نویسنده: رسول سعادتمند




 

در مقابل رسول‌الله چه جوابی داریم؟

آیت الله کریمی:

در نجف بعضی‌ها خیال داشتند روشی اتخاذ کنند به عنوان ملاحظه سلسله مراتب مراجع عالیقدر شیعه تا به این بهانه موقعیت و حیثیّت اجتماعی امام را نادیده بگیرند. این امر به دوستان خیلی گران آمد. بنده با دو نفر مأمور شدیم از طرف کلیه دوستان خدمت امام برسیم و عرض کنیم که چنین مطلبی است. من چون در صحبت کردن صریحتر بودم به امام عرض کردم که هر محیطی آداب و رسومی دارد و ظاهراً مراعات رسوم اشکال شرعی نداشته باشد. و موقعیت حضرتعالی طوری است که شما برای عامه مسلمین هستید و این موقعیت باید برای اسلام حفظ شود و آقایان با آن برنامه‌ای که دارند می‌خواهند این موقعیت شما را نادیده بگیرند. یا خدای نخواسته به خیال خودشان هتک حرمت شما کنند، لذا ما از شما خواهش می‌کنیم بر اساس آداب و رسوم حاکم در این محیط، برنامه آقایان را نپذیرند. سخنان ما که تمام شد ایشان یک قصه‌ای نقل کردند که ما در مقابل عظمت روحی ایشان احساس حقارت و شرمساری کردیم. امام فرمودند: «در گذشته که برق نبود و کوچه‌ها تاریک بود یکی از آقایان به جایی می‌رفت و طبق مرسوم شخصی هم جلوی ایشان فانوس به دست گرفته بود. او اتفاقاً عازم مجلسی بود که یک آقای دیگری هم عازم آن مجلس بود. در راه که برخورد کردید، این آقا یک مقدار از آن دیگری فاصله گرفت تا معلوم شود که ایشان یک تشکیلات جدا و یک فانوس کش مخصوصی دارد و می‌خواست که موقعیتش شناخته شود.» امام پس از نقل این داستان فرمودند: «اگر روز قیامت ما را در محضر رسول‌الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به صف وادارند و از این چیزها از ما سؤال کنند، آیا آقایان برای این سؤال جوابی در نظر گرفته‌اید که مثلاً این جلوتر باشد آن عقبتر باشد، این زودتر باشد آن دیرتر باشد؟ این اعتباراتی که آقایان در نظر می‌گیرند اگر در آن صف، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) از ما سؤال کردند آیا جوابی داریم بگوییم؟ سپس فرمودند: «به آن برنامه‌ای که آنها تهیه کرده‌اند عمل کنید». (1)

مردم از من محافظت می‌کنند

حجت‌الاسلام و المسلمین انصاری کرمانی:

مشکل بسیار بزرگی روزهای اول اقامت امام در قم از نظر حفاظت و امنیت ایشان وجود داشت و آن این بود که امام مانع می‌شدند پاسداران با اسلحه دنبال ایشان باشند. همیشه می‌فرمودند: «من مأمور مسلح نمی‌خواهم» امام شبها به منزل فضلا و خانواده‌های شهدا می‌رفتند و مردم قم هم به مجرد این که می‌شنیدند امام از کوچه یا خیابانی عبور می‌کنند همگی از خانه‌ها بیرون می‌ریختند و دور ماشین امام جمع می‌شدند. حتی روی سقف ماشین سوار می‌شدند تا جایی که راننده نمی‌دانست کجا می‌رود و در عین حال امام می‌فرمودند: «کسی دنبال من نیاید، مردم از من محافظت می‌کنند» (2)

گریز از مسند نشینی

حجت‌الاسلام و المسلمین سیدحمید روحانی:

امام را در آن روزگاری که هنوز نهضت را آغاز نکرده بودند، می‌دیدم که وقتی وارد مجلس می‌شدند هر نقطه که جا بود می‌نشستند و غالباً دم در و در جمع مردم کوچه و بازار می‌نشستند برخلاف بسیاری که حتماً باید روی مسند می‌نشستند اگرچه جا نباشد، اصلاً امام همیشه از مسند نشینی گریزان بودند. (3)

تشک را کنار زدند

آیت الله محمدرضا توسلی:

امام در ایام تابستان بعضی از سال‌ها که حوزه علمیه قم تعطیل بود به محلات تشریف می‌بردند و در مسجد جامع شهر قبل از غروب و در ماه مبارک رمضان درس اخلاق می‎‌گفتند. روزی امام برای درس گفتن وارد مسجد شده و متوجه شده که آن روز تشکی برای ایشان انداخته‌اند. فوراً آن را کنار زدند و مثل سایر مردم روی زیلوی مسجد نشستند. (4)

من هم مثل بقیه هستم

آقای مصطفی کفاش‌زاده:

یک وقت در نوفل لوشاتو مقداری باران آمده بود. امام در اتاق بالا نماز می‌خواندند و افراد در بیرون اتاق کفش‌ها را درمی‌آوردند که در آنجا هم مقداری آب جمع شده بود و زمین هم مرطوب بود. یک بار به ایشان عرض کردم چون این جا زمین مرطوب است و باران هم می‌آید شما کفش‌هایتان را داخل دربیاورید. امام با تبسم فرمودند: «بقیه چکار می‌کنند، هرکاری بقیه می‌کنند من مثل هم بقیه هستم.» بعد کفشهایشان را بیرون درآوردند و برای نماز تشریف بردند. (5)

سادگی امام برای همه جذّاب بود

حجت‌الاسلام و المسلمین صابری همدانی:

در زمان سابق یک بار امام با اتوبوس به مشهد مشرف می‌شدند من هم همان سال در همان اتوبوسی که ایشان بود قصد تشرف داشتم. البته آن موقع طلبه جوانی بودم اما امام را می‌شناختم. ایشان خیلی خیلی ساده بودند. مثلاً وقتی که به سمنان رسیدیم و اتوبوس توقف کرد، ایشان آنجا غذا خوردند بعد وضو گرفتند و عبایشان را همانجا انداختند و نشستند و قدری استراحت فرمودند. تصور کنید که یک استاد معظم و مجتهد حوزه‌ی علمیه مانند مسافران دیگر که همه‌گونه افراد بودند رفتار کند. پیدا بود کارهای ایشان برای خداست. بعد که اتوبوس در خواجه ربیع نگه داشت دیدم ایشان هم خواجه ربیع را زیارت کردند و برگشتند. سادگی زندگی ایشان واقعاً برای همه‌ی ما جالب بود. ما خیال می‌کردیم حالا که آقا می‌خواهند به مشهد مشرف شوند لابد باید خیلی تشریفات داشته باشند. اما دیدیم خیر چنین نیست. (6)

این مسجد را باید احیا کرد

آیت الله محمدرضا توسلی:

امام در یکی از سفرهایشان به محلات که مصادف با ماه رمضان بود در مسجدی دورافتاده، متروک و بسیار کوچک که بیش از یک اتاق گلی نداشت به اقامه جماعت می‌پرداخت و این در حالی بود که عده‌ای از علما به ایشان پیشنهاد کردند که در مسجدجامع شهر اقامه جماعت بفرمایند. اما آن بزرگوار قبول نکرده و فرموده بودند در مسجد جامع کسی نیست که اقامه جماعت کند از این روی این مسجد را باید احیا کرد. (7)

راضی نیستم برای من صلوات بفرستید

حجت‌الاسلام و المسلمین سروش محلاتی:

امام تابستان بعضی از سال‌ها را به محلات تشریف می‌آوردند. حدود سال 1325 بود که ایشان تابستان آن سال به محلات آمده بودند. علمای شهر ما که به ایشان اخلاص داشتند از امام درخواست کردند که مسجدی در اختیارشان بگذارند تا مردم بهره ببرند، اما امام فرمودند: «مرا به حال خود بگذارید و به کار خودتان مشغول باشید.» و نپذیرفتند. پس از چند روزی که از ماه رمضان گذشت عده‌ای گفتند حالا که شما جماعت را نپذیرفتید حداقل یک جلسه‌ای باشد که بعضی‌ها از محضرتان استفاده بکنند. بالاخره بعد از صحبت‌ها امام آن جلسه را پذیرفتند و این جلسه در روزهای ماه رمضان ساعت پنج بعدازظهر در مسجدی که در مرکز شهر بود، برپا شد و ایشان پای یک ستونی روی زمین می‌نشستند و جمعیت دور ایشان می‌نشستند. مرسوم بود که اگر کسی از روحانیون داخل می‌شد به احترامش کسی می‌گفت صلوات بفرستید. در اینجا هم یک شخصی بود که وقتی امام وارد مسجد می‌شدند جمعیت را به ذکر صلوات دعوت می‌کرد. روز اول که این صلوات را فرستادند پس از اتمام جلسه ایشان آن شخص را خواستند و فرمودند: «شما این صلواتی که می‌فرستید منظورتان ورود من است یا آن که این صلوات برای رسول بزرگوار اسلام است. اگر برای رسول اکرم صلوات می‌فرستید این صلوات را یک وقت دیگری بفرستید و اگر چنانچه برای من است که وارد مسجد می‌شوم، من راضی نیستم.» از آن جلسه یک نکته‌ای نظرم هست که ایشان با زبان بسیار ساده فرمودند: «برادران مسلمان و عزیز، شما که یک کت و شلوار فاستونی پیدا کرده‌اید و می‌پوشید و با یک کت و شلوار حالتان تغییر می‌کند، یک غروری پیدا می‌کنید، فکر نکرده‌اید که این فاستونی پشمی از کجا تهیه شده؟ آیا مواد این پشم همان پشم نیست که کمر گوسفندی را پوشانده بود؟ گوسفند همین پشم را داشت و غروری هم نداشت؛ و حالا که همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد و کت و شلوار شد یک مرتبه حال شما را تغییر داده است. این چه بدبختی است که ما به چنین چیزهای بی‌اساس دل خود را خوش می‌کنیم؟». (8)

این سجاده را ببر

حجت‌الاسلام و المسلمین فرقانی:

امام در مدرسه آقای بروجردی در نجف روی یک قالیچه کلکی زبر نماز می‌خواند یک نفر یک قالیچه کاشانی مناسب سجاده آورد و خدمت ایشان تقدیم کرد آقا دو شب با آن نماز خواند شب سوم که با ایشان از خانه بیرون آمدیم که به مدرسه برویم فرمودند آقای فرقانی این سجاده را ببر آن قالیچه اولی را بیاور ما هم ناچار شدیم آن قالیچه نفیس را بردیم و همان قالیچه زبر و خشن اولی را انداختیم. (9)

با ناراحتی پتو را جمع کردند

حجت‌الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی:

مسجدی که امام در قم در آن درس خارج می‌گفتند، مسجد سلماسی بود. مسجد ساده‌ای که کف آن با زیلوهای نازکی فرش شده بود و بخصوص در زمستان سرد نشستن روی آن واقعاً نوعی ریاضت به حساب می‌آمد. روزی طلاب با هم گفتند این درست نیست که امام نیز همانند ما روی زیلوهای نازک و سرد بنشینند. لذا، یکی از طلبه‌ها برخاست و قبل از این که امام بیاید عبای پشمی خود را تا کرده و در جایی که ایشان می‌نشستند پهن کرد. همه از این کار خوشحال بودیم، اما همین که ایشان وارد مسجد شدند و برای نشستن به جای مخصوص خود رفتند و آن عبا را پهن دیدند با ناراحتی آن را جمع کرده و به کناری گذاشتند و مانند هر روز مثل دیگران روی زیلو نشستند و آثار ناراحتی تا پایان درس در چهره ایشان هویدا بود. (10)

نمی‌خواهد پتو بیاندازید

حجت‌الاسلام و المسلمین عبدالعلی قرهی:

اوایلی که امام به نجف آمده بودند، گاهی من قبل از این که امام به بیرونی تشریف بیاورند پتو می‌انداختم. امام فرمودند: «نمی‌خواهد جمع کنید» و روی قالی نشستند و منظورشان این بود که پتویی را که می‌اندازی این امتیازی برای من است ولی بعدها که در نجف به حالت رسم درآمده بود که در مجلس تشک می‌انداختند ما هم در بیرونی منزل امام تشک می‌انداختیم. (11)

هر جایی خالی بود می‌نشستند

حجت‌الاسلام و المسلمین فرقانی:

امام در نجف به هر مجلسی که وارد می‌شدند هر جای خالی بود همانجا می‌نشستند. هرچه هم به ایشان تعارف می‌کردند اعتنا نمی‌کردند که مثل بعضی‌ها جای دیگران را به خاطر نشستن خود تنگتر کنند. امام گاهی طول مجلس فاتحه‌ای را در سالن مسجد طی می‌کردند که بروند و در جایی که خالی است بنشینند. تا می‌نشستند بلافاصله قرآن می‌خواندند و بعد با اطرافیان احوالپرسی می‌کردند و سپس برمی‌خاستند و به منزل می‌رفتند. (12)

خودشان اتاقشان را تمیز می‌کردند

خبرنگار روزنامه اطلاعات:

امام از وقتی که وارد پاریس شدند خودشان عهده‌دار تمیز کردن اتاق محل مسکونی خود شده بودند و هرچه به ایشان اصرار می‌شد اجازه بدهند دیگران این کار را بکنند، چنین اجازه‌ای نمی‌دادند. ایشان در روزهای اقامتشان در نوفل لوشاتو مثل همیشه زندگی ساده و بی‌پیرایه‌ای داشتند و علی رغم این که خبرنگاران پرتیراژترین نشریات جهان برای گفتگو با ایشان رقابت سختی با یکدیگر داشت و تصاویر امام را در صفحات اول نشریاتشان چاپ می‌کردند، اما ایشان در روش زندگی خودشان هیچ تغییری ندادند و همچنان به دور از تشریفات بودند. (13)

تنها کرایه شما و خودم را می‌دهم

حجت‌الاسلام و المسلمین محمدرضا ناصری:

وقتی امام می‌خواستند به ایران بیایند مقدمات سفر خبرنگاران و گزارشگران و هیأت همراه امام به ایران که فراهم شد موضوع توسط حاج احمدآقا به امام گزارش شد. امام خطاب به فرزندشان فرمودند: من تنها، کرایه شما و خودم را پرداخت می‌کنم!
این سخت باعث شگفتی خبرنگاران شد چون معمولاً این طیف هرگاه همراه شخصیت‌ها از کشوری به کشور دیگر جهت تهیه خبر اعزام می‌شوند از امکانات رایگان مانند بلیط هواپیما و هتل و ... برخوردار هستند. بعد از این بود که تعداد آنها از دویست نفر به هفتاد نفر تقلیل یافت. (14)

مگر می‌خواهند کوروش را وارد ایران کنند؟

حجت‌الاسلام و المسلمین فردوسی پور:

روزی از کمیته استقبال از تهران به پاریس زنگ زدند. من مسؤول دفتر و تلفن امام بودم. تلفن کننده شهید مظلوم دکتر بهشتی بود که می‌گفت برای ورود امام برنامه‌هایی تنظیم شده، به عرض امام برسانید که فرودگاه را فرش می‌کنیم، چراغانی می‌کنیم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلی‌کوپتر می‌رویم و ... وقتی خدمت امام مطالب را عرض کردم پس از استماع دقیق که عادت همیشگی ایشان بود که سخن طرف مقابل را به دقت گوش کنند و آنگاه جواب گویند، با همان قاطعیت و صراحت خاص خود فرمودند: «برو به آقایان بگو مگر می‌خواهند کوروش را وارد ایران کنند! ابداً این کارها لازم نیست یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران بازمی‌گردد. من می‌خواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال شوم. (15)

اگر می‌خواهید بمانم تزئینات نکنید

آیت الله محمدرضا توسلی:

زندگی امام از هر جهت بسیار ساده بود نه تنها ایشان در زندگی شخصی خود مراقبت بر ساده‌زیستی داشتند که نسبت به آنچه به ایشان مرتبط می‌شد نیز مراقبت می‌نمودند؛ از باب نمونه حسینیه جماران با این که به شخص ایشان زیاد ارتباط نداشت و مکانی بود به نام امام حسین (علیه السلام) ولی امام نگذاشتند از نظر تجمّل و زیبایی تغییری در آن ایجاد شود. حتی وقتی آقای جمارانی خواست آنجا را سفیدکاری کند امام فرمودند: «اگر می‌خواهید من این‌جا بمانم تزئینات نکنید.»
موقعی که امام متوجه شدند که می‌خواهند حسینیه را کاشی کاری کند عصبانی شدند و فرمودند: «من از این جا می‌روم» (16)

بگذارید من بمیرم

حجت‌الاسلام و المسلمین انصاری کرمانی:

روزی گروه زیادی از اقشار مختلف مردم با امام ملاقات داشتند وقتی امام وارد حسینیه جماران شدند مردم شروع به ابراز احساسات و شعار دادن کردند. امام بدون توجه به احساسات مردم به طبقه بالای حسینیه خیره شده بود چون احساس می‌کردند که تغییری در وضع حسینیه پیش آمده است. چند لحظه‌ای بدین منوال گذشت تا این که امام متوجه مردم شده به ابراز احساسات آنها پاسخ دادند و ملاقات تمام شد و مردم رفتند بعد از ملاقات همین که وارد اتاقشان شدند با عصبانیت فرمودند: «در حسینیه چه کار می‌کنید؟» آقای رسولی و صانعی گفتند آقا طبقه بالای حسینیه را گچ‌کاری می‌کنیم امام با عصبانیت فرمودند: «بگذارید من بمیرم و شما بدون اجازه‌ام این کار را بکنید تا زنده هستم حق ندارید بدون اجازه من در محدوده زندگیم کاری انجام بدهید.» ما همان موقع کار را تعطیل کرده و به گچکار گفتیم دست نگهدارید که از این به بعد ادامه کار حرام است و این محل هنوز به صورت نیمه کاره باقی مانده و قابل مشاهده است. (17)

موافق کارهای حفاظتی ما نبودند

آقای مصطفی کفاش‌زاده:

دکتر عارفی پزشک امام اصرار زیادی داشت که در جماران باید اتاق سی. سی. یو کوچکی داشته باشیم تا اگر حالتی به امام دست داد منتظر آمبولانس و اینها نشویم و بتوانیم امام را در اینجا تحت مراقبت، یکی دو روزی نگه داریم.
همان ایده‌ی آقای دکتر عارفی بود که این‌جا (بیمارستان قلب جماران) به صورت یک بیمارستان کوچک مجهّز درآمد و هیچ کس هم از بیت‌المال یا سهم امام یا از جایی برای ساختن آن پول نداد. خود ما چند نفر بودیم که انجام دادیم، قاعدتاً امام با این کارهای ساختمانی و حفاظتی هیچ موافق نبودند. (18)

کار بیخودی کرده‌اید

حجت‌الاسلام و المسلمین انصاری کرمانی:

هنگامی که می‌خواستیم از نماز جماعتی که امام با شخصیت‌های سیاسی و خانواده شهدا در ماه مبارک رمضان داشتند فیلمبرداری کنیم، برای کسب اجازه خدمت ایشان رفتیم. امام که در آن ساعت طبق برنامه همیشگی قرآن می‌خواندند سرشان را بالا آورده و فرمودند: «چه می‌گویید؟» عرض کردم از شما تقاضا داریم اجازه بفرمایید از نماز امشب فیلمبرداری کنیم. امام با تأثر و ناراحتی در حالی که چند لحظه سرشان را پایین انداخته بودند، فرمودند: «شما کار بیخودی کرده‌اید که وسائل فیلمبرداری را آماده کرده‌اید.» بنده دیدم اگر اصرار نکنم قضیه منتفی می‌شود. عرض کردم آقا ما زحمت کشیده‌ایم و مهمانان شما هم انتظار قبول این دعوت را دارند، لذا با اکراه این مسأله را پذیرفتند. (19)

برای من تشریفات نگذارید

حجت‌الاسلام و المسلمین انصاری کرمانی:

ملاقات‌های مسؤولین و شخصیت‌ها با امام در یک اتاق کوچک سه در چهار انجام می‌شد و کسی از محتوای حرف‌های رد و بدل شده اطلاعی نداشت. بارها مردم تقاضا کرده بودند که ملاقات‌های خصوصی امام با شخصیت‌های سیاسی و بعضاً جهانی را جهت حفظ در تاریخ ضبط و فیلمبرداری کنیم اما می‌دانستیم که امام در این امور مانع ما می‌شوند و راضی به نصب دوربین فیلمبرداری در اتاقشان نیستند و این کار را تشریفات می‌دانند. حدود یک سال در مورد این قضیه با ایشان صحبت کردم تا این که پذیرفتند این کار صورت بگیرد. در یک فرصت دو، سه روزه که امام ملاقات نداشتند با همکاری برادران صدا و سیما وسایل فیلمبرداری را در اتاقشان نصب کردیم یک روز صبح که امام طبق روال قبلی جهت ملاقات وارد این اتاق شدند تا چشمشان به سقف افتاد و وسایل فیلمرداری از جمله چند پروژکتور را که به سقف نصب شده بود دیدند ناراحت شده و فرمودند: «همین امروز این وسایل را از اتاق من جمع کنید و برای من در این آخر عمری تشریفات نگذارید من احتیاج به این کارها ندارم.» و ما مجبور شدیم بلافاصله از برادران سیما بخواهیم وسایلشان را جمع کرده و ببرند وقتی وسایل جمع‌آوری شد آثار کندن و جوشکاری پروژکتورها در سقف باقی مانده بود. می‌خواستیم سقف را رنگ بزنیم گفتیم ممکن است امام اشکال بگیرند که به چه مناسبت خراب کردید که حالا می‌خواهید اصلاح بکنید لذا از ایشان سوال کردم که آیا اجازه می‌دهید که جای این جوشکاری‌ها را رنگ بزنیم. فرمودند: «احتیاجی نیست» آثار این وسایل هنوز هم در سقف این اتاق قابل مشاهده است. (20)

بین طبقه‌ی ضعیف استحمام می‌کردند

آقای حسین شهرزاد:

زمانی که امام به حمام تشریف می‌آوردند، برخلاف وضع خاص آن زمان که حمامی‌ها مکان‌هایی را با توجه به سطح طبقات برای مردم در نظر گرفته بودند، در بین طبقه ضعیف و قشر پایین استحمام می‌کردند. (21)

پی‌نوشت‌ها:

1. همان، ص 136-137.
2. همان، ص 139.
3. همان.
4. همان.
5. همان، ص 140- 141.
6. همان، ص 141.
7. همان، ص 73.
8. همان، ج5، ص 184.
9. همان، ج2، ص 62.
10. همان، ص 142-143.
11. همان، ص 144.
12. همان، ص 143.
13. همان، ص 144.
14. همان، ص 103.
15. همان، ص 144-145.
16. همان، ص 146.
17. همان، ص 146-147.
18. همان، ص 147.
19. همان، ص 148.
20. همان، ص 148-149.
21. همان، ص 117.

منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (1390)، درسهایی از امام: قناعت و ساده‌زیستی، قم: انتشارات تسنیم، چاپ دوم