نویسنده: لویی ژان کالوه
مترجم: محمّد جعفر پوینده





 


می‌دانیم که آواشناسی با واج‏شناسی تفاوت دارد: آواشناسی به توصیف تلفظ واقعی آواهای زبان در گویندگان مختلف می‏پردازد و واج‏شناسی از این تلفظ‏ها ساختاری انتزاعی را بیرون می‏کشد که ترکیب و تشکیل آواهای زبان را ممکن می‏سازد. می‏توان این تمایز را به تقسیم دوگانه‏ی سوسور میان گفتار و زبان برگرداند: آواشناسی به گفتار و واج شناسی به زبان مربوط می‏شود. و همین جدایی میان عامل انتزاعی و انضمامی‏ این پیش بینی را ممکن می‏سازد که در کنار واج انتزاعی و تغییر ناپذیر، تظاهرهای آوایی آن بتوانند متغیرهایی را تشکیل دهند. در این حال باید دریابیم که‏ آیا این تظاهرها و کاربردهای متفاوت با متغیرهای اجتماعی تبیین پذیرند یا برعکس به یاری آنها می‏توان به ساختار گروه‏های اجتماعی پی برد.
ویلیام لباو نخستین کسی است که به نحوی قانع کننده درباره‏ی‏ این مسائل کار کرده و نحوه‏ی تلفظ دو نیم واکه را در اهالی جزیره‏ی‏ مارتاز وینیارد در سواحل اقیانوس اطلس در ایالت ماساچوست بررسی کرده است: تلفظ واکه‏ی‏ مرکب /ay/ در کلمه‏هایی مانند wine ،pride،white ، right یا wife و واکه‏ی‏ مرکب /aw/ در کلمه‏هایی مانند .doubt,out,house
پژوهش لباو نشان می‏دهد که در میان اهالی این جزیره، اولین عنصر این واکه‏ی مرکب، /a/، به «مرکزگرایی»، یعنی تلفظی نزدیک‏تر به /e/، تمایل دارد. سپس موضوع تبیین این ویژگی مطرح می‌شود: «چرا جزیره‏ی‏ مارتاز وینیارد به تاریخ زبان انگلیسی پشت کرده است.؟ به نظر من برای ارائه‏ی‏ پاسخی خاصی به‏ این پرسش می‏توان در پرتو نیروهای اجتماعی‏ای که بر حیات این جزیره بیشترین تأثیر را می‏گذارند، نحوه‏ی شکل گیری این تغییر آوایی را به تفصیل بررسی کرد.» (1) لباو آنگاه به جست و جوی همبستگی میان این ویژگی زبانی («مرکزگرایی» دو واکه‏ی‏ مرکب) و ویژگی‎‏های جامعه شناختی: تقسیم مرکزگرایی بر اساس توزیع جغرافیایی (جزیره‏ی علیا، جزیره‏ی سفلا)، تقسیم بر اساس گروه‏های اجتماعی (ماهی‏گیران، زارعان، و غیره)، و بر اساس قومیت‏های آغازین (انگلیسی، پرتغالی، سرخ پوست) برمی‏آید. اما توضیح خود را در جای دیگری می‏یابد.
او در آغاز دشواری‏های جزیره نشین‏ها را درماندن در آنجا خاطرنشان می‏کند. در زمانی که‏ این پژوهش صورت می‌گرفت، در تمام طول سال در جزیره 5563 نفر ساکن بودند، و در ماه‏های ژوئن و ژوئیه نیز 42000 نفر از گردش‏گران تابستانی به آنان اضافه می‌شدند، اما این هجوم گردشگران برای تأمین کار برای ساکنان جزیره کافی نیست و میزان بیکاری در آنجا دو برابر بقیه‏ی‏ کشور است. در برابر این دشواریها عده‏ای‏ می‏خواهند آنجا را ترک کنند و به اروپا بروند و دیگران برعکس خواستار حمایت از جزیره‏شان هستند. لباو به یاری بررسی موقعیت اجتماعی جزیره طرح نهایی خود را عرضه می‌کند: نخست برخوردهای گویندگان را بر سه دسته‏ی‏ مثبت (کسانی که می‏خواهند در جزیره باقی بمانند)، خنثی (کسانی که هیچ نظری بیان نمی‏کنند)، و منفی (کسانی که خواستار ترک آنجا هستند) تقسیم می‏کند؛ سپس با توجه به‏ این برخوردهای سه گانه نشان می‏دهد که برخورد مثبت افراد هر چه بیشتر باشد، گرایش بیشتری به مرکزی ساختن واکه‌های مرکب مورد بحث دارند. به عبارت دیگر در مورد واکه‌های مرکب با نوعی تقسیم اجتماعی روبه رو هستیم: کسانی که خواستار ماندن در جزیره هستند، تلفظ «جزیره‏ای‏» را انتخاب می‏کنند، و آنانی که می‏خواهند عزیمت کنند، تلفظ «قاره‏ای‏» را بر می‌گزینند.
این پژوهش، به رغم نتایج محدودش، به ویژه از حیث روش شناسی اهمیت دارد. از روش لباو موارد زیر را باید حفظ کرد:
- اندیشه‏ی‏ جست و جوی یک یا چند متغیر رایج، که به ویژه در ساختار زبانی پدیدار می‏شوند، متغیرهایی که تقسیم آنها باید بر اساس قشربندی دقیقی صورت گیرد: «به عبارت دیگر پژوهش‏های مقدماتی باید در این مورد نوعی تقسیم نامتقارن را در میان طبقات سنی گوناگون، یا در میان دیگر گروه‌هایی که طبقه بندی بیشتری یافته‏اند‏، نشان دهد»؛ (2)
- تدوین روش شناسی‏ای برای ارزیابی این متغیرها در متن‏های سخنان گویندگان؛
- جست و جوی پیوستگی میان این تقسیم ویژگی‎های زبانی و تقسیم ویژگی‏های جامعه شناختی.
در عرصه‏ی‏ نظری نیز باید خاطر نشان کرد که شیوه‏ی‏ مبتنی بر کار در مورد متغیرهای آوایی، اصول اساسی زبان شناسی ساختاری را به پرسش نمی‏گیرد، اما در مقابل، نتایج و امکان پیش بینی قانونمندی گوناگونی زبانی بر پایه‏ی‏ تعریف و تعیین اجتماعی گویندگان، در حکم به پرسش گرفتن این زبان شناسی است. این امر که لباو در آن دوران به چنین نکته‏ای‏ پی نبرده از اهمیت این انقلاب کوچک هیچ کم نمی‏کند.
او سپس در پژوهشی دیگر به تحلیل «قشربندی /r/ در مغازه‏های بزرگ نیویورک» می‏پردازد، و به طور همزمان روش شناسی خود و نظریه‏اش را درباره‏ی‏ مناسبات میان قشربندی‏های زبانی و قشربندی‏های اجتماعی دقیق‏تر می‏کند.(3)
لباو در این پژوهش تلفظ یا عدم تلفظ /r/ پس از واکه را در کلمه‏هایی مانند car، fourth, four, card بررسی می‏کند و فرضیه عام زیر را مبنا قرار می‏دهد: «اگر دو خرده گروه از گویندگان نیویورکی به ترتیب خاصی در سلسله مراتب قشربندی اجتماعی جای گیرند، این ترتیب به همین صورت در تفاوتشان در مورد کاربرد /r/ ظاهر می‏شود.» (4) لباو در وهله‏ی‏ اول برای اثبات این فرضیه به مشاهده‏ی‏ رفتار زبانی کارکنان سه مغازه‏ی‏ بزرگ در نیویورک می‏پردازد.
این بخش آغازین تحقیق بر پایه‏ی روشی بسیار آسان صورت می‏گیرد: از کارکنان پرسیده می‏شود که فلان قفسه در کجا قرار دارد، یا آنجا طبقه‏ی‏ چندم است؛ هدف از این پرسش آن است که پاسخی به دست آید که صورت آوایی مورد بررسی در آن ظاهر گردد: fourth floor («طبقه‏ی‏ چهارم»)؛ بدین ترتیب معلوم می‏شود که ‏آیا /r/ در fourth و floor تلفظ شده یا نشده است. سه مغازه‏ای‏ که پژوهش در آنها صورت گرفته است، از لحاظ موقعیت جغرافیایی، قیمت کالاها، و روزهایی که به تبلیغات می‌پردازند، تفاوت‌های آشکاری داشته و به همین سبب در سه دسته طبقه بندی شده‏اند‏:
saks Fifth Avenue - «سطح بالا»:
- «سطح متوسط»: Macy’s
- «سطح پایین»: S. klein
در مورد درصد‏های متفاوت تظاهر /r/، اگر این واج تلفظ شده باشد، با نشان r-1، اگر تلفظ نشده، یا با طولانی کردن مصوت پیشین همراه باشد، با نشان r-o و اگر نتایج تردیدپذیر باشند، با نشان d مشخص شده است. تلفیق این از داده‏ها (تلفظ /r/، نوع مغازه) در نمودار ستونی زیر آمده است:
این نمودار نشان می‏دهد که «در مجموع، 62% از کارکنان Saks، 51% از کارکنان Macy'S و 20% از کارکنان Klein، (r1) را به تمامی ‏یا تا حدی به کار برده‏اند‏ (...) همان گونه که در فرضیه‏ی‏ پیش گفته پیش بینی شده بود، تفاوت در کاربرد (r1)، این سه گروه را در نظمی‏ مشابه با نظم زاده‏ی عوامل برون زبانی ردیف می‏کند».(5)
لباو در یک پژوهش دیگر، (6) آزمون‌هایی را برای اندازه گیری ارزش گذاری اجتماعی گونه‏های معین به کار می‏برد. این پژوهش مبتنی است بر تحلیل واکنش‏های ذهنی افراد نسبت به زبان؛ در جریان آن از 200 شاهد خواسته می‏شود که به «جمله‏های دوگانه‏ی کاذب)، یعنی جمله‏هایی که گوینده‏ی‏ واحدی آنها را به نحو متفاوتی (به عنوان مثال با r یا بی r) تلفظ کرده است. گوش بدهند. البته به آنان گفته نمی‏شود که جمله‏ها را فرد واحدی بیان می‏کند. سپس از شاهدان خواسته می‏شود که درست مثل کارفرماهایی که داوطلبان کار را ارزیابی می‏کنند، گویندگان را بر اساس جدول صلاحیت‌های حرفه‌ای دسته بندی کنند. نتایج این پژوهش را می‏توان در یک جمله خلاصه کرد: 100% از پاسخ‏گویانی که بین 20 تا 39 سال داشته‏اند‏، نسبت به تلفظ 1-r واکنش مثبت نشان می‏دهند و آن را نشانه اعتبار می‌دانند. اما جالب ترین نکته آن است که‏ این ارزش گذاری مثبت مستقل از نحوه‏ی تلفظ واقعی خود پاسخگویان است: آنان کاربرد 1-r را نشانه اعتبار می‏دانند، حتی اگر خودشان آن را تلفظ نکنند. لباو با توجه به همین نکته نتیجه می‏گیرد که: «نادرست است که جامعه‏ی‏ زبانی را مجموعه‏ای‏ از گویندگانی بدانیم که صورت‏‎های یکسانی را به کار می‌برند. بهتر است آن را به مثابه‏ی‏ گروهی تعریف کنیم که در مورد زبان هنجارهای مشترکی دارند». (7)
توضیح ما درباره‏ی‏ مثال‏های متغیرهای آوایی به درازا کشید، اما این مسئله به دیگر عرصه‌های زبان، به واژگان و نحو نیز مربوط می‏شود. در واقع بخش اعظم مطالعات زبان شناسی تغییرگرا از آن جهت بر آواهای زبان متمرکز شده که در این عرصه تغییرات آشکارترند و توصیف و ارزیابی کمی ‏آنها آسان‏تر است، ولی در هر حال واژگان یا نحو نیز همان پدیده‏ها را به ما نشان می‏دهند.
متغیرهای واژگانی یا نحوی غالباً به تغییر در زبان بستگی دارند. به عنوان مثال در زبان فرانسوی می‏توان از دو مورد یاد کرد: نشانه‏ی‏ نفی و ماضی مطلق. مسلم است که گویندگان فرانسوی در موقعیت‌های رسمی‏ و جدی، یعنی وقتی مراقب نحوه‏ی‏ گفتار خود هستند، به کاربرد نفی ناپیوسته‏ی ne...pas گرایش دارند، و هنگامی‏ هم که عادی و به دور از مراقبت حرف می‏زنند، بیشتر نشانه‏ی‏ نفی Pas را به تنهایی به کار می‏برند (هر چند ممکن است این کار آگاهانه نباشد). این دو صورت را می‏توان نشان دهنده‏ی‏ دو سبک دانست که می‏توانیم آنها را به اختصار یه «رسمی» و «آزاد» تعریف کئیم، به همین ترتیب کاربرد ماضی مطلق (La marqise sortit a cinq heures) نشان دهنده‏ی‏ سبکی پر تکلف و حتی صرفاً نوشتاری است، و ما بیشتر ماضی نقلی را به طور خود انگیخته به کار می‏بریم. اما این گونه‏های همزمانی در واقع به تاریخ سپرده می‏شوند: احتمال دارد که ne در علامت نفی زبان فرانسوی حذف شود، همانگونه که ماضی مطلق عملاً در زبان شفاهی کنار گذاشته شده است.

در اینجا بهتر است به ویلیام لباو باز گردیم. پیشتر دیدیم که در دو پژوهش او درباره‏ی‏ نیویورک، در مقایسه با بررسی مربوط به جزیره‏ی‏ مارتاز وینیارد، تحول آشکاری دیده می‏شود، اما به ویژه در کار او در مورد محله‏ی ‏هارلم است که پیشرفت نمایانی به چشم می‏خورد. تحقیق او درباره‏ی‏ گفتار جوانان سیاه محله‏ی‏‏ هارلم مسئله‌ای کاملاً عملی را مبنا قرار می‏دهد: بررسی علل ناکامی‏ تحصیلی و به ویژه دشواری‏های این جوانان در یادگیری خواندن متون.
برنستاین در بررسی این مسئله از رمزگان گسترده یاد کرده و نتیجه گرفته است که فرزندان محیط‌های مرفه بر هر دو رمزگان تسلط دارند، اما فرزندان محیط‌های محروم فقط اولی را بلد هستند. به عبارت دیگر او این مسئله را به مثابه‏ی کمبودهای زبانی بررسی کرده که با کمبودهای اجتماعی و به ویژه خانوادگی تبیین‏پذیر هستند.
لباو در پژوهشی خود در مورد فرزندان «زاغه نشین‏های شهری» کار می‏کند و مشخص می‌سازد که «جمعیت مورد نظر ما از اعضای تمام عیار فرهنگ کوچه تشکیل می‏شود که نظام آموزشی آنان را طرد کرده است»؛ (8) و بدین ترتیب به ارزیابی چیزی می‏رسد که آن را «زبان محلی سیاهان آمریکایی» می‌نامد، زبانی که قوانین خاص خود را دارد و از چنان شکل‏های متعدد «غیر معیاری» بهره‏‎مند است که نمی‌توان آنها را به مثابه‏ی هنجارگریزی یا شکل‏های جدا شده از زبان اصلی توصیف کرد. سپس به ‏این نتیجه می‏رسد که دشواری‌های جوانان سیاه پوست در یادگیری انگلیسی حاصل ستیزه‏های دو مجموعه هستند: «زبان محلی» آنان و انگلیسی معیار در واقع او به دو زبان معتقد نیست، بلکه از «یک خرده نظام مجزا در درون دستور زبان عام انگلیسی» (9) یا «یک نظام مجزای کاملاً پیوسته به انگلیسی معیار» نام می‏برد که «با این همه با برخی تفاوت‏های پایدار و منظم از لهجه‌های سفید پوستان که آن را احاطه کرده‏اند‏ جدا می‏شود.»(10)
لباو در مورد علل ناکامی ‏تحصیلی که هدف پژوهش او است نتیجه می‌گیرد که: «مسئول اصلی ناکامی‏ در یادگیری خواندن انگلیسی، ستیزه‏ی فرهنگی است. محیط و ارزش‌های آموزشی بی‏تردید بر پسرهایی که فرهنگ کوچه در آنها سخت ریشه دوانده است هیچ تأثیری ندارند. در مقابل، شاگردانی که خواندن را یاد می‏گیرند غالباً پسرهایی‏اند که در فرهنگ کوچه جای نمی‏گیرند، زیرا یا این فرهنگ را طرد می‏کنند یا طرد شده آن هستند.» (11)
البته در این متن لباو جنبه‌های ایده‏ئولوژیکی بسیاری وجود دارند که درخور انتقادند. به عنوان مثال او، بی تردید برای ایستادن در نقطه‏ی‏ مقابل برنستاین و به ویژه بعضی از نویسندگان آمریکایی که از نظریات برنستاین استفاده‏ی تقریباً نژادپرستانه کرده‏اند‏، می‏کوشد نشان دهد که به رغم پیشداوری‌های موجود، گفتار جوانان سیاه‌پوست کم تر از گفتار اعضای طبقه‏ی‏ مرفه ساختارمند یا منطقی نیست. به همین سبب هنگامی ‏که لباو در پی مقایسه‏ی سخن نوجوان پانزده ساله‏ای‏ به نام لاری‏ها که عضو گروه کهرباهای سیاه است، با سخن یک سیاه پوست دانشگاه رفته به نام چارلز م. نتیجه می‌گیرد که دومی‏ بسیار کمتر از اولی حرفی برای گفتن دارد اما حرف خود را در پس نوعی «پرگویی» گیرا می‏پوشاند، نشان می‌دهد که قربانی همزمان یک پدیده‏ی‏ ساختگی و ایده‏ئولوژی خود است. در واقع کاملاً امکان دارد که گوینده‏ی x...، که صورت زبانی فاخر و نابی دارد، کم هوش‏تر از گوینده‏ی y ... باشد که به صورت زبانی کم ارزشی سخن می‏گوید و نیز کمتر از او حرفی برای گفتن داشته باشد. اما این به هیچ وجه به معنای آن نیست که صورت زبانی y.. برای بیان اندیشه‏ها مناسب‏تر از صورت زبانی x.. است. لباو در اینجا صورت و محتوای سخن را با هم در می‌آمیزد و به همان دامی‏ می‏افتد که خودش، با در پیش گرفتن دیدگاهی به کلی متضاد با دیدگاهی که خواستار نقد آن بوده، گسترده است. او در نگارش مطلب زیر نیز به کلی قربانی ایده‏ئولوژی خود است: «اعضای طبقه‏ی کارگر از جنبه‏های بسیاری به صورت گوینده‏هایی از اعضای طبقه‏ی متوسط پدیدار می‏گردند که اهل بیهوده گویی و پیچیده گویی هستند و در انبوهی از جزئیات بی‏اهمیت غرقه می‏شوند.» (12)
در مقابل، پیامدهای نظری کار او برای ما اهمیت بسیار دارند. در واقع در پژوهش‏های مختلف او، که پیش از این شرح دادیم، شاهد دگرگونیهای روش شناختی مهمی‏ هستیم:
- در حالی که در پژوهش‌های پیشین به مشاهده‏ی‏ مستقیم تولیدهای زبانی می‏پرداخته، به عنوان مثال به مغازه‏های بزرگ می‏رفته تا گفتار کارکنانشان را ضبط کند، در اینجا مشاهده گران برخاسته از محیط مورد بررسی را به کار می‏گیرد و همین امر او را قادر می‏سازد تا مشکلی را دور بزند که پیشتر آن را «تناقض فرد مشاهده‏گر» نامیده بوده است.
- در حالی که در پژوهش‌های پیشین روی نمونه گیری‏های جمعیتی فراهم شده بر اساس معیارهای جامعه شناختی کار می‏کرده، در اینجا به بررسی زبان گروه‏های جوانان ‏هارلم (مانند گروه کهرباهای سیاه، مارهای کبرا، مرغ‏های طوفان) به مثابه‏ی یک کل می‏پردازد.
- در حالی که در پژوهش‏های پیشین فقط روی متغیرهای زبانی - اجتماعی (مانند این یا آن تلفظ یک واکه‏ی مرکب، فقدان یا حضور /r/ پس از مصوت‏ها) کار می‏کرده، از این پس دستور زبان گروهی را موضوع تحقیق قرار می‏دهد که به زبان محلی خاص خود سخن می‌گوید.
- در حالی که در پژوهش‏های پیشین به نظر می‏رسیده که در چارچوب زبان شناسی ساختاری (و به طور خاص تر، واج شناسی مکتب پراگ) قرار گرفته، اکنون گویی از خلال توصیفات طرح‏وار خود در چارچوب دستور زایشی جای می‏گیرد.
- و سرانجام در حالی که در پژوهش‌های پیشین همواره در جست و جوی مقایسه‏ی معنادار میان متغیرهای زبانی - اجتماعی و عامل‏های اجتماعی بوده، اکنون روی گروه‌هایی کار می‏کند که می‏توان آنها را یک دست دانست: یک گروه سنی واحد، یک موقعیت اجتماعی واحد...
اما با این همه جای چند پرسش باقی است. این که در واقع مبنای کار او گروهی تصادفی و نامعلوم (مانند جمعیت بررسی شده در جزیره‏ی مارتاز وینیارد) باشد، یا گروهی معین و پیش ساخته (مانند گروه مارهای کبرا در‏ هارلم)، از لحاظ نظری تغییر چندانی در پیوندی که میان زبان و جامعه برقرار می‏سازد ایجاد نمی‏کند. در مورد اوّل او از راه زبان وارد می‏شود، و ساختار جامعه را بر اساس گونه‏های زبانی تعیین می‌کند، و در مورد دوم از راه گروه وارد می‏شود و ساختار یک زبان (یک «زبان محلی») را بر اساس این گروه تعیین می‌کند، اما در هر دو مورد یک نارسایی نظری باقی می‏ماند: لباو این یا آن مدخل را بر خلاف گفته‏ی پیر انکروه از آن رو برنمی‏گزیند که در دیدگاه‌هایش تحول نظری عمیقی روی داده است، (13) بلکه گزینش او بدان سبب صورت می‏گیرد که زمینه‏ی تحقیقش و اوضاع عینی و واقعی گویندگان وی را بدان سمت می‌کشاند، در یک کلام به سبب آن که‏ این گزینش با پژوهش او جور درمی‏آید و کارش را آسان می‏کند. وانگهی در این مورد به هیچ وجه حق نداریم بر او خرده بگیریم. فقط باید خاطرنشان کنیم که در این گزینش‏ها مسأله‏ی رابطه میان متغیرهای زبانی و متغیرهای اجتماعی هنوز به طور عام حل نشده‏اند‏: راه حل‏های پیشنهادی لباو به زمینه‏ها و موقعیت‏های خاص مربوط می‏شوند و چه بسا بتوان آنها را موردی نامید.

وجود متغیرهای زبان بستگی به‏ این دارد که با دو صورت متفاوت زبانی «چیزی واحد» را بیان کنیم، یعنی هنگامی‏ که دو دال، بر یک مدلول دلالت کنند و تفاوت‏های آنها، نقشی دیگر، نقشی سبکی یا اجتماعی داشته باشند. به عنوان مثال گفتن کلمه‏های توالت، مستراح، آبریزگاه، دبلیو- سی، یا دستشویی بی‏تردید نشان دهنده‏ی‏ نوعی متغیر زبانی است، اما مسئله‏ این است که‏ این صورت‏های مختلف با چه نقش یا کارکردی همراهی دارند. و شروع دشواریها از همین جا است...
در واقع می‏توان گفت که کاربرد این کلمه‏های متفاوت بر اساس مقیاس طبقات سنی تقسیم می‏شود. احتمالاً جوانان بیشتر توالت، پدر و مادرها دستشویی و پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها مستراح می‏گویند، همچنین می‏توان تصور کرد که‏ این کلمه‏ها بر اساس جنسیت گویندگان نیز تقسیم می‏شوند؛ مردان بیشتر مستراح و آبریزگاه را به کار می‌برند و زنان دست شویی و توالت را. به علاوه می‏توان تصور کرد که آنها بر اساس رده و سطح اجتماعی نیز تقسیم می‏شوند: طبقات مرفه بیشتر دبلیو - سی و توالت، و طبقات محروم مستراح و دستشویی می‏گویند. بدین ترتیب با کاربردی معین و مقید روبه رو هستیم و گفتن این یا آن واژه نشان می‏دهد که گوینده در این یا آن رده‏ی اجتماعی (زن، جوان، طبقه‏ی‏ مرفه و غیره) قرار دارد. توصیف زبانی - اجتماعی دقیقاً مبتنی است بر جست و جوی این نوع پیوستگی میان گونه‏های زبانی و رده‏های اجتماعی از راه گزینش‏های منظم تلفیقی و تفسیر تلفیق‏های مهم و معنادار. اما همچنین در محیط اجتماعی معینی که آدم‏ها معمولاً کلمه‏های دبلیو- سی و توالت را به کار می‌برند و از دیگران نیز کاربرد همان‏ها را انتظار دارند، ممکن است گوینده‏ای‏ صرفاً با هدف تو ذوق زدن، زیر پا گذاشتن هنجارها، طغیانگری و... کلمه‏ی مستراح را به کار برد. در یک مورد، کاربرد این یا آن صورت زبانی نا آگاهانه و انتخاب نشده است، اما درباره‏ی رده‏ی‏ اجتماعی گوینده اطلاعاتی به ما می‏دهد؛ در مورد دیگر، این کاربرد آگاهانه و ارادی است و درباره‏ی‏ رفتار گوینده‏ای‏ که زبان را با هدف معینی به کار می‌گیرد، اطلاعاتی در اختیار ما می‏گذارد.
بنابراین از یک سو مجموعه‏ای‏ از متغیرهای زبانی را داریم، یعنی تمام آن‏هایی که در پرتو تحلیل زبان شناختی روشن می‏شوند، و از سوی دیگر مجموعه‏ای‏ از متغیرهای اجتماعی را، یعنی تمام آنهایی که به یاری نظریه‏ای‏ جامعه شناختی مشخص می‏گردند. البته هر یک از این مجموعه‏ها حاصل یک نظریه است، در مورد اول نظریه‏ای زبان شناختی، و در مورد دوم نظریه‏ای جامعه شناختی مطرح است و تعداد نظریه‏ها مسئله را پیچیده می‏کند. اما فرض کنیم که‏ این مانع برطرف شده است و برای یک موقعیت معین ما هم توصیف تمام متغیرهای زبانی را داریم و هم فهرست تمام متغیرهای اجتماعی را. آنگاه باید این مسئله را روشن کنیم که میان این دو مجموعه چه مناسباتی وجود دارد.
ساده‌ترین نمونه بی تردید موردی است که در آن به یاری عنصری از مجموعه‏ی اول (مانند کاربرد این یا آن گونه آوایی) می‏توانیم جایگاه گوینده‏ی آن را در مجموعه‏ی‏ دوم مشخص سازیم. به عنوان مثال در جزیره‏ی‏ مارتاز وینیارد، با توجه به فرایند مرکزگرایی واکه‌های مرکب می‏توانستیم پی ببریم که گوینده برخوردی مثبت به جزیره دارد. اما در این حال باید پرسید که‏ آیا چنین استلزامی ‏متقابل است؟ آیا تمام گویندگانی که برخوردی مثبت به جزیره دارند، واکه‌های مرکب را میانی می‏کنند؟ آیا در صورتی که با تحلیل این موضوع به پاسخی مثبت برسیم، می‏توان نتیجه گرفت که میان مجموعه‏ی متغیرهای زبانی و مجموعه‏ی‏ اجتماعی رابطه‏ی‏ دو سویه وجود دارد؟ در تحلیل نهایی، پس از گذراندن فهرست‏های متغیرهای زبانی از صافی فهرست متغیرهای اجتماعی و برعکس، شاید بتوانیم به‏ای‏ن نتیجه برسیم که در آنجا دو مجموعه داریم که با رشته‌ای از پیوندهای دو سویه میان یکایک عوامل شان به هم پیوسته‏اند‏.
در اینجا از جنبه‏ی نسبتاً مکانیستی این نگرش صرف نظر می‏کنیم، زیرا مسئله اصلی چیز دیگری است و به ‏این برمی‏گردد که دریابیم در این رهیافت چه کاری انجام می‏دهیم. آیا تحلیلی از زبان را مبنا قرار می‏دهیم که درباره‏ی‏ جامعه چیزی به ما می‏گوید؟ آیا تحلیلی از جامعه را مبنا قرار می‏دهیم که درک زبان را برای ما ممکن می‏سازد؟ آیا می‏توان این دو عامل را در تحلیلی واحد در نظر گرفت؟ به عبارت دیگر آیا می‏توان همان برنامه‏ای‏ را تحقق بخشید که پیر بوردیو به ترتیب زیر بیان کرده است؟: «جامعه شناسی ساختاری زبان که با الهام از آموزش‌های سوسور، اما بر ضد دیدگاه انتزاعی او، شکل گرفته است باید نکته‏ی‏ زیر را موضوع خود قرار دهد: رابطه‏ای‏ که نظام‏های ساختارمند تفاوت‏های زبانی معتبر به لحاظ جامعه شناختی و نظام‌های ساختارمند تفاوت‌های اجتماعی را به هم پیوند می‏دهد.» (14)

پاسخگویی به ‏این پرسش‏ها را در واقع پیر بوردیوی جامعه شناس آغاز کرده است. او در آغاز این نکته را مطرح می‏سازد که زبان شناسی پس از سوسور بر پایه‏ی‏ سرکوب و پس زدن خصلت اجتماعی زبان بنا شده است و «زبان شناسان گزینشی جز این ندارند که یا در زبان به جست و جوی نومیدانه‏ی چیزی برآیند که در مناسبات اجتماعی جای دارد - همان مناسباتی که زبان در دل آنها کار می‏کند تا یا بی آن که بدانند به جامعه شناسی بپردازند». (15) اما سخن فقط پیام نیست، بلکه محصول نیز هست. نوشته‏ی‏ پشت جلد کتاب بوردیو که به قلم خود او است از آن جهت اهمیت دارد که برخی از استعاره‏های اقتصادی را پشت سر هم ردیف کرده است: «سخن فقط پیامی‏ نیست که باید دریافته و خوانده شود، بلکه محصولی نیز هست که آن را برای ارزیابی به دیگران عرضه می‌کنیم و ارزشش با توجه به رابطه‏اش با دیگر محصولات کمیاب‏تر یا رایج‏تر تعیین می‌شود. دامنه‏ی تأثیر بازار زبانی (...) تا عادی‏ترین مبادلات زندگی روزمره را نیز دربرمی‏گیرد (...).زبان به مثابه‏ی ابزار ارتباط، نشانه‏ی‏ بیرونی ثروت نیز هست...» (16) (تأکیدها از لویی کالوه است). به نظر بوردیو زبان شناسی گرایش بدان دارد که موضوعی پیش ساخته - یعنی زبان [عام و انتزاعی] - را به عرصه‏ی نظریه درآورد، بی آن که به تاریخ اجتماعی سازنده‏ی همین زبان آگاهی و اعتنایی داشته باشد. اما این موضوع پیش ساخته در واقع با تعریفی رسمی، با تعریف زبان دولت که آفریده‏ی‏ واحدی سیاسی است، انطباق دارد: «زبان رسمی‏ از دولت جدایی ناپذیر است و این پیوند ناگسستنی هم در تکوین این زبان دیده می‏شود و هم در کاربردهای اجتماعی‏اش.» در واقع برای آن که از میان زبان‏های مختلف، یک زبان به عنوان زبان رسمی‏ و مشروع تحمیل شود باید بازار زبانی به هم پیوسته و واحدی وجود داشته باشد که در آن ارزش دیگر زبان‏ها و گویش‏های مختلف (اجتماعی یا منطقه‏ای‏)، در قیاس با زبان مسلط سنجیده می‏شود.
همه‏ی‏ این امور بوردیو را به پر رنگ کردن هر چه بیشتر استعاره‌های اقتصادی می‏کشاند: «مبادله‏ی‏ زبانی مبادله‏ای‏ اقتصادی نیز هست که نوعی تناسب قوای نمادین را میان تولید کننده‏ی دارای سرمایه‏ی‏ زبانی و مصرف کننده (یا بازار) برقرار می‏سازد و می‏تواند نوعی سود مادی یا نمادین را فراهم آورد.» (18) این گفته در نظر بوردیو بدین معنا است که سخن‏ها، علاوه بر انتقال معنا، نشانه‏های ثروت و قدرت نیز هستند؛ آنها بیان شده‏اند‏ تا با استقبال و اطاعت روبه رو گردند؛ و ساختار اجتماعی نیز در سخن حضور دارد.
به همین سبب ممکن است راهکارهای متفاوتی طرح شوند، و هر چه گوینده‏ای‏ «سرمایه‏ی زبانی» بیشتری داشته باشد (سرمایه‏ای‏ که اساساً نمادین است، به ‏این معنا که جمع می‏تواند قدرت آن را به رسمیت بشناسد)، در بازار آزادتر فعالیت می‏کند و به عنوان مثال شگردی را به کار می‏برد که بوردیو آن را «راهکارهای تمکین ) می‏نامد (کاربرد عباراتی مانند بین خودمان بماند»، «همان طور که شما می‌گویید»)، راهکارهایی که به اعمال نفوذ و سلطه جویی مربوط می‏شوند.
البته اولین بار نیست که شبکه‏ی‏ مفاهیم اقتصادی در تحلیل زبان شناختی به کار برده می‌شود. به ویژه فروکوروسی - لندی در اثری با عنوان برانگیزاننده‏ی‏ زبان به مثابه‏ی زبان و به مثابه‏ی بازار، این اندیشه را مبنا قرار می‏دهد که سوسور فاقد نظریه‏ای‏ درباره‏ی‏ کار زبانی است، و بر آن می‌شود تا با الهام از مارکس این نظریه را برای او فراهم آورد. عزیمت‌گاه وی آن است که ارزش سوسور را باید در پرتو تمایز مارکسیستی میان ارزش مصرف و ارزش مبادله مورد بازبینی قرار داد؛ اما نظریه‏ی‏ خود او به دور باطل می‏ماند: نشانه‏ها محصولات کار زبانی هستند؛ زبان ابزار مبادله‏ی عام است، همانگونه که پول در نظر مارکس معادل عام بوده است؛ زبان سرمایه‏ی ثابت کار زبانی است که سرمایه‏ی متغیرش نیروی کار گویندگان است و پیام‏ها در حکم واحدهای ارزش مصرف و ارزش مبادله هستند. او در پی این نکات می‏نویسد که «جامعه‏ی‏ زبانی به مثابه‏ی بازاری گسترده جلوه‏گر می‏شود که در آن واژگان، تعبیرات و پیام‏ها همانند کالاها در گردش هستند»؛ (19) این عبارت یادآور عبارت‏هایی است که بعدها بوردیو به کار می‏برد.
اما تمام بنای نظری روسی - لندی در اساس قیاسی است و تحلیل مارکسیستی اقتصاد را در مورد زبان و ارتباطات به کار می‏بندد، حال آن که بوردیو، شاید با این امتیاز که زبان شناس نیست، نظرگاهی دیگر را مبنا قرار می‏دهد: ژرف اندیشی درباره‏ی تأثیرات اجتماعی سخن‏ها؛ و همین امر نگرش او را بسیار گیراتر می‏سازد.
اما با وجودی که بوردیو در مقام جامعه شناس به میدان می‏آید، تعریف خود را از جامعه، که به صورت موضوعی پیش ساخته جلوه می‌کند، به زبان شناسان ارائه نمی‏دهد. (او آن‏ها را سرزنش می‏کند چرا زبان را همانند موضوعی پیش ساخته در نظر می‏گیرند.) در واقع گویی همه چیز گواه آن است که بازارزبانی بوردیو در نظر او با مرزهای دولت مشخص و محدود می‌گردد که در درون آنها اعمال زبانی با اعمال مشروع مقایسه می‏شوند، یا به عبارت دیگر بازار زبانی را وجود یک زبان مشروع، یعنی زبان مسلط، مشخص و محدود می‏کند. اما از یک سو دامنه‏ی‏ مشروعیت هر زبانی به مرزهای دولتی محدود نمی‏شود (در این مورد می‏توان از وضعیت زبان فرانسوی در فرانسه، سوییس، بلژیک... یاد کرد)، و به ویژه از سوی دیگر جامعه فقط با استناد به زبان مشروع قشربندی نشده، بلکه در بسیاری از موارد] چند زبانه نیز هست و اگر بازار زبانی وجود داشته باشد، به ناگزیر باید جمعی باشد؛ این نکته مسئله‏ی‏ تعریف قلمرو یا جامعه‏ی‏ زبانی را طرح می‏کند.

در آغاز این مقاله متغیرهای جغرافیایی (کاربرد کلمه‏های متفاوتی برای یک چیز واحد در مناطق مختلف، به عنوان مثال: ,Sirpillie 're و panosse' Since) و متغیرهای اجتماعی را از هم متمایز ساختیم. ولی این تمایز شکننده است، زیرا برخوردها و احساس‏های زبانی باعث می‏شوند که ویژگی‌های منطقه‏ای‏ را بتوان ویژگی‏های اجتماعی در نظر گرفت. این امور در چارچوب بازار زبانی بوردیو به طور ناقص جای می‌گیرند. به عنوان مثال فعالیتی ساده و روزمره را در نظر می‌گیریم: زیر و رو کردن سالاد با قاشق و چنگال خاصی که برای زدن سس به سالاد ساخته شده است. در فرانسه برای این کار چند فعل مختلف به کار می‌رود که هر یک به منطقه‏ی‏ خاصی تعلق دارد ,remuer, brasser)
(tourner, fatiguer, touiller, me 'langer، برای زیر و رو کردن سالاد در پاریس فعل‏های retourner یا remuer، در جنوب شرقی فرانسه فعل‏های fatiguer یا tourner، در شمال فعل me'langer و در سن تونی brasser را به کار می‌برند. (20) و اگر گوینده‏ی فرانسوی زبانی که از مارسی آمده است برای زیر و رو کردن سالاد فعل fatiguer را به کار برد، گفته‏ی‏ او ممکن است نشان خاستگاه جغرافیایی‏اش به حساب آید. اما جمله‏ی‏ پیشین می‏تواند دو معنا داشته باشد: گوینده می‏تواند ناخواسته و نا آگاهانه زادگاه خود را نشان دهد و نیز می‏تواند آگاهانه و عامدانه در برابر گویش پاریسی مسلط، گویش منطقه‏ای‏ خود را (از سر وفاداری به زبان منطقه‏ی زادگاه خود، یا از روی مقابله جویی با زبان مسلط) حفظ کند. به علاوه او بدین ترتیب با مشخص ساختن خود به عنوان فردی از اهالی مارسی، خویشتن را احتمالاً در معرض داوری و انتقاد کسانی قرار می‏دهد که ممکن است اهالی مارسی را با نظر تحقیر نگاه کنند، و نیز بدین ترتیب به هم زبانان خود نزدیک می‏شود. این حرکت دوگانه - از یک سو ایجاد همبستگی، و از سوی دیگر قرار گرفتن در معرض داوری دیگران – بی‏تردید هم با پدیده‌های آوایی همراه است و هم با پدیده‏های نحوی یا واژگانی، همچنین ممکن است که کاربرد صورت‌های قدیمی‏ نیز همین نقش را بازی کند. می‏توان برای تحریک، بازی، یا به علت نشناختن صورت‌های دیگر، صورت‏های زبانی قدیمی ‏را به کار برد؛ به علاوه همین صورت‏ها برای تأکید بر موضعی سیاسی نیز به کار برده می‌شوند، به عنوان مثال استفاده از حروفی چینی سنتی در برابر حروف ساده شده در چین توده‏ای‏ [یا کاربرد واژگان مهجور پارسی سره به جای کلمه‏های رایج و جا افتاده‏ی عربی در زبان فارسی].
بنابراین در اینجا با سه عامل روبه رو هستیم: یک عامل اجتماعی، یک عامل جغرافیایی و یک عامل تاریخی، و زبان نیز در این سه محور گوناگونی‏هایی می‏یابد: گوناگونی‏های در گروهی (مرتبط با گروه‏های اجتماعی)، گوناگونی‏های در مکانی (مرتبط با محل‌های جغرافیایی) و گوناگونی‏های در زمانی (مرتبط با گروه‌های سنی). در اینجا برای مثال، مواردی از عادات و اعمال زبانی را برمی‏گزینیم که در اسم عام زبان حرفه‏ای‏ (آرگو) جای می‌گیرند. بوردیو در یادداشتی کوتاه خاطرنشان می‌کند که به نظر او «یگانه اثبات یک ضد مشروعیت حقیقی در عرصه‏ی‏ زبان، همانا زبان حرفه‏ای‏ است؛ اما در اینجا زبان رهبران مورد نظر است». (21) ولی بوردیو در اینجا به طرز عجیبی گرفتار همان مانعی می‌شود که زبان‏شناسان را به سبب آن سرزنش می‏کند. او به سادگی تمام می‏پندارد که زبان حرفه‏ای‏ به مثابه‏ی‏ صورتی در عین حال پیوسته به زبان رسمی ‏و جداگانه از آن وجود دارد، و بدین ترتیب موضوعی پیش ساخته را در نظریه‏اش وارد می‏سازد. ولی هیچ دلیل زبان شناختی وجود ندارد که زبان حرفه‌ای را صورتی جداگانه از زبان بدانیم: تمام پیکره‌های زبان‏های حرفه‏ای‏ نشان می‏دهند که هر چند این صورت‏ها به لحاظ واژگانی تفاوت اساسی با زبان معیار دارند، اما این تفاوت‏های واژگانی دقیقاً بر همان اصول تولیدی زبان معیار استوارند. پیر گیرو در کارهایش درباره‏ی‏ ساختارهای ریشه شناختی واژگان فرانسوی، وجود قالب‏های معناشناختی تولیدی‏ای را نشان داده که به یاری آنها می‏توان بر اساس استعاره‏ای‏ آغازین مجموعه‏ی‏ گسترده‏ای‏ از نشانه‏های زبانی را ساخت. (22) به عنوان مثال استعاره پرباری وجود دارد که پول را به نان، و به طور عام‏تر به خوراکی‏ای که با آن می‏توان خرید، پیوند می‌دهد، و به یاری این قالب می‏توانیم مجموعه‏ای‏ از صورت‏های زبانی را دریابیم. در فرانسه مدت‏ها از آن که در پرتو پیشرفت‏های اجتماعی برای عبارت «تأمین زندگی»، اصطلاح gagner son bifiteck [ترجمه‏ی تحت اللفظی: تأمین بیفتک] رایج شود، می‏گفته‏ایم: gagner son pain [تأمین کردن نان]: در هر دو مورد، پول به دست آمده صرف تهیه‏ی خوراکی می‏شود. به همین ترتیب واژه‏ی salaire [مزد] (برگرفته از واژه‏ی لاتینی Salarium) از sal (نمک) گرفته شده، زیرا به سربازان رومی‏ نمک پرداخت می‏شد؛ بر عکس واژه‏ی‏ denre 'e [آذوقه] از denier [دینار] گرفته شده (مقدار خوراکی که می‏توان با یک دینار خرید). همین اصل تولیدی در واژگان زبان عامیانه یافت می‏شود که در آن برای پول واژگان زیر به کار می‏رود: (گندم) ble، galette (کلوچه)، oseille (تُرشک)، pognon (کلوچه‏ای‏ در جنوب شرقی فرانسه)، avoine (جو دو سر)، grisbi (نان برشته‏ی‏ خاکستری)، douille (کلوچه‏ای‏ در نورماندی)، fric (خورش قرمه) و...
بنابراین می‏بینیم که قالب پایه‏ای‏ پول = خوراکی به واژگان زبان عامیانه محدود نشده است، و به زبان فرانسوی نیز محدود نیست؛ در زبان عامیانه‏‏ی ایتالیایی به پول grano (غلات)، و در زبان عامیانه‏ی انگلیسی bread (نان)، و dough (خمیر) گفته می‌شود). (23) زبان عامیانه‏ی فرانسوی در واقع مجموعه‏ای‏ از اعمال زبانی در چارچوب زبان فرانسوی است که با ویژگی‏های زیر مشخص می‏شود:
- چند خصوصیت نحوی، به عنوان مثال کاربرد صیغه‏ی‏ لازم برای فعل‏های معمولاً متعددی: ca craint برای گفتن این که چیزی مسخره یا بی‏اهمیت است؛
- چند خصوصیت آوایی، به عنوان مثال تلفظی که امروزه جوانان مراکشی تبار زاده‏ی‏ فرانسه به کار می‌برند؛
- مجموعه‏ی‏ واژگانی که یا حاصل قوانین پیش گفته است، یا حاصل کاربرد - قواعد گشتاری، مانند شیوه‏ی رایج در verlan یا زبان عامیانه‏ی‏ قاعده مندی که در آن هجاهای واژگان جابه جا می‏شوند[ropou á pourri, zarbi á bizarre]
البته باید در نظر داشت که تمام گویندگان، حتی هنگامی ‏که خود را یک زبانه می‌پندارند (و «زبان‏های خارجی» را بلد نیستند)، همیشه کمابیش چند زبانه‏اند‏ و مجموعه‏ای‏ از توانش‏های زبانی دارند که صورت‏های محلی و صورت‏های میانجی را در بر می‌گیرد، (24) اما در هر حال در چارچوب مجموعه‏ی قواعد واحدی قرار دارد. هر یک از این صورت‏ها با نقش اجتماعی خاصی هماهنگ است و گوناگونی‏های موجود در آن به طور همزمان جنبه‏های سه گانه‏ی‏ زیر را دارا هستند: جنبه در مکانی (به عنوان مثال کاربرد یک صورت محلی ممکن است پاسخگوی نقشی گروه گرایانه و خواست همدستی منطقه‏ای‏ باشد)؛ جنبه در گروهی (نخستین پژوهش‏های لباو در این مورد روشنگرند)؛ جنبه‏ی در زمانی (زبان مصطلح افراد تازه بالغ تا حدی پاسخگوی خواست همدستی در درون گروه سنی است).
اما این گوناگونی‏ها صرفاً زبانی نیستند و در عین حال اعتباری اجتماعی دارند و بخشی از یک «فرهنگ» به حساب می‏آیند. به همین سبب گروه‏های جوانانی که از آغاز سال‌های دهه‏ی‏ 90 قرن حاضر در حومه‏های پاریس، لیون و مارسی منبع خبری صفحات حوادث روزنامه‏ها بودند، در عین حال با گروه سنی، موقعیت اجتماعی (محیط‌های محروم، ناکامی‏ تحصیلی)، منشأ قومی ‏(به طور عمده «مهاجران مراکشی» و «سیاهان») و به ویژه با جست و جوی فرهنگی «بین بافتی» (این واژه وام گرفته از مکتب شیکاگو است) مشخص می‏شوند، فرهنگی که البته در نحوه‏ی‏ گفتار آنها، و نیز در نحوه‏ی‏ پوشش، در تولیدات موسیقایی (رَپ، را گوموفین) و نگاره‏ای‏ (نقوش خطی دیواری و دیوار نوشته‏ها) و مانند آنها جلوه‏گر می‏شود.
بنابراین می‏بینیم که اعتبار این گوناگونی‏های زبانی، که از نظر زمان، مکان یا قشرهای اجتماعی متفاوت‏اند، در کجا قرار دارد. این گوناگونی‏ها نشان دهنده‏ی گروه‏های اجتماعی هستند و این امر همان مسئله‏ای‏ را مطرح می‌کند که به قلمرو یا جامعه‏ی‏ زبانی معروف شده است.

مفهوم جامعه یا قلمرو زبانی تقریباً به همان اندازه‏ی زبان‏شناسی قدمت دارد، اما زبان شناسان مختلف، تعریف‌های گوناگونی برای آن ارائه داده‏اند‏. به نظر لئونارد بلومفیلد «جامعه‏ی‏ زبانی عبارت است از گروهی از افراد که از طریق گفتار با یکدیگر ارتباط متقابل دارند»؛ (25) اما او در چند صفحه‏ی‏ بعد می‏نویسد که «اعضای یک جامعه‏ی‏ زبانی ممکن است چنان همانند یکدیگر سخن بگویند که هر یک بتواند حرف دیگری را درک کند و نیز ممکن است چنان متفاوت باشند که اشخاص مناطق همجوار نتوانند منظور یکدیگر را دریابند»؛ (26) بلومفیلد بدین ترتیب می‏گوید که اعضای یک جامعه‏ی‏ زبانی واحد ممکن است گفتار یکدیگر را درک نکنند، نکته‏ای‏ که ممکن است تناقض آمیز جلوه کند. آندره مارتینه در تعریف جامعه‏ی‏ زبانی می‏نویسد: «همین که ارتباط برقرار می‏شود، زبان وجود دارد (...) و تا هنگامی‏ که ارتباط واقعاً ادامه دارد، با زبانی واحد سروکار داریم،» (27)
در هر دو تعریف می‏بینیم که زبان مقدم بر جامعه است. پیشتر دیدیم که ویلیام لبا و جامعه‏ی‏ زبانی را «مجموعه‏ای‏ از گویندگانی که همگی صورت‏های یکسانی را به کار می‏برند» نمی‏داند، بلکه آن را به «گروهی که هنجارهای زبانی یکسانی دارند»، یا «گروهی از گویندگانی که مجموعه‏ی‏ برخوردهای اجتماعی مشترکی به زبان دارند» تعریف می‌کند. (28) چارلز فرگوسن نیز در بحث دو زبان گونگی، جامعه‏ی زبانی را به طور ضمنی چنین تعریف می‌کند: «در بسیاری از جامعه‏های زبانی، دو یا چند گونه از زبانی واحد را عده‏ای‏ از گویندگان در اوضاع متفاوت به کار می‏برند». (29)
در تمام این موارد شیوه برخورد یکسان است: همگی از زبان حرکت می‏کنند (بدون اینکه آن را همیشه تعریف کنند) تا به تعریف گروه بپردازند. اما در این مجموعه از تعریف‏ها چند نکته‏ی‏ مهم ناروشن باقی می‏ماند:
1) اول این که‏ آیا باید معتقد بود که جامعه‏ی‏ زبانی از مردمانی تشکیل شده که زبان مادری واحدی دارند؟ این موضوع در نوشته‏ی بلومفیلد یا مارتینه خیلی روشن نیست، اما لباو به «متولدان نیویورک» استناد می‏ورزد که می‏توان فرض کرد زبان اول شان انگلیسی است (تمام کارهای او نیز به همین زبان مربوط می‏شود)؛ فرگوسن هم جامعه‏ی‏ زبانی را جایی می‏داند که در آن زبان معیار و یکی از گونه‏هایش همزیستی دارند. اگر به پرسش بالا پاسخ مثبت بدهیم، یکی از پیامدهای چنین تعریفی آن است که صرف نظر از چند موردی که به لحاظ آماری فرعی هستند (دو زبانه‏های پیش رس)، یک فرد فقط می‏تواند به یک جامعه‏ی‏ زبانی تعلق داشته باشد. اما در این صورت چند مسئله مطرح می‏شود. به عنوان مثال هنگامی ‏که لباو در مورد جامعه‏ی‏ زبانی نیویورک کار می‏کند، حوزه‏ی پژوهش خود را به بخشی از ساکنان این شهر که در خود نیویورک به دنیا آمده‏اند‏ و انگلیسی زبان اول شان است محدود می‏کند، یعنی در حدود یک سوم از اهالی این جامعه‏ی زبانی را کنار می‏گذارد (30% از ساکنان نیویورک خارجی‏ها هستند): به ‏این ترتیب معیار زبانی، گروه اجتماعی را محدود می‏کند.
2) امکان دیگری نیز وجود دارد: جامعه‏ی زبانی ممکن است از افرادی تشکیل شده باشد که به کمک یک زبان حرف یکدیگر را می‌فهمند. در این صورت اگر فردی به چند زبان مسلط باشد، می‏تواند به جامعه‏های زبانی متفاوت تعلق داشته باشد، و خارجی‏های نیویورک اگر انگلیسی حرف بزنند، به جامعه‏ی‏ زبانی نیویورکی متعلق خواهند بود، و در عین حال، با توجه به زبان مادریشان، عضو جامعه‏ی‏ زبانی چینی، اسپانیایی یا کریولی خواهند بود، و اگر زبان دیگری را هم بلد باشند و اغلب به کار ببرند، به جامعه‏ی‏ زبانی سومی‏ نیز تعلق خواهند داشت.
3) اما از آنجا که فردی می‏تواند عضو چندین جامعه‏ی‏ زبانی باشد، این مسئله مطرح می‏شود که چه عاملی این تعلق را تعیین می‌کند (البته غیر از جامعه زبانی‏ای که با زبان مادری معین می‏شود). آیا جامعه‏ی زبانی می‏تواند از افرادی تشکیل شده باشد که ‏اند‏یشه یا خواست تعلق به آن را دارند؟ در این صورت تعلق به جامعه‏ی‏ زبانی اقدامی‏ ارادی و اختیاری خواهد بود که فرد را به رفتارهای سازگار با جامعه‏ی‏ زبانی برگزیده، و وارد شدن در شبکه‏ها و راهکارهای آن هدایت می‏کند.
اما در واقع مسائل تا این حد روشن یا آسان نیستند. مورد شهروندی سنگالی را مثال می‌زنیم که زاده‏ی‏ منطقه‏ی‏ ساحلی در مرز موریتانی است و در داکار زندگی می‏کند. وقتی که می‏دانیم زبان مادری اوپل، زبان میانجی‏اش ولوف و زبان رسمی ‏کشورش فرانسوی است، وی به کدام جامعه‏ی‏ زبانی تعلق دارد؟ بر حسب این که کدام یک از راه حل‌های 1، 2، یا 3 را بپذیریم به پاسخی متفاوت می‏رسیم، اما در هر حال تردیدی نیست که در واقعیت امر او سه زبانه است و در لحظات مختلف زندگی روزانه، با توجه به موقعیتهای ارتباطی متفاوت، در یکی از این جامعه‏های زبانی جای می‏گیرد: در خانواده عضو جامعه‏ی‏ زبانی پل، در خیابان عضو جامعه‏ی‏ زبانی ولوف، و در اداره عضو جامعه‏ی‏ زبانی فرانسوی است. ولی پذیرش این تقسیم در حکم آن است که تحلیل را بر فرد متمرکز سازیم و نه بر جامعه؛ چنین کاری و نیز جای دادن فرد در گروه‏های مختلف بر اساس زبان (یا زبان‏هایی) که بلد است یا به کار می‏برد، برای رهیافت زبان شناسی اجتماعی تناقض آمیز است. زبان شناسی اجتماعی از آن رو زندانی چنین تعریف‏هایی شده که‏ این اندیشه را مبنا قرار داده که زبان جامعه را بازتاب می‏دهد. اما وقتی جامعه چند زبانه است، چگونه زبان به طور کلی یا یک زبان می‏تواند آن را بازتاب دهد؟ یگانه راه خروج از این تناقض‏ها، بیرون رفتن از زبان و غریمت از واقعیت اجتماعی است. زیرا وقتی گروه را با زبان تعریف می‏کنیم دچار دور باطلی می‏شویم که به ناگزیر چند گانگی مناسبات زبانی، و تعدد و در هم آمیزی رمزگان‏ها، یعنی خود پیکره‏ی‏ ارتباط اجتماعی را پوشیده می‏دارد: جامعه‏ی‏ زبانی نیویورکی که لباو از آن سخن می‏گوید بی تردید پدیده‏ای‏ ساختگی است. در واقع امکان دارد فردی در عین حال متعلق به چند جامعه‏ی زبانی باشد: جامعه‏ی گویندگان یک زبان میانجی (در مورد فرد سنگالی پیش گفته، زبان میانجی زبان ولوف است، در جای دیگر ممکن است زبانی مانند سواحلی، مالزیایی، یا بامبارا باشد)، جامعه‏ی‏ گویندگان یک «زبان قومی» (در اینجا زبان پل، در جای دیگر زبان كیكویو، دوگون، جاوه‏ای‏ و مانند آنها) و سرانجام جامعه‏ی ساکنان کشوری که زبان رسمی‏اش فرانسوی، انگلیسی یا پرتقالی است... به همین ترتیب ممکن است که یک نفر پاریسی همزمان به جامعه‏ی گویندگان زبان فرانسوی و به جامعه‏ی گویندگان زبان آلمانی و جامعه‏ی گویندگان زبان ترکی تعلق داشته باشد... در چنین موقعیت‌هایی در مورد فردی که زبان مادری‏اش اپل است، در بازار به زبان ولوف حرف می‏زند و به زبان فرانسوی درس خوانده است و کار می‏کند، طرح این پرسش بیهوده است که‏ آیا به جامعه‏ی‏ زبانی فرانسوی، پل یا ولوفی متعلق است: او به واقعیت اجتماعی سنگال تعلق دارد که از جمله با موقعیت زبانی‏اش مشخص می‏شود، همان گونه که فرد ترک زبان برلینی به جامعه‏ی برلین تعلق دارد و فرد عرب زبان پاریسی به جامعه‏ی‏ پاریس.
این مسئله‏ای‏ اساسی است، زیرا زبان شناسان هنگامی ‏که می‏خواهند جامعه‏ی زبانی را تعریف کنند، فقط بخش دوم این زنجیره یعنی صفت را در نظر می‏گیرند، گویی در جامعه‏ی‏ زبانی فقط زبان وجود دارد و جامعه را از یاد می‏برند. به همین سبب در متن‏های ذکر شده در بالا، مسئله‏ی‏ مارتینه در هر حال تعریف جامعه‏ی‏ زبانی نیست، بلکه تعریف زبان است: او می‏پرسد از چه هنگامی‏ می‏توان گفت که دو صورت زبانی دیگر به یک زبان واحد تعلق ندارند، و در پاسخ می‏گوید: وقتی گویندگان آن دو صورت، حرف یکدیگر را نمی‌فهمند. اما وی در اینجا بی‏تردید زندانی تعریفی است که از زبان به مثابه‏ی وسیله‏ی‏ ارتباط ارائه کرده است، تعریفی بسیار محدود کننده که به یکی گرفتن رمزگان و ارتباط می‌انجامد: البته رمزگان برای ارتباط ضروری است، ولی هیچ رمزگان زبانی بیرون از کاربرد اجتماعی‏اش وجود ندارد.
بنابراین یگانه راه رسیدن به عمق مفهوم زبان به مثابه واقعیت اجتماعی این نیست که بپرسیم جامعه در زبان، یا زبان در جامعه چه تأثیراتی دارد. چنین پرسشی یک بار دیگر در حکم طرح مسئله‏ی زبان شناختی - اجتماعی پس از مسئله‏ی زبانشناختی، و به مثابه‏ی مسئله‏ای‏ متفاوت، بعدی و آتی است. برعکس باید گفت که موضوع بررسی زبان شناسی فقط زبان یا زبان‏ها نیست، بلکه قلمرو اجتماعی در جنبه‏ی زبانی آن است. بدین ترتیب طبقه بندی منطقی رهیافت‌های متفاوتی که گونه‌های مختلف زبان شناسی اجتماعی یکی پس از دیگری طرح کرده‏اند‏ امکان‏پذیر می‏شود.
در واقع در گروه اجتماعی، وجود گویندگان، رمزگان‏ها و انواع گوناگون آنها، مناسبات گویندگان با این رمزگان‏ها و موقعیت‏های ارتباطی مسلم است. در نتیجه زبان‏شناسی وظیفه دارد که هر یک از این عوامل و نیز مناسبات متقابل شان را شرح دهد:
1) تشریح رمزگان‏های موجود (این همان کاری است که در مجموع زبان شناسان مختلف انجام می‏دهند)، اما با توجه به بعد در زمانی و تاریخ این رمزگان‏ها و افرادی که آنها را به کار می‏برند (کاری که همه‏ی‏ زبان شناسان انجام نمی‏دهند)؛
2) ساختاربندی جامعه بر مبنای این رمزگان‌ها، یعنی تشریح خرده گروه‏ها بر اساس زبان‌هایی که به آنها سخن می‌گویند، مکان‌هایی که در آنها با این زبان‏ها حرف می‏زنند، کسانی که با آنها به ‏این زبان‏ها حرف می‏زنند، علت سخن گفتنشان به ‏این زبان‏ها، و نیز تشریح شبکه‌های ارتباطی، رفتارها و برخوردهای زبانی و...
3) تشریح تنوعات و گوناگونی‏ها در کاربرد رمزگان‌ها بر مبنای متغیرهای اجتماعی متفاوت (جنسیت، طبقه‏ی اجتماعی، سن و مانند آنها)؛
4) تشریح تأثیرات این همزیستی برخورد رمزگان‏ها: قرض گیری‏ها، تداخل‏ها و...
5) تشریح تأثیرات موقعیت اجتماعی بر رمزگان‏ها که به مسئله‏ی‏ مناسبات میان صورت و نقش (کارکرد) زبان برمی‏گردد.
و هر یک از این پرسش واره‏ها در عین حال زبان شناختی و جامعه شناختی است.

پی‌نوشت‌ها:

1. William Labov, Les motivations soclales d'un changement phone 'tique, in Sociolingistique, Paris, Ed. de Minuit, 1976, P. 73.
2. Ibid, P. 53.
3. La stratification sociale de /r/ dans les grands magasins new-yorkais, in Sociolinguistique, P. 94-126.
4. Ibid, P. 96.
5. Ibid, P. 104.
6. Les dimensions subjectives d’un changement linguistique en cours, in Sociolinguistque, P. 212-230.
7. Ibid., P. 228.
8. William Labov, Le Parler Ordiniaire, t. 1, Paris, Ed. de Minuit, 1978, p. 114.
9. Ibid., t. 1, P. 107.
10. Ibid., t. 1, P. 155.
11. Ibid., t. a. P. 173.
12. Ibid., t. 1. P. 126.
13. Pre'sentation de Sociolinguistique.
14. Pierre Bourdieu, Ce que parler veut dire, Fayard, 1990, P. 41.
15. Ibid., P. 15.
16. Ibid., P. 27.
17. Ibid., P. 59-60.
18. Ibid.,P. 59-60.
19. Ferruccio Rossi-landi, Il linguaggio come lavoro e come mercato, Milan, 1968, P. 83.
20. Henriette Walter, Le francais dans tous les sens, Paris, Laffont, 1988, P. 167.
21. Ibid., P. 67.
22. P. Guiraud, Les strustures e 'tymologiques du lexique fransais, Paris, Payot,1986.
23. در زبان فارسی نیز به عنوان مثال کلمه‏ی‏ نان در اصطلاحات و عبارات بسیاری معنای پولی و مالی دارد: نان آور، نان بریدن، نان به هم قرض دادن، نان خور کسی بودن، ناندانی کسی خراب شدن، نان در سفره‏ی کسی گذاشتن و... - م.
24. Louis-Jean Calvet, La guerre des langues, Paris, Payot, 1987, P. 79-82.
25. Leonard Bloomfield, Le Langage, Paris, Payot, 1970, P. 44.
26. Ibid., P. 54.
27. André Martinet, Eléments de linguistique générale, Paris, Armand Colin, 1964, P. 148.
28. Sociolinguistique, P. 338.
29. C. A. Ferguson, Diglossia, Word, vol. 15, 1959, cite' ici dans P. Giglioli, Language and Social Context, P. 232.

منبع مقاله :
ژان کالوه، لویی؛ (1379)، درآمدی بر زبان شناسی اجتماعی، محمدجعفر پوینده، تهران: انتشارات نقش جهان، چاپ اول.