حفظ ياران

نويسنده:محمد محمدي اشتهاردي
صفوان بن يحيي ازجدش نقل مي كند كه به در خانه امام باقر (عليه السلام) رفتم و اجازه ورود خواستم ، به من اجازه ندادند ولي به ديگري اجازه دادند. به منزل بازگشتم در حالي كه بسيار ناراحت بودم بر روي تختي كه درحياط بود دراز كشيدم و غرق در فكر بودم كه چرا امام به من بي اعتنائي كرد، و با خود مي گفتم : فرقه هاي مختلف مانند زيديه و حروريه و قدريه و... به حضور امام مي روند و تا ساعتها نزد امام مي مانند ولي من كه شيعه هستم اينطور؟ در اين فكرها غوطه ور بودم كه ناگهان صداي در را شنيدم ، رفتم در را باز كردم ديدم فرستاده امام باقر (عليه السلام) است و مي گويد همين اكنون به حضور امام بيا. لباسم را پوشيدم و به حضور مبارك امام شتافتم به من فرمود: اي محمد! حساب قدريه و حروريه و زيديه و... نيست بلكه ما از تو كناره گرفتيم به خاطر اين و آن (يعني جاسوسان حكومت دوستان ما را نشناسد كه باعث آزار آنان گردد). من اين گفتار را از امام باقر (عليه السلام) پذيرفتم و خيالم راحت شد.