نویسنده: محمد غفارنیا




 

جوانی گریان و سخت ناراحت نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. حضرت پرسید: چرا گریه می‌كنی؟
عرض كرد: گناهی كرده‌ام و از خشم خدا می‌ترسم.
فرمود: شرك آورده‌ای؟
گفت: نه.
فرمود: خون ناحق ریخته‌ای؟
عرض كرد: نه.
فرمود: خدا گناه تو را می‌آمرزد هر قدر زیاد باشد.
عرض كرد: گناه من از آسمان و زمین و عرش و كرسی هم بزرگتر است
فرمود: گناهت از خدا هم بزرگتراست؟
عرض کرد: نه، خدا از همه چیز بزرگتر است..
فرمود برو (توبه كن) كه خدای عظیم است و گناه عظیم را هم می‌آمرزد. بعد فرمود بگو، بدانم اصلاً گناه تو چیست؟
عرض كرد: ای رسول خدا، از روی تو شرم دارم كه آن را بازگویم.
فرمود: آخر بگو ببینم چه كرده‌ای؟
عرض كرد: هفت سال نبش قبر می‌كردم و كفن‎‌های مردگان را می‌دزدیدم؛ تا این كه روزی هنگام نبش قبر به جسد دختری از انصار برخوردم. بعد از آن كه او را برهنه كردم، دیو نفس بر من چیره شد و... سپس تا خواستم برگردم صدایی شنیدم كه می‌گفت: ای جوان از داستان روز جزا نترسیدی...؟!

وقتی سخن جوان به اینجا رسید، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سخت بر آشفت و فرمود: این فاسق را بیرون كنید. تو چه قدر به دوزخ نزدیك شده‌ای؟!

جوان نالان بیرون آمد و سخت می‌گریست. سر به بیابان گذاشت و زبان تضرع و توبه، مروارید اشك را چون باران از گونه‌اش سرازیر می‌كرد.
پس از مدتی عرض كرد: ای خدای محمد، اگر توبه مرا می‌پذیری پیامبرت را از آن با خبر كن؛ وگرنه آتشی از آسمان بفرست، مرا بسوزان و از عذاب آخرت برهان.
این جا بود كه پیك وحی بر پیامبر نازل شد و آیه: (قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا... (1)) را بر آن حضرت خواند. (2)

پی‌نوشت‌ها:

1-زمر/53.
2-روح الجنان. ج9. ص412.
شأن نزول‎‌های دیگری نیز برای این آیه گفته شده، كه ممكن است آن موارد، تكرار آیه‌ای باشد كه قبلاً نازل شده است.

منبع مقاله :
غفارنیا، محمد، (1387) 142 قصّه از قرآن: همراه با شأن نزول آیاتی از قرآن، قم: جامعه القرآن الکریم، چاپ اول