از جذب تا حذف روحانیّت (1)
مقدمه
در بررسی دیدگاه حکومت ایران - پس از به قدرت رسیدن رضاخان - نسبت به دین و روحانیت، نکات چندی را باید در نظر داشت:الف- در تحلیل سیاست مذهبی دورهی پهلوی اول نمیتوان آثار مقدمات فکری نهضت مشروطه را نادیده گرفت. در واقع، آنچه رضاشاه در طول سلطنت خود انجام داد، تبلور خواستها و آرمانهای گروهی از روشنفکران دوران مشروطه بود. مسئله انفکاک قوه سیاسی از روحانی چیزی نبود که از طرف پهلوی عنوان شود، بلکه وی عامل اجرای این امر بود.
ب- در قدم بعد، رابطه حکومت و مذهب در ایران را باید در چارچوب متأثر از تغییرات سریع ترکیه بررسی کرد. اخبار پیروزی ترکهای جوان و اقدامات کمال آتاتورک به سرعت در میان قشر روشنفکر ایران منتشر شده و مورد استقبال قرار میگرفت. در موارد بسیاری، هدف، محتوا، و حتی شیوه اجرای اقدامات فرهنگی از الگوی ترکیه اقتباس میشد.
پ- مسئله دیگری که باید در این تحلیل به آن توجه شود، تفکیک ابعاد فردی و اجتماعی دین است. آنچه در دوران رضاشاه مورد هجوم قرار گرفت، ابعاد اجتماعی و ظواهر خارجی دینداری، و به خصوص اسلام اجتماعی و سیاسی بود.
ت- مهمترین نکته شایان توجه در این تحلیل، آن است که حمله به ظواهر خارجی مذهب هدف نبوده، بلکه وسیلهای برای نیل به مقصدی مهمتر بود. آنچه در دوران رضاشاه اهمیت فراوانی داشت، تشبه به غرب در همه شئون زندگی و رفع عقده حقارت ملی در مقابل بیگانگان بود، لذا هر عاملی که در مقابل این هدف مقاومت میکرد، لزوماً باید حذف میشد؛ حال اگر این عامل مقاوم، سنتها بود باید برچیده میشد یا اگر افرادی - با هر لباس - با این هدف ناسازگاری داشتند، باید تحت فشار قرار میگرفتند.
شکل گرفتن دیدگاه رضاشاه نسبت به روحانیت
خاطره نویسان دوران بیست ساله بعضی گرایشهای مذهبی فردی را در رضاشاه تأیید کردهاند. (1) و اما این نقل احوال - در صورت صحت - تنها در حوزه رفتار شخصی است و در حوزه برخورد حکومت با روحانیت به عنوان یک قدرت اجتماعی، جایی برای احساسات مذهبی وجود نداشت. رضاشاه مذهب را نه هدف، بلکه وسیلهای تلقی میکرده که گاهی مفید و گاهی مضر است و گاهی باید از آن استفاده و گاهی باید آن را تضعیف کرد. وی در خطابه تاج گذاریاش نیز به این نکته اشاره کرد که علت ارج نهادنش به مذهب، نقش آن در وحدت ملی است نه چیز دیگر.به نظر میرسد دیدگاه رضاشاه نسبت به طبقه روحانیت به عنوان یک صنف اجتماعی، به شدت متأثر از تجربیات شخصی و القائات اطرافیان بود. وصیت نامه سر اردشیر ریپورتر سند مهمی برای بررسی نحوه شکلگیری باورهای سیاسی رضاخان نسبت روحانیت است. ریپورتر شرح میدهد، چگونه رضاشاه را از معایب روحانیت آگاه کرده است، کسانی که به قول او مذهب را وسیله سودجویی شخصی و جاهل و خرافاتی نگاه داشتن مردم قرار میدهند... علما به طور کلی میخواستند که جیبشان پر شود و تسلطشان بر مردم پایدار بماند. (2)
این دیدگاه که از سوی برجستهترین مأمور انگلیسی در ایران به رضاخان القاء میشد، نتیجهای جز بدبینی مفرط نسبت به روحانیت نداشت. او روحانیون را رقیب قدرت خود، و مانع پیشرفت کشور میدانست و با پیگیری سیاستی تدریجی، آنان را ابتدا از صحنه سیاسی و اجتماعی و سپس از هرگونه ابزار وجود محروم کرد. در فاصله کودتای 1299 و شهریور 1320، روابط دولت با روحانیت شش مرحله مختلف را طی کرده است.
مرحلهی اول - از کودتا تا اتمام دورهی وزارت جنگ
در ابتدای این مرحله، رضاخان به عنوان رئیس دیویزیون قزاق، در مراسم عزاداری شرکت میکرد و مجالس متعددی نیز در محل قزاقخانه تشکیل میداد و خودش جلو در ورودی به افراد خوش آمد میگفت. روز تاسوعا و عاشورا دسته قزاقخانه بسیار مجلل و باشکوه به بازار میآمد و سردار سپه با عدهای از افسران با پا و سربرهنه در جلو دسته، کاه بر سر میریخت و شب شام غریبان، شمع به دست بدون تشریفات به مجالس و تکایای بازار میرفت. ذکر این نکته بجاست که این اقدامات سردار سپه در میان طرفداران تندرو، انتقادات صریحی را برانگیخت، ولی علیرغم مخالفت آنها، او با شکیبایی به جلب نظر جناح مذهبی ادامه داد. (3)مرحلهی دوم - دورهی ریاست الوزرایی
دوران ریاست الوزرایی سردار سپه مصادف با تبعید عدهای از علمای نجف به ایران و اقامت آنان در قم بود. سردار سپه با برقراری روابط حسنه توانست اعتماد آنان را جلب و در بحرانهای حساس از اعتبار ایشان بیشترین بهرهبرداری را بکند. جمهوریخواهی دولتی که در پشت پرده از سوی رئیسالوزرا و فرماندهان نظامی هدایت میشد، در مواجهه با افکار عمومی و مقاومت مجلسیان به رهبری مدرس شکست خورد، ولی بیشک آنچه رضاخان را از آثار سوء این شکست حفظ کرد، مسافرتش به قم و دیدار با علمای مقیم آنجا بود. او که برای خداحافظی با علمای تبعیدی به قم رفته بود، در 6 فروردین 1303 از حضرات آیات حائری، نائینی و اصفهانی دیدن کرد. نتیجهی این دیدار، تلگرافی بود خطاب به علمای تهران که با امضای آن سه تن، در 12 فروردین همان سال فرستاده شد. در این تلگراف با اشارهی ضمنی به تأیید رئیسالوزراء از طرف علما الغای جمهوریخواهی اعلام شد. همان روز سردار سپه نیز اعلامیهای صادر و بر نظر علما تأکید کرد. (4)به این ترتیب و با وساطت علما، جمهوری گری با شیوهای محترمانه خاتمه یافت. این رویداد نخستین همکاری بخشی از علما در تقویت رضاخان بود. این همکاری، در واقع نشان از نوعی تفرقه در صفوف علما نیز داشت. مدرس در مجلس با تندترین حملات با موافقان جمهوری مقابله میکرد و در این راه حتی ضربت سیلی را هم چشید، ولی رضاخان به جای کنار آمدن با مدرس، به روحانیانی روی آورد که به تازگی به ایران آمده و به زودی نیز ایران را ترک کرده و صحنه را برای وی خالی میکردند. در واقع کارآیی علمای عراق برای سردار سپه بیشتر از علمای ایران بود. حتی به گزارش یک مأمور امنیتی انگلیسی، نائینی در قم به سردار سپه قول داده بود که مدرس را به قم خوانده و او را قانع سازد که مبارزهی خود علیه نقشهی جمهوری گرای سردار سپه را تخفیف دهد. (5)
پس از بازگشت علما به عراق، شایع شد که نائینی نامهی تشکرآمیزی همراه با یک قطعه تمثال حضرت علی (علیه السلام) برای سردار سپه فرستاده است. (6) ورود این تمثال به تهران با تبلیغات فراوان و مراسم خاصی انجام شد. نائینی با فرستادن نامه و تمثال خواسته یا ناخواسته، به موقعیت سردار سپه در ایران کمک فراوانی کرد و اقلیت را در مخالفت با رضاخان با مشکلات جدی مواجه کرد. البته اقلیت نیز ساکت نماند و در یکی از ارگانهای تبلیغی خود به نام « قرن بیستم » برپا کنندگان جشن ورود تمثال را به سختی مورد هجو و تمسخر قرار داد. (7) در نتیجه این حمله، محمدرضا میرزاده عشقی، مدیر روزنامه، در 12 تیر 1303، در منزل شخصی خود هدف گلوله چند ناشناس قرار گرفت و فوت کرد. دو هفته بعد به دنبال قتل کنسول آمریکا در جریان واقعه سقاخانه آشیخ هادی در 28 تیر، در تهران حکومت نظامی اعلام و سرتیپ مرتضی خان یزدان پناه حاکم نظامی تهران شد. به دنبال اعلام حکومت نظامی، اقلیت سردار سپه را استیضاح کرد. با مضروب شدن استیضاح کنندگان و مسکوت ماندن استیضاح، دولت با اقتدار بیشتری به کار خود ادامه داد. در این احوال و تنها چند روز پیش از عزیمت سردار سپه به خوزستان برای سرکوب قیام کمیته سعادت و شیخ خزعل در آبان 1303، متن بیانیهای مشترک به دو زبان عربی و فارسی با امضای دو مرجع بزرگ نجف، نائینی و اصفهانی، در روزنامهی حبلالمتین منتشر شد. (8) این بیانیه - اگر چه حائری در صحت انتساب آن به نائینی و اصفهانی تردید کرده است - (9) علی القاعده از جهت افزایش وجاهت مذهبی برای رضاخان اهمیت و تأثیر بسیار زیادی داشت. در این بیانیه آمده بود که: « بر کافهی مسلمین مخفی نماند که هر کسی علیه حکومت ایرانی قیام نماید مثل کسی میماند که در روز بدر و حنین علیه پیغمبر خدا قیام نموده باشد. هر کس برخلاف این امر نماید از جمله کفاری که محو و اضمحلال این دین مبین را خواهان باشند، خواهند بود و بر طبق احکام و دلایل قرآنی تکفیر آنها واجب میگردد. » انتشار این اعلامیه، حتی در صورت درست نبودن انتسابش به مراجع - اگرچه این انتساب هرگز از سوی آنان تکذیب نشد - برای شیعه پاکدل تردیدی در لزوم تأیید و همکاری با سردار سپه و دشمنی با مخالفان وی ( با توجه به قراین، به طور مشخص شیخ خزعل ) باقی نمیگذاشت.
سردار سپه پس از اتمام جریان شیخ خزعل در خوزستان، به عتبات رفت و ملاقاتهایی با علمای نجف، به ویژه نائینی انجام داد. پس از بازگشت از نجف و موفقیت در اقدامات نظامی و امنیتی، مجلس شواری ملی فرماندهی کل قوا را از احمدشاه سلب و در 26 بهمن 1303 به رضاخان واگذار کرد. رضاخان نیز در اولین اقدام خود در اسفند همان سال، لایحه نظام اجباری را به مجلس برد. مخالفت مدرس با این لایحه و اقدامات علما در شهرهای مختلف، موج جدیدی را علیه رضاخان برانگیخت. با آغاز ماه رمضان در 13 فروردین 1304، سرتیپ مرتضی خان یزدان پناه طی اعلانی وعاظ و اهل منبر را از بحث در مسائل سیاسی نهی و اعلام کرد: « به عموم آقایان وعاظ و اهل منبر تذکر میدهم که از صحبتهای سیاسی جداً پرهیز کرده و منابر و مساجد را که فقط جایگاه تعالیم مذهبی است محل میتینگ و تلقین اغراض سیاسی قرار نداده و حتی کوچکترین مطلب سیاسی را با مسائل مذهبی مخلوط ننمایند. چنانچه بعدها دیده یا شنیده شود که برخلاف مندرجات این حکم رفتار شده است، مخالف و متمرد به محکمه نظامی جلب و بر طبق قانون شدیداً مجازات خواهد شد. » (10)
این اقدام را باید نخستین برخورد رسمی دولت با روحانیت به عنوان یک قدرت اجتماعی دانست. از آن پس، همواره روحانیت به عنوان گروهی که باید تحت کنترل باشد مطرح شد. رضاخان پس از تصویب قانون نظام اجباری و حل مسئله سمیتقو، بر پایان دادن به سلسلهی قاجاریه پای فشرد و بدون هیچ گونه مقاومت جدی از طرف علمای قم یا نجف این مقصود را به انجام رساند.
مرحله سوم - از آغاز سلطنت تا 1306
مجلس مؤسسان و تاج گذاری
سلطنت رضاشاه در مجلس با مخالفت اقلیت به رهبری سیدحسن مدرس مواجه شد، اما به علت موافقت اکثر نمایندگان و توافق قدرتهای خارجی، با مانع اساسی روبرو نشد. مجلس مؤسسان با شرکت تعدادی از روحانیون از جمله سید ابوالقاسم کاشانی، شیخ محمد حسن یزدی ندوشنی ( ریاست سنی مجلس مؤسسان )، شیخ ضیاء الدین کیانوری و میرزا شهاب کرمانی، به الغای سلطنت قاجاریه رأی داد. (11) در مراسم تاجگذاری نیز عدهای از علمای درجه اول شهرستانها دعوت شده بودند. منجمله از اصفهان حاج آقا نورالله، مازندران حاج سید محمد، کرمانشاه امام جمعه، اراک حاج میرزا محمود، کردستان ملافتح الله شیخالاسلام، آذربایجان حاج امام جمعه خوئی، خراسان آقا زاده، گیلان حاج سید محمود مجتهد و از تهران هم اکثر معاریف علما دعوت شده بودند. مراسم با احتراماتی که برای جامعه روحانیت - در ابتدای صف مدعوین - قایل شده بودند، برگزار شد؛ پس از تاجگذاری، تلگرافهای زیادی از نجف به تهران مخابره شد. این تلگرافها که امضاءهای جواد صاحب جواهر، الاحقر ابوالحسن موسوی، ضیاءالدین عراقی، محسن علاءالمحدثین و مهدی خراسانی و ... زیر آن بود، با مضامینی مانند: « حضور مبارک اعلی حضرت پهلوی شاهنشاه ایران خلدالله ملکه و سلطانه، تبریک سلطنت تقدیم، امید است به ظهور ولی عصر متصل شود »، در روزنامههای آن زمان انعکاس وسیعی پیدا کرد و چه بسا به تأیید دینی سلطنت جدید کمک فراوانی نمود. (12)کمیسیون حرمین شریفین
واقعهی دیگری که موجب همکاری و همدلی روحانیت و حکومت شد، حمله فرقه وهابیه به حجاز و استیلای آنان بر بقاع متبرکه بود. اولین خبر این حمله در 5 خرداد 1304 به تهران رسید. دو عالم بزرگ شیعه در نجف، اصفهانی و نائینی، طی تلگرافی به امام جمعه تهران و سید محمد بهبهانی، با ذکر آغاز تخریب بقیع نوشتند: « اگر از دولت علیه و حکومت اسلامیه علاج عاجل نشود، علیالاسلام السلام ». این خبر پس از انقراض قاجاریه و قبل از رسمیت یافتن سلطنت رضاشاه به ایران رسید. در طول ماههای خرداد تا آذر 1304، جلسات مذهبی متعددی برای تصمیم گیری در مورد اقدام مناسب برگزار شد. رضاشاه در 24 آذر سوگند سلطنت را ادا کرد و پنج روز بعد، کابینه فروغی معرفی شد. در فاصله رسیدن خبر فاجعهی مدینه و معرفی کابینهی فروغی، بنا به دستور مستوفی، کلیه نمایندگیهای ایران اخبار مربوطه را جمع آوری و برای مرکز ارسال میکردند. فعالترین نمایندگی در این مورد، سفارت ایران در مصر بود. غفارخان، سفیر ایران، به طور مرتب طی گزارشهای مفصل و دقیقی آخرین تحولات را برای وزارت خارجه ارسال میکرد. در 11 دی 1304، تیمورتاش مجموعه مکاتبات پرونده فاجعه مدینه را برای رئیس الوزرا فرستاد تا به امر رضاشاه « هیئت محترم دولت با دو سه نفر از آقایان حجج الاسلام مثل حضرات آقایان بهبهانی و خوئی ( امام جمعه ) و یکی دو نفر دیگر را که آقای بهبهانی صلاح بدانند، بابت اوضاع حجاز و اقدامات دولت، تبادل نظر نمایند ». اقدامات دولت، مجلس و علما تا سال بعد همچنان ادامه داشت. در این مدت، مدرس علیرغم بیمیلی دولت، با جدیت در جلسات مربوطه شرکت میکرد. بالاخره در 31 شهریور 1305 پیشنهاد دو فوریتی زیر به مجلس تقدیم شد؛ « مجلس شورای ملی تصویب مینماید که کمیسیونی مرکب از دوازده نفر، منتخبه از شعب ششگانه مجلس در تحت عنوان ( کمیسیون حرمین شریفین ) با شرکت دولت در قضیه ظهور وهابیه در حجاز و تجاوزات مستقیم و غیرمستقیم آنها به مقدسات ملل اسلامی، به خصوص ایران، و تعیین تکلیف قطعی آتیه خطهی مزبوره، مطالعات لازمه نموده نتیجه را به اسرع اوقات تقدیم مجلس شورای ملی بنماید. کمیسیون مزبور به توسط دولت با مقامات روحانیت در این باب مشاوره نموده از نظریات آنها استفاده مینماید و نیز کمیسیون مزبور به توسط دولت، لدیالاقتضاء میتواند با نمایندگان سیاسی ممالک اسلامی ترکیه - افغانستان - مصر در این خصوص کنفرانسهایی برای تبادل نظر تشکیل بدهند. » در جلسه یکشنبه، 10 مهر 1305، بحث دربارهی این ماده واحده در گرفت. مدرس در دفاع از لزوم تشکیل کمیسیون حرمین شریفین، بر اهمیت و محوری بودن نقش مجلس در نظام مشروطه تأکید کرد و جنبههای بینالمللی و منافع سیاسی پیشگامی ایران در مقابله با وهابیها را برشمرد. تشکیل کمیسیون حرمین شریفین بر محبوبیت دولت افزود و اگر چه در مورد حرمین نتیجهی عملی حاصل نشد. ولی به عنوان اقدامی دینی از طرف دولت تلقی شد، اما این اقدام آخرین همکاری مشترک علما و نظام حکومتی بود و اقدامات بعدی حکومت راه هرگونه همکاری علما را مسدود کرد.ترور مدرس
در اواسط 1305، واقعهای مهم شکاف سیاسی در روابط روحانیت و دولت را تشدید کرد. ترور مدرس، نماینده اول تهران و رهبر اقلیت، در هفتم آبان، تمام مسائل سیاسی روز را تحتالشعاع قرار داد. (13) روحانیت تهران به زعامت حاج امام جمعه خوئی و بازاریان و اصناف، ضمن عیادت از مدرس، مراقبت کامل او را بر عهده گرفتند و در مقام حمله و ناسزاگویی به دولت برآمدند. در مجلس دورهی ششم هم که فقط چند ماه از آغازش نگذشته بود و خاطرهی مخالفتهای علنی مدرس با لوایح دولت و تهدیدهای دولتیان مبنی بر عاقبت خطرناک این مخالفتها از یادها نرفته بود، غوغایی به پا شد. چند جلسه علنی به بحث دربارهی سوء قصد گذشت و داور، یکی از مخالفان اصلی مدرس، مجبور شد دولت را در این واقعه محکوم کرده و خواستار مجازات سوء قصدکنندگان شود. در جریان پیگیری مجلس نسبت به واقعهی ترور مدرس، معلوم شد که دولت در این قضیه دخالتی نداشته و شهربانی به دستور رضاشاه اقدام کرده، لذا پس از مدتی، مجلس و جراید مسئله را مسکوت گذاشتند، اما به نوشته مکی در اثر ترور مدرس و پیگیری نشدن آن، بعضی مراجع نسبت به رضاشاه بدبین شدند.مرحلهی چهارم - از 1306 تا 1313
کسب اطلاعات
سیاستگذاری برای رودررویی با نهاد روحانیت، از 1306 آغاز شد. اولین قدم برای هرگونه اقدام، کسب شناخت لازم از تعداد، میزان نفوذ اجتماعی، فعالیت سیاسی و تواناییهای مالی روحانیت در سراسر کشور بود. به همین منظور، متحدالمآل 3190 در خرداد 1306 صادر شد. به موجب این متحدالمآل، کلیه ایالتها موظف بودند در سه مورد اطلاعات مشروحی را به مرکز ارسال دارند: 1- تعیین تقریبی عده ارباب عمائم و تشخیص علمای متنفذ با ذکر استطاعت مالی و تمایلات سیاسی و اجتماعی آنها 2- تعیین تجار منتفذ و تشخیص اعتبارات و تمایلات سیاسی و اجتماعی آنها 3- تعیین احزاب سیاسی اعم از سری یا غیرسری و تعیین تمایلات سیاسی با ذکر تعداد افراد و ارسال نسخهای از مرام و نظامنامه حزب در صورت امکان.این گزارشها که در کمال دقت و به طور مشروح تهیه شده بود، دیدگاه کلی نسبت به تعداد و توان روحانیت، تجار و احزاب در سراسر کشور ارائه میکرد. (14)
برنامهریزی
با کسب این اطلاعات مفصل، اقدامات دولت در برخورد با مجموعهی روحانیت شکل گرفت. به نظر میرسد این اقدامات سه محور کلی را تعقیب میکرد: الف) انهدام قدرت اجتماعی و سیاسی روحانیت به عنوان مجموعهای متشکل و حذف آن از صحنه سیاسی کشور ب) جذب و هضم بخشی از روحانیت که برای نیازهای قضایی، آموزشی و مذهبی کشور مورد احتیاج بودند. پ) افزایش روزافزون فشار بر کلیه روحانیان و کاستن تعداد آنها. از سال 1306 تا 1320 این سه محور با شیوههای مختلفی پیگیری شد، به طوری که تا سالها پس از شهریور 20 نیز روحانیت نتوانست به عنوان نیرویی معارض در مقابل دولت قد علم کند اکنون، ابتدا به شرح مختصر محورهای سهگانه پرداخته و سپس با توجه بیشتر به محور جذب، اقدامات آموزشی در جهت تربیت « روحانی دولتی » را برخواهیم شمرد.انهدام قدرت اجتماعی و سیاسی روحانیت
واقعه قم:
شاید یکی از علل انتخاب سال 1306 به عنوان آغاز برخورد دولت با روحانیت، واقعه قم بود. مراعات نکردن حجاب مناسب هنگام زیارت حرم حضرت معصومه (سلام الله علیه و آله) در آغاز سال 1306، موجب برخورد تند روحانی معروفی با خانواده سلطنتی شد. رسیدن این خبر به تهران، شاه را چنان خشمگین ساخت که تا آن زمان سابقه نداشت. پیش از آن، رضاشاه گاه برخوردهای تند روحانیون با خود را تجربه کرده بود. (15) اما این بار به او خبر رسید که همسر و دخترانش مورد اعتراض فردی روحانی به نام شیخ محمد تقی بافقی که اتفاقاً از محارم آیت الله حائری بود قرار گرفتهاند. رضاشاه شبانگاه با زرهپوش به قم شتافت و با کمال خشونت با روحانی مزبور برخورد کرده، حتی با عصای خود ضرباتی بر پشت او زد و سپس دستور دستگیری و اعزام وی به تهران را صادر کرد. این اقدام شخصی رضاشاه در میان مردم قم و طلاب، بسیار توهینآمیز بود و امکان بروز انقلابی را فراهم کرد، اما حکم شرعی زیر که از طرف حاج شیخ عبدالکریم صادر شد، همه تحرکات را خاموش کرد.« صحبت و مذاکره در اطراف قضیه اتفاقیه مربوط به شیخ محمدتقی، برخلاف شرع انور و مطلقاً حرام است. »
چندی بعد، بنا به درخواست زعیم حوزه قم، شیخ محمد تقی را از زندان آزاد کردند، اما وی تا آخر عمر در جوار حضرت عبدالعظیم به حالت تبعید زندگی کرد. (16)
این واقعه نشان داد که رضاشاه دخالت روحانیت در امور کشور را به هیچ رو تحمل نمیکند. علیرغم موفقیت رضاشاه در سرکوب واقعه قم، روحانیت توان هجومی خود را از دست نداده بود و اقدامات دیگری برای ناتوان ساختن آنان دنبال شد.
نقش مهدی قلی هدایت در سیاست مذهبی
انتقال ریاستالوزرایی از مستوفیالممالک به مهدی قلی هدایت در 11 خرداد 1306، دورهی جدیدی از برخورد حکومت و روحانیت را به دنبال داشت.هدایت از معلومات وسیع تاریخی، مذهبی و ادبی برخوردار بود و سابقهی مسئولیتهای دولتی و دیوانی او به دورهی ناصرالدین شاه بازمیگشت. وی نظرات خاصی نسبت به سازمان و وظایف روحانیت داشت (17) و در مورد آموزش روحانی نیز روشهای جدیدی را پیشنهاد کرده بود، (18) لذا مناسبترین فرد برای اجرای سیاست محدود کردن قدرت روحانیت تلقی میشد. (19) وی دو ماه پس از انتصاب، در دوم شهریور 1306، ابلاغیهای صادر و با اقتدار تمام اعلام کرد که « محتاج به ذکر و توضیح نیست که دولت به قائد توانای مملکت تأسی کرده و حفظ شعائر اسلامی را اولین وظیفه خود میشمارد. درعین حال به کسی اجازه نمیدهد که اندک رخنه هم در وحدت ملی ایجاد نموده و خودسرانه به صورت موعظه و نهی از منکر و (به) بهانهی تبلیغات مذهبی، نیات مفسدهکارانه و ماجراجویانه خود را به جامعه وارد و در اذهان مردم تولید شبهه و نفاق نمایند.... بنابراین دولت به موجب این متحدالمآل به تمام مأمورین خود امر میدهد که ضمن اجرای وظایف خود از این القائات نفاقآمیز و تلقینات فسادانگیز شدیداً و قویاً جلوگیری کرده و هرکس را که به این قبیل عنوانات متمسک و متشبث شده بیهیچ ملاحظه مورد مؤاخذه و تعقیب و تنبیه قرار دهند. » (20) این اعلامیه در حکم اعلان جنگ دولت به روحانیونی بود که به واسطه اعتبار مذهبی و پشتیبانی مردمی، تمایل داشتند در امور کشوری اظهار یا اعمال نظری بکنند. (21)
قیام حاج آقا نورالله
پاسخ روحانیت به این اعلان جنگ، در آبان 1306 به مناسبت اعلان نظام اجباری و سربازگیری نمودار شد. (22) مردم اصفهان در اعتراض به سربازگیری اجباری به خانهی علما از جمله حاج آقا نورالله که از رهبران مشروطه و دارای سوابق طولانی آزادیخواهی بود، هجوم آوردند و شهر تعطیل شد. به دنبال این اقدام، حاج آقا نورالله، آقا کمالالدین نجفی (شریعتمدار)، فشارکی، سیدالعراقین، و بیش از یکصد نفر از روحانیون، طلاب و گروهی از مردم به قم مهاجرت کردند. با دعوت از روحانیون دیگر شهرها تعدادی دیگر نیز به مهاجران قم اضافه شد. روحانیت که با تمام قوای خود وارد میدان شده بود، نمیخواست بدون حصول نتیجه مطلوب صحنه را ترک کند، لذا بنای تبادل تلگراف و نامه بین علما با دربار و رئیس مجلس و دولت گذاشته شد.قدرت روحانیت باعث شد که شاه عقبنشینی کرده و پنج تقاضای روحانیون را بپذیرد. این تقاضاها عبارت بودند از: 1- تجدیدنظر در قانون اجباری 2- انتخاب پنج نفر از علما در مجلس 3- تعیین ناظر شرعیات در کلیه ولایات 4- جلوگیری از منهیات 5- اجرای مواد مربوط به محاضر شرع. این موافقت در 30 آذر 1306 به قم مخابره شد، ولی علما ترک مهاجرت را به صدور لایحهی دولت و تصویب مجلس معلق کردند. مخبرالسلطنه که در خاطراتش وقایع مربوط به خاموش کردن این قیام را ذکر کرده است، پنهان نمیکند که مجموعهی نظام از این حرکت روحانیون به وحشت افتاده بود. (23) و چاره را در وقتگذرانی و خسته کردن مهاجران میدید. علیرغم این که هدایت و تیمورتاش تعهدنامهی دولت را امضا کرده بودند، هیچ اقدام عملی در جهت اجرای مفاد آن صورت نگرفت. اتفاقاً سیاست وقتگذرانی و اختلافاندازی هدایت که با توجه به تجربیات قبلی طراحی شده بود، مؤثر افتاد و یأس در میان مهاجران نفوذ کرد و ابتدا فشارکی و سیدالعراقین به اتفاق سیدعبدالباقی به اصفهان مراجعت کردند و به دنبال آن، مرحوم دهکردی نیز روان شد. بدین ترتیب، قوای مهاجران به شدت تضعیف و چندی بعد، با مرگ مشکوک حاج آقا نورالله در 3 دی 1306، قیام خاموش شد و دولت با منع درج خبر درگذشت و برگزاری وسیع مراسم یادبود، از هرگونه اقدام مخالف جلوگیری کرد. (24)
جذب روحانیون در دستگاه قضایی
همزمان با درگیری دولت با قیام مهاجران، جریان دیگری در مرکز به جذب روحانیون پرداخت. از اواسط 1306، سیاست جذب روحانیون توانمند در چارچوب استخدام در عدلیه و هضم آنها در سیستم اداری و مالی دولت به اجرا درآمد. داور - وزیر عدلیه - که در 20 بهمن 1305 عدلیه را به منظور بازسازی تشکیلات و قوانین منحل کرده بود، برای مشروعیت عدلیه جدید به حضور روحانیون برجسته نیاز داشت و با صبر و پشتکار فراوان به دلجویی و جلب همکاری آنان پرداخت. (25) و البته، کم نبودند روحانیونی که در این دام افتادند و مستخدم دولت پهلوی شدند. ارائه فهرست مفصل کسانی که در تهران و شهرستانها وارد عدلیه شدند، ملاقتآور است. (26) این روحانیون تنها یک سال پس از استخدام، همزمان با تصویب قانون متحدالشکل شدن لباس قضات مجبور شدند لباس روحانی خود را به لباس مخصوصی که وزارت عدلیه برای قضات و صاحب منصبان عدلیه در نظر گرفته بود، تبدیل کنند و به این ترتیب از سلک روحانیت خارج شوند. از فحول اکابر که ردا و عبا را تبدیل به کت و شلوار کردند، میتوان از صدرالاشراف، سیدمحمد قمی، حاج سید نصرالله تقوی و شیخ محمدتقی عبده بروجردی نام برد. البته عدهای نیز به علت تمایل نداشتن به تغییر لباس، از خدمت قضایی کنارهگیری کردند که از این میان میتوان به مرحوم شیخ مهدی معزالدولهای، از روحانیون و زهاد معروف تهران، اشاره کرد.تأسیس دفاتر ازدواج و اسناد رسمی نیز اقدام دیگر وزارت عدلیه در جهت جذب روحانیان بود. داور به عدهای از علمای سرشناس تهران از جمله حاج امام جمعه خوئی، میرزا سیدمحمد بهبهانی، سید محمدرضا افجهای، شیخ محمد جواد شریعتزاده، حاج شیخ هادی ملک آبادی، سید محمدباقر مسجد حوضی، حاج بحرالعلوم رشتی، شیخ بهاءالدین نوری، سید محمد بروجردی، سید محمدباقر ایروانی، سید علی قمی و ... اجازهی تصدی دفاتر اسناد رسمی و ازدواج را داد (27) و به این ترتیب، مفهومی با عنوان « روحانی دولتی » در سطوح مختلف قضایی رایج شد.
متحدالشکل شدن البسه
با اتمام انتخابات فرمایشی دورهی هفتم، کلیه نمایندگان مخالف از مجلس کنار گذاشته شدند. سید حسن مدرس، مهمترین مخالف رضاشاه نیز در 16 مهر 1307 دستگیر و به شهر خواف تبعید شد. به این ترتیب، زمینه برای اجرای سیاست اعمال فشار بر روحانیت کاملاً آماده شد. در 6 دی همان سال، قانون یک شکل شدن لباس در 14 ماده به تصویب مجلس شورای ملی رسید. (28) این قانون که به احتمال زیاد با مشارکت حبیبالله شیبانی، هدایت، تیمورتاش و نصرتالدوله تهیه شده بود (29) در کمال دقت و بصیرت به قشربندی روحانیت بر اساس نیازهای حکومت پرداخت.طبقات هشت گانهای که از شمول قانون استثنا شدند با حسابگری خاصی انتخاب شده بودند.
گروه اول: مجتهدان از مراجع تقلید مسلم که اشتغال به امور روحانی داشته باشند. این تخصیص دو نکته را در برداشت: 1- تشخیص مراجع تقلید مسلم با دولت بود. 2- لزوم اشتغال به امور روحانی، روحانیانی را که مجتهد بودند و فعالیت اجتماعی و سیاسی داشتند از شمول استثنا خارج میکرد.
گروه دوم: مراجع امور شرعیه دهات و قصبات پس از برآمدن از عهده امتحانات معیّنه: این گروه در برابر دولت ضعیف بودند و با کوچکترین بهانهگیری در امتحان و فشار روی ضعف علمی، حیثیت و آبروی محلی آنان در خطر میافتاد، پس برای هرگونه همکاری تسلیم میشدند.
گروه سوم: مفتیان اهل سنت که اصولاً با دولت مشکلی نداشتند.
گروه چهارم: پیش نمازان دارای محراب، این گروه به واسطهی وابستگی به یک محل، کاملاً تحت کنترل بودند.
گروه پنجم: محدثان که از جانب دو نفر از مجتهدین مجاز، اجازه روایت داشته باشند. این گروه نیز به تبع گروه دوم، تحت نظارت دولت درآمدند.
گروه ششم: طلاب مشتغل به فقه و اصول که در درجه خود از عهده امتحان برآیند. این گروه که امید آینده حوزه بودند هر ساله مجبور بودند در امتحانات وزارت معارف شرکت کنند، لازم بود خود را با برنامه درسی جدید و آیین نامههای مختلف هماهنگ سازند و در واقع بخش عمدهای از سیاست مذهبی حکومت روی این گروه متمرکز شده بود.
گروه هفتم: مدرسان فقه و اصول و حکمت الهی. این گروه که اغلب در حوزهها مشغول تدریس بودند، هیچ نقشی در مسائل سیاسی و اجتماعی نداشتند و در عین حال با دلجویی و اجازه برخورداری از لباس روحانیت، امکان استفاده از آنان در مؤسسات آموزش عالی جدید فراهم میشد. (30)
گروه هشتم: روحانیان ایرانیان غیرمسلم. در واقع، ذکر این گروه توهینی به گروههای دیگر بود و جنبهی تقدس و احترام ملی به لباس روحانیت شیعه را مورد انکار قرار میداد و با برابر دانستن روحانیون غیرمسلمان و مراجع شیعه از نظر استفاده از لباس غیررسمی لزوم احترام خاص دولت به روحانیت شیعه را مورد بیتوجهی قرار میداد.
یک ماه پس از تصویب این قانون، نظامنامهی متحدالشکل کردن البسه برای شهر و قصبات تصویب شد. (31).
در فصل دوم این نظامنامه ظرافتهای دقیقی در نظر گرفته شده بود و عموم روحانیان را با دو وزارتخانه معارف و داخله مربوط میکرد. طبق ماده 17 این نظامنامهی وزارت معارف موظف بود قوانین مربوط به امتحان و تعیین صلاحیت روحانیون را تهیه کند و طبق ماده 18، نظمیه مکلف شد که « قبل از موعد اجرای قانون، تصدیقنامههای معافیت مجتهدین مجاز و مراجع امور شرعیه قصبات و ... را در حدود مقررات قانون و نظامنامه پس از ملاحظه اسناد و مدارک آنها به آنها بدهند. » و طبق مواد 19 و 20 متخلفان مجازات، و وجوه جرائم مأخوذه به مصرف تهیه لباس متحدالشکل برای مساکین میرسید. چند روز بعد در 15 اسفند 1307 وزارت معارف نظامنامهی امتحان طلاب و تشخیص مدرسان علوم منقول و معقول را اعلام کرد. (32) مواد امتحان شامل ادبیات فارسی، عربی، فقه، اصول و منطق بود. تبصرهی مادهی دوم وزارت معارف را مکلف میکرد تا ظرف یک سال دستور دائمی تحصیلات علوم دینیه را تهیه کرده و به موقع اجرا بگذارد تا پس از آن، امتحان طلاب طبق دستور مزبور باشد. هر طلبه میتوانست با شرکت در امتحان کتبی نهایی از وزارت معارف تصدیق مدرسی دریافت کند.
تهیه « پروگرام تحصیلات دورهی متوسطه و عالیه طلاب علوم دینیه » تا اسفند 1310 به طول کشید. برنامه تحصیلات متوسطه شش سال، و شامل فارسی، انشاء، دیکته، صرف، نحو، فقه، حساب، تاریخ، منطق، اصول، معانی و بیان و دورهی مختصر هیئت بود. برنامه تحصیلات عالیه نیز شش سال، و شامل فقه، اصول، ادبیات، معانی و بیان، اصول عقاید، تفسیر، رجال و درایه بود. پس از طی این دوازده سال، دورهی سه سالهی تخصصی برای نیل به مرتبهی اجتهاد در نظر گرفته شده بود. (33)
اجرای این قوانین، کلیه روحانیون را وادار به مراجعه به ادارهی معارف و نظمیه کرد. داشتن مدرکی که به عنوان « جواز عمامه » شناخته میشد، مشکل اصلی هر روحانی بود. در آغاز هر سال، بسیاری از روحانیون در تکاپوی تأیید مدارک و تجدید جواز بودند به این ترتیب، تحقیر روحانی در مقابل دولت و ملت امری عادی و روزمره شد. هر ر روز به بهانهای جوازها جمعآوری میشد و پس گرفتن آن مستلزم رفت و آمد و تحمل اهانتهای روزافزون بود. مکاتبات زیادی وجود دارد که نشان میدهد یک روحانی برای اخذ یا تجدید جواز لباس خود مجبور به تملقگوییها و واسطهتراشیهای بسیار بود. (34) از طرف دیگر، برای مقابله با این مشکل، مرجعیت شیعه به اقدامی متقابل دست زد و تعداد زیادی جواز اجتهاد از طرف مراجع قم و نجف صادر شد، به طوری که دولت تصمیم گرفت از صاحبان تصدیق اجتهاد، نیز امتحان بگیرد. (35)
مرحله پنجم، 1313 تا 1317
سفر یک ماههی رضاشاه به ترکیه در تابستان 1313، تأثیرات عمیقی بر او گذاشت. طی این سفر، باورهای او در مورد جایگزینی فرهنگ ملی به جای فرهنگ مذهبی و نزدیکی هر چه بیشتر به ظواهر تمدن غربی تثبیت شد. افتتاح کنگره فردوسی با شرکت چهل نفر از مستشرفان کشورهای خارجی در 12 مهر، افتتاح دانشگاه تهران در 24 اسفند 1313، تغییر تاریخ رسمی کشور از قمری به شمسی در اول فروردین 1314، اعلام « ایران » به عنوان نام کشور به جای واژه « پرس » یا « پرشیا » در همان روز، تأسیس فرهنگستان ایران در 4 اردیبهشت، تغییر کلاه پهلوی به کلاه بینالمللی (شاپو) در 28 خرداد و اعلام مقررات مربوط به محدودیت مجالس ختم در 30 خرداد، مجموعه اقداماتی بود که در راستای این دو هدف صورت گرفت.تغییر کلاه و قیام گوهرشاد
تغییر کلاه در جامعه مذهبی شورشی به پا کرد و آخرین مقاومت شکست خوردهی روحانیت در مقابل حکومت را موجب شد. (36) مردم مشهد در مسجد گوهرشاد اجتماع و به عمل دولت به شدت اعتراض کردند. در این اجتماع، شیخ بهلول واعظ برای مردم سخن گفت و آنها را تحریک به مقاومت کرد. مأموران انتظامی موفق به متفرق کردن مردم نشدند و در نتیجه، لشکر شرق به دستور رضاشاه مردم را به گلوله بست. (37)اگرچه قیام گوهرشاد شکست خورد، اما موجی از نفرت را در میان مردم پدید آورد؛ به خصوص که تعداد زیادی از روحانیون سرشناس مشهد در این جریان دستگیر یا تبعید شدند که در میان آنها آیت الله سید یونس اردبیلی، آیت الله آقازاده، آیت الله شیخ آقا بزرگ شاهرودی، آیت الله سید عبدالله شیرازی، آیت الله شیخ هاشم قزوینی و حجتالاسلام دستغیب چهرههای شناخته شدهای بودند. آیت الله سید حسین قمی نیز که برای مذاکره با دربار به تهران عزیمت کرده بود با بیاحترامی دربار مواجه و مجبور به عزیمت به عتبات شد. مقایسه نحوهی برخورد حکومت با دو قیام حاجآقا نورالله و قیام گوهرشاد، این نکته را به خوبی روشن میکند که سیاست برخورد با روحانیت که از 1306 تا 1314 به طور مداوم ادامه داشت به میزان زیادی از حرمت روحانیت و قدرت مقاومت آنان با اتکا به مردم کاسته بود.
کشف حجاب و سختگیری بر روحانیون
بلافاصله پس از سرکوب قیام گوهرشاد، تبلیغات وسیعی به منظور رفع حجاب بانوان آغاز شد. با همکاری وزارت معارف و نظمیه، پس از 17 دی 1314، قوانین اعلام نشدهی کشف حجاب، با قدرت بسیار زیادی به اجرا درآمد. شدت عمل مأموران و بیعفتی تعدادی از زنان تا بدان جا رسید که حتی وزیر معارف برای کاستن خشونت و کنترل فساد به شاه متوسل شد. (38) شاه در مورد کنترل فساد اقداماتی کرد، ولی بنا به سیرت نظامیگری خود نسبت به کاهش خشونت نه تنها اقدامی نکرد، بلکه بر شدت عمل روز به روز افزوده شد. روحانیت نیز به خصوص از این خشونت بینصیب نماند. رژیم که دو تجربه سخت قیام حاجآقا نورالله و گوهرشاد را به یاد داشت این بار با اهرم جواز عمامه تحرکات روحانیون را به شدت کنترل کرد. (39) با ایجاد تضییقات و تجدید نظر در قانون امتحان طلاب و سپس منع دستههای عزاداری و موقوف شدن مجالس روضه، حضور روحانیون در میان مردم و کارکردهای مذهبی آنان هم مورد هجوم قرار گرفت. (40)دو هفته پس از اعلام رسمی کشف حجاب، هیئت وزرا در جلسه اول بهمن 1314، نظامنامه امتحان طلاب مصوب 1307 را ملغی و شرایط جدیدی را برای تحصیلات روحانیون مقرر کرد. (41) از آن جا که اساس این قانون بر تشویق طلاب به شرکت در برنامه درسی دانشکدهی معقول و منقول است، به شرح تأسیس و اهداف این دانشکده میپردازیم.
تأسیس دانشکدهی معقول و منقول
در قانون تأسیس دانشگاه مورخ 8 خرداد 1313، دانشکدهای نیز تحت عنوان « معقول و منقول » پیشبینی شده بود. (42) برنامه آموزشی این دانشکده در تابستان همان سال تهیه و در شهریور، در مجلس جشنی که در مدرسه عالی سپهسالار منعقد شد و تعدادی از علمای تهران از جمله امام جمعه خوئی، بهبهانی و امام جمعه تهران در آن شرکت داشتند. دانشکده به طور رسمی افتتاح شد (43) و ریاست آن به حاج سید نصرالله تقوی ( سادات اخوی ) واگذار شد. (44) با آغاز کار دانشکدهی معقول و منقول جهتگیری جدیدی به سیاستهای سابق اضافه شد این جهتگیری دو هدف را تعقیب میکرد.الف) ایجاد نهادی به موازات حوزه برای تربیت افرادی که با داشتن معلومات حوزوی هیچ گونه وابستگی به نظام روحانیت نداشته باشند. تربیت شدگان این برنامهی آموزشی، وارثان « علوم قدیمه » بودند و وظیفه داشتند میراث کهن فرهنگ اسلامی ایران را آموخته و چون کالایی گرانبها آن را حفظ کنند، اما این دانش آموختگی هیچ تعهدی نسبت به جامعه و دین پدید نمیآورد. (45) فارغالتحصیل معقول و منقول کارمندی بود از کارمندان رو به افزایش دولت که در مشاغل آموزشی و اداری به کار گرفته میشد. (46) نه خود احساس مسئولیت دینی داشت و نه جامعه او را به چشم روحانی و مرجع مسائل دینی و اجتماعی نگاه میکرد. این خلأ فرهنگی، نقطه ضعف دانش آموختگان دانشکدهی معقول و منقول و الهیات بعدی بود. تمام تحقیق و تتبع اساتید و دانشجویان این مرکز منحصر به احیای نسخهای خطی، تحقیق در احوال فلان دانشور مشهور یا گمنام، جمعآوری اقوال علمای قدیم و جدید در یک موضوع و... بود. (47) محتوای آموزشی این مؤسسه از جهت بیارتباطی آموزشها با زندگی واقعی مردم و مقتضیات جامعه، شباهتی تام به حوزههای فقهی رایج داشت. با این فرق که عالم حوزوی اعتبار خود را از دین کسب میکرد و دانشور امروزی هم اعتبار خود را از وابستگی به دولت و ورقهی مدرک کسب کرده و همواره « مزایای قانونی » مدرک را در نظر داشت.
ب) جوسازی و تبلیغ برای جذب طلاب به نظام آموزشی معقول و منقول. در نظامنامه جدید امتحان طلاب، مواد امتحانی مطابق مقررات و برنامه قسمت مقدماتی و نهایی دانشکدهی معقول و منقول مقرر شده بود. ممتحنان نیز حتیالامکان باید از اساتید آن دانشکده تعیین میشدند. طلابی که موفق میشدند در مرکز از عهده امتحانات برآیند، برحسب پیشنهاد اداره دانشکده نایل به اخذ مدرک مدرسی میشدند، ولی درجه لیسانس فقط به کسانی داده میشد که طبق اساسنامه و مقررات وارد دانشکده شده و تحصیلات خود را به پایان رسانده باشند. ماده هفتم این نظامنامه، محدثانی که بر اساس قانون 1307، اجازه معافیت از لباس متحدالشکل اخذ کرده بودند، موظف میکرد تا مدارک خود را بار دیگر به وزارت معارف تسلیم کنند. مادهی هشتم، شاگردان قسمت مقدماتی را از شمول قانون جدید خارج میکرد. هدف این ماده جز این نبود که راه ورود به تحصیلات حوزوی را ببندد و هیچ تعهدی را در برابر طلاب جدید نپذیرد. (48)
تأسیس دبیرستانهای معقول و منقول
پس از ایجاد مانع در برابر تربیت روحانیون جدید، طرح دبیرستانهای معقول و منقول که در حکم شعبه مقدماتی دانشکده بود، اجرا شد. برنامهی درسی این دبیرستانها همان برنامه شعبه ادبی دبیرستانهای دولتی بود و تنها وجه تمایز آنها با دبیرستانها این بود که « در هر نقطه که مقدور باشد با موافقت ادارهی معارف محل یک دوره فقه و اصول به طور اختصار تدریس میشود. » نکته بسیار مهم شیوهی تأمین هزینهی این مدارس است. در تاریخ 2 تیر 1315 بخش نامهای راجع به اختصاص درآمد آموزشگاههای قدیم جهت تأسیس شعبهی مقدماتی دانشکدهی معقول منتشر شد. این بخشنامه با استناد به مادهی 46 مکرر نظامنامهی قانون اوقاف مصوب 19 اردیبهشت 1315، مقرر میکرد که « عواید مدارس قدیمهای را که هر یک از آنها به علت قلت عواید یا فراهم نبودن وسایل، صرف عواید طبق مقررات واقف میسر نیست، لدیالاقتضاء در همان محل تمرکز داده و شعبهی مقدماتی دانشکده معقول و منقول تأسیس شود. (49) به این ترتیب، بسیاری از مدارس حوزوی به بهانه عدم کفایت عایدات، تبدیل به شعبههای مقدماتی دانشکده شد. دبیران و مدیران دبیرستان معقول و منقول از بین کسانی انتخاب میشدند که درجه لیسانس دانشسرای عالی یا دانشکدهی علوم معقول و منقول داشتند. در نظامنامه پیشبینی شده بود که به عدهای از محصلان کمک خرج و محل سکنا داده شود، ولی اولویت با کسانی بود که دارای گواهینامهی دورهی اول متوسطه باشند. در اساسنامه این دبیرستانها تأکید شده بود که فارغالتحصیلان آن باید بتوانند در دانشکدههای ادبیات و حقوق هم وارد شوند و نباید فقط به تربیت طلبهی فقه و اصول و حکمت اکتفا شود. (50) شرط سنی ورود داوطلبان، حداکثر 25 سال در نظر گرفته شده بود. این طرح، طلاب تازهوارد را کاملاً تابع مقررات دولت میکرد و معلومات آنها را به طرف برنامههای جدید سوق میداد.امتحان تصدیق طلبگی
طلابی که قبلاً مراحل مقدماتی را طی کرده، ولی تا سال 1315 موفق به اخذ مدرک مدرسی نشده بودند، در برابر امتحان تصدیق طلبگی کاملاً غافلگیر شدند. مواد درسی دانشکدهی معقول و منقول شامل دستور زبان فارسی، زبان فرانسه و ریاضیات هم بود و هیچ یک از طلاب - هر چقدر هم که باهوش و ساعی بودند - امکان قبولی در امتحان این دروس را نداشتند و در نتیجه، تعداد زیادی از طلاب دچار سردرگمی و نابسامانی شدند. شکایتها و درخواستهای متعددی به وزارت معارف ارسال شد، ولی نتیجهای نداشت. از جمله، طلاب دورهی نهایی قزوین در نامهای خطاب به وزارت معارف، به تاریخ 1314/12/12، نوشتند:« آقای حکمران به اتکاء به این که تصور نمیشود در قزوین طلاب نهایی باشد توسط شهربانی عموم طلاب قزوین را جلب و ملزم مینماید که به فاصله ده یوم متحدالشکل شوند... ضمناً استدعا داریم تکلیف فعلی دعاگویان را در این ملتزمه معین فرمائید تا مزید تشکر شود. » جواب وزارت معارف این بود که « چون نظامنامه سابق ملغی گردیده لذا در هذهالسنة امتحان آقایان باید بر طبق برنامه مقدماتی دانشکده معقول و منقول جریان یابد. در صورتی که از عهده امتحان مذکور هم برآیند از لباس متحدالشکل معاف نخواهند بود. » (51) مدیر دبیرستان اتفاقیه قزوین که به ظاهر از کنه قضایا آگاهی نداشته، در تاریخ 1315/1/29 با شکایت از وضع جدید امتحانات، نوشت: « عموم طلاب قزوین چون سابقهی تحصیلات مزبور نداشته و هیچکدام آنها از عهده امتحان مرقوم برنمیآیند و اغلب آنها هم ملبس به لباس متحدالشکل شدند، لذا مستدعی است هذاالسنة را مقرر فرمائید روی پروگرام سابق امتحان بدهند و امسال خود را حاضر و مهیا نمایند برای سال 1316 برنامه را امتحان بدهند. » جواب منفی وزارت معارف او را وادار کرد که صریحتر سخن بگوید؛ لذا در نامهی بعدی به تاریخ 1315/2/6 نوشت؛ « آقایان طلاب به من مراجعه کردند که اگر بنا باشد برنامهی دانشکدهی مقدماتی را یا دبیرستان را بخواهند امتحان نمایند ما هیچکدام ریاضی و فرانسه نخواندیم... اگر مقصود از دادن امتحان برنامه معافیت از لباس متحدالشکل است که آقایان طلاب قزوین عموماً تغییر لباس دادهاند و اگر بهرهمندی از مزایای قانونی آن است که آن هم اینها حاضر نبوده، نمیتوانند امتحان دهند و مشمول نظام وظیفه هم نمیباشند که بخواهید این موضوع را بهانه قرار بدهید زیرا هر کس مشمول بوده رفته است. » (52) البته این برنامه نیز راهگشا نشد.
تربیت اکابر و تشکیل مجالس وعظ و خطابه
در چنین جوّ حیرت و سردرگمی که اغلب طلاب لباس روحانیت را ترک کرده و مجبور بودند به مدارس و شعبات مقدماتی دانشکدهی معقول و منقول مراجعه کنند یا به طور کلی تحصیل را رها کرده و به مشاغل دیگر بپردازند، طرح تبلیغاتی - آموزشی وسیعی به اجرا درآمد.علیاصغر حکمت که طراح و مجری اصلی بسیاری از اقدامات فرهنگی آن دوران است، چگونگی تشکیل مؤسسه وعظ و خطابه را شرح داده است. حکمت به توصیه علیاکبر داور و با قول وی مبنی بر حمایت مالی از برنامهی « تعلیم و تربیت عامه بیسواد ملت »، در اردیبهشت 1315 با همکاری تنی چند از صاحبمنصبان وزارت معارف به خصوص حسین فرهودی، رئیس دفتر وزیر، طرح تأسیس « ادارهی تعلیم اکابر » را در وزارت معارف تهیه کرد. (53) هدف از این اداره، مبارزه با بیسوادی اقشار پایین جامعه و آماده کردن آنان برای تأثیرپذیری از تبلیغات مکتوب رژیم بود. در کنار این برنامه، طرح دیگری تحت عنوان « تربیت اکابر » در تاریخ 19 خرداد 1315 به تصویب رسید. هدف رسمی این طرح « روشن ساختن اذهان عموم و هدایت افکار طبقهی جوان و دانشآموزان کشور و آشنا ساختن عامه به اوضاع عصر جدید ایران » بود. این طرح سه روش را برای تربیت اکابر در نظر گرفته بود: الف) تشکیل مجالس وعظ و خطابه ب) تشکیل کنفرانسهای عمومی پ) تعلیم تاریخ معاصر در برنامه مدارس و دانشسراهای تربیت معلم.
کنفرانسهای عمومی از آذر 1315 افتتاح شد. موضوع این کنفرانسها مسائل تاریخی، اخلاقی صحی (بهداشتی)، ادبی، اجتماعی، اصول تجددخواهی و میهنپرستی، شاهدوستی و آشنا کردن عموم به ترقی روزافزون کشور در عصر جدید بود. این کنفرانسها هفتهای یک بار در محل دبیرستانها و مدارس شهرها و قصبات و دهات پرجمعیت تشکیل میشد. سخنرانان از میان دبیران مجرب و اشخاص منوّرالفکر که در خدمت ادارات دولتی، صحیه و عدلیه یا فارغالتحصیلان دانشکدههای مرکز بودند، انتخاب میشدند. نسخهای از هر سخنرانی برای مرکز ارسال شده و مجلس تحت نظارت مأموران معارف و شهربانی اداره میشد. (54) این کنفرانسها بعدها هسته اصلی یکی از مهمترین کمیسیونهای سازمان پرورش افکار یعنی کمیسیون سخنرانی را تشکیل داد. بنا به گزارش رسمی وزارت معارف، در 1315 تعداد 269 جلسه کنفرانس عمومی با شرکت بیش از 60000 نفر تشکیل شده بود. (55) اغراقآمیز بودن این دو عدد عجیب نیست. سندی وجود دارد که به خوبی چگونگی عددسازی معارفیان را برای بیشتر جلوه دادن مجالس سخنرانی نشان میدهد. در گزارش آمار مجالس سخنرانی عمومی تهران و شهرستانها در سال تحصیلی 1316-1317، در مورد دو حوزهی معارفی خرمآباد لرستان و همدان، تعداد جلسات و عدهی حضار چنان باور نکردنی بود که وزارت معارف هم در صحت آن تردید کرد. در مورد خرمآباد نوشته شده است: « در این رقم هم بنده تردید دارم مجدداً دقت شود » جمله « اصلاح شود » به معنی تبدیل 131 جلسه به 52 و 17805 شرکت کننده به 11440 نفر بود. در مورد همدان نوشته شد: « این رقم گویا صحیح نباشد تجدیدنظر و دقت نمایید زیرا معلوم میشود از روزی یک سخنرانی هم بیشتر داشتهاند و البته چنین نبوده است - اتفاقاً همدان حوزهی فرعی هم ندارد. » به این ترتیب 499 جلسه به 52 و 65000 شرکت کننده به 15600 نفر تبدیل شد. نکته جالب دیگر در این گزارش، متوازن نبودن تعداد جلسات و شرکتکنندگان نسبت به اهمیّت حوزهی معارفی است. در حوزهی معارفی مکران، 126 سخنرانی با حضور 14040 نفر انجام شده، حال آن که در اصفهان فقط 23 سخنرانی با شرکت 9500 نفر اجرا شده است. به هر حال، انتهای گزارش مجموع 2005 سخنرانی و 304775 نفر شرکتکننده را در سراسر کشور نشان میدهد. (56) ملاحظه این گزارش هر محققی را در مورد اعداد و ارقام و آمارهای دوران رضاشاه به تردید وامیدارد.
از آن پس، تعلیم تاریخ معاصر در برنامه مدارس ابتدایی، متوسط، دانشسرای عالی و دانشسراهای مقدماتی گنجانده شد. در این اساسنامه به دبیران توصیه شد که: « همواره در تدریس تاریخ معاصر نهایت دقت را به عمل آورده مخصوصاً اهمیت عصر جدید ایران را به طور مشروح به شاگردان خود تعلیم نمایند. » تهیه کتاب برای تدریس تاریخ معاصر تا سال 1317 که سازمان پژوهش افکار تأسیس شد، میسر نشد و در آن سال، کتاب تاریخ نیز در زمرهی کتابهای درسی منتشر شد.
قسمت اصلی طرح تربیت اکابر که به جامعه مذهبی - متشکل از روحانیون و مردم معتقد - مربوط میشد، مجالس وعظ و خطابه بود. مادهی اول، تأسیس مجالس وعظ و خطابه را در سراسر کشور اعلام کرد. مادهی دوم وعظ اهل منبر را مشروط بر نداشتن سوءسابقه و تعیین صلاحیت از طرف وزارت معارف اعلام کرد. مادهی سوم حقوق و مخارج مجالس وعظ و خطابه را از محل اوقاف مجهولالمصرف، متعذرالمصرف و بریات مطلقه تأمین میکرد. نکته بسیار مهم در ماده سوم اشتباه تبلیغاتی بود که هدف اصلی طرح را افشا میکرد. در قسمت آخر این ماده، جملهی « برای استخدام وعاظ » ذکر شده بود. این ماده در 6 تیر اصلاح و به جای آن جملهی « برای کمک به معیشت وعاظ » قرار داده شد. مواد 4 تا 6 این اساسنامه تأسیس قریبالوقوع مدرسهی مخصوص وعظ و خطابه را در دانشکدهی معقول و منقول اعلام میکرد و در پایان بر این نکته تأکید میشد که: « پس از خاتمهی دورهی اول مدرسهی وعظ و خطابه فقط کسانی حق وعظ خواهند داشت که یا امتحانات مربوط به این شعبه را گذرانده و یا طبق نظامنامه مخصوص جواز وعظ داشته باشند. » (57)
پینوشتها:
1- برای نقل بعضی گرایشات فردی مذهبی در رضاشاه نگاه کنید به: شیخ الملک اورنگ، « خاطرات اورنگ »، سالنامه دنیا، 1345.
2- مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2 ( تهران، اطلاعات، 1370 )، ص 152.
3- مذهبی نمایی رضاخان در دوران ریاست الوزرایی مورد انتقاد شدید موافقان تجدد طلب وی قرار گرفت. حبلالمتین با درج سرمقالهای با عنوان « حادثه ننگین »، ضمن انتقاد از حادثهی سقاخانه آشیخ هادی، سردار سپه را به خاطر « نرمی و آخوند پروری » مقصر اصلی واقعه قلمداد کرد و نوشت: « واحسرتا! آن زحماتی را که از چهل سال به این طرف دانایان ایران متحمل شده و تا درجهای این آخوند نمایان را محدود ساخته و از نفوذشان کاسته بودند، در عرصهی قلیلی به واسطهی ملایمت حضرت سردار سپه به اندازهای بیافسار گردیدهاند که دوباره زحمتها باید کشید تا مجدداً پیش پایشان نشانید و ملک و ملت را از سرشان آرامید.» و در انتقاد از شرکت سردار سپه در مراسم احیا نوشت: « در جرائد ترکیه نوشته بودند سردار سپه در میدان توپخانه تشریف برده، اعمال به جا آورده، قرآن بسر گرفتند. آری عبادت خوب است، ولی بدون شبهه، حرکات حضرتت که بایستی مورث افتخار ایرانیان خارجه و داخله گردد، زهد و تقوی نیست. افتخار حضرتت همان کارهایی است که کمال پاشا کرده [است]. آخوندپروری مایهی فخرت نتواند شد نگاه کنید به حبلالمتین، شماره 6، سال 32، صص 4 و 5.
4- عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت در ایران (تهران، امیرکبیر، 1364) ص 189.
5- همان، ص 191. برای انتقاد شدید یکی از تحلیلگران تاریخ آن دوره از این اقدام علمای نجف، نگاه کنید به: ابوالحسن بنی صدر، موقعیت ایران و نقش مدرس (تهران، مدرس، 1356)، ص 132.
6- متن نامه در کتاب، تشیع و مشروطیت عبدالهادی حائری، ص 192 نقل شده است.
7- برای اقدامات اقلیت در کاستن اثر تبلیغاتی این اقدام، نگاه کنید به: حسین مکی، تاریخ بیست ساله، ج 3.
8- حبل المتین ضمن مقالهای تحت عنوان « مخالفین و محاربین دولت ایران بخوانند »، متن ابلاغیه را چاپ کرده و پس از آن، با حمله به مسببان واقعه سفارتخانه، آنان را جزء مخاطبان ابلاغیه دانسته است. نگاه کنید به: حبل المتین، شمارهی 16، سال 32، آبان 1303، ص 6.
9- برای تردید حائری در مورد صحت انتساب این نامه به ایشان، نگاه کنید به: عبدالهادی حائری، تشییع و مشروطیت، ص 208.
10- کیهان سال، دورهی جدید، شماره دوم، جلد دوم، ویژه سالهای 1365-1366، ص 148.
11- برای یک نمونه از چگونگی دعوت از روحانیون برجسته برای شرکت در مجلس مؤسسان، نگاه کنید به: علی اصغر حکمت، سی خاطره از عصر فرخنده پهلوی (تهران، وحید، 1355) ص 199.
12- نگاه کنید به: حسین مکی، تاریخ بیست ساله، ج 4، صص 18-19 و 35. در این جا لازم است از استاد دکتر احمد توانا که برای اولین بار مرا با امکان تردید در صحت شرعی این اقدامات و جهل و عوام زدگی این افراد آشنا ساخت، تشکر کنم.
13- مکی به اشتباه تاریخ ترور مدرس را آبان 1306 ذکر کرده است، در حالی که هم او در صفحه 201 و عاقلی در روز شمار، تاریخ صحیح آن را هفتم آبان 1305 ذکر کردهاند نگاه کنید به: حسین مکی، تاریخ بیست سالهی ایران، ج 4، ص 37.
14- برای آگاهی از دو نمونه این گزارشها، نگاه کنید به: سندهای 2 و 3 که از آذربایجان و زنجان ارسال شده است.
15- مکی بدون ارائه مأخذ دو نمونهی این درگیریها را ذکر کرده است. نگاه کنید به: حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، ج 4، ص 37.
16- شرح بالنسبه مفصل واقعه قم بنا به نقلهای مختلف در مکی، ج 4، صص 282-288 درج شده است. برای تحلیل مواضع مرحوم حائری در مورد رضاشاه و روابط دولت با وی، نگاه کنید به: مهدی فرخ، خاطرات سیاسی فرخ (تهران، جاودان، بی تا) صص 255-256 نوشتهی وی نشان میدهد که شاه حداقل تا سال 1310 در امور مذهبی، به خصوص موقوفات، با ایشان مشورت کرده و نظر وی را محترم میداشت.
17- شاید او برای اولین بار ایجاد اساس اداری برای روحانیت را به رضاشاه گوشزد کرد. نگاه کنید به: مهدی قلی هدایت، خاطرات و خطرات ( تهران، زوار، 1364 )، ص 482.
18- همان، ص 483.
19- برای آگاهی از شخصیت، سوابق و عقاید مهدی قلی هدایت، نگاه کنید به: علی برزگر، « مهدی قلی هدایت، محافظه کاری از اواخر دورهی قاجار »، مترجم: شهلا صادقی، کتاب نما، زیر نظر چنگیز پهلوان ( تهران، اسپرک، 1370 )، صص 273- 300.
20- حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، ج 4.
21- در همان زمان نیز این اطلاعیه از سوی علماء بیپاسخ نماند. آیت الله بوشهری در پاسخ به هدایت، جزوهای به نام رساله مقامع حدید یا زاجر قوم جدید منتشر کرد. برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به: سید قاسم یاحسینی، نگاهی به مبارزات و اندیشههای آیت الله سید عبدالله بلادی بوشهری ( بوشهر، نشر شروه، 1371 )، صص 19-53.
22- در مورد فلسفه وجودی، شرح و تحولات قانون خدمت نظام وظیفه، نگاه کنید به: کریم سنجابی، حقوق اداری ایران ( تهران، دانشگاه تهران، ؟ )، ص 330 به بعد.
23- مهدی قلی هدایت، خاطرات و خطرات، صص 479- 482.
24- برای شرح مفصل وقایع مربوط به قیام حاج آقا نورالله، نگاه کنید به: مصلح الدین مهدوی: تاریخ سیاسی، علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر ( اصفهان، بینا، بیتا ). در مورد موضعگیری بیطرفانه و محتاطانه مرحوم حائری در جریان مهاجرت. نگاه کنید به: عباس فیض، گنجینه آثار قم، ج 1 ( قم، مهر استوار، 1349 ) صص 319-321. برای آگاهی از عوامل کاهش مخالفت علما، خصوصاً علمای نجف با جریان نظام وظیفه »، نگاه کنید به: فرخ، خاطرات سیاسی فرخ، صص 223-226.
25- برای آگاهی از تواضع داور نسبت به چهرههای مورد نیاز روحانیت، نگاه کنید به: یک قاضی بازنشسته، « یک خاطره از مرحوم داور به هنگام افتتاح دادگستری جدید »، خاطرات وحید، شمارههای 53 و 54، صص 47-49.
26- برای آگاهی از اسامی افراد دیگری که در عدلیه پذیرفته شدند، نگاه کنید به: باقر عاقلی، داور و عدلیه ( تهران، علمی، 1369 ) صص 173-175.
برای آگاهی از روحانیونی که با ترک لباس به سفارت و وکالت دست یافتند، نگاه کنید به: ابراهیم صفایی، خاطرههای تاریخی ( تهران، کتاب سرا، 1368 )، ص 15.
27- برای آگاهی از چگونگی ثبت معاملات در این گونه محاضر، نگاه کنید به: « دفاتر محضر شرع و امام جمعه خوئی »، وحید، شمارهی 214، ص 18.
28- محسن صدر تصویب این قانون را در مجلس، ناشی از مقاومت خود در برابر داور میداند. نگاه کنید به: سید محسن صدر، خاطرات صدرالاشراف ( تهران، وحید، 1364 ).
29- هدایت از انجمنی یاد کرده که در تابستان 1307، در فرمانیه با شرکت افراد مذکور تشکیل میشده و مسائل مهم کشوری را مورد بحث و تبادل نظر قرار میداده است. نگاه کنید به: مهدی قلی هدایت، خاطرات و خطرات، ص 484.
30- پوشیدن، لباس روحانیت برای اساتید برجستهی حکمت قدیم هنگام تدریس در مؤسسات آموزش عالی، موافقان و مخالفانی در هیئت دولت داشت. نگاه کنید به: فرخ، خاطرات سیاسی فرخ، صص 251-255. وی مخالفت تیمورتاش را با تدریس سیدکاظم عصّار شرح داده است.
31- سند شمارهی 4، نظام نامه متحدالشکل شدن البسه به تاریخ 15 بهمن 1307.
32- سند شماره 5، نظام نامه امتحان طلاب و تشخیص مدرسان علوم معقول و منقول.
33- سند شمارهی 6، دستور تعلیمات دورهی متوسط علوم دینیه.
شاهرخ اخوی مقایسه جالبی بین دروس مصوب و برنامه آموزشی یکی از مدارس علوم حوزوی (فاضلیه مشهد) انجام داده است. او به این نتیجه میرسد که دروس مصوب نسبت به دروس اصلی سبکتر است، اما در علت یابی این امر، نتوانسته است به نظر روشنی برسد. نگاه کنید به:
Shahrogh Akhari, Religion and Politics In Contemparery Iran, New York state University (1980), pp. 55-153.
34- از جمله نگاه کنید به شند شماره 7، عریضه زین الدین شجاعی به رضاشاه و سند شماره 8، نامه سیدحسین برازجانی به حکومت ایالت تهران.
35- نگاه کنید به: سید محسن صدر، خاطرات صدر الاشراف، صص 305-306 و مسعود کوهستانی، « مؤسسه وعظ و خطابه »، گنجینه اسناد، بهار 1370، سال اول، دفتر اول، ص 107.
36- وزارت داخله با پیش بینی این مقاومت، از همان ابتدا رویهی خشنی را پیگرفت و طی متحدالمآلی خطاب به ولایات، اعلام کرد: « در صورتی که از طرف علما یا وعاظ راجع به تغییر کلاه مخالفت یا اظهارات زننده بشود، اجازه دارید بدون مراجعه به مرکز، آنها را از طریق نظمیه تبعید کنید ».
نگاه کنید به: سازمان اسناد ملی ایران، اسناد وزارت کشور، سری ج، شماره 135007.
37- برای آگاهی از شرح مفصل قیام گوهرشاد، نگاه کنید به: سینا واحد، قیام گوهرشاد (تهران، وزارت ارشاد اسلامی، 1361)، بهلول، خاطرات سیاسی بهلول یا فاجعه مسجد گوهرشاد (تهران، 1369). شوشتری، واقعه گوهرشاد، نسخه شخصی.
38- حکمت، سی خاطره از عصر فرخنده پهلوی، صص 98-101 تنها 10 روز پس از 17 دی، فساد چنان گسترده شد که حکمت با مراجعه به شاه خواستار بسته شدن رقاص خانهها و کاهش خشونت مأموران شد.
39- برای آگاهی از اقدامات تبلیغاتی و انتظامی دولت برای کشف حجاب، نگاه کنید به: حسام الدین آشنا، «کشف حجاب در آیینهی اسناد»، گنجینه اسناد، سال اول، دفتر اول، بهار 1370، صص 6-25.
40- محسن صدر در این زمینه نوشته است: «در جریان مجلس جشن عقدکنان شاهدختها و سلام عید غدیر، شاه اظهار داشت من از جشن و سرور خوشم میآمد، مردم باید همیشه در جشن و سرور باشند و گریه خوب نیست، باید کم شود. از این جمله شاه استنباط شد در محرم که چند روزی به آن ماه مانده بود از عزاداری جلوگیری خواهد کرد و همین طور هم شد. در دهه عاشورا کمتر مزاحم شدند و بعد از عاشورا به کلی از مجالس عزا جلوگیری شد. نگاه کنید به: محسن صدر، خاطرات صدرالاشراف، ص 362.
41- دستور تحصیلات دانشکده معقول و منقول در مأخذ زیر چاپ شده است: مجله دانشکده معقول و منقول، عدد دوم، آذر 1314 صص 19-21.
42- فکر تأسیس دانشکده روحانی سابقهای طولانی داشت. عیسی صدیق در سال 1315 در این باره گفته است: «بیست قبل که برای اولین مرتبه شباهت صوری دانشگاه کمبریج را با مدارس علوم دینیهی خودمان دیدم و بعد تاریخچهی آن را تا یک قرن اخیر مستحضر شدم، مقایسهای نمودم که در یکی از جراید طهران که گویا عصر جدید بود، منتشر شد. در آن جا پیشنهاد کردم که مدارس علوم دینی تبدیل به اونیورسیته شود. پس از مراجعت از اروپا در هفده سال قبل، در این باب راپورتی [گزارش] به مرحوم نصیرالدوله وزیر معارف دادم و آن را پورت [گزارش] یکی از عواملی بود که در جلسه مدرسه مروی را در 1297 به وجود آورد. چهار سال قبل در کتابی که در امریکا نوشتم در این خصوص پیشنهادهایی نمودم. سه سال قبل پس از مراجعت از امریکا وقتی دیدم شالودهی این مدرسه ریخته شده، در مجله بینالمللی تعلیم و تربیت که در آلمان چاپ میشود، مقالهای نوشتم که به طور علی حده نیز طبع شده ».
نگاه کنید به: عیسی صدیق، « روش علمی در تعلیم و تربیت »، مجله دانشکدهی معقول و منقول، عدد سوّم، فروردین 1315، ص 100.
43- برای آگاهی از اسامی استادان دانشکده، نگاه کنید به: همان، عدد دوم، آذر 1314، ص 21.
44- حاج نصرالله تقوی از چهرههای سرشناس مشروطه بود و مراحل حضور در صحنه سیاسی را از قبل از مشروطیت تا پایان دورهی رضاشاه به این ترتیب طی کرد: القای خطابه در تاج گذاری محمد علی شاه، عضویت کمیسیون تهیه متمم قانون اساسی، عضویت کمیسیون مشروطه طلبان برای ادارهی کشور، ریاست شعبهی تمیز عدلیه، عضویت هیئت تدوین کنندگان قانون مدنی، دادستان کل کشور و بالاخره ریاست دیوان عالی کشور.
45- مقایسه کنید با دیدگاه محمدرضا پهلوی (ولیعهد) در مورد دانشکدهی معقول و منقول. او در 1317، هنگام بازدید از مدرسه عالی سپهسالار مطالب زیر را بیان کرد:
« وظیفهی اصلی آنها (دانشجویان) جنگ و مبارزه بر ضد اوهام و خرافاتی است که سالیان دراز دماغ این ملت را فرسوده و ناتوان ساخته بود... آقایان، استادان... با کمال صمیمیت و دلسوزی در حدود توانایی خود بکوشند تا این بنگاه علمی را اعتبار شایانی دهند و حقایق معارف و معالم اسلامی را که در پشت پرده جهل و پندار پنهان مانده [است]، آشکار و هویدا سازند. ما از آنها میخواهیم که اصل و حقیقت و روحانیت را از فروع و شاخ و برگ جدا سازند و به وسائل تحقیقات علمی یا از طریق منطق و استدلال فکری آنچه که برای زندگانی مادی و معنوی جامعه لازم است ثابت و مدلل سازند و سرمشق زندگانی عملی مردم قرار دهند.».
مجله دانشکدهی معقول و منقول، تیر 1317، شماره 8، ص 8.
46- فارغ التحصیلان دانشکدهی معقول و منقول در صورت گذراندن دورهی یک ساله علوم تربیتی از دانشسرای عالی، میتوانستند به سِمَت دبیری ادبیات، عربی و شرعیات در دبیرستان استخدام شوند. نگاه کنید به: سازمان اسناد ملی ایران، اسناد آموزش و پرورش، سری ب، پاکت 1824- 520017، متحد المآل شماره 15/6/19-33179
47- جامعه لیسانسیههای دانشکدهی معقول و منقول در 1324 تأسیس شد و ماه نامهای را به نام « جلوه » منتشر نمود.
مندرجات این ماهنامه نشانگر نوع تحقیقات مورد علاقه آن دانشوران جوان است. برای آگاهی از اعضای اصلی جامعه لیسانسیههای دانشکده معقول و منقول نگاه کنید به شماره اول آن مجله.
48- برای متن کامل نظامنامه جدید امتحان طلاب، نگاه کنید به: سند شمارهی 9.
49- متن کامل بخشنامه در مآخذ زیر موجود است:
وزارت فرهنگ، سالنامه فرهنگ و آمار سال 1315-1316 (تهران، 1316 خورشیدی)، صص 67.
50- متن کامل اساسنامه دبیرستانهای معقول و منقول در مأخذ زیر موجود است.
وزارت فرهنگ، مجله تعلیم و تربیت، سال هفتم، شماره چهارم، ص 305.
51- نگاه کنید به: سازمان اسناد ملی ایران، اسناد معار، سری الف، کد 51006، پاکت 1823.
52- همان، پاکت 1824.
53- حکمت، سی خاطره، ص 378.
54- اساسنامه تربیت اکابر مورخ خرداد 1315 و بخشنامه مربوط به کنفرانسهای عمومی مورخ 6 مهر 1315 در مأخذ زیر درج شده است:
وزارت فرهنگ، سالنامه فرهنگ و آمار سال 1315-1316 (تهران، 1316)، صص 13-14 و صص 58-60.
55- همان، ص 38.
56- سند شماره 10، آمار مجالس سخنرانی عمومی تهران و شهرستانها در سال تحصیلی 1316-1317.
57- از سال 1315 تنها 37 واعظ در مرکز و شهرستانها مجاز به سخنرانی مذهبی بودند. این مطلب از گزارشی مستفاد میشود که رئیس ادارهی کل شهربانی - سرتیپ اعتماد مقدم - در 1322 به نخست وزیر - قوام السلطنه - در مورد ضرورت کنترل وعاظ در ماههای محرم و صفر ارائه کرده است. نگاه کنید به سند شماره 11.
آشنا، حسامالدین؛ (1388)، از سیاست تا فرهنگ، تهران: سروش، چاپ دوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}