نویسنده: رسول سعادتمند




 

آقایان بفرمایند بروند

حجت‌الاسلام و المسلمین عبدالعلی قرهی:

از خصایص امام این بود که هرگز دوست نداشتند در معابر عمومی طوری ظاهر شوند که عده‌ای دور و بر ایشان را بگیرند. تا آن جا که ممکن بود سؤالات طلبه‌ها را در خانه‌شان جواب می‌دادند. وقتی که از کلاس درس خارج می‌شدند، مسیر خلوتی را که عمدتاً کوچه‌های منتهی به منزل بود، انتخاب می‌کردند و به منزل می‌آمدند. بارها دیده می‌شد که بعد از درس عده‌ای از آقایان که دوست داشتند همراه امام حرکت کنند، به دنبال ایشان راه می‌افتادند اما وقتی امام متوجه حضور آقایان می‌شدند می‌ایستادند و می‌گفتند: «آقایان بفرمایند بروند.» (1)

مسجد کوچکی را انتخاب کردند

آیت الله مرتضوی لنگرودی:

امام در قم ابتدا در مسجد کوچکی که نزدیک سه راه موزه بود، تدریس می‌کردند. چون مکان کوچک بود و شاگردان زیاد، پیشنهاد شد که جای دیگری را برای تدریس انتخاب بفرمایند. ایشان مسجد سلماسی را انتخاب کردند که این نشان دهنده‌ی تقوای امام بود. زیرا کسی که نزدیک حرم تدریس می‌کند. قاعدتاً باید به مسجد اعظم و یا حداقل مسجد امام بروند نه جایی مانند مسجد سلماسی که دور از حرم و داخل کوچک است. (2)

به تنهایی به درس می‌رفتند

حجت‌الاسلام و المسلمین احسان بخش:

اگر می‌خواستیم بعد از درس احتراماً پنج نفر پشت سر امام حرکت کنیم، می‌گفتند: «بروید» معمولاً رسم بر این بود که طلاب پشت سر علما حرکت می‌کردند، ولی امام خوششان نمی‌آمد. خودشان به تنهایی به طرف خانه حرکت می‌کردند و به تنهایی هم به درس می‌آمدند و از این تشریفات و عناوین ظاهری هم که علامت بزرگی انسان بشمار می‌رود کاملاً به دور بودند. (3)

از کوچه‌ها می‌رفتند

حجت‌الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی:

طلبه‌ها بعد از درس دنبال امام راه می‌افتادند و امام برای آنکه نگویند چقدر مرید دارند راهشان را عوض می‌کردند و از کوچه‌ها می‌رفتند و حاضر نبودند از خیابان بروند. گاهی ما از مسجد می‌آمدیم بیرون و به طرف حرم می‌رفتیم. ایشان از کوچه‌ها می‌رفتند ما فکر می‌کردیم می‌روند منزل، اما بعد می‎‌دیدیم نزدیک حرم دوباره پیدایشان می‌‌شد. معلوم شد ایشان از کوچه‌ها می‌رفتند که طلبه‌ها دنبالشان نباشند. (4)

با دار و دسته راه نمی‌رفتند

حجت‌الاسلام و المسلمین سیدحمید روحانی:

امام در رفت و آمد و دید و بازدیدها همیشه تنها حرکت می‌کردند. ایشان با دار و دسته‌ای نمی‌رفتند و از راه انداختن اصحاب و عساکر و اطرافی متنفر بودند. آقای شیخ حسن صانعی نقل می‌کرد، روزی در قم امام می‌خواستند به دیدن یکی از علما بروند، لکن آدرس او را نداشتند و از من آدرس خواستند، من هرچه اصرار کردم که به عنوان راهنمایی تا در آن منزل ایشان را همراهی کنم، نپذیرفتند. (5)

آقایان می‌گیرند ما هم شرکت می‌کنیم

حجت‌الاسلام و المسلمین موسوی تبریزی:

در همان موقع که آقای بروجردی رحلت کردند، عده‌ای از مجتهدین و مدرسین و فضلایی که پای درس امام بودند، به امام پیشنهاد می‌کنند که برای آیت‌الله بروجردی مجلس فاتحه‌ای ترتیب بدهند، اما امام می‌گویند: «آقایان می‌گیرند و ما هم شرکت می‌کنیم» امام در همان موقع «خیال‌زدایی» کرده بودند و در همان مواقع از این مسندها رسته بودند ... امام موقع سوار شدن در تاکسی هیچ‌وقت روی صندلی پشت اتومبیل نمی‌نشستند بلکه در جلو و کنار راننده قرار می‌گرفتند تا هرگونه شبهه‌ای را از بین ببرند. امام حتی اجازه نمی‌دادند کسی در بیرون مسجد از ایشان سؤالی بپرسد و اگر کسی اشکال داشت در همان مسجد می‌باید سؤال می‌کرد. امام خودشان در کتاب «جهاد اکبر» می‌گویند: «انسان تا مادامی که مشهور نشده و یا عمامه‌اش بزرگ و یا ریشش بلند نشده است بایستی آدم شود و اگر در آن موقع نشد بعدها هم نمی‌شود.» (6)

مقید بودند کسی همراهشان نباشد

آیت الله سیدحسن طاهری خرم‌آبادی:

یک روز امام نشانی منزل یکی از علمای خرم‌آباد را که تازه از خرم‌آباد آمده بود از من سؤال کردند چون می‌خواستند به دیدن آن آقا بروند. گفتم: اجازه می‌دهید من در خدمتتان باشم؟ گفتند: «نه» امام مقید بودند که بعد از فوت آیت‌الله بروجردی وقتی به جایی می‌روند کسی همراهشان نباشد. (7)

آقایان بروند

حجت‌الاسلام و المسلمین عبدالعلی قرهی:

یکی از علمای ایرانی پس از بازگشت از سفر حج به منزل یکی از علمای نجف وارد شده بود. یکی از اشخاص آمد خدمت امام که ایشان را که می‌خواستند به دیدن آن آقا بروند به منزل ببرد. او قصد داشت امام را با تجلیل و تشریفات ببرد، لذا چند نفر را در کوچه، جلوی منزل آقا جمع کرده بود. موقعی که امام از منزل بیرون تشریف آوردند دیدند که چند نفری در کوچه و منزل ایشان ایستاده‌اند فرمودند که آن آقایان بروند. حتی به آن شخصی هم که متصدی این کار بود و همیشه در منزل امام و همراه او بود فرمودند: «بفرمایید خانه». هرچه اصرار کردند امام رد کردند، فقط من و آن شخص که راه را بلد بود همراه امام ماندیم. (8)

تنها می‌آمدند و تنها می‌رفتند

آیت الله عباس محفوظی:

روزی امام برای تدریس وارد مسجد اعظم شدند و یک نفر برای سلامت ایشان صلواتی فرستاد. امام از این کار ناراحت شدند. ایشان تنها به درس تشریف می‌آوردند. و تنها می‌رفتند. اگر کسی سؤال درسی می‌کرد، گوش می‌دادند و در بین راه جواب می‌دادند ولی بعد از اتمام درس حاضر نبودند کسی همراهشان باشد. به تعبیر ما طلبه‌ها از صدای نعلینی که دنبالشان باشد، خوششان نمی‌آید. (9)

حتی بعضی از مغازه‌دارها امام را نمی‌شناختند

حجت‌الاسلام و المسلمین سیدمحمد موسوی خوئینی‌ها:

امام از حالتهایی که برای ایشان تعیّن درست می‎‌کرد بی‌اندازه متنفر بودند و جلوی آنها را هم می‌گرفتند. اگر کسی به دنبال یا همراه ایشان راه می‌رفت. برمی‌گشتند و او را از این کار منع می‌کردند ... امام این‌قدر در این جهت جدیت کرده بودند که برخی از صاحبان مغازه‌های اطراف منزلشان سیمای ایشان را به درستی نمی‌شناختند. (10)

به کسی اجازه حرکت پشت شرشان نمی‌دادند

آیت الله خاتم یزدی:

وقتی امام می‌خواستند به حرم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) یا درس بروند در تمام این مدت پانزده سال غیر از آقای فرقانی به هیچ‌کس اجازه نمی‌دادند که کسی پشت سر ایشان حرکت کند. (11)

جرأت دخالت نداریم

حجت‌الاسلام و المسلمین سیدحمید روحانی:

آقای سیدعلی شاهرودی پسر مرحوم آیت‌الله شاهرودی (اعلی الله مقامه) نقل می‌کرد روزی در حرم مطهر حضرت علی (علیه السلام) دیدم امام در میان جمعیت انبوه در هم پیچیده می‌شوند و هر لحظه خطر آن است که زیر دست و پا بیفتند.
اتفاقاً در همان لحظه‌ها دو نفر نیز به عنوان همراه در پشت سر امام بودند. آقای شاهرودی به آن دو نفر اعتراض کرد که چرا ایستاده‌اید؟ منتظرید امام برای شما راه باز کند؟ پاسخ دادند ما جرأت دخالت نداریم. آقا اجازه راه بازکردن به ما نمی‌دهند. سیدعلی شاهرودی عصبانی می‌شود عبا را به گوشه‌ای می‌اندازد و جلو می‌رود و با سلام و صلوات مردم را از سر راه امام کنار می‌زند. اما امام مرتب دست به پشت او می‌زدند و او را از این کار منع می‌کردند. (12)

همراه من حرکت نکنید

حجت‌الاسلام و المسلمین فردوسی‌پور:

یکی از شب‌ها که به دنبال امام به حرم مشرف می‌شد دم در حرم که آقا کفششان را به کفشداری دادند و قدم به داخل ایوان گذاشتند به من که پشت سرشان بودم گفتند: «من از این که شماها همراه من می‌آیید رنج می‌برم». عرض کردیم ما هم می‌خواهیم به حرم مطهر مشرف شویم. فرمودند: «وقت دیگر حرم بیایید». عرض کردم وظیفه ماست در خدمت شما باشیم. فرمودند: «پس همراه من حرکت نکنید، از آن طرف خیابان مراقبت کنید ...» (13)

هیچ‌کس حق ندارد با من بیرون بیاید

حجت‌الاسلام و المسلمین سیدحمید روحانی:

در سال 1348 که به ده هزار زوار ایرانی پس از زیارت حج، ویزای عراق داده بودند، جمعیت انبوهی از زوار در نماز جماعت امام در مدرسه بروجردی نجف شرکت کردند و پس از پایان نماز می‌خواستند در خیابان‌ها با سلام و صلوات امام را همراهی و بدرقه‌ نمایند. اما امام هر شب بعد از نماز وقتی می‌خواستند از مدرسه بیرون بروند دستور می‌دادند که به مردم اعلام کنید هیچ‌کس حق ندارد با من از مدرسه بیرون بیاید، لذا زوار در مدرسه مکث می‌کردند تا وقتی امام دور می‌شدند به تدریج خارج می‌شدند. ایشان در شرایطی زوار ایرانی را از حرکت پشت سر خود برحذر می‌داشتند که در عراق سخت تنها و بی‌یاور بودند. (14)

فوراً صف را می‌شکافتند

حجت‌الاسلام و المسلمین علی دوانی:

امام همواره در مسیر خانه تنها حرکت می‌کردند، فقط گاهی مرحوم حاج آقا مصطفی هم در معیت ایشان بود. این اواخر- قبل از انقلاب در قم- امام را می‌دیدم که در تشیع جنازه بعضی از علمای بزرگ شرکت می‌کردند ولی همین که می‌دیدند اهل علم و مردم، دور ایشان حلقه زده‌اند فوراً صف را می‌شکافتند و از همانجا برمی‌گشتند. (15)

کارشان نداشته باشید

آیت الله علی‌اکبر مسعودی خمینی:

یکی از روزها که حرم حضرت معصومه (علیها السلام) شلوغ بود و امام می‌خواستند به آنجا مشرف بشوند، تنها من در خدمتشان بودم وقتی خواستم به عده‌ای که در جلوی ایشان بودند، بگویم که راه را باز کنید! امام می‌خواهند به حرم مشرف شوند آقا نگاه تندی به من انداختند و فرمودند: کارشان نداشته باشید بعد هم همان‌طور در میان جمعیت به زیارت پرداختند به طور کلی امام در مقایسه با مردم، هیچ امتیازی برای خود قائل نبودند در آن روز هم موج جمعیت ایشان را از این طرف به آن طرف می‌برد بالاخره پس از گذشت مدتی طولانی ایشان خود را به حرم حضرت معصومه (علیها السلام) رسانده و مشغول خواندن زیارتنامه شدند. (16)

ناراحت می‌شدند

حجت‌الاسلام و المسلمین ناصری:

در نجف وقتی به حرم می‌رفتیم امام اجازه نمی‌دادند حتی یک نفر را از جلوی ایشان کنار بزنیم حتی وضع به گونه‌ای بود که یکی دو نفری که همیشه همراه امام بودند، امام برای این‌ها راه را باز می‌کردند! یادم می‌آید شب عید بود امام به حرم رفتند. حرم خیلی شلوغ بود و من برای اینکه به طرف امام هجوم نشود از جلو دستم را آوردم که شخصی را کنار بزنم ایشان فوراً دست مرا گرفتند و عقب کشیدند. حتی وقتی ما به کسی اشاره می‌کردیم که جایش را به آقا بدهد، ناراحت می‌شدند. اکثر وقت‌ها که امام به حرم می‌رفتند حرم خیلی شلوغ بود و جاگیر نمی‌آمد و چون ناراحت می‌شدند که به کسی اشاره کنیم تا بلند شود و جایش را به ایشان بدهد، نیم ساعت قبل از ورود امام به حرم، یک نفر از برادران می‌رفت و جا می‌گرفت و تا آمدن آقا مشغول دعا و نماز می‌شد تا اینکه امام وارد می‌شدند و جای خود را به ایشان می‌داد و چون آشنا بود امام چیزی را نمی‌گفتند. (17)

شما نمی‌گذارید من زیارت کنم

حجت‌الاسلام و المسلمین فرقانی:

امام دایم به ما سفارش می‌کردند که بگذارید طبیعی وارد حرم بشوم، چون نمی‌خواستند که کسانی مثلاً بفهمند که ایشان یک مرجعی است که دارد به حرم مشرف می‌شود. در حرم بارها اتفاق می‌افتاد که آقا در وسط جمعیت معطل می‌شدند ولی به ما اجازه نمی‌دادند به کسی بگوییم راه را باز کنند، اگر کمترین حرکتی از ما می‌دیدند می‌گفتند شما نمی‌گذارید من زیارت کنم. (18)

با تعرض مرا منع کردند

حجت‌الاسلام و المسلمین سیدحمید روحانی:

امام از پس رو و پیش رو و این‌گونه امور سخت بیزار بودند. در نجف خود ناظر بودم که گاهی در حرم مطهر حضرت علی (علیه السلام) استخوان‌های این پیرمرد در میان انبوه جمعیت در هم فشرده می‌شد ولی به کسی اجازه نمی‌دادند که مردم را کنار بزند و برای ایشان راه باز کند. مرحوم آقای املایی نقل می‌کرد روزی در حرم مطهر امام حسین (علیه السلام) امام را دیدم که در میان انبوه زوار گیر کرده و قدمی نمی‌توانستند پیش بگذارند به جلو دویدم و به کنار زدن مردم و بازکردن راه پرداختم. امام با تعرض و تغیّر مرا منع می‌کردند و من بی‌توجه به منع ایشان به کار خود ادامه می‌دادم. یکباره متوجه شدم که امام از مسیری که من برای ایشان باز کرده‌ام نیامدند بلکه تغییر مسیر داده و در لابلای جمعیت به راه خود ادامه می‌دهند. (19)

حتی اشاره هم نمی‌کردند

حجت‎الاسلام و المسلمین فرقانی:

امام خیلی حسینی بودند و در ایام محرم که به کربلا مشرف می‌شدند هر روز در حرم حضرت سیدالشهدا زیارت عاشورا را با صد سلام و صد لعن می‌خواندند. این کار، گاهی یک ساعت و نیم طول می‌کشید ولی امام با آن سن زیادی که داشتند و در این اوقات هم حرم خیلی شلوغ بود (بخصوص بالای سر حضرت که امام می‌نشستند) میان مردمی که مرتب از روی شانه و اطرافشان رد می‌شدند می‌نشستند و اصلاً حاضر نبودند حتی ما به اشاره به کسی بگوییم که مواظب ایشان باشند تا متوجه می‌شدند برمی‌گشتند و به من می‌گفتند تو نمی‌خواهی من زیارت کنم! ایشان هیچوقت کنار دیوار نمی‌نشستند که مثل بعضی هم از رفت و آمد به دور باشند و هم به دلیل سن و خستگی یک و نیم ساعته بخواهند به دیوار تکیه دهند گاهی می‌دیدم امام به سجده می‌رفتند و بعضی از این عربها که رد می‌شدند درست پایشان را روی دست ایشان می‌گذاشتند و من می‌دیدم قرمز شده است ولی امام هیچ چیز نمی‌گفتند، حتی اشاره‌ای هم نمی‌کردند. (20)

من ماشین نمی‌خواهم

حجت‌الاسلام و المسلمین عبدالعلی قرهی:

امام در نجف که بودند یکی از ایرانیان ماشینی از آلمان خاص ایشان خریده بود که آقا با آن به حرم مشرف شوند و یا در ایّام زیارتی به کربلا بروند آقا می‌فرمودند: «من ماشین نمی‌خواهم» وقتی او اصرار می‌کرد که من این ماشین را به اسم شما و برای شما از آلمان آورده‌ام امام به او فرمودند: «اگر مال من است آن را می‌فروشم و پولش را به طلبه‌ها می‌دهم» او هم می‌گفت که نه شرط ما این است که شما این را نفروشید ما به او گفتیم آقا می‌فروشید به هر حال امام آن را نپذیرفتند. (21)

یک درشکه بگیر

حجت‌الاسلام و المسلمین عبدالعلی قرهی:

یک روز امام می‌خواستند تشریف ببرند منزل، به من فرمودند: یک درشکه بگیر.- کرایه آن کمتر از ماشین بود- ماشین نگیری‌ها! درشکه‌های نجف خیلی تمیز و مرتب نبود. باور کنید من خودم خجالت می‌کشیدم امام می‌خواستند تا آنجا که می‌شد، از سهم امام کمتر مصرف کنند. من سه چهار سال آخر در نجف نبودم. اما در مدتی که بودم تا آنجایی که می‌شد شاهد بودم که امام با درشکه می‌رفتند. البته گاهی که لازم می‌شد با ماشین می‌رفتند خلاصه در مصرف سهم امام خیلی مواظب بودند. (22)

مراسم بازدید عید جلوس نمی‌کردند

حجت‌الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی:

امام حاضر نبودند به طور رسمی در مراسم اجتماعی، آن طور که سایر علما شرکت می‌کردند و اهمیت می‌دادند شرکت کنند و یک نوع روحیّه انزواگرایانه داشتند؛ مثلاً در ایام عید در قم رسم بود که طلبه‌ها به دیدن علما بروند. امّا ایشان معمولاً به این نوع مراسم اهمیّت نمی‌دادند. یادم هست، مدتی من و آقای حاج شیخ حسن صانعی و آقای ربانی املشی و یکی دو نفر از دوستان دیگر که در زمان تحصیل، یک گروهی بودیم و برای خودمان محفلی داشتیم تلاش زیادی کردیم که امام را قانع کنیم به اینکه این مراسم را قبول کنند تا در روزهای عید، طلبه‌ها و علاقه‌مندان ایشان بتوانند به دیدنشان بیایند و حتی در این مورد کار را به گستاخی رساندیم یعنی آنقدر رفتیم و به ایشان فشار آوردیم تا به گردنشان گذاشتیم و در حالی که قانع نشده بودند، بالاخره پذیرفتند. ایشان حاضر نبودند که آنجا بساطی درست بشود. (23)

پی‌نوشت‌ها:

1. برداشتهایی از سیره‌ی امام خمینی، ج2، ص 123.
2. همان، ص 73.
3. همان، ص 122.
4. همان، ص 126.
5. همان، ص 122.
6. همان، ص 131.
7. همان، ص 124.
8. همان، ص 130-131.
9. همان، ص 125.
10. همان، ص 123.
11. همان، ص 124.
12. همان، ص 125.
13. همان، ص 129.
14. همان.
15. همان، ص 131-132.
16. همان، ص 134.
17. همان، ص 132.
18. همان، ص 134.
19. همان، ص 132-133.
20. همان، ص 133.
21. همان، ص 121-122..
22. همان، ص 68.
23. همان، ص 135.

منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (1390)، درسهایی از امام: قناعت و ساده‌زیستی، قم: انتشارات تسنیم، چاپ دوم