اسطورهای از هند
چهارگوهر
پروئست در کنار دریا گردش میکرد ناگاه موجود عجیبی دید که از میان آب دریا بیرون آمد. این موجود چهره و اندامی چون آدمیان داشت لیکن بسیار درشتتر و نیرومندتر از مردمان عادی بود و سراسر وجود شگفتانگیزش غرق در
اسطورهای از هند
در یکی از شهرهای هند که در کرانهی دریا قرار دارد، برهمن پرهیزکاری به نام پروئست (1) میزیست.پروئست در کنار دریا گردش میکرد ناگاه موجود عجیبی دید که از میان آب دریا بیرون آمد. این موجود چهره و اندامی چون آدمیان داشت لیکن بسیار درشتتر و نیرومندتر از مردمان عادی بود و سراسر وجود شگفتانگیزش غرق در نور بود. برهمن او را یکی از خدایان دریا دانست.
خدای دریا به سوی برهمن آمد و گفت:
- راجه بکرماجیست (2)، فرمانروای این سرزمین از بهترین مردانی است که تاکنون پای در این دنیای خاکی نهادهاند. برهمن گفت: همهی مردمان چنین میگویند، همه از جان و دل بر او مهر میورزند و بزرگش میدارند. خدای دریا گفت:
- از شنیدن این سخن بسیار شادمان شدم. میخواهم ارمغانی گرانبها به پاداش خوبیها و مهربانیهایی که او به مردم میکند، برای او بفرستم. تو باید از جانب من به نزد او بروی و پیغامم را به او برسانی و بگویی خدایان از کردار و رفتار نیک او بسیار خشنودند و سپس این ارمغان را به وی بدهی.
آنگاه خدای دریا دست راست خویش را که تا آن دم بسته بود گشود و چشم برهمن بر کف دست او به چهار گوهر گرانبها افتاد که با پرتوی سرخفام میدرخشیدند.
- این چهار لعل رخشان را به راجهی نیکوکار بده. اینها گذشته از این که گوهری گرانبهایند از نیرویی جادویی نیز برخوردارند. نخستین گوهر این خاصیت را دارد که در دست هرکس باشد هرچه زر و سیم و ثروت و مال بخواهد در اختیارش میگذارد. دومین لعل جامهها و زیورهای گوناگون، سومین لعل جنگافزارها و اسبان و فیلان جنگی و چهارمین لعل خوشگوارترین خوردنیها و نوشیدنیها را برای صاحب خود حاضر میکند.
خدای دریا پس از گفتن این سخنان و پیش از شنیدن سپاس و ستایش برهمن دوباره به دریا فرو رفت.
***
پروئست بیدرنگ روی به سوی سرای راجه نهاد و پیام خدای دریا را به او رسانید و چهار لعل رخشان را در برابرش گذاشت.
بکرماجیست چون از دهان برهمن شنید که خدایان او را ستودهاند و کارهای شایستهاش را پسندیدهاند بسیار شادمان شد و لبخندی زد و به برهمن گفت:
- به سبب پیغام و ارمغانی که برای من آوردهای از تو بسیار خشنود و سپاسگزارم. من نیز میخواهم پاداشی به تو بدهم و هرچه میاندیشم میبینم بهتر است که یکی از این چهار لعل را به تو ببخشم. هر یک از این چهار را که میخواهی برگزین و بردار.
پروئست درشگفت شد. راجه را سپاس فراوان گفت لیکن در برگزیدن لعلی از میان چهار لعل دچار تردید شد. او شوهری بیمانند و پدری فداکار بود، از این روی از خود پرسید که کدام یک از این چهار گوهر جادو بیشتر پسند خاطر زن و سه پسر و دو دخترش تواند بود و چون نتوانست تصمیمی در این باره بگیرد روی به راجه کرد و گفت:
- ای راجهی مهربان و جوانمرد. بیا و بزرگی و جوانمردی را به کمال برسان و اجازت فرمای تا من در این باره با زن و فرزندانم رای بزنم. آیا اجازه میدهی که این چهار گوهر جادو را با خود به خانه برم و پس از برگزیدن یکی از آنها سه لعل دیگر را فردا به خدمت بیاورم؟
راجه گفت: بسیار خوب.
***
چون برهمن به خانهی خویش بازگشت زن و فرزندانش را گرد آورد و چهار گوهر رخشان را نشانشان داد و خاصیت جادویی هریک از آنها را به آنان شرح داد و خواست تا یکی از آنها را برگزینند.
مادر گفت: گفت و گو ندارد که باید چهارمین گوهر را نگاه داریم. ما به چه چیزی بیش از هر چیز نیازمندیم؟ به خوردنیهای اشتهاآور نیروبخش. چنین سنگ جادویی کار مرا در خانه بسیار آسان خواهد ساخت.
سه پسر برهمن در یکدیگر نگریستند و چیزهایی با هم گفتند و آنگاه همه یک تصمیم گرفتند که پسر بزرگتر آن را اعلام داشت و گفت:
- بزرگترین کارها و شرافتمندانهترین آنها آمادهی جنگ بودن و پای به میدان پیکار نهادن و با دشمنان درافتادن است. باید گوهر جادویی را برگزینیم که بهترین جنگافزارها و راهوارترین مرکبها را برای ما فراهم کند.
لیکن خواهرانشان این رای را نپسندیدند. یکی از آنان گفت:
- جنگ واقعهای است استثنایی و خوشبختانه تنها مدتی معین به طول میانجامد. آنچه عادی و منطقی و دیرپای و پسندیده است آشتی و آرامش است و در روزهای آشتی و آرامش خوشآیندتر و بهتر از این چیزی نیست که زیباترین و باشکوهترین جامهها را بر تن کنیم و خود را با گرانبهاترین زیورها بیاراییم. پس باید گوهر جادوی زیبایی را برگزینیم.
برهمن به تأسف بسیار دربارهی این اختلاف سلیقه و عقیده با خود اندیشید و به فرزندان و زن خود گفت: اگر درست و منطقی بیندیشیم زود درمییابیم که با زر میتوان هم خوردنیهای گوناگون، هم جامههای رنگارنگ و هم جنگافزارهای گرانبها را فراهم کرد. من پیشنهاد میکنم که نخستین گوهر را برگزینیم و سه گوهر دیگر را به راجه بازگردانیم.
هیچکس با برهمن همرأی و همآواز نشد. گفتند راست است که با زر و سیم همهی چیزها را میتوان خرید، لیکن اینها چیزهای عادی و معمولی و کالاهای بازاری هستند. با زر و سیم نمیتوان چیزهایی را که خاصیت استثنایی و جادویی و منشأ خدایی داشته باشند به دست آورد.
دورنمای گنجهای بیمانند، افراد خانواده را که در مواقع عادی همواره با هم یک دل و یکرنگ بودند پریشان و دیوانه کرد و یکی را بر دیگری شورانید و به مخالفتش برانگیخت.
مادر خانواده که همیشه با پدر خانواده همآواز بود، اکنون عقیدهای خاص پیدا کرده و به دفاع از آن برخاسته بود.
پسران که از تربیتی خوب و صحیح برخوردار بودند و تا آن روز هرگز سر از فرمان پدر و مادر نتافته بودند، در این مورد جرئت یافتند با پدر و مادر خود مخالفت ورزند و رأی خود را بر آنان تحمیل کنند.
دختران جوان که همیشه آرام و سر به زیر و فرمانبردار بودند و هرگز اختلافی با برادران خود پیدا نمیکردند، اکنون با کینه و دشمنی بر آنان مینگریستند و کوشش میکردند عقیدهی خود را بر کرسی بنشانند و پدر خود را به قبول آن وادارند.
در خانهای که هیچگاه سر و صدا و هیاهویی از آن برنمیخاست کار از گفت و گو به درشتخویی و پرخاش و دعوا کشید.
برهمن که وضع را بدین منوال دید تصمیمی گرفت و روی به زن و فرزندان خویش کرد و چنین گفت:
- من پنداشتم که با به دست آوردن یکی از این چهار گوهر جادو همهی افراد خانواده خوشبخت خواهند شد، لیکن میبینم که خلاف آنچه میاندیشم پیش آمده است. من با آوردن این گوهرها تخم اختلاف و ستیزهجویی را به خانهام آوردهام. باید به هر قیمتی است آن را از میان برداشت. به نظر من برای این اختلاف و ستیزهجویی بیش از یک راه نیست و آن این است که بامداد فردا هر چهار گوهر را به راجه برگردانم.
***
برهمن به راجه که از کار او در شگفت مانده بود چنین گفت:
- مهربانی و بخشندگی شما را سپاس فراوان میگزارم، لیکن تمنی دارم این گوهر را از من بازستانید زیرا دریافتهام که هرگاه هدیهی شما را بپذیرم اشتباه بزرگی خواهم کرد. بهتر است که این گوهرها در گنجینهی کاخ بمانند نه در خانهی محقر من ... هرگاه بعدها بزرگواری و جوانمردی کنید و پیشکشی دیگری جز این گوهرها، به مثل چیزهایی که به وسیلهی این گوهرهای جادویی به دست خواهید آورد، به ما مرحمت کنید با سپاس فراوان خواهم پذیرفت.
بکرماجیست در پروئست نگریست و سرخی شرم و پریشانی او را دید و گفت:
-نه، باور نمیکنم که این حرف جدی باشد. بیگمان انگیزهی دیگری در گرفتن این تصمیم دارید. بگویید ببینم چرا چنین تصمیمی گرفتهاید. بگویید. بیهیچ ملاحظهای حرف بزنید.
برهمن آنچه در خانه بر او گذشته بود به راجه شرح داد.
بکرماجیست که از دریافتن حقیقت سخت شادمان شده بود لختی به اندیشه فرو رفت سپس به مهر و لطف بسیار به روی برهمن خندید و گفت:
- من به سبب انجام دادن مأموریتی که از طرف خدای دریا به عهدهات نهاده شده بود پاداشی به تو دادهام و اکنون نمیتوانم آن را بازپس گیرم ... از سوی دیگر هر یک از افراد خانوادهی تو دلایل منطقی و استواری برای انتخاب یکی از چهار گوهر جادو دارند. برای حل این مشکل تنها یک راه راست و آن این است که من هر چهار لعل را به خانوادهی تو ببخشم.
آری آن راجهی جوانمرد گذشته از فضایل بیشمار اخلاقی، گشادهدستی و بخشندگی بیمانندگی هم داشت.
پینوشتها:
1. p é rouest
2. Bekermadjist
فوژر، روبر؛ (1383)، داستانهای هندی، ترجمه اردشیر نیکپور، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}