تشرف استاد جعفر نعلبند اصفهانی
تشرف استاد جعفر نعلبند اصفهانی
تشرف استاد جعفر نعلبند اصفهانی
عنايت امام زمانعليه السلام به زوّار امام حسينعليه السلام
و بالاخره وقتى به كربلا رسيدم او را در وادى ايمن ( قبرستان كربلا ) دفن كردم ، و تقريباً بيست روز بعد تازه قافله ما رسيدند ، و هر يك از آنها از من سؤال مىكردند : تو كى و چگونه آمدى؟ من براى بعضى به طور خلاصه و براى بعضى مفصّل قضيّه را نقل مىكردم و آنها تعجّب مىكردند .
تا اينكه در روز عرفه وقتى وارد حرم مطهّر شدم ديدم مردم را به صورتهاى حيواناتى از قبيل خوك ، گرگ ، ميمون و غيره مىبينم ، و عدّهاى را هم به صورت انسان مىديدم ، از شدّت وحشت از حرم بيرون آمدم و به خانه رفتم ، و چون قبل از ظهر بار ديگر به حرم برگشتم باز هم مردم را به همان صورت مىديدم ، برگشتم و بعد از ظهر رفتم امّا باز هم مردم را به همان صورت مىديدم ، امّا فردا ( روز بعد از عرفه ) وقتى به حرم مشرّف شدم ديگر مردم را به صورت انسان ديدم ، و بعد از آن سفر نيز هر موقع روز عرفه به حرم مطهّر مشرّف مىشدم مردم را به همان حال مىديدم ، به همين علّت تصميم گرفتم ديگر براى عرفه مشرّف نشوم ، و چون اين امور را براى مردم نقل مىكردم به من طعنه مىزدند و از من بَدگوئى مىكردند ، و مىگفتند : براى يك سفر زيارت رفتن چه ادّعاهايى مىكند ، لذا من ديگر نقل اين وقايع را به طور كلّى ترك كردم .
تا اينكه يك شب با عيالم مشغول غذا خوردن بودم كه ديدم كسى درب خانه را مىكوبد ، وقتى درب را باز كردم ديدم شخصى پيش آمد و فرمود : حضرت صاحب الأمر تو را طلبيدهاند ، پس همراه او رفتم تا داخل مسجد جامع ( اصفهان ) شديم ، ديدم آن حضرت « صلوات اللّه عليه » در آن صُفّهاى كه منبر بسيار بلندى دارد بر روى منبر نشستهاند و آن صُفّه مملوّ از جمعيّت بود ، و همه در لباس و عمّامه مانند شوشتريها بودند ، من در اين فكر بودم كه از ميان اين جمعيّت چگونه مىتوانم خدمت ايشان برسم ، در اين حال حضرت به من توجّه فرموده و صدا زدند : جعفر بيا، من پيش رفتم تا مقابل منبر قرار گرفتم ، فرمودند : چرا براى مردم نقل نمىكنى آنچه را در راه كربلا ديدى؟ عرض كردم : آقا من نقل مىكردم ولى از بَس مردم بدگويى كردند ديگر براى كسى نمىگويم ، فرمودند : تو كارى به حرف مردم نداشته باش ، آن قضيّه را براى مردم بگو تا مردم بفهمند ما چه نظر رحمت و لطفى داريم با زائر جدّم حضرت سيّدالشّهداء « صلوات اللّه عليه » .
جاى آن است كه شاهان زتو شرمنده شوند
سلطنت را بگذارند و تو را بنده شوند
گر به خاك قدمت سجده ميسّر گردد
سر فرازان جهان جمله سر افكنده شوند
بر سر خاك شهيدان اگر افتد گذرت
كشته و مرده، همه از قدمت زنده شوند
جمع خوبان همه چون كوكب و خورشيد تويى
تو برون آى، كه اين جمله پراكنده شوند
هيچ ذوقى به از اين نيست كه از غايت شوق
چشم من گريد و لبهاى تو در خنده شوند
گر تو آن طلعت فرّخ بنمايى روزى
تيره روزان همه با طالع فرخنده شوند
اگر اين است «هلالى» شرف پايه عشق
همه كس طالب اين دولت پاينده شوند
منبع:www.s-a-madisei.com
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}