نویسندگان: دیوید درسلر و ویلیام ویلیس
برگردان: مهرداد هوشمند و غلامرضا رشیدی



 

بیشتر اوقات مردم به شیوه‌هایی الگومند که آنها را در اوایل زندگی خود فراگرفته‌اند، رفتار و با هم تعامل می‌کنند. مردم عمدتاً به صورت خودجوش در جلوی سینماها یا در سوپرمارکتها صف می‌بندند، در خلال تماشای نمایشنامه آرام سر جای خود می‌نشینند و به عقب آسانسور می‌روند. اما با اینکه بیشتر رفتار ما تحت کنترل هنجارهای اجتماعی آموخته شده است، در زندگی اجتماعی موقعیت‌هایی پیش می‌آید که یا ساختاری سست دارند یا بی ساختار هستند. در چنین اوضاعی به صورتی عمل می‌کنیم که به آن رفتار جمعی می‌گویند.
«رفتار جمعی شامل واکنشهای مرتبط با هم و کم و بیش خودجوش جمعی از افراد در برابر یک محرک است. جمع یا جماعت گروهی اجتماعی است که دارای عضویت رسمی، تقسیم کار ساخت مند یا سلسله مراتب اقتدار قانونی نیست.» رفتار جمعی قابل پیش بینی نیست؛ زیرا کسی از پیش مطمئن نیست که یک گروه بی ساختار و بی سازمان از افراد چه واکنشی به محرکی خاص نشان خواهد داد. رفتار جمعی اتفاقی هم هست؛ زیرا به صورتی منظم صورت نمی‌گیرد. سرانجام اینکه نامعقول است؛ زیرا بر احساسات استوار است نه بر منطق. خلاصه آنکه می‌توان گفت که جمع تقریباً متضاد بوروکراسی و رفتار جمعی متضاد رفتار بوروکراتیک است.
جامعه‌شناسان معمولاً چندین نوع جمع را مد نظر قرار می‌دهند. توده‌ی مردم، جماعات و اوباش. نمودهای مختلف رفتار اجتماعی که توجه جامعه‌شناسان را به خود جلب می‌کنند عبارت است از افکار عمومی؛ اغتشاشات و هراسها؛ شایعات؛ هوسها؛ مادها و جنبش‌های اجتماعی.

توده‌ی مردم

«توده عبارت است از اجتماع بزرگی از مردم که از لحاظ فیزیکی از هم جدا هستند و منافع مشترکی دارند که حس وحدت و همانندسازی با همدیگر به آنان می‌دهد.» توده فاقد آن نوع ساختار سازمانی است که در سازمانهای رسمی دیده می‌شود و دارای صورت اسامی اعضا و شرح وظایف آنان نیست. با اینکه معمولا رهبرانی دارد که پدیدآورنده و حافظ افکار هستند، هیچ کدام از اعضا دارای اقتدار قانونی نیست. توده لزوماً گردهمایی تشکیل نمی‌دهد و در تعاملات رو در رو شرکت نمی‌کند، با وجود این میان اعضای آن ارتباط وجود دارد.
افرادی که توده را به معنایی که در اینجا مورد نظر است تشکیل می‌دهند، موضوعی عمومی را که راه حلی نیاز دارد مورد توجه قرار می‌دهند. چنین موضوعاتی معمولاً شامل سیاست دولت می‌شود. نمونه‌ی آن عبارت است از این سؤال که آیا باید ماده‌ای اصلاحی که حقوق برابر را برای زنان تضمین می‌کند به قانون اساسی آمریکا افزوده گردد یا نه؟ اعضای توده با تبادل اطلاعات و افکار خود از طریق رسانه‌های جمعی با هم ارتباط برقرار می‌کنند: از طریق روزنامه‌ها، تلویزیون، رادیو و جزوات. چنین بحثهای عمومی در مورد موضوعی خاص معمولاً به اتفاق آراء منجر می‌گردد.
در محاورات روزمره معمولاً اصطلاح «توده» برای اشاره به چند نوع اجتماع دیگر به کار می‌رود. برای نمونه، می‌گوییم فلان هنرپیشه‌ی سینما «بینندگان (توده) وفاداری» دارد. ما به همه‌ی مردم بی هیچ محدودیتی توده می‌گوییم: «از حضور عموم (توده) مردم در محل کنسرت در پارک استقبال می‌کنیم.» ما به مشتریان یا کاربران یک کالای پرمصرف فرهنگی توده می‌گوییم، همان طور که می‌گوییم: «توده خریدار اتومبیل.» و سرانجام اینکه از واژه‌ی «توده» یا عموم برای اشاره به هر یک از اعضای جامعه استفاده می‌کنیم: «مردم تحمل افزایش دوباره‌ی میزان بیکاری را ندارند».
در جامعه‌شناسی برخلاف این گونه کاربردهای روزمره‌ی واژه‌ی توده، از آن فقط برای اشاره به کسانی استفاده می‌شود که موضوعی خاص مورد توجه آنهاست. مثلاً همه اعضای جامعه اهمیت نمی‌دهند که جرالد فورد در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند یا نه؛ اما توده‌ای خاص ممکن است به این موضوع اهمیت بدهد و مایل باشد بر طبق عقیده‌ی خود عمل کند. به عبارت دیگر توده، کل یک جمعیت نیست.
در واقع نه فقط یک نوع توده، بلکه چندین نوع توده وجود دارد. توده زمانی شکل می‌گیرد که موضوع اجتماعی با اهمیتی مطرح باشد، مانند اصلاح قانون سقط جنین، سرویس دبستان، مالیات، بودجه دفاع یا بیکاری. لذا ممکن است همزمان چندین توده وجود داشته باشد: آنانی که به سرویس مدرسه توجه دارند، یک توده‌اند و آنانی که در فکر اصلاح قوانین سقط جنین هستند توده‌ای دیگر. اگر خود شما به موضوعی علاقه داشته باشید، عضو توده‌ای هستند که با آن موضوع توجه دارد و با همه‌ی اعضای آن توده به طور مشترک به یک مسأله فکر می‌کنید و احتمال هم دارد همزمان عضو چند توده باشید.
در وضع مطلوب، توده در فرآیندی سیاسی شرکت می‌کند تا از طریق آن افراد خارج از دستگاه حاکم بتوانند نظر خود را در مورد موضوعی عمومی ابراز کنند و در خصوص چگونگی حل مشکل نقش ایفا نمایند. باز هم در وضع مطلوب، این فرآیند شامل برقراری ارتباط منطقی، آگاهانه و هوشمندانه میان دولت و اعضای توده‌ی مردم است. فرض این فرآیند بر آن است که توده به همه‌ی اطلاعات مربوط به موضوع مورد بحث دسترسی دارد و کسانی که حاکم هستند افکار توده‌های مردم را در خصوص هر دو جنبه‌ی موضوع، قبل از نتیجه گیری در مورد راه حل، به طور جدی مد نظر قرار می‌دهند.
اجرای چنین فرآیندی آرمانی فقط در جامعه‌ی مردم‌سالاری امکان پذیر است؛ زیرا در جامعه‌ای خودکامه هیچ گونه تبادل افکار میان نخبگان حاکم و مردم وجود ندارد. البته حتی در جوامع مردم‌سالاری اگر هم همخوانی میان واقعیت و وضع آرمانی وجود داشته باشد بسیار نادر است.

افکار عمومی

برای درک رابطه‌ی میان نظام سیاسی و افکار عمومی - یعنی میان دولت و توده‌ای که به موضوعی خاص توجه دارد - ابتدا باید دانست که اصولاً موضوع عمومی چیست.‌ هامیلتون (Hamilton) میان مسائل مورد توجه شهروندان و موضوعات عمومی فرق می‌گذارد. آن طور که او توضیح می‌دهد، موضوع مورد توجه شهروندان لزوماً مورد توجه و علاقه‌ی وسیع همه‌ی مردم نیست و لزوماً مورد علاقه‌ی احزاب سیاسی هم نیست. از طرف دیگر، موضوعی عمومی مورد توجه گسترده آحاد مردم است. همه‌ی مسائل به موضوعات ملی تبدیل نمی‌شوند و همه‌ی مسائل سیاسی هم به همه‌ی مردم مربوط نمی‌گردد.
حتی در دولتی مردم‌سالار، نظام سیاسی همیشه پاسخگوی مسائل مورد توجه شهروندان نیست. این فقدان پاسخگویی از جهتی ناشی از لزوم برقراری سازش از طرف مقامات دولتی میان خواسته‌های انتخاب کنندگان خود و خواسته‌های گروههای سازمان یافته‌ی فشار که بیشتر مخارج مبارزات انتخاباتی آنان را تأمین می‌کنند می‌باشد. علت دیگر ناشی از این است که احزاب سیاسی می‌توانند فقط تعداد محدودی نامزد انتخاباتی به توده‌های رأی دهندگان معرفی و پیشنهاد کنند؛ نمایندگان اغلب به مثابه «شرّ کوچکتر از میان دو شرّ» انتخاب می‌شوند. دستیابی به پاسخگویی سیاسی نیز در ایالات متحد، مشکل است و علت آن ناهمگونی جامعه است. با توجه به تنوع وسیع گروههای مذهبی، نژادی، آموزشی، سنی و منطقه‌ای که باید خواسته‌های همه را برآورده کرد، سیاستمداران در صورت امکان نیز بندرت می‌توانند بر سر سیاستی واحد که همه‌ی گروههای ذینفع را راضی کند به توافق برسند.

تبلیغات

اما با وجود محدویتهای مربوط به پاسخگویی سیاستمداران به افکار عمومی، آنان برای تأثیرگذاران بر افکار عمومی تلاش زیادی می‌کنند. در واقع افکار عمومی را عمدتاً سیاستمداران شکل می‌دهند و از ابزار گوناگون - مانند آگهی و تبلیغات، سخنرانی‌های عمومی و خبرنامه‌ها - برای این کار استفاد می‌کند و صرف وقت و هزینه‌ی زیاد می‌کوشند امریکائیان را متقاعد سازند تا اینکه آنان در مورد موضوعی خاص دیدگاه قابل پیروی است. این نوع تلاش برای تأثیر گذاشتن بر افکار عمومی، «تبلیغات» نام دارد.
«تبلیغات عبارت است از انتشار اطلاعات گزینش شده توسط دولت، گروه یا فرد به قصد تأثیرگذاردن برافکار عمومی.» از جمله تبلیغاتی که مردم هر روز در معرض آن قرار دارند، بیانیه‌ها و گفته‌های رهبران، سردبیران روزنامه‌ها و آگهی‌های بازرگانی است.
یکی از عوامل تعیین کننده‌ی تأثیر تبلیغات تعداد عوامل تأثیرگذاری است که با هم رقابت دارند. در جامعه‌ای خودکامه، دولت همه‌ی راههای ارتباط را در کنترل خود دارد و عقیده‌ی دولت تنها عقیده‌ای است که اشاعه داده می‌شود. گروهی که دارای دیدگاهی رقابت آمیز باشد، هیچ راه رسمی برای اظهارنظر خود در اختیار ندارد و لذا نفوذ آن محدود است. در جامعه‌ای مردم سالار، گروههای رقیب به راههای ارتباطی دسترس دارند و در نتیجه اظهارات مقامات دولتی همیشه در معرض نقد است.
عامل دیگری که تعیین کننده‌ی تأثیرگذاری تبلیغات است، اعتبار تبلیغات گران است. هرچه مردم بیشتر به تبلیغات گران اعتماد و اعتقاد داشته باشند، احتمال پذیرش گفته‌های آنان بیشتر است. برای مثال، در سال 1972 بسیاری از آمریکائیان بیشتر گفته‌های آقای نیکسون، رئیس جمهورى، را باور می‌کردند. اما از آن موقع تاکنون به دلیل افشاگری‌های مربوط به ماجرای واترگیت، اعتبار او بشدت صدمه دیده است: اکنون فقط معدودی از مردم بی چون و چرا حقیقت گفته‌های او را باور می‌کنند.
عامل سومّی که بر موفقیت تبلیغات اثر می‌گذارد، میزان آگاهی و تحصیلات افراد در معرض تبلیغات است. هرچه توده‌ی مردم آگاه‌تر باشند، بیشتر در مورد شنیده‌ها تردید می‌کنند. توده‌ای که آگاهی کمتری دارد، ممکن است آسانتر متقاعد گردد.
سرانجام اینکه نظام ارزشی فرد مورد تبلیغات بر مقبولیت تبلیغات اثر می‌گذارد. بیشتر ما دیدگاهی را می‌پذیریم که مطابق با ارزیابی قبلی ما از یک موضوع است و دیدگاهی را رد می‌کنیم که با عقاید ریشه دارمان تضاد داشته باشد. در واقع ما معمولاً تلویزیون را روشن نمی‌کنیم تا به حرفهای نامزدهای مخالف گوش نماییم، بلکه ترجیح می‌دهیم به نظرات نامزدهای هم عقیده‌ی خود گوش کنیم.

نظرسنجی

گردآوری اطلاعات مربوط به افکار عمومی در جامعه‌ی مردم‌سالار به کاری تقریباً عملی تبدیل شده است. یکی از روشهای ارزیابی افکار عمومی انجام نظرسنجی بوده است. نظرسنجی‌هایی که المر روپر (Elmer Roper) یا جورج گالوپ (George Gallup) انجام می‌دهند، سؤالاتی را در مورد موضوعاتی عمومی به «نمونه‌ای نماینده» از مردم، یعنی افرادی که طوری انتخاب شده‌اند تا نماینده‌ی قشرهای مختلف مردم باشند، ارائه می‌کند.
یکی از مشکلات انجام نظرسنجی این است که تعداد زیادی از شهروندان نسبت به بسیاری از مسائل بی علاقه یا بی اطلاع هستند. البته چنین چیزی باعث نمی‌شود مردم به سؤالات نظرسنجان پاسخ ندهند. مثلاً در یک مورد نظرسنجی، از مردم پرسیده شد: «به نظر شما قانون «مان» (Mann) به آرمان کار سازمان یافته کمک می‌کند یا مانع آن است؟» (قانون «مان» انتقال زنان را از ایالتی به ایالتی دیگر «به قصد فحشا یا عیاشی» ممنوع می‌کند.) فقط دوازده درصد افراد مورد سؤال از قانون «مان» اطلاع داشتند و اذعان کردند که این سؤال چرند و بی معنی است. حدود پنجاه درصد بقیه‌ی سؤال شوندگان قویاً معتقد بودند که این قانون برکار سازمان یافته تأثیر دارد! چنین پاسخی میزان اهمیتی را که باید برای به اصطلاح افکار عمومی قائل شد، مورد تردید قرار می‌دهد.

انواع جماعتها

جماعات احتمالاً رایج‌ترین نوع رفتار جمعی را از خود نشان می‌دهند. «جماعت عبارت است از یک گروه موقت و عمدتاً سازمان نیافته از افراد که از لحاظ فیزیکی به هم نزدیک هستند و متقابلاً تا حد زیادی بر همدیگر تأثیر می‌گذارند.» عبارت «تا حد زیادی» در این تعریف اهمیت دارد. بیست نفر که بیکارند و سرگرم تماشای کار خاک برداری یک لودر هستند، جماعت به حساب نمی‌آیند؛ آنان ارتباط متقابل چندانی با هم ندارند و اگر بر همدیگر تأثیری داشته باشند، این تأثیر بسیار ناچیز است. اما گروهی از افراد حاضر در یک گردهمایی تجدید میثاق، جماعت محسوب می‌شوند؛ آنان در مکان و زمانی خاص با هم نزدیکیِ فیزیکی دارند و شور و هیجان مذهبی یک فرد تا حد زیادی بر دیگران اثر می‌گذارد.
تعامل میان یک جماعت مستلزم محاوره نیست، هر چند ممکن است مقداری مکالمه صورت گیرد. آرنولد. ام. روز(Arnold M. Rose) و کارولین بی. روز (Caroline B.Rose) می‌گویند، «ارتباط میان جماعت از راه علایم طبیعی صورت می‌گیرد، نه از راه نمادهای معنادار... تنها چیزی که می‌توان وجه مشترک همه‌ی اعضای جماعت تلقی کرد... لحن احساس برانگیز، یا مایه‌ی احساسی است.» پیروان بیلی گراهام (Billy Graham"s) انجیل نویس برای رساندن و انتقال شور و هیجان خود به همدیگر صرفاً از زبان استفاده نمی‌کنند. «لحن احساس برانگیز» یا زبان بی زبانی به وسیله‌ی «علایم طبیعی»، مانند حالت چهره، تولید می‌گردد. آرنولد روز و کارولین روز جماعت را به دو دسته‌ی احساساتی و فعال تقسیم می‌کنند.

جماعت احساساتی

پیروان بیلی گراهام «جماعت احساساتی» هستند. از چند اصطلاح دیگر برای تعریف گردهمایی‌هایی مشابه استفاده شده است، از جمله جماعت «عیاش» و جماعت «رقاص». این اصطلاحات معنای خود را از حرکات موزون خاص همین گروهها گرفته‌اند، هرچند چنین حرکاتی هیچ ارتباط مستقیمی با هدف بنیادین رفتار مورد نظر ندارد. در گردهمایی‌های تجدید میثاق مذهبی، عبادت کنندگان اغلب براثر جریان گردهمایی، هیجان زده می‌شوند. آنان شعار می‌دهند، با صدای بلند «آمین!» می‌گویند، و همه با هم دست می‌زنند. بدنشان را به صورتی موزون به چپ و راست و عقب و جلو حرکات می‌دهند. این حرکات لزوماً به پیشبرد هدف گردهمایی مذهبی که عبارت است از ایجاد نوعی احساس عرفانی خوف و احترام نسبت به خداوند، کمکی نمی‌کند. شرکت کنندگان در چنین گردهمایی‌هایی در جستجوی هیجان و شاید احساس «تسخیر شدگی» به وسیله‌ی نوعی روح هستند:
آهنگ شرکت در مراسم موجب تحریک آن فرآیند چرخه‌ای می‌شود که برای رفتار جماعتها بسیار اهمیت دارد... چون محرکها از درون گروه سرچشمه می‌گیرد، آنچنان که با محرک ایجاد شده توسط واعظ تناسب دارد، شرکت کنندگان بتدریج به نوعی جماعت تبدیل می‌شوند... مردم با شرکت دسته جمعی در تجمعات پر سر و صدا احساس همبستگی خود را به منزله‌ی جماعت افزایش می‌دهند. چون افراد در آنجا دیگر رفتاری غیر از رفتار خصوصی درون خانه‌ی خود دارند،... عنصر عجیب رفتار آنان مقبولیت بیشتری یافته است. مردم رفته رفته نوعی گمنامی در خود احساس می‌کنند. «همه‌ی شرکت کنندگان کار عجیبی انجام می‌دهند، سپس من هم اگر کمی عجیب و غریب رفتار کنم اشکالی ندارد.»
نمونه‌ی دیگر جماعت احساساتی، گروهی از افراد است که حواس خود را سخت برانجام رقصی پرشور متمرکز کرده‌اند که نیازمند حرکات ماهرانه‌ای است که به صورت هماهنگ اجرا می‌شود. گروههای دونفری به حرکات یکدیگر پاسخ می‌دهند؛ هر گروه گروه دیگر را تحریک می‌کند؛ همه به صورتی هماهنگ پیچ و تاب می‌خورند و دور خود می‌چرخند. آنان ضمن اجرای این حرکات مراقب‌اند تا با سایر رقاصان برخورد نکنند. حرکات موزون جزئی از هدف اصلی و در عین حال فرع بر آن یعنی رسیدن به نوعی احساس شعف در پیروی از آهنگ موسیقی است.

جماعت فعّال

«جماعت فعال» جماعتی است که حول محور هدفی خاصی سازمان می‌یابد و هدف از رفتار اعضای آن دستیابی به همان هدف است. بنابراین تعریف، هر جماعت احساساتی ممکن است جماعت فعال هم تلقی شود، هر چند هر جماعت فعالی، جماعت احساساتی نیست. بسیاری از جماعات فعال رفتار احساساتی یا «رقص» مربوط به تجمع تجدید میثاق یا گروه رقاص را از خود نشان نمی‌دهند.

اوباش

«اوباش» نوعی جماعت فعال است (ممکن است جماعت احساساتی هم باشد. برخی از اوباش شعار می‌دهند، دست می‌زنند و به صورت هماهنگ و یک صدا رفتارهای دیگری از خود نشان می‌دهند). منطقه‌ی واتز (Watts) شهر لوس آنجلس، که بخشی منحط و محل زندگی گروههای اقلیت فقرزده است، در بهار سال 1966 صحنه‌ی فعالیت اوباش بود:
«کل ماجرا زمانی آغاز شد که دو نفر - جو گارسیا، آمریکایی مکزیکی تبار 26 ساله و داونی گریوز، سیاهپوست 16 ساله - در بیرون یکی از میکده‌های محله‌ی واتز به هم می‌خورند. میان ساکنان محله‌ی سیاهپوست نشین و اجتماع مکزیکی‌های نزدیک محله‌ی شرق لوس آنجلس از دیرباز رقابت و حسادت حاکم بوده و تنش میان آنان رو به افزایش بوده است. سیاهپوستان از مکزیکی‌ها تنفر دارند، زیرا آسانتر شغل پیدا می‌کنند، در شورشهای قبلی چندین تن از رقبای خود را با کارد مجروح کرده بودند. مکزیکی‌ها هم خود را از سیاهان تحصیل کرده‌تر و از نظر نژادی برتر می‌دانند و آنان را متهم به در انحصار داشتن بودجه‌ی فقرزدایی می‌کنند.
بعد از برخورد هفته‌ی گذشته در پیاده‌رو، درگیری ایجاد شد و گریوز و یکی از دوستان سیاهپوستش براثر تیراندازی از یک اتومبیل مجروح شدند؛ برادران گارسیا، یعنی کارلوس و رابرت، متهم به تیراندازی بودند و بعداً به حمله به قصد کشتن محکوم گردیدند. خبر قضیه فوراً در محله‌ی واتز پیچید. بعد ازظهر روز بعد، سیاهپوستانی که در اطراف یک دبیرستان تجمع کرده بودند، شروع به سنگ‌اندازی به طرف مکزیکی‌ها و سایر قفقازی‌هایی که با اتومبیل از آنجا می‌گذشتند کردند. یکی از سنگها به سر معلم سفیدپوستی برخورد کرد و به گفته‌ی شاهدان - وقتی پلیس فرد مظنون را از یک آرایشگاه به زور بیرون می‌برد، وی فریاد زد: «وحشی گری پلیس!» شورش کنید! شورش کنید! عده‌ای از نوجوانان سیاهپوست این گفته را دستور تلقی کردند. جمعیتی از اوباش که رفته رفته به صدها تن رسید، به خیابانهای این محله‌ی دوازده بخشی ریختند، اتومبیل‌ها را واژگون کردند، پنجره‌ی مغازه‌ها را خرد کردند و با مشت و چاقو به جان سفیدپوستان افتادند. یک آمریکایی مکزیکی تبار به نام لورنس گومز را که راننده‌ی کامیون و سی ساله بود محاصره کردند، کتک زدند و به ضرب گلوله کشتند.
سیاهپوستی سی و سه ساله به نام جو کرافورد هم بی هیچ دلیل مشخصی به ضرب گلوله‌ی فردی از مخفی‌گاه کشته شد. براثر پرتاب کوکتل مولوتف بیش از ده مورد حریق ایجاد شد و غارت‌گران مغازه‌ها را غارت کردند.»
وقتی جمعیتی از اوباش تحریک می‌شود، آنچنان که در گزارش مذکور از روزنامه‌ی تایم آمده بود، تحریک آنان بکلی ناگهانی و آنی نیست، هرچند ممکن است چنین به نظر برسد. تشکیل جمعیت اوباش و فعالیت آنان معمولاً نتیجه‌ی فرآیندی آهسته و تدریجی است. آنطور که در گزارش خبری مذکور گفته شده، درست نیست که «کل ماجرا زمانی آغاز شد» که دو مرد با یکدیگر تصادم کردند. در این تعبیر موضوع بسیار ساده تلقی می‌شود. جمعیت اوباش و اغتشاش آنان صرفاً به این دلیل شکل نمی‌گیرد که دو نفر با هم تصادم کنند. بلکه با توجه به رنجش‌ها، سرخوردگی‌ها و رقابتهایی که بتدریج شکل گرفته و تقویت شده، اتفاقی منفرد، مانند به هم برخورد کردن دو نفر، می‌تواند آغازگر شورش شود. بذر جنگ از پیش پاشیده شده بود و حادثه‌ای کوچک نبرد را آغاز کرد. فرآیند شکل گیری جمعیت اوباش و اقدامات آنان نیاز به بررسی دقیق‌تری دارد.
1- یکی از عناصر رفتار اوباش «تنش» است، تنشی که بتدریج شکل گرفته است. در پی شورشی بسیار گسترده‌تر از نمونه‌ای که ذکر کردیم، محله‌ی واتز لُس آنجلس تحت بررسی‌های وسیعی قرار گرفته است. در یکی از گزارشهای رسمی گفته شد که نارضایتی نهفته‌ی ساکنان از وضع محرومیت‌بار خود یکی از عوامل ایجاد شورش بوده است. مردم فقیر بودند؛ سفیدپوستان را استثمارگر خود می‌دانستند؛ به آنچه که رفتار ناعادلانه و وحشیانه‌ی پلیس با سپاه‌پوستان می‌دانستند، اعتراض داشتند؛ مکزیکی‌ها و سیاهان از هم تنفر داشتند. براساس گزارش مذکور، بسیاری معتقد بودند که در محله اشکالی اساسی وجود دارد و شیوه‌های سنتی حل مشکلات منطقه مؤثر نیست. به عبارت دیگر، با بالا رفتن میزان تنش، موازین هنجاری رفتار که معمولاً راهنمای اهالی بود، برای برخی از آنان ناتوان از حل مشکلاتشان به نظر می‌رسید. سرانجام این موازین درهم شکست. یک نفر کاری غیرعادی انجام داد، و همین کار باعث شکل گیری جماعت اوباش و رفتار متعاقب آن شد.
اما کار همان یک نفر فقط فرآیند را آغاز کرد. اگر سرخوردگی و خصومتی در میان نبود، آن حادثه‌ی جزئی موجب آن شورش عمده نمی‌شد. احساسات دیرینه اما فرو خورده و سرکوب شده ناگهان طغیان کرد. گروهی از افراد که مشترکاً از اوضاع ناراضی بودند، همزمان با هم واکنش نشان دادند. افراد همدیگر را از راه نوعی سرایت عواطف و احساسات تحت تأثیر قرار دارند.
2- عنصر دیگر رفتار اوباش «عصبیّت» یا تند مزاجی است. احتمال دارد که رفتار گروه انفجارآمیز باشد و اغلب یک عابر بی گناه، هدف تهاجم قرار می‌گیرد. در شورش محله‌ی واتز که گزارش آن در مجله تایم آمده بود. لورنس گومز، راننده‌ی کامیون آمریکایی مکزیکی تبار سپر بلا گردید؛ و به طور اتفاقی از آنجا می‌گذشت تا بطری‌های آب آشامیدنی را تحویل دهد که ناگهان جمعیت اوباش سر به طغیان برداشت. آن جماعت اوباش نه دلخوری خاصی از او داشتند و نه او را می‌شناختند. اما وقتی او وارد منطقه‌ی شورش شد، کسی فریاد زد! «اون سفید پوسته رو بگیرین !» او فوراً مورد حمله قرار گرفت و به قتل رسید.
3- گروه اوباش خود مجری قانون می‌شود که نمونه‌ی آن «گروه خود مجری» است. اوباش اغلب اهمیتی نمی‌دهند که قربانی خشم آنان واقعاً خطایی مرتکب شده یا نه. آنان نه منتظر مدرک می‌شوند، نه محاکمه‌ای برپا می‌کنند. یکی از بررسی‌ها نشان داد که در 26 درصد از موارد قتل سیاهان به دست اوباش [مثله کردن] در جنوب کشور در سالهای 1889 تا 1933، مقتول حتی مظنون نبود که جرمی مرتکب شده باشد. او صرفاً هنگام طغیان اوباش اتفاقاً در صحنه بود اوباش نه علیه قربانی، بلکه به طور کلی علیه همه‌ی سیاهان محله احساس خشم و تنفر می‌کردند.
4- «در میان اوباش، رهبری به صورت خودجوش شکل می‌گیرد و این یک قاعده است، هرچند بررسی برخی از موارد مثله کردن نشان می‌دهد که در برخی از موارد رهبری برنامه ریزی شده هم وجود دارد. فرض کنید در بیرون ساختمان یک دادگاه که در آن فرد متهم به جنایتی بی رحمانه بعد از محاکمه بیرون برده می‌شود، گروهی از افراد بی رهبر شکل می‌گیرد (جنایت بی رحمانه تعبیر این گروه از جرم شخص متهم است). بعضی از حاضران با کج خلقی غرولند می‌کنند؛ عده‌ای دیگر خصمانه به متهم نگاه می‌کنند. ناگهان کسی فریاد می‌زند: «بیایید بگیریمش!» در اینجا فردی که فریاد زده رهبر گروه شده و رفتار خودمجری گری را آغاز کرده است.
5- خصوصیت دیگر اوباش این است که «اعضای جماعت اوباش چنان عمل می‌کنند که گویی متوجه عواقب رفتار خود نیستند»، هم برای خود و هم برای دیگران. هر یک از افراد گروه خودمجری در شرایط آرام‌تر متوجه می‌شود که با اقدام به اجرای خودسرانه‌ی قانون مرتکب جرم می‌شود. به دیگران صدمه می‌زند و خود را در معرض پیگرد قانونی احتمالی قرار می‌دهند. اما در همان لحظه و در هنگام رویارویی، رفتار آنان طوری است که گویی متوجه پیامدهای آن نیستند و جرایم خود را بی توجه به پیامدهای آن مرتکب می‌شوند. روان شناسان این پدیده را «رکود روانی - اجتماعی » می‌نامند؛ یعنی مردم فقط در لحظه‌ی فعلی زندگی می‌کنند.
با وجود این، باید این نکته مهم را به یاد داشت که انگیزه‌ی اقدامات همه‌ی اوباش نیات خصمانه نیست. برخی از آنان مهربانند و می‌کوشند تحسین و تمجید خود را از شخص یا اشخاصی خاص نشان دهند. گاهی جماعت فعال گرد می‌آید تا از یک ستاره‌ی سینما، یک خواننده‌ی محبوب یا یک سیاستمدار استقبال کنند. افراد چنین جماعتی به صفوف پلیس فشار می‌آورند و وقتی فرد مشهور ظاهر می‌شود جیغ می‌کشند و دست می‌زنند. زمانی که پلیس جماعت را به زور عقب می‌زند تا نگذارد ناگهان جلو بیایند تا به شخص مورد نظر دست بزنند یا با او دست بدهند، تنش ایجاد می‌شود. ناگهان یک نفر از حلقه‌ی محاصره‌ی پلیس می‌گذرد و دیگران به دنبال او می‌روند. حالا جماعت تبدیل به اوباش می‌شود، هل می‌دهند، تنه می‌زنند و به زور راه خود را به جلو باز می‌کنند و قصد آنان ادای احترام و خیرخواهی برای چهره‌ی سرشناس مورد علاقه است.

ویژگیهای مشترک جماعات

با بررسی همه‌ی انواع جماعات از احساساتی گرفته تا فعال، خصمانه و بی آزار، می‌توان عناصر مشترک خاصی را فراتر از خصلت‌هایی که برای اوباش ذکر شد، تشخیص داد.
1- «جماعت یک گروه اجتماعی موقت است.» اعضای آن به قصدی خاص و برای مدتی محدود گردهم می‌آیند و سپس متفرق می‌شوند.
2- «تشکیل جماعت اغلب خودجوش است.» داور مسابقه‌ی بسکتبال که در یک مسابقه‌ی پرهیجان انجام وظیفه می‌کرد، به دلیل برخی تصمیمات خود در داوری تعدادی از تماشاچیان را عصبانی کرد. بعد از بازی وقتی از زمین بیرون آمد، تماشاچیان وی را هو کردند. ناگهان دو نفر هنگام عبور او از راهروی جلو، بر سر او پریدند و 20 تا 30 نفر دیگر هم به آن دو پیوستند و داور را آنچنان کتک زدند که در بیمارستان بستری گردید. مهاجمان کاملاً به صورت خودجوش تبدیل به جماعتی خصمانه، از نوع اوباش، تبدیل شدند.
3- «جماعت نماینده‌ی نوعی رابطه‌ی اتفاقی است.» اکثر اعضای آن با هم معاشرت نزدیکی ندارند. آنان به صورت اتفاقی گردهم می‌آیند و در مدتی نسبتاً کوتاه تعامل آنان پایان می‌یابد. تعداد اندکی از حمله کنندگان به داور بسکتبال به احتمال ضعیف آشنای نزدیک هم بودند. به احتمال بسیار زیاد بعد از حمله به داور به تعامل خود پایان دادند.
4- «جماعت عمدتاً بی سازمان است». ممکن است اهداف آن عمداً تعیین نشده باشد.
در میان اعضای آن تقسیم کار به صورت تصریح شده وجود ندارد. با اینکه ممکن است کسی رهبر جماعت شود، هیچ نوع سلسله مراتب اقتدار وجود ندارد. هیچ گونه قواعد رسمی برای هدایت اعضا هم وجود ندارد. هر فرد عمدتاً با هر یک از افراد دیگر در وضعیتی مساوی قرار دارد. به عنوان نمونه می‌توان به جماعتی اشاره کرد که سرگرم تماشای بازی فوتبال است. هر کدام از تماشاگران یک واحد اجتماعی محسوب می‌شود. در میان تماشاگران تقسیم وظایف وجود ندارد. هرگونه قواعد پذیرفته شده برای آن موقعیت خاص ممکن است غیررسمی و بر عرف استوار باشد، نه برقانون. تنها نوع رهبری فقط زمانی ممکن است شکل بگیرد که یک یا چند نفر دیگران را تحریک کنند تا همراه آنان وارد زمین شده، دیرک‌های دروازه را با خود ببرند.
5- «ویژگی جماعت، وجود نظارتهای داخلی سست است.» طرفداران فوتبال به منزله‌ی افراد به دنبال رهبر خود وارد زمین بازی می‌شوند تا دیرک‌های دروازه را با خود ببرند. برخی از تماشاگران به منزله افراد از پیروی کردن از رهبر امتناع می‌کنند. در هر حال، فشار گروهها می‌تواند قدرتمند باشد، هر چند نظارتهای رسمی هم وجود ندارد. اگر شما جزو تماشاگران یک بازی فوتبال بودید و رهبر تشویق تیم شما از جماعت می‌خواست تا فریاد خاصی سردهند، شما هم با اینکه ممکن بود در آن لحظه‌ی خاص علاقه‌ای به فریاد زدن نداشته باشید، فریاد می‌زدید. اگر برای تشویق تیم به دیگران می‌پیوستید، علت عمده‌ی آن این بود که خود جماعت به عنوان یک گروه به صورتی غیررسمی، اما قاطعانه برای همنوا شدن با بقیه به شما فشار وارد آورده است.
6- «عضویت در جماعت مقداری گمنامی به فرد می‌بخشد.» فرد فوتبال دوست یکی از هزاران تماشاچی حاضر در ورزشگاه است. اگر یک نفر سوت بزند، در شیپور بدمد، با صدای بلند به بازیکنان رقیب ناسزا بگوید، و طوری رفتار کند که مثلاً در یک مهمانی شام رفتار نمی‌کرد، کمتر کسی متوجه چنین رفتاری می‌شود. این رفتار خاص آن محیط است و هیچ شخص معینی در این میان شاخص نیست.

هراس

برخی از جماعتها و اوباش، اگر نه همه‌ی آنها، رفتار هراس انگیز از خود نشان می‌دهند. «هراس عبارت است ترسی ناگهانی و فراگیر که باعث بروز رفتار غیرمعقول می‌شود.» کسانی که در ساختمانهای دچار حریق، کشتی‌های در حال غرق شدن، هواپیماهای گرفتار توفان یا قطارهای از خط خارج شده گرفتار شده‌اند، نمونه‌هایی از جماعات هراس زده هستند. هراس به صورت دسته جمعی باعث فرار افراد از منطقه‌ی خطر می‌شود. هراس زمانی ممکن است بروز کند که اعضای جماعت فکر کنند، امکان فرار محدود یا بکلی غیرممکن است؛ یا زمانی که همه برای خروج از محل خطر هجوم می‌آورند. هراس با همه‌ی آثار اختلال آور خود ممکن است حتی اگر خطر واقعیت نداشته باشد بروز کند، هر چند جماعت فکر می‌کند خطر واقعاً وجود دارد.

شایعه

یکی از علل بسیار شکل گیری جماعت، اوباش، اغتشاش یا هراس «شایعه» است. «شایعات عبارت است از گزارشهای نامطمئن درباره‌ی افراد یا رخدادهای خیلی مهم برای مردم، که معمولاً به صورت غیررسمی دهان به دهان منتقل می‌شود.» در اوضاع بحرانی که مردم از پیش تحت فشار عاطفی و روانی قرار داشته‌اند ممکن است به صورتهای اغراق آمیز به چنین اطلاعات نادرستی واکنش نشان دهند. در جامعه‌ی امروزی نشر شایعه بسیار خطرناک است؛ زیرا می‌تواند بسرعت از راه رسانه‌های جمعی منتشر شود، که نمونه‌ی آن در گزارش مندرج در کادر زیر ذکر شده است.


شایعات چیزی است که هم در شهرهای کوچک و هم در سرتاسر کشور ممکن است پراکنده شود. شایعه کمبود شدید دستمال توالت را در ماه دسامبر 1973 در آمریکا در نظر بگیرید:
شایعه‌ی مذکور احتمالاً در ماه نوامبر شکل گرفت که گزارشهایی به آمریکا رسید. مبنی بر اینکه کالای مذکور در ژاپن بسیار کمیاب شده است. بعد یکی از اعضای کنگره از ایالت ویسکانسین که نگران کمبود خمیر کاغذ بود، متوجه شد که ظاهراً دولت در پیدا کردن مزایده دهندگان برای سفارشهای کلان کاغذ توالت مورد نیاز دچار مشکل است. او گزارشی مطبوعاتی را منتشر کرد که چنین آغاز می‌شد: «ایالات متحد ممکن است با کمبود وخیم کاغذ روبرو شده باشد...» تمام رسانه‌های جمعی فوراً این خبر را منتشر کردند. در نوزدهم دسامبر، جانی کارسون قضیه را در تلویزیون مطرح کرد و تلویحاً تأیید کرد که «تازه‌ترین» کمبود در زمینه‌ی کاغذ توالت است. همان شب میلیونها نفر از مردم این کالا را در ابتدای لیست خرید خود قرار دادند و هراس آغاز شد.
مدیران شرکتهای تولید کاغذ در برنامه‌های خبری شبانگاهی مورد مصاحبه قرار گرفتند و گزارش دادند که تولید بسیار بیشتر از تقاضای معمولی است. اما تقاضا دیگر در حد معمول نبود؛ زیرا هر کدام از مردم دهها حلقه کاغذ را با خود به خانه برده بود. مشتریان بعدی که قفسه‌ها را خالی می‌دیدند، به این نتیجه رسیدند که شایعه حقیقت دارد و بسرعت به مغازه‌های دیگر رفتند. در نتیجه در کل کشور کمبود ایجاد شد و اثرات آن تا ماههای اول سال 1974 ادامه یافت و در این موقع مردم کم کم متقاعد شدند که تمام این ماجرا نتیجه‌ی شایعه پراکنی بوده است.
توجه به زمان رخدادها به تشخیص علت گسترش یافتن این شایعه در سرتاسر کشور کمک می‌کند. فکر مواجهه با کمبود در هر زمینه‌ی ممکن برای ملت آمریکا که دست به گریبان بحران شدید انرژی بود ناموجه نبود.
آقای استوارت هندرسون بریت، از استادان دانشگاه نورث وِستِرن، چندین عامل دیگر را شناسایی کرد: «یکی از اعضای کنگره که ظاهراً از مقامات دولتی هم بود درباره این موضوع صحبت می‌کرد. او می‌گوید ممکن است مشکلی پیش بیاید، و دیگری می‌گوید ممکن است همین الان مشکلی وجود داشته باشد. نفر سوم می‌گوید وجود مشکل قطعی است.» تلویزیون در کل کشور نقشی اساسی در این میان بازی کرد. بریت در ادامه سخنان خود می‌گوید: «در گذشته خیلی طول می‌کشید تا شایعه‌ای پخش شود ودر نتیجه در فرصت کافی می‌شد به مردم ثابت کرد که آن شایعه اعتباری ندارد. اما حالا فقط کافی است یک شخصیت معروف در تلویزیون به شوخی از شایعه‌ای صحبت کند و ناگهان شایعه در تمام ایالات کشور پراکنده می‌شود.»
هجوم برای خرید کاغذ توالت نمونه‌ای جالب از شایعه پراکنی است. اما اگر مثلاً آن شایعه درباره‌ی ناکامی یکی از بانکهای بزرگ یا بی ارادگی نامزد ریاست جمهوری بود، اوضاع بسیار وخیم‌تر می‌شد...
(منبع: «کمبود دستمال توالت: بررسی کلاسیک شایعه پراکنی.» اثر اندرو. اچ.‌هامیلتون، نیویورک تایمز، سوم فوریه‌ی 1974 ص 29).

شایعه را جامعه‌شناسان بسیار تحت بررسی قرار داده‌اند. تاموتسو شیبوتانی (Tamotsu shibutani) می‌گوید: شایعه جایگزینی برای خبر است. در واقع شایعه خبری است که از راههای نهادینه شده شکل نمی‌گیرد. عدم ارضای تقاضا برای اخبار -«مغایرت» میان اطلاعات لازم برای کنار آمدن با تحول محیط زیست و آنچه منابع رسمی خبری ارائه می‌کنند - شرط اساسی شکل گیری شایعه است.
در خلال جنگ جهانی دوم وقتی اداره‌ی اطلاعات جنگ، آمریکائیان را از شایعه پراکنی برحذر داشت، انگیزه‌ی مهمی برای مطالعه‌ی موضوع شایعه ایجاد شد. از این بابت نگرانی وجود داشت که ممکن است اطلاعات سرّی از طریق شایعات به دشمن برسد و شایعات ممکن است در شرایطی که مردم آمریکا بشدت نیازمند وحدت هستند، باعث تفرقه میان آنان شود.
گوردون، دابلیو آلپورت (Gordon w.Allport) و لئو پوستمن (Leo postman) فرآیند انتقال شایعه را دارای سه عنصر می‌دانند:

1- «هموار شدن»:

شایعه معمولاً با دهان به دهان گشتن کوتاه‌تر، موجزتر و مفهوم‌تر می‌شود. برای انتقال آن از کلمات کمتری استفاده می‌شود و جزئیات کمتری ارائه می‌گردد.

2- «حساس شدن»:

شایعه در خلال پراکنده شدن معمولاً تغییر می‌کند؛ زیرا ادراکات و خاطرات فرد آن را مبدل می‌سازد. یک نفر بر یک جنبه‌ی شایعه تأکید می‌کند و کسی که شایعه به وی منتقل می‌شود، ممکن است جنبه‌ای دیگر را بزرگ جلوه دهد.

3- «جذب» یا درونی شدن:

افراد معمولاً تجربیات گذشته، عادتها و علایق خود را به شایعه اضافه می‌کنند، تا اینکه رفته رفته به خصلت عمومی جامعه یا گروه تبدیل می‌شود.
در برخی از مطالعات بر نقش شایعه در اوضاع اغتشاش آمیز یا هراس‌انگیز تأکید شده است. در چنین اوضاعی، مؤثرترین ارتباط متوقف می‌گردد. در عوض، اطلاعات نادرست پخش می‌شود و سوء تفاهمات بروز می‌کند. خود وضع موجود هم می‌تواند ترس و بی اعتمادی را تشدید کند و در نتیجه اغتشاش به صورتی مؤثر گسترش می‌یابد و هراس تشدید می‌شود.

مدها و هوسها

مدها و هوسها که از پدیده‌های ویژه‌ی جامعه‌ی انبوه است، تظاهرات رفتار جمعی هستند. در اینجا درباره‌ی آنها به صورت مشترک بحث می‌کنیم؛ زیرا هوسها موارد خاص مدها هستند.

مدها

«مد الگویی فرهنگی است که برای مدتی کوتاه دوام می‌آورد.» مد مربوط به سبک لباس پوشیدن، معماری، طرح اتومبیل، و بسیاری از اقلام فرهنگی دیگر می‌شود. مد در جامعه‌ای خاص و در زمانی خاص بسیار مقبولیت می‌یابد. اما با اینکه تغییر دائمی در حوزه‌ی مد کاملاً رایج است، پذیرش مد جدید بتدریج صورت می‌گیرد.
مدهایی که ابداع می‌شود، ظاهراً در صورتی احتمال محبوب شدن آنها زیاد است که شخصی معروف آن را باب کند. وقتی یکی از چهره‌های سرشناس جامعه لباسی با مد جدید به تن می‌کند و در انظار ظاهر می‌شود، مردم بیشتر احتمال دارد از لباس او تقلید کنند تا وقتی که شخصی «ناشناخته» آن لباس را بپوشد. سبک لباس ممکن است به این دلیل هم پذیرفته شود که طراح آن معروف است. اما گاهی مدها از میان گروههای کمتر شناخته شده هم سرچشمه می‌گیرد. مثلاً در حال حاضر انواع خاصی از لباس نجاران و ماهیگیران مد شده است.
مطالعات گسترده‌ای که از دیرباز صورت گرفته نشان می‌دهد که مدها با الگوهای قابل پیش بینی منطبق نیستند؛ مگر در این مورد که همه متغیر هستند. شواهد موجود این امکان را به ما نمی‌دهد که بگوییم آیا زنان آمریکایی سال آینده دامن کوتاه‌تری خواهند پوشید یا نه، یا اینکه آیا بیشتر شلوار خواهند پوشید یا دامن. تقریباً تمام آنچه می‌توان پیش بینی کرد این است که برخی از آنان همچنان، دست کم در ساعاتی از روز، دامن خواهند پوشید.

هوسها

«هوس الگویی فرهنگی است که ناگهان ظاهر می‌شود و ناگهان هم از بین می‌رود.»
سالها پیش نشستن روی دیرک پرچم هوس بود.
بعدها هوسی میان دانشجویان رایج شد و آن اینکه می‌خواستند ببیننند چند نفرشان می‌توانند در یک باجه‌ی تلفن جا بگیرند! در سال 1964 هوسی عجیب در ایتالیا شکل گرفت: افراد با هم رقابت می‌کردند تا معلوم شود چه کسی می‌تواند مدت بیشتری بیدار بماند. یک نقاشی ساختمان در مودنا به رکورد 273/5ساعت بیداری بدون خواب دست یافت.
برخی هوسها برای پیروان خود قبله‌ی آمال می‌شوند و بیشتر وقت و تفکر آنها را اشغال می‌کنند. در این صورت هوس تبدیل به «جنون» می‌شود. پیش از سقوط بازار بورس در سال 1929، معاملات سهام به حدی جنون آمیز افزایش یافت. نجاران، خیاطان و کارکنان مغازه‌های کفش فروشی دوشادوش متخصصان امور مالی و مدیران شرکتها اقدام به خرید سهام می‌کردند، به این امید که ارزش آنها روز به روز بالا خواهد رفت.
کینگزلی دیویس (Kingsley Davis) می‌گوید هوسها و جنون از روی «سرعت تغییر، پوچی محض محتوای آنها و نامعقولیت و شدّت و دلبستگی موقت به آنها شناخته می‌شوند.» به چه دلیل دیگری می‌توان برای پدیده‌ی هولاهوپ [حلقه‌ای پلاستیکی که دور بدن می‌چرخاندند] که زمانی کل آمریکا را در بر گرفته بود توجیهی پیدا کرد؟ نه تنها کودکان بلکه بزرگسالان هم ساعتها وقت خود را صرف چرخاندن حلقه‌های پلاستیکی در اطراف قسمت‌های میانی بدن خود می‌کردند. یک نوجوان ده ساله در بوستون در این زمینه به یک رکورد جهانی دست یافت - او توانست حلقه را 1820 بار دور بدن خود بچرخاند. زنی 58 ساله هنگام بازی با این اسباب بازی استخوان لگنش شکست. در مدت یک سال حدود سی میلیون حلقه فروخته شد. این هوس تقریباً به تمام نقاط جهان سرایت کرد.
برای توضیح علت ادامه‌ی هوسها و جنونها هیچ نظریه‌ی رضایت بخشی مطرح نشده است. با وجود این، برای اینکه توجه و تخیل مردم را جلب کنند، باید دست کم یک ویژگی داشته باشند - باید متناسب با زمان خود باشند. اگر هوسی حس ادب و نزاکت آنان را نقض کند، مورد پذیرش قرار نمی‌گیرد. انواعی از رقص که در گذشته زننده محسوب می‌شد به صورت هوس درآمده‌اند. اما تلاشهایی که در گذشته برای رایج کردن «معاوضه‌ی همسر» به عمل آمده چندان راه به جایی نبرده است.
منبع مقاله :
درسلر، دیوید؛ ویلیس، ویلیام ام؛ (1388)، جامعه شناسی «بررسی تعامل انسانها»، ترجمه‌ی مهرداد هوشمند، غلامرضا رشیدی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول