اخلاق و زیباشناسی
هنر و اخلاق در سراسر تاریخ به گونههای مختلفی با یکدیگر پیوند داشتهاند. بخش اعظم هنر اولیه در خدمت هدفهای دینی بوده است، که نه تنها احترام به خدایان را تجویز میکرده، بلکه فرایض دینی را به تصویر میکشیده است. حتی
نویسنده: نوئل کارول
برگردان: علی رامین
برگردان: علی رامین
هنر و اخلاق در سراسر تاریخ به گونههای مختلفی با یکدیگر پیوند داشتهاند. بخش اعظم هنر اولیه در خدمت هدفهای دینی بوده است، که نه تنها احترام به خدایان را تجویز میکرده، بلکه فرایض دینی را به تصویر میکشیده است. حتی در روزگار خود ما، هنر تا حد زیادی درگیر نقد اجتماعی است، واقعیتی که بسیاری از فیلسوفان در طول تاریخ، از افلاطون گرفته تا دیوید هیوم، پذیرایش بودهاند. لیکن در قرن هجدهم نگرشی نوین دربارهی هنر سربرآورد، نگرشی که رفته رفته به اوایل قرن بیستم که رسید استقلال حوزههای هنر و اخلاق را مطرح کرد و آنها را به کل جدا از یکدیگر دانست. فیلسوفان پیشین، مانند افلاطون، نظر بر آن داشتند که هنر باید از دیدگاه اخلاق مورد ارزیابی قرار گیرد- موضعی که میتوانیم آن را اخلاقگرایی (1) بنامیم- حال آنکه در اوایل قرن بیستم نگرشی متضاد با آن را متفکرانی مانند کلایوبِل طرح کردند که هنر را واجد قلمرو ارزشی خود میدانستند و مدعی بودند که هنر معیارهای ارزیابی خاص خود را داراست (آن معیارهای ارزیابی که هرگونه سنجش اخلاقی را در باب هنر مردود میدانست). این نگرش که آن را اتونومیسم (2) مینامیم، تأثیر عمیقی بر تحولات نظری هنر در قرن بیستم داشته است. این دیدگاه اگر سلطهی همه جانبه نداشته، ولی دستکم دیدگاهی بوده است که هر شخص که خواهان تحکیم ملاحظات اخلاقی هنر بوده، میبایست برای آنکه سخنی پذیرفتنی بگوید به آن اعتنا میکرده است.
افلاطون نخستین نظریهی هنر را به صورت مدون در غرب مطرح کرد. افلاطون در کتاب جمهور خود شعر و نقاشی را تحلیل میکند، و بنا به دلایل مختلفی نتیجه میگیرد که آنها بخشهای غیرعقلی روح را مخاطب قرار میدهند و بنابراین عدالت را به مخاطره میافکنند. این نگرش، افلاطون را به آنجا میرساند که تبعید شاعران از مدینهی فاضله را تجویز میکند. بنابراین، نخستین نظریهای که در سنت غربی دربارهی هنر صورتبندی میشود، نوعی اخلاقگرایی است. لیکن اخلاقگرایی گونههای مختلفی دارد و به جاست که آنها را از یکدیگر تفکیک کنیم.
اخلاقگرایی افلاطون را میتوان نوع اخلاقگرایی افراطی نامید. اخلاقگرایی افراطی، نگرشی است که هنر را همیشه واجد بُعدی اخلاقی میداند و میگوید که معیار سنجش و ارزیابی هنر تأثیر اخلاقی آن است. اخلاقگرایی افراطی، به نوبهی خود، سه گونهی اساسی دارد: افلاطونگرایی (3)، آرمانگرایی (4)، و اخلاقگرایی جامعِ متغیر (5). انواع سهگانهی اخلاقگرایی افراطی همه معتقدند که هنر دارای قابلیت ارزیابی اخلاقی است. این اخلاقگرایی صرفاً به این دلیل افراطی خوانده میشود که دعاویهای آن کلیاند. ولی هریک از انواع سه گانهی آن، در مورد چگونگی ارزیابی، نگرش خاص خود را دارد. افلاطونگرایی معتقد است که همهی هنرها میتوانند از لحاظ اخلاقی زیانآور ارزیابی شوند؛ آرمانگرایی همهی هنرها را اخلاقاً خوب میانگارد؛ و اخلاقگرایی جامع متغیر مدعی است که ارزیابی اخلاقی میتواند در مورد همهی هنرها صورت پذیرد، ولی این ارزیابیها از لحاظ اخلاقی متغیرند- یعنی هنر میتواند از نظر اخلاقی یا خوب باشد و یا بد.
افلاطونگرایی، شاید به ناحق، نام خود را از افلاطون میگیرد. افلاطون میگوید شعرِ تقلیدگرانه (6) [یا بازنمودی] بنا به سرشت خود قبیح و شرمآور است. این نگرش تا آنجا که بر تصوری از خصلت هنرِ مورد بحث تکیه داشته باشد، فلسفی است. شعر، به گفتهی افلاطون، خواهناخواه از چیزهای اخلاقاً ناپسند الهام میگیرد و در نتیجه، عواطف و احساسات اخلاقاً مضری را در مخاطبان برمیانگیزد. قرائتهایی از دیدگاه افلاطون تا روزگار خود ما ادامه یافته است، چنانکه منتقدان رسانههای گروهی در خردهگیریهای خود از برنامههای تلویزیون و سینما و موسیقی رپ، به دلیل تشویق و تحریک رفتارهای پرخاشگرانه، نگرانیهای مشابهی را بیان میکنند.
درحالیکه افلاطونگرایی همهی هنرها را از لحاظ اخلاقی مضر و ناسالم میانگارد، آرمانگرایی نسبت به همهی هنرها دید اخلاقی مثبتی دارد و آنها را در حال بالندگی و تکامل میبیند. چه بسا آرمانگرایی به مثابه واکنش یا پادزهری در برابر افلاطونگرایی سربرمیآورد. هردو نمونههایی از اخلاقگرایی افراطیاند زیرا که هردو ارزیابی اخلاقی درخصوص هنر جایز میدانند. لیکن سنجشگریهای کلی آنها دربارهی هنر دو مسیر کاملاً متضاد را طی میکنند.
یکی از مصداقهای سنت آرمانی را میتوان در زیباشناسی هربرت مارکوزه یافت. هنر، نزد مارکوزه، همیشه به دلیل کیفیت وجودی آن در سمت و سوی فرشتگان قرار دارد. یعنی، گونههای کانونی هنر- مانند ادبیات داستانی و بازنمایی- این استعداد را دارند که نشان دهند جهان میتواند به گونهی دیگری باشد، و بنابراین مشوق این اعتقادند که دست کم میتوان شیوهی بودن اشیاء را دگرگون کرد (چیزی که ازجمله پیش شرطهای مسلم عملکرد اخلاقی و تجدیدحیات اخلاقی است). این که آثار هنری، از اشیاء حقیقیِ محض متمایزند، خود تأییدی بر امکان وجودی قلمرو غایات [اخلاقی] است، و بنابراین هنر را میتوان دلالت بالفعل آزادی اخلاقی دانست.
لیکن آرمانگرایی لازم نیست که با چنین الفاظ پرطمطراق متافیزیکی مطرح شود و اغلب هم اینگونه مطرح نمیشود. در بسیاری از تکرار مکررات سادهدلانهی مصلحان و آموزشگرانی ظاهر میگردد که از گسترش موزهها و تعلیم هنرها دفاع میکنند، چرا که هنر را فینفسه موجب رشد و تعالی اخلاقی میدانند.
افلاطونگرایی و آرمانگرایی از آنجا که مواضعی افراطیاند، به سادگی قابل نقدند. آرمانگرایان، به رغم نگرش خوشبینانهشان، باید با این واقعیت ناخوشایند روبهرو شوند که نمونههای بسیار زیادی از آثار هنری- همچون فیلم فضاحتبار نازیها به نام پیروزی اراده (7)- وجود دارند که از لحاظ اخلاقی ننگین و شرمآورند. آرمانگرا میتواند ادعا کند که هدف از ساختن یک اثر هنری این است که امکان جایگزینی یک فضای موجود با یک فضای اخلاقی مطلوب نشان داده شود، ولی نتیجهی محتمل این امر میتواند این نیز باشد که فضای موجودِ مورد بحث به صورت یک شر علاجناپذیر نمایانده شود. از سوی دیگر، یک افلاطونگرا چه بسا بتواند احتجاج کند که همهی آثار هنری نقش ارشادی و سرمشقدهی دارند- ادعایی دور از واقعیت، چرا که بسیاری از هنرها مانند موسیقیِ سازیِ محض، هیچگونه تأثیر ارشادی و سرمشقدهی ندارند- ولی او باید اثبات کند که سرمشقدهی مورد بحث، لزوماً نقشی است که از لحاظ اخلاقی مخل و زیانبار است. افلاطون چهبسا فکر میکرده است که میتوان این موضوع را با استناد به اینکه همهی هنرها عواطف انسانی را هدف قرار میدهند، اثبات کرد. ولی حتی اگر هم چنین باشد، همهی عواطف که از نظر اخلاقی سست و غیرقابل اعتماد نیستند. درنتیجه، اگر مخاطبان واکنشهای احساسیای که آثار هنری برمیانگیزند، سرمشق پاسخهای عاطفی خود [در مسائل غیرهنری] قرار دهند، هیچ دلیلی برای این ظن وجود ندارد که چنین پاسخهایی در همهی موارد، از لحاظ اخلاقی، مشکل آفرین باشند.
از آنجا که هم افلاطونگرایی و هم آرمانگرایی نارساییهای انکارناپذیری دارند، نوع پذیرفتنیتر اخلاقگرایی افراطی را میتوان اخلاقگرایی جامع متغیر دانست. براساس این نگرش، که شخصی مانند لئو تولستوى نمونهی مجسم آن است، همهی آثار هنری، هدف مناسبی برای ارزیابی اخلاقیاند. لیکن ارزیابی مورد بحث متغیر است. هنر، فینفسه، نه تماماً خوب است و نه تماماً بد. بلکه برخی آثار هنری اخلاقاً خوباند و برخی اخلاقاً بد. این رهیافت قطعاً هم از افلاطونگرایی عقلپذیرتر است و هم از آرمانگرایی. هر دیدگاهی در خصوص رابطهی هنر با اخلاق باید امکان ارزیابیهای اخلاقی مختلف [یا متغیر]ی را دربارهی هنر ملحوظ بدارد. با این همه، اخلاقگرایی جامع متغیر، همچنان نمونهای از اخلاقگرایی افراطی است، زیرا معتقد است که هر اثر هنری باید [از لحاظ اخلاقی] یا خوب باشد یا بد، هرچند که این موضوع باید مورد به مورد سنجیده و تصمیمگیری شود.
کسی که پیرو نظریهی اخلاقگرایی جامع متغیر است میتواند محاسن و معایب آثار هنری را براساس نتایج مفروض آثار مورد بحث ارزیابی کند. میتوانیم این رهیافت را نتیجهنگری (8) بنامیم. به عنوان مثالی برای این نوع داوری [یا ارزیابی] میتوانیم بگوییم که فلان برنامهی تلویزیونی بد است زیرا رفتار خشونتآمیز را سبب میگردد، یا فلان رمان خوب است به علت آنکه رواداری [یا مدارا] را تشویق و ترویج میکند. آثار هنری را همچنین میتوان براساس باورهای اخلاقی که در مخاطبان ایجاد میکنند، مورد نقد اخلاقی قرار داد. یک فیلم نژادپرستانه، جنسیتگرا، یا هموفوبیک بدان علت بد است که مخاطب را تشویق میکند که برخی پیشنهادهای غیراخلاقی را بپذیرد، حال آنکه تئاتری که اندیشهی برابری همهی انسانها را پیش مینهد، تا آنجا که به این پیشنهاد مربوط میشود، اخلاقاً خوب است. این رهیافت را میتوانیم القاباوری (9) بنامیم.
البته القاباوری و نتیجهنگری میتوانند در این ادعا با هم مشترک باشند که نتایج رفتاری آثار هنری صرفاً از آنروست که باورهای اخلاقی (یا غیراخلاقیِ) ذیربطی را در مخاطبان خود ایجاد میکنند. بدون شک غیر از این دو، الگوها و روشهای دیگری برای سنجش بُعد اخلاقی آثار هنری وجود دارد. ولی آنچه به منزلهی نشانهی اخلاقگرایی جامع متغیر برجا میماند، این انگاشت است که هر اثر هنری میتواند، با بهرهگیری از چنین روشهایی، براساس محاسن و معایب اخلاقیاش ارزیابی شود.
در این نقطه از دیالکتیک [یا جدل منطقی] است که اتونومیست [یا خودمختاریگرا] پا به میدان مینهد. اتونومیست را شاید بتوان به مثابه کسی که در برابر افلاطونگرایی قد علم میکند، برنگریست. اتونومیست میگوید که همهی انواع اخلاقگراییهای افراطی باید بر خطا باشند، زیرا عقلاً ناپذیرفتنی است که همهی آثار هنری را اشیائی بدانیم که از لحاظ اخلاقی قابل ارزیابیاند. بسیاری از آثار هنری، مانند کثیری از طرحهای ناب بصری و بسیاری از آثار صرفاً موسیقاییِسازی هیچگونه بُعد اخلاقی ندارند، و ارزیابی اخلاقی آنها هیچ نتیجهای جز آشفتگی فکری و نظری نخواهد داشت.
فراتر از آن، اتونومیست میتواند در پاسخ به نتیجهنگری بگوید که ما به راستی از نتایج رفتاری آثار هنریِ مصرفشدنی شناختی نداریم و یا شناختمان بسیار ناچیز است. چرا با وجود این واقعیت که برنامههای تلویزیونی و سینمایی ژاپن در به تصویر درآوردن زد و خوردها و کشت و کشتارها، از برنامههای مشابه امریکایی زندهتر و پرآب و تابترند، میزان خشونت در ژاپن کمتر از میزان خشونت در ایالات متحده است؟ هیچکس واقعاً دلیلش را نمیداند. بنابراین، چنانچه دانش و شناختی که نتیجهنگری پیشفرض خود قرار میدهد مهیا نباشد، میتوان آن را همچون رهیافتی بیپشتوانه کنار نهاد.
افزون بر آن، اتونومیست درخصوص القاباوری میتواند بگوید که بعید مینماید که آثار هنری به راستی در مخاطبان باورهای اخلاقی یا غیراخلاقی به وجود آورند، زیرا اگر به باورهایی که در آثار هنری القا میشوند توجه کنیم، خواهیم دید که آنها اغلب نکات پیش پاافتاده و توضیح واضحاتیاند که مخاطبان پیشاپیش از آنها آگاهاند. اگر فیلم تولد یک ملت (10) اثر دی. دبلیو. گریفت (11) این قضیه اخلاقاً مخرب را تبلیغ میکند که «سیاهپوستان اخلاقاً فروتر از سفیدپوستاناند»، در واقع این نگرش را به مخاطبان سفیدپوست القا نمیکند، بلکه بر نگرشی انگشت میگذارد که احتمالاً بیشتر تماشاگران سفیدپوست پیشاپیش واجد آناند. هنر عقاید اخلاقی در مخاطبان به وجود نمیآورد بلکه با عقاید پیشین آنها کار میکند. بنابراین، اتونومیست میگوید اگر کسی بخواهد چنین عقایدی را ریشهکن کند، نباید به سراغ هنر برود، بلکه باید آن عوامل اجتماعی را مد نظر قرار دهد که موجب میشوند مخاطبان قبل از ورود به سینما یا تئاتر چنین عقایدی را داشته باشند.
تردیدی نیست که اتونومیست برای مقابله با اخلاقگرایی افراطی دلایل خوبی در اختیار دارد. لیکن اتونومیسم هم اگر داعیهی آن را داشته باشد که هیچگاه نمیتوان هنر را از لحاظ اخلاقی ارزشیابی کرد، خود به اتونومیسم افراطی تبدیل میشود. اتونومیسم افراطی بر مبانی متعددی تکیه میکند. نخستین مبنا را میتوان بحث وجه مشترک نامید. این بحث با این نظر آغاز میشود که اخلاق را نمیتوان یک ضابطهی کلی برای ارزیابی هنری دانست زیرا همهی آثار هنری، بُعد اخلاقی ندارند. چنانکه دیدیم بیمعناست که بسیاری از طرحهای انتزاعی [یا آبستره] را، که صرفاً برای لذت چشم پدید آورده میشوند، مورد داوری اخلاقی قرار دهیم. ولی اتونومیست افراطی احتجاج میکند که اگر کیفیت اخلاقی نمیتواند همیشه ضابطهی ارزیابی هنری باشد، پس نمیتواند همچون یک ضابطهی کلی سنجشگری درخصوص همهی آثار هنری قابلیت اطلاق داشته باشد. از این رو، در این سنجشگری که آیا یک اثر هنری به مثابه یک اثر هنری، خوب است یا نه، باید از این سؤال احتراز کنیم که آیا آن اثر از لحاظ اخلاقی خوب است یا نه. به بیان ساده، خوبی اخلاقی یک معیار ارزشیابی کلی برای هنر نیست.
اتونومیست افراطی میتواند با توسل به ذاتگرایی [یا اسانسیالیسم] این بحث را تحکیم کند. اتونومیست افراطی مدعی است که هنر قلمرو عملکرد و ارزش خود را داراست. به لحاظ هستیشناختی از قلمروهای دیگری مانند دین، سیاست، معرفتشناسی و اخلاق جدا و مستقل است. ذات هنر (آرایش فرمی) و هدف آن (ایجاد لذتِ فارغ از تعلق)، به ذات و هدف پویشهای دیگر انسانی قابل تحویل نیستند. آن مجموعهی روشها، تأثیرها و ارزشهای خود را داراست. هنر فینفسه ارزشمند است؛ نباید در خدمت غایاتی دیگر همچون نتایج اخلاقی یا آموزشهای اخلاقی قرار گیرد. از دیدگاه اتونومیست، هر آن چیزی که در خدمت این غایات دیگر باشد، نمیتواند هنر راستین محسوب گردد.
البته چند مسئله در مورد این رهیافت وجود دارد. اتونومیست افراطی معتقد است که ارزیابی اخلاقیِ هنر با ذات هنر تفاوت دارد. متأسفانه تاکنون هیچیک از اتونومیستها نتوانستهاند توصیف بسندهای از آن چه ممکن است که این ذات را تشکیل دهد ارائه کنند. برخی میگویند که اثر هنری ازجمله ساختههای انسان است که هدف از ساختش، برانگیختن توجه فارغ از تعلق مخاطبان است. لیکن بعد از دو قرن هنوز کسی نتوانسته است ویژگیهای ضروریِ فارغ از تعلق بودن را مشخص کند. بنابراین، آن دلایل اتونومیستها که بر داعیههای مربوط به خلوص ذات هنر متکیاند، گویی مبنایی غیر از یک فرضِ بیش از حد بزرگ گرفته شده ندارند.
ولی، در طرف مقابل، دلایل زیادی برای پذیرفتن عدم خلوص هنر وجود دارد، یعنی اینکه هنر آزادانه و به طور طبیعی با دیگر حوزههای فعالیتهای انسانی درمیآمیزد. چنانکه قبلاً گفته شد، بسیاری از هنرها، ازجمله هنر غرب، در چند دورهی طولانی از تاریخ ماهیت دینی داشتهاند؛ ضمن آنکه هنر به مفهوم کلی، تا آنجا که تاریخ به یاد دارد، همواره به هدفهای سیاسی و اجتماعی در میان فرهنگهای مختلف خدمت کرده است. وانگهی، شمار عظیمی از آثار هنری، به ویژه داستانهای روایی، نیز بر مخاطبانی تکیه میکنند که با استفاده از داشتهها و برداشتهای کلی خود از رفتار، داوری اخلاقی و تفکر سیاسی انسان عادی، ناگفتهها و ناآوردههای آثار هنری ذیربط را تکمیل میکنند.
بسیاری از آثار هنری غیرقابل فهم میبودند چنانچه مخاطبان در برخورد با این آثار نمیتوانستند از دانش و آگاهی خود از دیگر حوزههای فعالیتهای انسانی بهره بگیرند. ادبیات داستانی نوعاً شناخت اخلاقی و غیرهی مخاطبان را به کار میگیرد. هنرهای بسیاری از این سنخ، فعال کردن چنین شناختی، یکی از ویژگیهای وجودیشان است. بنابراین، این خوشباوری که هنر را، در وجه کلی، مستقل از دیگر حوزههای اَعمال انسانی بپنداریم با چالشهای اساسی روبهروست. یعنی نمیتوان ارزیابی اخلاقی هنر را به این دلیل منع کرد که هنر به طور کلی از اخلاق مستقل است. زیرا بیشتر هنرها، به هیچ ترتیب قابل فهمی، واجد چنین استقلالی نیستند.
همچنین پاسخ حاضر و آمادهای برای بحث وجه مشترکی که اتونومیست مطرح میکند، وجود دارد. اتونومیست میگوید که ارزیابی اخلاقی نمیتواند همیشه [و در همهی موارد] معیار مناسبی برای سنجش آثار هنری باشد. شاید خطای فاحشی باشد که یکی از کارهای انتزاعی [یا آبسترهی] یوزف آلبرس (12) را به لحاظ اخلاقی ارزیابی کنیم. ولی از این مورد نمیتوان چنین نتیجه گرفت که هیچگاه نباید یک اثر هنری را به لحاظ اخلاقی ارزیابی کنیم. میتوانیم یک تراکتور و یک اتومبیل اسپرت را براساس قابلیت و توانایی جابه جا کردنشان ارزیابی کنیم. ولی در گام بعد میتوانیم تراکتور را براساس قدرت کشش آن و اتومبیل اسپرت را براساس تواناییاش برای مانورها و پیچزدنهای تند و سریع ارزیابی کنیم. تراکتور و اتومبیل اسپرت هردو وسیلهی نقلیهاند، ولی این واقعیت مانع آن نمیشود که آنها را براساس معیارهای مختلفی بسنجیم و ارزیابی کنیم، معیارهایی که مقتضی آن مقولات فرعیاند که هرکدام از موردهای قابل سنجش [مانند تراکتور و اتومبیل اسپرت] ذیل یکی از آنها قرار میگیرد.
افزون بر آن، یک چنین ملاحظهای میتواند جان تازهای به کالبد اخلاقگرایی بدمد. روشن است که اخلاقگرایی افراطی به دلیل آنکه همهی هنرها نمیتوانند ذاتاً موضوع ارزیابی اخلاقی واقع شوند بر خطاست، ولی چنانکه هم اکنون دیدیم برخی هنرها میتوانند به یک چنین ارزیابی تن بسپارند. یعنی برخی هنرها به دلیل نوعیتشان- به دلیل مقوله یا ردهای از هنرها که به آن تعلق دارند- میتوانند موضوع مناسبی برای ارزیابی اخلاقی باشند. اجازه دهید این موضع را اخلاقگرایی معتدل (13) [یا غیرافراطی] بنامیم.
درحالیکه اخلاقگرای افراطی مدعی است که همهی هنرها میتوانند به لحاظ اخلاقی سنجیده شوند، اخلاقگرای معتدل فقط برخی از هنرها را مستعد یک چنین سنجش و ارزیابی میداند. اتونومیست افراطی هم در اثبات این که هنر لزوماً از دیگر حوزههای عمل و نظر انسان مستقل است، موفقیتی نداشته است. اخلاقگرای معتدل براساس شهادت تاریخ این عدم موفقیت را تأیید میکند و معتقد است که برخی از هنرها پیوندشان با اخلاق انکارناپذیر است و بنابراین ارزیابی اخلاقی میتواند تا آنجا که به این هنرها مربوط میشود، امری پذیرفته و مطلوب باشد.
اتونومیست مختار است که با لحاظ کردن این احتجاجها خط دفاعی خود را تغییر دهد. اتونومیست چه بسا بپذیرد که درخصوص بعضی از هنرها- با توجه به رده و نوع آنها- میتوان ارزیابی اخلاقی را به عمل آورد. با این همه، اتونومیست متمایل است که بیدرنگ پذیرش خود را با این پیشنهاد مشروط کند که ما باید دربارهی اینگونه هنرها، میان سطوح مختلف سنجش و بررسی، قائل به تمایز شویم.
یک اثر هنری معین میتواند به لحاظ ارزشهای زیباشناختی، اخلاقی، ادراکی یا سیاسی برنگریسته شود. ولی خواهند گفت که این سطوح مستقل و خود بسندهاند. یک اثر هنری میتواند به لحاظ زیباشناختی ارزشمند و به لحاظ اخلاقی معیوب باشد، یا عکس این حالت صادق باشد. ولی این لایههای مختلف ارزشمندی با هم نمیآمیزند. اثری که به لحاظ زیباشناختی معیوب است، عیبش عیب اخلاقی نیست؛ و بخش عمدهی این توضیح که چرا یک اثر میتواند به لحاظ زیباشناختی ارزشمند ولی اخلاقاً فسادآور باشد، به همین موضوع مربوط میشود. اجازه دهید این دیدگاه را اتونومیسم معتدل بنامیم، زیرا با وجود آنکه اتونومیسم معتدل بحث و ارزیابی اخلاقی آثار هنری، یا دستکم برخی از آثار هنری، را معقول و پذیرفتنی میداند، متعهد و وفادار به این نگرش باقی میماند که بُعد زیباشناختی یک اثر هنری از دیگر ابعاد آن، به ویژه بُعد اخلاقی، مستقل است.
اخلاقگرای معتدل میگوید که جا دارد برخی از آثار هنری را به لحاظ اخلاقی ارزیابی کنیم. اتونومیست معتدل تا اینجا را قبول دارد، ولی بیدرنگ اضافه میکند که یک چنین ارزیابی به هیچوجه ارزیابی زیباشناختی نیست. ارزیابی اخلاقیِ آثار هنری ربطی به ارزیابی زیباشناختی آثار هنری ندارد. اتونومیست معتدل ادعایش این است که ارزیابی اخلاقیِ منفیِ یک اثر هنری به هیچوجه موجب نمیشود که ارزیابی زیباشناختی ما از همان اثر منفی باشد. از سوی دیگر، اخلاقگرای معتدل، به مفهومی که آورده شد، معتقد است که گاه عیب اخلاقیِ یک اثر هنری میتواند در ارزیابی زیباشناختیِ منفیِ آن اثر نقش داشته باشد. کدام موضع مجابکنندهتر است؟ اجازه دهید با یک مورد آزمایشی قضیه را فیصله دهیم.
ارسطو در فن شعر میگوید برای آنکه تراژدی شکل خود را پیدا کند، شخصیت اصلی داستان باید دارای منش اخلاقی باشد تا ما نسبت به او احساس همدردی کنیم. او نمیتواند یک انسان بیاخلاق یا شرور باشد، چرا که در آن صورت، مصیبت و تباهی را حق او میدانیم. آدلف هیتلر که واقعیت تاریخی دارد، نمیتواند یک شخصیت تراژیک باشد؛ مرگ خفتبار او احساس تأسفی را برنینگیخت. شاید هم خیلیها را شاد کرد. بر همین منوال، ارسطو خاطرنشان میسازد که شخصیتهای تراژیک نمیتوانند بیعیب و نقص باشند. چرا که در آن صورت هنگامیکه مصیبتی بر آنها وارد میشود، ما به جای آنکه احساس دلسوزی کنیم دچار خشم میشویم. قدیسه ترزا نمیتواند یک شخصیت تراژیک باشد، زیرا هیچ ایراد مهمی را بر او وارد نمیدانیم. بنابراین، ارسطو چنین حکم میکند که یک شخصیت راستین تراژیک باید ضمن برینبودن از عیب و نقصِ یک انسان عادی از کمالات اخلاقی برخوردار باشد.
ارسطو میگوید برای آنکه یک نمایشنامه، به مثابه تراژدی، موفق شود باید مخاطبان را به برخی داوریهای اخلاقی برانگیزد. ولی برای آنکه احساس دلسوزی اخلاقی برانگیخته شود، باید شروطی را نمایشنامه برآورده کند. شخصیتها و موقعیتها باید به شیوهی خاصی تصویر شوند. مشخصاً آنها باید به گونهای تصویر شوند که شرایط اخلاقاً مناسبی را برای احساس دلسوزی داشته باشند. این موضوع مستلزم آن است که نمایشنامهنویس شخصیتها و موقعیتهای اخلاقاً مناسب را برگزیند و آنها را به شیوهی اخلاقاً مناسبی نشان دهد. به طور خلاصه، نمایشنامهنویس باید برداشت اخلاقاً مناسبی از شخصیتها و موقعیتها را در ترکیب یک نمایش بگنجاند. چنانچه نمایشنامهنویس برداشت نادرستی از شخصیتها و موقعیتها داشته باشد و ترکیب نمایشنامه اینگونه نادرستیها را انعکاس دهد، نمایشنامه واکنش اخلاقاً مناسبی را برنخواهد انگیخت. نمایشنامه، به مثابه یک تراژدی، هیچگونه درک تراژیک را تضمین نخواهد کرد. این مسئله اگر نقصی به شمار آید یک نقص زیباشناختی است؛ ولی نقص اخلاقی هم هست.
آن تبلیغگر نازی که هیتلر را همچون یک موجود قابل همدردی تصویر میکند نمیتواند حس همدردی مخاطبانی را برانگیزد که اهل اندیشه و دارای حساسیت اخلاقیاند. این قطعاً یک نقص زیباشناختی است. ولی به این دلیل یک نقص زیباشناختی است که یک برداشت نادرست اخلاقی را از سوى مؤلفِ شخصیت اصلی تراژدی منعکس میکند. نمایشنامه نمیتواند مخاطبان اهل اندیشه و دارای حساسیت اخلاقی را به شیوهی مناسب زیباشناختی برانگیزد، زیرا یک چشمانداز اخلاقی قبیح را ترسیم میکند. آن از لحاظ زیباشناختی معیوب و از لحاظ دراماتیک، بیجان و بیاثر است، زیرا از لحاظ اخلاقی معیوب است. عیب زیباشناختی آن و عیب اخلاقی آن، دو روى یک سکهاند. مثالهایی از این قبیل فراواناند. بنابراین، اخلاقگرای معتدل میگوید اتونومیسم معتدل یک نگرش بسیار پرتوان است. آثار بسیار زیادی وجود دارند که در آنها یک نقص اخلاقی علت نقص زیباشناختی است. در چنین آثاری، ارزیابی منفی اخلاقی اساس و مبنای ارزیابی منفی زیباشناختی است. در برخی موارد، ساختار اخلاقی یک اثر هنری میتواند همان ارزش و اهمیتی را که ساختار زیباشناختی اثر حائز است، دارا باشد. در چنین مواردی، ارزیابی اخلاقی اثر به منظور جلبتوجه بیشتر و دقیقتر نسبت به اثر صورت نمیگیرد. آن میتواند همچون واکنشی در برابر طرحِ نمایان اثرِ مورد بحث انجام پذیرد.
پینوشتها:
1- moralism
2- autonomism = باور به خودمختاری هنر.
3- platonism
4- utopianism = آرمانشهرباوری،
5- comprehensive variable moralism
6- mimetic
7- Triumph of the Will
8- Consequentialism
9- propositionalism = اعتقاد به خاصیت القا کنندگی آثار هنری.
10- Birth of a Nation
11- D. W. Griffth
12- Josef Albers
13- moderate moralism
رامین، علی؛ (1387)، مبانی جامعهشناسی هنر، ترجمه علی رامین، تهران: نشر نی، چاپ سوم.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}