در باب نسبت پسامدرنیته با مُد و مصرفگرایی فرهنگی
اشیا از آنچه میبینید به شما نزدیکترند
در باب نسبت پسامدرنیته با مُد و مصرفگرایی فرهنگی
اشاره
«هویت» از جمله مفاهیمی است که بعد از مواجههی با مدرنیته مورد بحث قرار گرفت. گاهی دربارهی چیستی آن سخنهایی گفته شده است و گاه از بحرانی شدن و در خطر افتادنش حرف زدهاند. در مفهوم «هویت»، نوعی ثبات، یکپارچگی، تشخص و داشتن معیار برای تمایز یک هویت از دیگری، نهفته است؛ چیزهایی که اگرچه میشد در دوران مدرن از آنها حرف زد ولی با ورود به دوران پست مدرن باید از بیثباتی، گسست و نبود معیار و ... سخن گفت؛ بیثباتی و تغییری دائمی که در «مُد» متجلی شده است، در این شرایط هویت چه شکل و معنایی پیدا میکند؟***
احتمالاً بصیرتی هوشمندانهتر از توصیهای مربوط به رانندگی در این عبارت نهفته است: «مراقب باشید! اشیا از آنچه میبینید به شما نزدیکتر هستند.» روزگاری تصور بر این بود که بشر، ارباب جهان بوده و ابژههای مادی و نیروهای معنوی آن را تحت تسلط خود درمیآورد. این تصور که میراث دوران روشنگری است پس از یک چرخش چند صد ساله در زمانهی ما حیاتی دوباره نهفته است. دوران موسوم به پسامدرن با نقد هرگونه کلیگرایی تحت برچسب «کلان روایت» ظاهراً راه را برای «تولید» انواع و اقسام تکثرات فرهنگی و اجتماعی گشوده است. تکثری که نتیجهی بلافصل آن در حوزهی سیاست، سیاست زدودگی و عافیت طلبی و در دیگر حوزههای زندگی روزمره، نوعی غرق شدن در افیون لایف استایلها و زندگی مصرفی بوده است.
در این نوشتار تلاش من نشان دادن تغییر در صورتبندی مفهوم «هویت» در گذر از دوران مدرن به پسامدرن به میانجی مدگرایی، لایف استایل و زندگی مصرفی است.
هویت اساساً مفهومی مدرن است. در جوامع پیشامدرن در بیشتر موارد، هویت از پیش تعریف شده و در قالب جای گرفتن فرد در گروهها یا اجتماعات قومی یا مذهبی تجلی مییابد. به بیان لکانی میتوان گفت در این دوران، سوژه با دیگریِ بزرگ توپر و منسجمی گره خورده است که انسجام خود را به سوژه نیز تسری میبخشد. نخستین بار در دوران مدرن است که به تدریج با گسسته شدن پیوندها و علقههای اجتماعی افراد، مفهوم هویت نیز در کنار فردیت، خودآئینی و اختیار سربرمیآورد. در واقع میتوان گفت در این دوران به تدریج با ویران شدن بنای هویت ساخته شده به مدد سنت، مذهب و ... فرد تلاش میکند تا بنایی شخصی، نوبنیاد و کاملاً خودآگاه را در درون خود بنا کند. از این رو هر فرد در پی آن برآمد تا در هاویهی این جهان جدید، که به تعبیر مارکس مناسبات ظاهراً سخت و استوارش دود میشد و به آسمان میرفت، هویتی شخصی و متمایز را برای خود بنا کند.
از این رو هویت توپر و کاسموسی که فرد در جست و جوی آن بود به صورت مداوم در معرض کائوس جهانی از هم گسسته شده و ترک میخورد؛ مسئلهای که به نحوی از انحا مورد توجه مارکس، نیچه و فروید قرار گرفته بود. یکی از مواردی که به طور مستمر انسجام هویت سوژه را زیر سؤال میبرد، تکثر حوزهها و دیسکورسهای منفصلی بود که سوژه خود را به آنها وابسته میدانست. سوژه ممکن بود در ساعاتی از روز به چگونگی تحقق طرحهای اقتصادیاش، در ساعاتی به مذهب و لحظاتی به خود به مانند سوژهی ادبی یا فلسفی بیندیشد. بنابراین سوژه مدام خود را درگیر پروژههای مختلف و منفصلی میدید که میبایست آنها را از قوه به فعل درآورد. مسئلهی قابل اهمیت در اینجا این است که جهانبینی مدرن با خلق مفهوم «اصالت» (authenticity) میکوشد تا بر لزوم برپا ساختن خویشتنی اصیل تأکید کند. خویشتنی که بر پارادوکس حل ناشدنی خودآئینی- دگرآئینی، جبر- اختیار و سلطه و آزادی بنا نهاده شده است. از اینجاست که میتوان بسیاری از مفاهیم مکاتب چپ مانند از خودبیگانگی (مارکس)، عقلانیت صوری دیوان سالار (وبر) و سلطه (مکتب فرانکفورت) را در راستای تلاش برای نجات اصالت سوژه از چنگ قدرت بیرونی تفسیر کرد. ردپای این به دنبال اصالت بودن را از مقیاسهای کلان (انقلابها و رفرمهای اجتماعی) تا خردهمقیاسها (تلاشهای فردی برای «بهترین بودن» یا دستیابی به «بهترین» چیزها) دنبال کرد.
هویت مدرن با وجود این درگیری مدام با تنش ساختاریاش، باز به صورت ساختارهایی در زندگی ظاهر میشد که در آن، مرزهای نسبتاً صلبی حدود هویت فرد را در تمایز با جهان بیرونی مشخص میکرد. از این رو است که مضامینی چون «بیگانه بودن» و «تنهایی» بدل به کلیدواژههایی در هنر و ادبیات مدرن شدند. آن روی سکه، نیاز برای برقراری پیوندهای اجتماعی و ساختن جهان از خلال نوعی ارادهی جمعی بود.
در برابر این ایگوی در جست و جوی اصالت و انسجام، ایگوی پسامدرن، ایگویی سیال به شمار آمده که در آن مرزهای میان بیرون و درون از هم پاشیده است. ایگویی که هویت خود را از خلال کوگیتوی کلبی مسلکانهی «من مصرف میکنم، پس وجود دارم» شکل داده و در جهان هایپررئالیستی پسامدرن به تعبیر بودریار به نشانهای مسحور فناوریهای رسانهای بدل میشود. این مسئله، اساس تفاوت و تضاد هویت پسامدرن با هویت مدرن را نشان میدهد. هویت مدرن، ریشه در درون گرایی افراد داشته در حالی که در الگوی پسامدرن، هویت اساساً در صورتهای بیرونی دلالت ساخته میشود. این صور مختلف دلالت را میتوان شامل وسایل ارتباط جمعی، فناوریهای اطلاعاتی و مصرف گرایی و صنعت مد دانست. در این دگردیسی، دیگر منبع سازندهی هویت، نه کشمکشهای درون- سوژهای مبتنی بر تقاطع دیسکورسهای مختلف اصالت که مشارکت در مصرف کردن، تکثر سلیقههای خوراکی و پوشاکی، تصاویر و انگارههایی مشابه است. در این دگرگونی، فرد خود را همواره پشت ویترینی از ابژههای مادی- معنوی میبیند که مطابق سلیقهی روز فردی یا گروهیاش از آن انتخاب کرده، آن را مصرف کرده و به دور میافکند. در این میان مثال تقریباً مبتذل قیاس لیوان بلوری با لیوان یک بار مصرف از قضا بسیار گویا است. با رجوع به مفهوم «شیءوارگی» (2) لوکاچی میتوان نتیجه گرفت این شکل از مصرفگرایی و کارکرد ابزاری، تهدیدی واقعی در مناسبات اجتماعی و ارتباط بیناسوژگانی در زمانهی حاضر است. مناسباتی که در آرمان مدرنیته قرار بود بر پایهی عاطفه، همدلی و مشارکت در امر کلی برساخته شود.
این شیءوارگی که در سطحی کلانتر ارزشهای اخلاقی را نیز تهدید میکند، یکی از درونمایههای نقد فردریک جیمسون بر پسامدرنیته است. جیمسون به شکلی ماتریالیستی تحولات فرهنگی دهههای اخیر را ناشی از تغییر فرماسیون اقتصادی میداند. از دید او به عنوان مثال، همشکلی شرایط زندگی در نقاط مختلف جهان، نوع پوشاک و خوراک مشابه مردم جهان (پدیدهای که پیش از این چنین نمودی نداشت) به تبع محصولات شرکتهای عظیم و بنگاههای اقتصادی چندملیتی تفسیر میشود. جیمسون وجه تمایز و نشانهی اصلی و مهم عصر پست مدرن را جذب و مستغرق شدن فرهنگ در سرمایهی چندملیتی و پایان دورهای که هنر و نظریهی استقلال جزئی از سرمایه در نحوههای پیشین سرمایهداری داشتند، میداند:
«آنچه رخ داده است این است که تولید زیبایی شناختی در جهان امروز با تولید کالا به طور کلی جمع آمده است. اکنون ضرورتهای جنونآسای اقتصادی جهت ایجاد موجهای تازهای از کالاهای هرچه جدیدتر (از لباس گرفته تا هواپیما) با نرخهای بالاتر بازگشت سرمایه، عملکرد و موقعیت ساختاری مهمتری برای نوآوری و تجربهی زیباییشناختی ایجاب میکند.
به این ترتیب، این ضرورتهای اقتصادی در انواع گوناگونی از حمایتهای نهادی که در خدمت آثار هنری تازهتر قرار دارد متجلی میشود؛ این حمایتها ممکن است از سوی بنیادها و خیریههای گوناگون تا موزهها و دیگر مؤسسات حامی هنر ارائه شود.» [1]
در این میان دو موضع نظری متفاوت در صورتبندی این دگردیسی هویتی وجود دارد. دیدگاه نخست که بیشتر آرای متفکران موسوم به پساساختارگرا در برمیگیرد با اعلام «مرگ سوژه»، سوژگی را به مجموعهای از ساختارهای زبانی، گفتاری یا دیسکورسهای خرده سیاست محول کردهاند. پرداختن به آرای این متفکران و تفاوتها و تکرارهای آن موضوع این نوشتار نیست. موضع دوم، آرای متفکرانی است که بیشتر از مرگ سوژه به تغییرات چگونگی برساخته شدن سوبژکتیویته پرداختهاند. از دید آنها جامعهی پسامدرن ثبات و انسجام سوژه را با برقراری نوعی فتیشیزم فرهنگی تخطئه میکند. در حقیقت این مسئله ناظر بر گذر از سرمایهداری تجمیع یافته فوردیستی به سوژهای تکه تکه شده است که تحت ارادهی دیسکورسهای فرهنگی به مصرفکنندهی کالا و مد بدل شده است. بنابراین ایگو در پسامدرنیته به تعبیر رابرت دان در نوعی فرهنگ مصرفگرایانه مستحیل گشته و این هویت تکه پاره به میانجی شیوارگی مجدداً قوام مییابد. [2] تصاویر و انگارهها، مدها و اسلوبهای باب روز، لایف استایلهای ساخته شده توسط صنعت رسانهها منبع تصور افراد از خود و درک از دیگری میشوند.
میتوان این موضوع را به این شکل جمعبندی کرد: ما هویت خود را به میانجی شرکت در فرآیند مصرف کالا تعریف کرده و از طریق انتخاب مد سعی داریم تا این هویت توخالی را از دیگر هویتهای توخالی متمایز کنیم. از این رو این شیءوارگی دو نتیجه را در پی دارد: نخست اینکه فرهنگ مصرفی به صورت ابزار اصلی و اولیهی افراد برای برساختن ایگو درآمده و سبک و مد به عنوان منبع هویتهای مدام در حال تغییر و بینهایت خصوصیشده وارد صحنه میشوند. ایگوی پسامدرن بر اساس انتخاب و مصرف خوراک، پوشاک، موسیقی، اتومبیلها، برنامههای تلویزیونی و دیگر سلایق جزئی برساخته میشود. نمونهی عینی چنین مسئلهای را میتوان در گروهها و «پیج» های مختلفی که در شبکههای اجتماعی یا امکانات تلفنهای همراه وجود دارد ردیابی کرد. عضویت در گروههایی مانند «طرفداران مارک نایک آدیداس» این امکان را به اعضای گروه میدهد تا بدون داشتن مناسبات اجتماعی با یکدیگر در سایهی یک برچسب هویتی، احساس یکپارچگی کرده و (خرده) هویت یابند. همین اعضا ممکن است در آن واحد عضو گروه «طرفداران غذای سوشی» یا «موسیقی عرفانی» هم باشند و این احساس را در آن گروهها نیز تجربه کنند.
نتیجهی دوم اینکه تمامی انواع هویتهای جمعی مبتنی بر طبقه، جنسیت، نژاد و قومیت با برچسب کلان روایت تخطئه شده یا جای خود را به هویتهای سیالتر مبتنی بر لایف استایل میدهند. هویتیابیهایی که با مصرف فتیشیستی «پاپ آرتیستها» یا ستارههای ورزشی همراه است. برای برخی نفس این سیالیت در ویترینهای عرضه و مصرف و عدم التزام به قیود هنجاری تجربه، شکلی از آزادی است که پیش از این وجود نداشته است. [3] از نظر آنها این شکل از برساختن ایگو با آزادی گزینش از گسترهی رنگارنگ و وسیع کالاها و تجربهها، اعم از نوع لباس، طرز آرایش مو و موسیقی، بدون قیودات سنتی یا عرفی، ظهور مییابد. از این رو به تعبیر دانیل بل عصر حاضر را میتوان عصر «لذتپرستی» نامید. به بیان دیگر فرهنگ مصرفی، امکانات بالقوهی بیشماری را برای تحقق لایف استایلهای مختلف در اختیار افراد قرار داده است. این امکانات هم میتوانند در قالب هویتهای ناشی از سبک زندگی فردی باشند (مدها و سبکهای جدید لباس) و هم به صورت نوعی هم هویت شدن جمعی رخ دهند (عرفان و مدیتیشن شرقی برای غرب). در این میان بازارهای عرضه هم از پیش آمادهاند تا تمامی آنچه را برای ساخت یک هویت جدید لازم است در اختیار مشتریان خود قرار دهند. در دوران اقتصاد پسافوردی، تولید و مصرف انبوه جای خود را به تنوع و گوناگونی محصولات، بازاریابی هدفمند و گردش سریع کالاها و رمزگان دادهاند.
با این حال میتوان این حق انتخاب و آزادی گزینش در انتخاب مدها و تجسد بخشیدن به لایف استایلهای شخصی را مسکنی کاذب برای معضل واقعی فقدان قدرت و تأثیرگذاری افراد در عرصهی سیاست دانست. علاوه بر این فردگرایی مصرفی، تقلیدی سطحی و مبتذل از فردباوری اصیل روشنگری است که بر شایستگی و پیشرفت و کمال درونی فردی استوار بود. این دیدگاه حق انتخاب در مدهای فرهنگی را جایگزین رسمیت یافتن اجتماعی و سیاسی واقعی کرده و آزادی را از طریق تنزل دادن آن به سطح مقولهی سلیقهی خوراک و پوشاک و ... به امری مبتذل بدل میکند.
نکتهی مهم در اینجا این است که خود این آزادی موعود از خلال مصرف مدها به مانند پردهای برای مخفی کردن دست پنهان سرمایهداری عنان گسیخته عمل میکند. سرمایهداری که به میانجی جهانی شدن میتواند برای هر سبک و سلیقه و حتی مذهبی کالا و مدی را در آستین عرضه داشته باشد. شاید دقت در این آگهی رستوران مک دونالد بیشتر از هر استدلال نظری گویا باشد:
«گوشت برگرهای رستوران مک دونالد در هند به لحاظ رعایت احترام اکثریت هندو به گاو، از گوشت خالص و 100 درصد گوسفند تهیه شده و به احترام اقلیت مسلمان نیز گوشت خوک استفاده نمیشود. خام خواران نیز میتوانند از ساندویچهای نباتی MC NUGGETS استفاده کنند.»
از این رو نظامی فرهنگی که در آن موفقیت اجتماعی بسته به معیارهای انتخاب سبکها و مدها باشد در ذات خود گرایش به نوعی همنوایی و سوداگری دارد که بر مبنای گردش بیرویهی تصاویر و کالاها عمل میکند. هنجارهای باب روز بودن، که به واسطهی دیسکورسها تعریف میشود، نوعی عامهپسندی و همرنگی را گسترش داده که در آن روی سکه از بین رفتن گزینش «شخصی» را در پی دارد.
در نتیجه میتوان گفت با اینکه سیل عظیم کالاهای مصرفی و هجوم بی امان تصاویر در بدو امر نویدبخش امکانات بی حد و حصری جهت تجرید و بسط ایگوی افراد هستند اما به واسطهی کارکرد مبادلاتی بازار، سرمایهداری و جهانیشدن که سررشتهها را در دست دارد به تجربهای معکوس بدل میشوند. هویت خط کشی شدهی مدرن با محوشدن تدریجی مرزهایش به نوعی سیالیت رسیده که در آن دیگر مرز میان «آنچه من میخواهم» و آنچه دیگری بزرگ (دیسکورسها) میخواهد» معلوم نیست. مسئلهای که موجب پروبلماتیک شدن هر دو سوی رابطه میشود. این شناوربودن سوژه در سیلابی از مدها و کالاهای مقدر خود شکلی از زوال آزادی است.
پینوشتها:
1- پژوهشگر هنر و فلسفه.
2- مارکس، با ابداع اصطلاح از خودبیگانگی و بتوارگی کالا، پروژهی انتقادی علیه سرمایهداری را آغاز کرد. اما این لوکاچ بود که این مفاهیم را به یک مرحلهی دیگر برد و آن را به کل جامعهی سرمایهداری بسط داد. لوکاچ اعتقاد داشت که نظام سرمایهداری باعث شده است کل روابط انسانی از معنا تهی شود و تمام ساختههای بشری (مانند بوروکراسی، دموکراسی، بازار و ...) چنان به نظر آیند که گویی حیاتی مستقل از انسانها دارند. لوکاچ اعتقاد داشت این ساختههای بشری، در نظام سرمایهداری به گونهای به نظر میآیند که انسان هیچ کنترلی بر روی آنها ندارد و در واقع این نظامها هستند که حیات بشری را کنترل میکنند. لوکاچ نام این وضعیت را شیءوارگی (refication) نهاد. در واقع شیءوارگی، وضعیت حاد از خودبیگانگی است که مارکس پیشتر به آن اشاره کرده بود.
1- Jameson, Fredric, postmodernism, or, The cultural Logic of Late capitalism (post- contemporary Interventions) (1992).
2- Dunn, Robbert G. Identity crises: A social critique of psomodernity (1998).
3- collinis, Jim, uncommon cultures: popoular culture and postmodernism, (1998).
منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه، شماره 86 و 87، مهر و آبان ماه 1394
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}