دم مسیحایی عیسی آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم

مدتی به مرض تب شدید مبتلا شدم و بیماری ام به طول انجامید و کار بجایی رسید که قوای من ضعیف شد و طبیب من سید الفقهاء و المجتهدین آقای حاج سید علی شوشتری ( صاحب مقامات و کرامات و از علمای بزرگ شیعه ) که شغل ایشان طبابت نبود و غیر از من دیگری را معالجه نمی کرد ، از من مایوس شد لکن جهت تسلی من بعضی دواهای جزیی به من داد .
اتفاقاً روزی از رفقا نزد من آمد و گفت : برخیز به وادی السلام برویم . گفتم : تو خود می بینی که که قدرت بر حرکت ندارم . اصرار کرد تا آنکه مرا حرکت داد . تا وادی السلام رسیدیم .
ناگاه مقابل خود مردی را با لباس عربی و با ابهت و جلال مشاهده کردم که روبه من آورد و چون به من رسید دستهای خود را دراز نموده ، فرمود : بگیر ؛ من با ادب تمام دست دراز کرده و گرفتم .
دیدم به قدر پشت ناخن ورق روی نان بود که از حرارت آتش از پشت نان جدا شده بود . آن را به من داد و از نظرم دور شد .
پس قدری راه رفته آن را بوسیده برهان خود گذارده و خوردم .
چون آن نان را خوردم دل مرده من زنده شد و خفگی و دلتنگی و شکستگی از من زایل شد و زندگی تازه به من بخشید و حزن و اندوه از من دور شد و هیچ شک نکردم که آ« شخص قبله مقصود و ولی معبود بود .
پس شادمان و مسرور به منزل خود برگشتم و دیگر در خود اثری از بیماری ندیدم . چون صبح شد به عادت هر روز نزد سید جلیل جناب سید شوشتری رفته دست خود را به او دادم . چون دستم را گرفت و نبضم را دید ، تبسم کرد و فرمود : چکار کردی ؟
عرض کردم که کاری نکردم . فرمود : راست بگو . و از من پنهان مکن .
چون واقعه را عرض کردم ، فرمود : دانستم که نفس عیسی آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم به تو رسیده است . جانم را خلاص کن . برخیز که دیگر حاجت به طبیب نداری و سالم شدی .
راوی گوید : دیگر آن آقا را ندیدم . مگر یک روز در حرم امیرالمومنین علیه السلام که چشمم به جمال او روشن شد . رفتم نزدیکش که زیارتش کنم که ناگاه از نظرم پنهان شد و دیگر او را ندیدم .1

پی نوشت

1 . سید نعمت الله حسینی ، مردان علم در میدان عمل ، ج، ص 380 به نقل از دار السلام عراقی ، ص 329 .