نویسندگان: دیوید درسلر و ویلیام ویلیس
برگردان: مهرداد هوشمند و غلامرضا رشیدی



 

آیا دوست دارید خبرچین پلیس شوید؟ آیا کرم خاکی آبپز را به گوشت گاو سرخ کرده ترجیح می‌دهید؟ آیا وقتی واعظی دارد بر منبر وعظ می‌کند، رادیوتان را روشن می‌کنید تا اخبار ورزشی گوش کنید؟ احتمالاً به این سؤالات پاسخ منفی می‌دهید؛ زیرا رفتارتان تحت تأثیر ارزشها و نگرشهایی است که در جامعه کسب کرده‌اید.
«ارزش» عبارت از قضاوتی است که شخص در جامعه در مورد میزان مطلوب بودن یا نبودن محرکی خاص کسب کرده است. «نگرش» عبارت است از تمایل اکتسابی فرد به پاسخ دادن به محرکی خاص به صورتی خاص. نگرشهای شخصی بستگی به ارزشهای او دارد.
اصطلاح «خبرچین پلیس» را در نظر بگیرید. اگر شما را به یاد شخصی نفرت انگیز می‌اندازد، در این صورت این محرک ارزش منفی برای شما دارد و نگرش احتمالی شما در قبال این محرک، عدم تمایل شما به خبرچین شدن برای پلیس خواهد بود. اگر به قضاوت شما، گوش دادن به رادیو در کلیسا به علت بی ادبانه بودن آن نامطلوب است؛ در آن صورت این ارزش ممکن است در شما نگرشی ایجاد کند و مانع آن می‌شود که در کلیسا، رادیو را روشن کنید؛ که البته این امر بستگی به میزان علاقه شما به اطلاع یافتن از نتیجه مثلاً دور دوم بازی تیم مورد علاقه‌تان دارد.
ارزشها و نگرشها موجودیتهایی عینی و ملموس نیستند، بلکه به عقاید و مفاهیمی اشاره می‌کنند که وجود آنها را می‌توان از روی تأثیر آنها استنباط کرد. شاید شما اعتقاد داشته باشید که خداوند مهربان است، قادر مطلق است و باید پرستیده شود. همسایه شما نمی‌تواند این قضاوت ارزشی شما را «ببیند.» اما این قضاوت، تمایل یا نگرش لازم را برای عمل کردن به شیوه‌ای خاص در اختیار شما می‌گذارد و همسایه شما می‌تواند آن ارزش قضاوتی را زمانی استنباط کند که ببیند شما به طور منظم عبادت و از احکام دینی در زندگی روزمره خود پیروی می‌کنید.
با وجود این، رفتار و گفته‌های شفاهی معمولاً از نظر ناظر بیانگر ارزشها و نگرشهای اساسی شخصی نیست. ریچارد تی.لاپیر (Richard T.Lapiere) می‌نویسد: «چه کسی می‌تواند با اطمینان بگوید کسی که به جنگ می‌رود به ادعای خود از روی وفاداری به کشور خود چنین می‌کند یا اینکه به جنگ می‌رود چون می‌داند اگر نرود جامعه او را طرد می‌نماید؟» جامعه شناسان و روان شناسان اجتماعی از تلاش خود برای ابداع روشهای سنجش آنچه نگرش انگاشته می‌شود، با همین مشکل روبرو هستند. آنچه آنان واقعاً مشغول ارزیابی آن هستند حرفها و کارهای مشهود افراد تحت بررسی است. شخصی ممکن است مدعی شود که با تقلب در امتحان مخالف است، اما نگرش او ممکن است با این کار اصلاً مغایر نباشد. یک مأمور تحقیق که متکی به مشاهده رفتار است، ممکن است تقلب دانش آموزی را در امتحان نبیند. این موضوع به طور قطعی ثابت نمی‌کند که آن دانش آموز نگرشی علیه تقلب دارد، در آن موقع سرگرم تقلب کردن نیست یا در آینده تقلب نخواهد کرد. بنابراین هر چند این دانش آموز تقلب را محکوم می‌کند و تقلبی هم در زمانی خاص از وی دیده نشده است، ممکن است با وجود اینها با تقلب مخالف نباشد.
گذشته از خطرات سنجش نگرشها از روی ارزیابی گفته‌ها و کردارها، پیچیدگی دیگری که در کار محقق ایجاد می‌شود ناشی از آن است که قاعدتاً آنچه شخص مورد بررسی به او پاسخ می‌دهد، صرفاً بیان چیزی است که دوست دارد یا دوست ندارد، می‌پذیرد یا رد می‌کند. ممکن است کسی بگوید که مشت زنی حرفه‌ای را دوست دارد (یا ندارد). بعد از تجزیه و تحلیل پاسخهای تعدادی از افراد، چنین پاسخی قطعاً چیزی را آشکار می‌کند، اما آنچه حذف شده است، معیار جدیت نگرشهای مورد سؤال است. سنجش جدیت با دقتی که در مسائل ریاضی به کار می‌رود فوق العاده مشکل است. فرض کنید نگرش «جان»، «مری» و «تد» این است که مشت زنی حرفه‌ای را باید ممنوع کرد. اعتقاد هر کدام درباره این موضوع چقدر محکم است؟ ممکن است اعتقاد «جان» خیلی محکم، اعتقاد «مری» کمتر و اعتقاد «تد» کمتر از مری باشد. چون تفاوت جدیت نگرش را نمی‌توان از لحاظ ریاضی تعیین کرد؛ جمع پاسخهای داده شده به موضوع غیرقانونی کردن مشت زنی حرفه‌ای صرفاً سه «رأی» را نشان می‌دهد که هر کدام ارزش یکسانی دارد. هر نتیجه‌ای که در این خصوص گرفته شود تا حدی گمراه کننده است.
مشکل دیگر سنجش نگرش این است که چیز یا پدیده‌ای خاص برای همه کسانی که نگرشی درباره آن دارند اهمیتی دقیقاً یکسان ندارد. کارول (Carol) ممکن است جنگ را خون‌ریزی بی فایده‌ای تلقی کند که هیچ کدام از طرفین در آن پیروز نمی‌شوند. آدل (Adele) ممکن است آن را روشی ضروری برای حل برخی اختلافات میان ملتها بداند. دیوید (David) ممکن است آن را وسیله‌ای مفید برای حفظ تعادل جمعیت جهان و وسایل امرار معاش محسوب کند. فرض کنید از هر یک از این افراد این سؤال یکسان پرسیده شود: «آیا فکر می‌کنید باید با زامبودیا وارد جنگ شویم؟» پاسخهای داده شده کاملاً یکسان نخواهد بود؛ زیرا نگرش هر فرد، تفاوتی کیفی با نگرشهای دیگران خواهد داشت.
اما با وجود مشکل فعلی در سنجش نگرشها، روشهایی که ابداع شده، کمک ارزشمندی به بررسی رفتار بشر می‌کند. این روشها دائماً در حال بهبود هستند و دانشمندان علوم اجتماعی با کاربرد آنها رفته رفته یاد می‌گیرند که استنباطهای دقیقی در مورد ارزشها و نگرشها به عمل آورند.

دسته بندی ارزشها و نگرشها

ارزشها و نگرشها را می‌توان به چهار دسته تقسیم کرد:
1- آنهایی که از راه تجربه با منابع غیرانسانی آموخته می‌شوند. اگر سگی نوزادی را گاز بگیرد، بعدها ممکن است این تمایل در او ایجاد شود که وقتی سگی را می‌بیند پا به فرار بگذارد. چنین رفتاری که مبتنی بر تجربه با منابع غیرانسانی است، برای جامعه شناسان ارزشی اتفاقی دارد.
2- آنهایی که از منابع انسانی آموخته می‌شوند، اما از دیگران پنهان نگاه داشته می‌شوند. فرض کنید زنی شوهردار خیلی مایل است با یکی از آشنایان مرد خود رابطه داشته باشد، اما از عرفا و سایر ملاحظات اجتماعی پیروی می‌کند و احساسات خود را بروز نمی‌دهد. تحت این شرایط مرد آشنای او از تمایل او باخبر نمی‌شود.
ارزشها و نگرشهای افشا نشده برای جامعه شناسان اهمیت زیادی دارد. مشکل مربوط است به ظاهر کردن آنها برای بررسی. اگر از گروهی از زنان بپرسید: «آیا هرگز مایل بوده‌اید خارج از زندگی زناشویی رابطه‌ای با دیگری برقرار کنید؟» چه جوابهایی به شما داده خواهد شد؟ برخی می‌گویند نه و راست هم می‌گویند؛ برخی هم می‌گویند بله و راست می‌گویند؛ عده‌ای دیگر بکلی دروغ خواهند گفت. عده‌ای هم چیزی را که معتقدند درست است می‌گویند، اما واقعاً پایبند آن نیستند؛ زیرا کاملاً نگرش خود را در این باره نمی‌دانند.
3- آنهایی که از منابع انسانی آموخته شده‌اند و در تعامل با برخی مردم افشا شده، اما در تعامل با برخی دیگر مخفی نگاه داشته می‌شود. زنی ممکن است به دوست خیلی صمیمی خود بگوید که شوهرش از چاپلوسی خیلی خوشش می‌آید، اما خود این حرف را به شوهرش نگوید. مردی ممکن است از گفتن داستانهای غیراخلاقی لذت ببرد و در مهمانی‌ها دوستان هم فکرش را با آنها سرگرم کند اما در گفتگو با رئیس خود بسیار محتاط باشد. دانشمندان علوم اجتماعی به ارزشها و نگرشهایی که اینچنین بیان و مخفی نگاه داشته می‌شوند بسیار علاقه دارند و در شناخت آنها موفقیت محدودی کسب کرده‌اند.
4- آنهایی که از منابع انسانی آموخته شده‌اند و در هر تعاملی که آنها را آشکار می‌کند علناً افشا می‌شوند. اینها صفاتی هستند که معمولاً وقتی شخصی در حضور دیگران است، یا ضروری هستند یا ترجیح داده می‌شوند. مثلاً بیشتر ما مهمانمان را تا جلوی در بدرقه می‌کنیم. بیشتر ما با استعمال هروئین مخالفیم.
دسته‌های 2، 3 و 4 را می‌توان بدرستی ارزشها و نگرشهای «فرهنگی» نام نهاد. آنها از این لحاظ فرهنگی‌اند، که مشترکاً با گروههای فرهنگی کسب می‌شوند و همه در آنها سهیم هستند. آنها مبانی تصمیم در مورد طرز رفتار را عرضه می‌کنند و فرد را قادر می‌سازند پیش بینی کند که دیگران در موقعیتی خاص چه خواهند کرد.

ارزشها و نگرشهای مطابق و متضاد

ارزشها و نگرشهای درونِ گروهی خاص گرایش به یکسان شدن دارند. مردم معمولاً ارزشها و گرایشهای پسندیده کسانی را که با آنان معاشرت دارند کسب می‌کنند. در جامعه ما بیشتر مردم به سگ همسایه لگد نمی‌زنند و کسی هم سگها را نمی‌خورد. فرد ایرانی که مصاحبه با وی در فصل دو ارائه شد با دختری متولد آمریکا ازدواج کرد. او ظاهراً تا در این کشور بود قصد نداشت زن دیگری به خانواده خود بیفزاید، زیرا مورد قبول واقع نمی‌شد و مجازات قانونی هم دربرداشت. با وجود این او می‌گوید: «احتمال دارد که وقتی با همسرم به کشورم برگردیم زن دیگری بگیرم». در ایران چنین کاری مقبول و قانونی است.
هماهنگی کامل ارزشها و نگرشها در جامعه وجود ندارد و اعضای جامعه یکسانی مطلق را نه انتظار دارند و نه می‌خواهند. آن ایرانی گفت که در کشور او مردان می‌توانند بیشتر از یک زن داشته باشند. اما والدین خود او تک همسری هستند و کسی را که بیشتر از یک زن دارد دست می‌اندازند. همچنین در جامعه آمریکا نگرشها و ارزشها بسیار متنوع است. مثلاً وقتی رئیس جمهوری را انتخاب می‌کنیم، همه هم رأی نیستیم. نظام ارزشی ما در بسیاری از زمینه‌ها قدری فردیت را ترغیب می‌کند.
برخی ارزشها و نگرشهایی که مقبول و ویژگی بخشهای بزرگی از جامعه است، با ارزش و نگرشهای کلی جامعه تضاد پیدا می‌کند. در هر حال این نگرشها و ارزشها را باید جزئی از فرهنگ جامعه تلقی کرد. این تضادهای داخلی مطابق با این واقعیت هستند که اعضای جامعه چیزی کمتر از یکپارچگی کامل را تحمل می‌کنند، انتظار آن را دارند و در بعضی از موارد حتی خواستار آن هستند.

شکل گیری و دائمی شدن ارزشها و نگرشها

ما به دو صورت به ارزشها و نگرشهای خود دست پیدا می‌کنیم: براساس آگاهی و تجربه دقیق و دست اول؛ و به استناد عقاید عمومی برگرفته از آگاهی و تجربه محدود.
فرض کنید خواهرتان می‌خواهد به دیدنتان بیاید و شما به دوستانتان که برای بار اول می‌خواهند خواهرتان را ببینند می‌گویید که او چطور آدمی است. ممکن است بگویید: «سو» از آن دخترهای کم‌روست، اما بعد از اینکه با شما آشنا شود رویش باز می‌شود. او واقعاً از معاشرت با مردم خوشش می‌آید، البته وقتی که رویش باز شود. همین طور سایر صفات خواهرتان را آن طور که آنها را درک می‌کنید برای دوستانتان تعریف می‌کنید.
«سو» وارد می‌شود. ممکن است ارزیابی شما با ارزیابی دوستانتان از او تفاوت پیدا کند، اما در بیشتر موارد برخورد و رفتار «سو» با قضاوتهای شما مطابق خواهد بود. علت این مطابقت آن است که نگرشهایی که شما درباره او کسب کرده‌اید بر آگاهی و تجربه دقیق و دست اول در طول مدتی مدید مبتنی بود.
حال تصور کنید که «پت ریلی»، که از مردم بومی ایرلند است، می‌خواهد به دیدن شما بیاید. شما هرگز تماسی با او نداشته‌اید و آگاهی شما از صفات مردان ایرلندی محدود است به چند مردی که اتفاقی و به طور مختصر با آنان آشنا بوده‌اید. فرض کنید دوستی از شما می‌پرسد: «این آقای ریلی چه جور آدمی است؟» فرض کنیم شما در جواب می‌گویید: «من شخصاً او را نمی‌شناسم، اما ایرلندی است؛ بنابراین تعجب نمی‌کنم اگر موهای قرمز داشته باشد! احتمالاً خیلی سرخوش است و شراب دوست دارد. روزهای یکشنبه باید زود بیدار بشوم تا او را به کلیسا برسانم. او حتماً کاتولیک است و می‌خواهد در مراسم عشای ربانی شرکت کند.»
«پت» وارد می‌شود: موی او مشکی است، معلوم می‌شود که غمگین است و سرخوش نیست، و شراب هم نمی‌خورد. اتفاقاً علاقه‌ای هم به مراسم عشای ربانی ندارد.
نگرشهایی که درباره‌ی او در ذهن خود ساخته بودید، بر تصورات کلی برگرفته از آگاهی و تجربه محدود مبتنی بود. جامعه شناسان ارزشها و نگرشهای شما درباره آن مرد ایرلندی را مطلق و کلیشه‌ای می‌نامند و شما آنها را به این ایرلندی نسبت دادید.
به تعبیری دیگر می‌توان گفت که وقتی کسی را خوب می‌شناسیم و او را «از خود» می‌دانیم، معمولاً او را به منزله‌ی یک فرد ارزیابی می‌کنیم، هر چند او به گروه ما «تعلق دارد.» اما شخصی را که خوب نمی‌شناسیم و «از خود» نمی‌دانیم، معمولاً در طبقه یا دسته‌ای از مردم قرار می‌دهیم و جنبه فردی او را به عنوان عضوی از آن طبقه به رسمیت نمی‌شناسیم. او «یکی از آنهاست» و چون زیاد مطمئن نیستیم که «آنها» چگونه‌اند، ممکن است تصوری غیر واقع بینانه در مورد ماهیت فرد مورد نظر داشته باشیم.
«سو» همان طور که گفته شد «خواهر» است، و لذا چیز زیادی درباره او می‌دانیم - مثلاً شباهت و تفاوت او با برخی از اشخاصی که با آنان آشناییم. بنابراین می‌توانیم او را به عنوان فرد بشناسیم. ما «پت ریلی» را نمی‌شناسیم و چون فرصتی نداشتیم تا صفات شاخص او را بشناسیم، نمی‌توانیم او را منحصربفرد کنیم. بنابراین او را در طبقه ایرلندی، طبق شناخت یا عدم شناخت درست خود از آن طبقه، قرار می‌دهیم و او را به استناد شباهتهای فرضی همه اعضای این طبقه ارزیابی می‌کنیم.
به مرور زمان معمولاً ارزشها و نگرشهای مبتنی بر آگاهی دقیق و دست اول تثبیت می‌شود. ما به آسانی شایعات خلافکاری دوستان محترم خود را باور نمی‌کنیم؛ همان طور که گزارش خلافکاری کسی را که او را به بدی می‌شناسیم باور می‌کنیم. ما معمولاً کسانی را که از نزدیک می‌شناسیم براساس آنچه درباره آنان به مثابه افراد می‌دانیم دوست داریم یا از آنان متنفریم.
ارزشها و نگرشهای مطلق و کلیشه‌ای ممکن است به اندازه نگرشها و ارزشهای مبتنی بر آگاهی دقیق و دست اول پایدار باشند یا نباشند. بسیاری از مردم برای سالها یا حتی تا آخر عمر تصوراتی کلیشه‌ای درباره ایتالیایی‌ها، فرانسوی‌ها و اهالی آمریکای لاتین دارند. از طرف دیگر بسیاری از مردم بعد از آنکه تماس کافی با شخص، موقعیت یا طبقه‌ای از مردم داشته‌اند و توانسته‌اند تصورات خود را درباره آنها مجدداً ارزیابی کنند، قضاوتهای خود را تغییر می‌دهند.
جامعه شناس به نگرشها و ارزشها صرف نظر از منشأ آنها علاقه مند است و می‌پذیرد که باید آنها را در هرگونه بررسی از تعامل انسانی درنظر گرفت. در تمام این کتاب درباره نگرشها و ارزشها خواه مستقیماً و خواه غیرمستقیم بحث خواهد شد.

عقاید قالبی

ما هنگام در نظر گرفتن افراد، امور، موقعیت‌ها یا موضوعاتی که فقط به نحوی محدود با آنها آشناییم، معمولاً به تعمیم می‌پردازیم. ممکن است فردی امریکایی چنین تعمیم دهد که فرانسویان شراب می‌نوشند، انگلیسی‌ها نازک نارنجی‌اند یا اینکه ایتالیایی‌ها بسیار احساساتی‌اند. هر کدام از این تعمیم‌ها کاذب است؛ زیرا صفاتی را به کل دسته‌ای از مردم، امور یا پدیده‌ها نسبت می‌دهد، بی آنکه بسیاری از تفاوتهای درون آن طبقه را مدنظر قرار دهد.
هر چند همه تعمیم‌ها بیش از حد ساده نیستند، آنهایی که ذکر شد چنین هستند. این تعمیم‌های بیش از حد ساده شده که عقاید قالبی نام دارند از روی تماسهای محدود با افراد، امور، موقعیت‌ها و موضوعات دخیل ساخته می‌شوند، عقاید و تصورات کلیشه‌ای جایگزین شناختی واقعی هستند که ممکن است از تماسهای مداوم حاصل شود. آنها جذب فرهنگ می‌شوند و در برخی موارد از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌گردند. عقاید قالبی ممکن است تحسین آمیز یا تحقیرآمیز باشند، اما همه همیشه تا حدی تحریف واقعیت هستند.
عقیده قالبی ممکن است حاصل آنچه مردم می‌گویند، می‌نویسند، ترسیم می‌کنند، نقاشی می‌کنند باشد - هر چیزی که حامل معنا باشد. جرج برنارد شاو (George Bernard Shaw) استاد بیان عقاید قالبی تمسخرآمیز بود. او در اثر خود، جرم زندانی کردن می‌نویسد: «اکثریت عظیم جمعیت‌های شهرنشین انگلیس از کودکی به زندانی شدن خو می‌گیرند. مدرسه زندان است. اداره و کارخانه زندان است. خانه زندان است.» هر کس که صحت محض این گفته‌ها را برای اکثر موارد بپذیرد عقیده‌ای قالبی را پذیرفته است. اما «شاو» به هر حال منظور خود را منتقل کرد؛ زیرا از برخی لحاظ زندگی شهری نسبتاً به زندان شباهت دارد.
عقاید قالبی دارای ارزشهای مثبت یا منفی هستند، که بستگی دارد به اینکه خصوصیات نسبت داده شده مطلوب تلقی شوند یا نامطلوب. «بانکداران حریص» و «سیاستمداران مکار» نمونه‌هایی از کلیشه‌های منفی هستند. «شهروندان محترم» و «پرستاران وفادار» از کلیشه‌های مثبت هستند. ما به مردم لقب می‌دهیم. اگر زنی را که از ذهن خود برای تفکر مستقل و خلاق استفاده می‌کند بپسندیم، ممکن است او را «روشنفکر» بخوانیم و با استفاده از یک صفت کلیشه‌ای مثبت از او تعریف کنیم. اگر کار او را نپسندیم، ممکن است از برچسب تمسخرآمیز «افاده ای» یا «اهل حرف» استفاده کنیم و با استفاده از یک صفت کلیشه‌ای منفی او را مذمت نماییم.
صفات کلیشه‌ای به قدری مؤثر هستند که در مبارزات انتخاباتی مکرراً از آنها استفاده می‌شود. وقتی آدلای استونسون در مبارزات انتخابات ریاست جمهوری در سال 1952 شرکت کرده بود، مخالفان او، وی و پیروانش را مسخره می‌کردند و آنان را «اهل حرف» می‌خواندند. این کار باعث شد آقای استونسون فریاد برآورد که «اهل حرفهای دنیا، بپاخیزند! تنها چیزی که از دست می‌دهید حرفهایتان است!» در اوج نهضت ضد جنگ دهه 1970، آگنو معاون رئیس جمهوری، مخالفان جنگ ویتنام را «افاده‌ای‌های فرتوت» می‌خواند و منظور او این بود که از واقعیت به دور و از حس «مشترک» بی بهره هستند. متعاقباً سیل نامه‌ها با امضای «افاده‌ای فرتوت» از سوی کسانی که با این امضا صفت مذکور را به عنوان صفتی مثبت با افتخار پذیرفته بودند به روزنامه‌ها سرازیر شد. از نظر آنان تقبیح شدن از زبان اسپیرو آگنو، تمجید محسوب می‌شد.
صفات کلیشه‌ای چه مثبت باشد چه منفی، دلایلی واقع بینانه برای ارزیابی صفات شخص، موضوع، موقعیت یا چیز خاصی فراهم نمی‌کنند. آیا قبول دارید که براساس ظاهر می‌توان بچه‌ای باهوش را از گروهی از بچه‌ها تشخیص داد؟ کارتونها، فیلم‌ها و نمایشهای تلویزیونی کلیشه‌ای جوان بسیار باهوش و زرنگ را فسقلی انتخاب کرده‌اند و پیشانی بسیار بلند، عینک و نداشتن قدرت ورزشی را برای وی ترسیم کرده‌اند. در واقع، بررسی کودکان با استعداد نشان می‌دهد که به طور کلی اندکی از همسالان خود بلندقدترند، شکل پیشانی‌شان شبیه بیشتر کودکان دیگر است و لزوماً دارای ضعف بینایی نیستند. به علاوه چنین کودکانی دست کم در ورزشهای قهرمانی به اندازه کودکان کم هوش‌تر همسال خود توانا هستند.
صفات و عقاید کلیشه‌ای یکسان شدن نگرش را تسهیل می‌کنند و مبناهایی هرچند غیرواقع بینانه برای پیش بینی رفتار دیگران و تنظیم رفتار خود طبق رفتار دیگران در اختیار افراد قرار می‌دهند. گاهی ارزش یک نگرش کلیشه‌ای چنان منفی یا مثبت است که در مکالمات روزمره «تعصب» خوانده می‌شود. در واقع همه صفات کلیشه ای، صرف نظر از اینکه عواطف موجود در آنها کم یا زیاد باشد، تعصبات هستند؛ زیرا طبق تعریف فرهنگ لغت، «تعصبات» عبارت است از قضاوتها یا نظرهایی که بدون بررسی کافی حقایق شکل می‌گیرند. وقتی صفت کلیشه‌ای خاصی برای شخصی منفی یا مثبت باشد، نگرش آن شخص یا تمایل اکتسابی به پاسخ دادن به این محرک خاص ممکن است به واکنش قوی و تعصب آمیز منجر گردد (برای آگاهی از نمونه تأثیر صفات کلیشه‌ای بر قضاوتهای مردم به مطلب زیر توجه کنید):


کار هیأتهای منصفه قضاوت درباره مردم است و گاهی صفات شخصی افراد دخیل در پرونده بر تصمیم گیری مثبت یا منفی هیأت منصفه به نوعی اثر می‌گذارد. «پرسی فورمن» از وکلای مدافع پرونده‌های جنایی، مدعی شده است که «بهترین دفاع از متهم در پرونده قتل این است که ادعا شود مقتول صرف نظر از نحوه وقوع قتل، مستحق کشته شدن بوده است...» در پرونده‌ای که در آن فورمن، وکیل زنی بود که به قتل شوهرش با گلوله اعتراف کرده بود، چیزی نمانده بود که هیأت منصفه «مقتول را نبش قبرکند و دوباره او را به رگبار گلوله بگیرد... هیأت منصفه موکل او را تبرئه کرد».
دو جامعه شناس این فرضیه را که شخصیت قربانی و متهم بر هیأت منصفه پرونده‌ی جنایی اثر می‌گذارد مورد آزمون قرار داده‌اند. در یکی از تجربیات خود یک تصادف اتومبیل را مطرح کردند که متهم بوضوح در قتل یک عابر پیاده مقصر بود و از افراد مورد پرسش خواستند تا متهم را به یک تا 25 سال حبس محکوم کنند. مقتول به دو صورت برای افراد مورد پرسش توصیف شد. در یک تعریف، قربانی معماری مشهور بود که می‌رفته تا هدایای سال نو را به یتیم خانه‌ای ببرد و در تعریف دیگر از وی، او گانگستری تحت تعقیب بوده که مشغول پر کردن اسلحه‌ای با کالیبر 32 بوده است. هر چند افراد مورد پرسش (که دانشجویان رشته علوم سیاسی بودند) آنگاه که قربانی جالب توصیف شده بود جمله‌های بلندتری درباره او بیان کرده بودند، تفاوتهای پاسخ آنان نقط اندکی حاکی از تأثیر صفات قربانی و متهم بر احکام صادره بود.
در تجربه‌ی دوم، قربانیان تغییری نکردند، اما به افراد مورد پرسش اطلاعاتی در مورد متهم نیز داده شد. متهم، زنی جذاب بود با شغل تنظیم گری بیمه و 64 ساله که تازه بیوه شده بود و می‌رفته تا با پسر متأهلش دیدار کند و شب عید را با او بگذراند.
متهم غیر جذاب، دربانی 33 ساله بود که سابقه‌ی جنایی داشت. به علاوه محققان متهم بی طرف دیگری هم اضافه کردند که شغل و شیوه‌ی زندگی او برای آنان توصیف نگردید. وقتی که قربانی آن معمار مشهور بود، دربان بسیار شدیدتر مورد تنفر بود تا موقعی که قربانی آن گانگستر بود. اما صرف نظر از صفات قربانی، حکم صادره برای دربان شدیدتر بود.
محققان نسبت به «استنباط مستقیم و قطعی» در مورد محاکمات واقعی هشدار می‌دهند، چون هیأت منصفه در بیشتر پرونده‌ها حکم تعیین نمی‌کند و در حوزه‌ی واقعیت متغیرهای زیادی در کار هستند. آنچه این بررسی نشان می‌دهد این است که صفات و عقاید کلیشه‌ای تا چه حد می‌توانند قدرتمند باشند.
میزان تقصیر برای همه متهمان یکسان بود. اما قضاوتهای اظهار شده درباره‌ی متهمان با توجه به میزان مثبت بودن چهره‌ای که از متهم توصیف شده بود تفاوت داشت. (منبع: مجله روانشناسی تجربی 1969، سال پنجم، ص 152-141).

نگرشهای کلیشه‌ای نه تنها مبناهایی برای پیش بینی رفتار دیگران و واکنش نسبت به آن فراهم می‌کنند، بلکه غالباً در ایجاد رفتار هم مؤثر هستند. کلیشه‌های گروهی اغلب بر رفتار اعضای گروههایی که به آن صورت کلیشه‌ای شده‌اند اثر می‌گذارند.
بنابراین برخی جوانان که می‌دانند به عنوان افرادی که مثلاً گرفتار مواد مخدر هستند، تصویری کلیشه‌ای از آنان ترسیم شده است ممکن است زندگی خود را براساس همان صفات کلیشه‌ای که به آنان نسبت داده می‌شود بنا کنند.
یکی از عقاید کلیشه‌ای مربوط به جوانان آمریکایی ژاپنی تبار این است که از لحاظ تحصیلات برجسته هستند. این کلیشه از جهتی دلیل پیشرفت فوق العاده زیاد تحصیلی این جوانان است. شاید آنان برای برآوردن انتظارات مبتنی بر پندارهای کلیشه‌ای مربوط به خود تلاش بیشتری به عمل می‌آورند.
منبع مقاله :
درسلر، دیوید؛ ویلیس، ویلیام ام؛ (1388)، جامعه شناسی «بررسی تعامل انسانها»، ترجمه‌ی مهرداد هوشمند، غلامرضا رشیدی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول