسعه راه رشد و تعالي را بپيمايد و به وضعيت مطلوب برسد.
پی نوشت:
[1] . ك. ليبرته، ريشههاي عقب ماندگي، ترجمه ش. صبوري، چ اول، تهران، روزبه، 1337، ص 5، و دكتر كاظم علمداري، چرا ايران عقب ماند و ...، چ هفتم، تهران، توسعه، 1381، ج اول، ص 43، و عباس ميلاني، تجدد و تجرد ستيزي در ايران، تهران، آيينه، 78، ص 14، و صادق زيبا كلام، ما چگونه ما شديم؟ چ چهارم، تهران، روزنه، 1377، فصل دوازدهم، ص اول تا آخر.
[2] . ابوعبدالله زنجاني، تاريخ قرآن، ترجمه ابوالقاسم سحاب، چ اول، تبريز، 1341، ص 152 ـ 162، گواهي cayiyle دانشمند معروف انگليس، و گواهي Tolstoi روسي و گواهي Sodieu فرانسوي و گواهي دانشمند خاور شناس و معروف Ggustawe lebon و Goethe آلماني و Noeldke آلماني و لومانس آمريكايي و ... همه معترفند كه اسلام با كتاب آسماني قرآن كاملترين دين الهي است كه داراي تعاليم درخشان و مترقي است.
[3] . در اين باره، ر.ك: فيض كاشاني، الوافي، چ اول، اصفهان، مكتبه امام امير المؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ ، 1406، ج 1، ص 49، كتاب العقل و العلم.
[4] . نهج البلاغه، خطبه 95.
[5] . كالين، رنان، تاريخ علم كمبريج، ترجمه حسن افشار، چ دوم، تهران، نشر مركز، 1371، ص 281، 286 و 304.
[6] . همان، ص 281 الي 333 و 335 ـ 350 و ويل دورانت، تاريخ تمدن، چ چهارم، تهران، علمي فرهنگي، 74، ج 7، ص 624.
[7] . سميح عاطف الزين، ريشههاي ضعف و عقب ماندگي مسلمين، ترجمه محمود رجبي و كمالي نيا، چ اول، قم، هجرت، 1398 ق، ص 41 ـ 60، و علمداري، پيشين، ص 293.
[8] . سميح عاطف الزين، پيشين، ص 41 ـ 50 و علمداري، پيشين، ص 296 و ر.ك: به شكيب ارسلان، تاريخ فتوحات مسلمانان در اروپا، مترجم علي دواني، چاپ پنجم، تهران، نشر فرهنگ، تهران، 1370، ص 31 ـ 55 و ر.ك: ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، چ سيزدهم، تهران، فردوس، 1372، ج 99 ـ 293 و 300 ـ 303 و 9 ـ 347 و 351 و ر.ك: محمد ابراهيم آيتي، آندلس، يا تاريخ حكومت مسلمين در اروپا، تهران، دانشگاه، 1363، ص 204 و ر.ك: كلود كاهن، در آمدي بر تاريخ اسلام در قرون وسطي، ترجمه اسدالله علوي، مشهد، آستان قدس، 1370، ص 286.
[9] . سميح عاطف الزين، پيشين، ص 50 ـ 68.
[10] . ك. ليبرته، پيشين، ص 37، و علمداري، پيشين، 360 ـ 363.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}