علت تشرف شیعیان به محضر امام زمان(علیه السلام)

نويسنده: احمد قاضی زاهدی-آیت الله علی اکبر نهاوندی
مترجم: سيد جواد معلم
« سال268 هجری قمری به قصد حج از شهر و دیار خود خارج شدم و ضمناً قصد تشرف به مدینه منوره را داشتم؛ زیرا اثری از حضرت ولی عصر(ع) به دست آمده بود.
در بین راه مریض شدم و وقتی که از فید (منزلی که در نیمه راه کوفه و مکه) خارج شدم، میل زیادی به خوردن ماهی و خرما پیدا کردم.
تا آن که وارد مدینه شدم و برادران خود (شیعیان) را ملاقات کردم. ایشان مرا به ظهور آن حضرت در صاریا بشارت دادند.
لذا به صاریا رفتم. وقتی به آن جا رسیدم، کاخی را مشاهده کردم و دیدم تعدادی بز ماده، داخل قصر می گشتند.
در آن جا توقف کرده و منتظر فرج بودم، تا آن که نماز مغرب و عشاء را خواندم و مشغول دعا و تضرع و التماس برای زیارت حضرت بقیة الله (عج) بودم. ناگاه دیدم « بدر » خادم حضرت ولی عصر علیه السلام صدا می زند: ای عیسی بن مهدی جوهری داخل شو.
تا این صدا را شنیدم، تکبیر و تهلیل گویان با حمد و ثنای الهی به طرف قصر به راه افتادم. وقتی به حیاط قصر وارد شدم، دیدم سفره ای را پهن کرده اند.
خادم مرا بر آن سفره دعوت کرد و گفت: مولای من فرموده اند:
« آن چه را در حال مرض دوست داشتی (وقتی که از فید خارج شدی)، از این سفره بخور. »
این مطلب را که شنیدم با خود گفتم: این دلیل و برهان که مرا از چیزی که قبلاً در دلم گذشته، خبر بدهند، مرا کافی است؛ یعنی یقین می کنم که آن بزرگوار، امام زمان من هستند. بعد از آن با خود گفتم: چطور بخورم و حال آن که مولای خود را هنوز ندیده ام؟
ناگاه شنیدم که مولایم فرمودند: ای عیسی، از غذا بخور که مرا خواهی دید.
وقتی به سفره نگاه کردم، دیدم که در آن ماهی تازه پخته هست؛ به طوری که هنوز از جوش نیافتاده و خرمایی در یک طرف آن گذاشته اند. آن خرما شبیه به خرماهای خودمان بود. کنار خرما، شیر بود.
با خود فکر کردم که من مریض هستم. چطور می توانم از این ماهی و خرما و شیر بخورم؟
ناگاه مولایم صدا زدند:
آیا در آنچه گفته ایم شک می کنی؟ مگر تو بهتر از ما منافع و مضرات را می شناسی؟
وقتی این جمله حضرت را شنیدم، گریه و استغفار نمودم و از تمام آنچه که در سفره بود، خوردم. عجیب این که از هر چیز برمی داشتم، جای دستم را در آن نمی دیدم؛ یعنی گویا از آن، چیزی برنداشته ام.
آن غذا را از تمام آنچه در دنیا خورده بودم، لذیذ تر می دیدم. آن قدر خوردم که خجالت کشیدم، اما مولایم صدا زدند:
ای عیسی، حیا مکن و بخور؛ زیرا که این غذا از غذاهای بهشت است و دست مخلوقات به آن نرسیده است.
من هم خوردم و هر قدر می خوردم، سیر نمی شدم. عرض کردم: مولای من، دیگر مرا بس است.
فرمودند: به نزد من بیا.
با خود گفتم: با دست نشسته چطور به حضور ایشان مشرف شوم؟
فرمودند: ای عیسی می خواهی دست خود را از چه چیزی بشویی؟ این غذا که آلودگی ندارد.
دست خود را بوییدم؛ دیدم که از مشک و کافور، خوشبوتر است. به نزد آن بزرگوار رفتم. دیدم نوری ظاهر شد که چشمم خیره گردید و چنان هیبت حضرت مرا گرفت که تصور کردم هوش از سرم رفته است.
آن بزرگوار ملاطفت کردند و فرمودند:
« ای عیسی، گاهی برای شما امکان پیدا می شود که مرا زیارت نمایید؛ این به خاطر آن است که تکذیب کنندگانی می گویند امام شما کجا است؟ و در چه زمانی وجود دارد؟ و چه وقت متولد شده؟
چه کسی او را دیده و یا چه چیزی از طرف او به شما رسیده؟ او چه چیزهایی را به شما خبر داده و چه معجزاتی برایتان آورده؟ یعنی به خاطر این که آنها این سخنان را می گویند، ما خود را گاهی اوقات برای بعضی از شما ظاهر می کنیم؛ تا آن که از این سخنان، شکی به قلب شما راه پیدا نکند؛ والا حکم و تقدیر خدا بر آن است که تا زمان معلوم ( ظهور حضرت ) کسی ما را نبیند.
بعد از آن فرمودند:
والله، مردم، امیرالمؤمنین علیه السلام را ترک نمودند و با او جنگ کردند، و آن قدر به آن حضرت نیرنگ زدند تا او را کشتند.
با پدران من نیز چنین کردند و ایشان را تصدیق نکردند و آنان را ساحر و کاهن دانستند و مرتبط با اجنه گفتند؛ پس این امور درباره من تازگی ندارد.
سپس فرمودند:
ای عیسی، دوستان ما را به آنچه دیدی خبر بده و مبادا دشمنانمان را از این امور آگاه کنی. »
عرض کردم: مولا جان، دعا کنید خدا مرا بر دین خود ثابت بدارد.
فرمودند: اگر خدا تو را ثابت نمی داشت، مرا نمی دیدی، پس برو؛ چون با این دلیل و برهان که آن را ملاحظه کردی به رشد و هدایت رسیده ای.
بعد از فرمایش حضرت، در حالی که خدا را به خاطر این نعمت شکر می کردم، خارج شدم. »
منبع: شيفتگان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف-برکات حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه الشریف ( حکایات کتاب عبقری الحسان )