گردآورنده: علی نصیری




 

مقدمه

حوزه‌ی علمیه‌ی نجف بر قلّه‌ی رفیع علم و فقاهت ایستاده بود. عالمان و فرهیخته‌گان چندی سال‌ها در آن بالیدند و رشد یافتند. قلّه‌هایی از علم و معرفت، شناخت و ایمان، تقوا و پرهیزگاری، والایی و انسانیت، مجتهدان مسلّمی که جز دغدغه دین هیچ نداشتند و نمی‌اندیشیدند.
ناگهان بارقه‌ای سرد و دیو جور بر آن سامان بارید و چنان که «حرث و نسل» را به هلاکت کشاند، انسان و انسانیت و شرافت را نیز به مسلخ برد. عالمان چندی را به زندان افکند و بسیاری از آنان را به تیغ ستم در مسلخ عشق و ایمان ذبح کرد و برخی را نیز بیرون راند.
آیت الله معرفت از اساتید بزرگ و خوش ذوق آن دیار که اکنون سال‌ها است در قم به تدریس و تحقیق اشتغال دارند، در پس سال‌های سیاه و بی‌روح آن سامان، به ایران آمدند و در قم سکنی گزیدند.
این استاد فرزانه و بزرگوار که از ابتدا با معارف قرآن انس گرفت و بالید، در کنار سایر تحقیقات و تألیفات، توجه خاصی به علوم قرآن و تفسیر نمود و آثار فراوانی از بیان و بنان ایشان بر جای مانده و این چشمه‌سار جوشان همچنان ادامه دارد.
اینک در آستانه‌ی نکوداشت ایشان که توسط مراکز قرآنی چندی و عده‌ای از علاقه‌مندان به معارف قرآن و شاگردان این استاد بزرگ برگزار می‌شود، بار دیگر در پای صحبت ایشان نشستیم و با توجه به تجربیات ارزشمند استاد با آخرین نوآوری‌های ایشان در زمینه‌های نسخ، آیات الاحکام، تأثیر فرهنگ زمانه و جز این‌ها آشنا شدیم.
استاد به پیروی از سیره‌ی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه معصومین (علیهم السلام) نه این بار که مثل همیشه با خوشرویی تمام و با سعه‌ی صدری فراخ شاگردان را پذیرفتند و با صبر و شکیبایی به تمام پرسش‌ها پاسخ گفتند که از نظر خوانندگان گرامی می‌گذرد.
یادآوری می‌شود در این نشست که طی جلسات متعددی برگزار شد، در خدمت دوستان گرامی حجج اسلام آقایان: رضایی اصفهانی، بهجت‌پور، مؤدب، ناصح، نصیری و عبداللهیان بودیم. و جناب آقای حامد عبداللهی در تهیه، تلخیص و بازنویسی متن گفت و گو زحمات زیادی متحمل شدند، که از تمامی این عزیزان صمیمانه تشکر می‌شود.

سردبیر بینات:

ضمن سپاس و تشکر فراوان از این فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، به عنوان اوّلین سؤال، با توجه به نظریات جدیدی که اخیراً در برخی مباحث علوم قرآن و تفسیر در تألیفات حضرت عالی به چشم می‌خورد، لطفاً بفرمایید این دیدگاه‌ها و نظرات نو در اندیشه شما از چه خاستگاهی برخوردار است؟

استاد:

بسم الله الرحمن الرحیم؛ بنده مطلبی که از ابتدا به آن توجه داشتم این بود که تقلید در صحنه‌های علمی جایگاهی ندارد. امام هم بر این مسأله تأکید داشت که ما برای آرای پیشینیان احترام قائلیم، اما قداست نه؛ یعنی خط قرمز نیست و ایشان احترام به آرای اندیشمند را نقد نظریات آنان می‌دانست. بر همین اساس بعضاً از همان زمان تحصیل رسائل- مکاسب، سؤالاتی داشتیم که بی‌جواب می‌ماند مثلاً درباره‌ی گناهان صغیره و کبیره که اساتید ما مطرح می‌کردند، برای من سئوال پیش می‌آمد که آیا ممکن است ما گناه صغیره داشته باشیم؟ چون بزرگی و کوچکی گناه به حجمش نیست، گناه، تمرّد است. لذا از اساتید می‌خواستیم مثالی بزنند برای گناه صغیره و نمی‌توانستند.
این کبائر که در آیه آمده است:
الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ (2)
یعنی الکبائر التی هی الاثم، این اضافه بیانی است نه تبعیضی. بنابراین شما نمی‌توانید یک گناه صغیره پیدا کنید. این مسأله را ما دنبال کردیم و مقاله‌ی مفصلی هم در تعلیقه‌ی کتاب قضا مرحوم آقا ضیاء نوشتیم به همراه 15 مقاله دیگر. آقایان به «الا اللمم» تمسک می‌کنند و می‌گویند معنای لمم گناه صغیره است. در حالی که معنای للم این است که گاهی از انسان ناخودآگاه کاری سرمی‌زند و به محض توجه، پشیمان می‌شود. مثلاً بین صحبت ناگهان کلامی از دهانش خارج می‌شود، اما بلافاصله می‌گوید به من چه که راجع به فلانی این حرف را زدم. این غیبت است، اما از دستش در رفته. روایت می‌گوید مؤمن طوری است که از روی قصد و روی عمد گناه نمی‌کند، اما ممکن است ناخودآگاه در گناه بیفتد. البته همین هم گناه است. چون آن لجام لازم را نزده، ولی چون از قصد و تعمّد نبوده و زود پشیمان می‌شود خداوند چشم پوشی می‌کند.
ما از اوّل در این مسائل سعی می‌کردیم بفهمیم و اگر جواب کافی به دست نمی‌آوردیم، خودمان می‌رفتیم دنبال جواب، چه در فقه و چه در علوم قرآنی، چون این دو رشته با هم پیوند خورده‌اند. مثل همین مسأله‌ی صغیره و کبیره که هم فقهی است و هم قرآنی. لذا از ابتدای تحصیل به این دو رشته علاقه وافر داشتم و تحقیقات و مقالات من در این دو رشته است. دوستان را هم به همین روش تشویق کرده‌‌ام که اساساً به همه چیز با دید شک بنگرند. چون تمام دستاوردهای علمی والا، از شک و تردید ایجاد شده است. این شک است که انسان‌ها را به سوی تحقیقات ارزشمند سوق می‌دهد. حتی از شبهات دیگران باید استقبال کرد. چون بسیاری از مسائل مورد غفلت است، اما بعد از شبهه متوجه خلأها می‌شویم.

بینات:

شما به پیوند فقه و تفسیر اشاره کردید. عده‌ای قائل هستند 500 تا 2000 آیات الاحکام داریم، اما شما معتقدید تمام قرآن آیات الاحکام است. لطفاً این موضوع را تشریح بفرمایید.

استاد:

شما اطلاع دارید از آن 500 آیه، 150 آیه مکرر است، و می‌ماند 350 آیه. منظور آقایان همان احکام اصطلاحی است؛ یعنی وضو و نماز و غیره، ولی ما باید کل دین را احکام بدانیم. یعنی اساساً هدف شریعت‌های الهی این است که جامعه‌ی سالم و قوی و مستحکم بسازند، لذا ابعاد و هندسه‌ی این ساختمان را باید ارائه کنند و اسلام چنین کاری کرده است و می‌گوید اگر می‌خواهید زندگی سالم، سعادت‌مند و لذت‌بخش داشته باشید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا یُحْیِیكُمْ. (3)
لما یحییکم یعنی لما یجعلکم تلتذون بالحیاة.
زنده‌ای که از زندگی لذت نبرد، زنده نیست. اسلام می‌گوید اگر می‌خواهید از زندگی لذت ببرید، به حرف‌های ما گوش دهید. پس کل شریعت آیات الاحکام است نه فقط قرآن. چون: تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ. (4) حدود یعنی مرز. اگر در داخل مرز حرکت کردی، این بنیان، سالم و تمام خواهد بود. این حدود، احکام وضعی، اخلاق، آداب، احکام تکلیفی و ... دارد.

بینات:

می‌شود در این باره مثالی بزنید.

استاد:

روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) داریم که:
ما فی القرآن آیة الا و لها ظهر و بطن (5)
علت صدور این روایت این است که قرآن برای مناسبت‌های خاصی نازل شده است و چون به آن مناسبت خاص نظر دارد، آیه، مخصوص آن قوم یا آن زمان و قید تاریخ خواهد شد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این دغدغه را داشت که اگر مردم قرآن را فقط از جنبه‌ی تنبیهی ببینند، این قرآن مرده است. پس به مردم تأکید می‌کرد که سطحی‌نگر نباشند و با تعمق در درون آیه، رسالت جهانی آن را دریابند. از امام باقر (علیه السلام) هم که درباره‌ی این روایت پیامبر سئوال می‌کنند، می‌فرمایند:
ظهره تنزیله و بطنه تأویله (6)
یعنی باید از دل آیه مفهوم عامی را استخراج کنید، که مآل و هدف آیه است. مثالی که در این باره می‌شود زد، آیه‌ی نجوا با پیامبر است، که از اخص آیات مربوط به شخص پیامبر است:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نَاجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً ذَلِكَ خَیْرٌ لَّكُمْ وَأَطْهَرُ فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ. أَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَیْكُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ. (7)
اگر کسی بپرسد آیا حکم حکومتی در قرآن وجود دارد؟ همین آیه را می‌آوریم. زیرا حکم شرعی آن نیست که ابدی باشد، بلکه در شرایط خاصی کاربرد دارد. این آیه دارای رسالت جاویدی است که نسخی در آن رخ نداده است. مسلمانان دوست داشتند با پیامبر صحبت کنند و این پیامبر، همان انسان قبل از بعثت است، که روابط معمولی و اخلاق خوبی با مردم داشت؛ اما الان در مدینه یک زعیم و رهبر دینی و سیاسی است و اوقات او متوجه امور مهم است و وقت نشستن معمولی با مردم را ندارد. خداوند با این آیه می‌خواست به مسلمانان بفهماند که در مسائل جزئی وقت پیامبر را نگیرند، مگر آنکه امر مهمی باشد که ارزش صرف مال داشته باشد. عرب‌ها دیدند مطلب ارزشمندی ندارند، لذا مراجعه نکردند نه آنکه از خسیسی صدقه ندادند.
مفسّران امروز می‌گویند این صحنه‌ای بود که خداوند ایجاد کرد تا پیامی به مسلمانان بدهد، لذا نه ناسخ است و نه منسوخ. این آیه می‌فهماند که در هر امر جزئی نباید مزاحم مسئولان جامعه شد مگر در امور مهم و باارزش. این سوره کلاً در حال آموزش آداب معاشرت است مثل:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا تَنَاجَیْتُمْ فَلَا تَتَنَاجَوْا بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِیَتِ الرَّسُولِ وَتَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَالتَّقْوَى (8)
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَإِذَا قِیلَ انشُزُوا فَانشُزُوا (9)
که پیام عام دارد و آداب معاشرت را یاد می‌دهد و بعد آیه‌ی نجوا با رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) است. پس این آیات، هم آیات الاحکام هستند و هم نسخ نشده‌اند چون پیام جاویدی دارند.

بینات:

سؤال بعدی ما درباره‌ی این است که مراد از بطن قرآن چیست؟ آیا همه آیات بطن دارند؟ آیا می‌شود یک آیه چند بطن داشته باشد؟ و چه کسی می‌تواند آن‌ها را بفهمد؟

استاد:

در کتب اهل سنت روایتی است که:
انّ للقرآن ظهرا و بطناً (10)
برخی از آیات مثل:
اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ (11)
ظاهر و بطنش یکی است، منتها باید دقت کرد و معنای حیات و قیوم را فهمید. لذا نباید التزام داشت که همه آیات ظهر و بطن داشته باشند، چون نوع آیات در مناسبت‌های خاصی نازل شده، پیامبر توصیه می‌کردند که با تعمق در آیات، آن پیام درونی و جاوید دریافت شود. به خاطر همین من اساساً مخالف این برداشت هستم که بشر از دریافت بطن آیات عاجز باشد، چون پیامبر این حرف را به عموم مسلمانان گوشزد کرد و طنین آن تا روز قیامت بلند است که: ای مسلمانان! در قرآن سطحی‌نگر نباشید. اگر قرار بود قرآن بطنی داشته باشد که فقط خدا بداند، پس چرا نازل شده است و مخاطب قرآن کیست؟
انما یعرف القرآن من خوطب به (12)
مگر مخاطب قرآن امام سجاد (علیه السلام) و امام باقر (علیه السلام) است؟ خیر. مخاطب قرآن از جاهل‌ترین تا عالم‌ترین انسان‌ها هستند. یعنی قرآن به گونه‌ای است که هر فردی با فراهم کردن امکانات لازم می‌تواند آن را بفهمد. ابن تیمیه در رد منکران تفسیر حرف خوبی دارد، می‌گوید: عده‌ای از صحابه بودند که از تفسیر می‌گریختند چون نمی‌دانستند اما چرا علی و ابن عباس را مثال نمی‌زنید که هیچ وقت در جواب سئوال از قرآن بازنمی‌ماندند. پس قرآن آمده برای این که همه مردم بفهمند، منتهی امکاناتی می‌خواهد. مثل دانشگاه که به روی همه باز است، اما تحصیل در آن شرایطی می‌خواهد، لذا راه فهم عمیق‌ترین حقایق قرآن برای مردم باز است.

بینات:

آیا بطن جزو دلالات التزامی آیه است که همان دلالت لفظی باشد یا ورای دلالت لفظی است؟

استاد:

در کتاب الکبری فی المنطق، می‌نویسد: دلالت لفظی سه قسم است: التزامی، مطابقی و تضمنی. دلالت التزامی را هم به دو قسم بین و غیر بین تقسیم می‌کند. سپس دلالت التزامی بین را به معنای أعم و أخص، تفکیک می‌کند. دلالت التزامی غیر بین این است که تصور لازم و ملزوم در علم بالملازمه کافی نیست، مگر با اقامه‌ی دلیل. اما هر وقت دلیل اقامه شود، علم به ملازمه پیدا می‌شود. سپس بحث می‌کند که این دلالت نزد علمای اصول و بیان، حجت است. یعنی این دلالت هم جزو ظواهر است. پس تعبیر به بطن همان معنای غیر بین است. یعنی با نگاه سطحی روشن نیست، اما بعد از تعمّق، روشن می‌شود و حجت است.

بینات:

در این مورد می‌شود مثال واضح‌تری بزنید تا برای همه ما روشن شود.

استاد:

مثلاً درباره‌ی شأن نزول آیه:
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِی إِلَیْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (13)
مشرکان در امر رسالت تشکیک می‌کردند که آیا ممکن است پیامبر بشر باشد؟ کسی که از عالم غیب خبر می‌آورد، باید خودش هم از آن عالم باشد. خداوند یک جواب نقضی دارد که از اهل کتاب بپرسید پیامبران قبلی بشر بودند یا فرشته؟ جواب حلّی هم داده که:
وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَّا یَلْبِسُونَ (14)
یعنی اگر ملک هم می‌فرستادیم باید به صورت انسان می‌شد و این اول کلام بود که آیا او فرشته است یا نه؟ خوب! این آیه بعد از ظاهر و شأن نزول آن پیامی هم دارد. ما می‌گوییم: آیا مشرکان به خاطر شرک مخاطبند یا به خاطر جهل؟ و آیا این مسأله‌ی مورد سئوال خصوصیت دارد یا هر مسأله دینی را می‌شود سئوال کرد؟ و آیا منظور از اهل الذکر، اهل کتاب است یا عالم بودن اهل کتاب به آن مسأله؟ بعد از روشن شدن جواب، می‌فهمیم:
علی کل جاهل بأی مسألة من المسائل الدینیه أن یراجع العالم فی ذلک.
الآن اگر از مراجع درباره‌ی علت جواز تقلید بپرسیم، به باطن این آیه تمسک می‌کند، در حالی که فقها به ظاهر قرآن تمسک می‌کنند. البته یک ضابطه بین بطن و ظاهر آیه وجود دارد و باید بطن کبرای کلّی برای صغرای ظاهر باشد. مثل این که پزشک بگوید: انار نخور، چون ترش است؛ پس مریض نباید ترشی بخورد. قرآن، رسالتی دارد که باید برای مردم آشکار باشد، البته فهم این رسالت امکانات می‌خواهد.

بینات:

بنابراین آیات مشابه چگونه می‌تواند بطن‌های متفاوتی داشته باشد؟

استاد:

در مورد آیات مشابه بحث مفصلی شده است که علت تکرار چیست؟ هر تکراری یک نکته دارد و بطن از همین نکته‌ها استخراج می‌شود.

بینات:

لطفاً مثال دیگری هم بزنید و توضیح بفرمایید آیاتی مثل القارعة مالقارعة چگونه می‌تواند آیات الاحکام باشد؟

استاد:

آیاتی که مسأله قیامت را هشدار می‌دهد، مثل آیة وَأَقِیمُواْ الصَّلاَةَ (15) است؟ آیات عقایدی هم احکام است. خداوند وظیفه‌ی پیامبر را این طور بیان می‌کند:
وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ (16)
مقصود از کتاب، احکام تشریعی است، یعنی دانش شریعت. حکمت هم یعنی بینش شریعت. پیامبر مردم را در دو فضا بالا می‌برد؛ یکی دانش و دیگری بینش. دانش بدون بینش ارزشی ندارد. یعنی در علوم طبیعی این طور است. ارزش دانش دانشمند به بینش او است. علم الشریعه هم همین طور است. متحجران تنها به دانش شریعت می‌پردازند، اما متشرعانی که بینش شریعت هم دارند به روح شریعت آگاه هستند. آیاتی که مربوط به معارف است، همین جنبه بینش شریعت را بیان می‌کند. علم کلام زیربنای فقه است و اگر مبنای فقیه کامل نباشد، در فقه می‌لنگد.

بینات:

اما این دیگر فقه نیست؟

استاد:

قرآن می‌گوید: یَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ (17) تفقه و فقه یعنی فهم دقیق. بعضی مسائل اخلاقی و غیره را از احکام جدا کرده‌اند و هر کس در حوزه‌ی دانش خودش به تعدادی از آیات قرآن استناد می‌کند، اما ما معنای فقه را توسعه می‌دهیم و مراد قرآن از فقه هم همین است.

بینات:

برخی آیات بینشی قرآن، اشارات علمی دارد؛ مثل رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا (18) این آیات با چه تصویری، آیات الاحکام هستند؟

استاد:

ما، هم موضوع احکام و هم موضوع فقه را توسعه دادیم. این درس خداشناسی است و لازمه آن یک باید عقلی است؛ یعنی باید خدا را این طور شناخت.

بینات:

آیا ممکن است کل آیات قرآن بطن داشته باشد، اما بطن بعضی را ما نمی‌‌فهمیم و فهم آن مخصوص الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ است؟

استاد:

امکان ندارد ما آیه‌ای را نفهمیم. در هیچ دوره‌ای، دانشمندی نگفته است این آیه را نمی‌فهمیم؛ با این که علم پیشرفت می‌کند و این هنر قرآن است. این نکته را ابن رشد اندلسی می‌گوید که هر انسانی در هر سطحی خیال می‌کند آیه را خوب فهمیده است. لذا یکی از اشکالات ما به فخر رازی که می‌گوید: الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ (19) جمله‌ی مستأنقه است. این است که شما در کجای تفسیرتان به آیه‌ای برخورد کردید و گفتید: ان المتشابه الذی لا یعلم تأویله الا الله. هر مفسّری به عنوان الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ وارد تفسیر می‌شود. همان طور که ابن عباس می‌گوید: انا من الراسخین فی العلم، علامه‌‌ی طباطبایی هم با این باور وارد تفسیر شده است و هیچ جای قرآن برای او مبهم نیست. البته ابن عباس که بعد از ائمه (علیهم السلام) اولین راسخین فی العلم است، امام صادق (علیه السلام) هم می‌فرماید:
انّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) أفضل الراسخین فی العلم (20)
بین پیامبر و ابن عباس تفاوت هست. امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:
نحن اهل الذکر (21)
مرجع تقلید هم می‌گوید: أنا اهل الذکر. آیا فرقی بین امام صادق (علیه السلام) و مراجع نیست؟! نقش ائمه (علیهم السلام) در فهم قرآن، کلیدی است و راه فهم قرآن را به مردم ارائه می‌دهند.

بینات:

آیا مراتبی از تأویل وجود ندارد که فقط ائمه می‌فهمند؟

استاد:

آیا باب علم فهم قرآن بسته است؟ من نمی‌توانم این را باور کنم. چون قرآن برای ما آمده است؛ نه تنها برای امام صادق (علیه السلام). بنابراین وقتی برای ما فهم قرآن مسدود نیست، برای ائمه به طریق أولی.

بینات:

آیا ممکن است لایه‌های دیگری از بطن وجود داشته باشد که آیندگان آن را بفهمند یا فقط با اشاره‌ی معصوم فهمیده شود؟ لذا ممکن است معصوم آخر، لایه‌های خاصی از بطن قرآن را بازگو کند؟

استاد:

من اصرار دارم این توهم را از بین ببرم که باب علم در قرآن بسته است. ما باید به همه افراد بشر بگوییم: در قرآن نقطه کوری که نتوان حل کرد وجود ندارد. با این حساب اگر کسی به نقطه‌ی کوری رسید، با مراجعه به روایات معصومین (علیهم السلام) و اقوال سلف و دانش‌های مختلف، تلاش می‌کند این نقطه‌ی کور را باز کند. پیشرفت دانش در بازکردن این ابهامات است. من خودم حدود 30 سال سئوال داشتم که آیا در آیه‌ی الْمَلَكَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ (22) واقعاً خدا دو فرشته فرستاده است که راه سحر و ابطال آن را به مردم یاد دهند؟ این پرسش پس از تلاش طولانی، یک ماه است برای من حل شده. من فهمیدم هاروت و ماروت اسم معرّب است و این دو، دانشمندانی بوده‌اند که علاوه بر تسلط به دانش روز، زاهد و عابد هم بوده‌اند. مردم، آن‌ها را فرشته می‌خواندند، نه این که قرآن آن‌ها را فرشته می‌داند. این به جهت حالات و خصوصیات آن دو بوده است. خداوند هم تعبیر مردم را نقل می‌کند، نه آنکه هاروت و ماروت را فرشته بداند. روش آن دو هم این بوده که علم را به مردم می‌آموختند و هشدار می‌دادند که از آن سوء استفاده نشود.
از این رو من علم تفسیر را بشری می‌دانم و انسان‌ها بودند که این علم را به وجود آوردند. منتها از شخص پیامبر شروع شد و صحابه و تابعان ادامه دادند. چون بشری است، رو به پیشرفت و تعمیق است. پس نباید در نقطه‌ی کور به یأس برسیم و بگوییم این از مواردی است که باید منتظر ظهور بود! این باعث می‌شود کسانی که به حضرت حجت ایمان ندارند، به سیر تفسیر ادامه دهند و معتقدان به حضرت، توقف کنند. البته نباید عجله کرد. من 30 سال تلاش کردم و باز از این موارد دارم که به خواص هم نگفته‌ام تا حل بشود.

بینات:

پس نقش ائمه در تفسیر چیست؟

استاد:

نقش ائمه کلیدی است. راه و روش یاد می‌دهند. ائمه می‌گویند در تفسیر آیات به ظرایف توجه کنید، نه به عبارت ساده لفظ آیه. مثل مسح بعض سر که امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:
لمکان الباء (23)
استاد ما مرحوم شیخ محمدرضا جرقویی اصفهانی در کربلا می‌گفت: این که بعضی می‌گویند باء در این آیه برای تبعیض است، اشتباه می‌کنند زیرا نکته این جا است که کلمه‌ی مسح خودش متعدی است و آوردن باء برای الصاق است. لذا مفهوم الصاق در مسح تضمین می‌شود و معنای آن الصقوا المسح بالرأس می‌شود. حال اگر دست را اندکی به سر بکشند، معنای الصاق امتثال می‌شود. این دقت را امام صادق (علیه السلام) به زراره یاد می‌دهد.

بینات:

با پیشرفت علم تفسیر می‌بینیم که دانشمندان در هر عصر به برداشت‌ها و فهم‌های جدیدی از آیات رسیده‌اند. روایات بطون سبعه هم شاید به همین مسأله اشاره داشته باشد. سئوال این جا است که آیا مرز و پایانی برای دریافت پیام‌های جدید وجود دارد؟

استاد:

گرچه من روایات سبعه بطون را در جای معتبری ندیدم، اما علی القاعده درست است؛ چون گاهی اوقات از یک آیه چند پیام عرضی فهمیده می‌شود و گاهی هر پیام در طول خود پیام دیگری را می‌رساند.
حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که له نجوم و علی نجوم نجوم (24) که به همین اشاره می‌کند. قرآن عمقی دارد که هر چه بروید به قعر آن نمی‌رسید. معنای این روایت این است که می‌شود برداشت‌های بی‌نهایتی از قرآن داشت. چه بسا در عصر شکوفایی علم پس از ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، برداشت‌های روشن‌تری از قرآن بشود. البته این غلط است که بگوییم با آمدن حضرت، غایة العلم نشان داده می‌شود، چرا که در آن صورت باب تحقیق بسته می‌شود. من با این فکر مبارزه می‌کنم. اتفاقاً حضرت که تشریف بیاورند، ما را وامی‌دارند به ادامه این راه و کمک می‌کنند؛ چرا که قرآن دریای بی‌انتها است.

بینات:

با توجه به این که جلد ششم التمهید را به تفسیر علمی و اعجاز قرآن اختصاص دادید، سؤال این است که ما تا چه حدّی می‌توانیم به علوم تجربی تکیه کنیم و چه نوع از تفسیر علمی را جایز و چه نوع را غیرمجاز می‌دانید؟

استاد:

فهم کلام هر متکلمی مبتنی بر ابزاری است و هر مخاطبی با یک سری پیش‌فرض‌ها باید سراغ کلام برود. مثل اصاله الحقیقه و غیره. یک سری پیش‌فرض‌ها هم هست که رأی را به قرآن تحمیل می‌کند. این همان تفسیر به رأی و خطا است. بحث این جا است که آیا از علم هم می‌توان به عنوان ابزار فهم قرآن استفاده کرد یا نه؟ اشکال این است که علم در حال تغییر است و پس از مدتی، اشکال نظریات علمی آشکار می‌شود. مثلاً ما در نجف که بودیم، نظریه‌ی جاذبه‌ی کره زمین زیر سئوال رفت و تا ده سال این بحث مطرح شده بود که جاذبه در واقع فشار از بیرون است و نه کشش درونی زمین. ما به دانشمندانی که به دست‌آوردهای علمی می‌رسند نمی‌توانیم بگوییم از آن داده‌ها در فهم قرآن استفاده نکنید. مثل دانشمندی که وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَّحْفُوظًا (25) را جوّ زمین معنا می‌کند که از ورود اشعه‌ها و اشیای فضایی به سطح زمین جلوگیری می‌کند. پس محل نزاع جایی است که ما بخواهیم در فهم قرآن به فرآورده‌های علمی به عنوان ابزار درک مفاهیم قرآنی برای خود صاحب‌نظران قهری است، اما دیگران که می‌خواهند از این نظریات استفاده کنند، اولاً باید این نظریات به سرحد کمال رسیده باشد و ثانیاً با کلمه‌ی یحتمل در تفسیر مطرح شود نه آنکه به طور جدی گفته شود معنای آیه همین است و لاغیر.

بینات:

پس تفسیر علمی اگر مستند قطعی باشد، صحیح نیست؛ اما اگر احتمال باشد مجاز است. اما آیا همین اشکال به سایر روش‌ها و ابزارها مثل کلام و فلسفه وارد نیست؟ چرا که تغییر و پیشرفت در علوم عقلی هم وجود دارد؛ اما تغییرات علوم تجربی در یکی دو قرن اخیر بیش‌تر نمود داشته است. لذا تعارض قرآن با یافته‌های علمی را چگونه باید توجیه کرد؟

استاد:

یک مفسّر از علوم مختلفی استفاده می‌کند؛ مثل تاریخ. مثلاً قرآن مسأله ذوالقرنین را مطرح می‌کند. عده‌ای از ابزار تاریخ برای تفسیر استفاده می‌کنند و می‌گویند: این شخصیت جهانی باید در تاریخ ثبت شده باشد و کسی جز اسکندر مقدونی نمی‌تواند باشد. اما دلایلی هست که ثابت می‌کند او نمی‌تواند عبد صالح خدا باشد. اسکندر انسان شهوت‌ران و ستمگری بود که تمام فرهنگ و علم و آداب ایرن را از بین برد و به بشریت خیانت کرد. فخر رازی به این مسأله توجه نکرده است و اسکندر را ذوالقرنین می‌نامد. اخیراً هم آقای ابوالکلام آزاد با تتبع در تورات و مطالعه‌ی تاریخ، ذوالقرنین را با کورش تطبیق می‌دهد. اما ما می‌گوییم همین جا هم باید گفت احتمال دارد کورش باشد و چه بسا در آینده، شخصیت دیگری پیدا شود. پس دانش عقلی و نقلی بشر اگر ابزار تفسیر قرآن شود، باید با کلمه‌ی یحتمل همراه باشد.

بینات:

در مسائل عقلی که برهان مسلّم داریم و حتی ظواهر آیات را با آن تأویل می‌کنیم، مثل و جاء ربک به قطع تفسیر می‌کنیم، حال اگر در مسائل تجربی هم به قطع برسیم، تفسیر بالحاظ این قطع چگونه است؟

استاد:

اشکالی ندارد. اگر به جایی رسیدیم که برای صدها سال قاطعیم و برهان داریم، اشکالی ندارد. ما می‌خواهیم چیزی که احتمال خطا دارد به قرآن منتسب نشود و حداقل باید گفت من طبق این قاعده آیه را این طور می‌فهمم. اما در تعارض بین داده‌های قرآنی و علوم بشری، دانشمندان غیرمسلمان مشکلی ندارند؛ چون معتقدند قرآن با فرهنگ زمان خود داد و ستد کرده و سخن گفته است. ولی ما مسلمانان که می‌گوییم قرآن از فرهنگی که غلط باشد، حتی به عنوان ابزار و پل استفاده نمی‌کند، باید مسأله را جواب بدهیم.

بینات:

چه دلیلی وجود دارد که قرآن از فرهنگ معاصر و زمان خود متأثر نشده است؟

استاد:

قرآن، کتاب هدایت و تربیت است. چنین کتابی وقتی می‌خواهد نسل یا نسل‌هایی را تربیت کند، باید دلیل بیاورد. اگر بگوید وفای به عهد خوب است، باید چند شاهد بیاورد. فن قرآن خطابی است و باید از قضایای تلخ و شیرین انسان در طول تاریخ شاهد بیاورد. شواهد قرآنی هم باید واقعی باشند نه تخیلی. از سوی دیگر استشهادهای قرآنی اگر برگرفته از فرهنگ روز باشد، برای آیندگان نامفهوم خواهد بود. مثلاً در فرهنگ ما ایرانی‌ها ضرب‌المثلی هست برای این مطلب که کار را باید به موقع انجام داد، با تعبیر: «نوش‌دارو و پس از مرگ سهراب». این ضرب‌المثل برای ایرانی‌ها مفهوم است. البته نه نوشدارو و نه سهراب هیچ کدام واقعی نیستند. اما هلندی‌ها از این مثال چیزی نمی‌فهمند پس چون قرآن برای هدایت همه اقوام آمده است، نمی‌تواند از فرهنگ یک قوم جاهل استفاده کند.
مطلب دیگر این که استفاده از تخیل برای تربیت مردود است و حتی در کتاب‌های دبستانی هم امروزه، دیگر از مسائل تخیلی استفاده نمی‌شود. چون وقتی بچه بزرگ شد می‌رسد به این که شما یک اصل تربیتی را بر پایه‌ی یک تخیل گذاشته‌اید، لذا هر چه ساخته‌اید فرو می‌ریزد؛ زیرا می‌فهمد که شما با دروغ می‌خواستید مطلبی را اثبات کنید. کلیله و دمنه از همین روش استفاده کرده، ولی سعدی هم که کتاب تربیتی دارد، از حکایت‌های واقعی استفاده کرده است. چون سعدی می‌داند اگر بخواهد معلم اخلاق باشد و اخلاق فاضله را در جامعه ترویج کند، باید شواهد زنده و واقعی ارائه دهد. سعدی این کار را از قرآن یاد گرفته است. قرآن امکان ندارد برای هدایت اقوام گوناگون بشر از پندارهای بی‌اساس فرهنگ جاهلی استفاده کند. ما در کتاب شبهات و ردود اثبات کردیم که تمام شواهد قرآنی، واقعیت دارد. قرآن اگر در جای دیگری هم نازل می‌شد از فرهنگ آنجا متأثر نمی‌شد و همین پیام را القا می‌کرد. قرآن از شواهدی استفاده کرده است که همه بشر قبول دارند. کلمه‌ی شتر مخصوص عرب‌ها نیست؛ یا اشجار و انهار و غیره؛ در کجای دنیا وجود ندارد؟ در همه جای دنیا تفریحگاه را همین چیزها می‌دانند، نه آنکه چون مردم عرب از سبزه‌زار محروم بودند، خدا در قرآن آورده باشد. یا کلمه‌ی حورالعین را که سیه چشم معنی کرده‌اند، این کلمه را نفهمیده‌اند، زیرا عین یعنی درشت چشم، حور هم یعنی کسی که سفیدی چشم او درخشندگی دارد و بیمار نیست که زردی و کدری داشته باشد. در همه جای دنیا این مفهوم، زیبا است.

بینات:

با لحاظ عدم تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ‌های زمانه، تعارض قرآن با داده‌های علمی در باور مسلمانان چگونه توجیه می‌شود؟

استاد:

سید قطب حرف خوبی در این زمینه دارد و می‌گوید: قرآن مسائل علمی را مبهم می‌گذارد چرا که قرآن از واقع اطلاع دارد، اما اگر تصریح کند ممکن است دانشمندان آن روز که به علم خود قطع دارند، با قرآن مخالفت کنند. لذا قرآن خود را درگیر نمی‌کند و از ورای آن رد می‌شود تا در طول تاریخ هرچه علم پیشرفت کند، دانشمندان، قرآن را با نظریات علمی در تعارض نبینند. مثلاً آیه‌ی وَلَبِثُوا فِی كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعًا (26) را دایرةالمعارف بریتانیکا اشکال کرده به این که از زمان پادشاه زمان اصحاب کهف تا پادشاه بعدی، کم‌تر از 200 سال فاصله است. اما قرآن می‌گوید 309 سال. در حالی که قرآن نقل قول می‌کند و در پایان می‌فرماید:
قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا. (27)
ابن عباس، مجاهد و قتاده می‌گویند این نقل قول است. از طرف دیگر این قصه اصلاً به دقیانوس مربوط نمی‌شود، زیرا دقیانوس 150 سال قبل از بعثت بوده است و مردم عصر نزول بایستی همه شنیده باشند، اما در تاریخ محمدبن اسحاق هست که عده‌ای از قریش از احبار مدینه پرسیدند آیا می‌شود چنین کسی ادعای نبوت کند؟ گفتند سه سئوال از او بپرسید. یکی از سه سئوال این بود واسئلوه عن الفتیة الذین ذهبوا فی الدهر الاول وقتی یهود می‌گوید دهرالاول، یعنی مسأله به قبل از تاریخ بنی اسرائیل برمی‌گردد. پس یک مسأله یهودیه است نه مسیحیه. این تعارض‌ها و مخالفت‌ها از این قبیل است که برداشت‌های ما با داده‌های علمی سازگاری ندارد، نه با خود قرآن.
مثال دیگر نظریه‌ی تکامل داروین است. دانشمندان هم زمان داروین اشکالات عمیقی به این نظریه وارد کردند و در جهان علم مردود اعلام شده و ثابت نشده است. عجیب این که نظریه تکامل هنوز در کشورهای شرقی مطرح است! فلاسفه ما تکامل را از قدیم در هر صنف مطرح کرده‌اند، اما تکامل از صنف به صنف را کسی قائل نشده است. در سیر تبدیل میمون به انسان، حلقه‌ی مفقوده‌ای وجود دارد که جناب داروین هرچه کاوش کرد نتوانست آن را پیدا کند. مطلب دوم این که داروین می‌گوید ما منکر خدا و خلقت او نیستیم و مسیر خلقت را می‌خواهد تشریح کند. او در مقدمه‌ی کتاب اصل الانواع خود طی نامه‌ای به همکارش که در آلمان است می‌نویسد: مؤمنین و ملحدین هر دو قائلند جهان آفرینش به یک نقطه‌ی اولی منتهی می‌شود، اما اختلاف اینجا است که آیا آن نقطه دارای عقل، شعور و حیات و علم بوده یا نه؟ داروین این جا قضاوت می‌کند که اگر آن نقطه، فاقد این کمالات است، پس این عقل و شعور و حیات و علم از کجا در جهان ایجاد شده است؟ پس حق با مؤمنین است. این یک استدلال علمی یک دانشمند است. داروین نمی‌خواهد منکر صانع و خالق شود، بلکه روش او فرق دارد. قرآن هم این مسائل را مجمل مطرح کرده است. عده‌ای از دانشمندان مسلمان هم معتقدند نظریه‌ی داروین با قرآن سازگاری دارد. این زبان جهانی قرآن خود یک جنبه‌ی اعجازی است که با نظریه‌های علمی درگیر نمی‌شود، زیرا این کار با هدف تربیتی قرآن ناسازگاری دارد.

بینات:

آیا می‌شود این طور نتیجه گرفت که برای اثبات نظریه‌های علمی نباید به قرآن استناد کرد؟ اگر این سخن درست است، در این صورت از داده‌های علمی به چه نحو می‌توان در درک لطایف قرآن بهره برد؟

استاد:

قرآن اگر متعرض مسائل علمی هم شده باشد، مقصود کلام نبوده، بلکه تراوشی است. متکلّم چون مُهیمن به اسرار خلقت است ولو در بُعد خاصی حرف می‌زند گاهی عباراتی در بین کلام دارد که حاکی از علم سرشار او است و فقط مخاطبان خاص و علما آن را می‌فهمند. در فرهنگستان زبان مصر، که متصدی انتخاب واژه برای مفاهیم علمی است، می‌خواستند برای عبارات کیهان‌شناسی و هوا فضا، واژه‌هایی پیشنهاد کنند، اما دیدند کلمه‌های قرآنی که برای ابر و باد و غیره به کار رفته، دقیق‌ترین الفاظی است که می‌تواند اسم علمی این اشیا با لحاظ خصوصیت‌های آن باشد. علمای مصر که کشورشان مهد فرهنگ و ادب عرب است، این طور تحت تأثیر اعجاز قرآن قرار گرفتند. دریافت این ظرایف در گرو پیشرفت علم است و عظمت قرآن روز به روز بیشتر آشکار می‌شود. البته خود قرآن جنبه‌ی اشارات علمی را به عنوان معجزه مطرح نکرده است، اما ما امروز به این دلیل رسیده‌ایم و می‌توانیم این بُعد را به عنوان اعجاز قرآن به جهانیان معرفی کنیم. این خدمت علم به قرآن است. اعجاز در این بعد، یک وصف انتزاعی است. مثلاً حضرت امیر (علیه السلام) در یکی از خطبه‌ها تصریح می‌فرماید: انسان با استخوان می‌شنود. (28) همین مسأله باعث شیعه شدن یک دانشمند فرانسوی در اوایل قرن بیستم شد، اما حضرت نمی‌خواستند اعجازآفرینی کنند، بلکه به خاطر احاطه‌ی علمی‌شان در بین کلام، یک مسأله‌ی علمی را مطرح می‌کنند، برخلاف دیگران که فکر می‌کردند انسان با غضروف می‌شنود.

پی‌نوشت‌ها:

1. این گفت و گو در آستانه برگزاری نکوداشت استاد معرفت به همت سردبیر محترم فصلنامه بیّنات انجام گرفت و سپس در این فصلنامه شماره 44 انعکاس یافت.
2. نجم، آیه 32.
3. انفال، آیه 24.
4. نساء، آیه 13.
5. علامه‌ی مجلسی، بحارالانوار، ج92، ص 94.
6. همان، ص 97.
7. مجادله، آیات 13-12.
8. مجادله، آیه 9.
9. مجادله، آیه 11.
10. علامه‌ی مجلسی، بحارالانوار، ج92، ص 78 به بعد.
11. آل عمران، آیه 2.
12. علامه‌ی مجلسی، بحارالانوار، ج24، ص 238.
13. نحل، آیه 43.
14. انعام، آیه 9.
15. بقره، آیه 43.
16. بقره، آیه 129.
17. توبه، آیه 122.
18. رعد، آیه 2.
19. آل عمران، آیه 7.
20. علامه‌ی مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص 192.
21. همان، ج16، ص 90.
22. بقره، آیه 102.
23. محمدرضا مشهدی، تفسیر کنزالدقائق، ج4، ص 49.
24. علامه‌ی مجلسی، بحارالانوار، ج77، ص 135.
25. انبیاء، آیه 32.
26. کهف، آیه 25.
27. کهف، آیه 26.
28. نهج‌البلاغه، حکمت 8.

منبع مقاله :
نصیری، علی؛ (1387)، معرفت قرآنی، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول.