تکوین سنجش خرد تاریخی
سنجش در تاریخ
تکوین سنجش خرد تاریخی
اشاره
مقصود کانت از سنجش، میزان و توانایی خرد انسان است که شاید بتواند معادلی برای نقد باشد. اما از آنجایی که کانت خرد را در بستر تاریخی نمیبیند، سنجش و سنجش خرد ناب نیز برای او غیرتاریخی است، دیلتای سعی میکند سنجش خرد را با رویکردی تاریخی ببیند و این زمینهای برای نگاههای نقادانه به تاریخ در پناه نگاه تاریخی است.***
«سنجش»، مفهومی است در برابر «دگم» (2) یا «جزم»؛ «دگم» در معنای فلسفی، باور به پیدایش یقین و رسیدن به حقیقتِ ناشی از تطابق ذهن با واقعیت است که از راه مشاهدهی واقعیت و سپس بازتاب آن در ذهن، حقیقت به طور سرراست شکل میگیرد. بسیاری از نگرشهای علمی دوران نوین بر پایهی چنین رویکردی استوار بودهاند. شکگرایی در برابر این نگرش سربرآورده و بنیانهای دانشِ طبیعی را مورد پرسش و نقد قرار میدهد. در بستر شکگرایی، کوشش برای ساختن، بر پایهی نقشهای که همگان دربارهاش توافق داشته باشند، امکانپذیر نبوده و همه چیز، دوباره به ورطهی جزماندیشیِ کهنه سقوط میکند. در نتیجهی شکگرایی دلزدگی و یکسانانگاری کامل که مادر هرج و مرج و تیرگی بر دانشها حکومت میکند. کانت، سرآغاز و پیشدرآمدهای برای بازآفرینی و روشنگری دانشهایی که به حالت تاریک، آشفته و ناکارآمد افتادهاند، معتقد است برای عدم سقوط دوباره در جزمگرایی و چیرگی بر شکگرایی، نمیتوان به دانستنِ فرانمودی بسنده کرد، بلکه باید به دشوارترینِ کارها که همان خودشناسی است، بازگشته و دادگاهی برای تضمین حقهای مشروع خود برپا ساخت؛ دادگاهی که تمامیِ ادعاهای بیپایه را، نه از راه فرمانهای خودکامه، بلکه بر پایهی قانونهای جاودان و ترادیسیناپذیر خرد، مردود سازد؛ و این دادگاه چیزی نیست جز خود سنجش خرد ناب. (3) بدین ترتیب مفهوم «سنجش» در برابر دگم سربرمیآورد.
تبار واژهی کریتیک را میتوان در زبانهای لاتین، فرانسه، انگلیسی و آلمانی یافت که ریشه در زبان یونانی دارد. واژهی
کانت در پیشگفتار ویراست نخست سنجش خرد ناب دربارهی روش سنجشگرانه میگوید: «خرد از آغازهها (4)یی شروع میکند که کاربردشان در جریان تجربه پرهیزناپذیر است و هم هنگام این کاربرد بوسیلهی تجربه، بسانی رسا تضمین شده است. خرد با این آغازهها (چنان که طبیعت او ایجاب میکند) همواره بالاتر، به سوی شرطهای دورتر میرود. ولی وقتی متوجه میگردد که بدین شیوه کارش همواره باید ناسرانجام بماند، چون پرسشها هرگز قطع نمیشوند، آنگاه خود را ملزم میبیند به آغازههایی پناه برد که از همهی کاربردهای ممکن تجربه، تَرا میگذرد (فرا میرود)، و با این همه چنان نامشکوک کننده مینمایند که حتا خرد عادی آدمی با آنها در توافق است. ولی خرد از این راه به درون تاریکی و تناقضها سقوط میکند، و البته میتواند از آنها نتیجه بگیرد که میباید در جایی خطاهای پنهانی در بن قرار داشته باشد، هرچند که او نمیتواند این خطاها را کشف کند. زیرا آغازههایی که به کار میگیرد، چون از مرز سراسر تجربه برون میروند، دیگر محک تجربه را برنمیشناسند. همانگونه که گفته شد خرد به یاری روش سنجشگرانه، باید از راه خودشناسی، حقهای مشروع خویش را تضمین کند. سنجشی که مستقل از هر تجربه میتواند در به دست آمدن شناخت بکوشد. در نتیجه هدف از سنجش این است: «تصمیم دربارهی امکان یا امتناع متافیزیک به طور کلی، و تعیین سرچشمهها و حوزهها و مرزهای متافیزیک، که باید بر پایهی اصلها انجام گیرد». (5)
کانت در جای دیگری نیز هدف از چنین بازجویی را تنها سنجش ترافرازنده (6) مینامد زیرا هدف آن گسترش خود شناختها نیست، بلکه تنها تصحیح آنها را منظور دارد و باید محک ارزش یا بیارزشی همهی شناختهای پرتوم (7) (پیشینی- آزاد از تجربه) را فراهم آورد. پس چنین سنجشی، گونهای آمادهسازی تا حد ممکن است برای یک ارغنون و اگر این ارغنون کامیاب نباشد، سنجش دست کم قانون خرد ناب را آماده میسازد که بر اساس آن شاید در آینده دستگاه فلسفهی خرد ناب، خواه از جنبهی گستراندن شناخت آن و خواه از جنبهی کرانمند ساختن محض شناخت آن، بتواند همزمان به صورت آناکاوانه (تحلیلی) و هم نهادانه (ترکیبی) بازنموده آید. آنچه در اینجا برابر ایستای ما را تشکیل میدهد، نه طبیعت شیءهاست که تمامیناپذیر است، بلکه فهم است که دربارهی طبیعت شیءها داوری میکند. در اینجا کمتر باید در انتظار سنجش کتابها و دستگاههای خرد ناب بود، بلکه باید سنجش خود قوهی خرد ناب را بیوسید (انتظار داشت). تنها در صورتی که این سنجش در بن نهاد شود، انسان محک مطمئنی خواهد داشت که ارزش فلسفی اثرهای کهن و نو را در این رشته تقدیر کند. وگرنه، تاریخنویس و داور ناصالح، حکمهای بیپایهی دیگران را بر اساس حکمهای خود داوری خواهد کرد که بسانی همانند، بیپایهاند. (8)
با تغییر الگوی تطابق ذهن و واقعیت توسط کانت ذهن در مرکز قرار میگیرد، بدین صورت که به جای تنظیم ذهن با طبیعت، این طبیعت است که خود را با ذهن اندیشنده تنظیم میکند. اگرچه ذهن، پدیدارها را از راه سهیدن (9) دریافت میکند اما با بهرهگیری از سازوکارهای پیچیده به واسطهی «خودانگیختگی»، واقعیت را دوباره برساخت میکند. اکنون سنجش معنای راستین خود را باز مینمایاند؛ آنگونه که به جای جستجوی اشتباه و خطا در بیرون از سپهر خرد، باید بنیاد آن را در خود خرد و ذهن یافت. ذهن است که همواره امکان بروز اشتباه را دارد. در حالیکه انسان در اندیشهی جزمی و دگم در پی شناسایی چیزهایی است که بیرون از تواناییاش است و در نتیجه دچار بلندپروازیهایی میشود که بستر بروز اشتباه را فراهم میآورد. سنجش مداوم سبب یافتن اشتباه ذهن شده و پی در پی از شرایط امکان و امتناع، پرسش به میان میآورد، فلسفهی کرانمند را ممکن میسازد و اندیشهی سنجشگرانه را سامان میدهد.
کانت که به واسطهی فلسفهی سنجشگرانهی خود، اندیشهی مفهومی و فلسفهی فهم را بنیاد گذارده و استواری بسیاری از علوم را بر پایهی مفاهیم منسجم و دقیق رقم زده، سبب وزندهی بیشتر به نیروی فهم شده است. پس از وی، هگل کوشش فراوانی در به قدرت نشاندن آموزهی مفهوم و به اوج رساندن اندیشهی مفهومی انجام میدهد. در نتیجه علوم، بویژه علوم انسانی در چارچوب مفهومی باقی میمانند. اما توجه به نیروی تخیل (بر پایهی نظر کانت، نیرویی است که میان حسگانی و فهم وجود دارد) و داشتن دغدغهی تصاویر به جای مفاهیم، سنجش اندیشهی مفهومی را سبب شده و افقهای نوینی پیش روی علوم انسانی میگشاید. چنین سنجشی نیازمند منطقی جایگزین برای منطقِ مفهوم است؛ منطقی که بر نیروی تخیل استوار باشد و بتواند تاریخ را نه در بستر ایدهی پیشرفت، دولت و مفهوم، بلکه با تمرکز بر فرهنگ، شعر، ادبیات، بیوگرافی و مواد روایی ببیند و بررسی کند. چنین کوششی بر پایهی اندیشهی ویکو در کتاب اصول دانش نوین در باب سرشت مشترک ملتها، توسط افرادی همچون یاکوب بوکهارت، سمپر، نیچه و به خصوص دیلتای صورت میپذیرد.
بازسازی جهان اندیشه بر پایهی سنجش خودتاریخی
با وجودی که کانت دربارهی مفهوم تاریخ اندیشیده است اما سنجشی که در راه تدوین آن کوشش مینماید، سنجشی غیرتاریخی است. اگر خواستار بهرهگیری از تمامی ظرفیتهای خِرد برای نگاهی سنجشگرانه به تاریخ باشیم باید آن را به صورت تاریخی درنظر گرفته و به تئوری شناخت کاملتری دست یابیم. در نتیجهی رویکرد سنجشگرانه به فلسفهی تاریخ، نیاز به تدوین سنجشِ خردی دیگر مطرح میشود که همان «سنجش خرد تاریخی» (10) است. دیلتای با تمرکز بر روی «سنجش نیروی داوریِ» کانت، سویههای پنهان ماندهی تاریخ پرداخته و علوم انسانی را در پرتو شناخت مفهومی، از نو صورتبندی میکند. اما هدف دیلتای از سنجش خرد تاریخی، فراتررفتن از مرزهای آگاهی و شناخت مفهومی در علوم انسانی و دقیقتر کردن شناخت به دست آمده از تجربهی زیسته، به واسطهی بلوغ فهم است. وی قصد طراحی نوینی برای فلسفهی تاریخ و جستجوی غایتی در تاریخ ندارد بلکه تنها میخواهد معنایی در تاریخ بیابد. تمایز مواجههی دیلتای از کانت و هگل در خصوص فلسفهی تاریخ این است که او در جستجوی تاریخ کلی و جهانشمول با غایت یگانهی عظیمی نیست. او تا جای تاریخ کلی را میپذیرد که کلیت مورد ادعایش محدودتر و بر پایهی دستگاههای مؤثر خاصی بنا شده باشد و توسط علوم انسانی گوناگون مورد تحلیل قرار گیرد. دیلتای بر این اعتقاد است که هیچ بنیادی برای ادعای پیشرفت همهگیر و کلی در تاریخ وجود ندارد و پیشرفت را تنها در سپهر محدود و معینی از جمله علوم و پیوستگی و استواری جهانی اطلاعات در نظر میگیرد. در نتیجه، نظر هگل دربارهی تاریخ به مثابهی تحقق آزادی انسان، از سوی دیلتای تاحدی ناپذیرفتنی است؛ زیرا در نگرشهای پیش از وی، تاریخ با ایدهی پیشرفت به مثابهی تحقق آزادی ارتباط تنگاتنگ داشته است و برخلاف نگرش هگل در مورد تحقق ایدهی پیشرفت جهانی، تنها تناوردگی (11) در تاریخ مورد پذیرش دیلتای قرار میگیرد. به علاوه، مکتب تاریخی رایج نیز تنها از راه سهشِ تجربی و همدلانه با جزئیات فرآیند تاریخی و نیز روح جهانشمولِ دیدگاه تاریخ، پدیدهها را مورد بررسی قرار داده تا بتواند با پژوهش زمان گذشته، قواعد زندگی اکنون را دریابد اما به دلیل اینکه این پژوهش و بهرهگیری از پدیدارهای تاریخ، فاقد ارتباط با تحلیل امور واقعِ آگاهی است، بنابراین نتوانسته بنیاد اطمینانبخشی را در شناخت فراهم آورد و دارای هیچ گونه بنیاد فلسفی و رابطهی درست با تئوری شناخت و روانشناسی نمیباشد. در نتیجه، نگرش تاریخی مبتنی بر تطبیق و مقایسه، توانایی اثرگذاری بر زندگی را ندارد. این گونه است که دیلتای به افرادی همچون کنت، میل و هنری با کل خرده میگیرد که با بهرهگیری از روشها و اصول علوم طبیعی سعی در حل معمای جهان تاریخی داشتهاند. (12)تمایز نگرش دیلتای از سایر فیلسوفان و دانشمندان تاریخ این است که در نظر وی، کارکرد و اعتبار مقولههای واقعی در علوم طبیعی و علوم انسانی تفاوتهای فراوان دارند؛ او بر خلاف شلینگ و هگل بر این باور است که یک مقوله را نباید به همانگونه که در علوم طبیعی مدنظر بوده و مورد استفاده قرار میگیرد، در علوم انسانی نیز به کار برده شود. برای نمونه، نمیتوان مفهوم علیت در علوم طبیعی را به همان صورت در جهان تاریخی در نظر گرفت زیرا کارکرد و اعتبار این مقوله در علوم طبیعی به واسطهی تولید معلولهایی است که بر اساس قوانین ضرورت دارند اما در جهان تاریخی تنها نسبتهای تأثیرگذاری و تأثیرپذیری، کنش و واکنش مورد توجه قرار میگیرند. (13) تمایز دیگر دیلتای، حاصل پاسخ به پرسشی در باب امکان حمایت نظام قوانین طبیعی و فلسفیِ تاریخ، با مفاهیم متافیزیکی است. پاسخهایی که کنت و پوزیتیویستها، استوارت میل و تجربهگرایان به این پرسش دارند تا آن را با مفاهیم و روشهای علوم طبیعی هماهنگ و سازگار سازند، در نظر دیلتای برون ذاتیتِ تاریخی (14) را ناتمام و فلج میکند. او برای اندیشهی خود، تنها در تجربهی درونی و امور واقع آگاهی، دستاویز محکمی یافته و امور واقع را چنان که بوده و هست، در اختیار دارد. (15) و مهمتر از همه اینکه، تجربههای درونی و امور واقع آگاهی، باید به صورت «تاریخی» و در ارتباط با سویههای روانشناختی و روانتنی که با هستی انسان مرتبط هستند فهم شوند. این نوع مواجهه با خرد در تئوری شناخت لاک، هیوم و به ویژه کانت غایب بوده است. روش دیلتای این است که هر مؤلفهی اندیشهی انتزاعی علمی معاصرش را چنانکه در تجربه، زبان و تاریخ آشکار شده است به کل سرشت انسان مرتبط کند. (16) نتیجهی چنین روشی وارد شدن عناصر گوناگون انسانی (اراده، احساس، اندیشه، میل) در تحلیل و شناخت ما از امر برون ذات است. خرد نیز در بستر تاریخیِ برخاسته از هستی انسان مطرح شده و مورد سنجش قرار میگیرد. از همین روست که در ابتدا، سنجش خرد کانت را سنجشی غیرتاریخی خواندهایم، زیرا فلسفه را نمیتوان در مواجهه با پرسشهای گوناگون، تنها با فرض امورِ پیش از تجربه (17) ی خشک، تجهیز نمود بلکه باید با استفاده از تاریخ تناوردگی (18) تمام عناصر تشکیل دهندهی ماهیت انسان، پاسخ درخوری بیابیم. فرم نوینی از نگرش تاریخی همراه با سنجش خرد به صورت تاریخی سربرمیآورد. سنجش خرد تاریخی به معنای سنجشی است بر توانایی و قابلیت انسان برای شناخت خود، جامعه و تاریخی که خود به وجود آورده است. (19)
نگرش تاریخی برای دیلتای به دو بخش تقسیم میشود: در نخستین نگرش، به کنشها و واکنشها، علاقهها و منافع فردی افراد اهمیت داده شده و تاریخ را امری تصادفی میداند. «کنش و واکنش افراد امری امکانی و فاقد ارتباط به نظر میرسد؛ در زندگی اجتماعی انسان، عملکرد و کنش متقابل، علاقهها و منافع فردی، به عنوان امور تصادفی در نظر گرفته میشوند. این دیدگاه مورخان عملگراست که نزد آنها جریان تاریخ نیز در نهایت عملکرد نیروهای شخصی تلقی میشود» (20). نگرش دوم که هگل اوج آن است تاریخ را یک حقیقت دانسته و به فرد اهمیت نمیدهد. دیلتای تلاش میکند بین این دو نگاه را جمع کند. «مورخ عملگرا و هگل نمیتوانند یکدیگر را درک کنند زیرا بحث خود را از دو دیدگاه متقابل آغاز میکنند: زمین خشک و ارتفاعات مهآلود» (21). از منظر دیلتای هریک از این دو دیدگاه، بخشی از حقیقت را یافتهاند.
فرهنگ نیز به عنوان یکی از شاخصترین عناصر سازندهی برون ذاتیت اجتماعی تاریخی، مورد توجه دیلتای قرار گرفته است که خود نیز از منابعی تشکیل شده است؛ کنشهای فردی و ارادیِ انسان که به صورت ارتقاء یافته در ارادهی تاریخی اجزاء جامعه متجلی میشوند. وی باور دارد که هرچه در این برون ذاتیتِ اجتماعی- تاریخی به دست انسانها ایجاد شده، معلول ارادهی انسان به عنوان علت اصلی آن است. غایت به مثابهی انگیزه است و مشخصهی آن فراتر از زندگی فردی، ارتباط و به هم پیوستگی غایی است که آن را بنا میکند و بر ارادههای گوناگون حاکم است. در این به هم پیوستگی غایی کنشهای متداول انسان، که صرفاً برخاسته از نفع شخصی هستند، آنچه را باید تحقق بخشند تحقق میبخشند و تاریخ اجازه میدهد که جنبههای اعمال تاریخساز که در برابر ادغام در این شبکهی غایی مقاومت میکنند بدون نتیجهای از بین بروند. این شبکهی غایی گسترده دو منبع در اختیار دارد: یکی، جمعشدن پیوستهی کنشهای جزئی افراد، به عنوان منبع نظامهای فرهنگی، و دیگری قدرت واحدهای ارادی که تاریخ را زیر سلطهی خود داشته و توسط ارادهی افراد تابع، عملی پیوسته و منسجم در جامعه انجام میدهند. این دو بر روی هم شبکهای غایی تولید میکنند. (22) یکی از منابع تشکیلدهندهی نظام فرهنگی، مجموعهی پیوستهای از کنشهای فردی و جزئی افراد است و دیگری قدرت واحدهای ارادی است که تاریخ را زیر سلطهی خود داشتهاند و توسط افراد تابعشان کنشی پیوسته و منسجم در جامعه انجام میدهند. مجموع این دو است که شبکه و به هم پیوستگی هدفمند و غایی را پدید میآورد. با این تفسیر، فردیت و اجتماع از یکدیگر تأثیر پذیرفته و کنش فردی نیز بر پایهی ویژگیهای تحلیل روان شناسیک انسان شناسیک وارد سنجش تاریخ میشود. چنین دیدگاهی برخلاف نظریات غالب سدههای هجدهم و نوزدهم است زیرا آن هنگام، برون ذاتیتِ تاریخی اجتماعی را به گونهی دیگری تفسیر میکردند. در قرن هجدهم، امر برون ذاتِ (23) تاریخی- اجتماعی را به صورت تجسم کاملی از دستگاههای طبیعی به صورت کاملاً انتزاعی در نظر گرفتهاند در حالی که در قرن نوزدهم، مکتب تاریخی با این رویکرد انتزاعی به مخالفت برخاست. اما مکتب تاریخی به سبب کمبود بنیادهای فلسفی لازم، نتوانست شناختی از برون ذاتیت اجتماعی- تاریخی بدست آورده و از اصلهای روشنی استفاده کند (24)؛ در نتیجه سنجشی نیز برای دانش تاریخ، و تاریخ به مثابهی دانشی ناب که همهی سویههای زیست انسان را مدنظر قرار دهد، تدوین نشده است.
هیچ کدام از دانشهای مربوط به سازمان جامعه و نظامهای فرهنگی نتوانستند برون ذاتیت انضمامی را به عنوان یک موضوع، به طور کامل و دقیق بررسی کنند زیرا هر یک تنها به جنبههای محدودی از برون ذاتیت پیچیده توجه کردهاند. دانشهایی که تاکنون به بررسی مسائل مربوط به جامعه، دولتشهر و فرهنگ پرداختهاند اغلب از دیدگاه سیاسی و در غالب نظریههای مربوط به دولت، مسائل را تبیین کردهاند؛ «مطالعهی سازمان خارجی جامعه از زمان آغاز آن در اروپا متمرکز بر دانشِ دولت (25) بوده است» (26)؛ در نتیجه «دانش دولت بخش بسیار مهمی از واقعیت را که به دست مردم یک سرزمین تشکیل شده است، کنار میگذارد» (27).
کوششهایی در جهت تدوین نظریهای نوین برای فهم راستین انقلاب فرانسه در سطح وسیعی زیرعنوان «دانشِ جامعه» (28) انجام گرفت که سرانجام در فرانسه با نام جامعهشناسی شناخته شده است. این دانش سعی داشت تا با طرحریزیِ سازمان خارجی نوینی برای جامعه، مسائل را بر طبق اصول علم طبیعی صورتبندی نماید. همچنین در راستای چنین کوششهایی، فیلسوفان آلمانی مکتب تاریخی، از جمله کراوزه (29)، هربارت (30) و هگل سعی در گسترش نظریههای مربوط به جامعه نمودند. اما مسئلهی مهم این است که افراد از چه جایگاهی در مقابل مفهوم دولت بهرهمند هستند؟ دیلتای بر این باور است که افراد را نباید به مثابهی اتمهای جداگانه در برابر دولت درنظر گرفت زیرا آنها پیشاپیش در غالبهای فرهنگی گوناگون دارای ارتباطاتی با یکدیگر میباشند. این افراد بر اساس گروهبندیهای طبیعی، جغرافیایی و فرهنگی توسط دولت حمایت و ممکن میشوند اما به طور کامل در ساختار دولت جای نمیگیرند. در نتیجه برای تحلیل و شناخت راستین مسائل مربوط به علوم انسانی، دانش دیگری نیاز است که نسبت مفاهیم انتزاعی را به برون ذاتیتِ اجتماعی، تاریخی، که این مفاهیم برسازندهی آن هستند، تبیین کرده و دانشهای مربوط به نظامهای فرهنگی و دانش دولت را به یکدیگر پیوند زد (31)؛ و این وظیفهای است که از عهدهی فلسفهی تاریخ در آلمان و جامعهشناسی در فرانسه برنخواهد آمد. زیرا فلسفهی تاریخ بر پایهی مفاهیم یزدانشناسیک استوار بوده و سعی داشته ایدهی پیشرفت را بر سریر قدرت بنشاند و سرانجام مشیت الهی را محقق کند. جامعهشناسی نیز به دلیل بنیادداشتن در روح علمی قرن هجدهم، قصد داشته تا برای برپایی نظم اجتماعی نوین، نظامی با الگوبرداری از علوم طبیعی که با ریاضیات آغاز میشود، پدید آورد. دیلتای با هر دوی این گرایشات مخالفت خود را ابراز میدارد.
حال پرسشی که برای نمونه مطرح میشود این است که، چگونه و با استفاده از چه مفاهیم و گزارههایی میتوان یک اثر ادبی کلاسیک را که عصارهی فرهنگ و تاریخ یک قوم در بستر جغرافیایی خاص است تحلیل نمود؟ نخست باید گفت که شخصیتهای موجود در یک اثر ادبی را تنها میتوان در بستر جهانبینی و واقعیت اجتماعی زمانهی خلق آن اثر جستجو کرد. همچنین مهمترین مفاهیم و گزارههایی که توسط آنها یک اثر ادبی را میشناسیم بر تحلیل تخیل (32) شاعرانه و جهتگیری تخیل به سوی دنیای تجربه استوار است. اما برای پی بردن به کارکرد تخیل، باید منطق درونی و فرآیندهای روانی آن شناخته شوند. حساسیت یا دریافت حسیِ استتیکی نیز، با تخیل رابطهای متضایف داشته و بر پایهی قوانین کلی زندگی، نسل به نسل انتقال مییابد. در نتیجه، پژوهش در تاریخ ادبیات و شعر، منوط به پژوهش در زندگی روحی و فرهنگ انسان بر پایهی قوانینی کلیِ وابسته به شناخت اجتماعی، تاریخی است. دیلتای با تکیه بر سنجش نیروی داوریِ کانت سعی در تدوین روشی دارد که شناخت را در بستر تاریخی، اجتماعی دقیقتر بررسی کند. وی بر این باور است که تحلیل استتیکی، ما را در شناخت وجوه کلی سرشت بشر یاری میرساند. همچنین نمیتوان داوریهای استتیکی را از زمینههای تاریخی آن جدا نمود. مفهومی که هرگونه ارزشگذاری را در داوری استتیکی نفی کرده و در برابر شناخت علّی دقیق قرار میدهد، مفهوم «علاقه» (33) است. (34) این مسئله را کانت در سنجش سوم به تفصیل توضیح داده است؛ اما نکتهی مهمی که جای خالی آن حس شده، این است که علاقه و ارزشگذاری باید با شناخت تاریخی عجین شود. بدین صورت علاوه بر گزارههای تاریخی (مبتنی بر روابط علت و معلولی) و ارزشی (مبتنی بر دستگاه ارزشگذارانه، اخلاقی) نیاز به گزارههای دیگری است که حاصل جمع این دو باشند؛ گزارههای تاریخی، ارزشی، اخلاقی. پس نیاز به دانشی داریم که دربرگیرندهی رابطهی سه جانبه میان واقعیت تاریخی، قانون (اخلاقی را نیز نهفته دارد)، و قاعدههای هدایتکنندهی داوریهایمان، باشد.
خلاصهای از مبانی نظری بیان شده، امکان بنیاد تئوری شناسیک برای علوم انسانی فراهم میآورد که سرانجام با تدوین آنها، به حصول سنجش خردی تاریخ نزدیک میشویم؛ سنجشی که توانایی انسان را برای شناخت خود، جامعه و تاریخی که خود ساخته است، بررسی میکند. (35)
وظیفهی سنجش خرد تاریخی
سنجش خرد تاریخی هنگامی توانایی فعلیت یافتن مییابد که بتوان هر یک از اجزاء چنین سنجشی را که در ساخت کلیت آن دخیل هستند، شناسایی کرده و عملکردشان را برای شکلگیری روند تاریخی در جهان روحی و کشف دستگاهمند آن، مشخص نمود. ما مبنا را برای چنین وظیفهای، تئوری شناخت کانت قرار دادهایم؛ حال مسئلهی مهم این است که آیا تدوین تئوری شناخت برای تاریخ بر پایهی مفاهیم کانتی امکانپذیر است؟ برای تحقق چنین وظیفهای دیلتای قصد دارد فهم و مقولات آن را در نسبتشان با تجربهی زیسته بازخوانی کند. در نتیجه به بازسازی مجدد بسیاری از مقولهها میپردازد.برای دیلتای، مقولات از دل تجربهی زیسته بیرون میآیند. مقولات همان محمولهایی هستند که برای درک حالتها به برابرایستا نسبت میدهیم. درک حالت، دربردارندهی قاعدهی ربط است و در چنین روندی است که مقولهها به گونهی دستگاهمند با هم ارتباط یافته و درک برون ذاتیت صورت میگیرد. خود مقولهها نیز فرمهایی برای ارائهی داوریهایمان در باب برون ذاتیت هستند. بدین دلیل که مقولههای واقعی به مثابهی محمول، از تجربهی زیستهی افراد سرچشمه میگیرند (36)، پس برای شناخت مقولههای فهم باید ارتباط ادراک آنها به واسطهی تجربهی زیسته فراهم شود. برای درک تجربهی زیسته باید ارتباط اصلیترین مفهوم با آنرا بررسی کنیم.
زمان در دستگاه فلسفی کانت، فرم آزاد از تجربهی حسگانی است و زمانمندی، تعین نخستین و بنیادیترین فرم مقولهای است که همچون سایر مقولهها فاقد گوشت و پوست بوده و بسیار انتزاعی است. زمانمندی به مثابهی نخستین مقولهی زندگی که برایمان متعین میشود، اهمیت بنیادین داشته و مندرج در زندگی است. عبارت «روند زندگی» نیز از پیش، دال بر زمانمندی است. تجربهی زیسته نیز عبارت است از روندی زمانی که در آن تمام حالتهایمان پیش از آن که بتواند به عنوان برابرایستایی متمایز مشخص شود، در جریان است. (37) به دلیل پیچیدگی و دشواری درک مفهوم زمان، تنها چیزی که میتواند برای ما به تجربه درآید تغییراتِ آن است که تا همین لحظه بوده است و دیگری تغییری است که جایگزین چیزی که بوده، شده است. در نتیجه میتوان گفت «روند زندگی، از اجزا و تجربههای زیستهای تشکیل شده که از درون با یکدیگر مرتبط هستند» (38). سایر مقولهها نیز باید در رابطه با تجربهی زیسته به فهم درآمده و راه را برای شناخت جهان روحی هموار سازند. شناخت جهانی که روح بشری را در خود دارد مستلزم همکاری میان تجربههای زیسته، فهم اشخاص دیگر، درک تاریخیِ مشترکات تاریخی به عنوان سوژههای فعل و انفعالات و روح ابژکتیو، است.
حال یک بار به بررسی جامع روند تعین تجربه میپردازیم. سوژهی بدنمند توانایی اندیشیدن دارد و تجربهی زیسته، این توانایی را امکانپذیر کرده و آن را در برگرفته است؛ تجربهی زیسته، آشنایی با وضعیتهای انسانی را پدید آورده که سبب ادراک مقولههای فهم میشود؛ ادراک مقولهها، ارتقاء آگاهی به مثابه آگاهی را از وضعیت پیش از تجربه پدید میآورد؛ و سپس این فرآیند داوری را ممکن ساخته و از راه داوری تجربه، تعین مییابد. اما تقسیم مقولهها به مقولههای فرمال (صوری) و واقعی، حوزههای علوم طبیعی و انسانی را از یکدیگر متمایز میکند. (39) مقولههایی که فهم زندگی را ممکن میسازند با آنهایی که برای شناخت علمی طبیعت به کار میروند، متفاوت هستند و در صورت انتقال از دومی به اولی، علوم طبیعی از مرزهای خود عدول کرده است. اینجاست که دیلتای نقد خود را به شلینگ و هگل دربارهی تاریخ بیان میکند: «در جهان تاریخی، علیتی که در علوم طبیعی به کار میرود، وجود ندارد زیرا علیت علوم طبیعی دال بر ایجاد معلولهایی است که بر اساس قوانین، ضروری هستند. تاریخ تنها نسبتهای تأثیرگذاری و تأثیرپذیری، کنش و واکنش را میشناسد» (40). پس بنابر استدلال دیلتای، میتوان گفت مفهومسازیهای علوم طبیعی با علوم انسانی ارتباط و کاربردی ندارند زیرا با اینکه مقولههای فرمال در مفهومسازیهای علوم انسانی نقش دارند اما معنای خود را پیش از همه، از طبیعت زندگی و فرآیند فهم متناسب با آن که حاصل تجربههای زیسته است میگیرند.
دیلتای برای شناخت راستین زندگی، توجه به زندگینامههای خودنوشت را به مثابهی سرراستترین تعبیر برای تأمل و تفکر در نظر میگیرد و به همین دلیل است که آگوستین، روسو و گوته را نمونه میآورد؛ وی در پی تبیین سه مقولهی مهم در زندگی است: مقولههای «غایت»، «ارزش» و «معنا». برای آگوستین، تأمل، تفکر و فهم زندگی، معطوف است به نظم بخشیدن به تکههای آن، برای واقعیتبخشی به یک ارزش مطلق و نیکیِ والای نامشروط. آگوستین با نگارش زندگی خود میخواهد از هر آنچه گذرا است برای معنابخشی به غایت زندگی بهره بَرد. روسو به دنبال کنکاش در رویدادهای زندگی برای کشف ارتباط میان آنها، نه تنها به مثابهی یک ارتباط علت و معلولی بلکه برای دریافت تحقق ارزشای زندگی است. و گوته از دیدگاه جهانشمول تاریخی به اگزیستنس و زندگی خود مینگرد. او هر لحظه از زندگیاش را از دو منظر معنا میبخشد: هم به مثابهی دارابودن از غنای زندگی و هم به عنوان نیروی پیوستهای که بر زندگی تأثیرگذار است؛ در نتیجه هر لحظه از زندگی را هم غنی از گذشته، و هم در پی شکل دادن به آینده و تناوردگی آن میداند. وی با توجه به مقولهی معنا، خود را نمایندهی جهان تاریخی میداند. (41)
زندگینامهی خودنوشت به معنای خوداندیشی در زندگی، به تنهایی بینش تاریخی را ممکن میسازد. تأمل در قدرت و وسعت زندگی، بنیاد بینش تاریخی را فراهم میآورد و بررسی و توجه به مقولههایی چونان غایت، ارزش و معنا در روند زندگی شخصی، پیوستگی اجزا آن را در یک کل باعث میشود. بازگشت به گذشته از طریق حافظه و مشاهدهی پیوستگی بخشهای زندگی، تحت مقولهی «معنا» امکان مییابد. مقولهی «ارزش» را هنگام زندگی در زمان حال تجربه کرده و مقولهی «غایت» را به عنوان واقعیت بخشی به هدفی یگانه و نیک، هنگام مواجهه با آینده درمییابیم. هریک از این مقولهها، زندگی را در افقی خاص میفهمند که همگی در یک ارتباط تنگاتنگ و در عین حال غیرقابل قیاس، تجربههای زیستهی ما را برای درک سنجشگرانهی تاریخ فراهم میکنند.
در نهایت باید گفت، سنجش خردی که تاریخی باشد به سویههای پنهان مانده از روایت اعظم توجه کرده و به عنوان تجلی بنیادهای اندیشهی انتقادی مطرح میشود. سنجش خرد تاریخی از ظرفیتهای ذهن برای نگارش تاریخهای گوناگون برخلاف تاریخ متافیزیکی بهره میبرد. اینجاست که تاریخ روایی معنا یافته و اهمیت روایی، گواهی است بر فهم متنی که از ذهنیت نگارنده بیرون تراویده است. مسئلهای اهمیت ذهنیت نگارنده، هرمنوتیک در تاریخ، توجه به تجربهی زیسته و زندگینامهی خودنوشت، همگی از ظرفیتهای سنجش خرد تاریخی هستند.
پینوشتها:
1- کارشناسی ارشد فلسفه از دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز.
2-Dogma .
sec: kant, Immanuel, kritik der reinen vernuft, ALX-XII/ - 3.
4- Grundsatzen.
Ibid, A XII -5 .
6- transzendentale kritik.
a priori -7.
.see: Ibid, 835 -8
9- anschauen- Anschauung: سَهیدن، سَهستن و سهش (اسم از این ریشه)؛ در پهلوی به معنای «به نظر آمدن»، «به نظر رسیدن»، «پدیدشدن». هنوز در زبان عوام به معنای «دیدن» کاربرد دارد. (نگاه کنید به: کانت، امانوئل، سنجش خرد ناب، ترجمه میرشمسالدین ادیب سلطانی، واژهنامه)
معادل این کلمه در انگلیسی Intution گذاشته شده است که معادل دقیقی برای کلمه آلمانی نیست، زیرا سهش به عنوان یک امر بیرونی است، در صورتیکه Intutuin یا همان شهود، یک امر دورنی است. «شناخت، به هر شیوه و به هر میانجیاش که به برابرایستاها مربوط باشد، به هر سان، چیزی که شناخت از راه آن بیمیانجی به برابرایستاها مربوط میشود و چیزی که اندیشیدن سراسر متوجه آن است، سهش است.» (کانت، سنجش خرد ناب، ترجمه میرشمسالدین ادیب، سلطانی، 103، 1390، چاپ چهارم)
10- kritik der historischen vernuft.
.Entwicklung -11
12- see: Dilthey, Wilhelm, Einletung in die Geisteswissenschaften, XVI.
13- see: Dilthey, Wilhelm, Der Aufbau der geschichtlichen welt in den Geisteswissenchaften, 242, 243.
14- geschichtilche wirklichkeit.
15- see: Dilthey, Wilhelm, Einleitung in die Geisteswissenschaften, XVII, XVIII.
16- see: Ibid, XVIII.
.apriori -17
Entwicklungsgeschichte -18.
19- see: Ibid, 116.
20- 53Ibid, .
Ibid, 53 -21.
22- see: ibid, 53, 54.
23- wirklichkeit: برخی این واژه را واقعیت ترجمه کردهاند که برگردان مناسبی نیست. در زبان آلمانی واژههای گوناگونی وجود دارد که بدون توجه در دقت به کارگیری آنها، همگی در زبان فارسی به «واقعیت» برگردانده شدهاند همانند (Faktiziat, Realitat). در این متن، واژهی برون ذات را که باقر پرهام در برگردان پدیدهشناسی روح هگل آورده است. جایگزین دقیقتری یافتهام.
24- Ibid, 80, 81.
25- staatswissenschaft.
26- Ibid, 83.
27- Ibid, 82.
28- Gesellschaftswissenschaft.
29- karl Christian Friedrich Krause (1781-1832).
30- Johann Friedrich Herbart (1776-1841).
31- see: Ibid, 84-86.
32- phantasie.
33- Intersse.
34- see: Ibid, 89.
35- see: Ibid, 116.
36- see: Dilthey, Wilhelm, Der Aufbau der geschichtlichen welt in den Gesitswissenschaften, 2367.
37- see: Ibid, 239.
38- Ibid, 240.
39- see: Ibid, 243.
40- Ibid, 243.
41- see: Ibid, 244.
Dilthey, Wilhelm, Gesammelte schriften, Erster Band, Einletung in die Geisteswissenschaften, versuch einer Grundlegung fur das stadium der Gesellschaft und der Geschichte, Teubner verlagsgesellschaft, stuttgart, 9., unverand, Aufl.- 1990.
Dilthey, Wilhelm, Der Aufbau der geschichtlichen welt in den Geisteswissenschaften, suhrkamp, Frankfurt am Main, 4., Aufl. -1993.
Kant, Immanuel, kritik der reinen vernuft, Felix Meiner verlag, Hamburg, 1998.
منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه، شماره 86 و 87، مهر و آبان ماه 1394
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}