نویسنده: استوارت سیم
برگردان: علی رامین



 

زیباشناسی ادبی، در نگر ماشری، در خط مقدم پیکار طبقاتی خواهد بود. متن‌های داستانی چنان چه به طور انتقادی خوانده شوند، تضادهای درونی آن نظام ایدئولوژیک را آشکار خواهند ساخت که در قالب آن نوشته می‌شوند؛ تضادهایی که یک ایدئولوژی عرفاً در پی استتارشان است. «ضعف اساسی ایدئولوژی در این است که هرگز نمی‌تواند خود محدودیت‌های واقعی خودش را بازشناسد. در بهترین حالت، صرفاً می‌تواند از بیرون بر محدودیت‌های خود واقف شود، در یک انتقاد ریشه‌ای و نه یک خرده گیری سطحی از محتوای آن» (Macherey, 1978:131) ماشری دلمشغول آن است که اساس و مبنایی را برای یک چنین انتقاد ریشه‌ای به وجود آورد، انتقادی که از لایه‌ی ویژگی‌های سطحی یک متن- مضمون، ساختار صبوری، سبک نوشتاری- درگذرد و تضادهای ایدئولوژیک به رمز درآمده‌ی درون آن را بازشناسد، تکنیکی که «برخلاف جهت خواندن» نام گرفته است. متن‌ها از نظر ماشری همان اندازه که بازتابنده‌ی ایدئولوژی‌اند فرا آورنده‌ی آن نیز هستند. پدیدآورندگان، به معنای رومانتیک کلمه، «آفرینشگر» نیستند، بلکه «فراآورنده» (یا تولید کننده)‌اند، فراآورنده‌ای که آگاهانه مواد اولیه‌ی یک ایدئولوژی را، همچون باورها و پیش‌فرض‌هایی که در زندگی هر روزه‌شان حضوری فراگیر دارند، به شیوه‌ای معین برای مخاطبانی معین عمل می‌آورد. ماشری می‌گوید «یک کتاب هیچ‌گاه تک و تنها از راه نمی‌رسد. آن پیکره‌ای است در برابر پس زمینه‌ای از تشکل‌های دیگر، بیشتر متکی بر آن‌ها تا در تضاد آن‌ها » (Ibid., 53). یعنی یک کتاب یک تولید است که شبکه‌ای از روابط اجتماعی فراپشت خود را ایجاب می‌کند. این گفته چه بسا حرف تازه‌ای به نظر نیاید، ولی برخی از مکاتب نقد، که مثال برجسته‌ی آن نقد نوست، در قرائت و نقد متون عواملی همچون تولید و زمینه را نامرتبط می‌دانند. یک متن ادبی در نگر یک منتقد نو، یک هستی مستقل و خودبسنده است که باید براساس روابط عناصر درونی‌اش (شخصیت‌های داستانی و غیره) خوانده شود.
نظریه‌ی ایدئولوژی ماشری قویاً مبتنی بر مفهوم تضاد است و در یکی از معروف‌ترین عباراتش، ایدئولوژی را «حل وفصل کاذب یک بحث واقعی» توصف می‌کند. مثال زیر شاید برای توضیح چگونگی کارکرد این فرایند مفید باشد. در یک نظام سرمایه‌داری، رقابت فردی را در تقریباً همه‌ی جنبه‌های زندگی به گونه‌ی فعالی تشویق می‌کنند، و تکیه گاه اصلی اقتصاد «بازار آزد» همین رقابت فردی است. رقابت فردی تنها شیوه‌ی اداره‌ی یک جامعه نیست- الگوی دیگری چه در یک زمان واحد و چه در طول تاریخ در مناطق مختلف جهان وجود داشته‌اند- ولی حامیان سرمایه‌داری می‌خواهند آن را، هم به مثابه طبیعی‌ترین شیوه‌ی زندگی و هم به مثابه حد اعلای تکامل انسانی عرضه کنند. بنابراین، رقابت بخشی از «طبیعت آدمی» دیده می‌شود، یک خصیصه‌ی فطری و نه یک موضوع ایدئولوژیک، زیرا طبیعت آدمی خارج از دسترس ایدئولوژی است. حال بحث واقعی برای یک مارکسیست چه بسا این باشد که آیا می‌توان در اخلاق مبتنی بر رقابت و روابط اجتماعی نشئت گرفته از آن مسئله‌ی عدالت یا غیر آن را مطرح کرد؟ چنین بحثی نمی‌تواند در چارچوب یک نظام سرمایه‌داری به درستی مطرح و حل‌وفصل گردد (چنان‌که دیدیم مهمترین مسئله برای یک ایدئولوژی این است که «خود نمی‌تواند محدودیت‌های واقعی خودش را بازشناسد»). ماشری می‌گوید ایدئولوژی دقیقاً در پی آن است که همه‌ی نشانه‌های تضاد و «بحث واقعی» ناشی از آن را به کل محو و ناپدید کند، ولی تنها در صورتی می‌تواند چنین کند که مانع شناخته شدن آن تضادها گردد. [در ایدئولوژی سرمایه‌داری] رقابت نباید همچون یک مسئله دیده شود بلکه باید بخشی از «طبیعت آدمی» تلقی گردد.
منبع مقاله :
رامین، علی؛ (1387)، مبانی جامعه‌شناسی هنر، ترجمه علی رامین، تهران: نشر نی، چاپ سوم.