متغیرهای زبانی و متغیرهای اجتماعی
مترجم: محمّد جعفر پوینده
میدانیم که آواشناسی با واجشناسی تفاوت دارد: آواشناسی به توصیف تلفظ واقعی آواهای زبان در گویندگان مختلف میپردازد و واجشناسی از این تلفظها ساختاری انتزاعی را بیرون میکشد که ترکیب و تشکیل آواهای زبان را ممکن میسازد. میتوان این تمایز را به تقسیم دوگانهی سوسور میان گفتار و زبان برگرداند: آواشناسی به گفتار و واج شناسی به زبان مربوط میشود. و همین جدایی میان عامل انتزاعی و انضمامی این پیش بینی را ممکن میسازد که در کنار واج انتزاعی و تغییر ناپذیر، تظاهرهای آوایی آن بتوانند متغیرهایی را تشکیل دهند. در این حال باید دریابیم که آیا این تظاهرها و کاربردهای متفاوت با متغیرهای اجتماعی تبیین پذیرند یا برعکس به یاری آنها میتوان به ساختار گروههای اجتماعی پی برد.
ویلیام لباو نخستین کسی است که به نحوی قانع کننده دربارهی این مسائل کار کرده و نحوهی تلفظ دو نیم واکه را در اهالی جزیرهی مارتاز وینیارد در سواحل اقیانوس اطلس در ایالت ماساچوست بررسی کرده است: تلفظ واکهی مرکب /ay/ در کلمههایی مانند wine ،pride،white ، right یا wife و واکهی مرکب /aw/ در کلمههایی مانند .doubt,out,house
پژوهش لباو نشان میدهد که در میان اهالی این جزیره، اولین عنصر این واکهی مرکب، /a/، به «مرکزگرایی»، یعنی تلفظی نزدیکتر به /e/، تمایل دارد. سپس موضوع تبیین این ویژگی مطرح میشود: «چرا جزیرهی مارتاز وینیارد به تاریخ زبان انگلیسی پشت کرده است.؟ به نظر من برای ارائهی پاسخی خاصی به این پرسش میتوان در پرتو نیروهای اجتماعیای که بر حیات این جزیره بیشترین تأثیر را میگذارند، نحوهی شکل گیری این تغییر آوایی را به تفصیل بررسی کرد.» (1) لباو آنگاه به جست و جوی همبستگی میان این ویژگی زبانی («مرکزگرایی» دو واکهی مرکب) و ویژگیهای جامعه شناختی: تقسیم مرکزگرایی بر اساس توزیع جغرافیایی (جزیرهی علیا، جزیرهی سفلا)، تقسیم بر اساس گروههای اجتماعی (ماهیگیران، زارعان، و غیره)، و بر اساس قومیتهای آغازین (انگلیسی، پرتغالی، سرخ پوست) برمیآید. اما توضیح خود را در جای دیگری مییابد.
او در آغاز دشواریهای جزیره نشینها را درماندن در آنجا خاطرنشان میکند. در زمانی که این پژوهش صورت میگرفت، در تمام طول سال در جزیره 5563 نفر ساکن بودند، و در ماههای ژوئن و ژوئیه نیز 42000 نفر از گردشگران تابستانی به آنان اضافه میشدند، اما این هجوم گردشگران برای تأمین کار برای ساکنان جزیره کافی نیست و میزان بیکاری در آنجا دو برابر بقیهی کشور است. در برابر این دشواریها عدهای میخواهند آنجا را ترک کنند و به اروپا بروند و دیگران برعکس خواستار حمایت از جزیرهشان هستند. لباو به یاری بررسی موقعیت اجتماعی جزیره طرح نهایی خود را عرضه میکند: نخست برخوردهای گویندگان را بر سه دستهی مثبت (کسانی که میخواهند در جزیره باقی بمانند)، خنثی (کسانی که هیچ نظری بیان نمیکنند)، و منفی (کسانی که خواستار ترک آنجا هستند) تقسیم میکند؛ سپس با توجه به این برخوردهای سه گانه نشان میدهد که برخورد مثبت افراد هر چه بیشتر باشد، گرایش بیشتری به مرکزی ساختن واکههای مرکب مورد بحث دارند. به عبارت دیگر در مورد واکههای مرکب با نوعی تقسیم اجتماعی روبه رو هستیم: کسانی که خواستار ماندن در جزیره هستند، تلفظ «جزیرهای» را انتخاب میکنند، و آنانی که میخواهند عزیمت کنند، تلفظ «قارهای» را بر میگزینند.
این پژوهش، به رغم نتایج محدودش، به ویژه از حیث روش شناسی اهمیت دارد. از روش لباو موارد زیر را باید حفظ کرد:
- اندیشهی جست و جوی یک یا چند متغیر رایج، که به ویژه در ساختار زبانی پدیدار میشوند، متغیرهایی که تقسیم آنها باید بر اساس قشربندی دقیقی صورت گیرد: «به عبارت دیگر پژوهشهای مقدماتی باید در این مورد نوعی تقسیم نامتقارن را در میان طبقات سنی گوناگون، یا در میان دیگر گروههایی که طبقه بندی بیشتری یافتهاند، نشان دهد»؛ (2)
- تدوین روش شناسیای برای ارزیابی این متغیرها در متنهای سخنان گویندگان؛
- جست و جوی پیوستگی میان این تقسیم ویژگیهای زبانی و تقسیم ویژگیهای جامعه شناختی.
در عرصهی نظری نیز باید خاطر نشان کرد که شیوهی مبتنی بر کار در مورد متغیرهای آوایی، اصول اساسی زبان شناسی ساختاری را به پرسش نمیگیرد، اما در مقابل، نتایج و امکان پیش بینی قانونمندی گوناگونی زبانی بر پایهی تعریف و تعیین اجتماعی گویندگان، در حکم به پرسش گرفتن این زبان شناسی است. این امر که لباو در آن دوران به چنین نکتهای پی نبرده از اهمیت این انقلاب کوچک هیچ کم نمیکند.
او سپس در پژوهشی دیگر به تحلیل «قشربندی /r/ در مغازههای بزرگ نیویورک» میپردازد، و به طور همزمان روش شناسی خود و نظریهاش را دربارهی مناسبات میان قشربندیهای زبانی و قشربندیهای اجتماعی دقیقتر میکند.(3)
لباو در این پژوهش تلفظ یا عدم تلفظ /r/ پس از واکه را در کلمههایی مانند car، fourth, four, card بررسی میکند و فرضیه عام زیر را مبنا قرار میدهد: «اگر دو خرده گروه از گویندگان نیویورکی به ترتیب خاصی در سلسله مراتب قشربندی اجتماعی جای گیرند، این ترتیب به همین صورت در تفاوتشان در مورد کاربرد /r/ ظاهر میشود.» (4) لباو در وهلهی اول برای اثبات این فرضیه به مشاهدهی رفتار زبانی کارکنان سه مغازهی بزرگ در نیویورک میپردازد.
این بخش آغازین تحقیق بر پایهی روشی بسیار آسان صورت میگیرد: از کارکنان پرسیده میشود که فلان قفسه در کجا قرار دارد، یا آنجا طبقهی چندم است؛ هدف از این پرسش آن است که پاسخی به دست آید که صورت آوایی مورد بررسی در آن ظاهر گردد: fourth floor («طبقهی چهارم»)؛ بدین ترتیب معلوم میشود که آیا /r/ در fourth و floor تلفظ شده یا نشده است. سه مغازهای که پژوهش در آنها صورت گرفته است، از لحاظ موقعیت جغرافیایی، قیمت کالاها، و روزهایی که به تبلیغات میپردازند، تفاوتهای آشکاری داشته و به همین سبب در سه دسته طبقه بندی شدهاند:
saks Fifth Avenue - «سطح بالا»:
- «سطح متوسط»: Macy’s
- «سطح پایین»: S. klein
در مورد درصدهای متفاوت تظاهر /r/، اگر این واج تلفظ شده باشد، با نشان r-1، اگر تلفظ نشده، یا با طولانی کردن مصوت پیشین همراه باشد، با نشان r-o و اگر نتایج تردیدپذیر باشند، با نشان d مشخص شده است. تلفیق این از دادهها (تلفظ /r/، نوع مغازه) در نمودار ستونی زیر آمده است:
لباو در یک پژوهش دیگر، (6) آزمونهایی را برای اندازه گیری ارزش گذاری اجتماعی گونههای معین به کار میبرد. این پژوهش مبتنی است بر تحلیل واکنشهای ذهنی افراد نسبت به زبان؛ در جریان آن از 200 شاهد خواسته میشود که به «جملههای دوگانهی کاذب)، یعنی جملههایی که گویندهی واحدی آنها را به نحو متفاوتی (به عنوان مثال با r یا بی r) تلفظ کرده است. گوش بدهند. البته به آنان گفته نمیشود که جملهها را فرد واحدی بیان میکند. سپس از شاهدان خواسته میشود که درست مثل کارفرماهایی که داوطلبان کار را ارزیابی میکنند، گویندگان را بر اساس جدول صلاحیتهای حرفهای دسته بندی کنند. نتایج این پژوهش را میتوان در یک جمله خلاصه کرد: 100% از پاسخگویانی که بین 20 تا 39 سال داشتهاند، نسبت به تلفظ 1-r واکنش مثبت نشان میدهند و آن را نشانه اعتبار میدانند. اما جالب ترین نکته آن است که این ارزش گذاری مثبت مستقل از نحوهی تلفظ واقعی خود پاسخگویان است: آنان کاربرد 1-r را نشانه اعتبار میدانند، حتی اگر خودشان آن را تلفظ نکنند. لباو با توجه به همین نکته نتیجه میگیرد که: «نادرست است که جامعهی زبانی را مجموعهای از گویندگانی بدانیم که صورتهای یکسانی را به کار میبرند. بهتر است آن را به مثابهی گروهی تعریف کنیم که در مورد زبان هنجارهای مشترکی دارند». (7)
توضیح ما دربارهی مثالهای متغیرهای آوایی به درازا کشید، اما این مسئله به دیگر عرصههای زبان، به واژگان و نحو نیز مربوط میشود. در واقع بخش اعظم مطالعات زبان شناسی تغییرگرا از آن جهت بر آواهای زبان متمرکز شده که در این عرصه تغییرات آشکارترند و توصیف و ارزیابی کمی آنها آسانتر است، ولی در هر حال واژگان یا نحو نیز همان پدیدهها را به ما نشان میدهند.
متغیرهای واژگانی یا نحوی غالباً به تغییر در زبان بستگی دارند. به عنوان مثال در زبان فرانسوی میتوان از دو مورد یاد کرد: نشانهی نفی و ماضی مطلق. مسلم است که گویندگان فرانسوی در موقعیتهای رسمی و جدی، یعنی وقتی مراقب نحوهی گفتار خود هستند، به کاربرد نفی ناپیوستهی ne...pas گرایش دارند، و هنگامی هم که عادی و به دور از مراقبت حرف میزنند، بیشتر نشانهی نفی Pas را به تنهایی به کار میبرند (هر چند ممکن است این کار آگاهانه نباشد). این دو صورت را میتوان نشان دهندهی دو سبک دانست که میتوانیم آنها را به اختصار یه «رسمی» و «آزاد» تعریف کئیم، به همین ترتیب کاربرد ماضی مطلق (La marqise sortit a cinq heures) نشان دهندهی سبکی پر تکلف و حتی صرفاً نوشتاری است، و ما بیشتر ماضی نقلی را به طور خود انگیخته به کار میبریم. اما این گونههای همزمانی در واقع به تاریخ سپرده میشوند: احتمال دارد که ne در علامت نفی زبان فرانسوی حذف شود، همانگونه که ماضی مطلق عملاً در زبان شفاهی کنار گذاشته شده است.
در اینجا بهتر است به ویلیام لباو باز گردیم. پیشتر دیدیم که در دو پژوهش او دربارهی نیویورک، در مقایسه با بررسی مربوط به جزیرهی مارتاز وینیارد، تحول آشکاری دیده میشود، اما به ویژه در کار او در مورد محلهی هارلم است که پیشرفت نمایانی به چشم میخورد. تحقیق او دربارهی گفتار جوانان سیاه محلهی هارلم مسئلهای کاملاً عملی را مبنا قرار میدهد: بررسی علل ناکامی تحصیلی و به ویژه دشواریهای این جوانان در یادگیری خواندن متون.
برنستاین در بررسی این مسئله از رمزگان گسترده یاد کرده و نتیجه گرفته است که فرزندان محیطهای مرفه بر هر دو رمزگان تسلط دارند، اما فرزندان محیطهای محروم فقط اولی را بلد هستند. به عبارت دیگر او این مسئله را به مثابهی کمبودهای زبانی بررسی کرده که با کمبودهای اجتماعی و به ویژه خانوادگی تبیینپذیر هستند.
لباو در پژوهشی خود در مورد فرزندان «زاغه نشینهای شهری» کار میکند و مشخص میسازد که «جمعیت مورد نظر ما از اعضای تمام عیار فرهنگ کوچه تشکیل میشود که نظام آموزشی آنان را طرد کرده است»؛ (8) و بدین ترتیب به ارزیابی چیزی میرسد که آن را «زبان محلی سیاهان آمریکایی» مینامد، زبانی که قوانین خاص خود را دارد و از چنان شکلهای متعدد «غیر معیاری» بهرهمند است که نمیتوان آنها را به مثابهی هنجارگریزی یا شکلهای جدا شده از زبان اصلی توصیف کرد. سپس به این نتیجه میرسد که دشواریهای جوانان سیاه پوست در یادگیری انگلیسی حاصل ستیزههای دو مجموعه هستند: «زبان محلی» آنان و انگلیسی معیار در واقع او به دو زبان معتقد نیست، بلکه از «یک خرده نظام مجزا در درون دستور زبان عام انگلیسی» (9) یا «یک نظام مجزای کاملاً پیوسته به انگلیسی معیار» نام میبرد که «با این همه با برخی تفاوتهای پایدار و منظم از لهجههای سفید پوستان که آن را احاطه کردهاند جدا میشود.»(10)
لباو در مورد علل ناکامی تحصیلی که هدف پژوهش او است نتیجه میگیرد که: «مسئول اصلی ناکامی در یادگیری خواندن انگلیسی، ستیزهی فرهنگی است. محیط و ارزشهای آموزشی بیتردید بر پسرهایی که فرهنگ کوچه در آنها سخت ریشه دوانده است هیچ تأثیری ندارند. در مقابل، شاگردانی که خواندن را یاد میگیرند غالباً پسرهاییاند که در فرهنگ کوچه جای نمیگیرند، زیرا یا این فرهنگ را طرد میکنند یا طرد شده آن هستند.» (11)
البته در این متن لباو جنبههای ایدهئولوژیکی بسیاری وجود دارند که درخور انتقادند. به عنوان مثال او، بی تردید برای ایستادن در نقطهی مقابل برنستاین و به ویژه بعضی از نویسندگان آمریکایی که از نظریات برنستاین استفادهی تقریباً نژادپرستانه کردهاند، میکوشد نشان دهد که به رغم پیشداوریهای موجود، گفتار جوانان سیاهپوست کم تر از گفتار اعضای طبقهی مرفه ساختارمند یا منطقی نیست. به همین سبب هنگامی که لباو در پی مقایسهی سخن نوجوان پانزده سالهای به نام لاریها که عضو گروه کهرباهای سیاه است، با سخن یک سیاه پوست دانشگاه رفته به نام چارلز م. نتیجه میگیرد که دومی بسیار کمتر از اولی حرفی برای گفتن دارد اما حرف خود را در پس نوعی «پرگویی» گیرا میپوشاند، نشان میدهد که قربانی همزمان یک پدیدهی ساختگی و ایدهئولوژی خود است. در واقع کاملاً امکان دارد که گویندهی x...، که صورت زبانی فاخر و نابی دارد، کم هوشتر از گویندهی y ... باشد که به صورت زبانی کم ارزشی سخن میگوید و نیز کمتر از او حرفی برای گفتن داشته باشد. اما این به هیچ وجه به معنای آن نیست که صورت زبانی y.. برای بیان اندیشهها مناسبتر از صورت زبانی x.. است. لباو در اینجا صورت و محتوای سخن را با هم در میآمیزد و به همان دامی میافتد که خودش، با در پیش گرفتن دیدگاهی به کلی متضاد با دیدگاهی که خواستار نقد آن بوده، گسترده است. او در نگارش مطلب زیر نیز به کلی قربانی ایدهئولوژی خود است: «اعضای طبقهی کارگر از جنبههای بسیاری به صورت گویندههایی از اعضای طبقهی متوسط پدیدار میگردند که اهل بیهوده گویی و پیچیده گویی هستند و در انبوهی از جزئیات بیاهمیت غرقه میشوند.» (12)
در مقابل، پیامدهای نظری کار او برای ما اهمیت بسیار دارند. در واقع در پژوهشهای مختلف او، که پیش از این شرح دادیم، شاهد دگرگونیهای روش شناختی مهمی هستیم:
- در حالی که در پژوهشهای پیشین به مشاهدهی مستقیم تولیدهای زبانی میپرداخته، به عنوان مثال به مغازههای بزرگ میرفته تا گفتار کارکنانشان را ضبط کند، در اینجا مشاهده گران برخاسته از محیط مورد بررسی را به کار میگیرد و همین امر او را قادر میسازد تا مشکلی را دور بزند که پیشتر آن را «تناقض فرد مشاهدهگر» نامیده بوده است.
- در حالی که در پژوهشهای پیشین روی نمونه گیریهای جمعیتی فراهم شده بر اساس معیارهای جامعه شناختی کار میکرده، در اینجا به بررسی زبان گروههای جوانان هارلم (مانند گروه کهرباهای سیاه، مارهای کبرا، مرغهای طوفان) به مثابهی یک کل میپردازد.
- در حالی که در پژوهشهای پیشین فقط روی متغیرهای زبانی - اجتماعی (مانند این یا آن تلفظ یک واکهی مرکب، فقدان یا حضور /r/ پس از مصوتها) کار میکرده، از این پس دستور زبان گروهی را موضوع تحقیق قرار میدهد که به زبان محلی خاص خود سخن میگوید.
- در حالی که در پژوهشهای پیشین به نظر میرسیده که در چارچوب زبان شناسی ساختاری (و به طور خاص تر، واج شناسی مکتب پراگ) قرار گرفته، اکنون گویی از خلال توصیفات طرحوار خود در چارچوب دستور زایشی جای میگیرد.
- و سرانجام در حالی که در پژوهشهای پیشین همواره در جست و جوی مقایسهی معنادار میان متغیرهای زبانی - اجتماعی و عاملهای اجتماعی بوده، اکنون روی گروههایی کار میکند که میتوان آنها را یک دست دانست: یک گروه سنی واحد، یک موقعیت اجتماعی واحد...
اما با این همه جای چند پرسش باقی است. این که در واقع مبنای کار او گروهی تصادفی و نامعلوم (مانند جمعیت بررسی شده در جزیرهی مارتاز وینیارد) باشد، یا گروهی معین و پیش ساخته (مانند گروه مارهای کبرا در هارلم)، از لحاظ نظری تغییر چندانی در پیوندی که میان زبان و جامعه برقرار میسازد ایجاد نمیکند. در مورد اوّل او از راه زبان وارد میشود، و ساختار جامعه را بر اساس گونههای زبانی تعیین میکند، و در مورد دوم از راه گروه وارد میشود و ساختار یک زبان (یک «زبان محلی») را بر اساس این گروه تعیین میکند، اما در هر دو مورد یک نارسایی نظری باقی میماند: لباو این یا آن مدخل را بر خلاف گفتهی پیر انکروه از آن رو برنمیگزیند که در دیدگاههایش تحول نظری عمیقی روی داده است، (13) بلکه گزینش او بدان سبب صورت میگیرد که زمینهی تحقیقش و اوضاع عینی و واقعی گویندگان وی را بدان سمت میکشاند، در یک کلام به سبب آن که این گزینش با پژوهش او جور درمیآید و کارش را آسان میکند. وانگهی در این مورد به هیچ وجه حق نداریم بر او خرده بگیریم. فقط باید خاطرنشان کنیم که در این گزینشها مسألهی رابطه میان متغیرهای زبانی و متغیرهای اجتماعی هنوز به طور عام حل نشدهاند: راه حلهای پیشنهادی لباو به زمینهها و موقعیتهای خاص مربوط میشوند و چه بسا بتوان آنها را موردی نامید.
وجود متغیرهای زبان بستگی به این دارد که با دو صورت متفاوت زبانی «چیزی واحد» را بیان کنیم، یعنی هنگامی که دو دال، بر یک مدلول دلالت کنند و تفاوتهای آنها، نقشی دیگر، نقشی سبکی یا اجتماعی داشته باشند. به عنوان مثال گفتن کلمههای توالت، مستراح، آبریزگاه، دبلیو- سی، یا دستشویی بیتردید نشان دهندهی نوعی متغیر زبانی است، اما مسئله این است که این صورتهای مختلف با چه نقش یا کارکردی همراهی دارند. و شروع دشواریها از همین جا است...
در واقع میتوان گفت که کاربرد این کلمههای متفاوت بر اساس مقیاس طبقات سنی تقسیم میشود. احتمالاً جوانان بیشتر توالت، پدر و مادرها دستشویی و پدربزرگها و مادربزرگها مستراح میگویند، همچنین میتوان تصور کرد که این کلمهها بر اساس جنسیت گویندگان نیز تقسیم میشوند؛ مردان بیشتر مستراح و آبریزگاه را به کار میبرند و زنان دست شویی و توالت را. به علاوه میتوان تصور کرد که آنها بر اساس رده و سطح اجتماعی نیز تقسیم میشوند: طبقات مرفه بیشتر دبلیو - سی و توالت، و طبقات محروم مستراح و دستشویی میگویند. بدین ترتیب با کاربردی معین و مقید روبه رو هستیم و گفتن این یا آن واژه نشان میدهد که گوینده در این یا آن ردهی اجتماعی (زن، جوان، طبقهی مرفه و غیره) قرار دارد. توصیف زبانی - اجتماعی دقیقاً مبتنی است بر جست و جوی این نوع پیوستگی میان گونههای زبانی و ردههای اجتماعی از راه گزینشهای منظم تلفیقی و تفسیر تلفیقهای مهم و معنادار. اما همچنین در محیط اجتماعی معینی که آدمها معمولاً کلمههای دبلیو- سی و توالت را به کار میبرند و از دیگران نیز کاربرد همانها را انتظار دارند، ممکن است گویندهای صرفاً با هدف تو ذوق زدن، زیر پا گذاشتن هنجارها، طغیانگری و... کلمهی مستراح را به کار برد. در یک مورد، کاربرد این یا آن صورت زبانی نا آگاهانه و انتخاب نشده است، اما دربارهی ردهی اجتماعی گوینده اطلاعاتی به ما میدهد؛ در مورد دیگر، این کاربرد آگاهانه و ارادی است و دربارهی رفتار گویندهای که زبان را با هدف معینی به کار میگیرد، اطلاعاتی در اختیار ما میگذارد.
بنابراین از یک سو مجموعهای از متغیرهای زبانی را داریم، یعنی تمام آنهایی که در پرتو تحلیل زبان شناختی روشن میشوند، و از سوی دیگر مجموعهای از متغیرهای اجتماعی را، یعنی تمام آنهایی که به یاری نظریهای جامعه شناختی مشخص میگردند. البته هر یک از این مجموعهها حاصل یک نظریه است، در مورد اول نظریهای زبان شناختی، و در مورد دوم نظریهای جامعه شناختی مطرح است و تعداد نظریهها مسئله را پیچیده میکند. اما فرض کنیم که این مانع برطرف شده است و برای یک موقعیت معین ما هم توصیف تمام متغیرهای زبانی را داریم و هم فهرست تمام متغیرهای اجتماعی را. آنگاه باید این مسئله را روشن کنیم که میان این دو مجموعه چه مناسباتی وجود دارد.
سادهترین نمونه بی تردید موردی است که در آن به یاری عنصری از مجموعهی اول (مانند کاربرد این یا آن گونه آوایی) میتوانیم جایگاه گویندهی آن را در مجموعهی دوم مشخص سازیم. به عنوان مثال در جزیرهی مارتاز وینیارد، با توجه به فرایند مرکزگرایی واکههای مرکب میتوانستیم پی ببریم که گوینده برخوردی مثبت به جزیره دارد. اما در این حال باید پرسید که آیا چنین استلزامی متقابل است؟ آیا تمام گویندگانی که برخوردی مثبت به جزیره دارند، واکههای مرکب را میانی میکنند؟ آیا در صورتی که با تحلیل این موضوع به پاسخی مثبت برسیم، میتوان نتیجه گرفت که میان مجموعهی متغیرهای زبانی و مجموعهی اجتماعی رابطهی دو سویه وجود دارد؟ در تحلیل نهایی، پس از گذراندن فهرستهای متغیرهای زبانی از صافی فهرست متغیرهای اجتماعی و برعکس، شاید بتوانیم بهاین نتیجه برسیم که در آنجا دو مجموعه داریم که با رشتهای از پیوندهای دو سویه میان یکایک عوامل شان به هم پیوستهاند.
در اینجا از جنبهی نسبتاً مکانیستی این نگرش صرف نظر میکنیم، زیرا مسئله اصلی چیز دیگری است و به این برمیگردد که دریابیم در این رهیافت چه کاری انجام میدهیم. آیا تحلیلی از زبان را مبنا قرار میدهیم که دربارهی جامعه چیزی به ما میگوید؟ آیا تحلیلی از جامعه را مبنا قرار میدهیم که درک زبان را برای ما ممکن میسازد؟ آیا میتوان این دو عامل را در تحلیلی واحد در نظر گرفت؟ به عبارت دیگر آیا میتوان همان برنامهای را تحقق بخشید که پیر بوردیو به ترتیب زیر بیان کرده است؟: «جامعه شناسی ساختاری زبان که با الهام از آموزشهای سوسور، اما بر ضد دیدگاه انتزاعی او، شکل گرفته است باید نکتهی زیر را موضوع خود قرار دهد: رابطهای که نظامهای ساختارمند تفاوتهای زبانی معتبر به لحاظ جامعه شناختی و نظامهای ساختارمند تفاوتهای اجتماعی را به هم پیوند میدهد.» (14)
پاسخگویی به این پرسشها را در واقع پیر بوردیوی جامعه شناس آغاز کرده است. او در آغاز این نکته را مطرح میسازد که زبان شناسی پس از سوسور بر پایهی سرکوب و پس زدن خصلت اجتماعی زبان بنا شده است و «زبان شناسان گزینشی جز این ندارند که یا در زبان به جست و جوی نومیدانهی چیزی برآیند که در مناسبات اجتماعی جای دارد - همان مناسباتی که زبان در دل آنها کار میکند تا یا بی آن که بدانند به جامعه شناسی بپردازند». (15) اما سخن فقط پیام نیست، بلکه محصول نیز هست. نوشتهی پشت جلد کتاب بوردیو که به قلم خود او است از آن جهت اهمیت دارد که برخی از استعارههای اقتصادی را پشت سر هم ردیف کرده است: «سخن فقط پیامی نیست که باید دریافته و خوانده شود، بلکه محصولی نیز هست که آن را برای ارزیابی به دیگران عرضه میکنیم و ارزشش با توجه به رابطهاش با دیگر محصولات کمیابتر یا رایجتر تعیین میشود. دامنهی تأثیر بازار زبانی (...) تا عادیترین مبادلات زندگی روزمره را نیز دربرمیگیرد (...).زبان به مثابهی ابزار ارتباط، نشانهی بیرونی ثروت نیز هست...» (16) (تأکیدها از لویی کالوه است). به نظر بوردیو زبان شناسی گرایش بدان دارد که موضوعی پیش ساخته - یعنی زبان [عام و انتزاعی] - را به عرصهی نظریه درآورد، بی آن که به تاریخ اجتماعی سازندهی همین زبان آگاهی و اعتنایی داشته باشد. اما این موضوع پیش ساخته در واقع با تعریفی رسمی، با تعریف زبان دولت که آفریدهی واحدی سیاسی است، انطباق دارد: «زبان رسمی از دولت جدایی ناپذیر است و این پیوند ناگسستنی هم در تکوین این زبان دیده میشود و هم در کاربردهای اجتماعیاش.» در واقع برای آن که از میان زبانهای مختلف، یک زبان به عنوان زبان رسمی و مشروع تحمیل شود باید بازار زبانی به هم پیوسته و واحدی وجود داشته باشد که در آن ارزش دیگر زبانها و گویشهای مختلف (اجتماعی یا منطقهای)، در قیاس با زبان مسلط سنجیده میشود.
همهی این امور بوردیو را به پر رنگ کردن هر چه بیشتر استعارههای اقتصادی میکشاند: «مبادلهی زبانی مبادلهای اقتصادی نیز هست که نوعی تناسب قوای نمادین را میان تولید کنندهی دارای سرمایهی زبانی و مصرف کننده (یا بازار) برقرار میسازد و میتواند نوعی سود مادی یا نمادین را فراهم آورد.» (18) این گفته در نظر بوردیو بدین معنا است که سخنها، علاوه بر انتقال معنا، نشانههای ثروت و قدرت نیز هستند؛ آنها بیان شدهاند تا با استقبال و اطاعت روبه رو گردند؛ و ساختار اجتماعی نیز در سخن حضور دارد.
به همین سبب ممکن است راهکارهای متفاوتی طرح شوند، و هر چه گویندهای «سرمایهی زبانی» بیشتری داشته باشد (سرمایهای که اساساً نمادین است، به این معنا که جمع میتواند قدرت آن را به رسمیت بشناسد)، در بازار آزادتر فعالیت میکند و به عنوان مثال شگردی را به کار میبرد که بوردیو آن را «راهکارهای تمکین ) مینامد (کاربرد عباراتی مانند بین خودمان بماند»، «همان طور که شما میگویید»)، راهکارهایی که به اعمال نفوذ و سلطه جویی مربوط میشوند.
البته اولین بار نیست که شبکهی مفاهیم اقتصادی در تحلیل زبان شناختی به کار برده میشود. به ویژه فروکوروسی - لندی در اثری با عنوان برانگیزانندهی زبان به مثابهی زبان و به مثابهی بازار، این اندیشه را مبنا قرار میدهد که سوسور فاقد نظریهای دربارهی کار زبانی است، و بر آن میشود تا با الهام از مارکس این نظریه را برای او فراهم آورد. عزیمتگاه وی آن است که ارزش سوسور را باید در پرتو تمایز مارکسیستی میان ارزش مصرف و ارزش مبادله مورد بازبینی قرار داد؛ اما نظریهی خود او به دور باطل میماند: نشانهها محصولات کار زبانی هستند؛ زبان ابزار مبادلهی عام است، همانگونه که پول در نظر مارکس معادل عام بوده است؛ زبان سرمایهی ثابت کار زبانی است که سرمایهی متغیرش نیروی کار گویندگان است و پیامها در حکم واحدهای ارزش مصرف و ارزش مبادله هستند. او در پی این نکات مینویسد که «جامعهی زبانی به مثابهی بازاری گسترده جلوهگر میشود که در آن واژگان، تعبیرات و پیامها همانند کالاها در گردش هستند»؛ (19) این عبارت یادآور عبارتهایی است که بعدها بوردیو به کار میبرد.
اما تمام بنای نظری روسی - لندی در اساس قیاسی است و تحلیل مارکسیستی اقتصاد را در مورد زبان و ارتباطات به کار میبندد، حال آن که بوردیو، شاید با این امتیاز که زبان شناس نیست، نظرگاهی دیگر را مبنا قرار میدهد: ژرف اندیشی دربارهی تأثیرات اجتماعی سخنها؛ و همین امر نگرش او را بسیار گیراتر میسازد.
اما با وجودی که بوردیو در مقام جامعه شناس به میدان میآید، تعریف خود را از جامعه، که به صورت موضوعی پیش ساخته جلوه میکند، به زبان شناسان ارائه نمیدهد. (او آنها را سرزنش میکند چرا زبان را همانند موضوعی پیش ساخته در نظر میگیرند.) در واقع گویی همه چیز گواه آن است که بازارزبانی بوردیو در نظر او با مرزهای دولت مشخص و محدود میگردد که در درون آنها اعمال زبانی با اعمال مشروع مقایسه میشوند، یا به عبارت دیگر بازار زبانی را وجود یک زبان مشروع، یعنی زبان مسلط، مشخص و محدود میکند. اما از یک سو دامنهی مشروعیت هر زبانی به مرزهای دولتی محدود نمیشود (در این مورد میتوان از وضعیت زبان فرانسوی در فرانسه، سوییس، بلژیک... یاد کرد)، و به ویژه از سوی دیگر جامعه فقط با استناد به زبان مشروع قشربندی نشده، بلکه در بسیاری از موارد] چند زبانه نیز هست و اگر بازار زبانی وجود داشته باشد، به ناگزیر باید جمعی باشد؛ این نکته مسئلهی تعریف قلمرو یا جامعهی زبانی را طرح میکند.
در آغاز این مقاله متغیرهای جغرافیایی (کاربرد کلمههای متفاوتی برای یک چیز واحد در مناطق مختلف، به عنوان مثال: ,Sirpillie 're و panosse' Since) و متغیرهای اجتماعی را از هم متمایز ساختیم. ولی این تمایز شکننده است، زیرا برخوردها و احساسهای زبانی باعث میشوند که ویژگیهای منطقهای را بتوان ویژگیهای اجتماعی در نظر گرفت. این امور در چارچوب بازار زبانی بوردیو به طور ناقص جای میگیرند. به عنوان مثال فعالیتی ساده و روزمره را در نظر میگیریم: زیر و رو کردن سالاد با قاشق و چنگال خاصی که برای زدن سس به سالاد ساخته شده است. در فرانسه برای این کار چند فعل مختلف به کار میرود که هر یک به منطقهی خاصی تعلق دارد ,remuer, brasser)
(tourner, fatiguer, touiller, me 'langer، برای زیر و رو کردن سالاد در پاریس فعلهای retourner یا remuer، در جنوب شرقی فرانسه فعلهای fatiguer یا tourner، در شمال فعل me'langer و در سن تونی brasser را به کار میبرند. (20) و اگر گویندهی فرانسوی زبانی که از مارسی آمده است برای زیر و رو کردن سالاد فعل fatiguer را به کار برد، گفتهی او ممکن است نشان خاستگاه جغرافیاییاش به حساب آید. اما جملهی پیشین میتواند دو معنا داشته باشد: گوینده میتواند ناخواسته و نا آگاهانه زادگاه خود را نشان دهد و نیز میتواند آگاهانه و عامدانه در برابر گویش پاریسی مسلط، گویش منطقهای خود را (از سر وفاداری به زبان منطقهی زادگاه خود، یا از روی مقابله جویی با زبان مسلط) حفظ کند. به علاوه او بدین ترتیب با مشخص ساختن خود به عنوان فردی از اهالی مارسی، خویشتن را احتمالاً در معرض داوری و انتقاد کسانی قرار میدهد که ممکن است اهالی مارسی را با نظر تحقیر نگاه کنند، و نیز بدین ترتیب به هم زبانان خود نزدیک میشود. این حرکت دوگانه - از یک سو ایجاد همبستگی، و از سوی دیگر قرار گرفتن در معرض داوری دیگران – بیتردید هم با پدیدههای آوایی همراه است و هم با پدیدههای نحوی یا واژگانی، همچنین ممکن است که کاربرد صورتهای قدیمی نیز همین نقش را بازی کند. میتوان برای تحریک، بازی، یا به علت نشناختن صورتهای دیگر، صورتهای زبانی قدیمی را به کار برد؛ به علاوه همین صورتها برای تأکید بر موضعی سیاسی نیز به کار برده میشوند، به عنوان مثال استفاده از حروفی چینی سنتی در برابر حروف ساده شده در چین تودهای [یا کاربرد واژگان مهجور پارسی سره به جای کلمههای رایج و جا افتادهی عربی در زبان فارسی].
بنابراین در اینجا با سه عامل روبه رو هستیم: یک عامل اجتماعی، یک عامل جغرافیایی و یک عامل تاریخی، و زبان نیز در این سه محور گوناگونیهایی مییابد: گوناگونیهای در گروهی (مرتبط با گروههای اجتماعی)، گوناگونیهای در مکانی (مرتبط با محلهای جغرافیایی) و گوناگونیهای در زمانی (مرتبط با گروههای سنی). در اینجا برای مثال، مواردی از عادات و اعمال زبانی را برمیگزینیم که در اسم عام زبان حرفهای (آرگو) جای میگیرند. بوردیو در یادداشتی کوتاه خاطرنشان میکند که به نظر او «یگانه اثبات یک ضد مشروعیت حقیقی در عرصهی زبان، همانا زبان حرفهای است؛ اما در اینجا زبان رهبران مورد نظر است». (21) ولی بوردیو در اینجا به طرز عجیبی گرفتار همان مانعی میشود که زبانشناسان را به سبب آن سرزنش میکند. او به سادگی تمام میپندارد که زبان حرفهای به مثابهی صورتی در عین حال پیوسته به زبان رسمی و جداگانه از آن وجود دارد، و بدین ترتیب موضوعی پیش ساخته را در نظریهاش وارد میسازد. ولی هیچ دلیل زبان شناختی وجود ندارد که زبان حرفهای را صورتی جداگانه از زبان بدانیم: تمام پیکرههای زبانهای حرفهای نشان میدهند که هر چند این صورتها به لحاظ واژگانی تفاوت اساسی با زبان معیار دارند، اما این تفاوتهای واژگانی دقیقاً بر همان اصول تولیدی زبان معیار استوارند. پیر گیرو در کارهایش دربارهی ساختارهای ریشه شناختی واژگان فرانسوی، وجود قالبهای معناشناختی تولیدیای را نشان داده که به یاری آنها میتوان بر اساس استعارهای آغازین مجموعهی گستردهای از نشانههای زبانی را ساخت. (22) به عنوان مثال استعاره پرباری وجود دارد که پول را به نان، و به طور عامتر به خوراکیای که با آن میتوان خرید، پیوند میدهد، و به یاری این قالب میتوانیم مجموعهای از صورتهای زبانی را دریابیم. در فرانسه مدتها از آن که در پرتو پیشرفتهای اجتماعی برای عبارت «تأمین زندگی»، اصطلاح gagner son bifiteck [ترجمهی تحت اللفظی: تأمین بیفتک] رایج شود، میگفتهایم: gagner son pain [تأمین کردن نان]: در هر دو مورد، پول به دست آمده صرف تهیهی خوراکی میشود. به همین ترتیب واژهی salaire [مزد] (برگرفته از واژهی لاتینی Salarium) از sal (نمک) گرفته شده، زیرا به سربازان رومی نمک پرداخت میشد؛ بر عکس واژهی denre 'e [آذوقه] از denier [دینار] گرفته شده (مقدار خوراکی که میتوان با یک دینار خرید). همین اصل تولیدی در واژگان زبان عامیانه یافت میشود که در آن برای پول واژگان زیر به کار میرود: (گندم) ble، galette (کلوچه)، oseille (تُرشک)، pognon (کلوچهای در جنوب شرقی فرانسه)، avoine (جو دو سر)، grisbi (نان برشتهی خاکستری)، douille (کلوچهای در نورماندی)، fric (خورش قرمه) و...
- چند خصوصیت نحوی، به عنوان مثال کاربرد صیغهی لازم برای فعلهای معمولاً متعددی: ca craint برای گفتن این که چیزی مسخره یا بیاهمیت است؛
- چند خصوصیت آوایی، به عنوان مثال تلفظی که امروزه جوانان مراکشی تبار زادهی فرانسه به کار میبرند؛
- مجموعهی واژگانی که یا حاصل قوانین پیش گفته است، یا حاصل کاربرد - قواعد گشتاری، مانند شیوهی رایج در verlan یا زبان عامیانهی قاعده مندی که در آن هجاهای واژگان جابه جا میشوند[ropou á pourri, zarbi á bizarre]
البته باید در نظر داشت که تمام گویندگان، حتی هنگامی که خود را یک زبانه میپندارند (و «زبانهای خارجی» را بلد نیستند)، همیشه کمابیش چند زبانهاند و مجموعهای از توانشهای زبانی دارند که صورتهای محلی و صورتهای میانجی را در بر میگیرد، (24) اما در هر حال در چارچوب مجموعهی قواعد واحدی قرار دارد. هر یک از این صورتها با نقش اجتماعی خاصی هماهنگ است و گوناگونیهای موجود در آن به طور همزمان جنبههای سه گانهی زیر را دارا هستند: جنبه در مکانی (به عنوان مثال کاربرد یک صورت محلی ممکن است پاسخگوی نقشی گروه گرایانه و خواست همدستی منطقهای باشد)؛ جنبه در گروهی (نخستین پژوهشهای لباو در این مورد روشنگرند)؛ جنبهی در زمانی (زبان مصطلح افراد تازه بالغ تا حدی پاسخگوی خواست همدستی در درون گروه سنی است).
اما این گوناگونیها صرفاً زبانی نیستند و در عین حال اعتباری اجتماعی دارند و بخشی از یک «فرهنگ» به حساب میآیند. به همین سبب گروههای جوانانی که از آغاز سالهای دههی 90 قرن حاضر در حومههای پاریس، لیون و مارسی منبع خبری صفحات حوادث روزنامهها بودند، در عین حال با گروه سنی، موقعیت اجتماعی (محیطهای محروم، ناکامی تحصیلی)، منشأ قومی (به طور عمده «مهاجران مراکشی» و «سیاهان») و به ویژه با جست و جوی فرهنگی «بین بافتی» (این واژه وام گرفته از مکتب شیکاگو است) مشخص میشوند، فرهنگی که البته در نحوهی گفتار آنها، و نیز در نحوهی پوشش، در تولیدات موسیقایی (رَپ، را گوموفین) و نگارهای (نقوش خطی دیواری و دیوار نوشتهها) و مانند آنها جلوهگر میشود.
بنابراین میبینیم که اعتبار این گوناگونیهای زبانی، که از نظر زمان، مکان یا قشرهای اجتماعی متفاوتاند، در کجا قرار دارد. این گوناگونیها نشان دهندهی گروههای اجتماعی هستند و این امر همان مسئلهای را مطرح میکند که به قلمرو یا جامعهی زبانی معروف شده است.
مفهوم جامعه یا قلمرو زبانی تقریباً به همان اندازهی زبانشناسی قدمت دارد، اما زبان شناسان مختلف، تعریفهای گوناگونی برای آن ارائه دادهاند. به نظر لئونارد بلومفیلد «جامعهی زبانی عبارت است از گروهی از افراد که از طریق گفتار با یکدیگر ارتباط متقابل دارند»؛ (25) اما او در چند صفحهی بعد مینویسد که «اعضای یک جامعهی زبانی ممکن است چنان همانند یکدیگر سخن بگویند که هر یک بتواند حرف دیگری را درک کند و نیز ممکن است چنان متفاوت باشند که اشخاص مناطق همجوار نتوانند منظور یکدیگر را دریابند»؛ (26) بلومفیلد بدین ترتیب میگوید که اعضای یک جامعهی زبانی واحد ممکن است گفتار یکدیگر را درک نکنند، نکتهای که ممکن است تناقض آمیز جلوه کند. آندره مارتینه در تعریف جامعهی زبانی مینویسد: «همین که ارتباط برقرار میشود، زبان وجود دارد (...) و تا هنگامی که ارتباط واقعاً ادامه دارد، با زبانی واحد سروکار داریم،» (27)
در هر دو تعریف میبینیم که زبان مقدم بر جامعه است. پیشتر دیدیم که ویلیام لبا و جامعهی زبانی را «مجموعهای از گویندگانی که همگی صورتهای یکسانی را به کار میبرند» نمیداند، بلکه آن را به «گروهی که هنجارهای زبانی یکسانی دارند»، یا «گروهی از گویندگانی که مجموعهی برخوردهای اجتماعی مشترکی به زبان دارند» تعریف میکند. (28) چارلز فرگوسن نیز در بحث دو زبان گونگی، جامعهی زبانی را به طور ضمنی چنین تعریف میکند: «در بسیاری از جامعههای زبانی، دو یا چند گونه از زبانی واحد را عدهای از گویندگان در اوضاع متفاوت به کار میبرند». (29)
در تمام این موارد شیوه برخورد یکسان است: همگی از زبان حرکت میکنند (بدون اینکه آن را همیشه تعریف کنند) تا به تعریف گروه بپردازند. اما در این مجموعه از تعریفها چند نکتهی مهم ناروشن باقی میماند:
1) اول این که آیا باید معتقد بود که جامعهی زبانی از مردمانی تشکیل شده که زبان مادری واحدی دارند؟ این موضوع در نوشتهی بلومفیلد یا مارتینه خیلی روشن نیست، اما لباو به «متولدان نیویورک» استناد میورزد که میتوان فرض کرد زبان اول شان انگلیسی است (تمام کارهای او نیز به همین زبان مربوط میشود)؛ فرگوسن هم جامعهی زبانی را جایی میداند که در آن زبان معیار و یکی از گونههایش همزیستی دارند. اگر به پرسش بالا پاسخ مثبت بدهیم، یکی از پیامدهای چنین تعریفی آن است که صرف نظر از چند موردی که به لحاظ آماری فرعی هستند (دو زبانههای پیش رس)، یک فرد فقط میتواند به یک جامعهی زبانی تعلق داشته باشد. اما در این صورت چند مسئله مطرح میشود. به عنوان مثال هنگامی که لباو در مورد جامعهی زبانی نیویورک کار میکند، حوزهی پژوهش خود را به بخشی از ساکنان این شهر که در خود نیویورک به دنیا آمدهاند و انگلیسی زبان اول شان است محدود میکند، یعنی در حدود یک سوم از اهالی این جامعهی زبانی را کنار میگذارد (30% از ساکنان نیویورک خارجیها هستند): به این ترتیب معیار زبانی، گروه اجتماعی را محدود میکند.
2) امکان دیگری نیز وجود دارد: جامعهی زبانی ممکن است از افرادی تشکیل شده باشد که به کمک یک زبان حرف یکدیگر را میفهمند. در این صورت اگر فردی به چند زبان مسلط باشد، میتواند به جامعههای زبانی متفاوت تعلق داشته باشد، و خارجیهای نیویورک اگر انگلیسی حرف بزنند، به جامعهی زبانی نیویورکی متعلق خواهند بود، و در عین حال، با توجه به زبان مادریشان، عضو جامعهی زبانی چینی، اسپانیایی یا کریولی خواهند بود، و اگر زبان دیگری را هم بلد باشند و اغلب به کار ببرند، به جامعهی زبانی سومی نیز تعلق خواهند داشت.
3) اما از آنجا که فردی میتواند عضو چندین جامعهی زبانی باشد، این مسئله مطرح میشود که چه عاملی این تعلق را تعیین میکند (البته غیر از جامعه زبانیای که با زبان مادری معین میشود). آیا جامعهی زبانی میتواند از افرادی تشکیل شده باشد که اندیشه یا خواست تعلق به آن را دارند؟ در این صورت تعلق به جامعهی زبانی اقدامی ارادی و اختیاری خواهد بود که فرد را به رفتارهای سازگار با جامعهی زبانی برگزیده، و وارد شدن در شبکهها و راهکارهای آن هدایت میکند.
اما در واقع مسائل تا این حد روشن یا آسان نیستند. مورد شهروندی سنگالی را مثال میزنیم که زادهی منطقهی ساحلی در مرز موریتانی است و در داکار زندگی میکند. وقتی که میدانیم زبان مادری اوپل، زبان میانجیاش ولوف و زبان رسمی کشورش فرانسوی است، وی به کدام جامعهی زبانی تعلق دارد؟ بر حسب این که کدام یک از راه حلهای 1، 2، یا 3 را بپذیریم به پاسخی متفاوت میرسیم، اما در هر حال تردیدی نیست که در واقعیت امر او سه زبانه است و در لحظات مختلف زندگی روزانه، با توجه به موقعیتهای ارتباطی متفاوت، در یکی از این جامعههای زبانی جای میگیرد: در خانواده عضو جامعهی زبانی پل، در خیابان عضو جامعهی زبانی ولوف، و در اداره عضو جامعهی زبانی فرانسوی است. ولی پذیرش این تقسیم در حکم آن است که تحلیل را بر فرد متمرکز سازیم و نه بر جامعه؛ چنین کاری و نیز جای دادن فرد در گروههای مختلف بر اساس زبان (یا زبانهایی) که بلد است یا به کار میبرد، برای رهیافت زبان شناسی اجتماعی تناقض آمیز است. زبان شناسی اجتماعی از آن رو زندانی چنین تعریفهایی شده که این اندیشه را مبنا قرار داده که زبان جامعه را بازتاب میدهد. اما وقتی جامعه چند زبانه است، چگونه زبان به طور کلی یا یک زبان میتواند آن را بازتاب دهد؟ یگانه راه خروج از این تناقضها، بیرون رفتن از زبان و غریمت از واقعیت اجتماعی است. زیرا وقتی گروه را با زبان تعریف میکنیم دچار دور باطلی میشویم که به ناگزیر چند گانگی مناسبات زبانی، و تعدد و در هم آمیزی رمزگانها، یعنی خود پیکرهی ارتباط اجتماعی را پوشیده میدارد: جامعهی زبانی نیویورکی که لباو از آن سخن میگوید بی تردید پدیدهای ساختگی است. در واقع امکان دارد فردی در عین حال متعلق به چند جامعهی زبانی باشد: جامعهی گویندگان یک زبان میانجی (در مورد فرد سنگالی پیش گفته، زبان میانجی زبان ولوف است، در جای دیگر ممکن است زبانی مانند سواحلی، مالزیایی، یا بامبارا باشد)، جامعهی گویندگان یک «زبان قومی» (در اینجا زبان پل، در جای دیگر زبان كیكویو، دوگون، جاوهای و مانند آنها) و سرانجام جامعهی ساکنان کشوری که زبان رسمیاش فرانسوی، انگلیسی یا پرتقالی است... به همین ترتیب ممکن است که یک نفر پاریسی همزمان به جامعهی گویندگان زبان فرانسوی و به جامعهی گویندگان زبان آلمانی و جامعهی گویندگان زبان ترکی تعلق داشته باشد... در چنین موقعیتهایی در مورد فردی که زبان مادریاش اپل است، در بازار به زبان ولوف حرف میزند و به زبان فرانسوی درس خوانده است و کار میکند، طرح این پرسش بیهوده است که آیا به جامعهی زبانی فرانسوی، پل یا ولوفی متعلق است: او به واقعیت اجتماعی سنگال تعلق دارد که از جمله با موقعیت زبانیاش مشخص میشود، همان گونه که فرد ترک زبان برلینی به جامعهی برلین تعلق دارد و فرد عرب زبان پاریسی به جامعهی پاریس.
این مسئلهای اساسی است، زیرا زبان شناسان هنگامی که میخواهند جامعهی زبانی را تعریف کنند، فقط بخش دوم این زنجیره یعنی صفت را در نظر میگیرند، گویی در جامعهی زبانی فقط زبان وجود دارد و جامعه را از یاد میبرند. به همین سبب در متنهای ذکر شده در بالا، مسئلهی مارتینه در هر حال تعریف جامعهی زبانی نیست، بلکه تعریف زبان است: او میپرسد از چه هنگامی میتوان گفت که دو صورت زبانی دیگر به یک زبان واحد تعلق ندارند، و در پاسخ میگوید: وقتی گویندگان آن دو صورت، حرف یکدیگر را نمیفهمند. اما وی در اینجا بیتردید زندانی تعریفی است که از زبان به مثابهی وسیلهی ارتباط ارائه کرده است، تعریفی بسیار محدود کننده که به یکی گرفتن رمزگان و ارتباط میانجامد: البته رمزگان برای ارتباط ضروری است، ولی هیچ رمزگان زبانی بیرون از کاربرد اجتماعیاش وجود ندارد.
بنابراین یگانه راه رسیدن به عمق مفهوم زبان به مثابه واقعیت اجتماعی این نیست که بپرسیم جامعه در زبان، یا زبان در جامعه چه تأثیراتی دارد. چنین پرسشی یک بار دیگر در حکم طرح مسئلهی زبان شناختی - اجتماعی پس از مسئلهی زبانشناختی، و به مثابهی مسئلهای متفاوت، بعدی و آتی است. برعکس باید گفت که موضوع بررسی زبان شناسی فقط زبان یا زبانها نیست، بلکه قلمرو اجتماعی در جنبهی زبانی آن است. بدین ترتیب طبقه بندی منطقی رهیافتهای متفاوتی که گونههای مختلف زبان شناسی اجتماعی یکی پس از دیگری طرح کردهاند امکانپذیر میشود.
در واقع در گروه اجتماعی، وجود گویندگان، رمزگانها و انواع گوناگون آنها، مناسبات گویندگان با این رمزگانها و موقعیتهای ارتباطی مسلم است. در نتیجه زبانشناسی وظیفه دارد که هر یک از این عوامل و نیز مناسبات متقابل شان را شرح دهد:
1) تشریح رمزگانهای موجود (این همان کاری است که در مجموع زبان شناسان مختلف انجام میدهند)، اما با توجه به بعد در زمانی و تاریخ این رمزگانها و افرادی که آنها را به کار میبرند (کاری که همهی زبان شناسان انجام نمیدهند)؛
2) ساختاربندی جامعه بر مبنای این رمزگانها، یعنی تشریح خرده گروهها بر اساس زبانهایی که به آنها سخن میگویند، مکانهایی که در آنها با این زبانها حرف میزنند، کسانی که با آنها به این زبانها حرف میزنند، علت سخن گفتنشان به این زبانها، و نیز تشریح شبکههای ارتباطی، رفتارها و برخوردهای زبانی و...
3) تشریح تنوعات و گوناگونیها در کاربرد رمزگانها بر مبنای متغیرهای اجتماعی متفاوت (جنسیت، طبقهی اجتماعی، سن و مانند آنها)؛
4) تشریح تأثیرات این همزیستی برخورد رمزگانها: قرض گیریها، تداخلها و...
5) تشریح تأثیرات موقعیت اجتماعی بر رمزگانها که به مسئلهی مناسبات میان صورت و نقش (کارکرد) زبان برمیگردد.
و هر یک از این پرسش وارهها در عین حال زبان شناختی و جامعه شناختی است.
پینوشتها:
1. William Labov, Les motivations soclales d'un changement phone 'tique, in Sociolingistique, Paris, Ed. de Minuit, 1976, P. 73.
2. Ibid, P. 53.
3. La stratification sociale de /r/ dans les grands magasins new-yorkais, in Sociolinguistique, P. 94-126.
4. Ibid, P. 96.
5. Ibid, P. 104.
6. Les dimensions subjectives d’un changement linguistique en cours, in Sociolinguistque, P. 212-230.
7. Ibid., P. 228.
8. William Labov, Le Parler Ordiniaire, t. 1, Paris, Ed. de Minuit, 1978, p. 114.
9. Ibid., t. 1, P. 107.
10. Ibid., t. 1, P. 155.
11. Ibid., t. a. P. 173.
12. Ibid., t. 1. P. 126.
13. Pre'sentation de Sociolinguistique.
14. Pierre Bourdieu, Ce que parler veut dire, Fayard, 1990, P. 41.
15. Ibid., P. 15.
16. Ibid., P. 27.
17. Ibid., P. 59-60.
18. Ibid.,P. 59-60.
19. Ferruccio Rossi-landi, Il linguaggio come lavoro e come mercato, Milan, 1968, P. 83.
20. Henriette Walter, Le francais dans tous les sens, Paris, Laffont, 1988, P. 167.
21. Ibid., P. 67.
22. P. Guiraud, Les strustures e 'tymologiques du lexique fransais, Paris, Payot,1986.
23. در زبان فارسی نیز به عنوان مثال کلمهی نان در اصطلاحات و عبارات بسیاری معنای پولی و مالی دارد: نان آور، نان بریدن، نان به هم قرض دادن، نان خور کسی بودن، ناندانی کسی خراب شدن، نان در سفرهی کسی گذاشتن و... - م.
24. Louis-Jean Calvet, La guerre des langues, Paris, Payot, 1987, P. 79-82.
25. Leonard Bloomfield, Le Langage, Paris, Payot, 1970, P. 44.
26. Ibid., P. 54.
27. André Martinet, Eléments de linguistique générale, Paris, Armand Colin, 1964, P. 148.
28. Sociolinguistique, P. 338.
29. C. A. Ferguson, Diglossia, Word, vol. 15, 1959, cite' ici dans P. Giglioli, Language and Social Context, P. 232.
ژان کالوه، لویی؛ (1379)، درآمدی بر زبان شناسی اجتماعی، محمدجعفر پوینده، تهران: انتشارات نقش جهان، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}