نويسنده: صالح عضيمه
مترجم: سيد حسين حسيني



 
مکر در کاربرد لغوي، يعني آبياري کردن زمين، گفته مي‌شود: «أمکروا الارض فانها صلبة ثم أحرثوها»؛ يعني آبياري کنيد. گويي آبياري کردن همان چاره‌جويي در خشکي زمين به وسيله‌ي آب است تا خاکش نرم گردد و شخم زدن آن آسان.
سپس اين معنا دگرگوني يافت و کم کم مکر معناي حيله‌گري و پنهان عمل کردن به خود گرفت. ابن سيده مي‌گويد: «المکر، الخديعة والاحتيال؛ مکرَ يمکرُ مکراً و مَکَرَ بهِ » و در دعا آمده است: «اللهُمَّ امکُر لي و لا تمکر بي.» ابن اثير مي‌گويد: مَکَر اللهَ إيقَاع بلائه بأعدائه دون اوليائه.» گفته شد: استدراج بنده به وسيله‌ي طاعت را گويند، که چنين پنداشته مي‌شود که مقبول است، و حال آن که مردود مي‌باشد. معناي آن است: «الحق مکرک بأعدائي لابي.» در حديث علي (عليه السلام) در مسجد کوفه آمده که فرمودند، در سمت چپ آن (مسجد) مکر است. گفته شد، چون بازار در سمت چپ آن بوده است و در آن مکر و حيله رخ مي‌دهد.
مي‌گويند: مکر و حيله در جنگ حلال است و در هر حلالي، حرام. اهل تأويل در خلال پرداختن به آيه‌ي: وَ مَکَرُوا مَکرًا وَ مَکَرنا مَکرًا وَ هُم لا يَشعُرُونَ (1)، مي‌گويند: مکر از جانب خداوند کيفر است و به نام مکر مجازي نام گرفته است. چنان که خداوند مي‌فرمايد: وَجَزَاءُ سَيئَةٍ سَيئَةٌ مِثْلُهَا (2)، که دومي در حقيقت سيئة نيست، بلکه به خاطر صفت جفت و جور شدن، در کلام سيئة ناميده شد. همچنين آيه‌ي: فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيهِ (3)، اولي ظلم است ولي دومي ظلم نيست، بلکه به نام گناه ناميده شد تا بفهماند که آن عذاب و پاداش آن است. اين مسأله در آيه‌ي: يخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ (4)؛ اللَّهُ يسْتَهْزِئُ بِهِمْ (5) هم چنين است.
فراء در معاني القرآن درباره‌ي وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ الله، مي‌گويد: «اين آيه درباره‌ي عيسي (عليه السلام)، هنگامي که قصد کشتن او را کردند و وارد خانه‌اي که حفره‌اي داشت شد، نازل گشت؛ خداوند هم او را به واسطه‌ي جبرئيل ياري نمود و از آن حفره به آسمان برد. و مردي از آنها وارد شد تا او را بکشد، که خداوند آن مرد را شبيه عيسي بن مريم (عليه السلام) گرداند. و وقتي وارد خانه شد، عيسي (عليه السلام) را نيافت و به نزد ياران خود رفت، و مي‌گفت: «در خانه کسي نيست؛ پس او را به گمان اين که عيسي (عليه السلام) است، کشتند. و مکر از جانب خداوند، مهلت دادن است، نه به شيوه‌ي مکر مخلوقات.»
برخي ديگر مي‌گويند، مکر و کيد مترادفند و به نظر ابوهلال عسکري با هم متضاد؛ در الفروق اللغويه مي‌گويد: «مکر مانند کيد است در اين که همراه با تدبر و انديشه است؛ اما کيد از مکر قويتر است، و شاهد آن اين که: کيد، متعددي بنفسه است، و مکر متعدي به حرف. و گفته مي‌شود: «کاده يکيده و مکر بهِ» نه مکرهُ، و آنچه که متعدي بنفسه است، قويتر است. مکر همچنين، تأمل کردن در ضرر رساندن به غير است. مگر اين نيست اگر کسي بگويد: «احتمال مي‌دهم نسبت به تو چنين کنم» مکر نيست؛ و اگر به او خبر ندهد، مکر است. کيد هم ضرر رساندن به غير است از سر اجبار- چه آگاه باشد و چه نباشد-. شاهد، اين جمله است که مي‌گوييم: «فلان يکايدني» که کار او کيد است، هرچند از آن آگاه باشد. اصل کيد، مشقت و سختي است و گفته مي‌شود: «فلان يکيد لنفسه»؛ يعني از سختي رنج مي‌برد.
راغب معتقد است: مکر، رويگرداني کسي به حيله از قصدي که دارد، و دو نوع است: پسنديده، که بدان سبب فعل زيبايي در نظر گرفته مي‌شود، مثل: وَاللهُ خَيرُ الماکِرينَ (6)؛ و ناپسند، که بدان سبب فعلي زشت در نظر گرفته شود، مثل: وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ (7)؛ وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا (8)؛ فَانْظُرْ كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ (9). و در هر دو مورد آمده است: وَ مَکَرُوا مَکراً وَ مَکَرنا مَکراً (10). برخي هم معتقدند: مکر خداوند، مهلت دادن به بنده و قدرت دادن به او در دنياست. لذا علي (عليه السلام) فرمود: «کسي که در دنيا توانگر و بي نياز گردد، و نداند که اين مکري است به او، عقلش دگرگون شده است.»

با دقت و بصيرت در مسأله مکر از جانب انسان، درمي‌يابيم: غفلتي است که از مشغول شدن به مسائل زندگي، ماده و اجزاي آن و تلاش براي آرزوها و غرق شدن در شهوات و لذتها ناشي مي‌شود. انسان هم مقداري مشخص از زمان براي اوست، ولي مي‌پندارد که باقي و جاودان است. و وقتي که قانون الهي اين حد زماني را قطع کند، غفلت او هم پايان مي‌يابد و هشياري آغاز مي‌گردد. مکر او در غفلت اوست، و او هم بدان وابسته و به او باز مي‌گردد؛ و هشياري او به پايان نهايتِ مشخص شده و آگاهي از آنچه که بدان غفلت مي‌ورزيد مي‌باشد. اين مکر خداوند است، و مکر او همان در کمين بودن است. مردم، همه در يک درجه از انديشه نيستند و فاصله‌ي عمر را طي مي‌کنند و غفلت نيز همه را فرامي‌گيرد. و بعضي از آنها به تأمل مي‌پردازند و در تغييرات زندگي مي‌انديشند و مي‌دانند که غلبه با حق است، و قانون همان تدبيرکننده است، و جولان باطل و به نابودي و خسران است، و حتي آنها به خود اعتمادي ندارند، به خاطر سنتهاي غيبي خداوند که ناگزير، آن گونه که مدبر آن مي‌خواهد جريان مي‌يابند. و گروهي از مردم اسب حماقت و غرور خود را مي‌جنبانند، و افعي شهوت و لذت را به جنبش وامي‌دارند و مي‌پندارند که زندگي حق اوست و اجازه‌ي تقسيم آن را به کسي نمي‌دهند؛ و تذکر و آگاهي براي آنها نفعي ندارد، و اين همان مکرشان است؛ يعني حالتي که براي خود پسنديدند: فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعًا يعْلَمُ مَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَسَيعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ (11).

به گمانم، علاّمه طباطبايي به خوبي به اين موضوع مي‌پردازد، که مي‌گويد: «امتهاي پيشين- همچنين امتهاي کنوني و آينده- با خارج شدن از هيأت بندگي و منکر شدن عهد الهي، فاسق شدند و علت آن فرو غلتيدن در مسير سنتهاي خاص الهي که از پي هم مي‌آيند، مي‌باشد؛ يعني اين که خداوند سبحان هرگاه پيامبري براي آنها مي‌فرستاد، آنها را به سختي و دشواري مي‌آزمود. و آنها از آياتي که به تضرع و بازگشت به خداوند فرا مي‌خواند، رويگرداني نمودند و از اين هشدارها، هشيار نمي‌شدند؛ اين است سنت. آن گاه اين سودمند نيفتاد، اين سنت به سنت ديگري تبديل مي‌گردد که همان مهر خوردن قلبشان، به خاطر سنگدلي و رويگرداني از حق و به شهوات مادي و زينت زندگي دنيا پرداختن، مي‌باشد؛ اين سنت مکر است. پس سنت سوم مي‌آيد که استدراج (پله به پله يا گام به گام) نام دارد که همان تبديل شدن بدي به نيکي، نقمت به نعمت، دشواري به آسايش است؛ و در آن، نزديک شدن تدريجي و لحظه به لحظه‌ي آنها به عذاب الهي است، تا جايي که ناگهان آنها را در برمي‌گيرد و از آن خبر ندارند، چون خود را در امنيت و صلح مي‌بينند.»
هرگاه انسان از راه فطرت به گونه‌اي منحرف شود که وي را از سعادتي که به عنوان پايان مسير زندگي‌اش مقدر شده باز دارد، موجب اختلال حال ديگري مي‌شود، چون اسباب تکويني مربوط به او وي را احاطه کرده‌اند و اثر زشت آن، که علتي جز انحراف او از راه راست و جهت دادن آثار زشت نفساني‌اش را به آن اسباب ندارد، در وي منعکس مي‌شود. اين جاست که اختلالي عام در جامع انساني و مصيبتي فراگير در روابطشان مثل فساد اخلاقي، قساوت قلب، از دست دادن عواطف لطيف، هجوم مصيبتها، تراکم مصيبتها و بلاهاي طبيعي، مثل باران نيامدن، سبز نشدن زمين و خشکسالي و قحطي، سيل و توفان ناگهاني، صاعقه و زلزله و نابودي زمين و... ظاهر مي‌گردد که همگي نشانه‌‌هاي خداوندند؛ و موجب تنبه آدمي مي‌گردد و امتت را به بازگشت به سوي خداوند فرا مي‌خواند.
انسان، چگونه مي‌تواند با خداوند در حکومتش بجنگد، و با فکرش وسايل و ابزاري برگيرد تا حکم و اراده‌اش را باطل سازد؛ در حالي که وي آدمي را آفريد و سپس اين اراده و انديشه و ابزار را در وي به وجود آورد و هر يک را در جاي خود قرار داد و بين آنها ارتباط برقرار نمود تا آن که به نهايت رساند. آيا آدمي با جهلش مي‌خواهد با خداوند و قضا و قدرش با همين ابزار بجنگد؟ پس انسان هم مثل ديگر موجودات هستي با ساير اجزاي هستي که بر او محيط شده‌اند، ارتباط وجودي دارد و اعمال او نيز در مسير زندگي و رفتارش با ديگري ارتباط دارد؛ و هرگاه اعمالش با هستي سازگاري يافت، اجزاي هستي هم براي او سازگاري مي‌يابند و اگر فاسد گشت، هستي را فاسد مي‌سازد و هستي هم با او چنين مقابله مي‌کند. براي آدمي چگونه ممکن است، و کجا توان اين را دارد که با عملش با هستي درافتد! در حالي که خود يکي از اجزاي هستي است که البته هيچ استقلالي ندارد. يا با انديشه‌اش با آن مکر کند، در حالي که به ترتيب دادن قوانين کلي برگرفته از آن مي‌انديشد؟
عين القضات در شرح کلمات باباطاهر به تفاوت کيد و مکر پرداخته، چنين مي‌گويد: «کيد به خاطر اختصاص آن به کافران خاص‌تر است؛ و مکر به خاطر اين که شامل کافر و مؤمن مي‌شود، فراگيرتر» و در شرح معناي مکر خداوند در حق کافران، مي‌گويد: «مهلت دادن آنها در نعمت ظاهري، سلامتي و ثروت و تأخير در عذابشان به خاطر فسادي و انکاري است که مرتکب مي‌شوند، تا در نافرماني و طغيان ادامه دهند و عذابشان مضاعف گردد. چنان که فرمود: وَلَا يحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ (12). پس مهلت دادن به آنها به گونه‌اي است که موجب مي‌شود براي خود خير حساب کنند، با توجه به اين که اراده‌ي شر شده است و آنها خبر ندارند: وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ کَيْدِي مَتِينٌ‌ (13). و اراده‌ي شر در صورت اراده‌ي خير، نشانه‌ي استهزاست: اللَّهُ يسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (14).
خداوند در حق بندگان مؤمن خود هم مکر مي‌کند، که بنا به اعتقاد عين القضات بدين صورت است که: «آنها را در موقعيتي قرار مي‌دهد که مي‌پندارند مقام کمال و وصل است و مراد از آن، منع کردن آنها از درگاه الهي است که اقتضا مي‌کند هر کسي به محضر حق جز يکي پس از ديگري وارد نشود. برخي از سالکان به واسطه‌ي انس و تکيه بر طاعتش منع مي‌شوند، که آن را انس با خداوند مي‌پندارند، و حال آن که چنين نيست، چون طاعت غير از مطيع است. برخي هم به مقاماتي چون توبه و صبر و شکر و توکل منع مي‌شوند که آن را نهايت وصل مي‌پندارند؛ که باز هم چنين نيست؛ چون هر يک از اينها يکي از مقامات بندگي است: وَ أنَّ إلي رَبِّکَ المُنتَهي (15). و گروهي به کرامات و امور خارق العاده، که به قول جنيد: «مکر، راه رفتن در هوا و روي آب، و پاسخ دادن به سؤال، و صدق توهم، و صحت اشاره، و وسعت رزق است؛ همه‌ي اينها مکر است. مي‌داند کسي که مي‌داند، و نمي‌داند کسي که نمي‌داند.» بعضي هم به امنيت مکر مي‌شوند، که به قول شبلي: «ما تصوف را از ترس مکر خداوند برگزيديم، چون همه‌اش مکر است.» و اگر اين مکار نبود، زندگي جريان نمي‌يافت. چنان که نوري مي‌گويد: «اگر مکر نبود، زندگي اولياء شيرين نبود.»، و فهم مکر از ظريف‌ترين فهم است، که تنها محدودي از آن به سلامت مي‌گذرند.

پي‌نوشت‌ها:

1- نمل (27)، آيه‌ي 50: و مکر ورزيدند؛ و ما هم مکر در ميان آورديم، و آنان درنمي‌يابند.
2- شوري (42)، آيه‌ي 40: جزاي بدي، بديي همانند آن است.
3- بقره (2)، آيه‌ي 194: پس هر کس که ستم بر شما کرد، به همان گونه که بر شما ستم مي‌کند، بر او ستم روا داريد.
4- نساء (4)، آيه‌ي 142: به خدا نيرنگ مي‌زنند و حال آن که خداوند به آنان [به جزاي عملشان] نيرنگ مي‌زند.
5- بقره (2)، آيه‌ي 15: خداوند ريشخندشان مي‌کند.
6- آل عمران (3)، آيه‌ي 54: خداوند بهترينِ مکرانگيزان است.
7- فاطر (35)، آيه‌ي 43: و نيرنگ زشت جز (دامن) صاحبش را نگيرد.
8- انفال (8)، آيه‌ي 30: و ياد کن هنگامي را که کافران درباره‌ي تو نيرنگ مي‌کردند.
9- نمل (27)، آيه‌ي 51: پس بنگر که فرجام نيرنگشان چه بود.
10- همان، آيه‌ي 50: و دست به نيرنگ زدند و (ما نيز) دست به نيرنگ زديم و خبر نداشتند.
11- رعد (13). آيه‌ي 42: ولي مکر و تدبير هر چه هست در اختيار خداوند است؛ مي‌داند که هر جانوري چه به دست مي‌آورد. و کافران به زودي خواهند دانست که نيک سرانجامي از آن کيست.
12- آل عمران (3)، آيه‌ي 178: و کافران هرگز مپندارند که چون مهلتشان مي‌دهيم به سود آنهاست، تنها از آن [از روي] به آنان مهلت [و ميدان] مي‌دهيم که تا سرانجام بر گناهان خويش بيفزايد و عذاب خفت باري [در کمين] دارند.
13- اعراف (7)، آيه‌ي 183: و آنان را مهلت مي‌دهم، چرا که مکر من متين است.
14- بقره (2)، آيه‌ي 15: خداوند ريشخندشان مي‌کند، و در طغيانشان سرگشته مي‌دارد.
15- نجم (53)، آيه‌ي 42: و اين که پايان [کار] به سوي پروردگار توست.

منبع مقاله :
عضيمه، صالح؛ (1392)، معناشناسي واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآني)، ترجمه‌ي سيدحسين سيدي، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ چهارم