سیر و سلوک آیت‌الله انصاری همدانی (ره) (3)

آیت‌الله العظمی حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی
مقام ایشان از نگاه شاگردان

پیدا کردن استاد اخلاق

یكی از شاگردان آیت الله انصاری در این‌باره چنین نقل می‌كند:
« زمانی كه به قم آمدم آتشی از عشق الهی در درون خود احساس می‌كردم در كتابی به نام مفتاح‌الجنان به دعای « ناد علیاً مظهر العجائب... » برخورد كردم و شبانه روز این دعا را بر زبان جاری می‌كردم و همواره‌ از خدا می‌خواستم كه دست مرا در دست ولی كامل قرار دهد تا اینكه در حدود سن بیست سالگی در یك كتاب خطی در مورد ختم سوره مباركه یس به مطلبی برخورد نمودم كه برای برآوردن حوائج مفید است به مدت چهل روز این سوره مباركه را در وقت خاصی كه ذكر شده بود با حضور قلب و اخلاص كامل می‌خواندم، در روز چهلم از مدرسه فیضیه كه در آنجا حجره داشتم به طرف دارالشفاء نزد حاج میرزا حسن مصطفوی كه در آنجا در حجره ساكن بودند رفتم تا برایم یك مباحثه «كفایه» بگذارد از ایشان درخواست یك بحث كفایه كردم ایشان شروع به موعظه كردند كه كفایه ‌الان در فصل تابستان كه حوزه تعطیل است به چه دردت می‌خورد بهتر است در این ایام فراغت به دنبال كسب مسائل معنوی باشی، من گفتم: اگر كسی را می‌شناسی كه به من معرفی كنی به سخنت ادامه بده ولی اگر نمی‌شناسی آتش درون مرا شعله‌ورتر نكن، ولی ایشان توجهی نكردند و به سخنان خود ادامه دادند و من ناراحت شدم و سخن ایشان را قطع كردم بعد جناب حاج میرزا حسن فرمود:
علت اینكه من در این رابطه با شما صحبت كردم این بود كه قبل از اینكه شما بیایید من داخل حجره خوابیده بودم و در عالم رؤیا أئمه معصومین(علیهم‌السلام) را دیدم كه دور تا دور حجره نشسته و این آیه را تلاوت می‌كنند:
« یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی. روم/ 19 » كه ناگهان دیدم شما از درب حجره وارد شدید و آن بزرگواران اشاره به شما كردند و فرمودند:
« یخرج الحی من المصیب » كه شما در این وقت درب زدی و من از خواب بیدار شدم دانستم كه شما دنبال گمشده‌ای هستی، اما آن ولیّ كاملی كه شما به دنبالش هستی در همدان است به نام آیت الله انصاری همدانی. »
از دوستان همدانی آدرس گرفتم ابتدا می‌خواستم به مشهد مقدس بروم ولی استخاره بد آمد، وقتی برای همدان استخاره زدم این آیه شریفه درآمد:
« سبحان الذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی الذی باركنا حوله لنریه من آیاتنا ... إسری/1 » فهمیدم كه بسیار خوب است پس با چند نفر از دوستان طلبه از جمله شهید محراب آیت الله مدنی رهسپار همدان شدیم از آنجا به سمت مسجد پیغمبر كه ایشان نماز ظهر و عصر را در آنجا اقامه می‌كردند رفتیم و نماز خود را به ایشان اقتدا كردیم. در نماز متوجه شدم كه ایشان انسان عادی نیست و گویی مشافهتاً با خداوند تكلم می‌كند بعد از نماز با ایشان به منزلشان رهسپار شدیم. ایشان وقتی حركت می‌كرد گویی مظهر حبّ الله حركت می‌كرد و یكپارچه آتش عشق الهی بود.
چند روزی در خدمتش بودیم كه متوجه شدم ایشان دوستی دارد به نام حاج ملا آقاجان كه ده روز دیگر قرار است به همدان بیاید دوستان من به قم مراجعت كردند ولی من كه تازه مقصود خود را یافته بودم منتظر آمدن آن مرد الهی شدم وقتی حاج ملا آقاجان آمدند، در منزل آیت الله انصاری برای چند روزی به منبر رفتند.
بعد از چند روز قرار شد آیت الله انصاری به اتفاق حاج ملا آقاجان به زنجان بروند من با اصرار زیاد تمنا كردم كه در این سفر مرا همراه خود ببرند، و به اتفاق سه نفری به زنجان رفتیم
من و آیت الله انصاری كه بیست سال از من بزرگتر و مجتهد مسلم بود یك حجره در یكی از مدارس علمیه زنجان گرفتیم و حاج ملا آقاجان به منزلش رفتند در این مدت من از انفاس گرم آیت الله انصاری بسیار بهره‌ها بردم در یكی از روزها كه من و آیت الله انصاری و حاج ملا آقاجان سه نفری به سمت یكی از روستاها می‌رفتیم به بالای یكی از تپه‌ها كه رسیدیم حاج ملا آقاجان رو به آیت الله انصاری كردند و فرمودند:
اكنون مأموریت من با شما تمام شد اكنون ادامه راه با خودت است و سپس اضافه كردند كه اكنون فرزند دو ساله‌ات محمد در همدان از پشت بام افتاد و در دم جان داد ولی وظیفه تو تسلیم كامل است و اگر از این مسأله ناراحت شوی از مقامت سقوط می‌كنی و اكنون میل با خودت است می‌توانی برگردی و می‌توانی به سمت روستا با ما همراه باشی.
كه بعد از این مسافرت آیت الله انصاری به همدان برگشتند.

ملاقات ایشان با آیت الله سیدعلی قاضی(ره)

جناب استاد كریم محمود حقیقی نقل می‌كردند كه:
آنچه از ملاقات آیت الله نجابت با آیت الله انصاری دست داده ‌بنده از آیت الله نجابت پرسیدم فرمودند:
من در خدمت آیت الله قاضی بودم و در ایام طلبگی در نجف، و زیر نظر ایشان، روزی كه چندان هم به رحلت آن بزرگوار نمانده بود پرسیدم آقا ما بعد از شما به كه مراجعه كنیم؟
فرمودند: تنها كسی را كه می‌شناسم مردی است در همدان به نام آیت الله شیخ محمد جواد انصاری، سپس فرمودند: او تنها كسی است كه مستقیماً توحید را از خدا گرفته است.
سپس فرمودند:
وقتی او به نجف آمده بود و می‌خواست به دیدن من بیاید من همانطور كه در اطاق نشسته بودم دیدم او قصد منزل ما را كرده ‌است و به راه افتاده‌ است و با او شخصی همراه بود كه من ملاقات آن شخص همراه را در آن روز كراهت داشتم و گفتم: برگرد برگرد، و آنها هم برگشتند و دیگر هم او را ندیدم.
آیت الله نجابت افزودند: وقتی آیت الله قاضی رحلت كردند چند روز بعد من به عزم دیدار آقای انصاری از نجف به همدان آمدم وقتی آن بزرگوار را یافتم، ایشان تا مدتی استنكاف می‌كرد با اصرار من ایشان پرده را، كنار زدند و فرمودند:
تا این تاریخ هیچكس مرا نمی‌شناخت ولی خداوند نخواست كه بیش از این پنهان بمانم
آیت الله نجابت فرمودند كه: من داستان آمدن ایشان را به نجف و علت عدم دیدارشان را با آقای قاضی پرسیدم، فرمودند:
من چند روزی كه در نجف بودم روزی با فلانی می‌خواستم به خدمت ایشان بروم در راه كه می‌رفتم از قلبم صدایی شنیدم كه: برگرد برگرد و من هم برگشتم و دیگر هم ایشان را ملاقات نكردم
گفتم: این قضیه را آقای قاضی هم به من گفته‌اند، آقای انصاری آن روز دانستند كه عدم ملاقات مربوط به فرد همراه بوده ‌است.
باری آقای نجابت حدود یك ماه آنجا می‌ماند و اضافه كردند كه آقای انصاری فرمودند: برو و به درسهایت بپرداز و من به نجف برگشتم و عجیب این بود كه در بین طلاب شایعه شده ‌بود كه من به چهله نشینی نشسته بودم.

سیّدی كه طیّ‌الأرض و علم كیمیا داشت

جناب حجة الاسلام و المسلمین سید شهاب‌الدین صفوی به نقل از آقای بیات و جناب دكتر علی انصاری نقل می‌كردند كه:
در خدمت آقا، آیت الله انصاری نشسته بودیم كه یك سیّد مازندرانی كه یكی از اقطاب سلسله دراویش بود با دفتری بزرگ خدمت آقا رسیدند این سید دارای محاسن سفید بلند و چهره بسیار نورانی بودند و این نورانیت، در اثر ترك خوردن غذای حیوانی بود حتی در منزل آقا درخواست كردند كه در غذای ایشان از روغن حیوانی استفاده نكنند بعد به آقا عرض كردند: من زحمت زیادی كشیده‌ام تا طیّ‌الأرض را به دست آورده‌ام و تا الان به هیچكس تعلیم نداده‌ام ولی امروز به خدمت شما رسیده‌ام تا این كمال را به شما یاد بدهم
آیت الله انصاری فرمودند:
من نیازی به طی‌الأرض ندارم
سید اصرار می‌كردند و مرحوم انصاری استنكاف. بعد سید فرمود: پس اجازه بدهید علم كیمیا را به شما تعلیم دهم و من طریقه طیّ‌الأرض و علم كیمیا را در این دفتر نوشته‌ام،
آقا فرمود: ما بهترش را داریم، سید با تعجب پرسید: شما بهترش را دارید!؟ آقا فرمود:
بله ما توحید را داریم كه ما را از دیگر چیزها بی‌نیاز كرده ‌است و بعد آقا افزود « برنامه دین و انجام عبادات برای آدم كردن و رسیدن به مقام توحید است نه برای بدست آوردن این امور ».

علم جفر یا معرفت خدا

حضرت آیت الله انصاری نه تنها خود چنین بود بلكه شاگردانش نیز به جز علم توحید، نظری به غیرالله نداشتند حضرت آیت الله نجابت می‌فرمود:
چنان از علم توحید محظوظ بودیم كه به علوم مادون علم توحید هیچ رغبت نداشتیم ( چونكه صد آمد نود هم پیش ماست ) می‌فرمود:
روزی در نجف اشرف در معیّت عده‌ای از رفقا از جمله مرحوم شهید آیت الله دستغیب(ره) پس از زیارت از درب حرم مطهّر حضرت امیر(ع) خارج می‌شدیم كه دیدیم پیرمردی با محاسن سفید و عمامه و عبا و قبا و نعلین سفید گوشه‌ای نشسته و با فرد مكلاّیی در حال جرّ و بحث بر سر مثنوی مولوی می‌باشد.
پیرمرد از مثنوی حمایت می‌كرد و آن فرد به آن اهانت می‌نمود، فرمودند:
آمدیم و به كناری نشستیم و یکی از دوستان را فرستادیم كه از وی دعوت كند در جمع ما حاضر شود پس از چند لحظه آن دوست محترم به همراه پیرمرد بازگشت، به وی احترام كردیم و از احوالش استنطاق نمودیم گفت:
من در جوانی زحمات و ریاضات شرعیّه زیادی را متحمل شدم تا اینكه روزی حضرت صادق(ع) را در عالم مكاشفه دیدم كه فرمودند:
« هر چه می‌خواهی بگو كه تو نزد ما حاجت روا هستی »
گفت: عرض كردم آقا دو چیز از شما تقاضا دارم یكی ممرّی برای معاش و دیگری اینكه عالم به علم جفر شوم. حضرت فرمودند: آنچه خواستی به تو دادیم و سپس گفت حال پیر شده‌ام و تقدیرم بالا رفته و قرار است فردا بعد از ظهر بمیرم. می‌خواستم علم جفرم را به فرد صالحی بدهم، به شرط آنكه امورات كفن و دفن مرا متقبل شود.
مرحوم آیت الله نجابت فرمود: من قبول نكردم متعاقباً پیر مرد همان صحبت را با مرحوم شهید دستغیب(ره) كرد و آن مرحوم نیز از قبولش اباء نمود به همین منوال به یكی دو نفر از همراهان پیشنهاد نمود ولی كسی قبول نكرد سپس تأملی بنمود و گفت پس شما فرد لایقی را به من معرفی كنید، مرحوم استاد می‌فرمود:
من و مرحوم شهید دستغیب فرزند یكی از بزرگان را كه پدرش حق استادی بر هر دوی ما داشت معرفی نمودیم پیرمرد پس از لحظه‌ای تأمل در حالیكه با انگشتانش شمارشی كرد گفت این فرد، سید، جوان و بزرگزاده است ولی كمی بداخلاق است (خصوصیات او را كاملاً بیان نمود) و من جفرم را به او نمی‌دهم اگر ممكن است فرد دیگری را معرفی كنید.
مرحوم نجابت می‌فرمود بالاخره یكی از سادات مجتهد و متقی نجفی كه دارای سن و سال قابل توجهی بود به او پیشنهاد شد پیرمرد این بار نیز مانند قبل مكثی نمود و گفت این فرد سید است و بزرگ و بزرگزاده می‌باشد من حاضرم جفرم را به او بدهم بعد یكی از دوستان او را به خانه سید مورد نظر هدایت كرد و فردا بعد از ظهر كه بعضی از دوستان قضیه را دنبال كرده‌ بودند معلوم شد آن پیرمرد در خانه همان سید دار فانی را وداع گفته است.
مرحوم استاد نجابت بعد از نقل این حادثه تأملی فرمودند و گفتند:
« تعجب از این جاست آن پیرمرد كه دستش به دامن حضرت امام صادق(ع) رسید و آن حضرت به وی فرمودند: هر چه می‌خواهی بگو چرا از آن حضرت بالاتر از جفر را نخواست و معرفت خداوند تعالی را طلب ننمود! »

مقام فنا و شهادت آیت الله دستغیب(ره)

جناب حاج آقا محمدرضا گل‌آرایش پدرمحترم دو شهید، می‌فرمودند:
اینجانب به اتفاق شهید آیت الله دستغیب(ره) و آیت الله نجابت در حدود سال 1335 هجری شمسی به همدان خدمت آیت الله انصاری رفتیم در یكی از روزها كه خدمت آن عارف ربّانی نشسته بودیم شهید دستغیب(ره) از آیت الله انصاری درخواست نمود كه او را در رسیدن به مقام فنا یاری كند و در این موضوع هم اصرار فراوان داشت بعد آیت الله دستغیب(ره) جهت كاری از اطاق بیرون رفتند، آیت الله انصاری به ما رو كرد و فرمود:
« این سید برای رسیدن به مقام فنا خیلی اصرار می‌كند ولی نمی‌داند كه مقام فنای او باعث شهادت و كشته شدنش به وسیله دشمنان اسلام می‌شود. »
در جلسه‌ای دیگر صریحاً به خود آیت الله دستغیب(ره) چنین می‌گوید:
« شما به مقام فنا می‌رسی ولی بعد از اینكه به دست دشمنان اسلام به شهادت برسی. »
و خبر شهادت آیت الله دستغیب(ره) از جمله اخباری بود كه قبل از انقلاب اسلامی ایران بین همه شاگردانش پخش بود. جناب حاج‌ آقا اسلامیه نقل می‌كردند كه من این خبر را از حاج مؤمن شنیدم و وقتی جریان را به آیت آلله نجابت گفتم، ایشان فرمودند:
من خودم بودم كه آیت الله انصاری صریحاً خبر از به شهادت رسیدن آیت الله دستغیب(ره) را دادند.

اهل بیت(ع)، یگانه مجرای رسیدن به معرفت الله

حضرت آیت الله حاج صدرالدین حائری شیرازی نقل می‌كردند كه: من و شهید دستغیب همراه آیت الله انصاری از مسجد به سمت منزلشان می‌آمدیم، وقتی به درب خانه رسیدیم، آقای دستغیب به من رو كرد و فرمود: ما كه زمان أنبیاء و أئمه هدی(ع) را درك نكرده‌ایم و آنها را ندیده‌ایم اما وقتی این مرد را آدم می‌بیند می‌فهمد كه آنها چقدر بالا بوده‌اند.
بارها شهید آیت الله دستغیب به آیت الله نجابت می‌فرمودند كه:
اگر ما با آیت الله انصاری آشنا نمی‌شدیم از توحید چیزی درك نمی‌كردیم
حتی آیت‌الله دستغیب می‌فرمودند:
لذایذی كه از سخنان حضرت خاتم الأنبیاء و حضرات معصومین(ع) به وسیله ایشان نصیب بنده می‌شود، از دیگر كسی نصیب نشده و بهره‌های روحانی و علمی آن مقدار كه از ایشان استفاده نمودم، از دیگری استفاده ننموده‌ام.
لذا آیت الله دستغیب در اثر مصاحبت ایشان به تمام معنا یگانگی خداوند علیّ اعلی را یافته و مدارج عالیه‌ای را در معرفت الله و توحید طی كرده بود.

بهشت و بی توجهی به نعمتها

جناب حاج حسن شركت نقل می‌كردند كه: مدتها از خدای تعالی خواستم كه مقام آیت الله انصاری را در عالم رؤیا به من نشان دهد تا اینكه یك شب در عالم رؤیا ایشان را دیدم كه در حالت قنوت در نماز می‌باشد.
و نیز حاج احمد انصاری می‌فرمود: دوست داشتم مقام معنوی پدرم را در خواب ببینم یك شب در عالم رؤیا دیدم باغستانی بسیار وسیع كه انواع درختان انبوه و فراوان دور تا دور آن را فرا گرفته و انواع و اقسام نعمتهای الهی موجود است با آن وصفهایی كه در قرآن شریف است و در وسط آن باغ دیدم كه پدرم بر روی سجاده‌ای به نماز مشغول هستند و در حالت قنوت می‌باشند از دربان آن باغ پرسیدم این باغ چیست؟ جواب داد:
مگر نمی‌بینی بهشت است و این از برای پدرت می‌باشد از زمانی كه آمده مشغول نماز است و ابداً توجهی به این نعمتها ندوخته است.
البته این عجیب نیست، زیرا در حدیث میهمانی اهل بهشت آمده است که:
« اهل بهشت بعد از قرآن خواندن استدعای استماع کلام حضرت پروردگار را می نمایند، تفضل می شود و از لذت استماع مدت های مدید بی هوش می شوند و بعد که به هوش می آیند استدعای زیارت جمال خدای تعالی را می نمایند. نوری تجلی می نماید که از تجلی آن نور بی هوش می شوند، آن مقدار در آن بی هوشی می مانند که حورالعین شکایت می کنند و می گویند: خدایا تو ما را برای اینان خلق کردی و اینان ما را واگذارده اند. خداوند به آن ها رحم می کند و بهشتیان را به هوش می آورد؛ اما بهشتیان بار دیگر از خدا تقاضای همان تجلیات که لذت آن را چشیده اند، می کنند. »

طواف ملائک

از زبان خانم فاطمه انصاری دختر آن بزرگوار نیز خاطره ای بشنویم:
« یک شب پدرم منزل ما مهمان بود. من خوابیده بودم. بعد یک دفعه احساس کردم اتاق شلوغه و همهمه ای بلند شد، نگاه کردم دیدم یک گوشه سقف اتاق باز شده و آسمان پیداست و یک عالمه ملک که همه سبزپوش و خیلی زیبا بودند، آمدند و رفتند دور رختخواب پدر و یک همهمه ای بود. انگار همه ذکر می گفتند و در همان حال صدایی شنیدم که می گفت: نباید این را فاش کنی.
خیس عرق شده بودم، می خواستم بلند شوم ولی نتوانستم. انگار به زمین چسبیده بودم و شاید این حالت حدود پنج دقیقه ای طول کشید بعد بلند شدم و رفتنم دنبال پدر. ایشان دو سه دفعه در شب برای تجدید وضو بلند می شد، پشت سرشان آمدم بیرون و گفتم این چی بود؟ چه خبر بود؟ فرمود: هیس! و من تا مرحوم پدرم زنده بود نتوانستم چیزی بگویم انگار خودشان تصرف کرده بودند! »
منبع: کتاب در کوی بی نشانها و کتاب سوخته