افسانهی موجها
باد همهی روز را بر دریا وزیده بود و دریا در زیر آسان تیره به رنگ تیره درآمده بود. همهی روز را موجها بر ساحل و سنگهای ساحلی تاخته، و ریگها و سنگها را از آن کنده بودند. لیکن زیر ریگ باز هم ریگ بود و در پس هر
نویسنده: ا. و. دوفور
مترجم: اردشیر نیکپور
مترجم: اردشیر نیکپور
اسطورهای از تاهیتی
باد همهی روز را بر دریا وزیده بود و دریا در زیر آسان تیره به رنگ تیره درآمده بود. همهی روز را موجها بر ساحل و سنگهای ساحلی تاخته، و ریگها و سنگها را از آن کنده بودند. لیکن زیر ریگ باز هم ریگ بود و در پس هر سنگی سنگی دیگر و دریا خسته شده بود و از پای درآمده، با رفتن روز پس نشسته بود.اکنون دریا آرام و خاموش بود و در پرتو ستارگان میدرخشید. تنها در امتداد آبسنگها چند موج دیوانه روی مرجانها میپریدند، بدین آرزوی محال و امید بیهوده که خود را به ماه برسانند.
تاآروآی بزرگ، دریای لغزنده را چون آیینهای آرام و بیچینوشکن و بیجنبوجوش آفریده بود و دریا از این خاموشی و آرامش خسته و کسل شده بود. حوصلهاش سررفته بود، زیرا یخ و بیجان بودن خوشایند نیست. دریا بر آن شد که سفر کند و از مرزهای خویش بگذرد. پس آرام آرام بالا آمد تا سراسر جهان را به زیر خود بگیرد. او میدانست که اجازهی چنین کاری ندارد، چه نیمی از جهان از آن او بود و نیم دیگرش از آن سنگها و درختها و انسانها! دریا برای انجام دادن تصمیم پنهانی خویش شبهای بسیار تاریک و سیاه را برگزید و بیسروصدا درهها و کوهها و خانههای مردمان را فرو بلعید. میبایست خدایان از این کار او آگاه نشوند، از این روی با دقت و هوشیاری بسیار از جاهایی که در آنها مراسم مذهبی و قربانی انجام میگرفت، یعنی از جاهای «تابو»(1) دوری میجست.
او از هر سو گذشت و جزیرهای پدید آورد. مردمان سخت نگران و پریشان بودند، لیکن خدایان آنان را فراموش کرده بودند.
و دریا اندک اندک بر قلمرو خود میافزود و آن را پهناورتر میساخت.
«آرائی»(2) بر فراز تپهای که روی دهکدهاش خم شده بود، ایستاده بود و میدید که دریا هر شب، بیش از شب پیش به او نزدیکتر میشود. گفتی خدایان به خواب رفته بودند و او با خود میاندیشید که هر گاه مدتی بدین منوال بگذارد، به زودی نشانی از زندگی انسانی بر جهان باز نخواهد ماند. از این روی بر آن شد که از پیشرفت دریا در خشکی جلوگیری کند.
آرائی دریافته بود که دریا به دقت و هوشیاری بسیار از جاهای تابو دوری میگزیند. پس شبی به نزدیکترین پرستشگاه رفت. میدانست که با تجاوز به حریم تابو زندگی خود را به خطر میاندازد لیکن او بر آن بود که به هر بهایی باشد مانع از پیشرفت دریا شود.
آرائی سنگی از محراب برداشت. چنین مینمود که سنگ انگشتان او را میسوزاند. رفت و این سنگ را در غاری که تنها خود آن را میشناخت، پنهان کرد و به انتظار ایستاد؛ منتظر شد که شب دیگری فرا رسد.
شامگاهان آرائی رفت و آن سنگ را برداشت و به سوی دریا رفت. در نزدیکی دریا در پس تنهی درختی پنهان گشت و سنگ را زیر ریگها نهاد.
دیری برنیامد که دریا بالا آمد و بیسروصدا و خاموش به سوی خشکی پیش رفت تا مردمان را که در خواب بودند، غافلگیر کند. دریا بالا آمد و دامی را که در سر راهش نهاده بودند ندید و ناگهان روی سنگ مقدس افتاد. دیگر برای او دیر شده بود، خدا که به تدبیر آرائی از کار دریا آگاه گشته بود، با غریو تندر به تهدید او برخاست و از پیش رفتن بازش داشت!
از آن زمان تاکنون دریا و انسان همواره با هم در زدوخورد و جنگ و ستیزند. دریا آرزوی بسیار دارد که انسان را ببلعد لیکن هر بار که از جای خود میجنبد، امواج پر سروصدایی برمیانگیزد و انسان از این سروصدا چون آژیری سود میجوید. از آن پس انسان سدهایی در برابر دریا میسازد و همیشه دریا را به موقع پس مینشاند.
پینوشتها:
1. Tabu یا Taboo. لغتی است پلینزی به معنای ممنوع و حرام و مقدس. تابو از مظاهر توتمپرستی (Totemisme) است و توتمپرستی که آیین مردمان اولیه است مردمان را نسبت به بعضی از موجودات و اشیاء مقدس علاقهمند میکند. توتم نام بعضی از اشیا و موجودات است و همهی اعضای خانواده آن را مقدس میشمارند و غالباً یا از جانورانی مانند گاو و کانگورو و شاهین و طوطی است یا از گیاهان و اشیا چون دریا و چشمهساران. - م.
2. Arai.
دوفور، ا. و.؛ (1386)، داستانهای تاهیتی و دریاهای جنوب، ترجمهی اردشیر نیکپور، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}