[لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ]

این جمله به شکل اخباری مطرح شده و مثلاً گفته نشده: «الذی لم یلد و لم یولد» تا که صفت برای «الصمد» باشد و این به خاطر آن است که خداوند در این جا خواسته مردم را نسبت به این موضوع که او «نزاده و زاده نشده، آگاه کند و آن‌ها را نسبت به مطلبی که به آن جاهل و نا آگاهند، آشنا نماید. در مقاله معنی صمد در سوره توحید می توانید بیشتر با تفسیر این واژه آشنا شوید.  اگر می‌گفت: «الذی لم یلد و....» معنی این می‌شد که مردم این مطلب را می‌دانند، در حالی که حقیقت مطلب آن است که مردم این مطلب را نمی دانند، بلکه می‌گویند: خداوند فرزندی زاییده و ملائکه دختران اویند! خداوند خود در قرآن می‌فرماید: وَیجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُمْ مَا یشْتَهُونَ (1) و یا أَلَا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیقُولُونَ. وَلَدَ اللَّهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ (2). یهود و نصاری هم همین مطلب را می‌گویند. یهودیان می‌گفتند: غزیر پسر خداست و نصاری می‌گفتند عیسی فرزند خداست. آیین‌ها و نحله ‌های دیگر هم همانند این فکر در میانشان وجود داشت. از این رو نحوه ادای جمله به همین صورت مناسب تر است.

«لم یلد» بر «لم یولد» مقدم شده با آن که آن چه به ذهن خطور می‌کند آن است که دومی (زاده نشده) باید بر اولی مقدم می‌شد. حق آن است که این تقدیم به علتی بوده است و آن این که مشرکان عرب و معتقدان آیین ‌های دیگر از اهل کتاب و دیگران بر این اعتقاد بودند که خداوند پسران و دخترانی را زاییده، اما نمی گفتند که خدا پدری دارد! از این رو آنچه که مهم تر بوده مقدم شده است!

ممکن است سؤال شود. چرا «لم یلد»(3) با زمان ماضی آمده است؟ در جواب می‌گوییم که این آیه در پاسخ اعتقاد کسانی است که می‌گویند: خداوند کسی را زاییده است! و این مطلبی است که در گذشته گفته شده است. معتقدان آیین‌ها و ادیان ضاله می‌گفتند: خدا فرزندی زاییده و برای خدا این فرزندان را نیز نام گذاری می‌کردند اما نمی گفتند که خدا در آینده خواهد زایید؛ و از این رو این آیه در جواب این اعتقاد که مطرح شده آمده است.

و اگر در گذشته نزاییده در آینده هم نخواهد زایید؛ زیرا او «صمد» و بی نیاز و توپر است توپر بودن یعنی بی نیاز بودن ذاتی، پس چیزی وارد او نمی شود و از او چیزی خارج نمی شود؛ چرا که شکاف و روزنه و ضعفی در او نیست، او توپر است. از طرف دیگر او مانند و نظیری ندارد و به همین سبب دوست و همراهی هم ندارد، چرا که همتا و مانند برای او وجود ندارد. خداوند خود می‌فرماید: أَنَّى یکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَکُنْ لَهُ صَاحِبَةٌ (4).

همان طور که «صمدیت» زاییدن فرزند را منتفی می‌نماید، فرزند گرفتن از میان آفریدگانش را نیز نفی می‌کند. زیرا او به این کار نیازی ندارد بلکه این مخلوقاتند که به او محتاج و نیازمندند. نام «صمد» که از اسماء خداست. هم داشتن فرزند و زائیده شدن فرزند از سوی خدا را نفی می‌کند و هم گرفتن فرزند از میان مخلوقات را.

وَلم یُولَد یعنی از چیزی خارج نشده، زیرا اگر این گونه بود به این معنا بود که نبوده و سپس بوجود آمده در حالی که معبود واله نمی‌بایست معدوم و از بین رفتنی باشد. او اگر متولد شده باشد به بوجود آورنده‌اش نیازمند است و در این صورت دیگر «صمد» نیست. آیه الله الصَّمَدُ هم این مطلب را که او فرزندی به دنیا آورده، نفی می‌کند و هم این که او خودش مولود و متولد شده باشد!

او اگر موجودی بود که متولد شده بود، در این صورت تنها و یکتا نبود، بلکه شریک و همراهی داشت که همان پدیدآورنده و یا پدرش باشد. آیه قُل هُوَ الله أحَدَ نفى والد بودن و متولد نمودن فرزند و نیز انکار متولد شدن اوست. زیرا او اگر کسی را متولد نموده و زاییده بود، دیگر تنها یکی نبود و همین ایراد در مورد مولود بودن و متولد نشدنش نیز مطرح می‌شود.

آیه الله أحَدٌ فی والد بودن و مولود بودن اوست و آیه الله الصَّمَد تأکیده همین مطلب است.

در تفسیر کشاف آمده است که: «لم یولد» بیانی است به منظور قدیم بودن و از ابتدا بودن خداوند و (لم یولد) نفی وجود مشابه و همانند برای اوست.(5)

در تفسیر بیضاوی می‌خوانیم: « لم یلد» یعنی با چیزی شباهت ندارد و نیازمند چیزی نیست که او را یاری کند و یا حمایت نماید و جانشین او باشد، زیرا نه نیازمند است و نه از بین رفتنی. و شاید به کار گرفتن زمان ماضی برای رساندن این معنی باشد که این آیه در پاسخ کسان است که می‌گفتند: «الملائکه بنات الله» (فرشتگان دختران خدا هستند) و یا «المسیح ابن الله» (مسیح پسر خداست.) و شاید به کار بردن زمان ماضی برای مطابقت با قسمت بعدی آیه یعنی وَ لَم یُولَد باشد. آمدن این مطلب به هر حال به این علت است که گفته شود او از سویی نه نیازمند به چیزی است و از سوی دیگر ما هم نمی‌توانیم زمانی را تصور کنیم که او نبوده باشد! یعنی برایش عدم، تصور نیست.(6)

در التفسیر الکبیر فخررازى آمده است که در مورد لم یَلِد وَلَم یُولَد سؤالاتی وجود دارد؛ سؤال نخست اینکه چرا «لم یلد» بر «لم یولد» مقدم شده با این که در عالم واقع ملاحظه می‌کنیم که ابتدا مولودی به دنیا می‌آید و متولد می‌شود و سپس این مولود خودش متولد کننده خواهد شد؟! جواب آن است که در این آیه از همان ابتدا گفته شده که او نزاییده؛ زیرا این گونه ادعا می‌کردند که خدا فرزندی دارد. مشرکان عرب می‌گفتند «فرشتگان دختران خدایند». و یهودیان می‌گفتند: «عُزیر پسر خداست». همان گونه که مسیحیان نیز می‌گفتند: «مسیح پسر خداست»، اما کسی نمی‌گفت که خدا به وجود آورنده و متولد کننده و پدری دارد. به این علت آن چیزی که مهم تر بوده مقدّم شده و گفته شده «لم یَلِد» آنگاه بر این مطلب حجت و دلیلی هم آورده شده که: لَم یُولَد گویی گفته شده: دلیل بر امتناع فرزند داشتن آن است که ما اتفاق نظر داریم که او فرزند کسی دیگری نیست!
 

سؤال دوم اینکه چرا برای بیان این معنی از زمان ماضی استفاده شده: لم یَلِد و گفته نشده: «لن یولد»؟ (7) جواب آن است که این آیه در پاسخ کسانی گفته شده که می‌گفتند: خداوند فرزند زاییده است! دلیل بر این مطلب این آیه است: أَلَا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیقُولُونَ. وَلَدَ اللَّهُ (8) از این رو از آنجا که مقصود این آیه یعنی لَم یُولَد تکذیب گفته کسانی است که این مطلب را بر زبان آورده‌اند، لذا این موضوع با زمان ماضی مطرح شده است، چرا که این گفته نیز در زمان گذشته عنوان شده است.

سؤال سوم آن است که چرا در این جا خداوند می‌فرماید: لَم یَلِد اما در سوره بنی اسرائیل می‌گوید: ولم یَتَّخِذ وَلدًا ؟ در پاسخ می‌گوییم «فرزند» به دو گونه است: یکی آن که انسان او را به دنیا آورد و این همان فرزند حقیقی است و دوم آن که گاهی آدم کسی را متولد نمی‌کند بلکه فردی را به عنوان فرزند برمی گزیند و نام فرزند را هم بر او می‌گذارد؛ هرچند در حقیقت او فرزند آن شخص نیست.

نصاری در این زمینه دو دسته‌اند: یک گروه می‌گفتند: عیسی حقیقتاً فرزند خداست و گروهی دیگر می‌گفتند: خداوند یکی را به عنوان فرزند برای خودش گرفته است. در این جا نام فرزند فقط برای بالا بردن مقام آن موجود است. همانطور که لقب، «خلیل» (دوست) برای حضرت ابراهیم و بیان این که خداوند او را به عنوان دوست خود (خلیل الله) انتخاب کرده، تنها به منظور بالا بردن مقام حضرت ابراهیم است.

آیه لم یَلِد اشاره به نفی فرزند زادگی و تکذیب این مطلب است که او حقیقتاً کسی را زاییده باشد و فرزندی داشته باشد، اما «لم یَتَّخِذ وَلدً» اشاره به نفی گونه دوم است که خداوند از میان آفریده‌ها ، کسی را به عنوان فرزند انتخاب کند! از این رو می‌گوید: لَمْ یتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ یکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ (9) زیرا علت آنکه انسان گاهی برای خود فرزندی را طلب می‌کند آن است که او در امور زندگی، کمک کننده و یاری دهنده‌اش باشد. از این رو در سوره دیگری آمده است. قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِی (10) که این آیه‌ اشاره به همین مطلبی دارد که ما گفتیم یعنی انتخاب فرزند زمانی است که نیازی در کار باشد... بنابراین اگر مطلب این گونه باشد که گفتیم درمی یابیم که «احدیت» یعنی : الله أحد و «صمدیّت» یعنی : الله الصَّمَدُ هر دو برای اثبات نفی دو موضوع به دنیا آوردن (والد بودن) و متولد شدن (مولود بودن) آمده است (11).

[وَلم یَکُن لَهُ کُفُوًا أحَدٌ]
«کفو» یعنی نظیر و شبیه. در این آیه هرگونه نظیر و مانندی برای خدا نفی شده است.

در اصل، این جمله باید این گونه می‌بود و لم یکن أحد کفواً له (12)؛ اما به دلیل اهمیت جار و مجرور (له) ملاحظه می‌کنیم که مقدّم شده است. چرا که پیام آیه به طور کلی نفی شبیه و مانند از خداست؛ و از این رو مطلبی که محور سخن روی آن است، مقدم شده است. همه این سوره در مورد «الله» است و ضمیر «له» هم به «الله » برمی گردد. هم چنین در این سوره واژه «کفو» مقادم و «أحد» مؤخر شده، زیرا پیام آیه نفی وجود همانند و نظیر برای خداست. اگر آیه این گونه می‌آمد که: «لم یکن أحد کفوا له» در این صورت جمله طبق همان الگوی اصلی زبانی مطرح شده بود و محوریت پیام آیه که همان رد نظیر و شبیه بودن برای خدا باشد، مورد توجه قرار نمی‌گرفت. بر طبق این الگو، همه توجه و عنایت روی «اسم» فعل ناقص (لم یکن) که همان «احد» باشد، قرار می‌گرفت.

از آن جا که سخن در مورد «الله» و نفی هر گونه همانند و نظیر برای اوست، ضمیری هم که به «الله» بر می‌گردد («ه» در «له») مقدم شده است. همان طور که در آغاز سوره هم (هو) بر اسم علم «الله» مقدم شده (هو الله احد)، در این جا هم ضمیر (له) بر «کفوا» مقدم شده است. این تقدیم «له» بر «کفوا» از نوع تقدیم معمولاً بر عامل خود است که معمولاً بیانگر حصار و اختصاص و یا نشان دهنده توجه و اهتمام ویژه به واژه مقدم شده است. در این آیه هر دوی این‌ها می‌تواند مراد و مقصود باشد؛ به این معنی که از طرفی آیه بیانگر این مطلب است که تنها خداست که نظیر و همانند ندارد اما برای جز او حتماً نظیر و همانند یافت می‌شود. اگر «له» در جای خود می‌آمد و مقدم نمی‌شد، این معنی دریافت نمی‌گردید. علاوه بر این که این جلو آمدن و مقدم شدن، نشان دهنده توجه و اهتمام ویژه متکلم نیز هست. از آن جا که سخن در مورد خداوند و صفات اوست، از این رو سزاوار است که از هر سو که بنگریم، موضوع مرتبط با این بحث مقدم شود!
شاید یکی بگوید: اگر آیه به صورت «لم یکن احدله کفوا» می‌آمد و اسم و خبر «کان» سر جای خود بود، در این صورت هم به علت تقدیم «له» بر عامل خود یعنی «کفوا» باز هم معنای حصار و اختصاص به دست می‌آمد؟ در جواب این سؤال باید بگوییم اگر آیه به این صورت می‌آمد، دیگر صراحت در حصر و اختصاص نداشت، چرا که در این صورت می‌توانیم له را متعلق به «کفوا» ندانیم، بلکه متعلقش را محذوف فرض کنیم و در این صورت «له» صفت برای «أحد» می‌شد؛ و معنی به این ترتیب این گونه می‌شد: کسی که برای او باشد، همانند و شبیه نیست. این عبارت مانند این است که بگوییم: لیس فی الدار أحد من آهلها (در خانه کسی که از اهل خانه باشد، نیست) در این عبارت ما نفی کرده ایم که کسی که اهل و وابسته به خانه باشد، وجود داشته باشد، اما این مطلب را نفی نکرده ایم که در خانه کسی از غیر اهل خانه وجود دارد. در این آیه هم اگر «له» را برای «أحد» صفت فرض کنیم معنی این گونه می‌شود که ما کسی را که وابسته به او باشد و تابع او باشد به عنوان نظیر و همتا نفی نکرده ایم، بلکه می‌توان این معنی را نیز از عبارت استنباط کرد که چه بسا کسی که تابع و وابسته او نیست، نظیر و همتای او باشد! در همین رابطه می‌توانیم مثال دیگری بزنیم لیس أحد فی المدینه أفضل منه. (کسی که در شهر باشد، بهتر از او نیست) در این مثال «فی المدینه» صفت است برای «أحد» و لذا مقصود عبارت نفی برتری و أفضل بودن در مورد شخصی است که در "شهر" مثلاً زندگی می‌کند، اما در مورد کسی که در "شهر" نیست، نمی‌توان گفت که این افضیلت وجود ندارد!

در مورد «لم یَکُن احد لَهُ کَفَوًا » می‌توان «له» را متعلق و مرتبط به «کفواً» دانست و در این صورت می‌توان معنای تحصر و اختصاص را نیز دریافت نمود، اما دیگر افاده اهمیت و توجه و عنایت نمی‌کند و نشان نمی‌دهد که اصل سخن و کلام در مورد اوست. به این سبب اسلوبی که در خود آیه آمده سزاوارتر و بهتر است.
در تفسیر کشاف آمده است. در کلام عربی فصیح هر گاه متعلق شبه جمله در عبارت ذکر شده باشد، در این صورت شبه جمله مقدم نمی‌شود. اگر چنین است پس چگونه در زبان قرآن که أفصح سخنان است و از هر سخن و اسلوب دیگری در زبان عربی دقیق تر و فصیح تر است، این اسلوب آماده است؟ در پاسخ می‌گوییم: این آیه به منظور نفی همتا و همانند از ذات خداوند سبحان آمده است. و نقطه تقل و محور اصلی کلام همین جار و مجرور (له) است. لذا مهم ترین و کلیدی ترین مطلبی که متکلم آن را مد نظر قرار داده و سزاوارترین نکته برای مقدم شدن همین شبه جمله است که از جایگاه اصلی خودش عدول کرده و جلو آمده است.(13)

اسلوب آیه مورد نظر می‌توانست با تعابیر دیگری هم مطرح شود؛ از قبیل:

لم یکن أحد کفوا له. لم یکن أحد له کفوا. لم یکن کفوا أحدٌ له. لم یکن کفوا له أحد. لم یکن له أحد کفواً.

تعبیر اولی نفی همانندی را می‌کند اما همانندی و مشابهتی که مرتبط با او باشد و با او نسبتی داشته باشد؛ اما در مورد کسی که با او مرتبط نباشد و نسبتی با او نداشته باشد، سخنی نمی‌گوید؛ شاید کسی باشد و شاید هم نباشد. همان طور که مثلا می‌گوییم: لم یکن أحد راغباً عنک. (کسی که رویگردان از تو باشد نیست، اما از دیگری معلوم نیست، شاید باشد و شاید نباشد!) در همین تعبیر اولی مساله اهتمام و توجه به موضوع نیز همان طور که پیش از این گفتیم، منتفی است.
در مورد تعبیر دوم احتمال دارد که «له» متعلقش محذوف و صفت برای «أحد» باشد، و همچنین محتمل است که متعلق و مربوط به شبه فعل «کفو» (صفت مشبهه) باشد. اگر آن را صفت «أحد» فرض کنیم معنی این گونه می‌شود: کسی که از آن اوست و مرتبط با اوست همتا و نظیر نیست؛ اما اگر با او مرتبط نبود و از آن او نبود، در این صورت نظیر و همتا است. پس همان طور که ملاحظه می‌کنیم نفی همتا به صورت کلی صورت نگرفته است. در حالت دوم که «له» را متعلق به «کفواً» فرض کنیم، به علت تقدیم معمول بر عامل، حصر و اختصاص اتفاق افتاده است؛ یعنی همتا و نظیر تنها برای او وجود ندارد. اما این تعبیر به علت عدم تقدیم «کفواً» نمی‌رساند که اهمیت نخست همان نفی همتایی از الله است؛ همان طور که پیش از این راجع به آن صحبت کردیم. در زمینه تقدیر اولی که «له» صفت «أحد» باشد، نیز با توجه به معنایی که دریافت می‌شود، نمی‌تواند درست باشد. در تعبیر سومی می‌توان «له» را متعلق و مرتبط به «کفواً» دانست. اما از آن جا که میان عامل (کفواً) و معمول (له) کلمه «أحد» فاصله شده که هیچ ارتباطی به «کفوا» ندارد بلکه اسم «کان» است و به اصطلاح اجنبی است، از این رو این تعبیر ضعیف و از نظر بیشتر نحویان مردود است زیرا نمی‌توان میان عامل و معمولاً یک کلمه غیر مرتبط و بیگانه بیاوریم!

اگر در همین تعبیر، «له» را متعلق و وابسته به یک محذوف فرض کنیم، در این صورت می‌توان آن را صفت «أحد» به حساب آورد. بنابراین معنی این گونه می‌شود که همتا بودن و مانند بودن برای خدا نفی می‌شود اما از کسی که مرتبط با خداست و با او ارتباط دارد، به عبارت دیگر کسی که با خدا مرتبط است، همتا و نظیر الله نیست، اما کسی که مرتبط با خدا نیست چه می‌شود؟! به هر حال این اسلوب ضعیف است و نمی‌تواند مقصود اصلی متکلم را برساند و لذا مردود است.

در تعبیر «وَلم یَکُن کفواً لهُ أحَدٌ» مفهوم نفی همتا و نظیر برای خدا وجود دارد اما حصر و اختصاص از آن دریافت نمی‌شود. این تعبیر بیانگر این مطلب است که کسی برای او همتا و نظیر نیست، اما برای غیر خدا چه؟! آیا آنها نظیر و مانند دارند؟ این تعبیر در مورد این مطلب سخنی نمی‌گوید مثل این است که بگوییم: «لم کن راغباً عنک أحد» (کسی از تو رویگردان نیست! از دیگران چه؟ شاید باشد و شاید نباشد! حصر و اختصاصی وجود ندارد که نشان دهد فقط از توکسی رویگردان نیست، اما از دیگران، چرا!) در عبارت «لم کن راغباً...» به علت مقدم شدن خبر «کان» این معنی دریافت می‌شود که موضوع رویگردان نبودن از مخاطب (عنک) مورد عنایت و توجه متکلم بوده و لذا آن را مقدم نموده است اما در مورد دیگران صحبتی نمی‌کند و در خود عبارت هم مفهومی وجود ندارد که اگر نسبت به تو کسی رویگردان نیست، نسبت به دیگران چگونه است؟ آیا از آن‌ها رویگردانند یا نه؟ عبارت در این مورد ساکت است! در تعبیر مورد نظر هم همین گونه است. او نظیر و مانند ندارد؛ دیگران چه؟! آیا آن‌ها دارند یا نه؟! عبارت پاسخی نمی‌دهد!

این تعبیر می‌تواند معنای دیگری هم داشته باشد و آن این که «له» را در اصل صفت برای «أحد» فرض کنیم؛ یعنی بگوییم اصل عبارت این گونه بوده: «لم یکن کفوا أحد له» و سپس جار و مجرور (له) که صفت بوده، مقدم شده و طبق قانون نحو باید در این صورت «له» را «حال» فرض کنیم و معنای «حال» و «صفت» خیلی با هم در این جا تفاوتی نمی‌کند. معنایی هم که از این ترکیب به دست می‌آید همان طور که پیش از این گفتیم، صحیح و جایز نیست!

تعبیر آخری می‌تواند دربردارنده دو معنی باشد، یکی آن که «له» را در اصل صفت برای «أحد» بدانیم و چون در این جا مقدم شده، از این رو اکنون «حال» است برای «أحد» در مورد تعبیر قبلی گفتیم که این معنی نمی‌تواند درست باشد. معنای دوم این که «له» را متعلق به «کفواً» بدانیم. در این صورت «أحد» که کلمه ای بیگانه و اجنبی است، میان این دو فاصله شده است. در این تعبیر «کفواً» در آخر عبارت ذکر شده که نشان دهنده آن است که مورد عنایت و توجه نیست. در حالی که سیاق عبارت در جهت نفی «کفو» بودن و همتا داشتن برای خدا است. مقصود اصلی عبارت و نفی موجود در این جمله (لم یکن) به «کفو» برمی گردد. به این سبب بهتر آن است که این تعبیر را نپذیریم و از آن بگذریم! تعبیر وَ لَم یَکُن لَهُ کَفُوًا أحَدٌ نفی وجود همتا و مانند را به شکل اختصاصی در مورد خداوند بیان می‌کند و در موارد دیگران اثبات. به این معنی که تنها خداوند همتا و مانند ندارد، اما دیگران حتماً همتا و مانند دارند. مانند این تعبیر که بگوییم: «و لم یکن عنک راغباً أحد». در این تعبیر به صورت اختصاصی بیان شده که تنها تو هستی که هیچ کسی از او رویگردان نیست؛ اما نسبت به دیگران حتماً این رویگردانی وجود دارد! و یا همانند این تعبیر که بگوییم: «ما نام زید فی الدار»؛ که در این جا خوابیدن زید در خانه نهی شده اما در این که زید در جای دیگر خوابیده باشد یا نه هم صحبتی به میان نیامده، چه بسا در جای دیگری خوابیده باشد و یا نخوابیده باشد. عبارت در این زمینه ساکت است اما اگر جای «فی الدار» را تغییر دهیم و بگوییم: «ما فی الدار نام زید»؛ در این جا خوابیدن زیاد در خانه نفی شده اما خوابیدن او در جای دیگر اثبات شده و گفته شده که او در خانه نخوابیده اما حتماً در جای دیگری خوابیده است! خلاصه سخن آن که این آیه بیانگر دو معنی است: 1. نفی وجود همتا برای خدا 2. اثبات وجود همتا برای غیر خدا و نتیجه به دست آمده از آیه این می‌شود که تنها اوست که «اله» است و جز او کسی اله و معبود نیست. این آیه با این ساختار و جایگاه کلماتی آن از ایراداتی که تعابیر دیگر دارد و ما از آن صحبت کردیم، مبرّا است و لذا بهترین و نیکوترین ساختار همین ساختاری است که در این آیه با آن مواجه هستیم.
 

در همین آیه شاید یک سؤال پیش آید و آن این که چرا موضوع نفی همانند و شبیه برای خدا به صیغه ماضی آمده است و گفته شده: ولم یکن...؟ در جواب می‌گوییم: اگر در گذشته همتا و مانندی نداشته، قطعاً در آینده هم نخواهد داشت. چرا که این «همت» یا در گذشته بوده و یا نبوده؛ اگر در گذشته بوده اما «کفو» و مشابه نبوده در آینده هم «کفو» و همتا نیست، زیرا این «کفو» بودن و همانند بودن جز با یک علت و سبب بوجود نمی‌آید و آن هم زمانی است که این علت و سبب از خود «اله» قوی تر باشد تا که بتواند او را ناتوان و ضعیف کند و خود را نیرومند و توانا، این سبب و علت هم بوجود نمی‌آید مگر آنکه خود «اله» آن را به وجود آورد و این امر هم محال و نشدنی است!

اگر بگوییم که این «کفو» وجود نداشته اما در آینده بوجود می‌آید؛ در این صورت باید بپذیریم که دیگر اصلاً این موجود «کفو» نیست؛ زیرا در ابتدا نبوده و علتی آن را به وجود آورده و این اسباب و علت را هم خدا ایجاد کرده است پس این موجود هم دیگر نمی‌تواند همتا و شبیه و کفو خدا باشد!

این آیه خلاصه ای از سوره و تثبیت کننده معانی و مضامین موجود در آن است. زیرا آیه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ دلالت بر یکتایی ذات و صفات خداوند می‌کند، به طوری که کسی با او نه در ذات و نه در صفات مشارکتی و شراکتی ندارد. و این به آن معنی است که او همتا ندارد و هیچ کس نظیر و شبیه او نیست. آیه الله الصَّمَدُ هم بیانگر این مطلب است که تنها او مقصود و غایت همه مخلوقات است و نه نیرو و شخص دیگری او در این موضوع هم کسی با او شریک و همکار نیست. مفهوم این عبارت آن است که او نظیر و همانند ندارد. اگر چنین می‌بود، باید او هم غایت و مقصود دیگران بود. پس همین که می‌گوییم او تنها مقصود و غایت است، در می‌یابیم که او توپر و مقصود همه است و هیچ کس با او نظیر و همتا نیست. آیه لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ همه مخلوقات را به عنوان نظیر و مانند نفی می‌کند و بر این مطلب دلالت می‌کند که او قدیم است و از آغاز بوده و پیش از او چیزی نبوده و پایان و نهایت هم ندارد. از این رو این آیه بیانگر این مطلب است که او تنها است و هیچ کس با او همتا و نظیر نیست. بار دیگر بد نیست، به نکات و ظرائفی که در این سوره وجود دارد، اشاره ای داشته باشیم:

1. واژه «کفواً» از ماده «کفء» (مهموز اللام) است که در قرائت متواتر روایت شده که به شکل «کفواً» (و نه «کفؤاً» صحیح است. در این واژه همزه به واو تبدیل شده است. در زبان عربی همانند چنین واژه ای نداریم، به این معنی که در اسم ‌های معرب واژه ای داشته باشیم که در آخرش واوی باشد که جزء اصلی کلمه باشد و قبل از آن هم حرکت ضمه باشد. اگر در واژه ای هم چنین حالتی باشد آن و او تبدیل به یاء می‌شود و قبل از یاء هم حرکت کسره اضافه می‌شود؛ مانند (تسامی» و «تداعی».(14) در کلماتی این چنین ما شاهد چنین تغییراتی هستیم. اما در این جا بر خلاف آنچه که در زبان عربی شاهد آن هستیم، کلمه ای به کار برده شده که در آخرش واو و حرکت قبل از آن هم ضمه است: کُفو! علت به کارگیری این واژه آن است که خواسته شده واژه ای به کار برده شود که در زبان عربی نظیر و مانندی نداشته باشد، به ویژه آنکه این لفظ در مورد کسی هم به کار می‌رود که می‌خواهیم بگوییم او نظیر و مانند ندارد! از این رو میان لفظ و معنی به بهترین شکل تناسب و هماهنگی ایجاد شده است! اگر هر واژه دیگری به کار برده می‌شد، این معنی و مفهوم انتقال داده نمی‌شد! 2. واژه «أحد» هم در قسمت اول سوره که صحبت از اثبات یکی از صفات ثبوتی خدا است، آمده است: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و گفته شده که او در صفت یکتا بودن، نظیر و همانندی ندارد و این ویژگی همان گونه که پیش از این گفتیم خاص خدای متعال است و هم در قسمت نفی؛ یعنی وَلَمْ یکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ «أحد» در این آیه نکره و در جمله منفی واقع شده و از این رو دلالت بر عموم می‌کند، یعنی هیچ کسی را نمی‌توان پیدا کرد که شبیه و نظیر او باشد. در قسمت اثبات، در ابتدای سوره واژه «أحد» آمده بود که مراد از آن همان «الله» است. یعنی «أحد» بودن خودش یکی از نام ‌های خداست و مقصود از «حد» همان «الله» است. در قسمت نفی نظیر و همانند هم باز همین واژه «أحد» آمده که دلالت بر عمومیت می‌کند و همه را شامل می‌شود؛ یعنی هیچ کسی را نمی‌توانیم برای همتایی و نظیر و همانند بودن خدا بیابیم. به هر حال در این سوره از این واژه، هم در حالت تابوتی و هم سلبی استفاده شده است.

3. همان طور که ملاحظه می‌کنیم در آیه نخست این سوره میان اسم و ضمیری که به آن اسم برمی گردد، جمع شده و هر دو با هم به کار برده شده است: هُوَ الله أحَدٌ این امر به منظور بیان تعظیم و بزرگی و جلالت موضوع است. آمدن ضمیر شأن (هو) کنایه از آن است که متکلم می‌خواهد از موضوع مهمی صحبت کند که در این جا همان وحدانیت الله است.

4. آیات این سوره با یکدیگر مرتبطند الله أحَدٌ یعنی کسی که نه زاییده و نه زاده شده، زیرا اگر کسی را زاییده و یا خود از کسی زاییده شده بود، دیگر یکتا بودن و وحدانیتش معنایی نداشت. این آیه همچنین به معنی آن است که او هیچ نظیر و همانندی ندارد. زیرا اگر همانند و شبیهی داشت، دیگر تنها و یکتا نبود. آیه الله الصَّمَدُ بیانگر این مطلب است که او از دو جنبه «نه زاییده و نه زاده شده»، یکی این که او موجودی توپر و محکم است که هیچ روزنه ای به درونش وجود ندارد، نه از او چیزی خارج می‌شود و نه چیزی در او داخل می‌شود؛ چرا که جای خالی در درونش نیست؛ پر است! دوم اینکه او مقصود و منظور همه است. و لذا نیاز به فرزند و یا آن که کسی را به فرزندی بگیرد، ندارد. او اگر متولد شده بود، دیگر «صمد» نبود چرا که چیز دیگری قبل از او وجود داشته که او مقصود و غایت بوده است.

لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْدلالت بر این مطلب می‌کند که او تنها است، هیچ کس با او نیست. او اگر کسی را متولد کرده بود و یا از کسی متولد شده بود، دیگر تنها و یکتا نبود، بلکه شریک و نظیری داشت و این همان معنایی است که از الله أحَدٌ فهمیده می‌شود. «صمدیت» هم بیانگر همین معنی و مفهوم است. این آیه یعنی وَلَمْ یکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ بیانگر این معنی است که بر خلاف آدم ‌ها، او هیچ نظیر و همانندی ندارد و چون نظیر و همسان و شبیهی ندارد از این رو همسر هم ندارد؛ زیرا اگر همسری داشت در این صورت او همسان و مساوی او بود.

معنای آیه وَلَمْ یکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ همان هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ است، یعنی او توپُر و مقصود و منظور همه مخلوقات است، او نظیر و شبیه و همسان ندارد، زیرا اوست که مقصود همه است و همه به او رو می‌کنند و آفرینش همگی نیازمند اوست. معنای این آیه همان لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ است و این یعنی نفی نظیر و همتا.

در این سوره اثبات صفات کمال برای خداوند و نفی صفات سلبی از او مطرح شده است. صفات کمالی همان وحدانیت و صمدیت و اله بودن و پرودگار بودن اوست و صفات سلبی همان نزاییدن و زاییده نشدن و نفی نظیر و همتا برای اوست.

 
نویسنده: فاضل صالح سامرایی
برگردان: حمیدرضا میرحاجی
 


پی‌نوشت‌ها:

1. و برای خدا دخترانی می‌پندارند. او پاک و منزه است (از داشتن فرزند) و برای خودشان آن چه میل دارند و آرزو می‌کنند (قرار می‌دهند) (نحل، 16: 57).
2. آگاه باش که آنان از دروغ پردازیشان است که می‌گویند: خدا فرزند زاده و قطعاً آن‌ها دروغگویند. (صافات، 37: 151-152).
3. آمدن «لم» بر سر فعل مضارع موجب می‌شود که معنای فعل به زمان ماضی منتقل شود!
4. چگونه او را فرزندی باشد و حال آن که برای او همسری نبوده است. (انعام، 6: 101).
5. الکشافی 367/3.
6. انوار التنزیل ص814.
7. «لن» از حروف ناصبه و نفی می‌باشد و زمان فعلی را به آینده تبدیل می‌کند.
8. آگاه باش که آنان از دروغ پردازیشان است که می‌گویند: خدا فرزند زاده است. (صافات، 37: 151-152).
9. فرزندی نگرفت و او را در فرمانروایی و پادشاهی شریکی نیست. (اسراء،17: 111).
10. گفتند: خدا فرزندی گرفت. پاک و منزه است او، اوست بی نیازی (یونس، 10: 68).
11. التفسیر الکبیر 22/ 183-184.
12. اصل جمله بر اساس نظام جمله سازی این گونه بوده: لم یکن: از افعال ناقصه، «أحد« اسم کان و «کفوا» خبر و اله، جار و مجرور و متعلق «کفواً». اما در آیه جای اسم و خبر فعل ناقص عوض شده و نیز «له» هم که معمول «کفواً» است، مقدم شده است.
13. کشاف ج 3 ص 367.
14. «تسامی» و «تداعی» مصادر باب تفاعل هستند. قبل از اعلال این دو «تسامُو» و «تداعو» بر وزن تفاعل بوده‌اند که حرف واو تبدیل به یاء و حرکت میم و عین نیز به تناسب یاء تبدیل به کسره شده‌اند.

منبع مقاله :
سامرایی، فاضل صالح؛ (1392)، درآمدی بر تفسیر بیانی قرآن کریم، مترجم: حمیدرضا میرحاجی، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول