راهنمایی آیة الله قزوینی

چون همه آنها اهل سنت بودند و الحمدلله همه مذهب تشیع را اختیار کردند و به همان مذهب هم باقی هستند و تعدادشان بیشتر از ده هزار نفر است .
در آن جزیره مزاری است که معروف به قبر حمزه فرزند حضرت کاظم علیه السلام است و مردم او را زیارت می کنند و برای او کرامات بسیار نقل شده است . اطراف آن ، روستایی است که حدوداً صد خانوار در آن ساکن هستند .
من همیشه به جزیره می رفتم و از آن عبور می کردم ؛ اما آن قبر را زیارت نمی نمودم ؛ چون صحیح در نزد من ، آن بود که حمزة بن موسی بن جعفر علیه السلام در ری با حضرت عبدالعظیم حسنی مدفون است .
یک بار طبق عادت همیشه بیرون رفتم و نزد اهل آن روستا میهمان بودم . آنها درخواست کردند که من مرقد مزبور را زیارت کنم . امتناع کردم و گفتم : من مزاری را که نمی شناسم ، زیارت نمی کنم به خاطر این گفته من ، رغبت مردم به آن جا کم شد و کمتر به زیارت می رفتند .
از نزد ایشان حرکت کردم و شب را در جای دیگری نزد یکی از سادات ماندم . وقت سحر شد و برای نافله شب برخاستم و مهیای آن شدم . وقتی نماز شب را خواندم ، به انتظار طلوع فجر و به هیئت تعقیب نماز، نشستم . ناگاه سیدی که او را به صلاح و تقوی می شناختم و از سادات آن جا بود ، بر من وارد شد و سلام کرد و نشست .
پس از ان فرمود : مولانا ؛ دیروز میهمان اهل روستای حمزه شدی ولی او را زیارت نکردی ؟
گفتم : آری . فرمود : چرا ؟
گفتم : زیرا من کسی را که نمی شناسم ، زیارت نمی کنم . حمزة بن موسی الکاظم علیه السلام در ری مدفون است .
فرمود : رب مشهور لا اصل له ؛ یعنی چه بسیار چیزهایی که مشهور شده اما اساسی ندارد . قبری که این جا است ، قبر پسر امام موسی کاظم علیه السلام نیست ؛ هر چند معروف شده است ؛ بلکه قبر ابی یعلی حمزة بن قاسم العلوی است که از نوادگان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام است . او یکی از علمای بزرگ و اهل حدیث می باشد که ایشان را علمای علم رجال در کتابهای خود ذکر کرده اند و به علم و تقوی و ورع توصیف نموده اند .
من با خود گفتم : این شخص از عوام سادات است و از اهل اطلاع در علم رجال و حدیث نیست . لابد این مطلب را از بعضی از علماء شنیده است .
آنگاه بر خاستم تا ببینم طلوع فجر شده یا نه .
سید هم برخاست و رفت ؛ اما من غفلت کردم که سوال کنم این سخن را از چه کسی نقل می کنید . و چون فجر طالع شده بود ، به نماز صبح مشغول شدم .
وقتی نماز خواندم برای تعقیب نشستم ؛ تا آفتاب طلوع کرد . ضمناً بعضی از کتب رجال همراه من بود . در آنها نگاه کردم ، دیدم مطلب همان است که سید ذکر نموده است .
بعد از آن ، اهل روستا به دیدن من آمدند . در بین ایشان آن سید هم بود . به او گفتم : تو که پیش از فجر به نزد من آمدی و مرا از قبر حمزه ، که او ابویعلی حمزة بن قاسم علوی است خبر دادی ، این را از کجا شنیده ای ؟
گفت : والله من پیش از فجر این جا نبوده ام و شما را قبل از این ساعت اصلاً ندیده ام . من شب گذشته بیرون روستا بیتوته کرده بودم و چون تشریف فرمایی شما را شنیدم ، امروز برای زیارت ، خدمت رسیدم .
بعد از این سخنان به اهل آن ده گفتم : الان لازم شد من برای زیارت حمزه برگردم ؛ زیرا شکی ندارم در این که آن شخصی را که دیده ام حضرت صاحب الامر علیه السلام بوده است .
همراه تمام اهل آن روستا برای زیارت به راه افتادیم . و از آن وقت مزار ایشان مورد توجه واقع شد ؛ به طوری که زن و مرد از راههای دور برای زیارت آن عالم بزرگوار می آیند .1

پی نوشت

1 . برکات حضرت ولی عصر ، ص 113 .