اعترافات موشه نسيم ، جنايتکار اسرائيلی
اعترافات موشه نسيم ، جنايتکار اسرائيلی
اعترافات موشه نسيم ، جنايتکار اسرائيلی
نويسنده: جيم لوب
استراتژي تخريب منازل فلسطيني ، يکي از استراتژي هاي قديمي صهيونيست هاست.
اگر به تاريخ تشکيل دولت اسرائيل در سرزمين فلسطين توجه کنيم ، درخواهيم يافت که اين راهبرد از سالهاي دهه 20ميلادي ، يعني زماني که سرزمين فلسطين تحت اشغال سربازان انگليسي بود ، شکل گرفت و توسط گروههاي تروريستي يهودي و با حمايت دولت بريتانيا در شهرها و روستاهاي فلسطيني به اجرا درآمد. گروه ايرگون که مناخم بگين ، نخست وزير اسبق اسرائيل از اعضاي اصلي آن بود، در سالهاي پيش از تاسيس دولت صهيونيستي ، مسووليت داشت تا از طريق بمب گذاري در خانه هاي فلسطيني و آتش زدن مزارع روستاييان ، آنان را به ترک خانه هاي خود مجبور کرده ، موقعيت را براي سکونت مهاجران يهودي در خانه ها و مزارع خالي از سکنه فراهم سازد. اين روند پس از تاسيس دولت اسرائيل در 1948 با شدت بيشتري ادامه يافت و از آن پس ارتش اسرائيل وظيفه گروههاي تروريستي را برعهده گرفت.
ماجراي حمله به اردوگاه جنين و تخريب خانه هاي فلسطيني اردوگاه ، تنها يکي از موارد اجراي اين استراتژي وحشتناک است.
جنين طي دهه هاي گذشته ، همواره يکي از پايگاه هاي اصلي مقاومت عليه صهيونيست ها بوده است و رهبران دولت يهود، خشم و کينه ساکنين اين شهر و اردوگاه آن را در ذهن خود حفظ کرده اند. مطلب پيش رو، تنها يکي از رواياتي است که خشونت و خصومت صهيونيست ها عليه مردم جنين را آشکار مي کند. اين روايت البته از اهميت ويژه اي برخوردار است ، چرا که از زبان يکي از عاملان اصلي کشتار و تخريب بازگو مي شود؛ موشه نسيم ، يکي از صهيونيست هايي است که توسط ارتش اسرائيل به خدمت گرفته شده اند تا به تخريب منزل بي گناهان فلسطيني مشغول شوند. در روايت پيش رو، اين جنايتکار با نقل جزييات از فاجعه اي که در جنين رخ داد، پرده برمي دارد و با لحني شادمان از جنايت هايي که انجام داده سخن مي گويد. لحن او لحن «گروتسک» است ؛ نوعي خنده و شادماني که حاصل از انجام يک اقدام فجيع است ؛ گروتسک ، وضعيت وحشتناک دولت اسرائيل و شخصيت شارون است ؛ جنايتکاري که اينک نخست وزيري رژيم صهيونيستي را برعهده دارد و سال گذشته به دستور او فاجعه جنين بوقوع پيوست و به تصويب او به جنايتکاران قتل عام در جنين مدال لياقت و شجاعت داده شد. اين روايت مستند را روزنامه اسرائيلي «ايدئوت هارانوت» منتشر کرده و ترجمه انگليسي آن در سايت اينترنتي www.attime.com موجود است.
تاريخ انتشار سند، 27مي 2003و نويسنده مقاله اينترنتي James Lobe است.
موشه نسيم ، ملقب به خرس کردي راننده بولدوزر 60تني D-9 که ساکنين اردوگاه پناهندگان جنين را به وحشت افکند ، توضيح مي دهد که قبل از حمله به اردوگاه ، جنين در چه وضعيتي قرار داشته است : «مدت 17سال بود که در شهرداري اورشليم مشغول کار بودم اما در بيستم ژانويه ، درست در چهلمين سالگرد تولدم ، از کار برکنار شدم.
آنها گفتند که من و همکارانم در واحد بازرسي به دليل دريافت رشوه از پيمانکاران و ديگر چهره هاي تجاري از کار برکنار شده ايم.
اين بي عدالتي وحشتناکي است ؛ من آدمي دوست داشتني هستم و رشوه خواري نکرده ام.
قبل از اين حادثه ، من صدهاهزار شکل بدهي داشتم ؛ اگر من مرتکب رشوه خواري شده بودم اکنون پولدار بودم ، اما من حتي پولي براي وکيل گرفتن نداشتم.
از آن هنگام به بعد کارم را از دست دادم.
همسرم نيز اخراج شد و من چهار فرزند داشتم که مي بايست از آنها نگهداري مي کردم.
پسرم آرزو داشت روزي عضو تيم فوتبال بتيار اورشليم بشود؛ اما اين رويايي است که براي هميشه بايد فراموش شود. افسوس ! من به او قبلا قول داده بودم که او را وارد تيم فوتبال نوجوانان بيتار خواهم کرد. اما اين رويا از هم پاشيده شد. پس از اين وضعيت به فکر پيوستن به ارتش افتادم.
دوستانم تلفن زدند و گفتند که از ما خواسته اند در گروه ذخيره ارتش ثبت نام کنيم.
16سال بود که خدمت ذخيره انجام داده بودم و در تمام اين مدت عنصري بي فايده بودم.
در طول خدمت اجباري نظام ، مدام به زندان فرستاده مي شدم ، چراکه هميشه از به کار گماشته شدن به عنوان تعميرکار اتومبيل طفره مي رفتم». به اين ترتيب موشه نسيم به ارتش پيوست و در گروه رانندگان بلدوزر مشغول به کار شد. اندکي بعد، ارتش اسرائيل طرح حمله به اردوگاه جنين را به اجرا درآورد و موشه نسيم هم به اين ماموريت فرستاده شد. در اردوگاه پناهندگان جنين ، در پشت راديو نظامي او را «خرس کردي» صدا مي کردند. براي اين به او خرس مي گفتند که بر روي بولدوزرهاي غول پيکر D9 ، موفق به تخريب خانه هاي فلسطينيان شده بود. حتي يک سرباز در جنين وجود نداشت که نام او را نشنيده باشد. خرس کردي به عنوان متعهدترين ، شجاع ترين و مخرب ترين راننده مورد توجه بود. او همانند کسي است که به مدت 75ساعت بدون استراحت در پشت بلدوزري بزرگ مي نشست و در حالي که مواد منفجره در اطراف او منفجر مي شد، خانه ها را يکي پس از ديگري محو و نابود مي کرد. داستان او که به راحتي و بدون کوچکترين احساس شرم و گناهي آن را بازگو مي کند ، به مراتب داستاني فراتر از يک افسانه جنگي است.
ظاهرا براي اين کار نبايد به کسي مدال اهدا کرد. اما حقيقت اين است که گردان او بعدها به دريافت مدال خدمات برجسته نائل شد. بخش خنده دار حادثه اين است که من اصلا نمي دانستم چگونه با يک بلدوزر D9 کار کنم.
من هرگز راننده بلدوزر نبودم.
اما با خواهش و التماس از آنها خواستم تا فرصتي به من بدهند. قبل از آن که ما به شخم (نابلس) برويم ، از بعضي از افراد گردان خواستم تا به من رانندگي بلدوزر D9 را ياد بدهند. آنها به مدت 2ساعت در کنار من نشستند و به من آموزش دادند. آنها به من ياد دادند که چگونه بلدوزر را به جلو رانده و يک منطقه را مسطح کنم.
من خيلي سريع ياد گرفتم و به آنها گفتم ديگر کافي است ؛ کنار برويد و اجازه بدهيد کار کنم.
من قبلا هرگز خانه اي و يا حتي ديواري را خراب نکرده بودم.
اين تجربه اي است که در جنين براي من اتفاق افتاد. وقتي ما به اردوگاه رسيديم بلدوزرها منتظر ما بودند. آنها را از شخم (نابلس) آورده بودند. من نوع بزرگتر آن را انتخاب کردم.
اولين کاري که کردم ، نصب پرچم تيم بيتار بر روي بلدوزر بود. اين پرچم را از قبل آماده کرده بودم.
مي خواستم خانواده ام قادر به شناسايي ام باشند. به خانواده ام گفتم : شما بلدوزر مرا بر روي صفحه تلويزيون مشاهده خواهيد نمود. وقتي پرچم بيتار را ديديد، آن بلدوزر من خواهد بود و اين دقيقا همان چيزي است که اتفاق افتاد. اين پرچم هرگز از دور گردون من بيرون نخواهد آمد. نه از گردن من و نه از گردن بچه هايم.
هر جا که بروم پرچم بيتار با من است.
به اتومبيلم نگاه کنيد، همه جايش را پرچم تيم فوتبال بيتار پوشانده است.
من اين گونه هستم.
فردي به من گفت که فرمانده ام خواهان برداشتن پرچم تيم فوتبال بيتار از روي بلدوزر بود؛ من اين کار را نکردم حتي اگر قدرت داشتم اين پرچم را روي مسجد اردوگاه هم نصب مي کردم.
اولين ماموريتي که به من داده شد ايجاد يک مسير در داخل اردوگاه بود. من درک کردم که چه ماموريت جهنمي اي به من دادند. اولين ماموريت من در حقيقت رساندن غذا براي سربازان بود. به من گفته شد: تنها راه رساندن غذا فقط با بلدوزر D9 ممکن است و بس.
کسي نمي دانست مواد منفجره در کجا قرار داده شده بود. آنها (مبارزين فلسطيني) سوراخ هايي را در زمين ايجاد کرده و مواد منفجره را در آنجا کار مي گذاشتند. کافي بود کسي در حال رانندگي به يک بمب لوله اي 8سانتي متري برخورد کند. به محض اولين تماس ، آنها منفجر مي شدند. مواد منفجره در همه جا کار گذاشته شده بود. حتي ديوارهاي خانه ها، فقط کافي بود آنها را لمس کنيد، بلافاصله منفجر مي شدند. براي من البته در داخل بلدوزر D9 مشکلي وجود نداشت.
در داخل بلدوزر فقط صداي انفجارها شنيده مي شد. حتي 80کيلو مواد منفجره فقط تيغه بلدوزر را به لرزه درمي آورد. اين بلدوزر يک هيولاي واقعي است ؛ زير يک تانک را مي توان هدف ضربه قرار داد چرا که اين نقطه از تانک حساس است ، اما در مورد بلدوزر D9 فقط با آر.پي.
جي و يا 50کيلو مواد منفجره از ناحيه سقف بايد آن را هدف قرار داد. اما من به اين چيزها فکر نمي کردم.
آنچه که برايم مهم بود اين بود که سربازهاي (اسرائيلي) نبايد براي خوردن و يا آشاميدن ، جان خود را به خطر بيندازند. من عاشق اين سربازان بودم.
مايل بودم با بلدوزر خود هر چه را که آنها را خشنود مي نمود انجام دهم.
من با خستگي مشکلي نداشتم چرا که در طول مدت 75ساعت ، ويسکي مي نوشيدم.
هميشه در بلدوزر خود يک بطري ويسکي داشتم.
باز نمودن يک مسير توسط بلدوزر چيست؟ معني آن اين است که ساختمان ها را از هر دو طرف بايد تخريب کرد. راه ديگري وجود ندارد چرا که بلدوزر به مراتب عريض تر از کوچه هاي آنان بود ؛ خانه ها بايد «تراشيده» مي شدند ، من کوچکترين اهميتي به تخريب خانه هاي فلسطينيان نمي دادم چرا که اين به نجات جان سربازان ما مي انجاميد. من هيچ رحمي بر کسي نداشتم.
براي اين که سربازان ما در معرض خطر قرار نگيرند، حاضر بودم هر کسي را با بلدوزر D9 از صحنه زندگي محو و نابود کنم.
من هيچ احساس پشيماني از اين که تمام آن خانه ها را خراب کردم ندارم و بايد بگويم من خانه هاي بسياري را خراب کردم.
در پايان کار ، پس از تخريب خانه ها ، من در آنجا يک استاديوم فوتبال ساختم.
هيچ کس از دستور تخريب خانه ها در جنين سر باز نزد. چنين چيزي هرگز ديده نشد. وقتي به من گفته مي شد که خانه اي را تخريب کنم من از فرصت استفاده مي کردم و خانه هاي بيشتري را ويران مي کردم.
به آنها توسط بلندگو اخطار داده مي شد قبل از اين که من اقدام به تخريب کنم از خانه بيرون بيايند اما من به هيچ کس چنين فرصتي ندادم.
من منتظر کسي نشدم.
حتي يک لحظه هم صبر نکردم تا کسي بيرون بيايد. براي تخريب کردن خانه ها آن هم در حداقل مدت فقط بلدوزر را با تمام قدرت به آن مي کوبيدم.
قصدم اين بود که به ديگر خانه ها برسم و تا آنجا که ممکن است تخريب کنم.
ممکن است ديگران از خود خويشتنداري نشان داده باشند و يا حداقل چنين ادعا کنند. اما من هرگز، چنين نمي کردم و کوچکترين اهميتي به فلسطينيان نمي دادم.
تمام اين کارها با دستور از بالا انجام مي پذيرفت.
بسياري از مردم درون خانه هايي بودند که ما آماده تخريب آنها بوديم.
من با چشمان خودم نديدم که مردم زير تيغه بلدوزر D9 جان بدهند. اما اگر همچنين بود برايم کوچکترين اهميتي نداشت.
من مطمئنم که مردم در درون اين خانه ها جان باختند، اما ديدن اين صحنه ها مشکل بود چرا که مقدار زيادي گرد و خاک همه جا را فرا گرفته بود و ما بسياري از تخريب خانه ها را در شب انجام مي داديم.
هر خانه اي که فرو مي ريخت براي من لذت بخش بود چرا که مي دانستم جان آنها برايشان اهميتي نداشت ، در حالي که خانه هايشان براي آنها مهم بود. اگر يک خانه تخريب مي شد، در حقيقت 40 يا 50 نفر از فلسطيني ها در آن دفن مي شدند؛ اگر چيزي وجود داشته باشد که من بر آن تاسف بخورم اين است که چرا تمامي اردوگاه جنين به ويرانه اي تبديل نشد. من حتي براي يک لحظه توقف نکردم.
حتي هنگام استراحت دو ساعته بر ادامه کار اصرار ورزيدم.
براي ويران کردن يک ساختمان چهار طبقه مسير کوچکي را باز کردم.
هنگامي که بطور ناگهاني به سمت چپ پيچيدم تمامي يک ديوار يکباره فرو ريخت.
از طريق راديو صداي کسي را شنيدم که فرياد مي زد: «کردي مواظب باش.
ما اينجا هستيم». چهار تن از سربازان ما در آن ساختمان بودند و فراموش کرده بودند که من را مطلع کند. در صورتي که براي تخريب با مشکل مواجه مي شديم از آتش تانک استفاده مي کرديم.
افسري از جولان از طريق راديو به ما دستور مي داد. من او را به مرز جنون و ديوانگي رساندم چرا که مرتب تقاضاي ماموريت هاي بيشتر مي کردم.
روز يکشنبه پس از اين که جنگ پايان يافت ، به ما دستور داده شد تا بلدوزرهاي D9 را از منطقه خارج کرده و کار ساختن استاديوم فوتبالمان را متوقف کنيم ، چرا که ارتش نمي خواست دوربين ها و مطبوعات ما را در حال کارکردن مشاهده کنند. من خيلي ناراحت شدم چرا که براي تخريب علامت بزرگ ورودي جنين ، علامتي که عکس ياسر عرفات در بالاي آن قرار گرفته بود، نقشه داشتم.
قبل از آن که بتوانم آن را تخريب کنم ، مرا بيرون کشيدند. روز بعد، بار ديگر به آنجا رفتم.
يکي از افراد ما مريض بود و من براي خدمت داوطلب شدم.
به هر حال خود را بار ديگر به جنين رساندم.
هنگامي که فرمانده لشکر مرا ديد بسيار متعجب شد، راننده هاي بلدوزرهاي ديگر خسته و کوفته شده و نياز به استراحت داشتند ، اما من از ترک کردن صحنه خودداري مي کردم.
من کار بيشتري مي خواستم و به دنبال اشباع خشنودي خودم بودم ؛ خشنودي بسيار. چنين به نظر مي رسيد که مي خواستم در عرض سه روز ، 18سال اتلاف وقت را جبران کنم.
سربازان به نزد من آمدند و اظهار داشتند: «کردي بسيار ممنون.
بسيار ممنون». اگر ما زودتر نسبت به تخريب ساختماني که در آن سربازان مان هدف کمين قرار گرفتند، اقدام کرده بوديم تمام آن فلسطينيان را زنده زنده دفن کرده بوديم.
نسبت به فلسطينياني که بي خانمان شده بودند احساس ناراحتي نمي کردم ، فقط احساس تاسفم براي بچه هايي بود که تقصيري نداشتند. ما از بچه ها مواظبت مي کرديم.
سربازان به آنها شکلات مي دادند اما من هيچ ترحمي نسبت به والدين اين بچه ها نداشتم.
من صحنه اي را که بر روي صفحه تلويزيون ديدم بخاطر مي آورم.
صحنه اي که در آن مادري فلسطيني اظهار داشت : به اين دليل بچه به دنيا مي آورد که روزي در تل آويو منفجر شوند. پس از اين که کارم تمام شد از بلدوزرها پياده شدم ، مقداري از لباس ها را در کنار جاده جمع آوري کردم و روي همان ها خوابيدم.
سربازان (اسرائيلي) مراقب من بودند که مبادا تانکي از روي من رد شود يا چيزي شبيه آن اتفاق بيافتد. تمام خستگي 75ساعت گذشته بر من فشار مي آورد. از آنچه که انجام داده بودم ، احساس رضايت مي کردم ؛ اين که با بلدوزرها خيلي خوب کار کردم ، اين که سربازان به سوي من آمدند و از من تشکر مي کردند. اينها براي من کافي بود. دلم براي همه آنها تنگ شده است.
تمام آنها را براي مراسم کوبه به خانه ام دعوت کردم.
به مادرم از روي بلدوزر تلفن کردم و به او گفتم که تمام لشگر به خانه دعوت شده اند. او نيز پاسخ داد مشکلي نيست ، من منتظر آنها هستم.
مي دانم که بسياري از مردم بر اين تصورند که نگرش من ناشي از عضويت من در حزب ليکود است.
اين موضوع حقيقت دارد. من به شدت به جناح ليکود وابسته ام ، اما اين ربطي به آنچه من در جنين انجام داده ام ندارد. من معتقدم که دشمن را بايد حلق آويز کرد، حتي اگر زن حامله اي باشد. اگر در پشت او تروريستي پنهان شده باشد بدون هيچ گونه ترحمي بايد او را به رگبار ببنديد. من با اين طرز تفکر در جنين عمل کردم.
من به هيچ کس پاسخگو نبودم.
اصلا اهميتي هم نمي دادم.
مهم اين بود که به سربازان خودمان کمک کنم.
اگر به من سه هفته مهلت داده مي شد ، لذت بيشتري مي بردم.
من چيزي به نام رحم نمي شناسم.
تمام سروصدا و غوغايي که سازمان هاي حقوق بشر و سازمان ملل متحد نسبت به آنچه که در جنين اتفاق افتاد برپا کردند چرندياتي بيش نبود. نه تنها من بلکه هيچ کس نسبت به آنچه که ما در جنين انجام داديم ، احساس ناراحتي نکرده است.
اگر به تاريخ تشکيل دولت اسرائيل در سرزمين فلسطين توجه کنيم ، درخواهيم يافت که اين راهبرد از سالهاي دهه 20ميلادي ، يعني زماني که سرزمين فلسطين تحت اشغال سربازان انگليسي بود ، شکل گرفت و توسط گروههاي تروريستي يهودي و با حمايت دولت بريتانيا در شهرها و روستاهاي فلسطيني به اجرا درآمد. گروه ايرگون که مناخم بگين ، نخست وزير اسبق اسرائيل از اعضاي اصلي آن بود، در سالهاي پيش از تاسيس دولت صهيونيستي ، مسووليت داشت تا از طريق بمب گذاري در خانه هاي فلسطيني و آتش زدن مزارع روستاييان ، آنان را به ترک خانه هاي خود مجبور کرده ، موقعيت را براي سکونت مهاجران يهودي در خانه ها و مزارع خالي از سکنه فراهم سازد. اين روند پس از تاسيس دولت اسرائيل در 1948 با شدت بيشتري ادامه يافت و از آن پس ارتش اسرائيل وظيفه گروههاي تروريستي را برعهده گرفت.
ماجراي حمله به اردوگاه جنين و تخريب خانه هاي فلسطيني اردوگاه ، تنها يکي از موارد اجراي اين استراتژي وحشتناک است.
جنين طي دهه هاي گذشته ، همواره يکي از پايگاه هاي اصلي مقاومت عليه صهيونيست ها بوده است و رهبران دولت يهود، خشم و کينه ساکنين اين شهر و اردوگاه آن را در ذهن خود حفظ کرده اند. مطلب پيش رو، تنها يکي از رواياتي است که خشونت و خصومت صهيونيست ها عليه مردم جنين را آشکار مي کند. اين روايت البته از اهميت ويژه اي برخوردار است ، چرا که از زبان يکي از عاملان اصلي کشتار و تخريب بازگو مي شود؛ موشه نسيم ، يکي از صهيونيست هايي است که توسط ارتش اسرائيل به خدمت گرفته شده اند تا به تخريب منزل بي گناهان فلسطيني مشغول شوند. در روايت پيش رو، اين جنايتکار با نقل جزييات از فاجعه اي که در جنين رخ داد، پرده برمي دارد و با لحني شادمان از جنايت هايي که انجام داده سخن مي گويد. لحن او لحن «گروتسک» است ؛ نوعي خنده و شادماني که حاصل از انجام يک اقدام فجيع است ؛ گروتسک ، وضعيت وحشتناک دولت اسرائيل و شخصيت شارون است ؛ جنايتکاري که اينک نخست وزيري رژيم صهيونيستي را برعهده دارد و سال گذشته به دستور او فاجعه جنين بوقوع پيوست و به تصويب او به جنايتکاران قتل عام در جنين مدال لياقت و شجاعت داده شد. اين روايت مستند را روزنامه اسرائيلي «ايدئوت هارانوت» منتشر کرده و ترجمه انگليسي آن در سايت اينترنتي www.attime.com موجود است.
تاريخ انتشار سند، 27مي 2003و نويسنده مقاله اينترنتي James Lobe است.
موشه نسيم ، ملقب به خرس کردي راننده بولدوزر 60تني D-9 که ساکنين اردوگاه پناهندگان جنين را به وحشت افکند ، توضيح مي دهد که قبل از حمله به اردوگاه ، جنين در چه وضعيتي قرار داشته است : «مدت 17سال بود که در شهرداري اورشليم مشغول کار بودم اما در بيستم ژانويه ، درست در چهلمين سالگرد تولدم ، از کار برکنار شدم.
آنها گفتند که من و همکارانم در واحد بازرسي به دليل دريافت رشوه از پيمانکاران و ديگر چهره هاي تجاري از کار برکنار شده ايم.
اين بي عدالتي وحشتناکي است ؛ من آدمي دوست داشتني هستم و رشوه خواري نکرده ام.
قبل از اين حادثه ، من صدهاهزار شکل بدهي داشتم ؛ اگر من مرتکب رشوه خواري شده بودم اکنون پولدار بودم ، اما من حتي پولي براي وکيل گرفتن نداشتم.
از آن هنگام به بعد کارم را از دست دادم.
همسرم نيز اخراج شد و من چهار فرزند داشتم که مي بايست از آنها نگهداري مي کردم.
پسرم آرزو داشت روزي عضو تيم فوتبال بتيار اورشليم بشود؛ اما اين رويايي است که براي هميشه بايد فراموش شود. افسوس ! من به او قبلا قول داده بودم که او را وارد تيم فوتبال نوجوانان بيتار خواهم کرد. اما اين رويا از هم پاشيده شد. پس از اين وضعيت به فکر پيوستن به ارتش افتادم.
دوستانم تلفن زدند و گفتند که از ما خواسته اند در گروه ذخيره ارتش ثبت نام کنيم.
16سال بود که خدمت ذخيره انجام داده بودم و در تمام اين مدت عنصري بي فايده بودم.
در طول خدمت اجباري نظام ، مدام به زندان فرستاده مي شدم ، چراکه هميشه از به کار گماشته شدن به عنوان تعميرکار اتومبيل طفره مي رفتم». به اين ترتيب موشه نسيم به ارتش پيوست و در گروه رانندگان بلدوزر مشغول به کار شد. اندکي بعد، ارتش اسرائيل طرح حمله به اردوگاه جنين را به اجرا درآورد و موشه نسيم هم به اين ماموريت فرستاده شد. در اردوگاه پناهندگان جنين ، در پشت راديو نظامي او را «خرس کردي» صدا مي کردند. براي اين به او خرس مي گفتند که بر روي بولدوزرهاي غول پيکر D9 ، موفق به تخريب خانه هاي فلسطينيان شده بود. حتي يک سرباز در جنين وجود نداشت که نام او را نشنيده باشد. خرس کردي به عنوان متعهدترين ، شجاع ترين و مخرب ترين راننده مورد توجه بود. او همانند کسي است که به مدت 75ساعت بدون استراحت در پشت بلدوزري بزرگ مي نشست و در حالي که مواد منفجره در اطراف او منفجر مي شد، خانه ها را يکي پس از ديگري محو و نابود مي کرد. داستان او که به راحتي و بدون کوچکترين احساس شرم و گناهي آن را بازگو مي کند ، به مراتب داستاني فراتر از يک افسانه جنگي است.
ظاهرا براي اين کار نبايد به کسي مدال اهدا کرد. اما حقيقت اين است که گردان او بعدها به دريافت مدال خدمات برجسته نائل شد. بخش خنده دار حادثه اين است که من اصلا نمي دانستم چگونه با يک بلدوزر D9 کار کنم.
من هرگز راننده بلدوزر نبودم.
اما با خواهش و التماس از آنها خواستم تا فرصتي به من بدهند. قبل از آن که ما به شخم (نابلس) برويم ، از بعضي از افراد گردان خواستم تا به من رانندگي بلدوزر D9 را ياد بدهند. آنها به مدت 2ساعت در کنار من نشستند و به من آموزش دادند. آنها به من ياد دادند که چگونه بلدوزر را به جلو رانده و يک منطقه را مسطح کنم.
من خيلي سريع ياد گرفتم و به آنها گفتم ديگر کافي است ؛ کنار برويد و اجازه بدهيد کار کنم.
من قبلا هرگز خانه اي و يا حتي ديواري را خراب نکرده بودم.
اين تجربه اي است که در جنين براي من اتفاق افتاد. وقتي ما به اردوگاه رسيديم بلدوزرها منتظر ما بودند. آنها را از شخم (نابلس) آورده بودند. من نوع بزرگتر آن را انتخاب کردم.
اولين کاري که کردم ، نصب پرچم تيم بيتار بر روي بلدوزر بود. اين پرچم را از قبل آماده کرده بودم.
مي خواستم خانواده ام قادر به شناسايي ام باشند. به خانواده ام گفتم : شما بلدوزر مرا بر روي صفحه تلويزيون مشاهده خواهيد نمود. وقتي پرچم بيتار را ديديد، آن بلدوزر من خواهد بود و اين دقيقا همان چيزي است که اتفاق افتاد. اين پرچم هرگز از دور گردون من بيرون نخواهد آمد. نه از گردن من و نه از گردن بچه هايم.
هر جا که بروم پرچم بيتار با من است.
به اتومبيلم نگاه کنيد، همه جايش را پرچم تيم فوتبال بيتار پوشانده است.
من اين گونه هستم.
فردي به من گفت که فرمانده ام خواهان برداشتن پرچم تيم فوتبال بيتار از روي بلدوزر بود؛ من اين کار را نکردم حتي اگر قدرت داشتم اين پرچم را روي مسجد اردوگاه هم نصب مي کردم.
اولين ماموريتي که به من داده شد ايجاد يک مسير در داخل اردوگاه بود. من درک کردم که چه ماموريت جهنمي اي به من دادند. اولين ماموريت من در حقيقت رساندن غذا براي سربازان بود. به من گفته شد: تنها راه رساندن غذا فقط با بلدوزر D9 ممکن است و بس.
کسي نمي دانست مواد منفجره در کجا قرار داده شده بود. آنها (مبارزين فلسطيني) سوراخ هايي را در زمين ايجاد کرده و مواد منفجره را در آنجا کار مي گذاشتند. کافي بود کسي در حال رانندگي به يک بمب لوله اي 8سانتي متري برخورد کند. به محض اولين تماس ، آنها منفجر مي شدند. مواد منفجره در همه جا کار گذاشته شده بود. حتي ديوارهاي خانه ها، فقط کافي بود آنها را لمس کنيد، بلافاصله منفجر مي شدند. براي من البته در داخل بلدوزر D9 مشکلي وجود نداشت.
در داخل بلدوزر فقط صداي انفجارها شنيده مي شد. حتي 80کيلو مواد منفجره فقط تيغه بلدوزر را به لرزه درمي آورد. اين بلدوزر يک هيولاي واقعي است ؛ زير يک تانک را مي توان هدف ضربه قرار داد چرا که اين نقطه از تانک حساس است ، اما در مورد بلدوزر D9 فقط با آر.پي.
جي و يا 50کيلو مواد منفجره از ناحيه سقف بايد آن را هدف قرار داد. اما من به اين چيزها فکر نمي کردم.
آنچه که برايم مهم بود اين بود که سربازهاي (اسرائيلي) نبايد براي خوردن و يا آشاميدن ، جان خود را به خطر بيندازند. من عاشق اين سربازان بودم.
مايل بودم با بلدوزر خود هر چه را که آنها را خشنود مي نمود انجام دهم.
من با خستگي مشکلي نداشتم چرا که در طول مدت 75ساعت ، ويسکي مي نوشيدم.
هميشه در بلدوزر خود يک بطري ويسکي داشتم.
باز نمودن يک مسير توسط بلدوزر چيست؟ معني آن اين است که ساختمان ها را از هر دو طرف بايد تخريب کرد. راه ديگري وجود ندارد چرا که بلدوزر به مراتب عريض تر از کوچه هاي آنان بود ؛ خانه ها بايد «تراشيده» مي شدند ، من کوچکترين اهميتي به تخريب خانه هاي فلسطينيان نمي دادم چرا که اين به نجات جان سربازان ما مي انجاميد. من هيچ رحمي بر کسي نداشتم.
براي اين که سربازان ما در معرض خطر قرار نگيرند، حاضر بودم هر کسي را با بلدوزر D9 از صحنه زندگي محو و نابود کنم.
من هيچ احساس پشيماني از اين که تمام آن خانه ها را خراب کردم ندارم و بايد بگويم من خانه هاي بسياري را خراب کردم.
در پايان کار ، پس از تخريب خانه ها ، من در آنجا يک استاديوم فوتبال ساختم.
هيچ کس از دستور تخريب خانه ها در جنين سر باز نزد. چنين چيزي هرگز ديده نشد. وقتي به من گفته مي شد که خانه اي را تخريب کنم من از فرصت استفاده مي کردم و خانه هاي بيشتري را ويران مي کردم.
به آنها توسط بلندگو اخطار داده مي شد قبل از اين که من اقدام به تخريب کنم از خانه بيرون بيايند اما من به هيچ کس چنين فرصتي ندادم.
من منتظر کسي نشدم.
حتي يک لحظه هم صبر نکردم تا کسي بيرون بيايد. براي تخريب کردن خانه ها آن هم در حداقل مدت فقط بلدوزر را با تمام قدرت به آن مي کوبيدم.
قصدم اين بود که به ديگر خانه ها برسم و تا آنجا که ممکن است تخريب کنم.
ممکن است ديگران از خود خويشتنداري نشان داده باشند و يا حداقل چنين ادعا کنند. اما من هرگز، چنين نمي کردم و کوچکترين اهميتي به فلسطينيان نمي دادم.
تمام اين کارها با دستور از بالا انجام مي پذيرفت.
بسياري از مردم درون خانه هايي بودند که ما آماده تخريب آنها بوديم.
من با چشمان خودم نديدم که مردم زير تيغه بلدوزر D9 جان بدهند. اما اگر همچنين بود برايم کوچکترين اهميتي نداشت.
من مطمئنم که مردم در درون اين خانه ها جان باختند، اما ديدن اين صحنه ها مشکل بود چرا که مقدار زيادي گرد و خاک همه جا را فرا گرفته بود و ما بسياري از تخريب خانه ها را در شب انجام مي داديم.
هر خانه اي که فرو مي ريخت براي من لذت بخش بود چرا که مي دانستم جان آنها برايشان اهميتي نداشت ، در حالي که خانه هايشان براي آنها مهم بود. اگر يک خانه تخريب مي شد، در حقيقت 40 يا 50 نفر از فلسطيني ها در آن دفن مي شدند؛ اگر چيزي وجود داشته باشد که من بر آن تاسف بخورم اين است که چرا تمامي اردوگاه جنين به ويرانه اي تبديل نشد. من حتي براي يک لحظه توقف نکردم.
حتي هنگام استراحت دو ساعته بر ادامه کار اصرار ورزيدم.
براي ويران کردن يک ساختمان چهار طبقه مسير کوچکي را باز کردم.
هنگامي که بطور ناگهاني به سمت چپ پيچيدم تمامي يک ديوار يکباره فرو ريخت.
از طريق راديو صداي کسي را شنيدم که فرياد مي زد: «کردي مواظب باش.
ما اينجا هستيم». چهار تن از سربازان ما در آن ساختمان بودند و فراموش کرده بودند که من را مطلع کند. در صورتي که براي تخريب با مشکل مواجه مي شديم از آتش تانک استفاده مي کرديم.
افسري از جولان از طريق راديو به ما دستور مي داد. من او را به مرز جنون و ديوانگي رساندم چرا که مرتب تقاضاي ماموريت هاي بيشتر مي کردم.
روز يکشنبه پس از اين که جنگ پايان يافت ، به ما دستور داده شد تا بلدوزرهاي D9 را از منطقه خارج کرده و کار ساختن استاديوم فوتبالمان را متوقف کنيم ، چرا که ارتش نمي خواست دوربين ها و مطبوعات ما را در حال کارکردن مشاهده کنند. من خيلي ناراحت شدم چرا که براي تخريب علامت بزرگ ورودي جنين ، علامتي که عکس ياسر عرفات در بالاي آن قرار گرفته بود، نقشه داشتم.
قبل از آن که بتوانم آن را تخريب کنم ، مرا بيرون کشيدند. روز بعد، بار ديگر به آنجا رفتم.
يکي از افراد ما مريض بود و من براي خدمت داوطلب شدم.
به هر حال خود را بار ديگر به جنين رساندم.
هنگامي که فرمانده لشکر مرا ديد بسيار متعجب شد، راننده هاي بلدوزرهاي ديگر خسته و کوفته شده و نياز به استراحت داشتند ، اما من از ترک کردن صحنه خودداري مي کردم.
من کار بيشتري مي خواستم و به دنبال اشباع خشنودي خودم بودم ؛ خشنودي بسيار. چنين به نظر مي رسيد که مي خواستم در عرض سه روز ، 18سال اتلاف وقت را جبران کنم.
سربازان به نزد من آمدند و اظهار داشتند: «کردي بسيار ممنون.
بسيار ممنون». اگر ما زودتر نسبت به تخريب ساختماني که در آن سربازان مان هدف کمين قرار گرفتند، اقدام کرده بوديم تمام آن فلسطينيان را زنده زنده دفن کرده بوديم.
نسبت به فلسطينياني که بي خانمان شده بودند احساس ناراحتي نمي کردم ، فقط احساس تاسفم براي بچه هايي بود که تقصيري نداشتند. ما از بچه ها مواظبت مي کرديم.
سربازان به آنها شکلات مي دادند اما من هيچ ترحمي نسبت به والدين اين بچه ها نداشتم.
من صحنه اي را که بر روي صفحه تلويزيون ديدم بخاطر مي آورم.
صحنه اي که در آن مادري فلسطيني اظهار داشت : به اين دليل بچه به دنيا مي آورد که روزي در تل آويو منفجر شوند. پس از اين که کارم تمام شد از بلدوزرها پياده شدم ، مقداري از لباس ها را در کنار جاده جمع آوري کردم و روي همان ها خوابيدم.
سربازان (اسرائيلي) مراقب من بودند که مبادا تانکي از روي من رد شود يا چيزي شبيه آن اتفاق بيافتد. تمام خستگي 75ساعت گذشته بر من فشار مي آورد. از آنچه که انجام داده بودم ، احساس رضايت مي کردم ؛ اين که با بلدوزرها خيلي خوب کار کردم ، اين که سربازان به سوي من آمدند و از من تشکر مي کردند. اينها براي من کافي بود. دلم براي همه آنها تنگ شده است.
تمام آنها را براي مراسم کوبه به خانه ام دعوت کردم.
به مادرم از روي بلدوزر تلفن کردم و به او گفتم که تمام لشگر به خانه دعوت شده اند. او نيز پاسخ داد مشکلي نيست ، من منتظر آنها هستم.
مي دانم که بسياري از مردم بر اين تصورند که نگرش من ناشي از عضويت من در حزب ليکود است.
اين موضوع حقيقت دارد. من به شدت به جناح ليکود وابسته ام ، اما اين ربطي به آنچه من در جنين انجام داده ام ندارد. من معتقدم که دشمن را بايد حلق آويز کرد، حتي اگر زن حامله اي باشد. اگر در پشت او تروريستي پنهان شده باشد بدون هيچ گونه ترحمي بايد او را به رگبار ببنديد. من با اين طرز تفکر در جنين عمل کردم.
من به هيچ کس پاسخگو نبودم.
اصلا اهميتي هم نمي دادم.
مهم اين بود که به سربازان خودمان کمک کنم.
اگر به من سه هفته مهلت داده مي شد ، لذت بيشتري مي بردم.
من چيزي به نام رحم نمي شناسم.
تمام سروصدا و غوغايي که سازمان هاي حقوق بشر و سازمان ملل متحد نسبت به آنچه که در جنين اتفاق افتاد برپا کردند چرندياتي بيش نبود. نه تنها من بلکه هيچ کس نسبت به آنچه که ما در جنين انجام داديم ، احساس ناراحتي نکرده است.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}