چالشهای آمریکا در افغانستان
مردم افغانستان، به ویژه اعضای قبایل پشتون در شرق افغانستان و جنوب آن، و نیروهای بیگانه روز به روز چالشهای بیشتری مییابند.
هیچ تردیدی وجود ندارد که نظامیان آمریکایی و بریتانیایی و پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو)، به علت ادامهی اشغال افغانستان، با چالشهای فرهنگی و اجتماعی مواجه میشوند، زیرا سربازان بیگانه و مردم مسلمان افغان دو فرهنگ با معیارها و ارزشهای متضاد دارند. بنابراین رفتار سربازان آمریکایی با فرهنگ و آداب و رسوم جامعهی آمریکا هماهنگ است و آداب و رفتار و منش آنها جزئی از این فرهنگ و آداب و رسوم است.
این در حالی است که افغان ها به ارزش ها، آداب و رسوم اجتماعی و فرهنگی خاص خود پایبند هستند و تعصب شدیدی نسبت به حفظ آن دارند. این تضاد در راه و روش و شیوهی زندگی سربازان بیگانه و مردم افغان باعث برانگیخته شدن مسائل متعددی شده است و اینکه دو طرف نتوانند رفتار و منش یکدیگر را درک کنند، درصدر این مسائل قرار دارد.
پر واضح است که وقتی دو طرف رفتار و منش یکدیگر را درک نکنند، برقراری روابط سالم و دوستانه بین آنها به امری غیرممکن تبدیل میشود. اما طبیعی است که این مسئله در خصوص تمام شرایط و همهی افغانها صدق نمیکند؛ زیرا طیف فرهنگی از نخبگان وجود دارد که برخی از افراد آن عهده دار مناصبی در دولت هستند و با فرهنگ غربی آشنایی کامل دارند و در طول سالهای جنگ و اشغالگری و جهاد در کشورهای اروپایی بودهاند و در رفتار و منش سربازان آمریکایی و نیروهای تابع پیمان آتلانتیک شمالی هیچ مشکلی نمیبینند و آن را تهدیدی برای فرهنگ و آداب و رسوم جامعهی افغان نمیدانند، اما مشکل در این است که این طیف اجتماعی چندان تأثیرگذار نیست؛ زیرا در جامعهی افغان در اقلیت است. از طرف دیگر آنها به علت همکاری با اشغالگران، مانند اکثر مردم افغان درد و رنج نمیکشند و تنها از دور وارد روند حوادث و رویدادها میشوند و چنانچه به طور اتفاقی به مخالفت با وضع موجود بپردازند، مخالفت آنها، به عنوان مخالفت روشنفکران، تأثیر چندانی نخواهد داشت، یا اینکه از چارچوب ارائهی راهکارهایی جامعه شناسانه فراتر نخواهد رفت و این امر از جانب نظامیان آمریکایی جدی تلقی نمیشود.
اما پیامدهای این امر در گسترش چارچوب تناقص های بین مردم افغان، به ویژه ساکنان مناطق قبیلهای پشتون در شرق و جنوب افغانستان، و نیروهای بیگانه، تجلی یافته است و در واقع چالشهای فرهنگی و اجتماعی که آمریکاییها در افغانستان با آن مواجه هستند و قادر به درک آن نیستند، در این نتیجه گیری آنها نهفته است که آنها زندگی سرشار از آسایش و ناز و نعمت خود را در آمریکا رها کردهاند تا در این منطقهی عقب مانده مبارزه کنند و زندگی خود را به خاطر مردمی که قدر آنها را نمیدانند، به خطر بیندازند، و حتی این مردم به جای قدردانی از این خدمت، به طور مخفیانه با طالبان و القاعده، دشمن آمریکاییها و خودشان همکاری کنند.
چالشهای فرهنگی کنونی بین نظامیان آمریکایی، بیگانگان و مردم افغان ناشی از تضاد بین دیدگاههای دو طرف در خصوص نقشی است که در این جنگ و اشغال جدید افغانستان ایفا میکنند، زیرا برداشت سربازان آمریکایی از خودشان که رهبران سیاسی و فرماندهانشان آن را در اذهانشان جا دادهاند، این است که آنها در عملیات انسانی و آزادی بخش شریک هستند و این عملیات به نجات میلیونها افغان مستضعف از ظلم و ستم حکومت طالبان منجر میشود.
و در مقابل، جامعهی افغان به صراحت از نظر فرهنگی و اجتماعی دچار شکاف شده است و طیف اجتماعی موافق رفتار آمریکاییها، حفظ منافع خود را در تداوم و وضعیت کنونی میبینند و حتی به دفاع از آن و توجیه آن میپردازند. اما طیف دیگر که تقریباً اغلب جامعهی افغان را دربرمی گیرد، از وضع کنونی راضی نیست و خواهان پایان دادن به آن است.
اینها عقیده دارند که نیروهای آمریکایی، ناجی آنها از دست نظام طالبان و القاعده نیستند، بلکه خود این نیروها ظالم و زورگو هستند و آمدهاند تا زندگی سنتی و اسلامی آنها را که طی صدها هزار سال با آن انس گرفتهاند، نابود و آنها را از هویتشان جدا سازند.
به این ترتیب، بحران نظامیان آمریکایی در افغانستان قبل از آنکه بحران نظامی ناشی از رویارویی روزمره با بازماندگان طالبان و القاعده باشد، بحران فرهنگی اجتماعی است. مشکل اینجاست که مردم مسلمان افغان عقیده دارند رفتار و برخورد آمریکاییها با آداب و رسوم قومی و دینی افغانستان تناقض دارد و به همین علت آمادهی پذیرش آن نیستند. اما بحران آمریکاییها این است که درک نمیکنند چرا افغانها باور نمیکنند که آمریکاییها برای نجات آنها آمدهاند و چرا با آنها همکاری نمیکنند؟
به نظر میرسد که این پدیده فرماندهان آمریکایی را وادار کرده است به این مسئله بیندیشند که بحران آنها در افغانستان ناشی از عوامل فرهنگی و اجتماعی است و به همین علت قبل از اعزام نیروهای خود به عراق دورههای آموزشی برای آنها برپا کردند تا شیوه های تعامل با مردم عراق و برقراری رابطه با آنها را به این نیروها یاد دهند. حقیقت این است که این امر تجربهای نوین برای ارتش آمریکاست که مقامات این کشور درسهای عملی در خصوص نحوهی تعامل و برخورد با مردم را به نیروهایشان قبل از اعزام به دیگر نقاط جهان آموزش میدهند.
تردیدی نیست که آنها در افغانستان تجربهی زیادی کسب کردهاند اما با وجود این، دورههای آموزشی کوتاه مدت به تغییر مبانی فکری سربازان آمریکایی کمک نمیکند، زیرا تضاد شدیدی بین اصول فکری این سربازها و فرهنگ و آداب و رسوم رایج در کشور افغانستان وجود دارد.
این اقدام در نظر آمریکاییها اقدامی عادی است و به همین علت نمیدانند که بیاحترامی به مکانی که مورد احترام مردم است، خشم و غضب آنها را نسبت به آمریکاییها برمیانگیزد.
این در حالی است که مساجد روستاهای افغان عبارت است از اتاقهای معمولی که از نظر ظاهر با دیگر منازل تفاوتی ندارد و از آجر و گل ساخته شده است، اما هرچه که باشد، افغانها هر روز نمازهای پنجگانهی خود را در آن به پا میدارند و با کمک خطبا و ائمهی جماعت این مساجد مشکلات خود را حل و فصل میکنند. به همین علت مساجد روستاها نقش اجتماعی و فرهنگی قابل توجهی دارد. به علاوه این مساجد از نظر مذهبی و دینی اماکنی مقدس محسوب میشود و هرگونه بیاحترامی به آنها بیاحترامی به آداب و رسوم و اعتقادات دینی افغانها تلقی میگردد.
نظامیان آمریکا از جایگاه مساجد نزد مردم افغان و حساسیتی که نسبت به بیاحترامی به این اماکن وجود دارد، آگاه نیستند و چنانچه شناختی هم نسبت به این امر داشته باشند، بدون تردید شناخت آنها محدود است. این در حالی است که ضرورتهای امنیتی این اجازه را به آنها میدهد که وارد این اماکن مقدس شوند. اما فرصت آنها در چنین شرایطی برای انجام مأموریت کوتاه است و باید با سرعت مأموریت خود را در این مناطق و اماکن و با دقت برای یافتن عناصر مسلح طالبان انجام دهند.
چنین شرایطی مستلزم ورود سربازان آمریکایی به مساجد و دیگر اماکن مذهبی است و آنها در این شرایط بدون آنکه کفش خود را از پا درآورند، سلاح در دست وارد این اماکن میشوند. از آنجا که افغانها پیشتر در زمان اشغال کشورشان به دست روسها با چنین شرایطی روبرو شده بودند و یا دست کم شنیده بودند که روسها نیز به اماکن مقدس بی احترامی کردهاند، آنچه بیدرنگ به ذهن آنها خطور میکند، تشابه بین شیوه های رفتاری اشغالگران است. بنابراین طبیعی است که بین رفتار و منش سربازان روسی که آنها را کمونیست میدانستند و رفتار نظامیان آمریکایی تفاوتی قائل نباشند و حتی هر دو را کافر تصور کنند.
این شیوهی رفتاری به نظر نظامیان آمریکایی و بریتانیایی امری کاملاً عادی است و آن را از ضرورتها و مقتضیات جنگی و امنیتی گریزناپذیر میدانند؛ زیرا بیشتر سربازان آمریکایی از داخل همین منازل مورد هجوم قرار گرفتند. لذا ضرورتهای امنیتی و نظامی ایجاب میکند سربازان آمریکایی تمام منازل واقع در مناطق و روستاهای مظنون به وجود عناصر طالبان در آنها را با دقت بازرسی کنند. علاوه بر این، سربازان آمریکایی اعتقاد راسخ دارند که شهروندان افغان از طالبان حمایت میکنند و حتی به آنها پناه میدهند.
حتی اگر چنین تصوری نیز وجود نداشته باشد، آمریکاییها معتقدند طبیعی است که صاحب خانه برای حفظ جان خود و خانوادهاش به عنصر یا عناصر مسلح طالبان اجازهی مخفی شدن در خانهاش را بدهد، زیرا مجبور به این کار است و چنانچه صاحب خانه در این زمینه از عناصر طالبان استقبال نکند یا به او پناه ندهد، با اقدام احتمالی انتقام جویانهی او یا دوستانش مواجه خواهد شد.
اما به هر حال سربازان آمریکایی بعد از بازرسی این مکان را ترک میکنند، بدون آنکه بدانند پس از آنها چه اتفاقی در آنجا خواهد افتاد. به همین علت مردم مجبورند عناصر طالبان را پناه دهند و مخفی کنند، هر چند که این همکاری آنها بر اثر زور و تهدید با اسلحه باشد.
پر واضح است وقتی آمریکاییها براساس این تصورات دست به مداخله میزنند و وارد روستایی که مظنون به وجود عناصر طالبان است، میشوند، یا اطلاعاتی از طریق عوامل و مزدوران خود را در این زمینه دریافت میکنند، دست به رفتارهای خشونت آمیز میزنند و منازل آن مکان را یکی پس از دیگری بازرسی میکنند و این در حالی است که تمام مغازهها، بازارها و حتی روستاهای موردنظر از جانب نظامیان آمریکایی و نیروهای پیمان آتلانتیک شمالی در محاصره قرار میگیرد و به علت بازرسی ها و یورشهای ناگهانی که طی آن همه چیز حتی ابزار و وسایل شخصی زنان و مردان افغان در برابر دید همگان بازرسی میشود و آنها نمیتوانند در برابر این اقدامات تحقیرآمیز کاری انجام دهند، لذا افغانها کینه و خشم شدیدی نسبت به نیروهای آمریکایی به دل میگیرند و چه بسا این امور آنها را وادار به این اعتقاد میکند که طالبان حق داشتند که در برابر رفتارهای تحقیرآمیز آمریکاییها بایستند و این در حالی است که ممکن است همین افغانها تا آن لحظه از طالبان حمایت نکرده باشند.
شایان ذکر است که عملیات بازرسی خانه به خانه بارها مناطق خاصی را دربرگرفته است و این یکی از دلایل اصلی برانگیخته شدن خشم و غضب و مخالفت افغانها به ویژه در روستاهای پشتون نشین است.
با اندک دقتی در رفتارهای سربازان آمریکایی در افغانستان میتوان به این حقیقت آشکار دست یافت که آنچه اتفاق میافتد، ناشی از تضاد بین فرهنگ و اعتقادات دو طرف است، زیرا هر کدام از این دو در وادی خاصی سیر میکنند.
تضاد فرهنگی و اجتماعی بین افغانها و نیروهای نظامی آمریکا تنها در یورشها و بیاحترامی به اماکن مقدس خلاصه نمیشود، بلکه انتظار میرود این امر در طولانی مدت پیامدهای خطرناکتری داشته باشد و بهترین دلیل برای این ادعا تجارب تاریخی افغانها از دو جنگی است که بین آنها و نیروهای انگلیسی در دوران استعمار انگلیس در شبه قارهی هند رخ داد.
از آن زمان تاکنون، افغانها دیگر به هر بیگانهای شک میکنند و حتی در آنها حالتی از خصومت و دشمنی نسبت به بیگانگان به وجود آمده است و این مسئله در فرهنگ، آداب و رسوم و ارکان اجتماعی آنها ریشه دوانده است. مسئلهی عجیب و غریب در این میان آن است که انگلیسیها- با وجود تجاربی که در افغانستان کسب کردند- تکرار اشتباهات خود را از سر گرفتند و تجربهی جدیدی را آغاز کردند. این در حالی بود که انتظار میرفت از تجارب خود استفاده کنند و آمریکاییها را نیز از این تجارب مطلع سازند.
البته بریتانیاییها جانب احتیاط را در پیش گرفتند و مسئولیتها را به نیروهای آمریکایی محول کردند تا خودشان پشت آنها مخفی شوند و تا جایی که امکان دارد از پیامدهای منفی این امر در امان بمانند. گرایش به درافتادن با بیگانگان برجستهترین و قویترین مظاهر رفتارهای اجتماعی است که در وجدان جامعهی کنونی افغان جا گرفته است.
برخی کارشناسان عقیده دارند بیگانه ستیزی افغانها یکی از رفتارهای اجتماعی است که به طور جدی در جامعهی افغان تثبیت شده است و تاریخ آن به دوران گذشته بازمیگردد.
راز عدم توانمندی اشغالگران برای ادامهی اشغال افغانستان به مدت طولانی در همین گرایش به بیگانه ستیزی افغانها نهفته که اینک در ابعاد مختلف شکل سازمان یافتهای به خود گرفته است.
به هر حال حقیقت تاریخی این است که افغانها به طور جدی به آداب و رسوم قومی خود که با ارزشها و اعتقادات دینشان گره خورده است، پایبند هستند و به همین علت از بیاحترامی اشغالگران به آداب و رسوم قومی و اعتقادات دینیشان به شدت احساس نگرانی میکنند و آن را برنمیتابند. اما اهمیت این مسئله در نگاه به آن از زاویهای دیگر که امروز بر افغانستان سایه افکنده، نهفته است. زیرا پیامدهای این مسئله به مدت زمان اشغالگری که در نهایت روزی پایان مییابد، محدود نمیشود.
موضوع مهم دیگر در این زمینه که هنوز به طور جدی موردتوجه قرار نگرفته، این است که طیفی در جامعهی افغانستان وجود دارد که بنا به دلایلی با اشغالگران همکاری کرده و به این طریق توانسته است جایگاه خود را به طور نسبی در عرصهی قدرت تثبیت کند، اما سؤال این است که آیا این دو قدرت بعد از پایان اشغالگری میتوانند با آرامش در کنار هم زندگی آرامی داشته باشند؟ یا اینکه اختلافات انباشته شده از زمان اشغالگری روزی منفجر خواهد شد و افغانستان را بار دیگر به سوی هرج و مرج و ناآرامی سوق خواهد داد؟ البته پاسخ شفافی برای این سؤال و چنین احتمال هولناکی وجود ندارد.
اما واقعیت این است که اجساد مذکور به محض پایان یافتن درگیریها در مقابل دوربین خبرنگار استرالیایی سوزانده شد و تصاویر موجود صحت این ادعا را ثابت میکند.
این حادثه ناشی از مسئلهای بسیار مهم است و آمریکاییها آمادگی اعتراف به آن را ندارند و این مسئله مهم عبارت است از اینکه آمریکاییها درک کافی از آداب و رسوم و اعتقادات دینی افغانها ندارند و نمیدانند که افغانها سوزاندن اجساد مسلمانان را از نظر دینی تا چه اندازه اهانت آمیز میدانند و بیشترین اطلاعات سربازان آمریکایی مستقر در افغانستان عبارت است از تعالیمی که برخی اوقات از قوانین بین المللی آموختهاند. این در حالی است که آنها توجه چندانی به عمق احساسات مردم مسلمان افغان ندارند و به احتمال زیاد نظامیان آمریکایی حتی با معاهدات ژنو که به موجب آن اهانت به اجساد کشته شدگان دشمن ممنوع است، آشنا نیستند.
به هر حال، هنگامی که تصاویر سوزاندن اجساد عناصر طالبان از تلویزیون استرالیا پخش شد، خبرگزاریها گزارشهای متعددی از کابل درخصوص اعتراضهای گستردهی افغانها که بیانگر شدت خشم و غضب و نفرت آنها از این اقدام زشت و مخالف اعتقادات دینی آنها بود، منتشر کردند. بنابراین مولوی فیض عمر، یکی از علمای بزرگ افغان، در خطبهی نماز جمعه آن زمان این رویداد را به شدت محکوم کرد و از دولت کرزای خواست برای توقف این اقدامات وارد عمل شود.
آن طور که به نظر میرسد، تکذیب اولیهی رابطهی ارتش آمریکا با این زندانها، زمینهی تحویل عوامل این مسئله را به دادگاههای افغانستان هموار کرده بود و آمریکاییهایی که آن زندانهای ویژه را تأسیس کرده بودند، افراد را به گمان عضویت در جنبش طالبان یا القاعده بازداشت و شیوههای مختلف شکنجه جسمی و روحی را در حق آنها اعمال میکردند.
آنها هنگام بازجویی اعتراف کردند که وابسته به ارتش آمریکا هستند و یکی از آنها متولی امر ریاست این دسته از مسئولان زندانهای ویژهی آمریکایی بود و هنگامی که از او در خصوص علت رفتار یکجانبهاش که بدون اطلاع ارتش آمریکا صورت گرفته بود، سؤال شد، خشمگین شد و با صراحت تمام تأکید کرد که دستورات را به طور مستقیم از رونالد رامسفلد وزیر دفاع آمریکا، دریافت میکرده است.
نکتهی جالب توجه در این زمینه این است که مسئولان افغان هیچ بیانیهای در خصوص صحت ادعاهای این دسته از زندانبانهای آمریکایی که ادارهی زندانهای ویژه را در کابل به عهده داشتند، منتشر نکردند و به این ترتیب ادلهای برای اثبات ادعای اقدام تعدادی از آمریکاییها به تأسیس زندان در این نقطه از جهان با هزینهی شخصی و با وجود خطرات شرایط جنگی وجود ندارد. خاطرنشان میشود که آنها به طور مستقیم هزینههای ادارهی این زندانها و حقوق کارکنان آن را بدون حمایت مالی طرفهای دیگر پرداخت میکردند، ولی به علت فقدان وجود ادلهی کافی برای اثبات این امر، هیچ کس انگیزهی آنها را از تأسیس زندانهای ویژه در کابل و ماجراجویی گروهی که هیچ رابطهای با طرفهای نظامی و اطلاعاتی آمریکا نداشتهاند، باور نمیکند. اما بعید نیست که فرماندهان نظامی آمریکا از مأموریتهای همکارانشان که به طور مستقیم با وزارت دفاع آمریکا پنتاگون در ارتباط بودند، بیخبر بوده باشند.
همچنین بعید نیست که گروهی از افسران آمریکایی مستقل از ارتش آمریکا در افغانستان از طرف پنتاگون به طور مستقیم مأمور چنین کاری شده باشند، بدون آنکه مجبور باشند این مسئله را به همکاران خود اطلاع دهند. شایان ذکر است که نمونههای مشابهی در سیاست نظامی آمریکا دیده میشود و به عنوان مثال گروههای نظامی سری در جنگ ویتنام بدون هماهنگی با فرماندهان ارتش آمریکا در آنجا دست به اقدامات ویژهای میزدند.
بنابراین طبیعی است که فرماندهان ارتش آمریکا در افغانستان، مأموریت این عناصر را در تأسیس زندان های ویژه در کابل تکذیب کنند، زیرا این فرماندهان از مأموریت این عناصر آگاه نبودند؛ چرا که تمام امکانات و تجهیزات از پنتاگون به صورت مستقیم برای آنها ارسال میشد و به همین علت ادعای آنها مبنی بر اینکه مأموریتشان سری بوده و به طور مستقیم از پنتاگون دستور میگرفتهاند، به واقعیت نزدیکتر است.
نخستین گزارش صادره از سوی فرماندهان آمریکایی بعد از افشای راز زندان ویژه در کابل دالّ بر آن است که مسئولان آمریکایی در دستگاههای سیاسی و نظامی در کابل، تلاش میکردند خود را از این رسوایی دور نگه دارند و علت این امر آن بود که این فرماندهان از مأموریت کسانی که زندان ویژه در کابل تأسیس کرده بودند، اطلاعی نداشتند.
در ضمن نظامیان آمریکایی که به دنبال افشای این مسئله بازداشت شدند، فقدان رابطهی خود را با فرماندهان نظامی آمریکا در افغانستان تکذیب نکردند و آن گونه که به نظر میرسد، مأموریت آنها شناسایی و بازداشت عناصر مظنون به عضویت در سازمان القاعده و گرفتن اطلاعات از آنها درخصوص مخفیگاه های رهبران القاعده و طالبان از جمله بن لادن و ملاعمر بوده است.
هشت تن از بازداشت شدگان در این زندان که بعد از مدتی بر اثر عملیات پلیس افغانستان در کابل آزاد شدند، تأکید کردند که از آنها درخصوص مخفیگاههای رهبران طالبان و القاعده سؤال شده است.
شایان ذکر است که شماری از کارکنان افغان که با بانیان زندان ویژه در کابل همکاری میکردند، اعتراف کردند که آمریکاییها در جستجوی مخفیگاه های رهبران القاعده و طالبان بودند.
از آنجا که مقامات قوهی قضائیه افغانستان تنها اطلاعاتی بسیار اندک دربارهی این زندان منتشر کردهاند، مأموریت واقعی زندانبانهای آمریکایی مذکور همچنان در هالهای از ابهام باقی مانده است، اما وجود چنین زندانی تأیید شده است و حتی رادیو بی بی سی در هفتم ژوئن سال 2005 گزارشی در این خصوص منتشر کرد که متن آن به این شرح است:
«... مقامات افغان گفتند: تعدادی بیگانه و شهروند افغان به اتهام تأسیس زندان ویژه بازداشت شدهاند که دست کم یک آمریکایی در این مسئله دست داشته است. البته خبرهای ضد و نقیضی درخصوص شمار بازداشت شدگان و هویت آنها وجود دارد و در حالی که بازداشت یک آمریکایی تأیید شده است، برخی منابع میگویند سه آمریکایی دستگیر شدهاند، ولی هنوز علت و انگیزهی تأسیس این زندان ویژه مشخص نیست و در عین حال سفارت آمریکا در اقدامی غیرعادی از قبول اقدامات شهروندان آمریکایی در این زمینه شانه خالی کرده است.»
با وجود اینکه بازداشت شدگان آمریکایی که در تأسیس «زندان ویژه» در کابل دست داشتهاند، مسئولیت خود را در این مسئله مورد تأکید قرار دادهاند و گفتهاند که این امر جزئی از مأموریت محول شده به آنها از جانب وزارت دفاع آمریکا بوده است، اما مقامات افغان اطلاعات موثقی در این زمینه در اختیار رسانهها قرار ندادند و پوشش دادن این مسئله از یک طرف به برانگیخته شدن شک و تردیدها منجر گردید و از طرف دیگر این ادعاهای بازداشت شدگان را مورد تأیید قرار داد که آنها درواقع مأموریت فوق سری انجام میدادهاند، اما این مأموریت به علت شرایط خاص در کابل که به افشای این امر منجر گردید، به تحقق نتایج لازم منتهی نشد.
با توجه به اینکه زندانیان زندانهای علنی و رسمی وابسته به ارتش آمریکا مورد بدترین انواع شکنجههای قرون وسطایی قرار میگیرند، پس تردیدی وجود ندارد که زندانیان زندانها و بازداشتگاههای سری، مورد شدیدترین و بیرحمانهترین شکنجهها قرار میگیرند و از مصائب و شرایط غیرانسانی بسیار دشوار رنج میبرند و نمیتوان در این زمینه پیشگویی کرد و تنها چیزی که میتوان گفت این است که این زندانها بسیار بدتر از زندانهای علنی وابسته به ارتش آمریکاست و به طور طبیعی پیش بینی نمیشود که رسانهها از چنین زندانهای محرمانهای مطلع باشند؛ زیرا در حقیقت هیچ کس از وجود آن اطلاع ندارد.
اما مسئلهی زندان خصوصی (ویژه) در کابل مسئلهای استثنایی است که پرده از روی آن برداشته شده است و پیش بینی میشود که در افغانستان زندانهای سری دیگری نیز وجود داشته باشد که هیچ کس چیزی دربارهی این زندانها و قربانیان آنها نمیداند.
دلایل این مسئله هرچه که باشد، باز هم این حقیقت آشکار به چشم میخورد که آمریکاییها شیوههای خشونت آمیزی در حق قبایل ساکن جنوب و شرق افغانستان اعمال میکنند و این مسئله به برانگیخته شدن خشم شدید پشتونها منجر شده است. اما این بدان معنا نیست که آمریکاییها در دیگر مناطق کشور افغانستان مورد استقبال مردم قرار میگیرند.
واقعیت این است که مردم افغانستان عقیده دارند مأموریت آمریکاییها با سقوط حکومت طالبان پایان یافته است و آنها باید این کشور را ترک کنند. اما پرواضح است که آمریکاییها به افغانستان نیامدهاند که به سرعت این کشور را ترک کنند. بنابراین افغانستان تا زمانی نامعلوم در اشغال آمریکاییها باقی خواهد ماند و اشغالگران برای باقی ماندن در آنجا شیوههای مختلفی را در پیش میگیرند، یعنی حضور نظامی آمریکا در این کشور براساس توافقنامههایی که احداث پایگاههای نظامی آمریکا در اراضی افغانستان را مجاز میداند، ادامه مییابد. یکی از این توافقنامه ها، توافقنامهی همکاری استراتژیک است که حامد کرزای، رئیس جمهور افغانستان، و جورج بوش آن را امضا کردهاند. این در حالی است که اغلب افغانها مخالف احداث چنین پایگاهها و تداوم حضور آمریکا در افغانستان هستند.
بنابراین میتوان گفت براساس ارزیابی واقع بینانهتر حضور آمریکا در آینده ادامه خواهد یافت، اما این حضور به شکلهای مختلفی خواهد بود و علت این امر آن است که ایالات متحدهی آمریکا افغانستان را تنها برای سرنگونی طالبان اشغال نکرده است، بلکه اهداف دیگری از این اشغالگری دنبال میشود که تلاش آمریکا- در کنار اعضای پیمان آتلانتیک شمالی- برای ادامهی حضور نظامی خود در کشورهای آسیای میانه، توسعهی نفوذ خود برای در برگرفتن ولایت کشمیر در پاکستان به منظور ایجاد پایگاه نظامی در این منطقه، از جمله این اهداف است، لذا انتظار نمیرود که این کشور در آیندهی نزدیک از افغانستان خارج شود.
برخی کارشناسان معتقدند که اشغال افغانستان آغاز ادامهی حضور دائمی آمریکا در آسیای میانه و جنوب آسیا است تا به این طریق این کشور بتواند نظارتی مداوم بر کشورهای بزرگ این دو منطقه، از جمله چین، روسیه، هند و ایران داشته باشد.
به دلیل عدم شفافیت افقهای پیش رو، مردم افغان از تداوم اشغالگری در کشورشان احساس نگرانی میکنند. برای همین خواهان آن هستند که نیروهای امریکایی هرچه سریعتر این کشور را ترک کنند.
هرچند که این خواستهای تقریباً عمومی است، اما مسئلهای گریزناپذیر در این میان وجود دارد و این مسئله عبارت است از اینکه برخی مسئولان افغان تداوم این وضعیت را تضمین کنندهی ادامهی قدرت و نفوذ خود میدانند، اما مخالفت افکار عمومی افغانستان با تداوم حضور آمریکا، مخالفتی گسترده و جدی است و حتی این مخالفت به گونهای است که این مسئولان افغان دیگر قادر نیستند موضع صریح و شفافی در این زمینه اتخاذ کنند، به ویژه اینکه مخالفت مردم افغان با اشغالگری ریشه در تاریخ این کشور دارد.
واقعیت تاریخی مربوط به مردم افغان این است که وقتی نیروهای بیگانه وارد افغانستان میشوند، این مردم در برابر آنها میایستند و جنگ بین دو طرف درمی گیرد و امروز ایالات متحدهی آمریکا، افغانستان را در سایهی شرایطی استثنایی و با اجازهی شورای امنیت اشغال کرده است، اما اجازه یا تصمیم شورای امنیت نمیتواند توجیهی برای ادامهی اشغال این کشور باشد؛ به ویژه اینکه بازسازی مؤسسات و نهادهای کشور به شکل تدریجی صورت گرفته و این کشور صاحب دولتی منتخب و مجلس ملی شده است و قوای سه گانه در این کشور به صورت نهایی با الگوبرداری از دیگر کشورها متبلور گشته است.
در ضمن بهانهی وجود طالبان و سازمان القاعده در افغانستان از چنان قوتی برخوردار نیست که بتوان با آن ادامهی اشغالگری را توجیه کرد. لذا این حق مردم افغان است که خواهان پایان یافتن تدریجی اشغال کشور خود باشند.
با وجود این، حقیقتی وجود دارد که در سازوکارهای مربوط به آینده افغانستان و ادامهی اشغال این کشور باید مدنظر قرار گیرد و این حقیقت عبارت است از اینکه برخی طیفهای مردم افغان، وجود آمریکا در افغانستان را اشغالگری به حساب نمیآورند و به آن در چارچوب همکاری و پشتیبانی آمریکا از مسئلهی افغانستان مینگرند، لذا در اینجا به احتمال ادامهی حضور نظامی آمریکا از طریق ایجاد پایگاههای مشخص، در صورت رأی دادن مجلس ملی افغان به توافقنامهی استراتژیک (مطابق نمونهی کره جنوبی و ژاپن) در سایهی شرایط استثنایی، اشاره میشود؛ این در حالی است که آمریکاییها هرازگاهی با اعتراضهای مردمی دو کشور مواجه میشوند.
البته این اعتراضها تاکنون به حدی نرسیده است که ایالات متحدهی آمریکا مجبور شود پایگاههای خود را تعطیل کند. در ضمن، این وضعیت در خصوص افغانستان نیز صدق میکند. به ویژه اینکه ایالات متحدهی آمریکا معمولاً امتیازهای مالی به کشور میزبان در قبال طرحهای نظامی اعطا میکند و از آنجا که افغانستان کشوری فقیر است، ایالات متحدهی آمریکا ابراز امیدواری میکند که مردم افغانستان را از طریق ابزارهای اطلاع رسانی و شیوههای تبلیغاتی متقاعد سازد که ادامهی حضور نظامی آمریکا در این کشور به نفع آنها نیز میباشد. اما لازم است به این مسئله اشاره شود که مردم افغانستان- با استناد به پیشینهی تاریخی که دارند- حضور نظامی بیگانگان را در کشور خود به هر شکلی که باشد، اشغالگری میدانند و بدون تردید به آن راضی نیستند. بنابراین ملاحظه میشود که مردم افغان هرگاه فرصتی فراهم می شود، ناخرسندی خود را نسبت به ادامهی اشغالگری بیان میکنند. به ویژه اینکه وقتی حادثهای رخ میدهد و رسانهها به آن میپردازند، این موضع مردمی به صراحت تجلی مییابد.
به عنوان مثال زمانی که آمریکاییها به مناطقی که ممکن است عناصر طالبان در آن مستقر باشند، حمله می کنند و این حمله به کشته شدن زنان و کودکان بی گناه منجر میشود، افغانها به صورت علنی خشم و غضب و ناخرسندی خود را از این حوادث با برپایی تظاهرات بیان میکنند و در این تظاهرات پایان یافتن حضور نظامی آمریکا و سپردن پروندهی امنیتی افغانستان به ارتش و پلیس این کشور را مطالبه میکنند، اما از آنجا که اغلب رسانهها تابع خواست و ارادهی دولت آمریکا هستند، از پوشش دادن تظاهرات مردم در مخالفت با حضور نیروهای آمریکا در افغانستان خودداری میکنند و به همین علت افکار عمومی جهان به ندرت از حقیقت آنچه در افغانستان رخ میدهد، مطلع میشود.
با وجود این هیچ جای تردیدی نیست که افکار عمومی داخلی و جهانی و کشورهای هم جوار افغانستان و نیز همهی کشورهای منطقهای با حضور نظامی آمریکا در افغانستان مخالفند و خواهان خروج فوری نیروهای آمریکایی از آنجا هستند، زیرا میخواهند که صلح و ثبات به این کشور برگردد و زمینهی لازم برای احیای ساختار اقتصادی و تأسیسات زیربنایی ویران شدهی افغانستان هموار گردد.
مثال مهم دیگری که در آن مردم افغانستان خشم خود را نسبت به این مسئله بیان کردند و افکار عمومی جهان جز در سطح بسیار محدودی از آن مطلع نشد، عبارت است از سوزاندن اجساد دو تن از عناصر طالبان به دست سربازان آمریکایی. این رویداد پس از فاش شدن، خشم مردم افغان را برانگیخت و باعث شد افغانها در قندهار دست به تظاهرات بزنند. اما آمریکاییها به سرعت درصدد توجیه آن برآمدند و حامد کرزای سعی کرد با عذرخواهی از مردم و محکوم کردن این رفتار زشت سربازان آمریکایی، خشم افغانها را کاهش دهد.
باوجود این، هیچ شک و تردیدی وجود ندارد که مردم مسلمان افغان کینهی آمریکاییها را به خاطر این رفتارهای زشت به دل گرفتهاند و چنانچه فرصتی به وجود نیاید که خشم و غضب خود را هرچند به صورت محدود، بیان کنند، این بدان معنا نیست که افغانها به این رفتارها توجه نمیکنند و به راحتی از کنار آن میگذرند. همچنین هیچ تردیدی وجود ندارد که خشم و غضبی که به علت این رفتارهای زشت در باطن افغانها نهفته است، در فرصتی مناسب منفجر خواهد شد و مشکلاتی جدی برای حضور نظامی آمریکا در افغانستان به وجود خواهد آورد.
لذا پیش بینی میشود که اختلاف بین افغانها و نیروهای آمریکایی روز به روز شدیدتر شود و زمینهی لازم برای اعلام انزجار مردم افغان از اشغالگری به ویژه بعد از کم رنگ شدن بهانهی مبارزه با عناصر طالبان با گذشت زمان، فراهم شود، لذا آن زمان مشخص خواهد شد که افکار عمومی افغانستان تا چه اندازه از رفتارهای آمریکاییها در این کشور، خشمگین است. در حالی که سربازان آمریکایی گمان میکنند در عملیاتی انسانی شرکت دارند و برای نجات مردم افغان از شر تروریسم و تنشهای امنیتی گام برمیدارند، اغلب مردم افغان اعمال و رفتار آمریکاییها را در تضاد با آداب و رسوم قومی و دینی خود میدانند و فرهنگ ارتش آمریکا را رد میکنند.
پر واضح است که وقتی دو طرف رفتار و منش یکدیگر را درک نکنند، برقراری روابط سالم و دوستانه بین آنها به امری غیرممکن تبدیل میشود. اما طبیعی است که این مسئله در خصوص تمام شرایط و همهی افغانها صدق نمیکند؛ زیرا طیف فرهنگی از نخبگان وجود دارد که برخی از افراد آن عهده دار مناصبی در دولت هستند و با فرهنگ غربی آشنایی کامل دارند و در طول سالهای جنگ و اشغالگری و جهاد در کشورهای اروپایی بودهاند و در رفتار و منش سربازان آمریکایی و نیروهای تابع پیمان آتلانتیک شمالی هیچ مشکلی نمیبینند و آن را تهدیدی برای فرهنگ و آداب و رسوم جامعهی افغان نمیدانند، اما مشکل در این است که این طیف اجتماعی چندان تأثیرگذار نیست؛ زیرا در جامعهی افغان در اقلیت است. از طرف دیگر آنها به علت همکاری با اشغالگران، مانند اکثر مردم افغان درد و رنج نمیکشند و تنها از دور وارد روند حوادث و رویدادها میشوند و چنانچه به طور اتفاقی به مخالفت با وضع موجود بپردازند، مخالفت آنها، به عنوان مخالفت روشنفکران، تأثیر چندانی نخواهد داشت، یا اینکه از چارچوب ارائهی راهکارهایی جامعه شناسانه فراتر نخواهد رفت و این امر از جانب نظامیان آمریکایی جدی تلقی نمیشود.
اما پیامدهای این امر در گسترش چارچوب تناقص های بین مردم افغان، به ویژه ساکنان مناطق قبیلهای پشتون در شرق و جنوب افغانستان، و نیروهای بیگانه، تجلی یافته است و در واقع چالشهای فرهنگی و اجتماعی که آمریکاییها در افغانستان با آن مواجه هستند و قادر به درک آن نیستند، در این نتیجه گیری آنها نهفته است که آنها زندگی سرشار از آسایش و ناز و نعمت خود را در آمریکا رها کردهاند تا در این منطقهی عقب مانده مبارزه کنند و زندگی خود را به خاطر مردمی که قدر آنها را نمیدانند، به خطر بیندازند، و حتی این مردم به جای قدردانی از این خدمت، به طور مخفیانه با طالبان و القاعده، دشمن آمریکاییها و خودشان همکاری کنند.
چالشهای فرهنگی کنونی بین نظامیان آمریکایی، بیگانگان و مردم افغان ناشی از تضاد بین دیدگاههای دو طرف در خصوص نقشی است که در این جنگ و اشغال جدید افغانستان ایفا میکنند، زیرا برداشت سربازان آمریکایی از خودشان که رهبران سیاسی و فرماندهانشان آن را در اذهانشان جا دادهاند، این است که آنها در عملیات انسانی و آزادی بخش شریک هستند و این عملیات به نجات میلیونها افغان مستضعف از ظلم و ستم حکومت طالبان منجر میشود.
و در مقابل، جامعهی افغان به صراحت از نظر فرهنگی و اجتماعی دچار شکاف شده است و طیف اجتماعی موافق رفتار آمریکاییها، حفظ منافع خود را در تداوم و وضعیت کنونی میبینند و حتی به دفاع از آن و توجیه آن میپردازند. اما طیف دیگر که تقریباً اغلب جامعهی افغان را دربرمی گیرد، از وضع کنونی راضی نیست و خواهان پایان دادن به آن است.
اینها عقیده دارند که نیروهای آمریکایی، ناجی آنها از دست نظام طالبان و القاعده نیستند، بلکه خود این نیروها ظالم و زورگو هستند و آمدهاند تا زندگی سنتی و اسلامی آنها را که طی صدها هزار سال با آن انس گرفتهاند، نابود و آنها را از هویتشان جدا سازند.
به این ترتیب، بحران نظامیان آمریکایی در افغانستان قبل از آنکه بحران نظامی ناشی از رویارویی روزمره با بازماندگان طالبان و القاعده باشد، بحران فرهنگی اجتماعی است. مشکل اینجاست که مردم مسلمان افغان عقیده دارند رفتار و برخورد آمریکاییها با آداب و رسوم قومی و دینی افغانستان تناقض دارد و به همین علت آمادهی پذیرش آن نیستند. اما بحران آمریکاییها این است که درک نمیکنند چرا افغانها باور نمیکنند که آمریکاییها برای نجات آنها آمدهاند و چرا با آنها همکاری نمیکنند؟
به نظر میرسد که این پدیده فرماندهان آمریکایی را وادار کرده است به این مسئله بیندیشند که بحران آنها در افغانستان ناشی از عوامل فرهنگی و اجتماعی است و به همین علت قبل از اعزام نیروهای خود به عراق دورههای آموزشی برای آنها برپا کردند تا شیوه های تعامل با مردم عراق و برقراری رابطه با آنها را به این نیروها یاد دهند. حقیقت این است که این امر تجربهای نوین برای ارتش آمریکاست که مقامات این کشور درسهای عملی در خصوص نحوهی تعامل و برخورد با مردم را به نیروهایشان قبل از اعزام به دیگر نقاط جهان آموزش میدهند.
تردیدی نیست که آنها در افغانستان تجربهی زیادی کسب کردهاند اما با وجود این، دورههای آموزشی کوتاه مدت به تغییر مبانی فکری سربازان آمریکایی کمک نمیکند، زیرا تضاد شدیدی بین اصول فکری این سربازها و فرهنگ و آداب و رسوم رایج در کشور افغانستان وجود دارد.
تدابیر امنیتی و اختلاف فرهنگی
شیوههای کنترل امنیتی ذاتاً عامل تشدید تناقضات فرهنگی است و این امر در عراق و افغانستان ملاحظه شده است؛ زیرا نظامیان آمریکا دست به اقداماتی میزنند که با آداب و رسوم، اعتقادات و فرهنگ این کشورها بیگانه است و حتی باعث میشود مردم دو کشور با دیدن نحوهی رفتار سربازان آمریکایی دچار شگفتی و حیرت شوند. بنابراین میتوان گفت که بحران مربوط به دو طرف است؛ زیرا نظامیان آمریکا و نیز مردم مسلمان افغان، هر دو از بحران فقدان درک متقابل رنج میبرند. در اینجا به ذکر دو نمونه از شیوههای برخورد نظامیان آمریکا با آداب، رسوم و اعتقادات افغانها و میزان تناقض میان آنها اشاره میکنیم.الف. ورود نیروهای نظامی آمریکا به اماکن مقدس مذهبی با کفش
درخصوص عدم رعایت احترام اماکن مقدس افغانستان از سوی نظامیان آمریکا مسئله آن قدر شفاف و روشن است که نیازی به توضیح دیده نمیشود و موارد متعددی در این زمینه وجود دارد. به عنوان مثال نظامیان آمریکا هنگامی که با عناصر طالبان و القاعده در منطقهای درگیر میشوند، یا این عناصر گرفتار دامهای آنها میشوند، نیروهای آمریکایی وارد منطقه می شوند و تقریباً تمام منطقه را با دقت تمام بازرسی میکنند تا مبادا یکی از عناصر فراری طالبان در گوشهای پنهان شده باشد. آنها حتی مساجد و دیگر اماکن مقدس را در روستاها هم در جستجوی عناصر فراری مستثنی نمیکنند. به ویژه اینکه آنها اگر گمان کنند یکی از عناصر درگیر شده با نیروهای آمریکایی به چنین اماکنی پناه برده است، ضرورتهای نظامی از یک طرف و نگرانی از احتمال در معرض حملات ناگهانی بودن از داخل اماکن مقدس مذهبی و نیز فقدان درک اهمیت و حرمت مساجد و اماکن مقدسه از طرف دیگر، نظامیان آمریکایی را وادار میکند درهای این اماکن را بشکنند و به زور وارد این اماکن شوند.این اقدام در نظر آمریکاییها اقدامی عادی است و به همین علت نمیدانند که بیاحترامی به مکانی که مورد احترام مردم است، خشم و غضب آنها را نسبت به آمریکاییها برمیانگیزد.
این در حالی است که مساجد روستاهای افغان عبارت است از اتاقهای معمولی که از نظر ظاهر با دیگر منازل تفاوتی ندارد و از آجر و گل ساخته شده است، اما هرچه که باشد، افغانها هر روز نمازهای پنجگانهی خود را در آن به پا میدارند و با کمک خطبا و ائمهی جماعت این مساجد مشکلات خود را حل و فصل میکنند. به همین علت مساجد روستاها نقش اجتماعی و فرهنگی قابل توجهی دارد. به علاوه این مساجد از نظر مذهبی و دینی اماکنی مقدس محسوب میشود و هرگونه بیاحترامی به آنها بیاحترامی به آداب و رسوم و اعتقادات دینی افغانها تلقی میگردد.
نظامیان آمریکا از جایگاه مساجد نزد مردم افغان و حساسیتی که نسبت به بیاحترامی به این اماکن وجود دارد، آگاه نیستند و چنانچه شناختی هم نسبت به این امر داشته باشند، بدون تردید شناخت آنها محدود است. این در حالی است که ضرورتهای امنیتی این اجازه را به آنها میدهد که وارد این اماکن مقدس شوند. اما فرصت آنها در چنین شرایطی برای انجام مأموریت کوتاه است و باید با سرعت مأموریت خود را در این مناطق و اماکن و با دقت برای یافتن عناصر مسلح طالبان انجام دهند.
چنین شرایطی مستلزم ورود سربازان آمریکایی به مساجد و دیگر اماکن مذهبی است و آنها در این شرایط بدون آنکه کفش خود را از پا درآورند، سلاح در دست وارد این اماکن میشوند. از آنجا که افغانها پیشتر در زمان اشغال کشورشان به دست روسها با چنین شرایطی روبرو شده بودند و یا دست کم شنیده بودند که روسها نیز به اماکن مقدس بی احترامی کردهاند، آنچه بیدرنگ به ذهن آنها خطور میکند، تشابه بین شیوه های رفتاری اشغالگران است. بنابراین طبیعی است که بین رفتار و منش سربازان روسی که آنها را کمونیست میدانستند و رفتار نظامیان آمریکایی تفاوتی قائل نباشند و حتی هر دو را کافر تصور کنند.
ب. یورش آمریکاییها به منازل شهروندان برای یافتن عناصر طالبان
تضاد بین منش و رفتار آمریکاییهای اشغالگر و فرهنگ مردم افغان به صراحت در یورش ناگهانی و بدون اجازهی آمریکاییها به منازل مردم، قبل از آنکه حتی اجازه دهند زنان و دختران حجاب خود را رعایت کنند، جلوهگر میشود؛ زیرا سربازان آمریکایی و فرماندهان آنها در اصل درک نمیکنند که چرا بازرسی منازل- به گمان مخفی شدن عناصر فراری طالبان و القاعده در این منازل- به برانگیخته شدن خشم و غضب افغانها و نارضایتی شدید آنها از این وضع منجر میشود.این شیوهی رفتاری به نظر نظامیان آمریکایی و بریتانیایی امری کاملاً عادی است و آن را از ضرورتها و مقتضیات جنگی و امنیتی گریزناپذیر میدانند؛ زیرا بیشتر سربازان آمریکایی از داخل همین منازل مورد هجوم قرار گرفتند. لذا ضرورتهای امنیتی و نظامی ایجاب میکند سربازان آمریکایی تمام منازل واقع در مناطق و روستاهای مظنون به وجود عناصر طالبان در آنها را با دقت بازرسی کنند. علاوه بر این، سربازان آمریکایی اعتقاد راسخ دارند که شهروندان افغان از طالبان حمایت میکنند و حتی به آنها پناه میدهند.
حتی اگر چنین تصوری نیز وجود نداشته باشد، آمریکاییها معتقدند طبیعی است که صاحب خانه برای حفظ جان خود و خانوادهاش به عنصر یا عناصر مسلح طالبان اجازهی مخفی شدن در خانهاش را بدهد، زیرا مجبور به این کار است و چنانچه صاحب خانه در این زمینه از عناصر طالبان استقبال نکند یا به او پناه ندهد، با اقدام احتمالی انتقام جویانهی او یا دوستانش مواجه خواهد شد.
اما به هر حال سربازان آمریکایی بعد از بازرسی این مکان را ترک میکنند، بدون آنکه بدانند پس از آنها چه اتفاقی در آنجا خواهد افتاد. به همین علت مردم مجبورند عناصر طالبان را پناه دهند و مخفی کنند، هر چند که این همکاری آنها بر اثر زور و تهدید با اسلحه باشد.
پر واضح است وقتی آمریکاییها براساس این تصورات دست به مداخله میزنند و وارد روستایی که مظنون به وجود عناصر طالبان است، میشوند، یا اطلاعاتی از طریق عوامل و مزدوران خود را در این زمینه دریافت میکنند، دست به رفتارهای خشونت آمیز میزنند و منازل آن مکان را یکی پس از دیگری بازرسی میکنند و این در حالی است که تمام مغازهها، بازارها و حتی روستاهای موردنظر از جانب نظامیان آمریکایی و نیروهای پیمان آتلانتیک شمالی در محاصره قرار میگیرد و به علت بازرسی ها و یورشهای ناگهانی که طی آن همه چیز حتی ابزار و وسایل شخصی زنان و مردان افغان در برابر دید همگان بازرسی میشود و آنها نمیتوانند در برابر این اقدامات تحقیرآمیز کاری انجام دهند، لذا افغانها کینه و خشم شدیدی نسبت به نیروهای آمریکایی به دل میگیرند و چه بسا این امور آنها را وادار به این اعتقاد میکند که طالبان حق داشتند که در برابر رفتارهای تحقیرآمیز آمریکاییها بایستند و این در حالی است که ممکن است همین افغانها تا آن لحظه از طالبان حمایت نکرده باشند.
شایان ذکر است که عملیات بازرسی خانه به خانه بارها مناطق خاصی را دربرگرفته است و این یکی از دلایل اصلی برانگیخته شدن خشم و غضب و مخالفت افغانها به ویژه در روستاهای پشتون نشین است.
با اندک دقتی در رفتارهای سربازان آمریکایی در افغانستان میتوان به این حقیقت آشکار دست یافت که آنچه اتفاق میافتد، ناشی از تضاد بین فرهنگ و اعتقادات دو طرف است، زیرا هر کدام از این دو در وادی خاصی سیر میکنند.
تضاد فرهنگی و اجتماعی بین افغانها و نیروهای نظامی آمریکا تنها در یورشها و بیاحترامی به اماکن مقدس خلاصه نمیشود، بلکه انتظار میرود این امر در طولانی مدت پیامدهای خطرناکتری داشته باشد و بهترین دلیل برای این ادعا تجارب تاریخی افغانها از دو جنگی است که بین آنها و نیروهای انگلیسی در دوران استعمار انگلیس در شبه قارهی هند رخ داد.
از آن زمان تاکنون، افغانها دیگر به هر بیگانهای شک میکنند و حتی در آنها حالتی از خصومت و دشمنی نسبت به بیگانگان به وجود آمده است و این مسئله در فرهنگ، آداب و رسوم و ارکان اجتماعی آنها ریشه دوانده است. مسئلهی عجیب و غریب در این میان آن است که انگلیسیها- با وجود تجاربی که در افغانستان کسب کردند- تکرار اشتباهات خود را از سر گرفتند و تجربهی جدیدی را آغاز کردند. این در حالی بود که انتظار میرفت از تجارب خود استفاده کنند و آمریکاییها را نیز از این تجارب مطلع سازند.
البته بریتانیاییها جانب احتیاط را در پیش گرفتند و مسئولیتها را به نیروهای آمریکایی محول کردند تا خودشان پشت آنها مخفی شوند و تا جایی که امکان دارد از پیامدهای منفی این امر در امان بمانند. گرایش به درافتادن با بیگانگان برجستهترین و قویترین مظاهر رفتارهای اجتماعی است که در وجدان جامعهی کنونی افغان جا گرفته است.
برخی کارشناسان عقیده دارند بیگانه ستیزی افغانها یکی از رفتارهای اجتماعی است که به طور جدی در جامعهی افغان تثبیت شده است و تاریخ آن به دوران گذشته بازمیگردد.
راز عدم توانمندی اشغالگران برای ادامهی اشغال افغانستان به مدت طولانی در همین گرایش به بیگانه ستیزی افغانها نهفته که اینک در ابعاد مختلف شکل سازمان یافتهای به خود گرفته است.
به هر حال حقیقت تاریخی این است که افغانها به طور جدی به آداب و رسوم قومی خود که با ارزشها و اعتقادات دینشان گره خورده است، پایبند هستند و به همین علت از بیاحترامی اشغالگران به آداب و رسوم قومی و اعتقادات دینیشان به شدت احساس نگرانی میکنند و آن را برنمیتابند. اما اهمیت این مسئله در نگاه به آن از زاویهای دیگر که امروز بر افغانستان سایه افکنده، نهفته است. زیرا پیامدهای این مسئله به مدت زمان اشغالگری که در نهایت روزی پایان مییابد، محدود نمیشود.
موضوع مهم دیگر در این زمینه که هنوز به طور جدی موردتوجه قرار نگرفته، این است که طیفی در جامعهی افغانستان وجود دارد که بنا به دلایلی با اشغالگران همکاری کرده و به این طریق توانسته است جایگاه خود را به طور نسبی در عرصهی قدرت تثبیت کند، اما سؤال این است که آیا این دو قدرت بعد از پایان اشغالگری میتوانند با آرامش در کنار هم زندگی آرامی داشته باشند؟ یا اینکه اختلافات انباشته شده از زمان اشغالگری روزی منفجر خواهد شد و افغانستان را بار دیگر به سوی هرج و مرج و ناآرامی سوق خواهد داد؟ البته پاسخ شفافی برای این سؤال و چنین احتمال هولناکی وجود ندارد.
ج.سوزاندن اجساد مسلمانان به جای دفن آنها
در زمینهی تضاد فرهنگی بین آمریکاییها و افغانها مورد دیگری وجود دارد که بسیار شفاف و آشکار است و آن عبارت است از سوزاندن اجساد عناصر طالبان که به دست نیروهای آمریکایی کشته شده بودند. زیرا آمریکاییها تصور میکردند که این اقدام امری کاملاً طبیعی است و این امر به حدی برای آنها طبیعی بود که دو جسد از اجساد عناصر طالبان را در برابر دوربین خبرنگار استرالیایی سوزاندند، اما نمایش این تصاویر از تلویزیون استرالیا موجی از خشم، غضب و مخالفت مسلمانان استرالیا و سپس افغانستان ایجاد کرد. موج اعتراض به این مسئله در افغانستان بسیاری از ولایتها و شهرهای این کشور را فراگرفت و از آنجا که فرماندهان نظامی آمریکا به طور دقیق درک نکردند که چرا این اقدام آنها با چنین واکنشهایی مواجه شده است، درصدد توجیه رفتار سربازان خود برآمدند و ادعا کردند این اجساد بعد از مدت طولانی کشف شده است و به همین علت از ترس شیوع وبا و دیگر امراض مسری سوزانده شده است و قصد اهانت به آنها را نداشتهاند.اما واقعیت این است که اجساد مذکور به محض پایان یافتن درگیریها در مقابل دوربین خبرنگار استرالیایی سوزانده شد و تصاویر موجود صحت این ادعا را ثابت میکند.
این حادثه ناشی از مسئلهای بسیار مهم است و آمریکاییها آمادگی اعتراف به آن را ندارند و این مسئله مهم عبارت است از اینکه آمریکاییها درک کافی از آداب و رسوم و اعتقادات دینی افغانها ندارند و نمیدانند که افغانها سوزاندن اجساد مسلمانان را از نظر دینی تا چه اندازه اهانت آمیز میدانند و بیشترین اطلاعات سربازان آمریکایی مستقر در افغانستان عبارت است از تعالیمی که برخی اوقات از قوانین بین المللی آموختهاند. این در حالی است که آنها توجه چندانی به عمق احساسات مردم مسلمان افغان ندارند و به احتمال زیاد نظامیان آمریکایی حتی با معاهدات ژنو که به موجب آن اهانت به اجساد کشته شدگان دشمن ممنوع است، آشنا نیستند.
به هر حال، هنگامی که تصاویر سوزاندن اجساد عناصر طالبان از تلویزیون استرالیا پخش شد، خبرگزاریها گزارشهای متعددی از کابل درخصوص اعتراضهای گستردهی افغانها که بیانگر شدت خشم و غضب و نفرت آنها از این اقدام زشت و مخالف اعتقادات دینی آنها بود، منتشر کردند. بنابراین مولوی فیض عمر، یکی از علمای بزرگ افغان، در خطبهی نماز جمعه آن زمان این رویداد را به شدت محکوم کرد و از دولت کرزای خواست برای توقف این اقدامات وارد عمل شود.
د. شیوههای برخورد نظامیان آمریکایی با زندانیان افغان
با وجود اینکه شکنجهی زندانیان افغان در زندانهای واقع در پایگاههای نظامی آمریکا به مسئلهای عادی و دائمی تبدیل شده و نیز با وجود اینکه- هر چند به صورت محدود در کشورهای غربی- از این مسئله پرده برداشته شده است، اما این امر به بروز تغییر در شیوهی برخورد مسئولان زندانهای آمریکایی با این زندانیان منجر نشد. مهمتر اینکه نقض حقوق بشر در افغانستان تحت اشغال آمریکاییها به این حد، محدود نشده است و این امر تنها زندانیان رسمی را دربرنگرفته و شامل دیگران نیز شده است و حتی دلایلی وجود دارد که ثابت میکند فرماندهان نظامی آمریکا زندانها و بازداشتگاههای ویژهای در کابل دایر کردهاند و با وجود اینکه این فرماندهان اخبار منتشره در خصوص آن زندانها و رابطهی ارتش آمریکا با این زندانها و اقداماتی را که در این زندان صورت میگیرد، تکذیب کردهاند، پلیس افغانستان یکی از این زندانهای ویژه را افشا کرد.آن طور که به نظر میرسد، تکذیب اولیهی رابطهی ارتش آمریکا با این زندانها، زمینهی تحویل عوامل این مسئله را به دادگاههای افغانستان هموار کرده بود و آمریکاییهایی که آن زندانهای ویژه را تأسیس کرده بودند، افراد را به گمان عضویت در جنبش طالبان یا القاعده بازداشت و شیوههای مختلف شکنجه جسمی و روحی را در حق آنها اعمال میکردند.
آنها هنگام بازجویی اعتراف کردند که وابسته به ارتش آمریکا هستند و یکی از آنها متولی امر ریاست این دسته از مسئولان زندانهای ویژهی آمریکایی بود و هنگامی که از او در خصوص علت رفتار یکجانبهاش که بدون اطلاع ارتش آمریکا صورت گرفته بود، سؤال شد، خشمگین شد و با صراحت تمام تأکید کرد که دستورات را به طور مستقیم از رونالد رامسفلد وزیر دفاع آمریکا، دریافت میکرده است.
نکتهی جالب توجه در این زمینه این است که مسئولان افغان هیچ بیانیهای در خصوص صحت ادعاهای این دسته از زندانبانهای آمریکایی که ادارهی زندانهای ویژه را در کابل به عهده داشتند، منتشر نکردند و به این ترتیب ادلهای برای اثبات ادعای اقدام تعدادی از آمریکاییها به تأسیس زندان در این نقطه از جهان با هزینهی شخصی و با وجود خطرات شرایط جنگی وجود ندارد. خاطرنشان میشود که آنها به طور مستقیم هزینههای ادارهی این زندانها و حقوق کارکنان آن را بدون حمایت مالی طرفهای دیگر پرداخت میکردند، ولی به علت فقدان وجود ادلهی کافی برای اثبات این امر، هیچ کس انگیزهی آنها را از تأسیس زندانهای ویژه در کابل و ماجراجویی گروهی که هیچ رابطهای با طرفهای نظامی و اطلاعاتی آمریکا نداشتهاند، باور نمیکند. اما بعید نیست که فرماندهان نظامی آمریکا از مأموریتهای همکارانشان که به طور مستقیم با وزارت دفاع آمریکا پنتاگون در ارتباط بودند، بیخبر بوده باشند.
همچنین بعید نیست که گروهی از افسران آمریکایی مستقل از ارتش آمریکا در افغانستان از طرف پنتاگون به طور مستقیم مأمور چنین کاری شده باشند، بدون آنکه مجبور باشند این مسئله را به همکاران خود اطلاع دهند. شایان ذکر است که نمونههای مشابهی در سیاست نظامی آمریکا دیده میشود و به عنوان مثال گروههای نظامی سری در جنگ ویتنام بدون هماهنگی با فرماندهان ارتش آمریکا در آنجا دست به اقدامات ویژهای میزدند.
بنابراین طبیعی است که فرماندهان ارتش آمریکا در افغانستان، مأموریت این عناصر را در تأسیس زندان های ویژه در کابل تکذیب کنند، زیرا این فرماندهان از مأموریت این عناصر آگاه نبودند؛ چرا که تمام امکانات و تجهیزات از پنتاگون به صورت مستقیم برای آنها ارسال میشد و به همین علت ادعای آنها مبنی بر اینکه مأموریتشان سری بوده و به طور مستقیم از پنتاگون دستور میگرفتهاند، به واقعیت نزدیکتر است.
نخستین گزارش صادره از سوی فرماندهان آمریکایی بعد از افشای راز زندان ویژه در کابل دالّ بر آن است که مسئولان آمریکایی در دستگاههای سیاسی و نظامی در کابل، تلاش میکردند خود را از این رسوایی دور نگه دارند و علت این امر آن بود که این فرماندهان از مأموریت کسانی که زندان ویژه در کابل تأسیس کرده بودند، اطلاعی نداشتند.
در ضمن نظامیان آمریکایی که به دنبال افشای این مسئله بازداشت شدند، فقدان رابطهی خود را با فرماندهان نظامی آمریکا در افغانستان تکذیب نکردند و آن گونه که به نظر میرسد، مأموریت آنها شناسایی و بازداشت عناصر مظنون به عضویت در سازمان القاعده و گرفتن اطلاعات از آنها درخصوص مخفیگاه های رهبران القاعده و طالبان از جمله بن لادن و ملاعمر بوده است.
هشت تن از بازداشت شدگان در این زندان که بعد از مدتی بر اثر عملیات پلیس افغانستان در کابل آزاد شدند، تأکید کردند که از آنها درخصوص مخفیگاههای رهبران طالبان و القاعده سؤال شده است.
شایان ذکر است که شماری از کارکنان افغان که با بانیان زندان ویژه در کابل همکاری میکردند، اعتراف کردند که آمریکاییها در جستجوی مخفیگاه های رهبران القاعده و طالبان بودند.
از آنجا که مقامات قوهی قضائیه افغانستان تنها اطلاعاتی بسیار اندک دربارهی این زندان منتشر کردهاند، مأموریت واقعی زندانبانهای آمریکایی مذکور همچنان در هالهای از ابهام باقی مانده است، اما وجود چنین زندانی تأیید شده است و حتی رادیو بی بی سی در هفتم ژوئن سال 2005 گزارشی در این خصوص منتشر کرد که متن آن به این شرح است:
«... مقامات افغان گفتند: تعدادی بیگانه و شهروند افغان به اتهام تأسیس زندان ویژه بازداشت شدهاند که دست کم یک آمریکایی در این مسئله دست داشته است. البته خبرهای ضد و نقیضی درخصوص شمار بازداشت شدگان و هویت آنها وجود دارد و در حالی که بازداشت یک آمریکایی تأیید شده است، برخی منابع میگویند سه آمریکایی دستگیر شدهاند، ولی هنوز علت و انگیزهی تأسیس این زندان ویژه مشخص نیست و در عین حال سفارت آمریکا در اقدامی غیرعادی از قبول اقدامات شهروندان آمریکایی در این زمینه شانه خالی کرده است.»
با وجود اینکه بازداشت شدگان آمریکایی که در تأسیس «زندان ویژه» در کابل دست داشتهاند، مسئولیت خود را در این مسئله مورد تأکید قرار دادهاند و گفتهاند که این امر جزئی از مأموریت محول شده به آنها از جانب وزارت دفاع آمریکا بوده است، اما مقامات افغان اطلاعات موثقی در این زمینه در اختیار رسانهها قرار ندادند و پوشش دادن این مسئله از یک طرف به برانگیخته شدن شک و تردیدها منجر گردید و از طرف دیگر این ادعاهای بازداشت شدگان را مورد تأیید قرار داد که آنها درواقع مأموریت فوق سری انجام میدادهاند، اما این مأموریت به علت شرایط خاص در کابل که به افشای این امر منجر گردید، به تحقق نتایج لازم منتهی نشد.
اینک این سؤال مطرح است که آیا چنین مأموریت سری فقط به زندانی محدود شد که راز آن افشا گردید؟ آیا زندانهای دیگری وجود دارد که افشا نشده باشد؟
واقعیت این است که تا اطلاعات موثقی فراهم نشود، نمیتوان در این زمینه حکم منصفانهای صادر کرد. با وجود این نمیتوان این احتمال را رد کرد که وزارت دفاع و سرویس اطلاعات مرکزی آمریکا (CIA) عناصر خود را برای یافتن رد پای رهبران القاعده و طالبان و درنهایت به دام انداختن آنها با شیوه های خاص، خواه در افغانستان و خواه در پاکستان، به این منطقه اعزام کرده باشند، بدون اینکه کسی از مأموریت آنها اطلاع داشته باشد.با توجه به اینکه زندانیان زندانهای علنی و رسمی وابسته به ارتش آمریکا مورد بدترین انواع شکنجههای قرون وسطایی قرار میگیرند، پس تردیدی وجود ندارد که زندانیان زندانها و بازداشتگاههای سری، مورد شدیدترین و بیرحمانهترین شکنجهها قرار میگیرند و از مصائب و شرایط غیرانسانی بسیار دشوار رنج میبرند و نمیتوان در این زمینه پیشگویی کرد و تنها چیزی که میتوان گفت این است که این زندانها بسیار بدتر از زندانهای علنی وابسته به ارتش آمریکاست و به طور طبیعی پیش بینی نمیشود که رسانهها از چنین زندانهای محرمانهای مطلع باشند؛ زیرا در حقیقت هیچ کس از وجود آن اطلاع ندارد.
اما مسئلهی زندان خصوصی (ویژه) در کابل مسئلهای استثنایی است که پرده از روی آن برداشته شده است و پیش بینی میشود که در افغانستان زندانهای سری دیگری نیز وجود داشته باشد که هیچ کس چیزی دربارهی این زندانها و قربانیان آنها نمیداند.
هـ. اعتراضهای مردمی به حضور آمریکاییها
هیچ بحثی در خصوص حقیقت اینکه مردم افغان از رفتار و منش آمریکاییها در افغانستان ناخرسند و به شدت خشمگین هستند، وجود ندارد. این امر به صراحت بیشتر در مناطق جنوبی و شرقی که بیشتر قبیلهای و پشتون نشین است، تجلی مییابد، زیرا آمریکاییها قبل از هر چیز شیوههای بسیار خشونت آمیزی در حق شهروندان عادی این مناطق اعمال میکنند. اما این شیوهها را در قبال شهروندان منطقهی شمالی اعمال نمیکنند؛ زیرا عقیده دارند که آنها از طالبان حمایت نمیکنند.دلایل این مسئله هرچه که باشد، باز هم این حقیقت آشکار به چشم میخورد که آمریکاییها شیوههای خشونت آمیزی در حق قبایل ساکن جنوب و شرق افغانستان اعمال میکنند و این مسئله به برانگیخته شدن خشم شدید پشتونها منجر شده است. اما این بدان معنا نیست که آمریکاییها در دیگر مناطق کشور افغانستان مورد استقبال مردم قرار میگیرند.
واقعیت این است که مردم افغانستان عقیده دارند مأموریت آمریکاییها با سقوط حکومت طالبان پایان یافته است و آنها باید این کشور را ترک کنند. اما پرواضح است که آمریکاییها به افغانستان نیامدهاند که به سرعت این کشور را ترک کنند. بنابراین افغانستان تا زمانی نامعلوم در اشغال آمریکاییها باقی خواهد ماند و اشغالگران برای باقی ماندن در آنجا شیوههای مختلفی را در پیش میگیرند، یعنی حضور نظامی آمریکا در این کشور براساس توافقنامههایی که احداث پایگاههای نظامی آمریکا در اراضی افغانستان را مجاز میداند، ادامه مییابد. یکی از این توافقنامه ها، توافقنامهی همکاری استراتژیک است که حامد کرزای، رئیس جمهور افغانستان، و جورج بوش آن را امضا کردهاند. این در حالی است که اغلب افغانها مخالف احداث چنین پایگاهها و تداوم حضور آمریکا در افغانستان هستند.
بنابراین میتوان گفت براساس ارزیابی واقع بینانهتر حضور آمریکا در آینده ادامه خواهد یافت، اما این حضور به شکلهای مختلفی خواهد بود و علت این امر آن است که ایالات متحدهی آمریکا افغانستان را تنها برای سرنگونی طالبان اشغال نکرده است، بلکه اهداف دیگری از این اشغالگری دنبال میشود که تلاش آمریکا- در کنار اعضای پیمان آتلانتیک شمالی- برای ادامهی حضور نظامی خود در کشورهای آسیای میانه، توسعهی نفوذ خود برای در برگرفتن ولایت کشمیر در پاکستان به منظور ایجاد پایگاه نظامی در این منطقه، از جمله این اهداف است، لذا انتظار نمیرود که این کشور در آیندهی نزدیک از افغانستان خارج شود.
برخی کارشناسان معتقدند که اشغال افغانستان آغاز ادامهی حضور دائمی آمریکا در آسیای میانه و جنوب آسیا است تا به این طریق این کشور بتواند نظارتی مداوم بر کشورهای بزرگ این دو منطقه، از جمله چین، روسیه، هند و ایران داشته باشد.
به دلیل عدم شفافیت افقهای پیش رو، مردم افغان از تداوم اشغالگری در کشورشان احساس نگرانی میکنند. برای همین خواهان آن هستند که نیروهای امریکایی هرچه سریعتر این کشور را ترک کنند.
هرچند که این خواستهای تقریباً عمومی است، اما مسئلهای گریزناپذیر در این میان وجود دارد و این مسئله عبارت است از اینکه برخی مسئولان افغان تداوم این وضعیت را تضمین کنندهی ادامهی قدرت و نفوذ خود میدانند، اما مخالفت افکار عمومی افغانستان با تداوم حضور آمریکا، مخالفتی گسترده و جدی است و حتی این مخالفت به گونهای است که این مسئولان افغان دیگر قادر نیستند موضع صریح و شفافی در این زمینه اتخاذ کنند، به ویژه اینکه مخالفت مردم افغان با اشغالگری ریشه در تاریخ این کشور دارد.
واقعیت تاریخی مربوط به مردم افغان این است که وقتی نیروهای بیگانه وارد افغانستان میشوند، این مردم در برابر آنها میایستند و جنگ بین دو طرف درمی گیرد و امروز ایالات متحدهی آمریکا، افغانستان را در سایهی شرایطی استثنایی و با اجازهی شورای امنیت اشغال کرده است، اما اجازه یا تصمیم شورای امنیت نمیتواند توجیهی برای ادامهی اشغال این کشور باشد؛ به ویژه اینکه بازسازی مؤسسات و نهادهای کشور به شکل تدریجی صورت گرفته و این کشور صاحب دولتی منتخب و مجلس ملی شده است و قوای سه گانه در این کشور به صورت نهایی با الگوبرداری از دیگر کشورها متبلور گشته است.
در ضمن بهانهی وجود طالبان و سازمان القاعده در افغانستان از چنان قوتی برخوردار نیست که بتوان با آن ادامهی اشغالگری را توجیه کرد. لذا این حق مردم افغان است که خواهان پایان یافتن تدریجی اشغال کشور خود باشند.
با وجود این، حقیقتی وجود دارد که در سازوکارهای مربوط به آینده افغانستان و ادامهی اشغال این کشور باید مدنظر قرار گیرد و این حقیقت عبارت است از اینکه برخی طیفهای مردم افغان، وجود آمریکا در افغانستان را اشغالگری به حساب نمیآورند و به آن در چارچوب همکاری و پشتیبانی آمریکا از مسئلهی افغانستان مینگرند، لذا در اینجا به احتمال ادامهی حضور نظامی آمریکا از طریق ایجاد پایگاههای مشخص، در صورت رأی دادن مجلس ملی افغان به توافقنامهی استراتژیک (مطابق نمونهی کره جنوبی و ژاپن) در سایهی شرایط استثنایی، اشاره میشود؛ این در حالی است که آمریکاییها هرازگاهی با اعتراضهای مردمی دو کشور مواجه میشوند.
البته این اعتراضها تاکنون به حدی نرسیده است که ایالات متحدهی آمریکا مجبور شود پایگاههای خود را تعطیل کند. در ضمن، این وضعیت در خصوص افغانستان نیز صدق میکند. به ویژه اینکه ایالات متحدهی آمریکا معمولاً امتیازهای مالی به کشور میزبان در قبال طرحهای نظامی اعطا میکند و از آنجا که افغانستان کشوری فقیر است، ایالات متحدهی آمریکا ابراز امیدواری میکند که مردم افغانستان را از طریق ابزارهای اطلاع رسانی و شیوههای تبلیغاتی متقاعد سازد که ادامهی حضور نظامی آمریکا در این کشور به نفع آنها نیز میباشد. اما لازم است به این مسئله اشاره شود که مردم افغانستان- با استناد به پیشینهی تاریخی که دارند- حضور نظامی بیگانگان را در کشور خود به هر شکلی که باشد، اشغالگری میدانند و بدون تردید به آن راضی نیستند. بنابراین ملاحظه میشود که مردم افغان هرگاه فرصتی فراهم می شود، ناخرسندی خود را نسبت به ادامهی اشغالگری بیان میکنند. به ویژه اینکه وقتی حادثهای رخ میدهد و رسانهها به آن میپردازند، این موضع مردمی به صراحت تجلی مییابد.
به عنوان مثال زمانی که آمریکاییها به مناطقی که ممکن است عناصر طالبان در آن مستقر باشند، حمله می کنند و این حمله به کشته شدن زنان و کودکان بی گناه منجر میشود، افغانها به صورت علنی خشم و غضب و ناخرسندی خود را از این حوادث با برپایی تظاهرات بیان میکنند و در این تظاهرات پایان یافتن حضور نظامی آمریکا و سپردن پروندهی امنیتی افغانستان به ارتش و پلیس این کشور را مطالبه میکنند، اما از آنجا که اغلب رسانهها تابع خواست و ارادهی دولت آمریکا هستند، از پوشش دادن تظاهرات مردم در مخالفت با حضور نیروهای آمریکا در افغانستان خودداری میکنند و به همین علت افکار عمومی جهان به ندرت از حقیقت آنچه در افغانستان رخ میدهد، مطلع میشود.
با وجود این هیچ جای تردیدی نیست که افکار عمومی داخلی و جهانی و کشورهای هم جوار افغانستان و نیز همهی کشورهای منطقهای با حضور نظامی آمریکا در افغانستان مخالفند و خواهان خروج فوری نیروهای آمریکایی از آنجا هستند، زیرا میخواهند که صلح و ثبات به این کشور برگردد و زمینهی لازم برای احیای ساختار اقتصادی و تأسیسات زیربنایی ویران شدهی افغانستان هموار گردد.
مثال مهم دیگری که در آن مردم افغانستان خشم خود را نسبت به این مسئله بیان کردند و افکار عمومی جهان جز در سطح بسیار محدودی از آن مطلع نشد، عبارت است از سوزاندن اجساد دو تن از عناصر طالبان به دست سربازان آمریکایی. این رویداد پس از فاش شدن، خشم مردم افغان را برانگیخت و باعث شد افغانها در قندهار دست به تظاهرات بزنند. اما آمریکاییها به سرعت درصدد توجیه آن برآمدند و حامد کرزای سعی کرد با عذرخواهی از مردم و محکوم کردن این رفتار زشت سربازان آمریکایی، خشم افغانها را کاهش دهد.
باوجود این، هیچ شک و تردیدی وجود ندارد که مردم مسلمان افغان کینهی آمریکاییها را به خاطر این رفتارهای زشت به دل گرفتهاند و چنانچه فرصتی به وجود نیاید که خشم و غضب خود را هرچند به صورت محدود، بیان کنند، این بدان معنا نیست که افغانها به این رفتارها توجه نمیکنند و به راحتی از کنار آن میگذرند. همچنین هیچ تردیدی وجود ندارد که خشم و غضبی که به علت این رفتارهای زشت در باطن افغانها نهفته است، در فرصتی مناسب منفجر خواهد شد و مشکلاتی جدی برای حضور نظامی آمریکا در افغانستان به وجود خواهد آورد.
لذا پیش بینی میشود که اختلاف بین افغانها و نیروهای آمریکایی روز به روز شدیدتر شود و زمینهی لازم برای اعلام انزجار مردم افغان از اشغالگری به ویژه بعد از کم رنگ شدن بهانهی مبارزه با عناصر طالبان با گذشت زمان، فراهم شود، لذا آن زمان مشخص خواهد شد که افکار عمومی افغانستان تا چه اندازه از رفتارهای آمریکاییها در این کشور، خشمگین است. در حالی که سربازان آمریکایی گمان میکنند در عملیاتی انسانی شرکت دارند و برای نجات مردم افغان از شر تروریسم و تنشهای امنیتی گام برمیدارند، اغلب مردم افغان اعمال و رفتار آمریکاییها را در تضاد با آداب و رسوم قومی و دینی خود میدانند و فرهنگ ارتش آمریکا را رد میکنند.
پینوشت:
1. رادیو بی بی سی، 7 ژوئن 2005م.
منبع مقاله :
سرافراز، محمد، (1390)، جنبش طالبان از ظهور تا افول، تهران، انتشارات سروش مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}