راهبرد نفوذ آمريكا در اروپاى جديد
راهبرد نفوذ آمريكا در اروپاى جديد
راهبرد نفوذ آمريكا در اروپاى جديد
نويسنده: رونالد هاتو
از نگاه رهبران كشورهاى اروپاى مركزى و شرقى حل ابهامات و مشكلات جامعه اروپا در زمينه توسعه و ارتقاى امنيت در اين قاره، حداقل در كوتاه يا ميان مدت امكان پذير نيست.
اين مشكلات تاريخى مهم ترين بستر حضور و نفوذ آمريكا در امنيت و اقتصاد و سياست اروپا بوده است.
در دوره امروز اين وابستگى كشورهاى اروپاى مركزى و شرقى با فعاليت هاى گسترده رسانه ها و مراكز امنيتى آمريكا تشديد شده است. رسانه ها و دانشگاه هايى كه طى جنگ سرد و پس از ترغيب كردن كشورهاى اروپاى غربى نسبت به ارزش هاى آمريكايى، بى وقفه مقامات و مردم مركز و شرق اروپا را هدف قرار داده اند. اين به اصطلاح محبوبيت محلى كه با تأثيرات استراتژى مداخله جويانه واشنگتن تركيب شده است مطمئنا حضور دراز مدت نيروهاى آمريكايى را در مركز و شرق اروپا هدف قرار داده است.
نفوذ آمريكا در اروپاى مركزى و شرقى از يك سو بر عناصرى مانند ديپلماسى، اقتصاد، توانايى هاى نظامى و فناورى هاى بالا و از سوى ديگر بر عناصرى مانند توليدات رسانه اى و ارائه تصاوير مثبت از اين كشور مبتنى است.
از سوى ديگر تاريخ قرن بيستم تأثيرى عظيم و بلند مدت بر برداشت نخبگان و تصميم گيرندگان دولت هاى اروپاى مركزى و شرقى از اتحاديه اروپا و روسيه داشت.
جنگ هاى جهانى اول و دوم و همچنين مشكلات پديد آمده براى اروپايى ها طى جنگ يوگسلاوى سابق (۱۹۹۱ تا ۱۹۹۵) تصويرى غالباً منفى از قدرت هاى بزرگ اروپايى ارائه كرد و كشورهايى همچون فرانسه و انگليس را به بى خيالى و آلمان و شوروى سابق را به تجاوز متهم نمود و در اين بين آمريكا توانست با سياست هاى خاص خويش تصويرى مثبت از خويش ارائه دهد. امرى كه باعث مى شود علت احساس نياز حفظ رابطه با آمريكا نزد كشورهاى كمونيستى سابق آشكار شود.
هدف اين بخش از مقاله اثبات اين واقعيت است كه اراده حضور آمريكا در شرق قاره اروپا امر تازه اى نيست بلكه اين اراده به اوايل سال هاى۱۹۹۰ باز مى گردد و اين واقعيت كه شيوه هاى بكار رفته براى اين كه اين حضور بتواند در بهترين شرايط انجام پذيرد نيز تشريح شوند.
اين حقيقت وجود دارد كه با پايان يافتن جنگ سرد، قدرت نظامى ديگر به عنوان ملاك برترى مطرح نيست اما همچنان نقش مهمى را در روابط بين الملل ايفا مى كند. از سوى ديگر اين مهم، اقتصاد جهانى را نيز شامل مى شود زيرا از قدرت نظامى آمريكا براى تضمين امنيت گذرگاه هاى استراتژيكى همچون تنگه هاى باب المندب و هرمز يا كانال هاى پاناما و سوئز كه غرب براى تأمين نيازهاى خود به انرژى وابسته به آنهاست، استفاده مى شود و در حال حاضر تنها آمريكاست كه امكانات لازم را جهت اعزام نيروهاى قابل توجه به مسافت هاى بسيار دورتر از پايگاه هايش دارد. از سوى ديگر دولت بوش دنيا را به بخش هاى فرماندهى متعددى تقسيم بندى كرده است تا بتواند بحران هاى بالقوه اى كه حضور نظامى اين كشور را تهديد مى كند مديريت نمايد.
سناتور روبرت داله كه رهبرى اكثريت دموكراتها را در سناى آمريكا در سال هاى ۱۹۹۰ برعهده داشت پنج عامل كلى را مطرح كرد كه بر منافع آمريكا تأثير گذارند؛ عواملى كه على رغم گذر سال ها تغيير چندانى نكرده اند.
اولين واقعيت به دوران طلايى سرمايه دارى و قدرت يابى رقباى تجارى جديدى همچون چين مربوط مى شود دومين واقعيت نظم جديد انرژى جهانى و تأثير احتمالى آن بر حاكميت دولت هاست واقعيت سوم افزايش سلاح هاى كشتار جمعى و برنامه هاى هسته اى كره شمالى و ايران است. از نظر داله اقدامات نظامى پيشگيرانه در صورت اشاعه فعاليتهاى هسته اى بايد جزو برنامه هاى آمريكا باشد. واقعيت چهارم افزايش افراط گرى هاى ايدئولوژيك و قومى مى باشد پنجمين و آخرين واقعيت نيز مربوط به رقابت با روسيه است.
بدين ترتيب براى درك حضور نظامى آمريكا در اروپايى مركزى و شرقى و به طور اخص در اطراف درياى سياه بايد چندين عامل تاريخى، سياسى و استراتژيكى را مد نظر قرار داد
در مرتبه اول بايد گفت اراده نيروهاى آمريكا براى سوار شدن برموج مطالبات جديد موجود در صحنه بين المللى امر تازه اى نيست. در واقع برخى اسناد كه به ژانويه سال ۱۹۹۳ بازمى گردد بر تعديل شيوه هاى حضور اين نيروها براى تضمين انعطاف پذيرى هرچه بيشتر براى مقابله با بحران هاى منطقه اى تأكيد داشته اند. در آن زمان بود كه مفاهيمى همچون حضور پيشرفته و پاسخ به بحران ها مطرح شدند.
بدين ترتيب در سال ۱۹۹۳ مسئله استقرار امكانات براى تسهيل تقويت نيروهاى اعزام شده به مناطق بحرانى و كاهش شمار اين نيروها نيز پيش كشيده شد.
در مرتبه دوم حضور آمريكا در اروپاى مركزى و شرقى، نزديك شدن نيروهاى آمريكا به «هلال بى ثباتى» يعنى خاورميانه، قفقاز و آسياى مركزى و بويژه منابع انرژى و راه هاى انتقال اين منابع را هدف قرار داد. چندين خط لوله انتقال نفت و گاز در درياى سياه وجود دارد كه حضور آمريكا را در اين مناطق استراتژيكى و تنگه بوسفر توجيه مى كند.
در مرتبه سوم، جابه جايى نيروهاى آمريكا از غرب به شرق اروپا نه تنها اين امكان را به واشنگتن مى دهد تا از مركز ثقل اتحاديه آتلانتيك شمالى ناتو به سمت مركز فعاليت هلال بى ثباتى فوق الذكر حركت كند بلكه رقابت ميان متحدان مطيع تر و وفادار تر را نيز تضمين مى كند آخرين نكته اين است كه استقرار نظامى آمريكا در اروپاى مركزى و شرقى با اين هدف صورت گرفته است كه برترى آمريكا بر نظم بين المللى را تضمين كند.
اين امر از يك سو با هدف عقب راندن روسيه به داخل مرزهاى خود و نيز با ايجاد تشنج در روابط ميان مسكو و همسايگانش صورت مى گيرد كه نمونه بارز آن گرجستان است. از سوى ديگر اين استراتژى آمريكا جلوگيرى از نفوذ بيش از حد اتحاديه اروپا را نيز هدف قرار داده است. اما بايد اين نكته را نيز مد نظر قرار داد كه هدف آمريكا جلوگيرى از نفوذ كامل اتحاديه اروپا نيست بلكه واشنگتن همواره به دنبال ايجاد نوعى تفرقه در ميان اعضاى اين اتحاديه بوده است. بدين ترتيب زمانى كه رونالد رامسفلد نوعى تفاوت ميان اروپاى جديد، جوان و پويا با يك اروپاى پير، راضى و سير قائل مى شود، در واقع دولت آمريكا موفق به ايجاد نوعى تنش شده است كه ميان دولت هاى اروپايى طرفدار ناتو و دولت هاى طرفدار اتحاديه اروپا اختلاف مى اندازد.
از سوى ديگر حضور نظامى آمريكا در اروپاى مركزى و شرقى بر ساماندهى سيستمى در سه سطح مبتنى است: سطح اول شامل پايگاه هاى عملياتى اصلى مانند پايگاه نيروى هوايى آمريكا در رامستين آلمان يا پايگاه نيروى دريايى آمريكا در روتا در اسپانيا مى باشد. سطح دوم بر پايگاه هاى عملياتى پيشرفته مانند پايگاه باندستيل در كوزوو يا پايگاه هوايى اينجرليك در تركيه مبتنى است و قرار است از اين نوع پايگاه ها در بلغارستان، لهستان و رومانى نيز ايجاد شود، سرانجام سطح سوم اين سيستم شامل پايگاه هاى امنيتى مشاركتى است. پايگاه هاى عملياتى اين امكان را براى نيروهاى آمريكايى فراهم مى كند كه بتوانند مأموريت هاى نظامى را انجام دهند. اين سه نوع پايگاه امكان صرفه جويى شش ميليارد دلارى را براى پنتاگون فراهم كرده است و باعث شده فعاليتهاى نيروهاى آمريكايى در منطقه اوراسيا با منطبق كردن شيوه هاى حضور اين نيروها با توجه به حساسيت هاى سياسى منطقه اى هلال بى ثباتى بهبود يابد. حساسيت هاى سياسى براى واشنگتن بسيار مهم است زيرا با افزايش احساسات ضد آمريكايى پس از حمله به عراق، امكان مخفى كردن حضور نظامى آمريكا به يكى از اصول مهم استراتژى كاخ سفيد تبديل شده است.
بدين ترتيب حضور نظامى آمريكا در اطراف درياى سياه با نزديك شدن اين نيروها به هلال بى ثباتى خاورميانه اين امكان را براى دولت بوش فراهم مى كند تا بار ديگر در معضل زمستان ۲۰۰۳ كه در آن چندين متحد اروپايى آمريكا، اجازه پرواز هواپيماهاى اين كشور را بر فراز خاكشان ندادند گرفتار نشود. ساماندهى مجدد حضور نظامى آمريكا در اروپا انقلابى اساسى و بى سابقه در دكترين پنتاگون از سال ۱۹۴۵ به شمار مى رود.
نفوذ نرم نظاميان آمريكايى بر همتايان خود در كشورهاى اروپاى مركزى و شرقى مبتنى بر سياست اغواگرى است كه كاخ سفيد همواره آن را اعمال مى كند. در واقع واشنگتن مدعى است كه نظاميان آمريكايى بويژه به انجام مدرنترين عمليات ها حساس هستند و ارتش اين كشور نه تنها داراى پيشرفته ترين سلاح ها است بلكه صنعت آنرا نيز در اختيار دارند. شكى نيست كه راهبرد نظامى آمريكا بر روى نظاميانى همچون نظاميان كشورهاى سابق كمونيستى كه به محدوديت هاى حداقلى عادت دارند نفوذ بسيارى مى تواند داشته باشد. همچنين سينماى هاليوود نيز بر اين برداشت مثبت و اراده رقابت بى تأثير نيست.
سينماى هاليوود كه امروزه از آن به سينماى امنيت ملى ياد مى شود در نظر دارد تاريخ را به نوعى باز نويسى كند كه در آن سربازان آمريكايى هماره سربازانى پيروز بوده اند. تجهيزات سفسطه آميز و تصاوير سينماى هاليوود طورى با هم تركيب مى شوند كه تصويرى مثبت از نظاميان آمريكايى در ذهن نظاميان اروپاى مركزى و شرقى پديد آيد. به نظر آشكار مى رسد كه تصميم گيرندگان آمريكايى احتمال دارد مجبور شده اند حالتى محتاطانه تر در رابطه با استفاده گسترده از نيروى ارتش در پيش بگيرند اما اين بدين معنا نيست كه آنها از نظارت بر مناطق حساس جهان چشم پوشى كرده باشند. به همين خاطر است كه ما امروزه شاهد استقرار مجدد پايگاه هاى نيروهاى ارتش آمريكا در اروپاى مركزى و شرقى هستيم.
اما اين بخش از مقاله اثبات مى كند كه استراتژى آمريكا از سوى اكثر كشورهاى اروپاى مركزى و شرقى همراهى مى شود و اين وضع با حوادث غم انگيز قزن بيستم و خاطرات مردم اين منطقه روشن مى شود.
براى درك اغواگرى ها و جذبه آمريكا بر روى ملت هاى اروپاى مركزى و شرقى لازم است مرورى بر تاريخ اين منطقه در قرن بيستم صورت گيرد.
پس از جنگ جهانى اول، كشورهايى مانند بلژيك و مجارستان كه در كنار شكست خوردگان اين جنگ قرار داشتند مجبور شدند تمامى منطقه را به كشورهايى همچون يونان و رومانى كه هم مرز با فاتحان اين جنگ بودند تسليم كنند. كشورهاى جديدى كه با فاتحان همكارى مى كردند از مواد قانونى مناسبى براى ترسيم مجدد خطوط مرزى، انتقال مردم و سازماندهى مجدد ارتش برخوردار شدند جنگ جهانى دوم نيز تأثيرى منفى بر ذهن كشورهايى همچون لهستان و چكسلواكى از فرانسه و انگليس گذاشت.
اگر معاهده اتحاد سال ۱۹۲۱ بين فرانسه و لهستان با امضاى معاهده عدم تجاوز ميان هيتلر و لهستان در ۲۶ ژانويه ۱۹۳۴ ملغى اعلام شد اين امر به نحو ديگرى در چك و اسلواكى اتفاق افتاد. در۳۰ دسامبر سال ۱۹۳۸ توافقنامه مونيخ به امضا رسيد كه بر اساس آن اراضى Sudetes به آلمان ملحق شد. بايد خاطر نشان كردكه در همان روز، لهستان به دولت چكسلواكى اعلام كرد كه بخش مورد اختلاف Teschen را به طور نظامى اشغال كرده است. بدين ترتيب توافقنامه مونيخ اجازه تكه تكه كردن چكسلواكى را داد كه لهستان در آن شركت كرد. لهستان نيز پس از يك سال به همين سرنوشت دچار شد.
پس مى توان گفت به خاطر همين مشكلات تاريخى ميان قدرت هاى اروپاى غربى بود كه نخبگان رهبرى كننده دولت هاى اروپاى مركزى و شرقى توانستند ملت هايشان را براى همراهى با مواضع آمريكا قانع كنند و بر اين باور بودند كه آمريكا از دولت هاى اروپاى غربى قابل اعتماد تر است.
مديريت درگيرى ها در يوگسلاوى سابق نيز نتوانست ارمغانى براى اتحاديه اروپا به همراه داشته باشد. پس از تلاش هاى بيهوده براى مداخله در كرواسى، دولت هاى عضو اتحاديه اروپا در رابطه با به رسميت شناختن جمهورى هاى جدايى طلب كرواسى و اسلوونى دچار اختلاف شدند.
در نهايت اين آمريكا بود كه آتش بس مد نظر خود را تحميل كند و طرفين درگير را به ميز مذاكرات هدايت كند. توافقات ديتون در نوامبر ۱۹۹۵ نيز نقش برتر قدرت آمريكا در امنيت اروپا و نبود همكارى ميان دولت هاى اروپاى غربى را به اثبات رساند. مداخله ناتو در كوزوو نيز اين واقعيت را تقويت كرد زيرا اكثر پروازها توسط هواپيماهاى نيروى هوايى ارتش آمريكا انجام گرفت. علاوه بر اين سلاح هاى اروپايى ها نيز دقت كافى را نداشت. اين عدم انسجام و اثرگذارى نظامى اعتبار دولت هاى اروپاى غربى را نزد افكار عمومى و نخبگان اروپاى شرقى و مركزى كاهش داد و از نظر اينها حضور آمريكا براى تضمين امنيت در اروپا غير قابل اجتناب شد. مطلب ديگرى كه مى تواند براى درك نفوذ آمريكا در مركز و شرق اروپا مفيد باشد انرژى به كار گرفته شده توسط واشنگتن براى نفوذ بر افكار عمومى اين كشورهاست. رسانه هايى همچون صداى آمريكا و راديو اروپاى آزاد برنامه هايى را به چندين زبان در دوران جنگ سرد پخش مى كردند. اين اخبار و اطلاعات نقش مهمى در ارتقاى تصوير مثبت آمريكا به عنوان مدافع آزادى ارائه مى كرد.
آخرين عنصر اصلى براى درك رفتار دولت هاى اروپاى شرقى و مركزى در قبال آمريكا حضور روسيه است. پوشش سربى كمونيستى كه بر اروپاى مركزى و شرقى بين سال هاى ۱۹۴۶ تا ۱۹۴۸ هجوم برده بود از سوى نخبگان ضد كمونيستى اين كشورها به عنوان نوعى خيانت به تصميمات كنفرانس يالتا قلمداد مى شد. آنچه لازم به ياد آورى است مهارت دولت آمريكا براى به فراموشى سپردن بخشى از مسئوليت خود در اين خيانت به تصميمات يالتا بود. اگر توافقات يالتا بين سال هاى ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ به علت پايان درگيرى ها بين شرق و غرب و سقوط امپراتورى شوروى ملغى شد اما برداشت هاى منفى از روسيه در ميان افكار عمومى كشورهاى اروپاى شرقى و مركزى تغيير چندانى نكرد و چندين عامل درك اين واقعيت را ممكن مى سازد. اولين عامل ويژگى ناپايدار سياست روسيه پس از شوروى بود كه نتوانست اعتماد همسايگانش را جلب كند و حمله نظامى به پارلمان در اكتبر ۱۹۹۳ كه به دستور مستقيم بوريس يلتسين صورت گرفت نشان داد كه دموكراسى جايگاه چندانى در اين كشور ندارد. علاوه بر اين مديريت توأم با خشونت غائله جدايى طلبان چچن از دسامبر ۱۹۹۴ نيز نقطه سياه ديگرى بر سيماى سياسى روسيه در نزد كشورهاى اروپاى مركزى و شرقى گذاشت.
عامل دوم عدم وجود دموكراسى لازم، ناظران روسى و همسايگانش را نگران كرده بود.
سخنان توأم با بيگانه ستيزى ولاديمير ژيرينوفسكى، برخورد شديد با روزنامه نگاران منتقد قدرت حاكم و زندانى كردن بازرگانان بدون محاكمه آنان از روسيه كشورى به دور از معيارهاى دموكراتيك ساخته بود.
سومين و آخرين عنصر اين بود كه روسيه به طرز ماهرانه اى از سلاح انرژى براى تداوم تحميل خود بر كشورهاى همسايه و اعمال فشار بر كشورهاى اروپاى شرقى استفاده مى كرد. اين امر نه تنها بى اعتمادى نسبت به روسيه را تقويت مى كرد بلكه باعث بى اعتمادى به اتحاديه اروپا نيز مى شد كه به نظر مى رسيد حاضرند برخى كشورهاى اروپاى شرقى و مركزى مانند اوكراين و لهستان را براى تأمين گاز و نفت خود فدا كنند.
اين مشكلات تاريخى مهم ترين بستر حضور و نفوذ آمريكا در امنيت و اقتصاد و سياست اروپا بوده است.
در دوره امروز اين وابستگى كشورهاى اروپاى مركزى و شرقى با فعاليت هاى گسترده رسانه ها و مراكز امنيتى آمريكا تشديد شده است. رسانه ها و دانشگاه هايى كه طى جنگ سرد و پس از ترغيب كردن كشورهاى اروپاى غربى نسبت به ارزش هاى آمريكايى، بى وقفه مقامات و مردم مركز و شرق اروپا را هدف قرار داده اند. اين به اصطلاح محبوبيت محلى كه با تأثيرات استراتژى مداخله جويانه واشنگتن تركيب شده است مطمئنا حضور دراز مدت نيروهاى آمريكايى را در مركز و شرق اروپا هدف قرار داده است.
نفوذ آمريكا در اروپاى مركزى و شرقى از يك سو بر عناصرى مانند ديپلماسى، اقتصاد، توانايى هاى نظامى و فناورى هاى بالا و از سوى ديگر بر عناصرى مانند توليدات رسانه اى و ارائه تصاوير مثبت از اين كشور مبتنى است.
از سوى ديگر تاريخ قرن بيستم تأثيرى عظيم و بلند مدت بر برداشت نخبگان و تصميم گيرندگان دولت هاى اروپاى مركزى و شرقى از اتحاديه اروپا و روسيه داشت.
جنگ هاى جهانى اول و دوم و همچنين مشكلات پديد آمده براى اروپايى ها طى جنگ يوگسلاوى سابق (۱۹۹۱ تا ۱۹۹۵) تصويرى غالباً منفى از قدرت هاى بزرگ اروپايى ارائه كرد و كشورهايى همچون فرانسه و انگليس را به بى خيالى و آلمان و شوروى سابق را به تجاوز متهم نمود و در اين بين آمريكا توانست با سياست هاى خاص خويش تصويرى مثبت از خويش ارائه دهد. امرى كه باعث مى شود علت احساس نياز حفظ رابطه با آمريكا نزد كشورهاى كمونيستى سابق آشكار شود.
هدف اين بخش از مقاله اثبات اين واقعيت است كه اراده حضور آمريكا در شرق قاره اروپا امر تازه اى نيست بلكه اين اراده به اوايل سال هاى۱۹۹۰ باز مى گردد و اين واقعيت كه شيوه هاى بكار رفته براى اين كه اين حضور بتواند در بهترين شرايط انجام پذيرد نيز تشريح شوند.
استراتژى همه جانبه و قديمى
اين حقيقت وجود دارد كه با پايان يافتن جنگ سرد، قدرت نظامى ديگر به عنوان ملاك برترى مطرح نيست اما همچنان نقش مهمى را در روابط بين الملل ايفا مى كند. از سوى ديگر اين مهم، اقتصاد جهانى را نيز شامل مى شود زيرا از قدرت نظامى آمريكا براى تضمين امنيت گذرگاه هاى استراتژيكى همچون تنگه هاى باب المندب و هرمز يا كانال هاى پاناما و سوئز كه غرب براى تأمين نيازهاى خود به انرژى وابسته به آنهاست، استفاده مى شود و در حال حاضر تنها آمريكاست كه امكانات لازم را جهت اعزام نيروهاى قابل توجه به مسافت هاى بسيار دورتر از پايگاه هايش دارد. از سوى ديگر دولت بوش دنيا را به بخش هاى فرماندهى متعددى تقسيم بندى كرده است تا بتواند بحران هاى بالقوه اى كه حضور نظامى اين كشور را تهديد مى كند مديريت نمايد.
سناتور روبرت داله كه رهبرى اكثريت دموكراتها را در سناى آمريكا در سال هاى ۱۹۹۰ برعهده داشت پنج عامل كلى را مطرح كرد كه بر منافع آمريكا تأثير گذارند؛ عواملى كه على رغم گذر سال ها تغيير چندانى نكرده اند.
اولين واقعيت به دوران طلايى سرمايه دارى و قدرت يابى رقباى تجارى جديدى همچون چين مربوط مى شود دومين واقعيت نظم جديد انرژى جهانى و تأثير احتمالى آن بر حاكميت دولت هاست واقعيت سوم افزايش سلاح هاى كشتار جمعى و برنامه هاى هسته اى كره شمالى و ايران است. از نظر داله اقدامات نظامى پيشگيرانه در صورت اشاعه فعاليتهاى هسته اى بايد جزو برنامه هاى آمريكا باشد. واقعيت چهارم افزايش افراط گرى هاى ايدئولوژيك و قومى مى باشد پنجمين و آخرين واقعيت نيز مربوط به رقابت با روسيه است.
بدين ترتيب براى درك حضور نظامى آمريكا در اروپايى مركزى و شرقى و به طور اخص در اطراف درياى سياه بايد چندين عامل تاريخى، سياسى و استراتژيكى را مد نظر قرار داد
در مرتبه اول بايد گفت اراده نيروهاى آمريكا براى سوار شدن برموج مطالبات جديد موجود در صحنه بين المللى امر تازه اى نيست. در واقع برخى اسناد كه به ژانويه سال ۱۹۹۳ بازمى گردد بر تعديل شيوه هاى حضور اين نيروها براى تضمين انعطاف پذيرى هرچه بيشتر براى مقابله با بحران هاى منطقه اى تأكيد داشته اند. در آن زمان بود كه مفاهيمى همچون حضور پيشرفته و پاسخ به بحران ها مطرح شدند.
بدين ترتيب در سال ۱۹۹۳ مسئله استقرار امكانات براى تسهيل تقويت نيروهاى اعزام شده به مناطق بحرانى و كاهش شمار اين نيروها نيز پيش كشيده شد.
در مرتبه دوم حضور آمريكا در اروپاى مركزى و شرقى، نزديك شدن نيروهاى آمريكا به «هلال بى ثباتى» يعنى خاورميانه، قفقاز و آسياى مركزى و بويژه منابع انرژى و راه هاى انتقال اين منابع را هدف قرار داد. چندين خط لوله انتقال نفت و گاز در درياى سياه وجود دارد كه حضور آمريكا را در اين مناطق استراتژيكى و تنگه بوسفر توجيه مى كند.
در مرتبه سوم، جابه جايى نيروهاى آمريكا از غرب به شرق اروپا نه تنها اين امكان را به واشنگتن مى دهد تا از مركز ثقل اتحاديه آتلانتيك شمالى ناتو به سمت مركز فعاليت هلال بى ثباتى فوق الذكر حركت كند بلكه رقابت ميان متحدان مطيع تر و وفادار تر را نيز تضمين مى كند آخرين نكته اين است كه استقرار نظامى آمريكا در اروپاى مركزى و شرقى با اين هدف صورت گرفته است كه برترى آمريكا بر نظم بين المللى را تضمين كند.
اين امر از يك سو با هدف عقب راندن روسيه به داخل مرزهاى خود و نيز با ايجاد تشنج در روابط ميان مسكو و همسايگانش صورت مى گيرد كه نمونه بارز آن گرجستان است. از سوى ديگر اين استراتژى آمريكا جلوگيرى از نفوذ بيش از حد اتحاديه اروپا را نيز هدف قرار داده است. اما بايد اين نكته را نيز مد نظر قرار داد كه هدف آمريكا جلوگيرى از نفوذ كامل اتحاديه اروپا نيست بلكه واشنگتن همواره به دنبال ايجاد نوعى تفرقه در ميان اعضاى اين اتحاديه بوده است. بدين ترتيب زمانى كه رونالد رامسفلد نوعى تفاوت ميان اروپاى جديد، جوان و پويا با يك اروپاى پير، راضى و سير قائل مى شود، در واقع دولت آمريكا موفق به ايجاد نوعى تنش شده است كه ميان دولت هاى اروپايى طرفدار ناتو و دولت هاى طرفدار اتحاديه اروپا اختلاف مى اندازد.
ابزارهاى استراتژيكى جديد
از سوى ديگر حضور نظامى آمريكا در اروپاى مركزى و شرقى بر ساماندهى سيستمى در سه سطح مبتنى است: سطح اول شامل پايگاه هاى عملياتى اصلى مانند پايگاه نيروى هوايى آمريكا در رامستين آلمان يا پايگاه نيروى دريايى آمريكا در روتا در اسپانيا مى باشد. سطح دوم بر پايگاه هاى عملياتى پيشرفته مانند پايگاه باندستيل در كوزوو يا پايگاه هوايى اينجرليك در تركيه مبتنى است و قرار است از اين نوع پايگاه ها در بلغارستان، لهستان و رومانى نيز ايجاد شود، سرانجام سطح سوم اين سيستم شامل پايگاه هاى امنيتى مشاركتى است. پايگاه هاى عملياتى اين امكان را براى نيروهاى آمريكايى فراهم مى كند كه بتوانند مأموريت هاى نظامى را انجام دهند. اين سه نوع پايگاه امكان صرفه جويى شش ميليارد دلارى را براى پنتاگون فراهم كرده است و باعث شده فعاليتهاى نيروهاى آمريكايى در منطقه اوراسيا با منطبق كردن شيوه هاى حضور اين نيروها با توجه به حساسيت هاى سياسى منطقه اى هلال بى ثباتى بهبود يابد. حساسيت هاى سياسى براى واشنگتن بسيار مهم است زيرا با افزايش احساسات ضد آمريكايى پس از حمله به عراق، امكان مخفى كردن حضور نظامى آمريكا به يكى از اصول مهم استراتژى كاخ سفيد تبديل شده است.
بدين ترتيب حضور نظامى آمريكا در اطراف درياى سياه با نزديك شدن اين نيروها به هلال بى ثباتى خاورميانه اين امكان را براى دولت بوش فراهم مى كند تا بار ديگر در معضل زمستان ۲۰۰۳ كه در آن چندين متحد اروپايى آمريكا، اجازه پرواز هواپيماهاى اين كشور را بر فراز خاكشان ندادند گرفتار نشود. ساماندهى مجدد حضور نظامى آمريكا در اروپا انقلابى اساسى و بى سابقه در دكترين پنتاگون از سال ۱۹۴۵ به شمار مى رود.
نفوذ نرم نظاميان آمريكايى بر همتايان خود در كشورهاى اروپاى مركزى و شرقى مبتنى بر سياست اغواگرى است كه كاخ سفيد همواره آن را اعمال مى كند. در واقع واشنگتن مدعى است كه نظاميان آمريكايى بويژه به انجام مدرنترين عمليات ها حساس هستند و ارتش اين كشور نه تنها داراى پيشرفته ترين سلاح ها است بلكه صنعت آنرا نيز در اختيار دارند. شكى نيست كه راهبرد نظامى آمريكا بر روى نظاميانى همچون نظاميان كشورهاى سابق كمونيستى كه به محدوديت هاى حداقلى عادت دارند نفوذ بسيارى مى تواند داشته باشد. همچنين سينماى هاليوود نيز بر اين برداشت مثبت و اراده رقابت بى تأثير نيست.
سينماى هاليوود كه امروزه از آن به سينماى امنيت ملى ياد مى شود در نظر دارد تاريخ را به نوعى باز نويسى كند كه در آن سربازان آمريكايى هماره سربازانى پيروز بوده اند. تجهيزات سفسطه آميز و تصاوير سينماى هاليوود طورى با هم تركيب مى شوند كه تصويرى مثبت از نظاميان آمريكايى در ذهن نظاميان اروپاى مركزى و شرقى پديد آيد. به نظر آشكار مى رسد كه تصميم گيرندگان آمريكايى احتمال دارد مجبور شده اند حالتى محتاطانه تر در رابطه با استفاده گسترده از نيروى ارتش در پيش بگيرند اما اين بدين معنا نيست كه آنها از نظارت بر مناطق حساس جهان چشم پوشى كرده باشند. به همين خاطر است كه ما امروزه شاهد استقرار مجدد پايگاه هاى نيروهاى ارتش آمريكا در اروپاى مركزى و شرقى هستيم.
اما اين بخش از مقاله اثبات مى كند كه استراتژى آمريكا از سوى اكثر كشورهاى اروپاى مركزى و شرقى همراهى مى شود و اين وضع با حوادث غم انگيز قزن بيستم و خاطرات مردم اين منطقه روشن مى شود.
براى درك اغواگرى ها و جذبه آمريكا بر روى ملت هاى اروپاى مركزى و شرقى لازم است مرورى بر تاريخ اين منطقه در قرن بيستم صورت گيرد.
پس از جنگ جهانى اول، كشورهايى مانند بلژيك و مجارستان كه در كنار شكست خوردگان اين جنگ قرار داشتند مجبور شدند تمامى منطقه را به كشورهايى همچون يونان و رومانى كه هم مرز با فاتحان اين جنگ بودند تسليم كنند. كشورهاى جديدى كه با فاتحان همكارى مى كردند از مواد قانونى مناسبى براى ترسيم مجدد خطوط مرزى، انتقال مردم و سازماندهى مجدد ارتش برخوردار شدند جنگ جهانى دوم نيز تأثيرى منفى بر ذهن كشورهايى همچون لهستان و چكسلواكى از فرانسه و انگليس گذاشت.
اگر معاهده اتحاد سال ۱۹۲۱ بين فرانسه و لهستان با امضاى معاهده عدم تجاوز ميان هيتلر و لهستان در ۲۶ ژانويه ۱۹۳۴ ملغى اعلام شد اين امر به نحو ديگرى در چك و اسلواكى اتفاق افتاد. در۳۰ دسامبر سال ۱۹۳۸ توافقنامه مونيخ به امضا رسيد كه بر اساس آن اراضى Sudetes به آلمان ملحق شد. بايد خاطر نشان كردكه در همان روز، لهستان به دولت چكسلواكى اعلام كرد كه بخش مورد اختلاف Teschen را به طور نظامى اشغال كرده است. بدين ترتيب توافقنامه مونيخ اجازه تكه تكه كردن چكسلواكى را داد كه لهستان در آن شركت كرد. لهستان نيز پس از يك سال به همين سرنوشت دچار شد.
پس مى توان گفت به خاطر همين مشكلات تاريخى ميان قدرت هاى اروپاى غربى بود كه نخبگان رهبرى كننده دولت هاى اروپاى مركزى و شرقى توانستند ملت هايشان را براى همراهى با مواضع آمريكا قانع كنند و بر اين باور بودند كه آمريكا از دولت هاى اروپاى غربى قابل اعتماد تر است.
مديريت درگيرى ها در يوگسلاوى سابق نيز نتوانست ارمغانى براى اتحاديه اروپا به همراه داشته باشد. پس از تلاش هاى بيهوده براى مداخله در كرواسى، دولت هاى عضو اتحاديه اروپا در رابطه با به رسميت شناختن جمهورى هاى جدايى طلب كرواسى و اسلوونى دچار اختلاف شدند.
در نهايت اين آمريكا بود كه آتش بس مد نظر خود را تحميل كند و طرفين درگير را به ميز مذاكرات هدايت كند. توافقات ديتون در نوامبر ۱۹۹۵ نيز نقش برتر قدرت آمريكا در امنيت اروپا و نبود همكارى ميان دولت هاى اروپاى غربى را به اثبات رساند. مداخله ناتو در كوزوو نيز اين واقعيت را تقويت كرد زيرا اكثر پروازها توسط هواپيماهاى نيروى هوايى ارتش آمريكا انجام گرفت. علاوه بر اين سلاح هاى اروپايى ها نيز دقت كافى را نداشت. اين عدم انسجام و اثرگذارى نظامى اعتبار دولت هاى اروپاى غربى را نزد افكار عمومى و نخبگان اروپاى شرقى و مركزى كاهش داد و از نظر اينها حضور آمريكا براى تضمين امنيت در اروپا غير قابل اجتناب شد. مطلب ديگرى كه مى تواند براى درك نفوذ آمريكا در مركز و شرق اروپا مفيد باشد انرژى به كار گرفته شده توسط واشنگتن براى نفوذ بر افكار عمومى اين كشورهاست. رسانه هايى همچون صداى آمريكا و راديو اروپاى آزاد برنامه هايى را به چندين زبان در دوران جنگ سرد پخش مى كردند. اين اخبار و اطلاعات نقش مهمى در ارتقاى تصوير مثبت آمريكا به عنوان مدافع آزادى ارائه مى كرد.
آخرين عنصر اصلى براى درك رفتار دولت هاى اروپاى شرقى و مركزى در قبال آمريكا حضور روسيه است. پوشش سربى كمونيستى كه بر اروپاى مركزى و شرقى بين سال هاى ۱۹۴۶ تا ۱۹۴۸ هجوم برده بود از سوى نخبگان ضد كمونيستى اين كشورها به عنوان نوعى خيانت به تصميمات كنفرانس يالتا قلمداد مى شد. آنچه لازم به ياد آورى است مهارت دولت آمريكا براى به فراموشى سپردن بخشى از مسئوليت خود در اين خيانت به تصميمات يالتا بود. اگر توافقات يالتا بين سال هاى ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ به علت پايان درگيرى ها بين شرق و غرب و سقوط امپراتورى شوروى ملغى شد اما برداشت هاى منفى از روسيه در ميان افكار عمومى كشورهاى اروپاى شرقى و مركزى تغيير چندانى نكرد و چندين عامل درك اين واقعيت را ممكن مى سازد. اولين عامل ويژگى ناپايدار سياست روسيه پس از شوروى بود كه نتوانست اعتماد همسايگانش را جلب كند و حمله نظامى به پارلمان در اكتبر ۱۹۹۳ كه به دستور مستقيم بوريس يلتسين صورت گرفت نشان داد كه دموكراسى جايگاه چندانى در اين كشور ندارد. علاوه بر اين مديريت توأم با خشونت غائله جدايى طلبان چچن از دسامبر ۱۹۹۴ نيز نقطه سياه ديگرى بر سيماى سياسى روسيه در نزد كشورهاى اروپاى مركزى و شرقى گذاشت.
عامل دوم عدم وجود دموكراسى لازم، ناظران روسى و همسايگانش را نگران كرده بود.
سخنان توأم با بيگانه ستيزى ولاديمير ژيرينوفسكى، برخورد شديد با روزنامه نگاران منتقد قدرت حاكم و زندانى كردن بازرگانان بدون محاكمه آنان از روسيه كشورى به دور از معيارهاى دموكراتيك ساخته بود.
سومين و آخرين عنصر اين بود كه روسيه به طرز ماهرانه اى از سلاح انرژى براى تداوم تحميل خود بر كشورهاى همسايه و اعمال فشار بر كشورهاى اروپاى شرقى استفاده مى كرد. اين امر نه تنها بى اعتمادى نسبت به روسيه را تقويت مى كرد بلكه باعث بى اعتمادى به اتحاديه اروپا نيز مى شد كه به نظر مى رسيد حاضرند برخى كشورهاى اروپاى شرقى و مركزى مانند اوكراين و لهستان را براى تأمين گاز و نفت خود فدا كنند.
نتيجه گيرى
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}