نویسنده: رضا کریمی (1)




 

 تأملی در مفهوم «تبعیت أحسن» به جای «نقد»

آیه‌ی 17 سوره‌ی زمر را که دعوت به شنیدن اقوال و تبعیت از بهترین آن می‌کند، نشانه‌ای از دعوت اسلام به داشتن دید و فکر باز در مواجهه‌ی با نظرات و سخنان مختلف دانسته‌اند. اما در تشریح و تبیین‌های رایج از این آیه، اغلب از زاویه‌ای نظری نگریسته شده و کم‌تر توجه شده است که آنچه بر آن تأکید شده، «تبعیت» است، که در ساحت عمل قرار می‌گیرد. نگارنده‌ی یادداشت زیر تلاش کرده تا با تأمل در این آیات، نشان دهد که چگونه از مجرای این مفهوم، می‌توان باب معنای دیگری از نقد را گشود که در دل عمل و زندگی تعریف می‌شود.
***
یکی از آیاتی که متمسک توجیه وجود عقل انتقادی در دین قرار گرفته آیه‌ی 17 و 18 سوره‌ی زمر است: فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ (1): «به بندگان بشارت بده، آنان که سخن را گوش می‌دهند و تبعیت به احسن می‌کنند.» تعبیر رایج این است که این آیه دعوت به شنیدن قول و سپس انتخاب نیکوترین آن می‌کند و این همان نقادی کلام است. در حالی که با تأمل در الفاظ و مقایسه با دیگر آیات قرآن می‌فهمیم که در اینجا سخن از تبعیت احسن است نه صرفاً تجزیه و تحلیل احسن.
البته ممکن است گفته شود که لازمه‌ی تبعیت احسن این است که ابتدا کلام و اقوال، نقادی شوند. اما این قول با روح آیات قرآن و متن برخی آیات ناسازگار است. در همین سوره می‌خوانیم: وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْكُم مِّن رَّبِّكُم (زمر/ 55) آیا «ما انزل الله» را باید قبل از تبعیت احسن نقادی کرد؟ در روایات هم آمده است که «و القول هو القرآن». (البرهان، ج1، ص 52) آیا یک دین‌دار را می‌پذیرد آنگونه که دیگر متون را مورد نقادی قرار می‌دهد، قرآن را هم نقادی کند؟
البته مقصود این نیست که بگوییم مصداق «قول» در این آیه فقط قرآن و متون مقدس است، بلکه سخن در این است که استماع قول در اینجا از سر همزبانی است و چنین استماعی در مورد متون مقدس هم معنا دارد. اما در نقادی مدرن اساساً جنبه‌ی قدسی متون بی‌معنا می‌شود و برای ترویج عقلانیت انتقادی نباید امری را مقدس شمرد.
با تدبر در قرآن می‌توان فهمید که تبعیت از متشابهات، نشانه‌ی زیغ و انحراف دل‌هاست؛ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ (آل عمران/7)، زیرا تبعیت از متشابهات در جایی است که تأویل‌جویی رخ دهد؛ یعنی جایی که فرد در جست و جوی تأویل باشد نه طالب تبعیت از تأویل. به عبارت دیگر تأویل «جویی» (یا همان ابتغاء) موجب تفسیر به رأی و عدم تبعیت از وحی می‌شود، در حالی که تبعیت، مستلزم صبر و انتظار است نه «جُستن». این استلزام از آیه‌ی قرآن قابل برداشت است، آنجا که خداوند می‌گوید: از وحی تبعیت کنید نه از رأی خود و به عبارتی صبر کنید تا خدا حکم کند: وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْكَ وَاصْبِرْ حَتَّىَ یَحْكُمَ اللّهُ وَهُوَ خَیْرُ الْحَاكِمِینَ (یونس/ 109). توضیح علتِ اینکه چرا تأویل‌جویی موجب زیغ قلب می‌شود نیازمند بیان تفصیلی است و در این مجال نمی‌گنجد و فقط می‌توان گفت که در نگرش توحیدی تأویل «آمدنی» است نه جُستنی (یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ (اعراف/53)، بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ یُحِیطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ (یونس/39)؛ فرآیند فهم و درک تأویل، ذیل صبر و انتظار رخ می‌دهد و لازمه‌ی این فهم و درک، «تبعیت» احسن است.
اجمالاً می‌توان گفت تبعیت به احسن، درک مراتب ناب کلام و پدیده‌هاست و شاید منظور از جنبِ الله در آیه‌ی أَن تَقُولَ نَفْسٌ یَا حَسْرَتَى علَى مَا فَرَّطتُ فِی جَنبِ اللَّه (زمر/ 56) که پس از آیه‌ی وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْكُم مِّن رَّبِّكُم (زمر/ 55) آمده همین مقام و مرتبه‌ی قرب و دنوّ به خداوند باشد که بدون تبعیت احسن از دست می‌رود و موجب حسرت می‌شود.
به عبارتی تبعیت باید به گونه‌ای باشد که به نحو احسن صورت گیرد. اینجاست که باید دانست کلام وجوه مختلفی دارد و مستمع باید آن را به وجه نیکو حمل کند و عمل نماید. درک مراتب کلام خود به نوعی مستلزم نحوی نقادی توأم با تسلیم و تبعیت است که با عقلانیت انتقادی بشر مدرن که حاصل نگاه تملک‌گرایانه و سوبژکتیو به عالم است تفاوت دارد. عقل انتقادی مدرن بر این اساس قوام یافته که می‌تواند به همه چیز نگاه از بالا به پایین داشته باشد. بشر جدید به دنبال آزادی و اثبات «من» مدرن است، پس باید بتواند همه چیز را زیر تیغ نقادی بکشاند. اما آیا در بشر غیرِمدرن نقادی جایگاهی ندارد؟
در سبک و سنت دینیِ تفکر و عقلانیت، نقادی وجود دارد، اما این نقادی اولاً در مورد هر موضوعی قابلیت ظهور ندارد، چرا که می‌بایست استعداد تبعیت و سیر به مراتب احسن در موضوع و مورد نقادی وجود داشته باشد. یعنی این نوع نقادی باید در مورد متن یا پدیده‌ای صورت گیرد که ارزش دنباله‌روی و وقت‎گذاری و قابلیت بحث در مورد ظاهرکردن لایه‌های پنهان در آن وجود داشته باشد. ثانیاً این نقادی در پس زمینه‌ی عبودیت رخ می‌دهد نه ذیل نگاه بالا به پایین (و نگاه تملک‌گرایانه) و ثالثاً نگرشِ نقادانه به ساحت «عمل» منتهی می‌شود و نهایتاً به حرکت استکمالی میان مستمع و گوینده منجر می‌شود.
این ویژگی‌های نقادی در سنت دینی، سبب می‌شود که «عمل» نقاد، مورد توجه او و ناظران بیرونی باشد. یعنی فرد قبل از نقادی، صلاحیت خود را برای ورود به موضوع در خود می‌بیند و پس از نقادی از خود می‌پرسد که اکنون به کجا رسیده است و چه تغییری در احوالات او رخ داده است؟ آیا او اکنون مزه‌ی بشارت الهی (فَبَشِّرْ عِبَادِ) را چشیده است و حرکت استکمالی داشته است؟ این درست برخلاف سیره‌ی ژورنالیست‌های نقاد است که به عنوان «منتقد» در زیرنویس تلویزیون یا ذیل عنوان معرفی نویسندگان مجله معرفی می‌شوند و هیچ توقعی هم مبنی بر دست به کار بودن آن‌ها در موضوع نقد وجود ندارد. البته توقع این نیست که فی‌المثل منتقد سینما، خود، کارگردان سینما باشد بلکه حداقل باید منتقد، بو و مزه‌ی نقد خود را قبلاً احساس کرده باشد و دستی بر آتش داشته و از احوالات هنری و ادبی برخوردار باشد. اکنون فهرستی از منتقدان هنری و ادبی در رسانه‌ها وجود دارد که نقدهایی مفصل بر آثار هنری، فیلم‌های سینمایی و نوشته‌های ادبی وارد می‌کنند و لزوماً هم توقع احوالات هنری و ادبی از سوی آن‌ها وجود ندارد. چرا که نقد فی نفسه دارای ارزش است و نشان عقلانیت به شمار می‌رود و منتقد بودن یک شغل محسوب می‌شود.
با این تعریف از نقد است که می‌توان امکان ظهور «نقد»ی را حدس زد که بدون انتقاد و بیان نقاط منفی بیان شود! یعنی صرفاً با تحلیل و خوانش نیکو، موجبات درک بیش‌تر و ارتقای کلام را فراهم نماید. کانت در کتاب‌های خود که با عنوان «نقد» همراه بوده است، هیچ فلسفه‌ای را نقد نکرده است و اصلاً به فیلسوفان و آرای آنان کاری نداشته است (نامه‌ی فرهنگ، ش 38، ص 8). نقدهای کانت گرچه بنیاد عقلانیت انتقادی را فراهم کرد اما خود بدون انتقاد بود. او در نقد خود «جایگاه» و «حدود» مورد نقادی را تعیین کرد. نمی‌خواهم بگویم نقد کانت مصداق تبعیت احسن است، اما حداقل می‌توان گفت این آثار مصداق نقد بدون انتقاد است که در زمانه‌ی قوام یک تمدن ظهور کرد.
***
گذشتگان ما بیش‌تر از آنکه مستقلاً نقد کتاب بنویسند، اهل حاشیه‌نویسی بودند، به گونه‌ای که حاشیه «ذیل» و «ظلّ» متن اصلی باقی می‌ماند. این حاشیه‌ها گاهی با بیان انتقادات همراه بودند و گاه برخی مباحث ناگفته و لایه‌های پنهان موضوع را بیان می‌کردند. نوع نگارش حاشیه هم به گونه‌ای بود که با همان متن اصلی به حیات خود ادامه می‌داد و ضمن ترویج کتاب، همراه با آن بازنشر می‌شد. البته این حاشیه‌نگاری سبب شده است برخی بگویند: ما اهل حاشیه‌نگاری بودیم و از این رو هیچ‌گاه تحول علمی و خلاقیت علمی نداشتیم. اما این نتیجه‌گیری را تاریخ تصدیق نمی‌کند، چرا که آورده‌های فراوان در فلسفه و عرفان اسلامی و دیگر علوم عقلی نشان می‌دهد که «عقلِ تابع» در اثر نوعی حرکت جوهری، روزی پوسته‌ی خود را می‌شکافد و به نوآوری می‌رسد. یکی از مصادیق مهم این مسئله آثار و نوشته‌های ملاصدراست. نوشته‌های او سرشار از نقل قول‌های عینی از آثار پیشینیان اوست تا جایی که برخی او را به سرقت علمی متهم کرده‌اند! جدا از میزان صحت این حکم و جزئیات اتهام وارده، در اینجا همین را می‌توان گفت که وی آورنده‌ی نظریات تازه‌ای در حکمت و عرفان است و این ابتکار در عین غوطه‌ور شدن و زیستن در حاشیه‌ی آرای گذشتگان رخ داده است. حتی گاه از خود او نقل شده است که اصول نظریات خود را به اسلاف و گذشتگانش نسبت داده است. با وجود این وابستگی و حاشیه‌نشینی ملاصدرا را نمی‌توان انکار کردکه او حکمت متعالیه را پایه‌گذاری کرد و با نوشته‌هایش عده‌ی زیادی را به اعجاب و برخی را به مخالفت و تکفیر واداشت. درک چنین تضادی در آثار او مستلزم درک منش و سلوک فکری او و اقران او در تبعیت احسن از اقوال است. چرا که ما با حکیمی مواجه هستیم که در عین متهم شدن به رونویسی آثار دیگران، به عنوان نظریه‌پرداز مکتب و اصول جدید شناخته می‌شود.
عبارت «تبعیت به احسان» هم در قرآن آمده است. خداوند به یک حیث مسلمانان را به سه دسته تقسیم می‌کند: مهاجرین، انصار و تابعین: وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ (توبه/ 100). پس تبعیت به احسان بحثی مهم است که از صدر اسلام تبیین شده و می‌تواند جایگزین روحیه‌ی انتقادی در دوران مدرن قرار گیرد. در واقع روابط انسان‌ها و نسل‌ها را می‌توان بر اساس تبعیت به احسان تبیین نمود. علامه طباطبایی در معنای حرف «با» در «باحسان» احتمالاتی را مطرح نموده و نهایتاً نتیجه می‌گیرد که «با» در اینجا معنی مصاحبت را می‌دهد چرا که: اگر به معنای «فی» می‌بود، کلمه‌ی «احسان» را با الف و لام می‌آورد، و می‌فرمود: «بالإحسان»، و لیکن کلمه‌ی نامبرده را بدون الف و لام آورده (ترجمه‌ی المیزان، ج9، ص 507) و منظور علامه این است که اولاً تبعیت در صورتی صحیح است که به حق باشد و ثانیاً تبعیت باید «با نیکویی» باشد نه اینکه فقط «در نیکویی»ها صورت گیرد. به عبارت دیگر احسان وصف تبعیت است نه وصف متعلق تبعیت. البته وقتی تبعیت به نیکویی باشد، متعلقات نیکو هم انتخاب خواهند شد، اما شاید بتوان گفت این حالت مصاحبت نیکی و پیروی (احسان و تبعیت) سبب رابطه‌ی حقیقی میان تابع و متبوع شود.
بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که قرآن میان نسل‌ها و گروه‌ها دعوت به تبعیت به احسان می‌کند. در حالی که در دوران معاصر مشهور است که میان نسل‌ها شکاف افتاده و آدم‌های جدید، گذشتگان را در نگرش نقادانه‌ی خود نفی کرده یا حداقل انس و قرب را به جدایی و بُعد تبدیل می‌کنند. چنین نگرش نقادانه‌ای میان پدران و فرزندان، مردمان و رهبران، معلمان و شاگردان سبب سبک زندگی سرشار از تضادها و طلاق‌ها می‌شود و پیوندهای طبیعی مانند روابط قومی، نسبی و خانوادگی را ضعیف می‌کند. البته این تضادها و تقابل‌ها به انگیزه‌ی نقادی انجام نمی‌شود، بلکه بسیاری رنگ و بوی مخالفت‌های احساسی و غیرعقلانی دارد. اما سخن بر سر این است که اکنون «سنگ بنا» بر رابطه‌ی انتقادی گذاشته شده است نه بر تبعیت احسن. اکنون نسل‌ها و اقشار و آدم‌ها بر این اساس به یکدیگر می‌نگرند که چرا لزوماً باید حرف و عمل یکدیگر را بپذیریم؟ اما ذیل تبعیت احسن می‌توانیم بگوییم: «ما» به دنبال «آن‌ها» آمدیم و «شما» همسفر زندگی «ما» هستید، پس باید برای «بهتر با هم ماندن» بکوشیم، مگر اینکه عامل خلاف شر و سنت اقتضای دیگری داشته باشد. اکنون نپذیرفتن سخن دیگران به عقلانیت انتقادی نزدیک است و یک ارزش محسوب می‌شود، اما آیا بهتر نیست تبعیت احسن «قاعده» باشد و نقد، «استثناء»؟
البته با قاعده‌ی تبعیت احسن همه‌ی سنت‌ها محترم و محفوظ نمی‌مانند زیرا همچنان که مورد اشاره قرار گرفت، نقد همچنان ذیل تبعیت احسن به حیات خود ادامه می‌دهد و اقتضای تبعیت احسن این است که سنت‌ها به روال صحیح خود بازگردانده شوند. چنانچه که اسلام بسیاری از سنت‌های جاهلی را امضا کرد اما به آن‌ها روحی تازه بخشید و در راستای توحید به کارگیری کرد. اسلام به عنوان دینی توحیدی، این سنت‌ها را به اصل و جایگاه حقیقی خود برگرداند.
دنیای ما، سخنان و رفتارهای مردمان، ظاهری دارد و باطنی. می‌توان پیشنهاد کرد که به جای انتقاد از بسیاری از امور، با توجه دادن آن‌ها به اصل خود، ضمن پیرایش و نقادی صحیح، موجبات وحدت و صلح توحیدی عالم را فراهم کرد.

پی‌نوشت‌ها:

1- کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث.

منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه، شماره 86 و 87، مهر و آبان ماه 1394