گردآورنده: علی نصیری




 

مقدمه

قرآن در میان تمامی متون مقدس و کتاب‌های آسمانی، مقامی یگانه و ممتاز دارد، (1) دین‌شناسان و قرآن‌پژوهان جملگی بر این حقیقت والا معترفند. با این همه سوگمندانه باید گفت که رشته قرآن شناسی و مطالعات قرآنی- آن‌گونه که در خور و بایسته است- در میان مسلمانان نبالیده است؛ و هنوز افتان و خیزان گام‌های نخستین را برمی‌دارد. امید است که پژوهشگران متعهد و قرآن‌شناس با توجه به نقش بی‌بدیل این کتاب مقدس در آموزش‌های اسلامی و شیوه زیستی مسلمانان و غنا و بالندگی علوم اسلامی، بیش از گذشته به این رشته معرفتی توجه نمایند. این مصاحبه نیز گامی است در این مسیر.

کیهان فرهنگی:

لطفاً مختصری درباره زندگی و پیشینه تحصیلی خود بیان بفرمایید.

آیت‌الله محمدهادی معرفت:

این جانب محمدهادی معرفت، به سال 1308 در خانواده‌ای علمی در کربلای معلی به دنیا آمدم. ما از نواده‌های مرحوم شیخ عبدالهادی از علمای بزرگ جبل عامل هستیم. پسرش شیخ علی میسی در زمان صفویه به عنوان یکی از علمای بزرگ به اصفهان مهاجرت کرد و تاکنون از اولاد ایشان علمای بزرگی به وجود آمده‌اند و این خانواده به عنوان خانواده علمی تا امروز تداوم و حیات دارد. از این رو ما در گذر این سه قرن، این سلسله را حفظ کرده‌ایم، پدر این جانب هم از ساکنین معتبر کربلا بوده و من مقدار زیادی از تحصیلات طلبگی را تا شرح لمعه و مطول نزد ایشان خواندم و دوره سطح را هم در کربلا پیش استادانی مانند مرحوم شیخ حسن که از شاگردان محبوب آخوند خراسانی بود، به پایان بردم. قوانین را پیش ایشان خواندم و رسائل و مکاسب را نزد مرحوم حاج شیخ یوسف نیاروندی که از شاگردان محبوب نائینی بود و یک دوره هم خارج اصول پیش ایشان گذراندم و به همین اندازه هم فقه آموختم و سپس در حدود سال 1370 هـ ق به نجف منتقل شدم و در آنجا یک دوره اصول کامل نزد آقای خویی خواندم. همچنین در محضر درس استادان بزرگی مانند مرحوم آیت الله حکیم، شیخ حسین حلی و آقای باقر زنجانی حاضر می‌شدم و نیز در خدمت آیت‌الله فانی اصفهانی به طور خصوصی بحثهایی داشتم.
در فقه هم خدمت شیخ حسن و آقای حکیم بودیم و همچنان که اشاره شد، یک دوره اصول کامل- که مدت هفت سال طول می‌کشد- در محضر درس آقای خویی بودیم و در حقیقت نقل مکان به نجف بیشتر به منظور بهر‌وری از درس آقای خویی بود. بعد که امام تشریف آوردند، از همان روز که درس فقه را شروع کردند، ما در خدمت ایشان بودیم و درس امام هم طوری بود که زمانش معارض با درس آقای خویی نباشد، زیرا شاگردان آقای خویی می‌خواستند از درس ایشان استفاده کنند. روی این مبنا امام ساعت درس خود را صبح‌ها نیم ساعت بعد از درس آقای خویی قرار دادند که در مسجد شیخ انصاری مشهور به «مسجد ترک‌ها» تشکیل می‌شد. ما تمام وقت در خدمت ایشان بودیم و همین «حکومت اسلامی» که در کتاب شیخ به عنوان «ولایت فقیه» مطرح است، آنجا در شمار درس‌های ایشان بود. حتی ایشان چون به فارسی درس می‌گفتند، درس‌ها از روی نوار پیاده می‌شد و بعد دوستان نوارها را به منزل می‌بردند و من آن‌ها را به عربی ترجمه می‌کردم. بیشتر بخش‌های «حکومت اسلامی» ایشان به قلم بنده است. البته خودم هم می‌نوشتم که آن‌ها جدا است و نتیجه همان نوشته‌ها کتابی شد به نام ولایت فقیه که در ایران چاپ شد. به هر حال، ما تقریباً تا سال 1350 هـ. ش در نجف بودیم. بعد به قم منتقل شدیم و از آن سال تا به حال در قم هستیم. تحصیلاتم در حوزه‌های کربلا، نجف و قم بود. از آن سه حوزه هیچ‌گاه بیرون نبودم، در قم هم از محضر بزرگانی چون آیت‌الله اراکی- حفظه الله- استفاده می‌کردم، ولی بیشتر در خدمت آیه الله آمیرزاهاشم آملی بودم. در حوزه مبنا بر این است که هرگاه کسی کتابی را خواند و فهمید، باید درس بدهد تا معلوم شود کتاب را فهمیده است، یعنی باید در تدریس کتاب هم موفق باشد. به همین سبب از همان ابتدا شروع به تدریس کردم. نیمی از اوقات ما صرف تحصیل و نیم دیگر صرف تدریس می‌شد. من در تدریس از ابتدا موفق بودم.

کیهان فرهنگی:

گویا همان سال‌ها مقالات شما در مجلات کربلا چاپ می‌شد، نویسندگی را از چه هنگام شروع کردید و فعالیت‌های فکری‌تان چگونه بود؟
آیت الله معرفت:
به هنگام تحصیل مقید بودم درس‌ها را خوب بخوانیم. آن زمان فکر می‌کردم چه کاری مشکل‌تر از کار ما طلبه‌ها است، زیرا گمان می‌کردم آن کارگری که از هنگام طلوع آفتاب تا غروب کار می‌کند، دست کم شب راحت است. ولی بنده خودم را عرض می‌کنم و امثال بنده هم زیاد بوده‌اند، کار من نیم ساعت پیش از اذان شروع می‌شد (مباحثه‌های جمعی) و این کار را ادامه می‌دادیم تا طلوع آفتاب. آنگاه چیزی می‌خوردیم و درس تا اذان ظهر ادامه داشت. خدا شاهد است حتی برای خواب بعد از ظهر فرصتی وجود نداشت. تازه شب، بعد از نماز آغاز کار ما بود، برای اینکه می‌بایست بنشینیم و درس‌هایی که می‌خواهیم بگوییم یا درس‌هایی را که خوانده‌ایم، بررسی کنیم. حتی به یاد دارم که یک شب همین درس امام را که همکارانمان داشتند می‌نوشتند، ناگاه صدای اذان بلند شد. با خود فکر کردم چقدر بی‌ملاحظه‌اند و چه اذان بیگاهی! بعد دیدم نه! اذان صبح است. یعنی عشق و علاقه ما این طور بود و خسته نمی‌شدیم. هیچ گاه مسأله تحصیل و تدریس از ما منفصل نمی‌شد و تا امروز هم ادامه دارد. البته ما از وقتی که خودمان را شناختیم، طلبه بودیم. اوایل طلبگی در کربلا حرکت به پیروی از بعضی حرکت‌های فکری اسلامی آغاز شده بود که بیشتر منشأ آن یکی از آقایان بود و این جانب بعضی از کتاب‌های مقدمات مانند کبری و منطق و حاشیه را پیش ایشان خواندم و نیز برخی از علوم ریاضی مانند حساب، هندسه، جبر و مقابله. هیئت فلک. ایشان بر ما در این امور تقدم داشت و این علوم را نزد استادان بزرگی دریافت کرده بود. همچنین افکار انقلابی داشت. از این رو همین طلبه‌های جوانی را که در حوزه مشغول بودند، جمع و جور می‌کرد و برنامه‌هایی داشت، از جمله در مجله‌ای به نام اجوبة المسائل الدینیة اعلامیه‌ای صادر کردند که ما حاضریم به هر سؤالی در زمینه مسایل دینی پاسخ دهیم. طلبه‌های جوان و فاضل جمع می‌شدند و به همراه دوستان به پرسش‌هایی که از اطراف عراق می‌رسید، پاسخ می‌دادیم. مجله موفقی بود و ادامه هم پیدا کرد. ما همان وقت به نویسندگی به سبک جدید (سبک عربی آن زمان) پرداختیم و همین منشأیی شد که این جانب وقتی به نجف منتقل شدم، این کار را ادامه دهم. یعنی با اینکه به نجف منتقل شده بودم، با این گونه نشریات تشریک مساعی داشتم. افزون بر نجف، در جاهای دیگر هم این فکر رواج پیدا کرده بود که باز می‌آمدند سراغ ما و تشریک مساعی می‌کردیم. کتاب تناسخ الارواح را آن زمان در نجف نوشتم، چون آن زمان در تهران و بغداد موجی ایجاد شده بود مبنی بر اینکه انسان‌ها بعد از مردن، دوباره در بدن‌های دیگر باز می‌گردند و این کار تکرار می‌شود.
به یاد دارم که در تهران ابوالقاسم پاینده در روزنامه اطلاعات مطالب مفصلی در این باره می‌نوشت و غوغایی به راه انداخته بود. بعد آقای مکارم در این باره کتاب نوشت. من هم تناسخ الارواح را در نجف نوشتم و به دانشگاه بغداد فرستادم. این موضوع به سال 1345 شمسی برمی‌گردد. البته این مقاله‌ها در نجف برای ما هم می‌آمد. در همین دوره در نجف بعضی از علوم جنبی مانند هیئت و ریاضیات را تدریس می‌کردم، بعد هم درس تفسیر اضافه شد. به سعی آقا سیدمحمد کلانتر و با هزینه یکی از تاجران محترم تهران جامعه‌‌ای تشکیل شد به نام «جامعة النجف الاشرف» که بخشی از درس‌های حوزه در آنجا تدریس می‌شد، اما حالت رسمی نداشت. عصرها در آنجا شرح لمعه و تفسیر و ... درس می‌گفتم. همچنین آنجا کتابخانه‌ای جامع داشت که در آن مطالعه می‌کردم و همانجا متوجه حقیقت تلخی شدم. ضمن مطالعه درباره قرآن متوجه شدم در مسایلی که مربوط به علوم قرآن است، شیعه چیزی ندارد. مباحث علوم قرآن مباحثی هستند برای شناخت خود قرآن، تاریخ قرآن، کیفیت نزول، قرائت، جمع قرآن و تألیف قرآن، چهل مسأله مربوط به شئون مختلف قرآن موجود است. دیدم برادران اهل سنت- چه قدیم و چه جدید- کتاب‌های کاملی در این موارد نوشته‌اند؛ برای نمونه امام بدرالدین زرکشی در قرن هفتم و جلال الدین سیوطی در قرن هشتم- که به یک واسطه شاگرد او است- کتاب‌های بسیار ارزنده‌ای نوشته‌اند. پژوهشگران و علمای اهل سنت پیوسته درباره این موضوع چیزها نوشته‌اند. اعجاز قرآن، ترجمه قرآن و ... گشتم و دیدم ما نیز پیشتر از این منابع داشته‌ایم، اما اکنون نداریم و این دو گناه است، یکی اینکه چرا نداریم و دیگر چرا داشته‌ایم و آن‌ها را رها کرده‌ایم.
امامیه یک ثلث از وزن عالم اسلام است و ما بخش مهم جامعه اسلامی را تشکیل می‌دهیم؛ با اینکه زمانی با دیگر دانشمندان اسلام هماهنگ بودیم و حتی حق تقدم هم با ما بود، اما در یک دوره فتور ما این مسئولیت را رها کردیم. برای نمونه همان وقت در اجوبة المسائل الدینیة یکی از پرسش‌ها «ترجمه‌ی قرآن یجوز ام لایجوز» بود که بنده می‌بایست جواب آن را می‌دادم که به صورت مقاله درآمد. تاریخ نشر این مقاله همزمان با همان مقاله «جامعة النجف» است، اما برای مجله‌ای که در کربلا منتشر می‌شد، چون آن زمان در تمام جوامع اسلام غوغایی برپا شده بود که قرآن اصلاً ممکن است ترجمه شود یا خیر؟
قرآن کتابی معمولی نیست، افزون بر اینکه کتابی علمی است، کتاب هدایت هم هست، کتاب فنی هم هست؛ آن وقت قرآن این امتیاز را دارد که افزون بر اینکه محتوایش مطالب حقیقی و در سطح خیلی بالا است، از نظر فنی هم مشکل است؛ یعنی هنر بیان در آن اعمال شده. مترجم قرآن خیلی هنر کند بتواند این معانی و حقایق را در حدود ترجمه منعکس کند، اما نمی‌تواند بگوید این ترجمه قرآن است. جهان مسیحیت، عهدین (عهد عتیق و جدید) را به همه زبان‌های دنیا ترجمه می‌کند و نامش را تورات و انجیل می‌گذارد، با اینکه ترجمه است! چرا که آنچه برای آن‌ها مهم است، معنا است. و خوب به هر لغتی دربیاید، باز همان است. ولی در قرآن این طور نیست، کسی که این سخن او است دو عنایت داشته، هم به معانی و مطالب و هم به سبک و اسلوب. به این سبب می‌گویند قرآن قابل ترجمه نیست. این موضوع، آن زمان بحث داغی بود و به همین مناسبت پرسشی از ما شد. خواستم مقاله‌ای در این باره تنظیم کنم، یکی از دوستان در نجف دبیر بود، گفت: در این باره چند کتاب دارم. هفت کتاب از علمای معاصر در اختیار من گذاشت، اما هرچه گشتم ببینم نظر حوزه و علمای ما درباره این موضوع چیست، چیزی پیدا نکردم، جز دو سطر در کتاب مصباح الفقیه مرحوم حاج آقا رضا همدانی که کتاب مفصلی در شرح شرایع است.
نویسنده در آن کتاب به این بحث می‌رسد که اگر کسی نمی‌تواند سوره حمد را به عربی بخواند، می‌تواند در نماز ترجمه آن را بخواند. فقها گفته‌اند: نه، امام مرحوم همدانی گفته است: می‌شود، زیرا پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به سلمان فارسی دستور داد سوره حمد را برای ایرانی‌های ساکن جزیرة العرب ترجمه کند. وی به همین روایت استناد می‌کند و، می‌گوید: «یک نفر فارسی زبان می‌تواند سوره حمد را همین چیزی بخواند، ولی فقهای مذاهب دیگر اهل سنت آن را تجویز نمی‌کنند». جز این دو سطر چیز دیگری پیدا نکردم. این برای من فاجعه‌ای بود. به همین سبب تفسیری که خود داشتم عرضه می‌کردم و تا اواخر سوره بقره هم رسیده بود را رها کردم و به این موضوع پرداختم و تاکنون نزدیک به سی سال است که روی این موضوع کار می‌کنم. البته آن زمان در نجف هیأتی تشکیل شد و گروهی از فضلا به طور هفتگی هریک تحقیق درباره بعدی از ابعاد علوم اسلامی را متعهد شدند که من هم تحقیق درباره علوم قرآن را متعهد شدم. این تمهید بحث‌هایی است که من در آن جلسات مطرح می‌کردم.

کیهان فرهنگی:

این کتاب در مقایسه با کتاب‌های مشابه از چه ویژگی‌هایی برخوردار است؟

آیت‌الله معرفت:

در هر بعدی از این ابعاد، معاصرین کتاب‌های زیاد نوشته‌اند، قدما که جای خود دارند، ولی این‌ها هیچ‌کدام بازگو کننده نظر شیعه نبوده‌اند، همین التفسیر و المفسرون را دکتر محمدحسین ذهبی در دو جلد خوب نوشت. تفسیر فخر رازی، مجمع البیان و تفسیر شبر را به طور دقیق بررسی کرد و این کتاب به عنوان کتاب پایه در همه دانشگاه‌های دنیا تدریس می‌شد، اما هرچه گفته از دیدگاه اهل سنت است. به همین سبب از سوی دانشگاه تهران پیش من آمدند و گفتند این کتاب در دانشگاه تدریس شده [است] و استادان از روی همین کتاب جزوه تدوین می‌کنند و به شاگردان می‌دهند، اما قدرت نقد و بررسی این مطالب را- آنچنان که باید- به گونه‌ای که با انقلاب ما سازش داشته باشد، ندارند و باید چاره‌ای اندیشید.
نمی‌خواهم بگویم ایشان تعصب سنی دارند، محقق تعصب ندارد؛ اما خواه ناخواه محیط روی محقق تأثیر می‌گذارد. این کتاب را یکی از پژوهشگران اهل سنت که در جامعه مصر زندگی می‌کند نوشته. کتاب‌ها را تنها از دور دیده و به همین سبب هنگامی که به کتاب‌های شیعه می‌رسد ابتدا کتبی را که مسلمان‌ها در تفسیر نوشته‌اند، مطرح می‌کند و آنگاه می‌گوید بپردازیم به کتاب‌های فرقه‌هایی که به نحوی به اسلام منتسبند و در عین حال که دارد برای نمونه از تفسیر شبر ما تعریف می‌کند، می‌گوید وی یک شیعه غالی است و اینجا آیه را طوری معنی کرده که بگوید قرآن تحریف شده است. از این رو من اکنون سه سال است که درباره تفسیر کار می‌کنم و تقریباً از میان جلدهای هشتم، نهم، دهم، یازدهم و دوازدهم التمهید دو جلدش تمام شده، اما هنوز آماده چاپ نشده است.
یکی از ویژگی‌هایی که در تمهید وجود دارد، این است که ما همه مباحثی را که در رابطه با شئون قرآن مطرحند، طرح می‌کنیم و با همان سبکی که محققین اسلام- اعم از سنی و شیعه- وارد این بحث می‌شوند، وارد می‌شویم؛ چون هر پژوهشگری باید هر بحث را در جای مناسبش دنبال کند. برای نمونه فرض کنید بدرالدین زرکشی در کتاب البرهان یا سیوطی در اتقان یا زرقانی در مناهل یا همین جناب آقای استاد محمدحسین ذهبی ... ما نیز با همان سبک حرکت کردیم و خواستیم دیدگاه آنان را در این مسایل روشن کنیم. به همین سبب هر که التمهید را می‌خواند، در عین اینکه آگاهی پیدا می‌کند به این مسأله، برای نمونه در بحث قرائات که آیا قرائت سبعه متواتر است یا نه؟ دیدگاه محققین اهل سنت نیز برایش روشن می‌شود و در عین حال دیدگاه علما و فقهای بزرگ شیعه هم آشکار می‌گردد و آخرین نظریه‌هایی که شیعه روی این موضوع دارد یا اهل بیت دارند، همه مطرح می‌شود، که ویژگی مهم تمهید است و کوشش من بر این بوده که هیچ‌گونه تعصبی که ما را به این طرف و آن طرف بکشاند، وجود نداشته باشد.

کیهان فرهنگی:

فهرست آثار خودتان را بفرمایید؟

آیت الله معرفت:

نخستین نوشته‌ای که به عنوان تألیف دارم، همان تناسخ الارواح است. بعد به سال 1389 هـ ق در همان نجف یک کتاب فقهی نوشتم به نام تمهید القواعد. افزون بر این‌ها مقالاتی نیز منتشر کرده‌ام. همین بحث ترجمه نیز بعدها در مجله نشر یافت و نیز به صورت جزوه و کتاب در نجف چاپ شد. اما بعد که به قم منتقل شدیم، کتاب تناسخ الارواح ترجمه و تکمیل شد. یعنی بر آن افزوده شد و تحقیقات دیگری در آن باب صورت گرفت و با حجمی سه برابر پیش با نام بازگشت روح نشر یافت.
نخستین جلد از کتاب تمهید به سال 1353- 1352 در اینجا چاپ شد و بعد مجلدات دوم و سوم که نشر سومین جلد با شروع پیروزی انقلاب توأم بود.
این کتاب‌ها به هزینه خودم چاپ می‌شدند و در همین ضمن بنده در قم کتابی نوشتم به نام حدیث لاتعاد که یک کتاب فقهی است و یکی از پایه‌های استنباط‌های فقهی در باب خلل است. این کتاب همچنین از نظر موضوعی بسیار بااهمیت است. بعد کتاب دیگری نوشتم به نام ولایت الفقیه، ابعادها و حدودها که به زبان عربی است. همان وقت که نوشته‌های امام (ره) را می‌نوشتم و حتی نوشته‌های خودم را به امام نشان می‌دادم، یک روز پس از درس به ایشان عرض کردم: حضرت عالی اصل حکومت اسلامی را اثباتاً خوب بیان فرمودید، دلایلش را و مبانی‌اش را. همه این‌ها را فرمودید، ولی یک چیز مانده است. شما نحوه حکومت اسلامی و چگونگی تشکیل آن را بیان نفرمودید. این نظام را چگونه تأسیس و پیاده کنیم؟ البته آن زمان فرصت بررسی این امور پیدا نشد و به ایران منتقل شدیم. فکر می‌کنم با الهامی که از درس‌های امام (ره) گرفتم، توانستم این مطالب را تدوین کنم و به همین سبب کتاب ولایت الفقیه، ابعادها و حدودها را در همین جهت نوشتم که انحاء حکومت‌ها کدامند؟ چه نوع حکومتی ممکن است اسلامی باشد یا نباشد؟ و مقدمات حکومت اسلامی چیست؟ البته اکنون بسیاری از نظریاتم با آن وقت فرق کرده است و به دنبال آن یک رساله دیگر نوشتم.
همان زمان زمزمه زمین در کار بود و من مبنای عقیده‌ام بر این پایه است که زمین به هیچ وجه داخل ملک کسی نمی‌شود، حتی اگر کسی زمینی را احیا کند، مالک آن نمی‌شود؛ بلکه اولویت پیدا می‌کند و حتی کسی که خانه‌ای ساخته، به هیچ وجه ملکیت برای کسی پیدا نمی‌شود، به همین علت دولت هر وقت بخواهد می‌تواند خلع ید کند؛ البته با شرایط خاصی و این امکان برای حکومت عدل اسلامی هست. خلاصه بر این مبنا کتابی نوشتم به نام مالکیة الارض که شرایط احیا و بسیاری چیزهای دیگر در آن هست. این آثار به زبان عربی نوشته‌اند که ترجمه کاملی از آن‌ها تهیه شده، اما تاکنون به چاپ نرسیده است.
اکنون نیز بیشتر همتم را مصروف التمهید می‌کنم، چون شناخت و فراگیری آن- به تشخیص خودم- از ضروریات است، و فکر می‌کنم که اگر در به انجام رساندن آن کوتاهی کنم، پیش امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مسئول هستم؛ یعنی از من بازخواست می‌شود. از سویی اگر آن را رها کنم، گمان ندارم که تا مدت‌ها کسی بتواند این حرکت را ادامه دهد. این کار- بحمدالله- موجی ایجاد کرده است، یعنی اکنون در تمام حوزه‌ها- و حوزه قم که جای خود دارد- در باب این مسایل حرکت‌هایی قوی صورت گرفته است. در مشهد و اصفهان نیز به همین ترتیب.
امروزه بحث درباره علوم قرآنی در شمار علوم رسمی است؛ آن وقت فکر می‌کنم اگر یک ذره کوتاهی کنم، مسئول باشم.

کیهان فرهنگی:

با توجه به اینکه اوایل در حوزه‌ها به طور مستقیم به قرآن عنایت کافی نمی‌شد، عمده‌ترین دلیل بی‌توجهی شیعه و حوزه‌ها به قرآن را چه می‌دانید؟

آیت الله معرفت:

هست؛ این طور نبوده که در حوزه‌ها به قرآن عنایت نشود، منتها مثلاً فقها عنایتشان به آیات الاحکام است، یعنی آیاتی را که مربوط به احکام شرعیه است جمع می‌کنند (بیش از پانصد آیه) و روی آن‌ها بحث می‌کنند و بررسی می‌نمایند که از این‌ها چگونه استفاده نمی‌کنند. به همین سبب فقها روی دیگر آیات کار نکرده‌اند. این مربوط به فقها. اما در حوزه، بیشتر فکرشان متوجه ماهیت ارائه معانی و مقاصد قرآن است و در تفسیر کار کرده‌اند. کتاب‌های تفسیری هم داریم- اگرچه در آن حد هم نمی‌توانیم بگوییم داریم- اما تاحدودی توانسته‌ایم تفاسیر خوبی ارائه دهیم و تفسیر عصر اخیر هم تفسیر علامه طباطبایی است. و اینکه قرآن چه مراحلی را گذرانده و چگونه نازل شده، این‌ها می‌گفتند خیلی مؤثر نیست.
یکی از مباحثی که به علوم القرآن مربوط است، «اسباب النزول» می‌باشد. این بحث بسیار اهمیت دارد، اما متأسفانه منابعی که این اسباب النزول را برای ما مشخص کند، وجود ندارد.

کیهان فرهنگی:

علت عدم وجود این منابع چیست؟

آیت الله معرفت:

این تساهل صدر اسلام است؛ برای نمونه جلال الدین سیوطی با اینکه مرد میدان است و از قوی‌ترین افرادی است که نام او را در تاریخ قرآن می‌شنویم، می‌گوید من با تمام کوششی که کردم، نتوانستم بیش از 248 روایت پیرامون آیات قرآن به دست بیاورم. این بدان سبب است که در نخستین سده هجری، در انجام این مهم تساهل شده [است]. اکنون ما این را می‌دانیم که هر آیه‌ای به مناسبتی نازل شده و اگر آن مناسبت صورت جلسه می‌شد، امروزه برای فهم معانی آن آیه مؤثر بود. تا حدود کمی این صورت جلسه‌ها برای ما منعکس شده. تفاوت ما با اهل سنت در این است، چون آن‌ها مقیدند که روایات فقط از پیامبر باشد، به همین سبب سیوطی اظهار عجز می‌کند و می‌گوید: ما هرچه روایت داریم از تابعین است، اما از خود پیغمبر و معاصرین پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چیزی در دست نداریم. ما چون پشت سر پیغمبر قرار داریم، به همین سبب بعضی از این صورت جلسه‌ها را امام صادق (علیه السلام) گفته است. یعنی امام صادق (علیه السلام) گفته است فلان آیه به این مناسبت نازل شده و لذا دست ما کمی بازتر است، یعنی اگر ایشان 248 روایت بیشتر به دست نیاورده، ولی امروزه ما چهار هزار روایت داریم، به برکت وجود امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام). یعنی چهار هزار روایت پیرامون صورت جلسه‌های آیات قرآن و این خیلی برای ما اهمیت دارد که در بعضی سمینارها برای علمای اهل سنت مطرح کردیم که شما چون نیامدید این طرف، این مقدار فقیر هستید. بزرگان شما به امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) عنایت داشته‌اند، ولی شما چرا ندارید؟

کیهان فرهنگی:

به هر حال، به نظر می‌رسد حوزه نسبت به علوم قران بی‌مهری داشته و همین کارها را به طور کلی انجام نداده است.

آیت الله معرفت:

همین است، این‌ها فکر می‌کردند که چیزی در دست نیست، اما اکنون گروهی به فکر افتاده‌اند و دارند کار می‌کنند و تاکنون چهار هزار روایت به دست آورده‌اند که قبلی‌ها نتوانستند این کار را بکنند.
برای نمونه، بحث ترجمه قرآن. چرا علما روی آن بحث نکردند؟ اکنون علمای اهل سنت اجازه ترجمه قرآن را نمی‌دهند، یعنی شما یک ترجمه قرآن از مصر ندیده‌اید، از کشورهای عربی اسلامی هیچ اجازه نمی‌دهند، البته ترجمه معنوی وجود دارد که تفسیر مختصر است، و می‌گویند این طور ترجمه عیب ندارد. آن‌ها می‌گویند شما قرآن را به هر لغتی که می‌خواهید تفسیر کنید، تفسیر مختصر باشد؛ اما برای ترجمه تحت‌اللفظی قرآن اجازه نمی‌دهند. علمای شیعه گفتند چه مانع دارد، مگر پیامبر به سلمان نگفته است سوره حمد را ترجمه کن؟ بدین ترتیب هیچ جای بحث ندارد. درباره خیلی از چیزها فکر می‌کردند که نیاز به بحث ندارد، همین فکر آنان را از خیلی چیزها عقب انداخت. در صورتی که امروزه ما متوجه شدیم این فکر غلط است و چیزهایی که ما خیال می‌کنیم بی‌فایده هستند، بسیار پرفایده‌اند و همین بحث ترجمه قرآن- که امسال به تازگی به طور مفصل آن را نوشته‌ام- بحث قرائت، بحث تاریخ نزول، بحث نزول تدریجی این‌ها امروزه در فقه ما مؤثرند، و ما این موضوع را اثبات کرده‌ایم.
یکی هم بحث تواتر قرائت‌ها است. آنان همین طوری تلقی می‌کردند و با تکیه به اینکه این تواتر قرائت‌ها امری مسلم است، و مسأله را خاتمه می‌دادند. به همین سبب درباره آن بحثی نمی‌کردند، در صورتی که نخستین کسی که در عصر کنونی در این باره بحث کرد، آقای خویی بود و به طور کلی پنبه مسأله تواتر قرائات را زد؛ همان گونه که علمای بزرگ اهل سنت پنبه‌اش را زده‌اند، که می‌گویند قرآن متواتر است، اما قرائات متواتر نیست. آقای خویی هم این موضوع را مطرح کرد، اما هنوز حوزه ما نخواسته این را بپذیرد.
گمان می‌کنم یکی از ویژگی‌های تفاسیر این است که اهل سنت نسبت به تفاسیر شیعه یک مقدار از جهت کمّی هم قصور دارند. یعنی آن‌ها را به گونه‌ای معرفی کرده‌اند که شیعه تفسیر ندارد و اگر هم دارد، خالی از کاستی نیست. برای نمونه التفسیر المفصل فقط چند تا از تفاسیر شیعه را معرفی می‌کند، در حالی که التمهید یک کارش این است که بتواند این خیل عظیم تفاسیر شیعه را- که کم هم نیستند- معرفی کند.

کیهان فرهنگی:

با توجه به اینکه مسأله زبان قرآن از مسایل جدی امروز است، اکنون در مراکز علمی، زبان قرآن چه زبانی است؟ آیا زبان عرفی است؟ یا زبان عقلی و فقهی؟ یا زبان رمز و اشاره است؟ چندان که بعضی‌ها گفته‌اند زبان سمبولیک است، یا اینکه زبان قرآن هیچ کدام از این‌ها نیست؟ و به گفته علامه طباطبایی زبان قرآن زبان خودش است. البته در این زمینه هر صاحب‌نظری استدلالی دارد و به قسمی از آیات استشهاد می‌کند. آن‌ها که گفته‌اند سمبولیک است، بیشتر به متشابهات و حروف مقطعه توجه کرده‌اند؛ و آن‌ها که گفته‌اند عقلی است، به آیات تکیه کرده‌اند. نظر جناب عالی در این باره چیست؟

آیت الله معرفت:

در باب مسأله زبان قرآن یک مقدار اصل مسأله ابهام دارد و در مسایلی که مطرح می‌کنند توجه ندارند که خود سئوال چیست و یعنی چه؟ یعنی پرسش را درست نمی‌توانند طرح کنند. دلیلش هم این است که مسأله را علامه در تفسیرالمیزان مطرح کرده است و به سبب گنگ بودن سؤال، هیچ کس بدان توجهی نکرده است.
ایشان در بحث تفسیر به رأی در جلد سوم مبحثی را مطرح می‌کنند و آن این است که: تفسیر به رأی کدام است؟ و معنی آن چیست که مورد نهی قرار گرفته است؟ و تعبیرات عجیبی روی این موضوع صورت گرفته است. از جمله اینکه «ایمان به من ندارد کسی که طبق رأی خودش قرآن مرا تفسیر کند». این لحن بسیار شدیدی است. حال جمله: «مردم باید خودشان روی قرآن بیندیشند و علما و دانشمندان فکر کنند» چگونه با این نهی سازش می‌کند؟ به همین علت علما درباره این مسأله بحث و گفت و گوهای زیادی دارند. از جمله علامه طباطبایی مطلبی را القا می‌کنند که ظاهرش بسیار عجیب است. ایشان می‌فرمایند: قرآن در القای معارفش بر این مبانی و اصول عقلایی تکیه نکرده است. اکنون ما برای اینکه بخواهیم مراد کسی را از کلامش بفهمیم، یک نفر وصیتی می‌کند یا اقرار و یا خبری می‌دهد، لفظ است و عبارت، جمله است، ترکیب‌بندی کلامی و ما می‌خواهیم از همین الفاظ پی ببریم به آن مقاصد درونی متکلم که این آقا که این لفظ را گفت، چه قصد کرد. خوب این یک قواعدی دارد؛ قواعد مقرره عقلائیه است که به نام قواعد علم محاوره است. در مقام تفهیم و تفهم هم این متکلمین بر این قواعد تکیه می‌کنند و هم مستمعین و مخاطبین و متکلم را طبق این قواعد به مفاد این کلمه محکوم می‌کنند. از این رو برای نمونه اگر کسی در محضر قاضی بگوید: من صد هزار تومان در فلان روز از کسی قرض کرده‌ام و هنوز نداده‌ام؛ وی را ملزم می‌کنند که شما به آن شخص مدیونی. و اگر این آقا گفت: مراد من از صد هزار تومان آن مقدار پولی است که اکنون از اعتبار افتاده است، یا تومن «تو» و «من» بوده و این‌ها را ترکیب کرده‌ام، خواهند گفت این پذیرفته نیست؛ زیرا ظواهر الفاظ طبق قواعد عقلایی حجت است. و حجت این است که متکلم به مفاد این کلام محکوم می‌شود. این یکی از پایه‌های اصالة الحقیقه است؛ چون می‌گویند کلمه تومان برای این معنا وضع شده است. در غیر این صورت اصالة الاطلاق، اصالة العموم، اصالة الظهور و اصالة الحقیقه داریم. همچنین باید دید این متکلم به سهو گفته است، یا خیر؟ اصل عدم سهو داریم، اصل عدم اشتباه و یک سری اصول عقلائیه. یعنی اینکه عقلا به طور قراردادی بنا را بر این پایه گذاشته‌اند که هر متکلمی طبق این اصول محکوم است بر آنچه که گفته. علامه طباطبایی می‌فرمایند: قرآن در القای مقاصدش تکیه بر این اصول عقلایی نکرده است. ایشان می‌فرمایند.
"اگر کسی بخواهد مرادهای الهی را از این کلام که قرآن است طبق این قواعد اکتشاف کند، این همان تفسیر به رأی است."
وی به این ترتیب دست همه را توی حنا گذاشته است. به علت اینکه ما بحث دیگری داریم به نام «حجیة ظواهر» که در اصول هم مطرح است، یعنی ظواهر، آنچه طبق این قواعد از ظاهر لفظ فهمیده می‌شود و در عمق، عقلا از آن می‌فهمند، این حجت است، حجیت ظواهر یکی از مباحث مهم اصول است. خوب اگر بنا باشد این قواعد را زمانی که به قرآن می‌رسیم کنار بگذاریم، چگونه از قرآن استفاده کنیم؟ برای نمونه آنجا که می‌گوید:
إِنَّ الصَّلاَةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ كِتَابًا مَّوْقُوتًا (2)
یعنی نماز از واجباتی است که نوشته شده است بر هر مسلمانی و موقت و وقت و حدود دارد.
یک فقیه از همین جمله استنباط می‌کند که نماز وقت خاصی دارد.
أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا (3)
از این آیه استفاده می‌کند که نماز ظهر را در وقت ظهر بخواند. فجر باید نماز بخواند، غسق اللیل باید نماز بخواند و از همین آیه، فقیه این معانی را چگونه درآورده است؟ با استفاده از همین قواعد. چون می‌گوید غسق اللیل یعنی وقتی که شب تیره شود و فجر یعنی طلوع فجر. صبح و دلوک الشمس هم یعنی ظهر. این‌ها را بر پایه همین قواعد استنباط کرده. و اینک می‌گویم سؤال مبهم است، به این علت است؛ چون هنوز نفهمیده‌اند و اینکه می‌گویم سؤال مبهم است، به این علت است؛ چون هنوز نفهمیده‌اند علامه مقصودش چیست؟ مقصود علامه از این کلام چیست؟ این مبهم است.
نظریه قرآن در القای مفاهیم و مقاصد خود جنبه عمومی دارد، که این در حد ترجمه الفاظ است. یعنی این لفظ یا لغت معنایش چیست و این کلمه در عرف عام چه معنا می‌دهد؟ اگر کسی بخواهد این کلمه را طبق اصول محاوره یا طبق لغت یا طبق تفاهم عرف معنا بکند، این تفسیر کرده است یا ترجمه؟
أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ (4)
یعنی به پادار نماز در موقعی که آفتاب به دایره نصف النهار رسیده است. خوب! من این آیه را تفسیر کرده‌ام یا ترجمه؟ این ترجمه است، تفسیر نیست.
قواعد مقرره عقلائیه برای ترجمه الفاظ است نه تفسیر آن‌ها. ایشان نمی‌خواهد در ترجمه قرآن جلو ما را بگیرد. یا در اینکه معانی تحت اللفظی یا لغوی یا عرفی این آیات را بفهمیم و معنا کنیم. اما علامه می‌گوید: این تفسیر نیست؛ چون تفسیر کشف الغطاء عن اللفظ المشکل است. یعنی آنگاه تفسیر است که در این عبارت، ابهام و پرده‌ای باشد. از این رو کشف الغطاء گفته‌اند، یعنی یک پرده یا هاله‌ای از ابهام این لفظ را بگیرد و مراد متکلم از آن مکشوف نباشد. پس الفاظ به تنهایی معنا دارند، حتی مفهوم جمله‌ای و ترکیبی کلمه هم معلوم است، اما مراد اصلی که در دل گوینده بوده، معلوم نیست؟ چرا این ابهام پیدا می‌شود؟ زیرا برخی عوامل ابهام که در جمله وجود دارند.- نزدیک به هفت، هشت عامل در قرآن وجود دارد- باعث می‌شوند مراد واقعی جمله مبهم شود.

کیهان فرهنگی:

شناخت این عوامل وظیفه تفسیر است یا تأویل؟

آیت الله معرفت:

اینجا وظیفه تفسیر است. البته این کار به منزله ترجمه نیست و من نمونه‌ای در این باره آورده‌ام. اما باز هم نمونه‌ای روشن‌تر ارائه می‌کنم: در قرآن آمده است:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ (5)
تا اینجا روشن است، یعنی ای کسانی که ایمان آورده‌اید، کاملاً اجابت کنید؛ یعنی مواظب باشید درست اجابت کنید، یعنی مو به مو آنچه گفته‌ایم به کار برید و عمل کنید. هیچ گاه «قال الله و اقول» نباشد. اینجا مصلحت این گونه اقتضا کرد، نباشد! آنچه را ما گفتیم، درست انجام دهید.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا یُحْیِیكُمْ (6)
یعنی موقعی که پیغمبر شما را می‌خواند به آن چیزی که لذت حیات در آن است، یعنی اگر می‌خواهی از زندگی لذت ببری، لذت هنگامی است که دستورها را درست انجام دهی. آن وقت است که می‌فهمی زندگی یعنی چه؟ انسانیت یعنی چه؟ اصلاً خوشی یعنی چه؟ تا اینجا که گفتم تفسیر نیست، بلکه ترجمه است.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا یُحْیِیكُمْ
یعنی به شما حیات می‌دهد، یعنی لذت حیات در این‌ها است. تا اینجا آیه روشن است و هیچ ابهامی ندارد. سپس تهدید می‌کند و می‌گوید: خوب! حالا اگر این کار را انجام ندادید، یعنی راه گریز گذاشتید (قال الله و اقول گفتید) یا یک تبصره زدید به این بیانات الهی، می‌دانید چه می‌شود؟ می‌گوید:
... وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ ... (7)
اگر ذره‌ای از این چیزهایی که گفتیم سرپیچی کنید، خداوند بین شما و دل‌های شما حایل خواهد شد. این چه تعبیری است؟ این جمله از نظر لغوی هیچ ابهامی ندارد، واعلموا یعنی بدانید، أَنَّ اللّهَ یَحُولُ خدا حائل می‌شود، بَیْنَ الْمَرْءِ بین انسان، وَقَلْبِهِ یعنی آن وجود باطنی. خدا بین انسان و خودش و شخصیتش حایل می‌شود. این ترجمه‌اش باز هم روشن است. این چه تهدیدی است و چگونه خدا حایل می‌شود بین انسان و قلبش؟ اینجا است که نیاز به تفسیر است، یعنی مفسر باید آستینش را بالا بزند و روشن کند این چگونه تهدیدی است و معنای یحول چیست؟ خوب این را با کدام قواعد لغوی می‌توانید بفهمید؟ هیچ راه ندارد. نه اصالة الحقیقه می‌تواند در اینجا به شما کمک کند، نه اصالة العموم و نه اصالة الظهور؛ و حجیت ظواهر هیچ کاری نمی‌تواند بکند. مقصود علامه اینجا است. می‌گوید اگر تو اینجا بخواهی طبق اصول عقلایی معنی کنی، همان تفسیر به رأی است. خوب، حال از علامه می‌پرسیم در این مورد چکار کنیم؟ علامه می‌گوید: قرآن زبان مخصوص خودش را دارد و هر نویسنده‌ای نیز این گونه است و هر صاحب فنی نیز. برای نمونه در علوم طبیعی، علمای شیمی‌دان زبان خودشان را دارند، به همین سبب یک عالم شیمی‌دان اگر به زبان شیمی صحبت کند، دیگری نمی‌فهمد چه می‌گوید، اما شیمی‌دان می‌فهمد. قرآن هم زبان خودش را دارد. اینجا از جناب علامه می‌پرسیم: برای دریافت زبان هر علمی یا کسی از همان شخص یا علم می‌پرسیم زبان تو چیست؟ به هر حال برای دریافت هر زبانی باید درس خواند و مطالعه کرد. زبان قرآن را باید از خود قرآن دریافت کرد. حضرت امیر (علیه السلام) می‌فرماید:
القرآن ینطق بعضها ببعض و یشهد بعضه علی بعض
یعنی اگر جایی از قرآن زبانش گویا نیست، گویا نبودن این نقطه از قرآن را به وسیله جای دیگری که گویا است، می‌توانیم گویا کنیم. علامه به ما راه آن را ارائه می‌دهد و می‌گوید: از خود قرآن بپرس که چگونه این را بفهمیم؟ ما رجوع می‌کنیم، می‌بینیم که در جای دیگر قرآن می‌فرماید:
وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ. (8)
شما از کسانی نباشید که زندگی منهای خدا را برای خودشان انتخاب می‌کنند. نتیجه این می‌شود که خود را فراموش می‌کنند. در جامعه‌ای که خدا نیست و انسانیت فراموش شده است، در آن جوامع برنامه‌ها به گونه‌ای تنظیم می‌شود که هیچ تناسبی با انسانیت ندارند و از شئون انسانیت خبری نیست. این معنای وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ است. علامه با این بیان شیوا، ما را به این نکته که قرآن در تفسیر، زبان خودش را دارد، هدایت کرد. از کجا این زبان را به دست بیاوریم؟ از خودش! ایشان می‌گوید: چطور است که انزلنا القرآن تبیانا لکل شیء قرآن برای هر چیزی تبیان است، ولی برای خودش نیست؟ پیغمبر گفته هر جا گیر کردید، به قرآن رجوع کنید، اما اگر در قرآن گیر کردیم به کجا رجوع کنیم؟ هم اکنون بنده در گیر و دار تهیه یادداشت‌هایی در این باره هستم و نخستین مقاله‌ام را درباره زبان قرآن به مجله «بینات» داده‌ام، تاکنون نزدیک به پنجاه واژه قرآنی که از اصطلاحات خود قرآن هستند و حتی به وسیله روایات هم نمی‌توان آن‌ها را فهمید، در آن گرد آمده است. علامه تصریح می‌کند که برای فهمیدن این‌ها سراغ روایت هم نمی‌شود رفت. زبان قرآن مخصوص خودش است، اما برای مقصود واقعی که تفسیر است، نه ترجمه! در حالی که ترجمه بر مبنای عرف عام است. عرف خاصی در کار نیست، اما برای افاده مقاصد عالیه، این زبان خاص خودش را دارد و در حوزه از ما خواستند و ما متوجه شدیم که باید این کار را در این زمینه شروع کنیم.

کیهان فرهنگی:

اینکه زبان متون دینی چیست؟ یک بحث کلامی است. این‌ها که فرمودید زبان عرفی است و زبان ریاضیات، زبان دقی است. آن‌ها که زبان اشاره را مطرح می‌کنند، بحث تأویلات و بطون را پیش می‌کشند، برای نمونه طعام در فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ (9) را علم می‌گویند. آن‌ها که در کلام این بحث را مطرح می‌کنند، از این زاویه به موضوع می‌نگرند.

آیت الله معرفت:

ما به آن‌ها هم متعرض می‌شویم. نکته‌ای که گفتم پایه آن‌ها است که ما برای آن دو مرحله قایل شده‌ایم، نخست: مفاهیم صرف ظاهری قرآن و دیگر رسیدن به آن حقایق عالیه که جنبه عرفی دارد و یک جنبه هم زبان خاص خود قرآن است.

کیهان فرهنگی:

بدین ترتیب در فهم متون، بحث ترجمه مطرح نبوده است.

آیت الله معرفت:

آن‌ها خلط مبحث کرده‌اند و پنداشته‌اند چیزهایی که در مجمع البیان آمده، تفسیر است؛ در صورتی که تفسیر نیست. این‌ها قرآن را ترجمه کرده‌اند. اینجا مباحث مختلفی پاسخ‌گوی تمام مسایل خواهد بود، نخست اینکه آیا مثال‌هایی که قرآن می‌آورد یا صحنه‌هایی که از آفرینش و زندگی انبیا مطرح می‌کند- و مثال هم نیستند- سمبولیک هستند؟ یعنی شجر و نار و این چیزها در کار نیستند و زبان رمزی است، یا اینکه حکم مثال را دارند؟ یا اینکه آیاتی چون فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ (10) قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَن یَأْتِیكُم بِمَاء مَّعِینٍ (11) که تفسیر شده به امام عالم که اگر از دست رفت، امام دیگر را چه کسی به شما معرفی می‌کند؟ این‌ها چگونه است؟ و کسانی که در وادی تأویل افتاده‌اند، ما به آن‌ها می‌گوییم که اشتباه کرده‌اند، چون القرآن نزل بلغة العرب و علی اسالیب کلامه و این اصل مسلم است و قرآن به بالاترین حد زبان عرب نازل شده است. آیا در کلمات عربی استعاره و مجاز نیست؟ مگر ما در مورد علم، خوراک علمی تغذیه نمی‌گوییم. مثلاً این آیه شریفه:
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ (12)
یعنی صورت‌هایی که در روزگار قیامت خیلی درخشنده و مبتهج و خوشحال و مسرورند، چون به خدای خود نظر افکنده‌اند. اهل «تشبیه» گفته‌اند که در قیامت مردم خدا را به عیان می‌بینند.
این جمودگرایی واداشته که بگویند مؤمنین در روز قیامت خدا را می‌بینند. زمخشری در تفسیر کشاف می‌گوید: ای بی‌انصاف‌ها! این کلام را اگر یک عرب معمولی می‌گفت، شما این معنی را از آن برداشت نمی‌کردید. آن وقت نمونه می‌آورد که بعد از ظهر یک روز تابستانی در مکه، مردم در خانه‌ها یا زیر سایه‌ها آرمیده بودند، یک کودک اهل سرویه (13) را دیدم که در کوچه‌های مکه گدایی می‌کرد و این عبارت را مترنم بود:
اعیینتی نویظرتی الی الله و الیکم
یعنی چشمان ریز من نظرش به خدا و شما مردم است، کمکم کنید. وی می‌گوید آنگاه که این دختر گدا این عبارت را می‌گوید، این معنا را- که خدا را می‌بیند و مردم را- استنباط نمی‌کنید؛ در صورتی که حتی مردم را هم نمی‌دید، چون در خانه‌هایشان بودند. اما وقتی قرآن گفت: شما این معنی را می‌فهمید؟ شما به قرآن جفا می‌کنید، قرآن طبق اسلوب عرب صحبت کرده است. در قرآن به اندازه‌ای استعاره، کنایه، مجاز و تمثیل داریم که به قول سکاکی: القاء المعانی بنحو المبطابقه. همانند کسی که می‌گوید به من آب بدهید چون تشنه هستم، کلامی گفته که به طور دقیق نشانگر همان الفاظی است که در ذهنش وجود دارد. می‌گوید این جور کلام نلحقه بکلام الحیوان یعنی این کلام با صدای یک گربه تفاوتی ندارد و هیچ ارزشی برای این کلام قایل نیستیم. کلام آنگاه ارزش دارد و در مدارج صعودی اوج می‌گیرد که از این حد فراتر بیاید، و آن وقتی است که در لفافه استعاره و مجاز و کنایه و ... قرار گیرد.

کیهان فرهنگی:

بدین ترتیب اگر در قرآن استعاره، کنایه، مجاز و تشبیه وجود دارد، نمی‌تواند زبان عقلی داشته باشد، زیرا هنگامی که شخصی برای نمونه به زبان حقوقی صحبت می‌کند، در گفتارش هیچ‌گاه استعاره، کنایه یا ... به کار نمی‌برد.

آیت الله معرفت:

هنر قرآن همین است، در عین اعمال این خصوصیات ... زبان قرآن دقی هم هست.

کیهان فرهنگی:

پس با این حال می‌توانیم بگوییم زبان عرفی هم نمی‌تواند باشد، چون زبان اگر عرفی باشد، هیچ‌گاه یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ (14) نمی‌گوید.

آیت الله معرفت:

یکی از ویژگی‌های کنایه در زبان عربی این است که جمع بین معنی حقیقی و مکنی به امکان دارد؛ یعنی مانعة الجمع نیستند. آن وقت قرآن از همین اسلوب‌ها استفاده کرده است و از این رو اصطلاحاً آن معنای نخست ظاهری‌اش را «تنزیل» نامیده‌ایم و معنای دیگری که عمیق‌تر است، نامش را گذاشته‌ایم «تأویل». از این رو پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید:
ما من آی الا و له تنزیل و تأویل.
همین پرسش را برای امام باقر (علیه السلام) طرح می‌کنند که: اینکه پیغمبر فرموده هیچ آیه‌ای نیست که دارای تنزیل و تأویل نباشد، یعنی چه؟ حضرت می‌فرماید: پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در این باره گفته‌اند:
مَا فِی القُرآنِ آیَةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهرٌ وَ بَطن.
یعنی یک ظاهر دارد و یک باطن. از امام باقر (علیه السلام) معنای این حدیث را می‌پرسند، امام (علیه السلام) می‌فرماید:
ظَهرها تَنزِیلُها وَ بَطنُها تأوِیلُها.
این مسایل از همان وقت مطرح بود و به همین سبب است که پیغمبر می‌فرماید: این ظاهر از آن عامه مردم است، اما پی بردن به آن معانی که پشت این ظواهر است، از آن خواص است که دانشمندان و علما باشند.
اینکه می‌گویند فلینظر الی طعامه یعنی به طعامت نگاه کن، ببین چه می‌خوری! خوب همین معنا مراد است. و این معنا بدون تردید قصد شده است، اما آیا برداشت دیگری از این آیه نیست؟ می‌گوییم قرآن معنای دیگری هم در نظر گرفته است. امام می‌فرماید: به طعام نگاه کن، طعام روح را هم اراده کرده است؛ یعنی امام صادق (علیه السلام) نمی‌خواهد بگوید تنها همین معنا است، بلکه می‌گوید این برداشت را هم می‌شود از قرآن دریافت کرد چون همان گونه که برای جسم طعام هست، برای روح هم طعام وجود دارد و طعام روح همان علم است.
مقصود از باطن، برداشت‌های کلی است؛ برداشت‌هایی که طبق قواعد باشد. استعاره علم به عنوان طعام روح یک امر معمولی است، یعنی غیرمتعارف نیست. این گونه تأویل، تأویل مستقیم است که هم شرع گفته، هم عرف گفته و هم عقلا می‌پسندند.

پی‌نوشت‌ها:

1. این مصاحبه در مجله کیهان فرهنگی سال دهم شماره 12؛ انعکاس یافت و از آنجا که حاوی مباحث مفیدی است، انعکاس آن را در اینجا مناسب دیدیم.
2. نساء، آیه 103.
3. اسراء، آیه 78.
4. همان.
5. انفال، آیه 24.
6. همان.
7. همان.
8. حشر، آیه 19.
9. عبس، آیه 24.
10. همان.
11. ملک، آیه 30.
12. قیامت، آیات 23-22.
13. سرویه قریه‌ای است در نزدیکی مکه که مردمانش بسیار فقیر و مفلوکند، ولی اکنون شهر مهمی شده است.
14. فتح، آیه 10.

منبع مقاله :
نصیری، علی؛ (1387)، معرفت قرآنی، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول.