آسیب‌شناسی فرهنگی جامعه‌ی ما(1)

●طرح مساله

جامعه‌ی ایرانی به‌دلایل بی‌شماری امروز یكی از پیچیده‌ترین جوامع جهان را تشكیل می‌دهد كه تراكم، افزوده شدن و انباشت لایه‌های متعددی از مشكلات و تنش‌ها و تقابل‌های گاه آشتی‌ناپذیر در آن‌ ،موقعیت بسیار بغرنجی را در آن به‌وجود آورده است. از این‌رو شاید ادعایی مبالغه‌آمیز نباشد كه ایران امروز را بتوان یكی از بزرگ‌ترین آزمایشگاه‌های روابط و مناسبات اجتماعی و یكی از گلوگاه‌های حساس تاریخی و فرهنگی در جهان به‌شمار آورد كه سرنوشت آن می‌تواند به بسیاری از پرسش‌های اساسی كه در روابط كنونی در جهان وجود دارد پاسخ دهد. هم از این رو است كه بسیاری از پژوهشگران اجتماعی، اعم از جامعه‌شناسان، انسان‌شناسان و روان‌شناسان و به‌طور كلی فرهنگ‌شناسان از سراسر عالم تمایل به آن دارند كه به ایران سفر كرده و این جامعه‌ی پرشور و شكوفا و درعین‌حال پرتنش و تناقض را از نزدیك ببینند و حتی آن‌ها كه چنین اقبالی را نمی‌یابند، از ایرانی و غیر ایرانی، هر سال صدها مقاله و كتاب را به كشور ما اختصاص می‌دهند.
در این میان، نگاهی آسیب‌شناختی طبعاً می‌تواند نگاهی منفی به حساب بیاید، اما نمی‌توان آن‌را به‌معنای ندیدن جنبه‌های مثبت و پتانسیل‌های موجود در این جامعه تلقی كرد، باید بر شناخت مشكلات این جامعه و نیاز آن به خروج از بن‌بست‌ها و بحران‌های كنونی تاكید كرد. در این نگاه می‌توان موقعیت خاص ایران را بر اساس یك رویكرد كلان در چندین گسست اساسی كه از سال‌ها پیش در این جامعه وجود داشته و به‌تدریج افزایش یافته‌اند تعریف كرد و آن‌ها را به پدیده‌هایی همچون گسل‌های زمین‌شناختی با خطرات ناشی از آن‌ها، تشبیه كرد. تمثیل زمین‌شناختی كه در این گفتار بارها به‌كار گرفته می‌شود، نه‌فقط می‌تواند خطر نهفته در موقعیت كنونی را بازنمایاند، بلكه گویای انرژی و توانی حیرت‌انگیز نیز هست كه در نهایت خواهیم گفت چگونه می‌تواند حتی به‌صورتی مثبت مورد بهره‌برداری قرار گیرد. در تمثیل زمین‌شناختی‌ای كه به‌كار می‌بریم می‌توان گسست‌های فرهنگی - اجتماعی موجود در جامعه‌ی ایران را همچون گسل‌ها و لایه‌های زمین‌شناختی حاصل از انباشت‌های تاریخی و تودرتوها و تداخل‌هایی دانست كه بسیاری از آن‌ها در طول نسل‌های متمادی انجام گرفته و هر نسلی خواسته و ناخواسته ناچار به حمل این میراث سنگین آسیب‌شناختی (طبعاً در كنار یك میراث مثبت از توان‌ها و دانش‌های بومی و محلی) بوده است. با این وصف یك وجه تمایز بسیار آشكار میان این گسست‌های فرهنگی - اجتماعی و گسل‌های زمین‌شناختی وجود دارد كه به عدم قطعیت، ابهام و تعریف‌ناپذیر بودن صریح آن‌ها باز می‌گردد، به‌گونه‌ای كه ما را از ترسیم مرزبندی‌های قابل تشخیص و مطمئن درباره‌ی آن‌ها ناتوان می‌كند. در این گسست‌ها ما در واقع بیش‌تر از آن‌كه با تمایزها و برش‌های گویا و با اشكال اصیل و خالص و دست‌ناخورده و قابل مشاهده روبه‌رو باشیم، با حوزه‌های ابهام و با اشكال پیوندی رودررو هستیم. اما به‌هر رو می‌توانیم در كار خود از آن‌ها به مثابه‌ نقطه‌ی حركتی برای تحلیل اجتماعی - فرهنگی جامعه‌ی كنونی و یافتن راه‌حل‌هایی برای بهبود موقعیت، استفاده كنیم. بنابراین در تمام طول این گفتار باید توجه داشت كه هر گسستی را در پویایی و تحرك و پیچیدگی عظیم آن درك كنیم و از هرگونه تقلیل‌گرایی و ساده‌انگاری بپرهیزیم.

●گسست‌ها

عمده‌ترین این گسست‌ها را می‌توان بدون توجه به اولویت‌ها و ساختاری سلسله مراتبی، شامل موارد زیر دانست:

۱) گسست جنسیتی:

این گسست را می‌توان در روابط بسیار متناقض و پیچیده‌ی زنان و مردان در جامعه‌ی كنونی ما مشاهده كرد. ساختارهای این جامعه همچون اكثر جوامع انسانی كنونی، ساختارهایی پدرسالارانه است و هژمونی مردانه در آن تقریباً در همه‌ی سطوح، از نشانه‌شناسی‌های رفتاری و كالبدی گرفته، تا زبان و محتوای گفتمان‌ها در همه‌ی حوزه‌ها، از نهادهای هنجارمند و رسمیت‌یافته گرفته تا سازمان‌های غیررسمی، از متون مشروعیت‌یافته گرفته تا عرف و قوانین جاری قابل مشاهده است و از طریق سازوكارهای بی‌شماری به تجدید تولید خود می‌پردازد. با این وصف، آن‌چه در سه دهه‌ی اخیر و به‌ویژه در سال‌های پس از انقلاب در ایران رخ داده است، گویای تغییراتی اساسی در موقعیت زنان در كشور ماست. زنان ایرانی به‌رغم بسیاری از الزامات محیطی، به‌صورت كاملاً محسوسی مشاركت اجتماعی خود را در تعداد قابل ملاحظه‌ای از زمینه‌ها افزایش داده و در حال حاضر حضوری چشم‌گیر و مؤثر در جامعه‌ی ایرانی دارند، به‌صورتی كه این جامعه را نمی‌توان، همچون كم‌تر از سه دهه‌ی پیش در قالبی صرفاً مردانه تعریف كرد. حضور زنانه نه‌فقط به تغییرات ساختاری و گفتمانی منجر شده است، بلكه حتی در برخی از موارد، همچون در ساختارهای سخت مردسالارانه و از جمله در كالبدهای فیزیولوژیك و رفتاری و در گفتارها و گفتمان‌های جاری، روندهای "زنانه‌شدنFeminization|( ") را به‌وجود آورده است كه به‌صورت محسوس و نامحسوس و در قالب‌های نشانه‌شناختی، نمادین و حتی كاملاً آشكار قابل مشاهده است. هرچند می‌توان این روندها را به‌مثابه روندهایی جهانی در سایر فرهنگ‌ها نیز مطرح و تحلیل كرد، اما در این جامعه با توجه به پیشینه‌ی قدرتمندتر مردسالارانه‌ی آن قابل تأمل است. رشد و حضور زنانه در جامعه‌ی ما با این وصف، شكل و محتوایی كاملاً نامتقارن داشته است، به‌گونه‌ای كه در حال حاضر در برخی از حوزه‌ها نظیر نظام آموزشی و به‌خصوص آموزش عالی با یك حضور بسیار قدرتمند و با نسبت‌هایی حتی بیش‌تر از پسران (برای مثال %۷۰ حضور دانشگاهی) سروكار داریم. در برخی از حوزه‌ها نیز همچون هنر و ادبیات، و حوزه‌ی فعالیت سازمان‌های غیردولتی و دخالت‌های اجتماعی، برای مثال در برنامه‌های توسعه‌ای خُرد و ابتكارهای مردمی، حضور زنان ایرانی به‌صورت حیرت‌انگیزی چشمگیر است. با این وصف، این حضور نتوانسته است شكلی متقارن داشته باشد و برای نمونه در بازار كار در سقف ۱۰ تا %۱۲ نیروی كار و آن‌هم اغلب در رده‌های پایین كاری (مشاغل بدون تخصص و با درآمدهای نازل) متوقف مانده است. به‌این‌ترتیب تداوم محیط‌های كاری پدرسالارنه در تضاد با محیط‌های اجتماعی بیش از پیش برابرگرا، ایجاد پتانسیل‌ها و شكل‌های پیوندی خاصی را كرده است كه می‌تواند سرمنشأ تنش‌هایی در آینده‌ی نزدیك باشد. ایجاد یك سیستم قانون‌گذاری با اولویت‌بخشی به استخدام زنانه (یا آن‌چه اصطلاحاً "تبعیض مثبتPOSITIVE disrimination or Affirmative Ation|( ") نامیده می‌شود) برای تغییر این موقعیت ضروری به‌نظر می‌رسد، چه در غیر این‌صورت در چشم‌اندازی ده ساله یا كم‌تر با بحران عظیمی در تمامی سطوح روابط زناشویی و خانواده روبه‌رو خواهیم شد كه حاصل عدم تقارن میان زنان و مردان در حوزه‌ی اجتماعی و ارزشی جامعه است. افزون بر این و به‌همین دلیل، موقعیت كنونی لزوم بازنگری در بخش بزرگی از روابط متعارف اجتماعی را در تنظیم مناسبات جنسیتی در جامعه‌ی ما ضروری كرده است: تكیه‌زدن بر مجموعه‌ای از روابط پدرسالارانه در جامعه‌ای كه عملاً و با سرعتی حیرت‌انگیز در حال خروج از پدرسالاری است، جز حركت به‌سوی تنش‌ها و موقعیت‌هایی كنترل ناپذیر در آینده نخواهد بود.

۲) گسست سنی:

‌به‌دلیل رشد سریع جمعیتی و فراوانی قشر جوان جمعیت، در موقعیتی كه رشد اقتصادی جامعه امكان جذب این جمعیت جوان را ندارد، موقعیت آسیب‌شناختی خاصی به‌وجود آمده است كه باید آن‌را اصطلاحاً نوعی فرآیند فقرزدگی و پرولتاریزه شدن قشر جوان، در برابر انحصار و انباشت امتیازات در دست گروه نسبتاً كوچك "میان‌سالان" دانست. بخش اعظم جوانان كنونی، حاصل فرآیند پرزایی Baby boom|() دوران ابتدای انقلاب در ایران هستند. این گروه امروز به مرحله‌ی ورود به بازار كار رسیده‌اند و این در حالی است كه توان ایجاد فرصت‌های شغلی در ابعادی چنین عظیم (چیزی در حد یك میلیون فرصت شغلی در سال با هزینه‌ای برابر ۱۵ هزار دلار برای هر فرصت شغلی یعنی با تزریق سرمایه‌ای معادل ۱۵ میلیارد دلار در سال) تقریباً در حد ناممكن است. پدیده‌های مشابه این وضعیت از جمله پدیده‌ی پرزایی پس از جنگ در اروپای غربی (كه نسل حاصل از آن در حال حاضر به مرحله‌ی بازنشستگی رسیده، در حال منفجر كردن تمام صندوق‌های بازنشستگی در جهان زیر فشار خردكننده‌ی خود است) همواره پر خطر و حساس بوده‌اند. به‌همین دلیل به‌نظر می‌رسد كه باید تمامی ابزارها به‌كار گرفته شوند تا از روند تقریباً "طبیعی" فقرزدگی و "بی‌چیز شدن" اجتماعی جوانان كه پی‌آمدهای بسیار خطرناك و غیرقابل كنترلی خواهد داشت، جلوگیری كنیم. برخی از ابزارهای با كارایی اندك همچون مهاجرت و تشدید روند بازنشستگی‌ها، در این میان چندان نمی‌توانند مؤثر باشند و بی‌شك بدون به‌كار بردن اقدامات رادیكال در این زمینه نمی‌توان امیدی به كاهش تنش‌های احتمالی ناشی از این شكاف داشت. این نكته را نیز باید افزود كه گسست مزبور تنها به‌دلیل اختلاف در امتیازات مادی (شغل، مسكن، رفاه ....) به‌وجود نیامده، بلكه همچنین حاصل فاصله‌گرفتن شدید و افسارگسیخته‌ای است كه میان نظام‌های ارزشی و سبك‌های زندگی جوانان با نسل‌های پیش از خود ایجاد شده است؛ فاصله‌ای كه به‌نوعی عدم تفاهم و ناهمزبانی خطرناك بدل شده است. بنابراین خطری كه ما را تهدید می‌كند، همراه شدن یك فرآیند شكاف نسلی در سطح ارزشی- رفتاری با فرآیند فقرزدگی جوانان است.

۳) گسست مهاجرتی:

به‌دلیل وجود یك دیاسپورای گسترده و پراكنده در جهان و در عین حال بسیار وابسته به فرهنگ اصلی و رفت و آمد‌ها و تبادلات گسترده‌ی این گروه با مردم و فرهنگ منشأ، ما موقعیتی خاص را در این زمینه تجربه می‌كنیم. باید توجه داشت كه ایران از لحاظ تاریخی كشوری مهاجر فِرِست نبوده، بلكه بیش‌تر مهاجر پذیر بوده است. برعكس شدن این روند در طول سال‌های اخیر كه به‌دلیل فشارهای وارد شده بر كشور در فرآیندهای انقلاب، جنگ تحمیلی و سپس تحریم‌های اقتصادی، كاملاً قابل درك است، پیش از این نیز در تاریخ سابقه داشته است، به‌همین دلیل هم امروز در جهان با دیاسپوراهای بزرگی همچون یهودیان، یونانیان، چینی‌ها، ایتالیایی‌ها، و ... روبه‌رو هستیم، اما تقریباً در هیچ موردی فاصله‌ی میان مهاجرت و امكان بازگشت موقت، همچون مورد مهاجران ایرانی، چنین كوتاه نبوده و تقریباً در هیچ موردی، پیوندها میان مهاجران با فرهنگ مادر تا این اندازه شدید و عاطفی نبوده است. افزون بر این در موارد پیشین، مهاجرت عموماً بدون چشم‌انداز بازگشت انجام شده و در نتیجه جذب در سرزمین جدید به‌سرعت و به‌شكل قطعی انجام می‌گرفته است در حالی كه در مورد دیاسپورای ایرانی، از ابتدا چشم‌انداز بازگشت وجود داشته و این چشم‌انداز دایماً تقویت شده است و به‌همین دلیل نیز حضور در سرزمین میزبان، تا كنون هنوز شكلی "موقت" و قطعیت‌نایافته دارد. با این وصف، هر چند باید پیش‌بینی كرد كه اكثریت این مهاجران به‌ویژه فرزندان آن‌ها در نسل‌های دوم و سوم شاید هرگز به ایران بازنگردند، اما نمی‌توان چنین جمعیت بزرگی را (و به‌خصوص با چنین تمایلاتی قوی به حفظ رابطه با فرهنگ مادر) كه آن را بین یك تا سه میلیون نفر برآورد می‌كنند، نادیده انگاشت. برنامه‌ریزی در رابطه با این دیاسپورا باید از همین امروز آغاز شده و پیوندهای ‌آن دایماً تقویت شود تا بتوان با برخورداری از سازوكارهایی جدید و ابتكاری تنش‌ها را به حداقل و امكان بهره‌برداری از پتانسیل‌ها را به حداكثر رساند. در غیر این‌صورت این دیاسپورا همان‌گونه كه تاكنون عمل كرده است، وارد تعداد بی‌شماری از روابط "خود انگیخته" با سرزمین مادری می‌شود. به‌دلیل وجود امكانات گسترده‌ی ارتباطی و كاهش هزینه‌ها، جابه‌جایی فیزیكی و الكترونیكی انسان‌ها و اطلاعات هر روز ساده‌تر شده است و حاصل این روابط تأثیرگذاری‌های دو جانبه و خارج از كنترلی خواهد بود كه هرچند ممكن است جنبه‌های مثبت زیادی را در بر داشته باشد اما این امكان را نیز در خود دارد كه فرآیندهایی منفی و پرتنش را ایجاد كند.
منبع: ماهنامه نامه